بعد تمدنی پیاده روی اربعین
آنچه یک فلسفه را در ساخت تمدن ماندگار می کند
فلسفه باید خروجی داشته باشد
علت لذت ما
گنجاندن شانس در فلسفه غرب
ضعف ما در تبلور فلسفه است نه مبانی
پیشنهاد امام خمینی به گورباچف
بزرگترین فایده پیاده روی اربعین
اربعین بروز إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
خطری که فرزندان ما را تهدید می کند
عین کفر در این مبنا
سبک زندگی ای که دنیا را عوض می کند
پیاده روی اربعین، نوید ظهور
چه کسانی می توانند بار حق را به دوش بگیرند؟
پیاده روی اربعین، آدم می سازد
امام زمان این افراد را ترجیح می دهد
اصل کار فرهنگی!
خط را گم نکن
با سبک زندگی، دیگران را دعوت کن
با روایات اهل بیت زندگی کن
چه تبلیغی بالاتر از این؟!
بیا در اربعین «فنا» را ببین
همه تحت یک «عنوان»
همه به زبان امام حسین علیهالسلام صحبت میکنند
احکامی از حج که عملی نمی شود
محو نظام اعتباری در اربعین
اولین درجه تقوی
اباعبدالله عبد می سازد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالحسن محمد.
موضوعی که عزیزانمان پیشنهاد فرمودند تا در این جلسه طرح بحث نسبت به پیادهروی اربعین با سبک زندگی مهدوی داشته باشیم – اگر البته درست گفته باشم. پیادهروی اربعین از ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است. یکی از این ابعاد، بُعد تمدنی است. همه ساختار تمدن، بسته است به سبک زندگی؛ سبک زندگیای که تمدن را شکل میدهد. نسبت هر فلسفهای با تمدن این است. لطفاً این چند دقیقه را دقیقتر تحمل بفرمایند. انشاءالله بعداً گردنهها را رد میکنیم و در سرازیری میافتیم. اولش یکم سربالایی دارد.
ولی حالا، هر فلسفهای که میخواهد تمدنسازی بکند، باید در این میان بلد باشد (که) سبک زندگی درست را (پایه بگذارد). فلسفه هم که میگویم، منظورم چیزی از جنس حکمت مشاء و حکمت اشراق و حکمت صدر، و هر دستگاه فکری، هر کسی که ایده دارد، هر کسی که فکر دارد، (است). تا وقتی این فکر و ایده روی کاغذ بماند، هیچ تمدنی شکل نمیگیرد، هیچ پویایی ندارد، هیچ دعوتی ندارد، هیچ تبلیغی ندارد، هیچ اثری ندارد، (و) ماندگاری هم ندارد. هر وقت (این فکر) رسید به متن زندگی، نمود پیدا کرد، عینیت پیدا کرد، تبلور پیدا کرد، تجسم پیدا کرد، این فلسفه میماند.
(برای رد شدن از) این گردنه، تخممرغ پستهای که الان میشود اینجا متناسب با این بحث، در این میان تناول کرد، (این است که مثالی بزنیم). مثالی که میشود در مورد فوتبال زد. فوتبال در نظام، در دستگاه فلسفه غرب، خروجی این دستگاه خیلی جالب است. (مثل) کتابی که نوشته بودم: "ذهن زیبا، بازی زیبا" که رهبر معظم انقلاب با تعجب از این کتاب یاد کردند. ایام دانشگاه کتابی دیدم که نسبت فوتبال و فلسفه را گفته بود. میگوید: این که شما از بازی کریستیانو رونالدو لذت میبرید، جذابیت بازی او با تعریف فلسفی ما چیست؟ زیبایی را فلسفه تعریف میکند. من فلسفه را به تو نمیدهم (به صورت مستقیم)، این فلسفه را میآورم توی ساق این بازیکن. از درون ساق این بازیکن تبلورش میدهند.
چرا شما از بازی تیمیِ تیم بارسلونا لذت میبرید؟ پنالتی کجای عالم است؟ جایگاه فلسفی پنالتی (چیست)؟ خب، میدانی (که) به شدت فلسفه غرب تکیه به شانس دارد؛ یکی از مفاهیم بنیادین (آن) شانس است. فلسفه اسلامی اصلاً این را قبول ندارد. سرِ شانس و قضا و قدر بخواهیم بحث بکنیم، حتماً دست او (فلسفه غربی) خالی است، استدلالی ندارد. (او) بازی بکند که دستش خالی است؟ پنالتی شانسی بود، دیگر تمام شد. (آیا) میخواهی تفسیرش بکنی؟ پنالتی که گل شد، تیر (خورد و) رفت در دروازه. شانس! این مفهوم پررنگ میشود در زندگی شما. از این به بعد با این مفهوم زندگی میکنیم. (غرب) یک فیلتری میگذارد، در آن فیلتر تبلور میدهد، فلسفه را و مفاهیمش را به خورد جامعه میدهد.
ما یکی از ضعف و نقصهای بزرگمان در طول تاریخ این بوده که نتوانستهایم تبلور (بدهیم). در مبانی فلسفی ما بینظیریم، بینظیریم واقعاً. همه جای دنیا، اگر بخواهیم همه دستگاههای فلسفی را با شما (فلاسفه ایرانی) قیاس بکنیم – البته حرف از فلسفه زدن در مشهد واقعاً جرأت میخواهد، (اشاره به) دانشگاه فردوسی... بله.
حضرت امام به گورباچف پیشنهاد میدهند: "تو با حکمت صدرایی آشنا شو، دنیای تو..." (دعوت) امام از گورباچف – (همانند) ترجمههایی که مفعول و فاعل را جابهجا ترجمه میکنیم، (مانند) "زدنِ زید، عمر را" – با چه بود؟ با پیشنهاد مطالعه فلسفه است. امام قائل به این است که این نظام فلسفی، هر جای دنیا هر کسی با آن آشنا بشود، شیفته میشود. ولی گیرمان کجاست؟ گیرمان این است که ما یک کارتون نداریم، ما یک بازی فلسفی نداریم، ما یک سرود فلسفی نداریم، ما برای بچههایمان شعر فلسفی نداریم. شعر فلسفی یعنی چه؟ آیا باید مثلاً دعوای اشراقیون و مشائیون را مثلاً بیاییم شعر بکنیم؟ اینها (که بحث) اصالت الوجود (میکنند)؟ نه! (بلکه منظور) خروجیهایی است که (در) رفتار آدم بروز پیدا میکند.
سرازیری پیادهروی اربعین، بزرگترین خاصیتش این است که دارد مفت و مجانی (آن) دستگاه فکری را (به نمایش میگذارد)؛ دستگاه فکریای که وقتی بروز پیدا میکند، "إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا" دارد بروز پیدا میکند. شما از سختی لذت میبرید، (و) از سختی کشیدن لذت میبرید. جامعهای که قرار است (تحت کنترل باشد)، باید از سختی فراری باشد تا بشود هرچیزی که میخواهی به آن تحمیل بکنی. (برای این جامعه) مفهوم صبر نباید مفهوم مقدسی باشد.
"منِ" اومانیستیِ آدمی کِی بروز پیدا میکند؟ وقتی جز خودش هیچ کسی را ندید، وقتی جز خودش هیچ غایتی ندید، وقتی هیچکس را لایق این ندید که (خودت را) فدایش کنی. (این) مفهوم که وقتی بار شد، آن وقت همهجور امتیازی از این آدم میشود گرفت! نکته (این است که) حفظ جانش آنقدر ارزش دارد که میتواند همهچیز را فدا بکند. جبههای هم که میخواهد این را به بازی بگیرد، با همین (مبنا) کار میکند.
تمدن اهل بیت وقتی وقوع پیدا میکند که "منِ" آحاد جامعه، فانی بشود در یک "منِ" بزرگتر. دشمن کرد (این کار را). جبهه معاویه کاری که کرد، رخنهای که کرد، (در) رخنه (در) سپاه امام مجتبی (علیهالسلام) فقط این نبود که اینها را دعوت کرد به خیانت و رها کردن و اینها؛ (بلکه) یک نظام ارزشی و معنایی برای اینها شکل گرفت. آن هم این بود که: "خودت را بچسب، گور بابای بقیه!"
تحریم و موقعیت اقتصادی ما که این میشود (همین است): "من و تو" میآید، این رفتار را آموزش میدهد که: "آقا! الان تو باید پوشک بخری، دلارت را نگه دار، نفروش!" فروش دلار و فروش طلا یک رفتار ایثارگرانه است. البته ایثارگر این کار را نمیکند.
حالا تبعات (بازیهای) کامپیوتری (و آنچه بر قلب میسازد)؛ دیگر، حالا من نمیگویم مثلاً جیتیای و اینها، اصلاً کاری به آن ندارم. (این بازیها) ایجاد میکند. مخاطبان خیلی جالبند. بچههای ما بازی میکنند. اگر مثلاً پدرمادر (ببینند) بچهشان با چهار تا آدم نامربوط دارد بازی میکند، خیلی حساسیت نشان میدهند؛ ولی (اگر) لپتاپ (شان) که نشسته با هزار نفر آدم نامربوط دارد بازی میکند، (آن را میپذیرند). (این بازیها) همه جای دنیا تجربه (ای واحد) ایجاد میکند، ملکاتی شکل میدهد. آن ملکات دارد مفاهیم بنیادین ایجاد میکند.
یک فلسفه (بود): بوداییها، بوداییها (آمدند) بچهشان را دعوت بکنند به یک سری رفتارها. مثل (اینکه) پدرمادرها مثلاً از مکه و مدینه، کتاب وهابیها را میآورند. خب، کِی حاضر میشود (بگوید): "عزیزم! برایت سوغاتی آوردهام؛ یک چند تا کتاب دم قبرستان بقیع به ما دادند." حرفهای کتاب (قرار است) حرف بزند، استدلال کسی را قانع بکند؟ (کسی که) ویلا داشته باشد، (و بگوید) "این ماشین هم حیف است، دارد میرود." فلسفهای پشتش است (که) "پدرجدِ کفر است این حرف!"
فلسفه آن توی فوتبال، آن نظام فلسفی که دارد ایجاد میشود، چیست؟ امتیاز میگیری، رنکت میرود بالا، در جدول میرود بالا. بعد ارتقا پیدا (میکنی)، بعد صعود میکنی، بعد سقوط میکنی، میخورد به فلان تیم. حالا خود همان شانس و فلان (مسائل را) کاری ندارم. این کاپ (هم) که میدهد، خب، توی نظام اعتباری، نظام جزا، توی نظام اعتباری کاملاً چیز مزخرفی است. (این که به آدم بگویی): "مدافع جام پارسالت باش! مدافع عنوان قهرمانی (هستی)!" (یا بگویی) "فلانی دوبار قهرمان شد، تو یک بار. تو بیا دوبار قهرمان باش!" هی برایت قدم به قدم یک جوایز آنیِ بیخاصیت (میدهند) که بتواند حرکتت بدهد. (نتیجهاش این است که) آدمی که مزاجش طبیعتاً (اینگونه) بار میآید، سطح نگاهش سطحی میشود، سطح بردِ نگاهش سطحی میشود. صبر دیگر بر او معنا ندارد؛ آثارش بلندمدت است. قهرمان بشود (یا نشود)، این را بدانید.
فیلم "بیگانه در میان ما" را نمیدانم دیدهاید یا نه؟ فیلم قشنگی است؛ مقداری از سبک زندگی یهودیها و صهیونیستها را (نشان میدهد). از عجایب است که هالیوود جرأت کرده (بسازد)؛ یک همچنین فیلمی، قدیمی هم هست، ۲۰ سال پیش (ساخته شده). بعد توی اتوبوس اینها سوار میشوند. یک خانم خبرنگاری است، یک خانم پلیسی است. بنا به پروندهای که زیر دستش میافتد، مجبور میشود برود بین اینها تحقیق بکند. بین این (افراد)، جوانی است؛ پسرش به او پا نمیدهد. آخِر هم پسره میرود با یک دختر یهودی ازدواج میکند. دختر هم خیلی (پسری که) دوستپسر خودش بود را (رد میکند). دختره با آن پسره که پسر خاخام است و بعداً میخواهد خودش خاخام بشود، سوار اتوبوس میشوند. دخترها (پشت) پرده مینشینند، پسرها اینور (مینشینند). اینور همه دخترند، آنور همه پسر. چه جالب! خیلی جالب شد! (اگر) دنیا را مدیریت بکنی، باید سبک زندگیاش اینجوری باشد.
(بعد) درمیآید که یک تبلیغ صابون: یک خانمی مثلاً چهرهای فلان دارد، صابون تبلیغ میکند. بعد دیگر خاخام یهودی ایستاده، دارد جلوی تبلیغ این صابون را با پرده میپوشاند. هواپیما میخواهد پرواز بکند. توی هواپیما، در این فیلم منتشر میشود که فلان جشنواره علمی معتبر دنیا (افرادی) غذا آوردند (و) اعتراض دارند به غذا. اینها کیاند؟ یهودیان. میگویند: (ما) یهودی نیستیم؟
پیادهروی اربعین فلسفه ما را توانسته تبلور (بدهد). اینی که یک موجود بزرگتری هست که جا دارد فدایش بشوی، برایش فداکاری بکنی، ایثار داشته باشی. یکی از آن نقاط تمایز ما که اتفاقاً دنیا را هم شیفته میکند، ایثار است. ایثار در دنیا معنا ندارد. یعنی چه؟ تو خودت را به آب و آتش بزنی؟ زحمت بدهی؟ اذیت بکنی (تا) یکی دیگر کیفش را ببرد؟ اربعین دارد (این را) نشان میدهد. یک "منِ" دیگری دارد ایجاد میشود. یک "منِ" دیگری (که) یک سبک دیگری از زندگی است.
چرا پیادهروی اربعین نوید ظهور میدهد، بوی ظهور میدهد؟ سهل خراسانی آمد خدمت امام صادق (علیهالسلام). دو سه تا روایتِ شلاقی پشت سر هم (است). آمد خدمت امام صادق (علیهالسلام) گفت: "آقا جان! شنیدهاید (که) صد هزار، بلکه بیشتر، «بل نصفُ الارض»، نصف زمین با شما (هستند)؟" (امام فرمود:) "شما ببین چقدر آدم (هستند)." (سهل) در گوشی: "از ما بگذریم." (ناگهان) هارون مکی وارد شد. (امام به هارون فرمود): "خراسانی (مدعی است که) آتش (یعنی نیروی انقلابی) از اینها (یعنی شیعیان خراسان داریم). چند نفر از اینها در خراسان سراغ (داری)؟ (حتی) یک نفر هم سراغ ندارد!" حضرت فرمود: "هر وقت پنج تا این شکلی سراغ کنم، (که) فانی شده (باشند) در یک «منِ» بزرگتر." (سپس این حدیث را خواندند:) "لا یَعمَلُ هذا العلمَ إلا أهلُ البصرِ والعلمِ بمواضعِ الحقِّ." (حدیث امیرالمؤمنین علیهالسلام).
بصیرت، صبر، علم (به) مواضع (حق). این (فرد) صبرش میکشد. آدمِ بیتوقعی است، چشمداشتی ندارد، آماده بودن برای هر پیکان و پیکار است. این (یعنی) آدم دیگری میخواهد! بابا! آدمی که نظام آموزش و پرورش ما تولید میکند، با آن فلسفه که از غرب میگیرد، مملکت را نمیتوانی برداری. با آدمهایی که دانشگاهت میسازد، در حدِ نظارتخانههایت (هم) نمیتوانی کار بکنی. آدم (هایی میسازی) که (میپرسی) گزارش چی زده؟ رزومه چی درمیآید؟ مزیتش برای چیست؟ مزایایش برایش چیست؟ دنبال این حرفهاست. تشویقی چقدر دارد؟ کار کرد، دیگر میخواهد کش (برود).
کشی در کتاب رجالش نقل میکند روایت فوقالعاده (ای) که سینماییترین (صحنه) است، برای ما (تا حالا) نخوانده (است). مفضل بن عمر اهل کوفه بود. آدم (هایی) جمع کرده بود دور و برش: کفترباز و عرقخور و از این حرفها. بسیاری از این علمای شاگرد امام صادق (علیهالسلام) که اهل کوفه بودند، از این آقا رنجیده بودند. (میگفتند: تو که) جایگاه علمی داری، وزارت (خدا) داری، (چرا) با این عرقخورها و کفتربازها میچرخی؟ اصحاب رده اول. یک روزی اینها آمده بودند به مفضل گیر داده بودند که: "آقا! اینها را ول کن، رها کن! آبروی ما را دارد میبرد؛ آبرو!" یک نامه آوردند، دادند دست مفضل. نامه از امام صادق (علیهالسلام). (مفضل) باز کرد، دید حضرت یک سری لیست نوشتهاند، یک سری اقلام: ماشین لباسشویی، جاروبرقی، تلویزیون، ایران! (به) ده نفر (که) کنار مفضل بودند، گفتند: "آقای مفضل! (تو) نامرد (نیستی! با) دست اینها (و) کفتربازها (و) عرقخورها، نامه را ببر (و) بهشان نشان بده." انتهای نامه این بود که حضرت فرموده بودند که: "حالا فهمیدی چرا مفضل با اینها میپلکد؟ من اینها را ترجیح میدهم! علمِ علماییِ دیگر، دستم را بکنم در این ظرفها بشویم!"
یعنی چه؟ (آیا) شاگردانم را میگویم بیایند (و فقط) از امام صادق (علیهالسلام، علم را بشنوند)؟ (نه!) "به نماز و روزه شما (که) مرا کُشتی!" نماز و روزه شما نیاز دارد (که...). وقتی که باید بگذری از خودت، وقتی که (خودت را) ندید بگیری، نمیگیری (خودت را)؟ کفِ میدان کار بکنی، کار جهادی، عملگی بکنی برای خدا، نمیکنی؟ (به خاطر) پوزیشن آخوندی؟ بالاخره شاگرد امام صادق (بودن)؟ جذابیتِ محضرِ حضرت؟ دفتر و قلمی داریم، یادداشت میکنیم، فرهنگی میکنیم، موکب ساختیم (به قیمت) چند میلیارد؟ (میپرسی) ماساژ (چه داری؟) چه داری ماساژ بدهی؟ این مسیر ماساژور میخواهد. چایی درست بکنی؟ ناهار بدهی؟ البته نمیخواهم اصلاً (بگویم که) نه سخنرانی، نه مداحی.
زندگی بکنیم، بابا! با زبان دعوت نکن، با زندگیات (دعوت کن)! اصول بقایش چیست؟ از آن در بیاور. ببین این روایت بخواهد بشود قصه، چی میشود؟ این را باید (ببینی). بخواهد بشود سریال، چی میشود؟ (بخواهی) بشود بازی، چی میشود؟ بنشین بازی در بیاور! ده هزار تا روایت (بخواهند) زندگی بشوند، چی میشود؟ آدم تجلی بکند، چی میشود؟ آن بچه را نشان بده (که) التماس (میکند). یک آدم گنده، شأن دارد، شخصیت دارد، جایگاه دارد. این ایستاده، دارد نان میدهد، دارد ناهار میدهد، التماست به دستش میافتد، گریه میکند؛ دیدهاید یا نه؟ یعنی چه؟ فانی در چیست؟ فانی در چیست؟ این چه تبلیغی است؟ بالاتر از این چه مرحلهای (هست)؟ خواجه نصیر طوسی! درازا نکش! فنا را در درسِ خصوصی نشنوی. اعتباری است! این دکتر مهندس است، این نمیدانم (چه کسی است).
من پارسال از مسیر کاظمین میآمدم. یک مسیر بکر و فوقالعاده. بهترین (مسیر است). نه سخنرانی بردیم، نه بنر داریم. خیلی خوب است. یعنی اصلِ پیادهروی آنجا حفظ شده است. فقط خدمات اجتماعی و رفاهی اینهاست. سخنرانی (و) شلوغی هم ندارد. خیلی خلوت است. مسیر عالی هم هست. از لبِ دریا شروع میشود؛ (و) مسجد (هم) خیلی جذاب (است). اوایل راه که راه افتاده بودم، از روی دجله که رد میشدیم، روی دجله هم (پل) کلی کاظمین (بود). که از حرم راه افتادم، آمدم. شب هم بود، آخر شب، ساعت ۱۰-۱۱ بود. کوچهپسکوچههای بغداد میرفتم. آمدم توی خیابان. یک پرایدی – به قول خود عراقیها "سایپا" – یک پرایدی بغل ما ایستاد و ما را سوار کرد. نصف شب با عمامه تک و تنها داری میروی مسیری که بغدادِ لاکچرینشین (است). خیلی از بغداد شبیه تهران خودمان است؛ فضا (ی بعضی مناطق) خوب نیستند، با ایرانیها خوب نیستند. یکم (میخواستم) تست کنم (که) بعد یک دانه از این شربتهای عراقی محکم ایستاده بود. شربتهایی که خودشان دستی درست میکنند؛ در آن لیوانهای کثیف که اصلاً همه مزهاش و آن کثیفیاش (را) حس کردم. (گفتم:) "از این، (شربت) عادی نیست." قربان صدقهام رفت. (گفت:) "درست کردین!"
(آیا این) زبان اعتباریات است؟ زبان (دیگر) معنا ندارد! همه عربها، فارسها، زبان ندارند. زبان، زبان امام حسین است، (او) حرف میزند! عربش، پاکستانیاش، زبان ندارد اینجا. این فنای همه در یک نفر را آدم میبیند. اینی که قرار بود در مکه اتفاق بیفتد، در کعبه اتفاق بیفتد، (ولی) اتفاق نیفتاد، این را خدا در کربلا رقم زد. میدانید یکی از احکام، یکی از آیاتی که تا حالا عمل نشده، درباره حج در سوره مبارکه حج (است). این آیه خیلی عجیب است. یاد گرفتیم با (اینکه) میگوید: "توی حج ما مقیم و مسافر نداریم." "وقوف" دارد. مقیم در یک جا (باشد)، وادی (یا) بادی (کسی که) از بیرون میآید. مقیم و مسافر... اقامت در مکه، صاحبخانه شدن حرام است. در دستشان است (که) ایام حج که میشود، هیچکس مالک نیست. ملک مکه صاحبخانه ندارد که بعداً بخواهد یک عده بیایند از قبلش پول دربیاورند. این ماجرا (نظام اعتباری) درمیآید؛ همه "من"ها فانی میشود. در صاحبخانه و مسافر معنا ندارد. صاحب ندارد! صاحب امام حسین است! نظام اعتباری کلاً محو میشود؛ حتی در حد ملکیت. مالکیت! مالکیت خیلی چیز عجیبی است!
چرا قیام نمیکنی؟ حضرت فرمودند: "اینجور هستید با رفقایتان که هر وقت خواستید دست کنید توی جیبِ (هم)؟" (چرا) جمعالمال (گرا) بشوی؟ آدم اینجوری تا وقتی درگیر آن نظام اعتباری خودت است، تشعشعاتِ خودت را میبینی، نمیتوانی کار بکنی. شهید فرمود که رهبر معظم انقلاب با اشک تعریف کردند: "وقتی از سیم خاردار نفس عبور نکنیم، اگر میخواهی از سیم خاردار دشمن عبور کنی، اول باید (از) سیم خاردار نفس (عبور کنی)." رهبر انقلاب با اشک میفرماید: "تا وقتی درگیر خودت هستی، نمیتوانی کاری بکنی."
(وقتی) دنبال علم میگردی، جالب است. (کاری که) مدرسه امام صادق (علیهالسلام) میخواهد تربیتت کند، این است: نظام علمیاش اصلاً یک چیز دیگر است، نظام فلسفیاش یک چیز دیگر است. (میپرسی) عنوان عالم چیست؟ برو آدم شو! علم میخواهی؟ برو بنده شو! درسِ زمینهاش چیست؟ اولین نکتهای که امام صادق (علیهالسلام) درباره حقیقت عبودیت فرمود، خیلی عجیب است. اولین نکتهای که فرمود، این بود: "این اولین درجه تقواست." این خیلی (جالب است)، اینش آدم را میکُشد! این اولین درجه تقواست؛ این که عبد برای خودش قائل به ملکیت (نباشد). بعد برای او ساده میشود انفاق.
عبد اگر بودی، (با) علم (و عمل) اباعبدالله (علیهالسلام)، (کسی) عبداللهتر (از او) نداشتی. میآمدی جایی، یک هفته است با همین (لباس) خوابیدی؛ (این) کثیفکاری است. آره. آن بهداشت و نظافتی که (خدا) از تو میخواهد، آن حضرت (از تو میخواهد که) "من" دربیایم. ایمان یعنی به خاطر خدا مرتب میکنم، تمیز میکنیم. بالاخره کسر شأن برای امام حسین (علیهالسلام) است (که) شهرش کثیف باشد، آشغال ریخته باشد. زائر امام حسین لباس شایستهای مرتب باشد. یک غسل (بکن)! اجازه دادهاند (که) مرتب باشی. غسل کن، لباس تمیز بپوش، عطر بزن که مرتب باشی. با آلودگی، با آن غبار راه بیا! (به خاطر) رضای (خدا).
روز اربعین، جفت این زیارتها، (ماجرای) اربعین اول (بعد از شهادت) اباعبدالله (علیهالسلام) را (بیان میکنند): دو گروه زائر داشت: (اول) جابر بن عبدالله انصاری، (دوم) حضرت زینب (سلاماللهعلیها). جابر رفت و در آب فرات غسل کرد، لباس احرام پوشید، لبیکگویان راه افتاد. آمد مزار، رسید به قبر. جاری شد. نابینا شده بود. خودش را انداخت روی (قبر). هی صدا میزد: "امام حسین!" بعد گفت: "أحَبیبٌ لا یُجیبُ حبیبَهُ؟" (ای دوست! آیا دوستش را پاسخ نمیدهد؟) "ما با هم دوست بودیم. دوست جواب دوستش را چطور بدهد؟"
رگهای گردنش (با نیزه پاره شد). چهل منزل، منزل به منزل با این سر بریده بردند این زن و بچه (را). خود زینب کبری در مجلس یزید فرمود: "یزیدِ نامرد! چهل منزل ما را بردید؛ هر منزلی که مردم شهر را صدا کردید، آمدند، ما زن و بچه پیغمبر را نگاه کردند." دیدی؟ زینبی که این مسافت را رفته و برگشته، سیلی خورده، تازیانه خورده، سنگ خورده، شبها در خرابه خوابیده. اینجور (خطبه میخواند): "وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا..."