
شعله زیارت
در این جلسات، زیارت تنها یک سفر معنوی ساده معرفی نمیشود؛ بلکه راهی برای اتصال به حقیقت اهل بیت (علیهمالسلام) و تجربه مقام نورانیت است. از زیارت کاظمین و پیادهروی اربعین تا شعله همیشگی محبت امام حسین (علیهالسلام)، همه بهعنوان دریچههایی برای فنا، از خود بیخودی و شهود حق تبیین میشوند. این مباحث، نگاه تازهای به ولایت تکوینی امام، جایگاه قبور مطهر بهمثابه طور موسی و راز زبان عشق زائران ارائه میدهد. محتوایی عمیق، شورانگیز و الهامبخش که دل را روشن و مسیر را متفاوت میسازد.
زیارت بهعنوان ملاقات با خدا و مقام نورانیت
تطهیر و تقدیس در مسیر حرم اهل بیت (علیهمالسلام)
قبور ائمه؛ جایگزین طور موسی و غار حراء
زیارت کاظمین معادل زیارت کربلا و نجف
فنا و از خود فارغ شدن در پیادهروی اربعین
ولایت تکوینی امام و نقش او در بردن زائر
زبان عشق میان زائران ایرانی و عراقی
مقایسه فضیلت کربلا با حج ابراهیمی
عزت و کرامت زائران امام حسین (علیهالسلام)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
در این ایام که مصادف با هفتم صفر میلاد امام کاظم علیه السلام است، در مورد امام کاظم علیه السلام و امام جواد علیه السلام مطالب زیاد است. فهم ما از درک این شخصیتهای بزرگ ناقص است و نمیتوانیم در موردشان چیزی بگوییم.
در مورد زیاراتی که برای کاظمین وارد شده، چند کلمهای، انشاءالله، صحبت کنیم تا ببینیم چه چیزی روزیمان میشود. چند زیارت برای امام کاظم علیه السلام و چند زیارت برای امام جواد علیه السلام را مرور کنیم تا نکاتی از معرفت نسبت به این ذوات مقدسه (علیهم السلام) بیابیم.
در زیارت اول امام کاظم علیه السلام آمده است که ابتدا خوب است انسان با غسل و طهارت وارد حرم شود، با آرامش و وقار. هنگام رسیدن به حرم، این عبارات را بگوید: «الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر. الحمدلله علی هدایته لدینه و توفیقه لما دعا الیه من سبیله.»
خدای را سپاس گوییم بر هدایتی که ما را به سوی دینش رهنمون شد و بر توفیقی که به ما داد تا آنچه را که از راه خود به آن دعوت کرد، اجابت کنیم.
«اللهم اِنَّکَ اکرمُ مقصود»؛ (خدایا! تو کریمترین مقصودی، محترمترین مقصودی). پس معلوم میشود که مقصود از زیارت، خود خداست و عطا و کرامت امام هم از جانب اوست. حالا برای امثال من که در و دیوار حرم اگر مقصود باشد یا غذای غذاخوری حضرت مقصود باشد، نهایتاً در و دیوار حرم مقصود است. ولی در زیارت، آنچه نصیب انسان میشود، خود خداست؛ همان که بزرگان از آن تعبیر به «زیارت در مقام نورانیت» میکنند. انسان در این حرمها به چنین مقامی نائل میشود و واصل میگردد و خود خدا را زیارت میکند.
در بعضی روایات نیز داریم که این زیارات مراتب و زبانهای مختلفی دارند. مثلاً روایتی درباره زیارت کاظمین میفرماید: «هر کس به کاظمین برود، انگار به کربلا رفته است.» روایت دیگری نیز هست که میفرماید: «هر کس به کاظمین برود، انگار پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) را زیارت کرده است.» روز دوشنبه نیز روز زیارتی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) است. این نکته مهمی دارد؛ یعنی چه؟ مثلاً شما زیارت کاظمین رفتی، انگار کربلا رفتی. زیارت کاظمین رفتی، انگار نجف رفتی. اکنون که این شهرها به هم نزدیکاند و رفت و آمد دشواری خاصی ندارد، فردی که به کاظمین آمده، به کربلا و نجف نیز میرود. اما در زمانهای گذشته که سفر سختتر بود، اگر کسی به کربلا نمیرفت یا نجف و کاظمین نمیرفت و برمیگشت، باز هم میگفتند: «او هم امیرالمؤمنین و هم پیامبر و هم امام حسین (علیهم السلام) را زیارت کرده است.» این همان است که به حسب مقام نورانیت، در درون مقام نورانیت، دیگر تعین و جدایی نیست. امام حسن و امام حسین و موسی بن جعفر (علیهم السلام) و بقیه اهل بیت (علیهم السلام) همه یک حقیقتاند، و آن ملاقات و مشاهده، عین مشاهده خدای متعال است.
البته من که سر در نمیآورم اینها اصلاً به چه معناست؛ ولی این نشان میدهد که زیارت، چیزی فراتر از این مسائل ظاهری، عادی و آن چیزهایی است که ما نصیبمان میشود. زیارت، باب اتصال حقیقی است، مثل کوه طور برای حضرت موسی کلیمالله. آستانهای است که محل توجه است؛ آستانهای است که خدای متعال اغیار و اضداد را از آن زدوده است. این نکته بسیار مهمی است؛ جاهایی را خدا تعیین کرده که اغیار را کنار بزند. سازوکار و ساختار آن را طوری طراحی کرده که در آنجا مشغله، توجه و عامل توجه به غیر وجود نداشته باشد.
زمانی کوه طور برای حضرت موسی (علیه السلام) محل ملاقات و مشاهده بود؛ زمانی غار حراء برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله). اما این برای امت، تبدیل به قبور اهل بیت (علیهم السلام) شده است. قبور اهل بیت، طور موسایی است؛ بلکه بالاتر از غار حراء است. نکته بسیار مهمی این است که اینجا محل توجه و محل اتصال، طوری طراحی شده است، همان گونه که فرمود: «فی بیوتٍ أذِنَ اللهُ أن تُرفَعَ وَ یُذکَرَ فیها اسمُهُ». این خانهها، همین خانههای اهل بیت (علیهم السلام) و قبور آنهاست؛ خانههایی که مرتفعاند. در چشم ما که به حرم میرویم، تفاوتی ندارد و ارتفاعی نمیبینیم؛ بلکه شاید ارتفاع ظاهری آن پایینتر هم باشد. آن هتل بیست طبقه به حرم اشراف دارد. حرم مگر چقدر ارتفاع دارد؟ کنار کعبه، برج آنچنانی ساختند، در حالی که کعبه اتفاقاً پایین است. نه، این ارتفاع، ارتفاع ظاهری نیست؛ ارتفاع حقیقی و معنوی است.
کسی که به اینجا میرسد، اولاً خود سیرش تا اینجا او را تطهیر میکند. گفتهاند در «کُلِّ خطوةٍ یُقَدِّسُه»؛ هر گامی که به سمت حرم برمیدارد، با همان قدم اول، تمام گناهانش بخشیده میشود. گامهای بعدی او را در هر قدمی تقدیس میکند، مقدس میشود، طهارت پیدا میکند و لطافت مییابد. در آنجا دیگر آستانهای است که وقتی امام را صدا میزنی، در آن لحظه دوگانگی نیست که بگویی: «آقا، من امام را صدا بزنم یا خدا را؟ از امام بخواهم یا از خدا؟» شما امام را صدا میزنی و سمع و بصر خدا میشنود و میبیند و زبان خدا پاسخ میگوید. اصلاً دوگانگی نیست؛ دیگری نیست. آنجا زمین بلند و مرتفعی است که خدا دیگران را از آن پس زده و اغیاری دیگر وجود ندارد.
البته فهم این مقام، کار هر کسی نیست. این میشود میزان فهم، این میشود «عارِفاً بِحَقِّه». هر کس هر قدر این را بیشتر بفهمد، معرفتش بیشتر و سهمش از زیارت افزونتر است و به مقام بالاتری از زیارت نائل میشود. گاهی فرد میآید و در و دیوار را زیارت میکند؛ برای اکثر ماها که اینگونه است. دلمان برای همین گنبد تنگ شده، مثلاً دو تا گنبد طلایی، «احمد! چند وقت است این گنبد کاظمین را ندیدهام، چقدر دلم تنگ بود.» در واقع برای آن حس و حال قلبی خودم گریه میکنم، برای دلتنگی خودم. گاهی نیز نه، مقام بالاتر است؛ با امام انسی دارد، تعلقی دارد، محبتی در درونش احساس میکند و این محبت گاهی شدیدتر و شدیدتر و شدیدتر میشود.
گاهی در حد تمثلات برزخی است؛ چیزی میبیند، چیزی میشنود، صدایی میشنود، کسی را میبیند. گاهی فراتر از اینهاست و احوالاتش اینگونه است که در قلب انسان شعلهای شروع میکند به گر گرفتن؛ ناگهان آدم در قلبش احساس یک آتش میکند. آیتالله بهجت فرموده بود که مرحله اول حضور قلب در نماز این است که ناگهان آدم در دلش احساس گرمایی میکند؛ این اولین مرحله حضور قلب است. چون خدا چیزی نیست که این روبهرو باشد و مثلاً ما ناگهان خدا را احساس کنیم. اینگونه نیست. خدا حقیقتی است در درون ما. ما چون از درونمان غافلیم و مشغول بیرونمان هستیم، توجهمان به بیرون است و از این حقیقت غافلیم؛ در حالی که او علیالدوام با ماست و دائماً با ما حرف میزند.
اینکه خدا با کسی حرف بزند. انشاءالله که موسی بن جعفر (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) عنایت کنند و حقایقش را خود من نیز بفهمم. اینها خیلی حقایق بلندی است. ما مثلاً فکر میکنیم آدم به درجهای میرسد و بعد خدا با او حرف میزند؛ در حالی که خدا با همه ما علیالدوام در حال تکلم است. خدا رب ماست. آری، خدا را هم که میگوییم، باز هم در ذهنمان دنبال چیزی میگردیم که به آن بگوییم خدا؛ یعنی چیزی هم پیدا نمیکنیم. خدا یعنی کی؟ مفهومی است که مصداقش برایمان قابل شناخت و تطبیق نیست.
اکنون یکی از نکاتی که در آن جلسات «از حیوانیت تا حیات» ناگفته ماند، این است: خدا از جنس بودن است و کسی او را درک میکند که با بودنش، خدا را درک کند. و درک خدا در بودن خدا میسر نمیشود، مگر در نبودن ما. تنها یک راه دارد: در نبودن خودم است که بودن او را احساس میکنم. این همان است که در احوالات اولیای خدا، بزرگان و خوبان نیز دیده میشود؛ از جنس از خود بیخود شدن و فارغ شدن، و حالا به تعبیری، مست شدن. در نبودن من، بودن او نهفته است.
این نکات دیگری نیز دارد. یکی از آنها این است که جنس شریعت به گونهای است که خدای متعال نسبت به امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) سازوکاری قرار داده که این «نبودنِ من» یا «فنا» حالتی عمومی پیدا کرده است. مثلاً در امت بنیاسرائیل، خلوتی میخواست. خیلی عجیب است! این واقعاً چیز عجیبی است. کوه طوری میخواستی؛ باید چهل روز از مردم فاصله میگرفتی و به کوه طور میرسیدی. اما اینجا خدا کربلا را قرار داده است. شما در آن رفتن به سمت کربلا، هم آن که زائر است و هم آن که پذیراییکننده است (ظاهراً)، خدا با سازوکاری آنها را از خود فارغ کرده است. در جمع، در سیل جمعیت، اینها را به فنا میرساند. این مخصوص امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است؛ هیچ امتی قبل از پیامبر این سازوکار را نداشت. این سازوکار، همین پذیرایی است.
همین که فرد در خانه خودش، حمام خودش و امکانات خودش است. الان شما نگاه کنید، در جایی که هستید، احساس میکنید مالک آن هستید، انگار پنجاه سال است که اینجا ملک پدری شماست. به گونهای با شما برخورد میکنند که انگار نه انگار شما مهمانید. من به خانه فامیلمان هم بروم، اینقدر احساس راحتی نمیکنم. اتاقی، دو سالن؛ الان جلسه گذاشتیم برای خودمان، آمدیم این طرف. این حس مالکیت از کجا میآید؟ آن حس عدم مالکیت از کجا میآید؟
شما به خانه آدمی آمدهای که اصلاً اسمش را نمیدانی. حالا ما الان به جایی آمدهایم که حتی نمیدانیم کجاست. فردی در خیابان سوار ماشینت کرده، با ماشین خودش آورده و گفته: «من شما را تا حرم میبرم و مثلاً پیاده میکنم.» جایی که الان نمیدانیم اسم این روستا چیست، خانه این آقا چیست، اسم صاحبخانه چیست، این آقا کیست، شغلش چیست، اینجا کجاست؟ به چه دلیل باید از من پذیرایی کند؟ به چه دلیل من باید اینجا باشم؟ هیچچیزی نیست.
فقط یک محبت است که همه اینها را پوشش داده؛ آن هم محبت امام حسین (علیه السلام). به این میگویند فنا. درجهای از فناست. مرتبه اول فنا، نابود شدن حس مالکیت و حس تملک است. نمیگوید: «این حمام من است، این خانه من است، آن ماشین لباسشویی من است.» میگوید: «ماشین لباسشویی توئه (خطاب به زائر)! این مال امام حسین است. کارش هم شستن لباس زائر امام حسین است. این خانه مال امام حسین است؛ جای استراحت زائر امام حسین.» هیچ حس تملکی نیست. خیلی عجیب است!
شما اوقات دیگر که بیایید، حیاط آن، حیاط این، چه میدانم یک چیزی جابهجا شود، یا بخواهید از درختی انگور بچینید یا خرما بچینید (فرض کنید در زمانی غیر از الان)؛ شما از این محله داری رد میشوی، بیایی اینجا بخواهی بروی سر این درخت، صاحبخانه چگونه برخورد میکند؟ مثلاً میگویم: «خرما کندیم.» کسی با ما کاری نداشت، کسی سؤالی نکرد. این درخت در این ایام مال صاحبخانه نیست؛ مال امام حسین (علیه السلام) است، مال زائر امام حسین (علیه السلام) است. این خانهها، این اموال، این املاک، این همان چیزی است که در امتهای قبلی نبوده است.
همه دارند به سمت یک طور حرکت میکنند؛ مزار مبارک امام حسین (علیه السلام) و قبور سایر اهل بیت (علیهم السلام). حالا خصوصاً این شعلهور شدن، این شعله، این آتش در هر زیارتی هست؛ ولی آن چیزی که خدا اجازه داده در این عالم هر کسی با هر میزانی از معرفت مقداری درک کند، شعله محبت امام حسین (علیه السلام) است. «اِنَّ لِقَتلِ الحُسینِ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ حَرارَةً لا تَبرُدُ أَبَداً». در شهادت امام حسین (علیه السلام) در دل مؤمنین حرارتی است که هیچ وقت خاموش نمیشود و سرد نمیگردد. این حرارت را خدا برای همه مؤمنین ایجاد کرده است.
آن کس که از راه دور با چه سختی آمده، بعد جالب است که این هم حس عدم مالکیت است. حالا آن طرفش قشنگ است که آن کس که پذیرایی میکند، این طرفش نیز که کسی پا میشود و میآید، قشنگ است. این نیز هیچ حساب و کتابی نمیکند. میگوید: «آقا، من ناهار چه بخورم؟ شب اول کجا باشم؟ شب دوم کجا باشم؟» اصلاً دغدغه این را ندارد که مثلاً اگر شب اول شام گیرم نیامد، چهکار کنم؟ مگر میشود من شام گیرم نیاید؟ این نیز حس عدم تملک است، این نیز حس توکل است. این نیز از این دغدغهها راحت میشود. اینها همگی مراتبی از مراتب فناست که حالا خصوصاً در پیادهروی اربعین تجربه میشود.
آدمهایی که زبان همدیگر را حتی متوجه نمیشوند. خیلی عجیب است! این ایرانیها و عراقیها، خصوصاً آنهایی که اصلاً عربی بلد نیستند و عراقیهایی که هیچی فارسی بلد نیستند؛ زبان این دو گروه را با همدیگر ببینید که چگونه گفتوگو میکنند! این زبان را باید «زبان عشق» گذاشت. اینها به زبان عشق با همدیگر گفتوگو میکنند. علامتها و اشارههایی که به همدیگر دارند؛ یکی دست میگذارد روی سرش، روی سینهاش. اینها چیست؟ دو تا آدم غریبهای که حتی زبان همدیگر را نمیشناسند. خیلی عجیب است! ماها چون زیاد دیدهایم، عادی شده برایمان. تاریخ به خودش این قضایا را ندیده است. اصلاً معنا ندارد این چه جنسی است! این همان توحیدی است که در زیارت نهفته است.
زیارت، آن محل عروج، آن محل شهود، آن مشهد است. مشهد فقط محل شهادت نیست، محل شهادت امام نیست؛ محل شهود نیز هست. هم امام در آنجا به شهود نهایی خود نائل شده، هم زائر امام در آنجا به شهود نائل میشود. هم محل مشاهده امام است، هم محل مشاهده حق. این حرمها و زیارتگاهها حقیقت بسیار بلندی دارند؛ خیلی فراتر از این در و دیوار و جمعیت و شلوغی و طلا و آهن و ضریح و گنبد. آتشی است اینجا؛ همان آتشی که موسی رفت تا پارهای از آن بردارد و خودش شعلهور شد.
عبارات فراوانی در زیارتنامهها هست که اگر انسان بر روی آنها دقت کند، به این معانی میرسد. تعبیری در زیارت شب نیمه شعبان امام حسین (علیه السلام) وجود دارد. تحلیل این زیارات و عباراتی که در آنها آمده، نکات بسیار بلندی دارد. در زیارت شب نیمه شعبان، خطاب به امام حسین (علیه السلام) عرض میکند: «لَبَّیکَ یا داعِیَ اللهِ!» زائر آمده و خطاب میکند: «جانم!» حالا، جانم؟! مگر من نیامدم امام حسین را صدا بزنم؟ نه، لبیک بگویم! لبیک را چه کسی به چه کسی میگوید؟ آن کس که او را صدا کردهاند. مگر حسین ما را صدا کرد؟
جالب است در آن آیه نیز میفرماید: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِی لِلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا». ما شنیدیم یک منادی صدا میزند. کجا شنیدیم؟ کی شنیدیم؟ اینها آیات مهمی در قرآناند. آنهایی که میخواهند ظواهر را تفسیر کنند، با کجا شنیدیم؟ کو کدام منادی صدا زد: «ایمان بیاورید!»؟ این منادی است که علیالدوام دارد با ما حرف میزند. این منادی است که با گوش فطرت ما دائماً در مقام نجواست؛ ولی ما چون از فطرتمان دور شدهایم، این را نمیشنویم. آن کس که به فطرتش نزدیک میشود، میشنود. ما شنیدیم یک منادی ما را به ایمان ندا داد و ما اجابت کردیم. ایمان یعنی من خودم که ایمان نیاوردم؛ مرا صدا زدند و آمدم. زیارتم هم همین است؛ من که خودم پا نشدم بیایم؛ مرا صدا زدند و پا شدم و آمدم.
چطور من نشنیدم؟ مشغول بودم، مشغول بودم. اگر حواسم جمع بود، میشنیدم که در زیارت سامرا، امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) مرا صدا زدند؛ در زیارت کاظمین، امام کاظم و امام جواد (علیهما السلام) مرا صدا زدند؛ در زیارت کربلا، امام حسین (علیه السلام) مرا صدا زد. در عالم عهد و عالم ازل، من لبیک گفتم و الان در عالم میثاق و عالم فطرت، آن لبیک گفتن خودم اینجا ظهور پیدا کرده است. اینها معارف بسیار بلندی است؛ مفاهیم بسیار بلندی از زیارت.
حالا دور میزنیم، حالا کاظمین هم میرویم، سامرا هم میرویم. مگر دست ماست که اینجا میرویم، آنجا میرویم، اینجا نمیرویم، آنجا فلان میکنیم؟ حساب و کتاب دارد! اینجا را اول میرویم، آنجا را آخر میرویم؟ همه اینها را چه کسی چیده است؟ مگر دست من است؟ دیگری چیده و دیگری میبرد. میگوید: «کربلا که رفتی، بگو: لَبَّیکَ یا داعِیَ الله! جانم ای دعوتکننده خدا!»
خود این کلمه «داعی الله» چقدر مطلب در خود دارد! بعد عرض میکند: «من یک روزی که باید تو را با بدنم اجابت میکردم، نتوانستم؛ امروز با قلبم آمدم تا اجابت کنم.» معلوم میشود که آن صدایی که ظهر عاشورا از امام حسین (علیه السلام) بلند شد: «هَل مِن مُعینٍ؟ هَل مِن ناصِرٍ؟» یک اتفاق تاریخی و زمانمند که در برههای باشد و تمام شود و برود، نبوده است؛ بلکه حقیقتی است در باطن این عالم.
«وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا». حضرت ابراهیم میفرماید که مردم را صدا بزن تا به حج بیایند؛ تو صدا بزنی، راه میافتند. این مربوط به بعد از مقام امامت حضرت ابراهیم است. اصلاً امام این است! خیلی نکته دارد. فرق امام با پیامبر این است: پیامبر دعوتش، دعوت ظاهری است. حالا مقامش هم متفاوت است. گاهی دعوتی مختصر دارد، گاهی خودش پیامبر تابع دیگری است، گاهی خودش صاحب شریعت است، گاهی شریعتش فراگیر و همگانی است. خب، در همه انبیا، خاتم رسولالله (صلی الله علیه و آله) است که رسالتش همگانی و همیشگی و مال همه آدمهاست. پیامبر در مقام رسالت، حق را میآورد و به بشر میرساند. کار انبیا همین است؛ حق را میآورند و میرسانند؛ ولی بردن دیگر با خودت است؛ خودت باید دنبال آن را بگیری و بروی. ولی کار امام، بردن است. کار پیامبر بردن نیست. البته رسولالله (صلی الله علیه و آله) چون هم رسول است و هم امام، هم حق را آورده و هم میبرد. حالا اگر امام بود و پیامبر نبود، رسالت نیاورده، ولی میبرد.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) وقتی امام شد، تا قبل از آن مردم را دعوت میکرد؛ ولی وقتی امام شد، به او گفتند: «حالا مردم را بیار حج.» نه اینکه «بگو بیایند حج». «بگو بیایند» نیست؛ «بیار». «تو صدا بزن بیایند: أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا». در روایات داریم: «هر کس که حج میرود، آن ندای باطنی حضرت ابراهیم (علیه السلام) را لبیک گفته است.» این حضرت ابراهیم (علیه السلام) هنوز که هنوز است، دارد مردم را به حج میبرد. او با مقام امامتش دارد به حج میآورد؛ حج ابراهیمی است دیگر. او دارد میآورد.
خب، حالا فضیلت کربلا بالاتر است یا حج؟ فضیلت امام حسین (علیه السلام) بالاتر است یا ابراهیم (علیه السلام)؟ فضیلت امام کاظم (علیه السلام) بالاتر است یا حضرت ابراهیم (علیه السلام)؟ او دعوت میکند به این خانه و امام نیز دعوت میکند به آن خانه؛ قبر خودش. خیلی تفاوت است بین آنجایی که شما خشت و گل را زیارت میکنی با آنجایی که تن و پوستی را زیارت میکنی که همهاش حقیقت است. حالا جدا از اینکه آن اتفاقاتی که بر این بدنها در راه خدا گذشته، آن خودش داستان دیگری دارد. خیلی تفاوت است بین زیارت خشت و گل و سیمان و زیارت دست و چشم و پیشانی و صورت امام. اینجا آستانهای است که دفن شده؛ آنجا حضرت ابراهیم میآورد، اینجا امام حسین (علیه السلام) میآورد. «میآورد» به این معنا نیست که شما را دعوت کرده باشم و بعد خودت راه افتاده باشی بروی. راه افتادن ندارد که! کار امام، بردن است.
«یعلم متقلبکم و مثواکم». (اوست که محل رفت و آمد و جایگاه شما را میداند.) آمار دقیق دارد: الان کجایی؟ کی راه افتادی؟ آن، بلا تشبیه، بلا تشبیه، بلا تشبیه... آن مثلاً حالا تعبیر به چه باید کرد؟ آن برنامهنویس، آن مدیر مثلاً «اسنپ» از همه این حمل و نقلها به حسب ظاهر خبر دارد؛ از همه مسیرها که کی از کجا ماشین گرفته، چقدر راه افتاده، کی میخواهد برسد، کجا رفته، دنبال این است که کی راه افتاده و الان کجاست. آن کس که قرار است اینها را همه به هم وصل بکند، آمار همه اینها را دارد. با نظارت و اشراف او دارد وقایع رخ میدهد. امام اینگونه است؛ امام زیر و زبر همه اینها را میداند. اصلاً با اراده و ولایت تصرف او، اینها رخ میدهد. او برمیدارد، میآورد. او خودش اسباب را فراهم میکند. فلانی به ما پول داد، آن یکی فلان کرد، این یکی مثلاً بانی شد، آن یکی واسطه شد. امام قلوب را در چنگ خود دارد؛ قلوب را منعطف میکند.
ناگهان میبینی آقا، با خودت گفتی: «من تازگی کربلا بودم، دیگر نمیخواهم بروم.» ناگهان از جای دیگری احساس کردی نمیتوانی نیایی. آن کار کیست؟ آنجا ما میگوییم: «ناگهان دلم اینطور شد.» دلم اینطور شد چیست؟ دیگری دارد کاری میکند. بعد میگویی: «تصمیم گرفتم بیایم، شرایط جور شد.» جور شد؟ تصمیمش را در وجودت انداخت، شرایطش را برایت فراهم کرد، اسبابش را جور کرد، راهت انداخت و همه را هم بسیج کرد. تو فکر میکنی مثلاً آمدی فلان جا و کسی هم سوارت کرد و برد خانهاش؟ این از روز ازل تعیین شده بود که شما این روز و این ساعت اینجا مهمان فلانی باشی. از روز ازل هم مسئولیتی به او داده بودند که تو فلان وقت و فلان جا از فلان زائر پذیرایی کنی.
اینها مصداق هدایت «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» است. این «بِأَمْرِنا» علائم میفرماید امر تکوینی است، امر تشریعی نیست. امر تشریعی را که امام نمیخواهد؛ حتی انبیا و رسل هم دارند. امر تشریعی که بخواهد هدایت بکند، تکلیف را معلوم میکند: «این واجب است، آن حرام است، این را انجام بده، آن را انجام نده.» این که هدایت به امر نمیشود. هدایت به امر، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (امر او این گونه است که هرگاه چیزی را اراده کند، فقط به آن میگوید: «باش!» پس میشود.) امر خدا این شکلی است؛ اراده میکند، اراده تکوینی است؛ دستور میدهد و میشود. «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» یعنی با اراده تکوینی هدایت میکند، برمیدارد و میآورد، و همه اینها را هم بسیج میکند.
اصلاً دست خود این آدمها نیست. ناگهان دم اربعین همه چیز عوض میشود. ناگهان در مسیر کربلا همه چیز عوض میشود. اصلاً حس و حال این آدمها! اینها خیلی چیزهای عجیبی است. حس و حال این آدمهایی که میآیند کربلا، آدمهایی که پذیرایی میکنند، اصلاً انگار که این آدم سابق نیستند! اصلاً آقا، من در روز معمولی، اگر بچهای ناگهان بیاید و توپش بیفتد در حیاط خانهمان سر ظهر و مرا از خواب بیندازد، سر و صدایم بلند میشود. چند تا بچه کوچک وزوزکنان آمدهاند، نمیگذارند ما بخوابیم. بعد پا میشوم، به اینها رسیدگی میکنم و غذا میآورم و آب میآورم و جای خودم را به آنها میدهم و خودم میروم بیرون. هیچکدام اصلاً به چشمم نمیآید! این چیست اینها؟
این همان آتشی است که در دل شعلهور میشود. این همان از خود بیخود شدن است. سازوکار در این امت، این شکلی طراحی شده است. برای همین، یکی از وجوه برتری کربلا بر مکه و حج این است که فضیلت کربلا به مراتب بالاتر است؛ برای اینکه سازوکاری که در حج برای فارغ شدن از خودت طراحی شده، ضربدر هزار کن؛ این سازوکار «آوردن» را در کربلا طراحی کردهاند. حسین (علیه السلام) فضیلت این را هزار برابر کرده است. هر قدمش یک حج است، هر قدمش یک حج، یک عمره است. آن روحی که در حج دمیده شده، آن روح از خود به در آمدن، آن روح توحید در هر قدم این زیارت دمیده شده است. خدا! خیلی عجیب است! خیلی عجیب! انسان بنشیند و فکر کند، این را میبیند که آن توحید قشنگ، در تمام تار و پود این زیارت و در این ساختار سرایت پیدا کرده است.
روح پرستش جمعی؛ پرستش جمعی یعنی همه بر محور یک معشوق و یک معبود جمع میشوند، ولی حواسشان به همدیگر پرت نمیشود. مخصوصاً در این پیادهروی، انسان جلوههای بسیاری میبیند؛ یعنی دائماً اصلاً همین را میبیند. چیزی جز امام حسین (علیه السلام) نیست. در زیارت امام حسین (علیه السلام)، در تمام این روستاها و خانهها و موکبها و مبیتها و همه جا، امام حسین (علیه السلام) دارد دیده میشود.
آقا، الان این بخلت چه میشود؟ اینجا الان حرصت چه میشود؟ اینجا آدم حریص است، آدم بخیل است. بعد مخصوصاً وقتی که یک ملت و جماعتی دارا هم نیستند. مردم اوضاع برقشان اینگونه است؛ بعد برق قطع میشود، موتور برق، برق درست میکند. آن دوباره خودش سوخت میخواهد. آن سوخت چقدر گران است! اینها گاز شهری ندارند، بندگان خدا! با پیکنیک و با کپسول و... با چه سختی این کپسولها را میبرند، پر میکنند و میآورند! بعد امکانات آنچنانی ندارند. مرغش یکجور، گوشتش یکجور، برنجش یکجور، صیفیجاتش یکجور. خرید کردنش، آوردنش، آماده کردنش؛ خیلی هم مثل ماها زندگیهایشان اینگونه نیست که همه چیز آماده و بستهبندی باشد؛ سبزی بستهبندی، نمیدانم خیار چیچی، فلان بستهای بخرند بیاورند. همه را خودش باید بنشیند مرتب کند، خُرد کند، بشوید، آماده کند، با امکانات کم. آب هم ندارند!
آقا، تو الان اینجا در هر قدمت صد بار باید صدایت بلند شود! یک بار که مهمانی دادی و پذیرایی کردی، سال بعد دیگر باید بگویی: «آقا، همان یک سال بس بود! صد بار باید به خودت فحش بدهی! پارسال پدرمان درآمد، بیست روز از کار و زندگی افتادیم. هی صبح زائر بیا، شب زائر بیا. یک نوبت برای نان و ناهار درست کن، بعدازظهر برای آنها غذا درست کن، شب برای اینها فلان کن. بعد همهاش غذای درجهیک و گران! خانه و زندگی و رفتوآمد و نان.» اما سال بعد با اشتیاق بیشتر، دو روز زودتر میآیند! این اسم اینها چیست؟ اینها چگونه تحلیل میشود؟ اسم اینها ولایت تکوینی امام است، اسم اینها توحید جمعی است، اسم اینها شعلهور شدن آن محبت مکنون است، آن حرارت قلبی است. آن حرارت وقتی شعله میکشد، از خود فارغ میشود. هرچه بیشتر کار میکند، بیشتر از خود فارغ میشود و بیشتر اشتعال پیدا میکند.
خیلی عجیب است! خیلی عجیب! اینها مصداق جذبه است در سطح عمومی و فراگیری که خدا به چشم آورده و همه میبینند. این جذبه امام حسین (علیه السلام) میکشد و میبرد. فرد میگوید: «بابا، من تا سر کوچه بدون ماشین راه نمیروم.» بعد پا میشود پنجاه کیلومتر در گرما راه میرود. همین که دیروز آقای اخلاقی هم گفت، در گرمای معمولی آدم در دمای پنجاه درجه اصلاً حالش بد میشود. بابا، ما در قم در دمای مثلاً چهل و خوردهای درجه اصلاً بیحال میشویم در خانهمان. اینجا پنجاه درجه در آفتاب داریم میرویم به زیارت. یک شعلهای بر آن شعله بیرونی غلبه کرده که آن گرما را احساس نمیکنی؛ آن گرمایی که از درون احساس میکنی. خیلی عجیب است! اینها همهاش مصداق جذب است. فارغ میشود از این آتش بیرون؛ بلکه آن آتش برایش میشود «بَرداً و سلاماً». این با آتش خودش به آن آتش غلبه کرد.
اینها چیزهای بسیار عجیبی است. اینها مال زیارت است، اینها مال این حرمهاست. اینها جاذبه آن امام است؛ این جای دیگر نیست. فکر نکنید هر جایی هر کاری راه بیفتد، این شکلی میشود. نه! یک امام حسینی (علیه السلام) میخواهد، یک امام کاظم (علیه السلام) میخواهد. «اِنَّکَ اکرمُ مقصود.» آمدهای زیارت میگویی: «تو بهترین مقصودی.» زیارت یک شخص، یک آدم؟ بعد میگویی: «آمدهام خدایا! آمدهام تو را ملاقات کنم.» آنجا ملاقات این است؛ اینجا ملاقات کسی است که سررشته عالم امر در چنگ اوست: «سبحانَ الذی بیدِه ملکوتُ کلِّ شیءٍ.» زیارت او آمدهای.
حالا در این دنیا وقتی تجسد پیدا میکند، تجسم پیدا میکند، اسمش میشود امام کاظم (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام)، امام مجتبی (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، امیرالمؤمنین (علیه السلام). حالا میزان ظهور البته متفاوت است؛ در آنجا ظهور در یکی شدیدتر ظهور میکند، مثل امیرالمؤمنین (علیه السلام) که تمام این ابعاد حق جلوه میکند: هم جهاد، هم قضاوت، هم تدریس، هم خطابه است. در یکی کمتر؛ حالا مثلاً امامی فرصت برای ظهور شجاعت در میدانش پیدا نمیشود، فرصت شمشیر به دست گرفتنش پیدا نمیشود، فرصت برای قضاوت برایش پیدا نمیشود، فرصت برای تدریس برایش پیدا نمیشود. ولی حق یک حقیقت است. آن فرصت ظهور، بحث دیگری است؛ آن مراتب از این جهت دستهبندی میشود. ولی در عین حال، حق محض است. «مَن رآنی فَقَد رَأیَ الحقّ». هر کس مرا دید، خود حق را دیده است. حق محض و حق مطلق؛ این در مورد همه اهل بیت (علیهم السلام) صادق است.
حالا در مورد یک امام، این حق بیشتر لگدمال و لگدکوب شده است. خدا هم اراده میکند که اتفاقاً آن کسانی را که لگدمال و لگدکوب کردند، تحقیر کند. داستان امام حسین (علیه السلام) اینگونه است دیگر. اراده کردند با هرچه دارند و به هر طریق ممکن، او را تحقیر کنند، ذلیلش کنند، خوارش کنند؛ یعنی دیگر فراتر از دشمنی کردن و کشتن و اینها. «أذَلَّ عَزیزَنَا بِأَرْضِ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ». عزیز ما را در کربلا ذلیلش کردند. خدا اراده کرده است اینهایی که او را ذلیل کردند، خودشان را ذلیل کند.
منزل به منزل سر بریده او را بر نیزه زدند و بردند. فرمود: «من تمام منازل را از عشق او پر میکنم.» از کنار همین شط فرات، زن و بچهاش را با دست بسته بردید؛ خوارشان کنید، تحقیرشان کنید. کاری میکنم کنار همین شط فرات، دانه به دانه زن و بچه زائرانش را احترام کنند تا شماها را تحقیر کنم. یا الله! به سر او سنگ زدید، به لب و دهانش خیزران زدید! کاری میکنم لب و دندان زائرانش را ببوسند، لباسهای زائرانش را بشویند. دست و پای زائر! شما دست و پای زن و بچهاش را کبود کردید! یا الله!
نمیخواهم روضه سنگین بخوانم که اذیت شوید. انشاءالله این روضه پیشکشی باشد به محضر امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام). با این روضه به محضرشان برویم؛ ما را بپذیرند، تلطفی کنند، نوازشی کنند. دهانمان را بو کنند، ببینند بوی ذکر امام حسین (علیه السلام) میدهد. ببینند صورتهایمان نور اشک بر امام حسین (علیه السلام) را دارد. آبرویی که نداریم، انشاءالله همین آبرو شود و به همینها ما را بپذیرند.
فرمود: «لباس کهنهای میخواهم زیر لباسهایم تنم کنم که اگر پیراهنم را بردند، در این لباس رغبت نکنند؛ بدانند این ارزشی ندارد، قیمتی ندارد.» لباسی که آوردند، لباس مندرسی بود. میگوید خود حضرت همین را چاکچاک کرد که دیگر ذرهای ارزش مالی نداشته باشد. اگر کسی به طمع پول و ارزش مالی و قیمت و اینها میخواهد کاری بکند، دستش کوتاه شود. معلوم میشود پس دیگر اینها به طمع پول و ارزش مالی نبود؛ فقط میخواستند تحقیرش کنند. به همان پیراهن هم رحم نکردند؛ «عُریاناً». اینها برای به رخ کشیدن عزت امام حسین (علیه السلام) در همه عالم، عزت امام حسین (علیه السلام) را به ظهور رساندند. سر بیرون بیاورند و ببینند! آنهایی که به کهنه پیراهنش رحم نکردند، بیایند عزتش را ببینند! بیایند عاشقهایش را ببینند! بیایند زائرانش را ببینند! بیایند ببینند زائرش چقدر کریم است، چقدر محترم است، چقدر با اکرام و احترام میرود و برمیگردد. کسی به او نمیگوید: «بالای چشمت ابروست!» نازکتر از گل به او نمیگویند.
آنهایی که به زن و بچهاش دشنام دادند، آنهایی که اینها را در مجلس شراب بردند، بیایند ببینند! آن روز محترمانه از این زن و بچه پذیرایی نکردند؛ ولی امروز خدا از زائرانش چطور محترمانه پذیرایی میکند! آنهایی که به این زن و بچه در خرابه جا دادند، بیایند ببینند که زائر را بالای سرشان جا میدهند! بهترین اتاقهایشان را به زائر میدهند، بهترین خانهها را به زائر میدهند. بیایند اینها را ببینند! خدا اراده کرده است تحقیر کند آنهایی را که حسین (علیه السلام) را تحقیر کردند. زن و بچه حسین (علیه السلام) را سوار بر شترهایی کردند که رکاب نداشت. بیایند ببینند زائر را با چه وسیلهای میبرند، با چه میآورند، چگونه میبرند و چگونه میآورند!
اینها اراده خداست برای به رخ کشیدن عزت امام حسین (علیه السلام) و برای ذلیل کردن دشمنان امام حسین (علیه السلام). یا الله! پیراهن زائر را میبرند و با احترام میشویند. فدای آن کسی که پیراهنش را بردند! فدای آن کسی که صد زخم به پیراهنش زدند! یا الله! اینقدر این زن و بچه را گرسنگی دادند که بعضیها دلشان سوخت و صدقه آوردند برای زن و بچه. بیایند ببینند زائر حسین (علیه السلام) را چگونه احترام میکنند! چگونه لقمه میگیرند و در دهان زائر میگذارند! چگونه التماسش میکنند که لقمه بخورد!
یا الله! موسی بن جعفر (علیه السلام) را در زندانهای عمیق و تاریک «ظلم المطامیر» حبس کردند. از بس آنجا تاریک بود، بینایی حضرت ضعیف شد و مفاصل حضرت آسیب دید. «ساقُ الْمَرْزُوز». این استخوانها وقتی زیاد از این طرف و آن طرف آسیب میبینند، سر مفصلها وقتی آسیب میبینند، استخوانهای سر مفصل خرد میشود. به این میگویند «مرزوز». یا الله! موسی بن جعفر (علیه السلام)! خیلی تفاوت است بین «ساق المرزوز» و سینهای که در چند ساعت، در چند ثانیه، خرد شد! «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».
یعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
هدیه به محضر قدسی امام کاظم (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و همه اهل بیت عصمت (علیهم السلام).
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...