‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. ربِّ اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
(هدیه روح منور حضرت اباعبدالله و شهدای کربلا و اسرای کربلا صلوات)
مشوّقترین لقبی که درباره امام حسین (علیه السلام) به کار میبریم، لقب اباعبدالله است. این چه سرّی در این القاب است که به اهل بیت (علیهم السلام) دادهاند؟ هر کدام لطفی و عنایتی دارند.
خدمت ائمه معصومین (علیهم السلام)، ظاهراً خدمت امام رضا (علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام)، عرض کردند: «آقا برای چی به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میگویند ابوالقاسم؟ کنیه پیامبر را ابوالقاسم گذاشتند.» حضرت فرمودند: «حضرت پسری داشتند به اسم قاسم. به همین دلیل به حضرت میگفتند ابوالقاسم.» پرسیدند: «آقا جان، همین است؟ چیز دیگری بیشتر از این نیست؟ باز هم اگر هست لطف کنید برای من باز کنید.» حضرت فرمودند: «باز هم هست. بگذار برایت توضیح دهم. قاسم به معنی قسیم است؛ تقسیم میکند. لقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) قسیم الجنة و النار است. روز قیامت علی (علیه السلام) میایستد بین دوراهی بهشت و جهنم. هر که میخواهد رد شود، «هذا، هذا لی»، جهنمیان خطاب به آتش میکند، میگوید: «هذا لک، برای من نیست.» جهنمی! چون تقسیم میکند، قاسم. و چون در دامن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ شده، به پیغمبر میگویند ابوالقاسم.
مرحوم آیت الله عاملی که همینجا، دفترش آن طرف قبرهای سبزواری (قبر غریبی هم دارد متأسفانه) از بزرگان بود، ایشان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کرده بود. شیخ محمدتقی آملی (استاد علامه حسنزاده آملی، استاد آیت الله جوادی آملی، شاگرد مرحوم آیت الله سید علی آقای قاضی، انسان خیلی بزرگ و وارستهای)، ایشان فرموده بود: «اگر این راوی صد بار هم از حضرت میپرسید که برای چه گفتند ابوالقاسم، باز حضرت برایش توضیح میدادند و نکته جدیدی به او میگفتند.» کارهای اهل بیت (علیهم السلام) آنقدر باطن دارد هر کدام.
اباعبدالله، یکی از دلایلش این است که حضرت فرزندی داشتند به اسم عبدالله؛ البته عبدالله اسم دومش بود. چون امام حسین (علیه السلام) هر چه خدا به او پسر میداد، اسمش را علی میگذاشت. که توی مدینه وقتی مروان آمد از امام سجاد (علیه السلام) پرسید که «شما اسمت چیست؟» فرمود: «علی.» بعد از علی اکبر سؤال کردند: «شما اسمت چیست؟» گفت: «علی.» گفت: «مگر شما برادر نیستید؟» گفت: «چرا.»
خدمت امام حسین (علیه السلام) گفتند که: «بابا جان! این دارد میگوید که چرا بابایتان اسم بچهها را همه را علی گذاشته است؟» امروز عاشورا هم یکی از جاهایی که امام حسین (علیه السلام) بلندبلند گریه کرد وقتی بود که به امیرالمؤمنین (علیه السلام) توهین میکردند. در هر صورت این عبدالله اسم یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) بوده، ولی اسم دومش بوده. اسم اصلیش علی بوده.
خب، یکی از دلایلی که به امام حسین (علیه السلام) میگویند اباعبدالله، همین است که یکی از فرزندانشان به نام عبدالله بوده. یکی از اساتید ما میفرمود: «یکی از بزرگان آمد حرم امام رضا (علیه السلام)، حرم آقامون ولی نعمتم. پردهها کنار رفت.» از این داستانها زیاد بوده. یکی بود یک وقتی آمده بود گفت که: «یا امام رضا (علیه السلام)! من میخواهم بدانم برای چی به شما میگویند شمس الشموس؟» خورشید همه خورشیدها. میگفت: «پرده کنار رفت. یک مقدار امام رضا (علیه السلام) بر من تابید. گفتم: آقا جان! بس است. فهمیدم، فهمیدم. من دیگر بیشتر از این طاقت ندارم.»
سؤالم این بود که چرا به امام حسین (علیه السلام) میگویند اباعبدالله؟ آمدم حرم امام رضا (علیه السلام)، پردهها کنار رفت. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «هر کس بنده خدا باشد، پسر حسین است. هر کس عبدالله باشد، پسر حسین است.» به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگویند اباصالح. نه لزوماً به خاطر اینکه ایشان فرزندی به نام صالح دارند (معلوم نیست، حالا ممکن است داشته باشند، ممکن است نداشته باشند). اباصالح میگویند، اباصالح، چون که هر کس صالح باشد، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برایش پدری میکند. وظایفی که یک پدر نسبت به بچه دارد: تربیتش بکند، محافظت ازش بکند، حمایتش بکند؛ حمایت امام زمان (عجل الله، تعالی فرجه الشریف). هر کس عبدالله باشد، میآید تو حمایت امام حسین (علیه السلام).
نرخ بندگی را امام حسین (علیه السلام) آمد تو کربلا بههم زد. نرخ بندگی را برد بالا. حالا حالاها کسی پیدا نمیشود بخواهد قیمتی که امام حسین (علیه السلام) به بندگی داده، قیمت بشکّند. قیمت بندگی چقدر زیاد است! یعنی خدا چقدر قیمت دارد بندگیاش! چقدر آدم باید خرج بکند تا به عنوان بنده بپذیرندش! حالا حالاها کسی نیست بیاید به آن نرخ برسد. امام حسین (علیه السلام) هر چه داد، زن و بچه را، باز گفت: «خدایا! کم شرمندهام. هیچی ندارم.» پرده سیاقی با دست خالی دارم. تازه نشان داد که چقدر ماها ضعیفیم تو بندگیهامون، چقدر بندگی کار دارد، همه بندگی را نشان داد ظهر عاشورا.
قرآن یکی از پیغمبرهایی که به نام عبدالله معرفی میکند، حضرت مسیح (علیه السلام) است. عیسی مسیح که وقتی به دنیا آمد به اذن خدای متعال برای دفاع از مریم (سلام الله علیها) به سخن آمد: «من عبدالله، آنی مالک. من عبدالله عیسی عبدالله.» امام حسین (علیه السلام) چیست؟ اباعبدالله. فرقشان با هم چیست؟ قرآن در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) خیلی نکته قشنگی دارد. در سوره مبارکه آل عمران میفرماید که: «وجیها فی الدنیا و الآخرة و من المقربین»، عیسی چون که بنده خدا بود آبرومند دنیا و آخرت شده بود و از مقربین شده بود. پس کسی اگر عبدالله بشود، چی میشود؟ هم آبرومند میشود، هم مقرب. حالا اگر کسی اباعبدالله باشد، چی؟ میشود آبرومندپرور، مقربپرور. فرق حسین و عیسی اینجاست.
داستان معروف حضرت آدم را که شنیدید. از چهل سال تا سیصد سال نقل شده گریه کرد. برخی نقلها دارد آنقدر گریه کرد که دیگر کل محوطهای که او نشسته بود خیس شده بود، زمین نمناک شده بود. وقتی از بهشت بیرونش کردند، مسجد کوفه، آن ستونی که دارد، ستون توبه حضرت آدم است. اگر دیده باشید که پشت محراب امیرالمؤمنین (علیه السلام) میشود، آنجا جبرئیل نازل شد و گفت: «من کلماتی برایت آوردهام. به حق این کلمات خدا را قسم بده پذیرفته میشود.» بعد کلمات را گفت: «یا حمید به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطمه به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن و یا قدیم الاحسان به حق الحسین.» این اسم را آورد، اشک از چشمان آدم جاری شد. ندا آمد که: «به آدم بگویید توبهات بخشیده شد.» آتش وجود که جبرئیل آنجا برای آدم توضیح داد: «این حسین از نسل پیغمبر آخرالزمان میآید و به شهادت میرسد.»
آبرومندپرور، اشک برای او آبرو میدهد به آدم. این آبی که به روی صورت میآید، این آبرو میشود. اگر برای حسین (علیه السلام) بشود، یک ذره. گفتم به اندازه جناح بعوضه. در روایات داریم: بال مگس. اگر تر بشود چشم به اندازه زبد بحار. اگر گناه داشته باشد کف روی دریاهای عالم (دوسوم کره زمین آب است، بعد روی اینها چقدر کف دارد)، به اندازه اینها گناه داشته باشد، به اندازه بال مگسی اشک تو چشماش میآید. آبرومندپرور، مقربپرور.
توی زیارت عاشورا خیلی جملات قشنگی است: «وجیهاً بالحسین.» خدایا! من را آبرومند کن پیش خودت به وسیله حسین. دنیا و الآخرة. همانی که به عیسی دادی، هم تو دنیا آبرو داشت، هم آخرت. من را به وسیله حسین (علیه السلام) آبرو بدهی. مشکل آبرو، آن خیلی حساب و کتاب ندارد. وجاهت داشتن بین مردم. بعضیها پول بیشتری دارند، بچه وکیلیاند، بچه رئیسجمهوریاند، موقعیت خاصی دارند، شغل خاصی دارند، بالاخره وجاهت پیدا میکنند. عناوین کار ندارد. از همان اولی که توی قبر میگذارند، روایت ما دارید که علوم عالم را اگر طرف جمع کرده باشد، علوم مادی را، با اولین فشاری که تو قبر بهش میدهند، هر چه میدانسته فراموش میکند، حتی اسم خودشو، اسم بچهها. آنجا دیگر این حرفها نیست. وجه میخواهد. آنجا آبرو میخواهد به میزان آبرویی که آدم میرود جلو.
یکی از بزرگان قم دو سه سال پیش در عالم معنا، بعد نماز صبحی، بعد از نماز صبح یکی از بزرگان را دیدند. گفتند که: «آمد، ایشان معرفی کرد. گفت: من در فلان دوره زندگی میکردم، در دوره خودم بزرگترین عارف عصر بودم.» خوب دقت بفرمایید، خیلی عجیب است. «من الان تو عالم برزخ یک بچه دو سالهام.» گفتند: «خب، بقیه چه وضعی دارند؟» گفت: «اینجا ۹۹ درصد بچههای یک روزهاند. بخوره کثیف کرده پاکش کنه. اگه ببینم چیزی نمیفهمه، بهائم میدوند خالقی دارند، رازقی دارند. حیوان غذا را گرفته، از اینکه بهش غذا دادند تشکر میکند. یک حمدلله دیگه شکر نمیکند.»
اگر کسی از دنیا گذشته باشد و دنیا از دلش درآمده باشد، بچه شش روزه است. چون بچه تو شش روزگی نافش میافتد. الله اکبر! حساب و کتاب. تازه کسی محبت دنیا را از دلش درآورده، کلاً علاقهای به چرت و پرت دنیا ندارد. وضع دیگران. گفت: «اینجا مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، یک بچه شش ساله.» گفت: «دیگر از آقای بهجت بالاتر معمولاً اینجاها نیست.» تا میرود به اهل بیت (علیهم السلام) میرسد. امام رضا (علیه السلام) چه دریایی! دیگر آدم کامل. اینجا اینها پیرمرد همه خوابند. به تعبیر روایت برگردم، اگر آن شبهای اول اجازه ندهند، بعد چند سال هم بخواهند برگردند، دیگر دست و پایی برایشان نمانده که برگردند.
چیزی که جلو میبَرَد، آبرو است. چه آبرودهندهای است! حضرت اباعبدالله (علیه السلام). آنجا چیزی که دست آدم را میگیرد، قربه. نزدیکیه به خدا. چه قرب میدهد؟ زیارت عاشورا میگوییم: «اللهم إنی أتقرب إلی الله و إلی رسوله و إلی أمیرالمؤمنین و إلی فاطمة و إلی الحسن و إلیک بموالاتک.» با ولایت کسایی که شاید کلاً تو عمرشان نمازهای واجبشان را صد رکعت نخواندند. نماز درست و حسابی. نماز با ولایت عثمانی مذهب. اصلاً قبول ندارد اهل بیت را.
زهیر از حج برمیگردد به سمت کوفه. امام حسین (علیه السلام) توی این مسیر با ظهیر هممسیرند. زهیر از شدت نفرتش از حسین (علیه السلام)، منطقهای به اسم زَرود، مشغول غذا خوردن بود. حسین بن علی (علیه السلام) به او پیغام کار دارد. میگوید: «من با حسین کاری ندارم.» پامیشود میرود. برمیگردد. تا میرسد برمیگردد به خیمه. چند ثانیه رفته آمده نور گرفته از حسین (علیه السلام). من توقعت بدم. شب عاشورا وقتی اباعبدالله (علیه السلام) فرمودند که: «همه پاشید برید.» خب اگر همه اینها بروند من هستم. سرعتش از همه بالاتر اباعبدالله! سرعت مقربیت آنقدر زود آدم را به بارگاه میرساند. به کجا رسیده زهیر؟ به اینجایی که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تو زیارت ناحیه مقدسه میفرماید به او: «برگرد، چه جایگاهی! من در طول تاریخ اصحاب باوفاتر از شما سراغ ندارم.»
شما آدمهای اهل حق را کم نگیرید. یک تعدادشان مثل اصحاب اخدودند. اینها رو دستهبهدسته انداختند تو مادر. یک لحظه خودش را عقب کشید، بچه به زبان آمد. بچه قنداقه تو بغل. از همه کسایی که با موسی (علیه السلام) تا آخر کار وایستادند، با عیسی (علیه السلام) وایستادند، با ابراهیم (علیه السلام) وایستادند. امیر حسین، مقدم، وجهآفرین.
یکی از عجایبی که در امام حسین (علیه السلام) هست این است: حضرت یونس تخلف کرد. تخلفش چی بود؟ عذاب قرار بود نازل بشود بر مردم. بهش گفته بودند: «یونس! فلان روز عذاب نازل میشود.» از این دو نفر یک نفر عالم بود، یک نفر عابد بود. اهل عبادت و اینها بود. فقط یک نفر اهل. اونی که عابد بود هی به یونس میگفتش که: «بگذار زودتر بریم اینها را رها کنیم.» زودتر زد بیرون. رفت بیرون از شهر. منتظر بود عذاب نازل بشود. داخل شهر، عالم مردم را جمع کرد. گفت: «ببینید، عذاب قطعی است، حتماً میآید.» تو بیابان آمدند. زنها را جدا کرد، بچهها را جدا کرد، حیوانات را از بچههاشون جدا کرد. بچهها به گریه افتادند. مادرها آمدند بچهها را بغل کنند. گفت: «نه، همانجا وایستید.» بچهها گریه و شیون کردند. مادرها به گریه آمدند. از هم جدا کرده بود. حیوانها هم داد و شیونشان بلند شد. گریه زنانشان به گریه افتادند. همه به گریه افتادند. این عالم قوم یونس فرمود: «خدا! تصرف.» گریه کردن، اشکی ریختن، قطرات اشک تا آمد پایین. عذاب که داشت نازل میشد، همانجا متوقف شد. رفت به کوههای اطراف شهر. هیچ قومی نبود که عذاب بخواهد برایش نازل بشود. آن دقیقه نود عذاب ازشان برداشته بشود، غیر از حضرت یونس.
تعجب کرد. به ما وعده داده بودند عذاب نازل بشود. هر چه منتظر بود، عذاب نیامد. آمد توی شهر با چهره مخفی و مبدل. نازل نشد. حضرت یونس عصبانی شد. از شهر زد بیرون. سوار کشتی شد. نهنگی آمد دور کشتی هی چرخید. اینها فهمیدند که طعمه میخواهد از این کشتی. نهنگ بلعید. طبق روایات ما در کل دریاهای کره زمین را گشتید. قرآن تو سوره مبارکه صافات میفرماید که: «یک چیز فقط یونس را نگه داشت.» اگر یونس اهل این نبود، تا قیامت اگر اهل تسبیح نبود، تا قیامت شکم نهنگ بود. «تسبیح کرد، نجات دادیم.» تسبیحش چی بود؟ «لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین.»
حالا یونس با تسبیح نجات پیدا کرد. اباعبدالله (علیه السلام) چهکار کرده؟ «نَفَسُ المَهمُومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ.» کسی فقط به خاطر اینکه به حسین ظلم شده، نفس عمیق بکشد، خدا برایش تسبیح مینویسد. یونس را با تسبیح نجات دادند. چه آبرویی دارد. یک نفس برای او میبریم.
عباس قمی (رحمت الله علیه) در کتاب شریف مفاتیحالجنان یک داستان عجیبی دارد. خیلی عجیب است این داستان. زیارت عاشورا شروع بکنیم از امشب چهل شب تا اربعین. دستور ویژه بزرگان بوده. اصلش از امروز بود. حالا اگر کسی از امروز شروع نکرده، از امشب. با صد بار لعن و سلام. روز اول که امشب باشد به امام حسین (علیه السلام)، روز آخر که اربعین باشد به حضرت زینب (سلام الله علیها). این مابین حبیب.
عباس قمی زیارت عاشورا را که نقل کرده تو مفاتیح، بعدش دعای علقمه را نقل کرده، بعدش دو تا داستان از سفارش امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به زیارت عاشورا. یکی این داستان، داستان حاج محمدعلی یزدی. ایشان میگوید: «من خودم یک دوستی داشتم به اسم حاج محمدعلی یزدی در یزد. خیلی آدم مؤمن و رو به ریاضیات بود.» دوستی داشت که از بچگی با هم بودند، همسایه همدیگر بودند، سالیان سال با هم بودند. بعداً یک خورده وضع این آدمی که دوست حاج محمدعلی بود، دیگر از آن رنگ ایمانی و اینها خارج شد. گذشت و گذشت تا از دنیا رفت. چند سال بعد خوابش را دیدم.
حاج محمدعلی یزدی میگوید: «شیخ عباس میگوید: خواب این رفیقمان را دیدم تو عالم رؤیا. بهش گفتم: چه خبر؟» «الحمدلله خیلی خوب است.» «تو که آدم خیلی درست و درمونی نبودی! چهکار کردی؟» «اوایل عذاب داشتم.» بعد به اسم زن اوستا اشرف آهنگر اشاره کرد. «من یزد سر قبر این بانو رفتم. روض، منطقه گوی هر هر یزد.» گفت: «زن را آوردند تو قبرستان ما. پنجاه متر آن طرفتر از من دفن کردند. شب اولی که دفن کردند تا صبح هر دفعه یک عنایتی کرد. دفعه سوم فرمود: عذاب را از کل قبرستان بردار.»
حاج محمدعلی یزدی میگوید: «من گفتم: اوستا اشرف آهنگر کیه؟» «اوستا اشرف، میشناسی؟ همسری داشتی از دنیا رفته؟» «بله.» «همسر اهل چه کاری بوده؟» «برای امام حسین (علیه السلام) نه زیارت کربلا رفته بوده، نه مجلس روضه میگرفته. نه.» پس چهکار میکرده؟ این زن تو امام حسین (علیه السلام)، سه بار. فقط شب اول آمدند سراغش. فقط شب اول. سه بار اباعبدالله (علیه السلام). چقدر آبروافرین است که به آبروی این زن عذاب از کل قبرستان برداشته شد.
شیخ جعفر شوشتری (رحمت الله علیه) عالم بزرگ، شخصیت استثنایی از فقهای بسیار بزرگ بوده. سالیان سال برای مردم منبر میرفتم، روضه بلد نبودم بخونم. بعد مردم به من میگفتند: «شیخ جعفر! خوب منبر میروی.» دلم شکست. شب رفتم منزل، خیلی گریه کردم. حسین جان! ولی لیاقت ندارم برایت روضه بخوانم. شب خوابیدم. تو عالم خواب رفتم کربلا. صحرای کربلا، تو خیمه امام حسین (علیه السلام). پف! رسیدم تو خیمه امام حسین (علیه السلام). من را نشاندند. به حبیب فرمودند: «حبیب جان! مگر نمیبینی مهمان داری؟» چیزی تو دهن من گذاشتند. از خواب بیدار شدم. دیدم هنوز تو دهنم است. بعدش لایو یک تیکه دستمال کاغذی گذاشتم. از چند وقت بعدش رفتم منبر که شروع میکردم، مردم ضجه. یک طرف خالی گذاشته بودم فقط بدن این بیهوشها را رو دست بگیرم ببرم. روز عاشورا میآمد بالای منبر فقط مردم میدیدنش گریه میکردند. بسم الله الرحمن الرحیم. مردم بوی خیمه سوخته... آنقدر شیون میزدند. مردم ضجه میزدند، غش میکردند. اینها رو روی دست میبردند.
چه آبرویی دارد که نگاهش به شیخ جعفر شوشتری یک همچین کسی شد. از دنیا رفت. مردم دیدند ستارهها از آسمان برای تکتک میریزد. در تاریخ شیعه برای علمای ما این اتفاق افتاد. یکی برای مرحوم کلینی، یکی برای شوشت. شب نشستم. همه احوالم را حساب و کتاب ازش کشیدم. ببینم من برای قیامت چی دارم؟ کتابی نوشتم؟ منبری رفتم؟ تبلیغی کردم؟ حجی رفتم؟ نمازی خواندم؟ هر چه نگاه کردم دیدم آخرش جا دارد خدا به من بگوید: به درد من نمیخورد، غیر از اشک بر اباعبدالله. به اینکه رسیدم، دلم گرم شد. گفتم: همین است که قیامت من را نجات بدهد. همین آبروی من است تو قیامت. اشک بر حسین را کسی میخواهد ببیند؟ امشب باید کربلا تو خیمهها. این زن و بچه زانو بغل، بین نامحرمان، با خیمههای سوخته، با خیل غارت شده. چه خبر کربلا؟
مرحوم آیت الله بهاءالدینی میفرمود: «هر کس میخواهد کربلا برود، اینجوری که میگویم کربلا برود. زینبیه. از کنار تل زینبیه راه میافتد سمت زیارت لا اله الا الله. زینبیه حرکت کن به سمت حرم حسین.» هر چند قدم که برمیداری، بنشین، شیون بزن. همانجور پاشو دوباره راه برو. دوباره بنشین. بعد از بالای سر وارد شو. برو سمت، برو سمت قتلگاه. مثل زینب که آمدی بالای تل زینبیه. دید که دور حسین (علیه السلام) حرکت کرد. گودی قتلگاه. لا اله الا الله. لا اله الا الله. سمت گودی قتلگاه حرکت کرد. کل گودی، شمشیر شکسته و نیزه و خنجر و بدن پارهپاره پر کرده. هر چه دنبال بدن حسین (علیه السلام) گشت، نتوانست پیدا کند. الی اینکه دنبال این صدا از رگ بریده میآید. آمد بالای بدن ببیند. آنقدر شیون و زاری!
دوباره برگشت خیمه. مثل از فردا، روز دوازدهم خواستند این کاروان را از کربلا خارج کنند. عمر سعد دستور داد این خانواده را بیاورند کنار گودی قتلگاه. این زنان تا رسیدند کنار. زن و بچه خودشان را از رو اسبها انداختند. دوان سمت گودی قتلگاه. یا صاحب الزمان! امام رضا! امام رضا! روز عاشورا که میشود، ما بس که گریه میکنیم پلک زخم میشود. الله اکبر! زینب همراه سکینه آمد. دیگر زینب بدن را شناخته. آمد بالای بدن حسین. سکینه به این بدن نگاه کرد. سؤال کرد: «یا عمه جانی! جنازه کیست؟» «جنازه بابات است.» شیون رو بدن بابا. بیهوش شد افتاد. حالا میخواهند بچه را به هوش بیاورند؟ با چی به هوش آوردند؟ با تازیانه به بدن این دختر.
در حال بارگذاری نظرات...