صبر رمز قدرت

جلسه یک : صبر؛ کلید قدرت در زندگی

00:28:54
173

این جلسات سفری به عمق مفهوم «صبر» است؛ از نگاه روان‌شناسی تا آیات قرآن. صبر نه‌تنها بلوغ شخصیت را می‌سازد، بلکه قدرت حقیقی انسان و جامعه در گرو آن است. با مرور امتحان‌های الهی همچون ترس، فقر، گرسنگی و مصیبت‌ها، جایگاه صبر در زندگی فردی و اجتماعی روشن می شود و از ماجرای اهل‌بیت و صبر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا تا مقاومت در برابر صهیونیسم، الگوهای صبر الهی ترسیم می گردد

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

درِ خیبر و راز قدرت امیرالمؤمنین

شب قدر؛ شب طلب قدرت روحی

خاطرات سختی و استقامت پروفسور حسابی

تحسین اینشتین از نظریات دکتر حسابی

صبر؛ کلید قدرت در زندگی و ازدواج

ضعف و وابستگی جوانان؛ چالش امروز جامعه

فریاد دردناک «لقد سئمت منکم» در نهج‌البلاغه

فریاد «فزت و رب‌الکعبه» در لحظه شهادت

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
**الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا ابوالقاسم مصطفی محمد، لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.**
ان‌شاءالله دل‌هامان آماده‌تر بشود، مجلس هم ان‌شاءالله آماده‌تر بشود، برای استفاده از محضر شریف و نورانی. به محضر مبارک صلوات‌الله و سلامه علیه، صلواتی تقدیم کنید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یکی از ویژگی‌های امیرالمومنین علیه‌السلام که معمولاً برای ما خیلی جذاب است، برای هر کسی خیلی جذاب است، فارغ از دین و مرام. وقتی امیرالمومنین علیه‌السلام را با این ویژگی می‌بیند، سر تعظیم فرود می‌آورد: آن قوّت و قدرت امیرالمومنین. یک شخصیت بسیار قدرتمند است و هر انسانی از انسان قدرتمند خوشش می‌آید. بسیاری از کمالات و ویژگی‌های امیرالمومنین نشئت گرفته‌اند از قدرت نفس خودش.
خیلی جاها، خیلی کارها را (انجام می‌داد)، ماجرای معروف درِ خیبر که یک‌تنه این در را - دری که ۴۰ نفر با هم می‌بستند - (کند). البته در یکی از موزه‌های فرانسه دری را گذاشته‌اند به اسم درِ خیبر. البته در این تشکیک شده که این در واقعاً درِ خیبر باشد یا نه. عکسش هم منتشر شده در اینترنت. اگر واقعاً این در، درِ خیبر بوده باشد، خیلی چیز عجیب و غریبی است. این درب را اگر ملاحظه کنید، چیزی حول‌وحوش ۵ متر فقط ارتفاع این در است، ۸ متر طول این در است. این را یک نفر (آدم) بکَند، از جا پرتاب بکند! یک واضح (و دلیل) در تاریخ است بر قوّت امیرالمومنین.
(از ایشان پرسیدند): «شما چطور این همه قدرت آوردی؟ این همه قدرت داری؟ غذایی نمی‌خوری! آخه یک آدم در تمام عمرش گندم نخورده باشد؟»
امیرالمومنین در تمام عمرش گندم نخورد. اصلاً مزه گندم را نمی‌دانست چه شکلی است. فرمود: «یکی از مزیت‌هایی که خدای متعال به من داده، در قیاس با پدرم حضرت آدم ابوالبشر، این است که خدا به آدم فرمود که آدم از این گندم بهشتی نخور؛ محصولات این باغ برای تو حلال است. او از این گندم خورد؛ خدای متعال برای من گندم را حلال کرده، ولی من در تمام عمرم گندم نخوردم. همیشه نان جو خوردم.»
نان جو با سرکه می‌خورد، ولی سفره که پهن می‌کرد، اطعام می‌کرد، چلوخورش می‌داد. سفره‌اش برای بقیه چلوخورش بود، نان دائمی‌اش نان جو و سرکه بود. (حضرت به مردم می‌فرمودند): «انجام بدهید؟ در توان شما نیست!»
نان جویی که وقتی با خودش می‌برد در زمین‌های اطراف مدینه که کار می‌کرد، چاه می‌کرد، امیرالمومنین (نان را) با زانو خرد می‌کرد، توی آب می‌گذاشت، می‌خیساند، دوباره نمناک می‌کرد که با دندان فشار بدهد بشکند.
(برخی می‌گویند): «مدیر باید شیشلیک بخورد که بتواند کار کند.» بعضی از این توجیهات را دارند برای خودشان.
(مثل این توجیه که می‌گویند): «من مثلاً مثل درخت بیابانی هستم. درخت بیابانی بهش آب خیلی نمی‌رسد، ولی شاخه‌هایش قوی است. من خیلی آب بهم نمی‌رسد، ولی قوی هستم.»
یک قوّتش را حضرت فرمود: «این قوّت را من از خوراک و این‌جور چیزها نمی‌گیرم. قوّت من از قوّت ایمان است. اصل قدرت با او است، او است که قدرت می‌آورد برای آدم.»
جسم انسان، انسانی ضعیف و نحیف است؛ ولی قوی است.
شب قدر، یکی از چیزهایی که خیلی برای ما ضروری است، گرفتنش و خواستنِ قدرت روحی است. قدرت، قدرت خیلی مهم است. همه شما اسم پروفسور دکتر حسابی را لابد شنیده‌اید، درست است؟ نمی‌دانم در شهرستان بابل هم خیابانی به اسم ایشان داریم یا نداریم. بسیاری از شهرها من دیدم که خیابانی به اسم پروفسور دکتر حسابی هست. مؤسسه دکتر (حسابی) ... مزار ایشان هم که می‌دانید کجاست، کجاست؟ (جمعیت گفت): «تفرش!» احسنت!
ما یک وقتی که آنجا بودیم، خلاصه مهمان ایشان بودیم. چند روزی در همسایگی مزار ایشان در تفرش بودیم. شخصیت فوق‌العاده‌ای است. من پیشنهاد می‌کنم کسانی که حال و حوصله دارند برای مطالعه، این کتاب «استاد عشق» را مطالعه کنند. کتاب خوبی است؛ بیش از ۸۵ بار چاپ شده. آقازاده ایشان خاطرات پدر را نوشته. البته برخی اساتید فیزیک دانشگاه نسبت به این کتاب کمی تشکیکاتی دارند؛ نه از باب اینکه پروفسور حسابی این شکلی نبوده، (بلکه از این باب که) بعضی جاها غلو و اغراق شده باشد. ولی کلیت داستان همین است.
دکتر حسابی پدر (بسیار) متمولی داشت، مُلّاک بود، در تجریش تهران زمین‌های فراوان داشت. ایشان، ایشان و برادرش را می‌فرستد لبنان برای تحصیل. ماجرای مفصلی است که ایشان همسر دیگری می‌گیرد. آن همسر دیگر چشم دیدن این بچه‌ها را نداشته.
(پروفسور حسابی نقل می‌کند): «رها شدیم در لبنان. نان برای خوردن نداشتیم. شب‌ها می‌رفتیم پشت در خانه‌ها، منطقه‌هایی که وضع مالی بهتر بود. از زباله‌هایی که (بیرون) گذاشته بودند، نان خشک‌هایشان را جمع می‌کردیم. کمی نمناک می‌کردیم که بشود این را خورد. با این‌ها زندگی (می‌کردیم). خرج تحصیل نداشتیم. حالا توی قحطی جنگ جهانی هم بوده، در آن دوره خیلی مشکلات فراوانی ایشان گذرانده‌اند. پول نداشتیم. مدرسه شبانه رفتیم. تنها مدرسه شبانه رایگانی که آنجا بود، (مالِ) مسیحی‌ها بود. مجبور شدیم آنجا برویم درس بخوانیم. ناظم مدرسه، (که مسیحی‌ها تعیین کرده بودند)، خلاصه به هر مناسبتی دست سنگینش (را بلند می‌کرد و) این بچه‌ها را می‌زد. (به همین خاطر) خارج از شهر فرار می‌کردیم.» خیلی ماجراها (داشتند).
با این وضعیت اقتصادی ایشان بزرگ می‌شود. چند سالی آنجا درس می‌خواند. برای کار، کاری خیلی برای ایشان نبوده (یعنی کار مناسبی نبوده). مرز لبنان و سوریه، روی تپه‌های آن طرف، چون منطقه بسیار صعب‌العبور بود و مسیر بدی (داشت)، جایی پیدا کردم (که) رفت‌وآمد نمی‌توانستم داشته باشم. مجبور شدم چادر بزنم. چادر من وسط منطقه‌ای بود که از یک طرف کوهستان و از یک طرف بیابان بود. (آنجا) چاه می‌زدند و استخراج می‌کردند.
(می‌گوید): «آنجا که من بودم، شنبه‌ها چادری که می‌زدم برای خوابیدنم مشکل داشتم. عرض کنم که شغال‌ها و این‌ها به من حمله می‌کردند. تک‌وتَک تنها توی چادر، مجبور شدم دور چادرم آتش درست کنم. آتش‌ام خاموش می‌شد، مجبور شدم یک آتش هیزم دورانی درست بکنم دور خیمه، یک جوری آتش بزنم که آرام‌آرام دور بگردد (و نسوزد)، سه ساعت من بتوانم شب استراحت بکنم. این مشکل را حل کردم.
(بعد) به جانم افتاد، آن هم مشکل موش‌های صحرایی بود. داخل (چادر) موش‌های صحرایی من را گاز می‌گرفتند. گاهی یک گازی که این‌ها می‌گرفتند، یک ماه طول می‌کشید که خوب بشود. این مشکلم را من حل کردم. این هم باز برایم دردسر نبود. اصل دردسر زندگی (در) چادر، پشه مالاریا بود. آن را نمی‌توانستم کاریش بکنم.»
مالاریا ایشان را می‌زند؛ ایشان یک ماه به حالت احتضار می‌افتد و تا دم مرگ می‌رود. آن کمپانی فرانسوی که با ایشان کار می‌کرده، ایشان را به فرانسه می‌فرستد و ادامه تحصیلات ایشان در فرانسه می‌شود. ایشان هم رشته‌های مختلف را خوانده، خیلی رشته‌ها را کار کرده که آخر به فیزیک (رسیده). در فیزیک هم صاحب نظریه می‌شود، نظریات خیلی عالی ارائه می‌دهد.
یکی از دانشمندان بزرگ فیزیک که ما معمولاً اسم ایشان را غلط می‌گوییم، می‌گوییم انیشتین. انیشتین! حتی اینجا جزءِ بابل، دیدم یک تابلوی «مؤسسه انیشتین» زده‌اند. انیشتین چیست؟ اینشتین اسم ایشان است.
(دکتر حسابی نقل می‌کند): «ایشان (اینشتین) در جلسه‌ای که جناب پروفسور (حسابی) مقاله ارائه می‌کردند، شرکت می‌کنند و تمام‌قد جلویشان می‌ایستند، چند دقیقه کف می‌زنند (و می‌گویند): «نظریات شما در فیزیک بی‌نظیر است!»
در فرانسه که ایشان بوده، یک مدتی در راه‌آهن فرانسه مشغول به کار می‌شود. بعد به خاطر موقعیت علمی و جایگاه و شخصیتی که داشته، (برخی) به ایشان حسادت می‌کردند. می‌آیند به ایشان می‌گویند که این ژنراتور برق یک مشکل پیدا کرده است. ایشان می‌آید این کابل‌ها را قطع می‌کند، فیوزها را قطع می‌کند، با تجهیزات می‌رود بالای آن ژنراتور. این رفقای نامردش، همین که ایشان مشغول کار بوده، این فیوزها را (وصل می‌کنند). به لطف خدا، چون یک کامیون ماسه آنجا ریخته بودند و داشتند کارگری می‌کردند، من در ماسه‌ها پخش شدم.
قشنگی این ماجرا این بود، یکی از جاهایی که این کتاب خیلی نظر من را جلب کرد اینجایش بود: پروفسور حسابی تا آخر عمر مشکلی که از زخم آن موش‌های صحرایی و آن پشه مالاریا و این پرتابش از آن بالای ژنراتور - که وقتی پرت شد، پای ایشان آسیب دید - را تا آخر عمر داشت.
(ایشان می‌فرمود): «من الان که ۵۰ سال مثلاً از آن ماجراها می‌گذرد، این دردها را با خودم دارم. خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم هر وقت که ضعیف می‌شوم، همه دردهایم برمی‌گردند. تا وقتی قوی هستم، (دردها آرامند)، اما وقتی ضعیف می‌شوم، (آن‌ها هم برمی‌گردند).»
خیلی این جمله ایشان جمله طلایی است.
(مردم می‌گویند): «تلگرام فیلتر کردن خوب است، بد است، درست است، غلط است؟» مسلمانان! کسی (می‌گوید): «فلانی، دور شدیم از فلان محیط، دور شدیم از فلان دانشگاه...» بعضی از این جوان‌های مؤمن در فضای دانشگاه، بنده می‌بینم (که مشکل دارند).
دانشگاه فردوسی مشهد که هستیم، دانشگاه فردوسی واقعاً دانشگاه بسیار خوبی است. حوزه هم هستیم، حوزه خراسان هم هستیم، در خدمتشان هستیم. (آیا این‌ها دلیل می‌شود که بگویم) «اگر از این محل رفتم، آن محل دیگر اوضاع من روبه‌راه است؟» نه! مشکل مالِ وقتی است که آدم ضعیف می‌شود. آدم وقتی ضعیف شد، درد رویش اثر می‌گذارد، زخم رویش اثر می‌گذارد. محیط فاسد روی چه کسی اثر می‌گذارد؟ بفرمایید! روی آدمی که ضعیف است. آلودگی فضای دانشگاه، آلودگی فضای جامعه، آلودگی فضای تلگرام، این‌ها همه (هستند) ولی روی چه کسی اثر می‌گذارد؟ روی ضعیف. آدمی که ضعیف شد، آسیب‌پذیر است. ما باید قوی بشویم.
همه این دستورات دین برای قوی شدن است. همه دستورات دین، (برای این است که) آدم متدین، اصلاً تقوا خاصیتش این است که آدم را قوی می‌کند.
امیرالمومنین فرمود: «من اگر درِ خیبر را کندم، به خاطر این نبود که غذایم خوب است، (بلکه) روحانی است.» با یک قوّت الهی و روحانی من این در را کندم. قدرت جبرئیل از مطبخ (و آشپزخانه) نبود. غذای خوب خوردن و استراحت و این‌ها لزوماً آدم را قوی نمی‌کند. یک طهارتی می‌خواهد، یک پاک‌بودنی می‌خواهد.
حضرت یوسف علیه‌السلام خیلی قدرت (مند) است دیگر. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان، می‌فرماید: «اگر حضرت یوسف دست از پا خطا می‌کرد، به خاطر اینکه اولاً پشت درهای بسته بود، اصلاً کسی باخبر نمی‌شد. ثانیاً با رغبت و دعوت خود این خانم بود.» حضرت یوسف علیه‌السلام نه تنها دست از پا خطا نمی‌کند (بلکه...) حالا شما کجای عالم دیدید که آدم جرمی را انجام ندهد و بابتش به زندان برود؟ ببرندش به زندان به خاطر اینکه چرا این جرم را انجام ندادی؟!
یک آدم بی‌گناه طبق روایت ۱۵ سال ایشان حبس می‌شود. حبس معمولی هم نبود دیگر، با شکنجه (همراه بود). ۱۵ سال! (گفتند): «تو چرا دست از پا خطا نکردی؟» چه قدرتی! خیلی قدرت است دیگر.
یکی از فاکتورهایی که قدرت می‌آورد (و) بنده امشب یک اشاره بکنم، بقیه‌اش ان‌شاءالله دوشنبه (می‌گویم). یکی از چیزهایی که قدرت می‌آورد برای آدم، (و آدم را) قدرتمند می‌کند. ببینید، ما جوانانمان را باید قدرتمند کنیم؛ بچه‌هایمان را باید قوی کنیم. پدر و مادرها بچه‌ها را نازپرورده بار می‌آورند؛ به تعبیر امروزی‌ها، سوسول بار می‌آورند.
(مثلاً می‌گویند): «بچه اگر ۳۰ سالگی ازدواج بکند، دیگر زندگی‌اش روبه‌راه است؟» نه آقا جان! اصلاً (این حرف که) به سنّ (مثلاً) ۲۰ سالگی‌اش برایش زود است، (یا) این (که) ۳۰ سالش که بشود، دیگر وقت ازدواج است؟ نه! هر وقت که قوی شد، آن وقت وقت ازدواج است. بلوغش (و قدرت رشد و بلوغش) به تعبیر قرآن، (این است که) قدرت داشته باشد زندگی را بچرخاند؛ قدرت داشته باشد همسرش را اداره کند.
فضای دانشگاهی (این وضعیت را) آدم زیاد می‌بیند. توی جمع دانشجوها: «توی خانه که بودی احتمالاً هر کاری که می‌خواستی بکنی مامان و بابات برایت انجام می‌دادند، درست است؟» بنده‌خدا اَبر (ناتوان) است؛ اصلاً نمی‌تواند به چیزی دست بزند؛ کاری ازش برنمی‌آید. یک آدم ضعیفِ توسری‌خورِ وابسته؛ محتاجِ این، محتاجِ آن. آدم‌های ضعیف، مملکت ضعیف؛ مملکت وابسته است، زور می‌شنود.
آدم صبور، صبر آدم را قوی می‌کند. برای مشاوره‌های ازدواج از بنده می‌پرسند: «آقا، ازدواج کنیم، چه ویژگی‌ای داشته باشد؟» برای مشاوره به دفتر ما می‌آیند، (می‌گویم) این‌هایی که برای ازدواج می‌خواهی، برای همسرت این‌ها را لیست کن. (اما) همسرت که همین یکی بس است؛ چه مرد چه زن، اگر صبور باشد، رأس فضایل است.
ایمان اگر بدن باشد، سرِ این بدن صبر است. همه حیات بدن به سرش است دیگر. همه خوبی‌ها در صبر است. اگر صبور بود، قدرتمند است.
امیرالمومنین صلوات‌الله و سلامه علیه، قوّت و قدرتش (به خاطر چیست؟). فرمود: «۲۵ سال صبر کردم؛ مثل کسی که در چشمش خار باشد، در گلویش تیغ باشد. (خار و تیغ که) گیر می‌کند، راه نفس را بند می‌آورد، راه غذا را بند می‌آورد.»
حالا (در قیاس با) ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه، یک ساعت (صبر، ایشان) می‌فرماید: «۲۵ سال حال من یک همچین حالی بود.» به خاطر خدا (صبر کرد). هیچ چیزی برای من نمانده بود. قبلی‌ها (خلفای پیشین) راحت (مسائل را حل کرده بودند). یک مسجدی است، یک مراسمی است، یک قرآن‌به‌سری است (اشاره به ساده‌لوحی مردم یا اقدامات سطحی). صبر نکرده بودند. در رأس (همه) امیرالمومنین (بود)؛ این‌ها (این مشکلات) دست من و شما نرسیده (یعنی ما طاقتش را نداریم). قحطی هم (بود)، کشت و کشتار (هم بود). اصلاً چیزی از مسلمین نمانده بود. خودخوری کرد. خیلی قدرت است (که) خودش را نگه دارد، خودش را مدیریت کند.
ولی این روزهای آخر، آقایان، خانم‌ها! آمد (و) مثل همین ایام مسجد سخنرانی کرد. در نهج‌البلاغه آمده: امیرالمومنین رو کرد به مردم (و فرمود): «من دیگر از دست شما خسته شدم. **لقد سئمتُ منکم.** از شما خسته (شدم). گفتم، گوش ندادید. به حرف من اعتنا ندارید. **أمیراً فصُبحْتُ مأموراً.** من تا دیروز امیر شما بودم، (حالا) مأمور شما شدم؛ شما به من دستور می‌دهید!» کجای عالم یک همچین رئیسی دیدید؟ یک همچین حاکمی دیدید؟ (ای مردم!) «از دست شما خسته شدم.»
(آن شب) امروز صبح امیرالمومنین فرمود: «امروز صبح بعد از نماز صبح (اوضاع بر من) سنگین شد. برادرم رسول‌الله را در خواب دیدم. عرض کردم: «یا رسول‌الله، دیگر از این مردم خسته شدم.» پیغمبر به من فرمود: «یا علی، نفرینشان کن!» آقا، نفرینش چی بود؟ من هم نفرین کردم، گفتم: «خدایا، علی را از شر این مردم نجات بده؛ مردم هم از دست علی خلاص شوند.»
(آن حضرت) فرمود: «پس کجاست آن نامردی که باید این محاسن (ریش) را به خون سر من رنگین کند؟ بیا! بیا من را راحت کن! من منتظر توام، من دنبال توام.»
چند ساعت دیگر بعد از نماز صبح، نماز صبحی که ناتمام ماند، از همین که آن ضربه با شمشیر آلوده به فرق امیرالمومنین فرود آمد، (فریاد زد): «فُزْتُ و رَبّ الکعبه!» (گفت): «به خدا، خلاص و راحت شدم، نجات پیدا کردم.» این همان آقای قدرتمندِ خیبرکَن است.
(مقصودم از) عرض روضه من همین دو خط (است): آوردنش (امیرالمومنین را) منزل.
امیرالمومنین، قدرتمند (بود). اسم او در میدان جنگ می‌آمد، لشکر دشمن متفرق می‌شد. (اما حالا) آرام و قرار ندارد. این بدن (مقدس)، سم رویش اثر کرده. اطرافش را بستند. یک نفر دعا کرد، گفت: «آقا، ان‌شاءالله از این بستر بلند می‌شوید، خوب برمی‌گردید، برایمان دوباره خطبه می‌خوانید، نماز جماعت می‌خوانیم، فرماندهی می‌کنید.»
ابن‌ملجم ملعون لبخندی زد. (یکی پرسید): «چرا لبخند می‌زنی؟» گفت: «(اینکه علی از این بستر بلند شود)، به خواب شبتان (ممکن است)! مگر اینکه (در خواب) ببینید علی از این بستر بلند شود!»
گفت: «برای چه (لبخند می‌زنم)؟ هزار درهم داشتم، دادم شمشیر خریدم؛ هزار هزار درهم دیگر قرض کردم و با آن زهر خریدم. این زهری که من به این شمشیر زدم و به فرق امیرالمومنین فرود آمد، (او را خواهد کشت).»
**اگر خدایا، عزت و قدرت مسلمین را در این شب قدر برای اسلام و مسلمین تقدیر بفرما.**
**دشمنان شیعه اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما.**
**به شیعیان امیرالمومنین قدرت و عزت روزافزون، پیشرفت روزافزون، پیشرفت علمی، پیشرفت اقتصادی عنایت فرما.**
**در فرج امام عصر تعجیل بفرما.**
**و صلی الله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.**

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00