
جلسه دو : بلوغ شخصیتی در نگاه اسلام و روانشناسی
این جلسات سفری به عمق مفهوم «صبر» است؛ از نگاه روانشناسی تا آیات قرآن. صبر نهتنها بلوغ شخصیت را میسازد، بلکه قدرت حقیقی انسان و جامعه در گرو آن است. با مرور امتحانهای الهی همچون ترس، فقر، گرسنگی و مصیبتها، جایگاه صبر در زندگی فردی و اجتماعی روشن می شود و از ماجرای اهلبیت و صبر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا تا مقاومت در برابر صهیونیسم، الگوهای صبر الهی ترسیم می گردد
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
صبر؛ نشانه بلوغ شخصیتی و ایمان
روزهداری؛ مدرسه تمرین صبر و مقاومت
شکلات دیرتر بخور! تمرین غربیها برای صبوری
نسل نازپرورده و بحران کارآمدی در جامعه
هشدار امام خمینی به مسئولان کاخنشین
حکومت وسیع امیرالمومنین و سادهزیستی بینظیرش
معاویه و عمروعاص؛ بنیانگذاران نفرت علیه امیرالمومنین
صبر امام خمینی در فقدان فرزندش مصطفی
خورجین امیرالمؤمنین و اشک یتیمان کوفه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
صلی الله علی سیدنا و [ن]. انشاءالله دلهامان آمادهتر بشود برای استفاده از برکات شب قدر و انشاءالله مجلس انشاءالله جلسهای حاکم بشود. صلواتی محضر امیرالمومنین تقدیم میکنیم.
روانشناسها برای تشخیص [این که] یک انسان، [آیا] انسانی رشد کردهای هست یا نه، [آیا] به بلوغ شخصیتی رسیده یا نه، راهکارهایی را و علامتهایی را مطرح میکنند. یکی از علامتهایی که با آن میشود [فهمید] انسان چقدر شخصیتش شخصیت رشد کردهای است، چقدر تکاملیافتهای [است]، چقدر انسان بزرگی است؛ به اصطلاح روانشناسان به آن میگویند: «کامرواییِ دیرانگیخته».
کامرواییِ دیرانگیخته یعنی چه؟ یعنی اگر یک انسان توانست کامروایی خودش را عقب بیندازد، یک میل شخصی که دارد و میتواند همین الان این تمایل شخصیاش را برآورده کند، این را همانجا برآورده نکند؛ یک مدتی را بگذراند، یک مهلتی به خودش بدهد. این نشان میدهد که این شخصیت، شخصیتی رشدکردهای است. چرا؟ چون بچهها اینجورند؛ همان وقتی که یک چیزی را میخواهند، همانجا باید بگیرند. این علامت بچگی است. تا وقتی که کسی اینجور است، معلوم میشود که هنوز بزرگ نشده، رشد نکرده.
انسانی که بزرگ شده، خب شما میبینید الان تفاوت بچهها با بزرگترها چیست؟ یک بچه وقتی گرسنه میشود یا توی بازار یک چیزی را میبیند، همانجا میخواهد؛ اگر بهش ندهند، گریه میکند، سروصدا میکند، پا میکوبد. آدم بزرگ چطور؟ آدم بزرگ بله، میرود بازار هم، چیزی را میبیند، حتی دلش هم میخواهد؛ بررسی میکند، کار میکند، مدتی را تحمل میکند تا اینکه بتواند این خواسته را برآورده کند. این یک تفاوت بین آدم بزرگ و کودک است.
حالا اگر کسی توی سایر تمایلاتش اینطور بود... تفاوت بزرگها و کوچکها را میشود توی همین روزهداریها دید. روزه: جوان رعنا، سالم است، هوا آنچنان گرم نیست، فعالیتی هم آنچنان نمیکند. بله، یک وقتی آدم میبیند کسی کنار تنور، کسی توی پالایشگاه نفت است. بنده خوزستان که بودم، برای سخنرانی آنجا خدمت عزیزان بودم، [پرسیدم] اینجا روزهداری را چهکار میکنید؟ گفتند: روزهمان را میگیریم. آبادان، خرمشهر، بعضی از ماها توی پالایشگاه نفت کار میکنیم؛ چند ده متر زیر زمین با حرارت شصت درجه است!
انسان بزرگ [اینها هستند]، نه یک کسی که زیر کولر گازی خوابیده، کار هم نمیکند، سلامت جسمانی هم دارد، روزه هم نمیگیرد، میگوید: «زخم معده دارم! مشکل ندارد! ضرر ندارد! سیگار و قلیان و اینها که ضرر ندارد! فقط روزه [ضرر دارد!]» دکتر این را رشدنیافتگی یک شخصیت میداند. اصلاً در روایت ما، روزه را مصداق صبر دانستهاند.
این «کامرواییِ دیرانگیخته» که عرض کردم روانشناسان میگویند، واژهی معادلش در ادبیات ما واژهی «صبر» است. [یعنی] خواستهای داشت ولی بابتش صبر کرد. این علامت بزرگشدن، [این] بلوغ شخصیتی را اینجا میشود فهمید. [مثلاً میپرسند:] پسرش و دخترش صلاحیت ازدواج دارد؟ این بلوغ شخصیتی که گفته میشود، این چه بلوغی است؟ از کجا میشود تشخیص داد؟ بلوغ شخصیتی همین حالت صبر است. صبر ندارد، تحمل ندارد؛ این هنوز کودک است.
کودک [است]؟ شانزده سالش است، هفده سالش است؛ اینقدر پخته رفتار میکند، اینقدر سنجیده رفتار میکند. تو ناراحت شدی، ناراحتیاش را بروز نمیدهد، توی خودش میریزد، صبر میکند. یک خواستهای که دارد، نمیخواهد از هر راهی که شد، به هر وسیلهای که شد به آن برسد.
عزیزم، اکثر مشکلات زن و شوهرها چیست؟ همینهاست. توقعاتی که از همدیگر دارند که بسیاریشان ناحق است، بسیاریشان ناحق است. توقعات بیخاصیت، غیرمعقول، نابجا، درخواستهای نابجا، درخواستهای ناحق.
الان در آمریکا توی مدارس میخواهند بچهها را تربیت کنند، بچهها را رشد دهند. تیشرت درست کردهاند برای بچهها؛ روی تیشرت نوشتهاند: «شکلاتت را ده دقیقه دیرتر بخور.» آموزش میدهند [که] اگر میخواهی رشد کنی، باید بلد باشی یک جاهایی خودت را مهار کنی. کشورهای خودشان، توی مدارسی که اینترنتی در اختیار بچهها میگذارند، اینترنت، اینترنتِ کنترلشده است؛ یعنی سرورهایی دارد که این سرورها مدیریت میشود. دسترسی به سایتهای خاص فقط تویش هست. جوانی که هر چیزی دید، توی هر کانالی عضو بود، توی هر پیجی عضو بود... خاصیت اولیهی [این نوع رفتار و تربیت، این است که] کاری به دین و خدا و پیغمبر و روایت و قرآن و اینها ندارد. روانشناسی دارم عرض میکنم: این اثرش ضعیفشدن این جوان است.
اسلام تا غرب اروپا رفته بود. اندلس (اسپانیا) مقر اسلام بود، مقر مسلمین بود، مرکز اسلامی بود. هنوز که هنوز است، آثار اسلامی در این کشور هست. [اما] ضعیف شدند؛ با اولین حمله از هم پاشیدند.
[مقصود این است که] پیغمبر نداریم؟ یک مملکت اگر میخواهد قوی باشد، [و] مدیریت بر خودش داشته باشد، باید خواستههایی که دارد را مدیریت کند. هر چیزی که بخواهد، به حق نیست. از هر راهی که بخواهد [به آن برسد، به او] یاد میدهند. [همانطور که] در ژاپن دارند [این را] یاد میدهند. [اگر اینگونه باشد،] یک مصیبت این شکلی سرمان میآید.
توی یکی از مدارس تهران، یک معلم جانی - گفت: واقعاً جانی، جنایتکار - میآید بین این جوانهای دبیرستانی، فیلم پورن پخش میکند. و احتمالاً وقتی افسارگسیخته شد این مسائل... بحث دین و خدا و پیغمبر نیست. این جوان به درد این مملکت نمیخورد. با هر ایدئولوژی که باشی، با هر نگاهی که باشی، با هر مکتبی که باشی، به درد نمیخورد؛ خاصیت ندارد، کارایی ندارد.
صبور بار بیاوریم [، نه] نازپرورده بار بیاوریم. بچه صبح پا میشود، سیزده سال، چهارده سال سنش است؛ پدر و مادر برایش لقمه میگیرند، بعد التماسش میکنند: «عزیزم، صبح پاشو صبحانهات را بخور.» ولی لقمه هم توی دهنش میکنند، جلویش پهن میکنند، جمع میکنند، رختخوابش را مادرش میآید برایش جمع میکند. این [آدم] به درد مملکت نمیخورد. اصلاً با هر دینی!
وقت ازدواج این، هشتاد سالش هم که بشود، الان [هم] وقت «رقص ایمان» است. امیرالمومنین فرمود: «رقص ایمان»! [اگر کسی] صبور شد، قاعدتاً مؤمن هم خواهد شد. لازم نیست ما [کاری کنیم که] خیلی متدین بشوند. بچه اگر صبور شد، خودش میآید. شخصیت محکمی بار آوردیم. مثل آن چیزی که امیرالمومنین، صلوات الله و سلام علیه، دنبال آن بود.
[در] مشکل اعصاب من این است که محکم نیستند، سفت نیستند. چرا سفت نیستند؟ فرمود: «اَلا وَ لا یَصْلُحُ اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ الصَّبر»؛ [یعنی] کسی میتواند پای این علم بایستد، کسی میتواند یار علی باشد، کسی محکم [در برابر] دشمن میایستد، کسی به درد مردمش میخورد که اهل صبر باشد.
مسئول نازپروردهای که مصاحبه کرده بودند با برخی از این حضرات مسئول، از من پرسیده بودند که: «آخرین باری که رفتی خرید کنی کی بود؟» گفت: «یادم نمیآید.» [این مسئول] اصلاحطلب و اصولگرا ندارد. قیمت مرغ چند است توی بازار؟ این برایش [مهم نیست]. [به او میگوید:] «من توی مجلس که کار میکنم، از جهت اقتصادی چون من استاد دانشگاهم، عضو هیئت علمی هستم، اگر برم خانه بخوابم ماهی ده میلیون بهم میدهند. توی مجلس که امضایی کردم که نباید امضا کنم، دیگر بدانید دیگر...» این به فساد آدم میافتد. [مسئول باید] اهل صبر باشد، درد کشیده باشد.
امام [خمینی] فرمودند؛ حضرت امام فرمودند: «کسانی تا آخر خط با ما میمانند که درد فقر، محرومیت و استضعاف را کشیده باشند.» مسئولین ما متمایل به کاخ شدند، کاخنشین شدند. آن روز امام خمینی [فرمودند:] «اگر مسئولین ما به کاخنشینی روی آوردند، آن روز باید فاتحهی انقلاب را خواند، فاتحهی اسلام را خواند.»
آن امیرالمومنینی که شب گرسنه میخوابد... شما میدانید حکومت امیرالمومنین چه حکومت گستردهای بود؟ امیرالمومنین حکومت میکرد. چه منطقه وسیعی بود! منطقهای که امیرالمومنین حکومتش را داشت، این کشورها بود: عربستان فعلی، ایران فعلی، عراق فعلی، یمن فعلی، بحرین، کویت، امارات، مصر، افغانستان، آذربایجان. اینها همه کشورهایی بودند که تحت حکومت امیرالمومنین [قرار داشتند]. هر کدام یک استانش [بود]! نصف خاورمیانه در اختیار امیرالمومنین بود.
[فرمود:] «اینقدر کفش خودم را به دست این کفاش دادم، پارگیهای کفش مرا بدوزد، استحییت [خجالت کشیدم]. من ازش خجالت میکشم، یقین داشته باشم در کل این مملکت دیگر از من بدتر کسی نیست.» [و فرمود:] «گرسنه بخوابم که اگر روز قیامت گفتند: "علی، تو شب سیر بودی، [در حالی که] یک نفر بود در آن روستاها [و] منطقه امیرالمؤمنین!" [چه میکنم؟] در منطقه امیرالمؤمنین، در دورهی خودش، چند نفر پیدا میشوند [که چنین فداکاری کنند]؟»
پیروز باشید! زحمت بکشید، روی کار بکند، بیتوقع.
امشب که امیرالمومنین از دنیا رفت، صبح امام مجتبی سخنرانی کرد در مسجد کوفه: «کسی را از دست دادیم که یک آجر به خاطر خودش با آجر نگذاشت! یک قدم برای خودش برنداشت! هرچه بود برای مردم [بود].» نان خشک و سرکه میخورد؛ اطعام که میکرد، [غذای] جلو خودش را میداد. این میشود مصداق مصیبتکشیدن، [مصداق] مقاومت؛ [تا] به مردم [مشکل] نرسد. برای برخی حضرات، برخی آقایان، عیشونوش مال اینها [است]؛ درد و مصیبت و مشکلات مال مردم است. مسئولی به درد مملکت میخورد که اهل صبر باشد.
[صبر] امیرالمومنین! [در برابر] مشکلات چقدر [صبر کرد]! مشکلات یکی دو تا نبود. فرمود: «من از وقتی که مادرم مرا به دنیا آورد تا وقتی که به شهادت میرسیدم، یک آن نبود که من مظلوم نبوده باشم.»
فرمود: «من خردسال بودم.» عجیب، جالب است. مظلومیت امیرالمومنین جالب است. فرمود: «خردسال بودم. برادر من عقیل بیمار شده بود. کسی برای او دارو آورده بود. گفته بود که: این باید این دارو را بخورد.» [و ادامه داد:] «منی که سالم بودم، بیمار نبودم؛ به زور اول دارو را به من میدادند که بعد به عقیل [بدهند].»
[همچنین] ملعون [عمروعاص] به معاویه گفت که: «دوست داری نفرت علی را توی دل مردم بگذاری؟» گفت: «آری.» گفت: «من برایت راهکار دارم.» [معاویه پرسید:] «راهکارت چیست؟» [عمروعاص گفت:] «روستاهای دورافتاده [را بگرد]، بده به این بچههای کوچک. [به آنها بگو:] «اعلیحضرت جناب معاویه فرستاده برای شما این هدیه را.» [بگذار] بچهها رفیق شوند و انس بگیرند. فردا یک گروه دیگر را بفرست؛ وقتی که بزغالهها را گرفتند، بگویند: «این را علی دستور داده است که ما بیاییم بزغالهها را از شما بگیریم.»»
اینها [همان] کسانی بودند که بعداً شما در واقعهی کربلا دیدید، در ماجرای شام دیدید، در شهر شام سنگ پرتاب میکردند. این همین بچهها بودند که بعداً بزرگ شدند. ماجرای شام، [که به] بار [آوردن] نفرت نسبت به امیرالمؤمنین [انجامید]، عجیب است دیگر!
وقتی امیرالمومنین توی محراب به شهادت میرسد، بعد به مردم شام بگویند: «علی نماز میخواند؟» در اوج صبر، اصلاً متلاطم نمیشود، اصلاً وحشتی ندارد! چه ایمانی است در امیرالمومنین! کنترل نفس! چه کنترل نفسی! خودش را کنترل میکند؛ هیجانزده نمیشود فریادی بزند یا یاوهکاری بکند.
[روز روشن،] جلو چشم مردم [، خلافت] غصب شد. از غدیر تا بیستوهشت صفر، هفتاد روز نشد. [امام علی فرمود:] «راهی ندارم غیر از صبر.» [میتوانست] دوقطبی درست بکند، طرفدارانش را جمع بکند، علیه حکومت موضع بگیرد، تحصن راه بیندازد. به فاطمه زهرا فرمود - فاطمه زهرا فرمود: «فاطمه جان، اگر من شمشیر دست بگیرم، از دین پدر تو چیزی نمیماند.» میخواهد؟ پنج سال صبر کرد، خانهنشین [شد].
این امیرالمومنین است. یاری که او میخواهد، یار صبور میخواهد، مقاوم میخواهد. امام راحل ایشان واقعاً میشود یار امیرالمومنین. به شما [میگویم]، چقدر این مرد صبور [بود]، چقدر این مرد مقاوم [بود]، چه مرد بزرگی بود! شاگرد امیرالمومنین.
مگر از عظمت امام خمینی میگوییم؟ آقا به جای اینکه از عظمت امام خمینی بگویی، از عظمت امیرالمومنین بگو. شب شهادت امیرالمومنین، اتفاقاً از عظمت امیرالمومنین این است که در مکتبش خمینیها تربیت میشوند. سید روحالله خمینی.
[صبر] امیرالمومنین. صبر امام را شما ببینید. آقازاده ایشان، مرحوم حاج آقا مصطفی، وقتی از دنیا میرود، حاج آقا مصطفی علامه بود. واقعاً آثار ایشان در دسترس است؛ فوقالعاده است. آثار حاج آقا مصطفی خمینی واقعاً بینظیر است. واقعاً این شخصیت، علامه است. اگر میماند، اجازه میدادند بماند؛ یک شاگرد ممتاز بود برای امام و یک پسر صالح. ایشان را ترور کردند، خبر دارید؟ مسمومش کردند. در دی ماه سال پنجاهوشش [خبر را] به امام بدهند. حاج احمد آقا مأمور شد که بیاید خبر رحلت حاج آقا مصطفی را به امام بدهد.
اینها با خودشان میگفتند اگر ما خبر رحلت حاج آقا مصطفی را بدهیم، امام سکته میکند بس که امام علاقه دارد. مقدمهچینی کرد. حاج احمد آقا وارد اتاق امام شد. چشمانش پف کرده بود. [امام پرسید:] «چه شده؟» گفت: «که حاج آقا مصطفی حالشان بد بود، بردند بیمارستان بغداد.» [امام] گفت: «به من راستش را بگو. مصطفی از دنیا رفته است؟» حاج احمد آقا زد زیر گریه. نگران حال امام بودم که الان امام از این گریهی من متوجه میشود. [اینکه] شهادت امام آمده سمت قلبش. یک اشارهای به قلبش کرد.
حالا چهکار کرده بود؟ با آن عظمت معنویاش، تصرف کرده بود در قلب خودش. امام [سپس رفت] به حاجخانمشان خبر رحلت حاج آقا مصطفی [را بدهد]. درِ اتاق همسرشان را زد. امام [ایستاد]. همسرش آمد بیرون. خب صدای گریه از توی این بیت بلند شده بود. صدای گریهی حاج احمد آقا و اینها. همسر ایشان نگران شد: «آقا چه شده؟» امام فرموده بودند که: «اگر خدا امانتی داده [و] ازت بگیرد، ناراحت میشوی؟» گفت: «ببین میخواهم بهت بگویم: خدا مصطفی را به ما امانت داده بود، امانت را پس گرفت. من چیزی نمیگویم، تو هم چیزی نگو تا از اجرت کم نشود.» بعد امام دیگر گریه نکرد، چون میدانست که حزب بعث منتظر بود که امام از [این حادثه] شکست ببیند، [منتظر بودند] که امام شکسته شده، اشکی از امام ببینند. معلوم بشود که این [ترور]، اصلِ [توطئهی] خانهی خودشان بود که ترور کرده بودند. [آنها] خیلی کنجکاو بودند که امام چهکار میکند. درس داشت.
امام روزی که حاج آقا مصطفی را دفن کردند، از مراسم دفن که برمیگشتند، میرفتند درسشان را میدادند، نماز [میخواندند]. حالا بعضی از ما اصلاً آنجا بیدین میشویم، با خدا دعوا میکنیم. [دکترها] نگران حال امام شدند. به دکتر گفتند. دکتر گفت که: «ممکن است ایشان دچار شوک عصبی شده باشد.» مداحی معروف، روضهخوان امام، مفصل در مورد حاج آقا مصطفی حرف زدند: مقام علمی، مقام اخلاقی. گفتم: «نه، مثل اینکه اثر ندارد. بگذار من روضهام را بخوانم.» شروع کردم و گفتم: «جانها فدای علی اکبر حسین.» دیدم امام دستمال از جیب درآوردند [و روی] پهنای صورت [کشیدند]. فهمیدم: «نه آقا! این عظمتش مصیبت [خویش را] نمیداند؛ مصیبت اهل بیت مصیبت است. صبر اوست؛ مقام صابری.» این عظمت یک انسان تاریخ را عوض میکند، تاریخ را عوض میکند. حالا مانده تا بشریت عظمت امام را بفهمد. که بود این مرد بزرگ؟ شخصیتی بینظیر.
امیرالمومنین اینجور آدمهایی میخواهد. اگر اینها نباشند، امیرالمومنین غریب میشود، تنها میشود. آن وقت کسی را ندارد که درد دل کند؛ باید برود چاههای کوفه، در نخلستانها زار بزند، گریه کند.
عزیزان من! آقایان، خانمها، عزاداران امیرالمومنین، روزهداران، احیاکنندگان شب قدر! این را بدانید: امیرالمومنین با آن محدودهی وسیعی که در حکومتش بود، دستور داد: «عزیزان من! من را شبانه و مخفیانه، همانجور که همسرش فاطمه زهرا وصیت کرده بود، [دفن کنید].» یک کسی یک همچین حکومتی داشته باشد، یک همچین جمعیتی که حکومت او باشد، بعد شبانه او را دفن کنند! تا صد سال، صد سال، یک قرن! اینها مظلومیت است، اینها غربت است، اینها جگر آدم را میسوزاند.
امشب امام حسن و امام حسین شاید یاد آن شبی افتادند که مدینه، مادرتان را غسل دادند. آنجا هم شبانه بود، آنجا هم مخفیانه بود. امیرالمومنین فرمود: «عزیزان، اگر خواستید گریه کنید، آستین به دهان بگیرید، صدای گریهی شما بلند نشود، کسی باخبر نشود.»
امشب امام حسن و امام حسین مخفیانه غسل دادند [و] تابوت نازنین و مبارک امیرالمومنین را روی دوش گرفتند. رفتید شما؟ اکثرتان مشرف شدید؛ فاصلهی کوفه تا نجف را دیدهاید. این فاصله، تابوت مبارک امیرالمومنین را روی دوش گرفتند [و] بردند بیابانهای پشت کوفه که شهر نجف بود. در این مسیری که میرفتند، از کنار هر نخلی که رد میشدند، دیدند صدای ضجه [و] نالهی هر دیواری که رد میشدند، دیدند خون بر این دیوار میچکید. همهی عالم گریه بر مصیبت امیرالمومنین. این نخلها صدای گریهی علی را شنیدند، [به آن] افتادند؛ انس دارند با صدای گریهی امیرالمومنین.
امشب همهی عالم یتیم میشود، نه فقط امام [حسن و امام حسین]. وقتی دفن کردند امیرالمومنین را، آمدند توی منزل. چشم امام حسن و امام حسین افتاد به خورجین امیرالمومنین. شبها برای یتیمها غذا میبرد، طعام میبرد. هی به این خورجین نگاه [میکردند]، گریه کردند. [گفتند:] «یا امیرالمومنین، امشب یتیمها گرسنه خوابیدهاند. بعد از شما تازه فهمیدیم که بود پشت در خانه طعام میگذاشت؟ که بود آب میآورد؟ که به اینها میرسید؟»
جلسات مرتبط

جلسه یک : صبر؛ کلید قدرت در زندگی
صبر رمز قدرت

جلسه سه : امتحان انسان با ترس، فقر و گرسنگی
صبر رمز قدرت