حدیث منزلت؛ کدی برای فهم سیاست علوی
تشبیه سیاست امیرالمؤمنین به سیره هارون
آیات قرآن و استناد امیرالمؤمنین در ماجرای بیعت
مردم؛ ستون دین در نگاه علی (علیهالسلام)
قیام حجت و نقش یاران در حکومت علوی
مدیریت فتنهها و پروپاگاندای دشمن
خطبه شقشقیه و لباس خلافت
شهادت غریبانه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
مخفی بودن مزار علی (علیهالسلام) برای یک قرن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد. اللهم صل علی محمد. ظالمین، من الان الی قیام یوم الدین.
پیامبر اکرم یکی از کارهای ویژه و فوقالعادهای که در بستر تاریخ انجام دادند و گشایش ذهنی ایجاد کردند برای برطرف شدن بسیاری از چالشها، کدگذاریهای خیلی خاص و ویژهای بود که پیغمبر انجام دادند: تشبیهات خاص، تمثیلات خاص، عناوین خاص.
مثلاً در مورد عمار، در ماجرایی که سنگها را جابهجا میکردند برای ساخت مسجد، چند نفر به متلک برگشتند به عمار و گفتند: «خودشیرینی میکنی، نکشی خودت را!» [پیامبر فرمود:] «نه، این سنگها عمار را نمیکشد؛ فئهی باغیه [او را] میکشد. آخرین چیزی که از دنیا مینوشد، شیر است. بعد از او کشته میشود. [این] باقیهی کین [است که] به گروه سرکش [برمیگردد].»
چون ماجرا به جنگ صفین ختم شد، همه فهمیدند که منظور پیغمبر [این بود که] عمار را کسی کشت که او را به میدان آورد، نه ما. پس علی او را کشت! اینها انگیزهشان هم بیشتر شد برای جنگیدن.
برای ابوذر، پیغمبر کد گذاشتند. هر کدام هم خیلی ویژه، یعنی مناسب با بستر تاریخی خود این شخص [بود]. «آسمان سایه نینداخته بر سر کسی صادقتر از ابوذر.»
ماجرای اعتراضهای ابوذر به دستگاه خلافت، به بخوربخورها و اشرافیگریها، آنجا معلوم شد که ماجرای تبعید [است]؛ که [این] برای یکی از این کدهای بسیار ویژه و بسیار غریب است که تقریباً همهی ما بلدیم، ولی متأسفانه این کد فقط در حد اثبات تاریخی و عقیدتی کارکرد داشته [و] جریانشناسی تاریخی به ما نداده [است].
این کد ویژهای است که پیغمبر تشبیه کردند خودشان و امیرالمؤمنین [را]: «اَنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَیٰ، اِلاَّ اَنَّهُ لاَ نَبِیَّ امینی.»
در کتاب شریف الغدیر، دو تا روایت را دیگر [به هم] سخت چسباند [است]، در جهت اعتبار حجت [و] سند. یکی همان حدیث غدیر، یکی هم حدیث منزلت. در این دو [روایت]، احدی بحث ندارد؛ احدی شک ندارد.
همهی کارایی که این روایت برای ما داشته، این بوده که خواستیم بگوییم: «آقا، خلیفهی بعد از پیغمبر امیرالمؤمنین است.» بحث خاتمیت را با آن اثبات کردیم که بعد از پیغمبر دیگر پیغمبری نیست. «اِلَّا اَنَّهُ لاَ نَبِیَّ.» در حالی که این روایت یک کد بسیار فوقالعاده است برای جریانشناسی و تحلیل ماجرا؛ یک کد فوقالعاده است برای تحلیل قرآن که بفهمیم در چه بستری باید حرکت کرد.
پیغمبر خودشان را تشبیه به که میکنند؟ حضرت موسی، حضرت هارون. این تشبیه خیلی دقیق است. خیلی هم تویش نکته [دارد]. اساساً سیاست امیرالمؤمنین، سیاست هارونی است؛ سیاست پیغمبر، سیاست موسوی. مدل کار پیغمبر، مدل کار موسی است. یک شفافیتهایی دارد و یک صراحتهایی دارد. دست و بالش هم باز است. راحتتر هم برخورد میکند. موضعش هم شفافتر است. برخوردش هم چکشی [است]. البته گرفتاریهای خودش هم دارد، همان که حضرت موسی گرفتار [آن شد].
خیلی اوضاع پیچیده است، خیلی به هم ریخته است، خیلی لب خطی است. فقط نگه دارد، به هم نریزد [و] خراب نشود.
آیات مربوط به هارون را امیرالمؤمنین به کرات قرائت میکرد؛ مخصوصاً در ماجرایی که بیعت [اجباری] از امیرالمؤمنین گرفتند؛ دستهبسته میبردند. رو کرد به مزار پیغمبر [و خواند] آن جمله [را]: «هَـنَّ الْقَوْمُ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الاَْعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.»
دستور [یا] اساسنامهی فوقالعادهای است. سه تا جمله کلیدی و طلایی. حضرت موسی وقتی برگشت [و] آن گوسالهپرستی را بین بنیاسرائیل دید، عصبانی شد. حضرت موسی هم خیلی شدیدالغضب بود، سنگین بود. یک مشت زد، طرف را ناکاوت کرد. دیگر خبر دارید! میخواست فقط گوشمالی بدهد. همچین زد که طرف ملکوت اعلی که نه، به ملکوت سفلی پیوست؛ تند و تیز.
هارون در موضع دیگری وارد میشود. اینجا موسی که برگشت، گوسالهپرستها را که دید، آیه قرآن میفرماید که موهای هارون را گرفت [و] کشید؛ موهای سر و ریش هارون را. [مقابل او] خطاب کرد: «این چه وضعیهای؟ گوساله میپرستید؟!»
حضرت [هارون] در درس حضرت استاد آیتالله جوادی آملی، این آیه را که خواندند، اشکالاتی را که —اشکالات زیادی که مربوط به آن بخش موسی و هارون بود— جواب دادند. با حالت غصهای فرمودند: «آرزو به دل من بود یک سؤال درست حسابی بکنید. آرزو به دل من ماند که شما یک سؤال اساسی کنید؛ این همه سؤال؟!»
حالا موسی آمد، موهای سر و صورت هارون را کشید. [چرا] تورات مخفی شد؟ غضب موسی، غضب به... انگار یک جورایی هم [این] محل سؤال بود؛ هرچند جوابش قانعکننده بود، ولی جا داشت این سؤال از [او] پرسیده بشود. «پسر مادرم! پسر مادرم! پسر مادرم!»
[من سکوت کردم.] سه تا دلیل داشت: ضعیف [بودم در] ابزارهای قدرت. «اِستَضعَفُونِی.» [آنها] من را ضعیف کرده بودند. من ابزاری نداشتم، آدم نداشتم، یار نداشتم. طراحی کرده بودند [که اگر] من حرف بزنم، من را بکشند. طرحشان این بود. بنیاسرائیل [هم]، من اگر حرف [میزدم]، دوقطبی میشد، دودستگی میشد، تفرقه پیش میآمد. آقا، تفرقه [در برابر] وحدت [است]. [وحدت] اینقدر مهم است! توحید، نبوت، وحدت، توحید است. و همین توحید و نبوت [که در آن] «الذین قالوا ربنا الله» [است]...
سرزنش نکن! اساسنامه داشتم. [برای] مفسدین. آقا، مگر تو داشتی میرفتی نگفتی: «اخلفنی فی [قَومِی]؟» نماز بخوانید. خلیفهی چهارم [را] نداند، کفر است. خدا بسته [است]! آقا، شما خلیفهی حضرت آدم «فی الارض»؛ خلیفهی حضرت هارون «اخلفنی»؛ خلیفهی سوم کیست؟ حضرت داوود: «یا داوود انا جعلناک خلیفه.» (خط چهارم قرآن).
خلیفهی چهارم، خلیفهی دوم که حضرت هارون بود: «اخلفنی قومی.» من دارم میروم؛ خلیفهی من [باش] و اصلاح کن. آخه صلح در برابر چیست؟ در برابر فساد. ولی صلح در برابر فساد. «أصلِح الارضَ ولا تفسِد الارضَ بعد إصلاحها.» عین بحث جنگ نیست؛ بحث صلاح و سلام در برابر فساد مفسدین [است]. ممشای قرآنی امیرالمؤمنین.
نامه مالک؛ عبارت فوقالعاده [ای است]. من نمیدانم اینها چرا اینقدر غریباند در ادبیات دینی ما و در فضای گفتمانی و منبرهای ما. نامهی مالک میفرمایند که: «الناسُ عمادُ الدّین.» مردم ستون دیناند؛ مردم ستون دین. مردم نباشند، چیزی [نیست]. حالا جمهوریت یا چی چی؟ اسلامیت. [باید] خود اسلام به اینها، به رأی اینها، به نظر اینها، به کار اینها هویت بدهد.
«قیامُ الحجّة بوجودِ الناصر.» خواندم برایتان. وقتی ناصر آمد در میدان، حجت تمام میشود. حجت [این است که] من باید موضع بگیرم. هیچکس نبود، من تابع [بودم]. خیمهی فلانی نیست، حجیت نمیدهد.
سختی کار امیرالمؤمنین، قانع کردن مردم است؛ در میدان آوردن مردم است. شما بخواهید دست از پا خطا نکنید – از این، حالا تعبیر تهاشی داشته باشم ولی نمیشود – از این سیاستکاریها [اجتناب کنید] و نداشته باشید، مردم هم در میدان بمانند، خیلی سخت است. مگر میشود ما نباشیم؟ اینها اینها مادی. آقا، یک چیزی از آنها بساز! یک سایهی جنگی، یک کوفتی، یک چیزی [باید باشد]. عزت میخواهید؟ این حیات را برای شما [با] این مغرور بودن مبین ذلت است؛ این بدبختیها.
حیات با ظالمین [و اینها]. «إنی لا أرى الحیاتَ مع الظالمین الا برم.» [این هم] از امیرالمؤمنین. آخه اینکه زندگی [نیست]! استدلال میآورد: «بریم.»
آقا، اصل مشکل امیرالمؤمنین در حکومتداری این است: یک تفاوت جدی که حکومتداری امیرالمؤمنین دارد، در همهی جای دنیا این [طور] باب است: وقتی یک فرمانده دستور میدهد، آن زیردست میفهمد [که] دستور را قبول دارد یا قبول ندارد؛ ایدئولوژیاش این هست یا نیست؛ باید عمل کند. درست است یا نه؟ میدان جنگلی [و] اعدام [است].
همان اولی که خلافت علی را [دیدند،] قشنگ است، به درد بخور است، خیلی گرهها را باز [میکند]. امیرالمؤمنین! امیرالمؤمنین با دست بسته، واقعاً نشستند با همدیگر طراحی کردند. قبول نمیکند. [اگر] قبول نکرد، میکشیمش. [در] مسجد، دست ندادن [به او را دیدند]؛ به زور لمس کردند [تا بگویند] خلیفه [شد]. بعد، پسر همین آقا که بیعت را گرفت، [وقتی] امیرالمؤمنین حاکم شد، عبدالله بود. آقای عبدالله، مردم با ما بیعت کردند، شما بیعت نمیکنید؟ دوران پدرت کسی بیعت نمیکرد، چهکارش میکردند؟
[او] معتزلی [است]، اهل سنت، ولی سنی منصف. [میگوید]: «الحمدلله الذی قَدَّمَ المَفضُولَ علی الفاضِل.» (شکر خدایی که کسی که فضیلتش کمتر بود را مقدم کرد به کسی که فضیلتش بیشتر بود.) گفتم که همسر پیغمبر که آمد روبروی علی ایستاد – او همسر پیغمبر که آمد روبروی امیرالمؤمنین ایستاد – اگر [این ماجرا] دنبال [دورهی] خلفای قبلی [بود،] استاد من یک تحملی کرد، گفت: «والله قسم، اول میکشتمش. من تکه تکهاش میکردم.»
وسط جنگ وقتی [عایشه] جنگید، سوار شتر بود دیگر. چقدر سیاست پاکی است واقعاً! سیاست امیرالمؤمنین سخت است؛ مدیریت کردن [آن] و بعد حساسیتهای مردم. مراقب [باشید]! امام حسن مجتبی این شتر را پی کرده [بود]. میدانید دیگر که [بعداً همین] خانم دستور داد جسد امام حسن را تیرباران کنند. همین خانم دستور داد، به خاطر همان کینهای هم که داشت؛ چون شتر او را امام حسن پی کرد.
امیرالمؤمنین به محمد بن ابیبکر [گفت]. محمد خیلی جفت بود، خیلی هم رو به راه بود. اولین والی مصر هم او بود؛ برادر این خانم بود. [گفت:] «خواهرت اسیر شده در دست آنها. برو خواهرت را تحویل بگیر. ده خانم، لباس رزمی مردانه [بپوشان]؛ با سلاح، صورتها پوشیده. اینها [را] بایکوت کنند. تحتالحفظ برگردانند شهر.»
پروپاگاندا را چهجور گرفت امیرالمؤمنین! شهر [و] مردم که آمدند استقبال، [خبر] برگشت. [گفتند:] «ببینید علی را! همسر پیغمبر را با ده تا مرد نامحرم فرستاده [است]!» همه صورتها را دادند کنار [و گفتند]: «خواستههایت [اینهاست]؟ نه، تقوا نبود!» من از همه حرفهایتر بودم در پدرسوختهبازی! [همان کاری که] بنیصدر با شهید بهشتی انجام میدادند.
عمروعاص برگشت به معاویه گفت: «ببین روستاهای اطراف! این بچههایی که دارد، اینها نسل آینده [هستند].» چه کسی جمع [و جور] از آنجا ساخت [یعنی] روستاهای خوزستان؟
سیاست به تعبیر فوقالعادهای دارد خود امیرالمؤمنین. در نهجالبلاغه، خطبه شقشقیه: «اگر من و فلانی سر لباس [خلافت] حرف [میزدیم] – اینها ته استدلال اینها [بود] – لباس خلافت با هم دعوا میکردیم، چه میشد؟ لباس خلافت تکه تکه میشد.» من میدانستم این لباس برایش گشاد است؛ اصلاً به تنش نیست.
بیعت مجددی که با امیرالمؤمنین کردند بعد از [شهادت] خلیفهی سوم، میدانید چه روزی واقع شد؟ احتمال زیاد، دقیقاً ۲۵ سال بعد از عید غدیر اول. مردم دوباره آمدند بیعت کردند. ۲۵ سال بخوربخور نباشد، جنگ ما نداریم.
امیرالمؤمنین بالاترند؛ اصل مردم وارد [است]. این را قرارمان نیست. اگر تابستان باشد، کم [حقوق] زیاد [میشود]؛ حقوق محک، [پشت] زیاد. دیگر هم من از شما [چه بگویم]؟ شما دیگر آمد [ید] در مسجد، این شب نوزدهم. دو سه شب قبلترش ضربت خوردن امیرالمؤمنین، وسط جنگ صفین بود. مردم مذاکره را فهمیدند. شکست خورد [ابو موسی]. [بعد] فهمیدند باید بجنگی. امیرالمؤمنین دوباره برگشت سپاه جمع کند، بجنگد. [مردم] خسته [بودند].
بعد نماز صبح پلکم سنگین شد، خواب دیدم برادرم رسولالله [آمد]. [فرمود:] «مردم! خسته شدم.» به من فرمود: «یا علی!» نفرین تشییع جنازه را ببینید! امشب [او] حکومت داشته باشد، جانباز سلحشور به ظاهر داشته باشد و دستور میدهد: «من را تک و تنها، غریبانه، شبانه، ۱۰ کیلومتر میبری در بیابان.»
صد سال، صد سال مزار امیرالمؤمنین مخفی بود. سه امیر یک کشور ورشکسته و خاکستری بمیرند، چه غوغایی میشود! حکومت امیرالمؤمنین ایران بود، عراق بود، عربستان بود، مصر بود، افغانستان بود، آذربایجان بود، اردن، کویت، بحرین، امارات. امشب امیرالمؤمنین [را] پنج نفر آدم غسل دادند، نماز خواندند، دوش گرفتند؛ تک و تنها در این بیابانها از کوفه. حکومت نصف خاورمیانه دست این آقا است. حکومت دارد. یک ابرقدرت است. نه، این مظلوم تاریخ [است]. لا إله الا [الله].
روایت فرمود: از کنار هر نخلی که رد شدند، صدای نعره از نخل بلند شد. من نمیفهمم یعنی چه صدای نعره! مسجد حنانه که شنیدیم صدای نعره زمین بلند شد، چه بوده مسجد حنانه؟ ماجرایش چیست؟ آن شبی که سر نازنین [امام حسین] را بردند در مسجد گذاشتند، یک قطره خون چکید از این سر نازنین به زمین مسجد حنانه. دیدند... حالا تمام این مسیر امیرالمؤمنین را رد میکند [یعنی از آن عبور میکند]، تمام این نخلها نعره میکشند، شاهد غربت امیرالمؤمنین بودند. این نخلها مونس امیرالمؤمنین بودند.
علی، لعنت الله [بر] عالمین. حضرت ولیعصر (عج) [موفق شود در] رفع هموم و کروب از قلب نازنین امام زمان و همهی شیعیان. صلوات قرائت [کنید].