چه عواملی انسان را کوچک میکند؟
آیا کمک خواستن از غیر خدا مذموم است؟
بزرگی روح با عقاید درست
توقعات و عظمت مومن
نقش توقعها در روابط اجتماعی
چرا به نماز صبح تاکید ویژه شده است؟
خجالت از نامه اعمال
راه مستجاب الدعاه شدن چیست؟
آثار حال انقطاع از همه عالم
ماجرای بیماری پسرخاله امام صادق علیهالسلام
از فرزندم چه توقعی دارم؟
چرا آخرین نفر به سراغ اهل بیت میرویم؟
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.»
یکی از جاهایی که بزرگی و کوچکی روح، کاملاً خودش را نشان میدهد، آن وقتی است که انسان دغدغهای دارد، خواستهای دارد، حاجتی دارد. شناخت اینکه آدم چه جایگاهی پیش خدا دارد، اثر روایت عجیبی از پیامبر اکرم نقل شده است. حضرت فرمودند: «هرکس میخواهد ببیند پیش خدا چه جایگاهی دارد، ببیند خدا پیش او چقدر جایگاه دارد. اگر در زندگیاش حرف اول را خدا میزند، او هم پیش خدا حرف اول را میزند. اگر حرف دوم و سوم و پنجم و دهم و صدم و آخر را میزند، جایگاهش پیش خدا همانقدر است.»
باید خیلی محک خوبی باشد که آدم بفهمد در این عالم چکار است و بعد از این عالم چکار است؟ کجاست؟ کلاسش چقدر است؟ در خواستههایش، هرکسی میتواند بفهمد جایگاهش چقدر است. اگر واقعاً با همهی وجود فقط خدا را میخواهد، مشخص است چه جایگاهی دارد. البته وقتی از عموم آدمها، مخصوصاً مؤمنان، سؤال میشود که «خب شما حاجتت چیست؟» معمولاً میگویند که «ما خدا و امام زمان را میخواهیم. فرج آقا را میخواهیم.» در مقام شعار و ادعا، اینها خب راحت است حرف زدن. کار به عمل که بکشی، خود وضع عوض میشود.
خدا رحمت کند مرحوم آقای الهی قمشهای را، شخصیت شناخته شده آیتالله الهی قمشهای. ایشان یک وقتی میآیند حرم امام رضا (ع) و خطاب میکنند، میگویند: «آقا جان، از شما "رضا" میخواهم؛ در برابر هرچیز که پیش میآید راضی باشم. این مقام را به من بدهید.» مستجاب میشود دیگر. دیشب گفتیم فرمول اینکه آدم هرچی از خدا میخواهد مستجاب بشود، چیست. ایشان هم همینجوری خواسته بود.
از حرم میآید بیرون. به محض اینکه میآید بیرون، به مجرد اینکه پایش را میگذارد بیرون، یک ماشینی با سرعت خیلی ناراحت میشود و اینها. میآید بیمارستان و میخوابد. ظاهراً حضرت را میبیند. حضرت میفرماید: «خب شما رضا خواستید دیگر. بفرمایید بسمالله، راضی باشید.»
گاهی آدم میگوید: «خدا...» بعد میآید در عمل، جدی میشود. میگوید: «حالا اینجور هم نگفتیم.» خدا یک خورده... خدای خودم معلوم میشود. پس خیلی هم خدا نبود. آدم در امتحانات خوب میتواند بفهمد چهچیزی را میخواهد، دنبال چهچیزی میگردد. در ادعا که خب همه میرویم زیر قبه امام حسین (ع) دعا میکنیم و فرج امام زمان (عج) را میخواهیم؛ ولی کم است کسی که فقط فرج امام زمان (عج) را بخواهد.
یکی از اساتید میفرمود: «رفتم حرم، حرم امام حسین (ع). حاجتم فقط فرج امام زمان (عج) بود. فقط و فقط.» راستم میگفتند. «رفتم دیدم به تعداد آدمهایی که در حرم هستند، اینها همه شدن من. انگار به اندازهی همهی این آدمها دارم زیارت میکنم. به خدا به تعداد اینها دارد به من، چون حاجتم، حاجتی بود که به درد همه میخورد.» آنقدر وسعت پیدا کرده و وسعت وجودی پیدا کرده.
این میشود عظمت؛ همان عظمتی که این شبها ازش گفتیم. آدمهایی که حاجتهای بزرگ دارند، آن وقت مثل یک امتند پیش خدا. در مورد حضرت ابراهیم (ع) قرآن میفرماید: «انا ابراهیم کان امتاً قانتاً لله.» ابراهیم خودش اصلاً یک امت بود، خودش چند میلیون آدم بود. یک نفر کار چند میلیون را دارد انجام میدهد؛ چون حاجتی که دارد، وقتی او از خدا میخواهد، خیرش به همه میرسد. دغدغهای که او دارد برای همه است، نه فقط برای خودش، نه در حد خودش.
بعضی وقتها آدم دغدغهاش در حد خودش هم نیست، در حد لباسش است. خیلی عجیب است. یعنی برای خودم هم دل نمیسوزانم، برای لباسم دارم دل میسوزانم. کمتر از خودم قیمتی دارد. بیرون از خودم دارم دنبال میگردم: ماشینم، و خانهام، و زنم، و بچهام. بالاتر از آن، برای دیگران، کل عالم دل بسوزاند. به قول یکی از عرفا میفرمود: «این جایگاه مال امام زمان است.» کسی به این جایگاه نمیرسد؛ کسی که با همهی وجود دنیا و آخرت همهی مردم عالم را بخواهد. فرمود: «این مقامی که امام زمان دارند، شب قدر هم این را میخواهند از خدا برای همه.»
یاد روزی بود که شب قدر بود. ایشان این را میفرمود: «امشب کلاس هرکسی مشخص میشود با حاجتهایش. بعضیها فقط خودشان، خانوادهشان، محلشان، شهرشان... یک نفر است برای کل کره زمین دنیا و آخرت را با هم میخواهد.» آن هم امام زمان (عج). به ایشان فرمودند: «یک تعدادی از عرفا خیلی محدود، اواخر عمرشان به این جایگاه رسیدند.» اواخر عمرشان اینجوری شدند. دنیا و آخرت همهی مردم عالم را بخواهند با همهی وجود. خیلی جایگاه بلندی است. موقع حاجتها، آدم میتواند خودش را بفهمد، کلاس خودش را بفهمد.
پیامبر اکرم (ص) یک خادمی داشتند به اسم «ربیعة بن کعب». این را مرحوم راوندی در کتاب دعوتش نقل کرده. مجلسی هم جلد ۶۶ بحارالانوار صفحه ۴۰۸ نقل کرده. روایت خیلی زیباست. ربیعة بن کعب، خادم پیامبر اکرم بود. رسول گرامی اسلام که امشب شب رحلتشان است، حضرت محمد مصطفی (ص) و آل اکرم، به ربیعه فرمودند: «ربیعه، خدمتنی سبع سنین. شما هفت سال خادم ما بودی. افلا تسئلنی حاجه؟ از ما چیزی نمیخواهی؟ حاجتی نمیخواهی؟» خوش به حالش؛ هفت سال خادم بوده، چیزی نخواسته. پیامبر میگویند که: «آقا بعد هفت سال چیزی نمیخواهی؟» میشود آدم چند ساله خادم امام رضا (ع) باشد، بعد چند سال خدا، آقا را ببیند، حضرت بگویند: «چند سالی که خادم بودی، حالا چیزی نمیخواهی؟» خیلی خوش به حال آدم میشود.
«یا رسول الله، امهلنی حتی افکر.» آدم عاقلی بوده. برگشت گفت: «آقا جان، یک خورده مهلت بدهید.» چی بخواهم؟ فرصت گرفت، رفت نشست فکر کرد. «فلما اصبحت و دخلت علیه قال لی یا ربیع احط حاجتک؟» صبح شد. آمدم خدمت پیامبر. «حاجتت را بگو. فکرت را کردی. چه میخواهی؟» خب حالا اگر پیامبر به ما بگویند: «چه میخواهیم؟» فکر کنیم. مثل آقای ربیعه. چند سال خدمت کردیم. امام رضا (ع) بگویند: «آقا چند سال شما زیارت ما آمدی. بعد این چند سال چه میخواهی؟ یک حاجت مستجاب پیش من داری.» یک خورده الان فکر کنیم. واقعاً دقیق فکر کنیم.
یک دانه بچه میخواهم، نمیدانم یک بچه خوب میخواهم، یک عروس خوب میخواهم، یک دختر خوب میخواهم، یک زن خوب میخواهم، یک خانه بزرگ، یک ویلایی، یک ماشین خوب. آدم بالاتر باشد، ایمانی، عاقبتبخیری. ربیعه چی خواست؟ «فقلت: تسئل الله ان یدخلنی معک الجنة.» ربیعه برگشت گفت: «یا رسول الله، حاجت من این است: شما از خدا بخواه من با خودت وارد بهشت بشوم؛ دست تو دست خودت.» حاجتی خیلی کلاسش بالاست. «یا رسول الله، ما علمنی احد لکنی فکّرت فی نفسی.» خودم نشستم فکر کردم. آدم عاقل. «و قلت: مالاً کان الی نَفاد، عمراً طویلاً، و اولاداً کان عاقبتهُم الموت.» نشستم فکر کردم: اگر از شما پول بخواهم، بالاخره تمام میشود. اگر عمر طولانی بخواهم، بچه زیاد بخواهم، اینها هم بالاخره میمیرند.
«قال ربیع: فنکّس صلی الله علیه و آله و سلم رأسه.» ساعت... میگه حضرت چند لحظهای سرشان را پایین انداختند، مشغول فکر شدند. «ثم قال: افعل ذلک.» حضرت فرمودند: «قبول. فقط یک شرط دارد. میخواهی دست تو دست خودم وارد بهشت بشوی؟ اینقدر حاجت بزرگی داری. شرطش یک چیز است: اعنّی بکثرت السجود.» زیاد سجده کن، زیاد سجده کن. «مرا کمک کن با سجدههای زیاد که بتوانم تو را به آن کلاس بالا پرواز دهم.» این تعبیر حضرت است. «مرا کمک کن با کثرت سجود شما. خیلی حاجت گندهای برداشتی. بار سنگین است. این بلند کردنش زور میخواهد. باید قوی بشوی. زیاد سجده کن. مرا کمک کن. بتوانم به آن سطح بلندی که شما حاجت دارید، بتوانم دستت را بگیرم.»
سجده میدانی دیگر؛ مقام قرب است. آیه سجدهدار که اگر بخوانم، همه باید سجده برویم. آیه آخر سوره مبارکه علق: «سجده کن. به من نزدیک شو.» حالا آهسته نمیخوانم که سجده واجب نشود. سجده کن، نزدیک شو. سجده وسیله قرب به خداست. در آن لحظه که آدم بریده از همه جا... شیطان برگشت گفت: «خدایا این آدم را پس میتوانیم برویم منحرفش کنیم و اینها. من برای بچههای این آدم برنامه دارم. از چهار جهت میآیم روش کار میکنم. من بین ایدیهم و شمالهم خلفهم.» این آیه سوره مبارکه اعراف است. سمت راست، چپ، جلو، عقب. این چهار جهت را میآیم کار میکنم.
در روایت دارد، فرشتهها وقتی این را شنیدند، دادشان بلند شد. گفتند: «یا بنی آدم، چقدر این بنی آدم بدبختند. چهار جهت میخواهد حمله بهشان بشود.» حمله شیمیایی و موشکی، بدتر از حمله موشکی. تو فرض کنید صدام میخواهد به ایران حمله کند، از چهار جهت شهر مشهد حمله کند؛ از چهار جهت شمال و جنوب و شرق و غرب را میخواهد بزند. چه میماند دیگر؟ «خدایا، این برای بچههای آدم دیگر چیزی نمیماند از چهار جهت بخواهد حمله کند این شیطان.»
خدای متعال فرمود: بالا و پایین را خالی گذاشتم. بالا و پایین خالی است. اگر دستی بلند کنند به آسمان یا سری بزنند به زمین، شیطان دیگر از این چهار جهت نمیتواند حمله کند. این دو راه دارد. یک دستی به آسمان، یک سری به سجده. با پیامبر برود توی بهشت، بمباران نشده باشد، بعد حفظ شده باشد دین و ایمانش. واسه همین سجده زیاد میخواهم. باید نزدیک شده باشد به خدا. باید در پرواز باشد.
ربیعه میگوید چند تا نکته هم پیامبر فرمودند. اینها یادگاری از شب رحلت پیامبر اکرم باشد، از این مجلس خیلی زیباست این فرمایش رسولالله (ص). حضرت فرمودند: «ما من عبد یقول کل یوم سبع مرّات اسئل الله الجنة و اعوذ به من النار.» هرکس هر روز هفت بار این ذکر را... ذکرش هم خیلی ساده است. فارسی هم میشود گفت. ذکرش چیست؟ «اسئل الله الجنة و اعوذ به من النار.» از خدا بهشت میخواهم، از جهنم هم پناه میبرم به او. روزی هفت بار بگویی: «از خدا بهشت میخواهم، از جهنم به او پناه میبرم.» این چی میشود؟ «قالت النار یا رب اعذه منی.» جهنم برمیگردد میگوید: «اگه کسی هفت روزی هفت بار این را بگوید، جهنم برمیگردد میگوید: خدایا این را از دست من نگهش دار!» جهنم میآید به خدا میگوید.
ذکر ساده. دغدغهاش بشود. نه اینکه فقط لقلقه زبان بشود. یک لقلقه دادیم، یک دغدغه داریم. لقلقه اثر نمیکند. با دغدغه اثر میکند. «لا اله الا الا الله» یک دانه آدم بگوید، بهشت بهش واجب میشود. نه. «لا اله الا الله» لقلقه. «لا اله الا الله» دغدغه. هرچی بت و سنگ و چوب و مستکبرین و طاغوت و هرچی در عالم هست غیر خدا که مردم میپرستند، به لقلقه هزار تومان بگوید واجب نمیشود. ابن ملجم «لا اله الا الله» مگه؟ شمر و یزید و عمر سعد «لا اله الا الله». واجب نشد، چون لقلقه بود، دغدغه نبود. یک دغدغه اگه باشد کار را راه میاندازد.
حضرت فرمودند: «هفت بار این ذکر را بگوید در روز: از خدا بهشت میخواهم، از جهنم پناه میبرم.» دغدغهاش هم...
بعد حضرت فرمودند: «هرکس پنج تا چیز داشته باشد، عمل بر آخرت نداشته باشد، در آخرت دیگر هیچ عذری ندارد.» این پنج تا را بگویم. آقا جان، عزیزان من، سروران من، اگه داشته باشیم و عمل آخرت کم باشد و اینها، دیگر عذری نداریم. پنج تا چیز. کسی داشته باشد، اینها را، دیگر در قیامت عذری ازش شنیده نمیشود. بگویند: «آقا عمل برای آخرت آورد؟»
پنج تا چیز چیست؟
۱. «زوجة صالحة تعینه علی امر دنیا و آخرته.» یک زن خوب، همسر خوب، همسر یا شوهر. یک همسر خوب که این در امر دنیا و آخرتش کمکش کند. کسی این را داشته باشد، دیگر در قیامت عذری ندارد برای اینکه عمل کم آورده. ازش عذر را قبول نمیکند. شما که همسر به این خوبی داشتی، کمکت میکرد. هر وقت روضه میخواستی بروی، کمک بود. زیارت میخواستی بروی، کمک بود. مسجد میخواستی بروی، کمک بود. نرفتی واسه زیارت، کم رفتی واسه چی، مسجد کم رفتی. این اولیش.
۲. «و بنون ابرار.» بچههای خوب، بچه سربهراه به خدا و پیامبر رفیق. کسی بچه خوب سربهراه دارد، دیگر عذری ندارد پیش خدا. بچه بد دارد، و عذر دارد. روز قیامت میگوید: «خدایا بچهام بد بود. واسه همین آدم خوبی نبودم.» این که نمیشود که. ازت میخواهم بفهمم که، یعنی این را که داری، دیگر نباید دغدغه چیز دیگری داشته باشی. وقتی زنت خوب است، دیگر دغدغه زن نداری. وقتی بچه خوب است، دیگر دغدغه بچه خدا باشد. دغدغهات آخرت باشد. روایت کلاً در مورد دغدغه است. میبینید. آقا دغدغه بچه خوب دارد.
۳. «معیشة فی بلده.» کسی کارش در شهر خودش است. دیگر دغدغه کار نداریم. ولی خیلی چیز خوبی است. سفارشم به همین است که مرد صبح برود سر کار، بعد طلوع آفتاب. میدانید آداب اسلامی خوب رعایت نمیشود متأسفانه بین ماها. اصلاً زندگیها سبک اسلامی نیست. خیلی مشکلات هست. سبک زندگی اسلامی ما ساعت دو و سه و خواب، ساعت دو و نیم شب اینها را نداریم. حالا مبتلائیم دیگر. سریالها تا ساعت دو و سه و نمیدانم برنامه نود ادامه پیدا میکند و مینشینند نگاه میکنند. فوتبال و چی و چی.
اونی که فرهنگ اسلامی است، بین نماز مغرب و عشا یک استراحتی دارند، شام میخورند. یک ساعت و نیم فاصله است. میآیند نماز عشا را میخوانند. یک استراحت مختصری میکنند. یعنی به ساعت الان میخواهم زمان امروزی خودمان را بگویم. ساعت یک ربع پنج، ده دقیقه به پنج مشهد اذان است. اذان مغرب. نماز را میخوانند، برمیگردند. تا ساعت شش و ده دقیقه شامشان را میخورند. در فرهنگ اسلامی، اونی که اهلبیت یاد دادند، شش و ده دقیقه میآیند مسجد. یک عبادتی میکنند یا قرآنی میخوانند. مثلاً ساعت هفت، هفت و ربع میآیند منزل، استراحت. دهشب بیدار میشوند. دهیازدهشب بیدار میشوم دیگر. حالا بستگی به سن و سال هم دارد. اگه جوانتر است خواب بیشتر، پیرتر خواب کمتر. اگه پیر است سه ساعت چهار ساعت خواب کفایت میکند. جوانتر است هفت ساعت هشت ساعت کفایت میکند.
دیگر ساعت دو و نیم نهایتاً اگه جوان است بیدار میشود. نماز شب قرآن سحر. کلاس خیلی سفارش شده. نماز شب قرآن سحر را میخواند و نافله صبح، نماز صبح. بینالطلوعین مینشیند مشغول ذکر میشود. بینالطلوع طلوع آفتاب که شد، میزند بیرون دنبال کار. نیم ساعت مانده به اذان ظهر، یک خواب مختصر میکند که جبران خواب شب را بکند. ادامه کار. نماز و نماز ظهر و عصر و اینها. اول غروب برمیگردد منزل. اول غروب، یعنی دیگر شب را کامل با اهل و عیال است.
فرهنگ اسلامی الان چی؟ نسبتی تقریباً. کار مردم سفارشی است که در شهر خودش باشد. دیگر دغدغه کار نداشته باشد. اگه کسی کارش در شهر خودش است، این دیگر دغدغه ندارد. واسه آخرتش نباید چیزی کم بگذارد. چون که میروی سر کار، زود هم برمیگردی منزل. دیگر عذری ندارد این آدم اگه روز قرآن کم بخواند، عبادتش کم باشد. یک وقت آدم شهرش دور است، خوب. الان خیلیها هستند. ما زیاد میبینیم. عسلویه مثلاً. شوهر شاغل آنجا. از هر بیستویک روز، دو روز برمیگردد شهر خودش. خانواده ماهی تقریباً فرق میکند با آن کسی که صبح میرود، ظهر برمیگردد خونه یا اصلاً کارشان هم در خانه است. آخرتش دغدغه کار و رفت و آمد که ندارد.
۴. «و حسن خلق یداری به الناس.» یک رفتار خوبی با مردم دارد. مردمدار. چهارمیاش. اولی چی بود؟ همسر خوب. دومی چی بود؟ فرزند. سومی شغل در شهرش. چهارمی مردمدار. رفتار خوب مردمی دارد. دیگر دغدغه نداری که بگویی آقا مردم با ما خوب تا نمیکنن. ما با مردم دعوا داریم، جنگ داریم. این آدم دیگر نباید آخرتش کم بگذارد.
۵. «و حب اهل بیتی.» محبت اهلبیت من. کسی این را دارد، دیگر از آخرت نباید چیزی کم بگذارد. سرمایهی سنگینی دارد. الان مجلس قبلی روایتش را خواندم. یک نفر آمد خدمت امام صادق (ع). خیلی فقیرم. حضرت فرمودند: «تو یک ثروتی داری که از همه مردم عالم ثروتمندتری.» «آقا من خیلی وضعم خراب است.» «شما یک چیزی داری که با کل دنیا و آخرت عوضش نمیکنی، آن هم ولایت ما اهلبیت است. شما فقیری؟» کسی که یک همچین سرمایهای دارد که با دنیا و آخرت عوضش نمیکند، کجا فقیر است؟
اهلبیت را دارد. دیگر دغدغهاش آخرت باشد. غصه بخورم که حالا مثلاً فلان چیز گیرم نیامد. کلاس آدمها به دغدغهشان است. این داستان خیلی عجیب است، خیلی عجیب است. هرچی من فکر میکنم، الان تقریباً سه سال است شاید از این ماجرا گذشته. حتماً روی ماجرا فکر میکنم. خیلی داستان عجیبی است. آن عارف گفته بود: «من در دوران خودم بزرگترین عارف زمان خودم بودم.» «من الان در عالم برزخ دو سالهام. بچهی دو سالهام.» در عالم... میگفت: «اینجا در عرفایی که در عالم برزخ هستند.»
آن آقا گفته بود: «دیگر در مکاشفات و نمیشود محل گذاشت. خواب و مکاشفات و اینها نمیشود. ولی وقتی طرف خودش اهل آن آقایی که در عالم برزخ به ایشان گفته بود: «من دو سالهام.» گفته بود که: «اینجا بین عرفا، اونی که از همه ما بزرگتر است، آیتالله بهجت است. مرحوم آیتالله العظمی بهجت. ایشان در عالم برزخ شش سالهاند. یک بچهی شش ساله است.» بعد گفته بود که: «از آقای بهجت و این عرفا و اینها دیگر به بعدش، انبیا و اولیا. آنها مردهای هفتاد هشتاد سالهاند.» امام رضا (ع) و امام حسین (ع) و پیامبر اکرم (ص) و آنها دیگر یک مرد کامل هفتاد هشتاد ساله.
این جمله خیلی عجیب بود. ایشان گفته بود که: «الان اکثر کسانی که از دنیا میروند، میآیند در عالم برزخ، بچههای یک روزهاند. بچهها یک روزه.» بچهی یک روزه دغدغهاش چیست؟ «یک شیر بخورد یا بشورند، عوضش کنند.» یک خواب است یا یک چشم باز میکند، چیزی نمیبیند. کور محض. تا نفسی میکشد میآید و میرود. یک بار اضافی در این عالم. جمعش کنم. خاصیت هیچ مصرفکنندهی محض. بعد گفته بود: «تازه اینجا را داشته باشی. شما را به خدا. چقدر این جمله عجیب است.» گفته بود: «تازه کسی از دنیا دل بکند در عالم برزخ، بچهی ۱۰ روزه است؛ چون بچهی ده روزگی نافش میافتد. نافش از عالم طبیعت کنده شده. تازه دل از دنیا میکند.» یعنی به خاطر دو قرون پول دروغ نمیگوید، غیبت نمیکند، تهمت نمیزند. آنقدر آدم درگیر و بند مادیات نیست. این بچهی ده روزه است در عالم برزخ.
آقای بهجت شش ساله از برزخ. بعد پیامبر اکرم (ص) هشتاد ساله. مقایسه کنیم. فرق. چه عظمتی دارد رسولالله، رسول اعظم. شوخی نیست. خدای متعال برگردد خطاب بکند: «انک لعلی خلق عظیم.» یا رسولالله، شما خلقتت عظیم است. اخلاقت عظیم است. عظمت داری. چه عظمتی دارد دغدغههایش. اصلاً فرق میکند با همهی عالم. درگیر و بند خورد و خوراک نیست.
من صبح چشم از خواب باز میکنم، فکر چیام؟ چهجور تا شب فقط سر هم بیاورم، یک چیزی بخورم و سر کار بروم و حلال و حرومی. حالا هرچی شد. خودم را عرض میکنم. درگیر همین شبم. خواب همینها را میبینم. خواب سبزیفروش و گوجهفروش و بقال سر محل. دعوا میکنم در خواب و از آن یکی پولم را میگیرم و از این یکی شاکیم. هفتاد سال هشتاد سال، پنجاه سال شصت سال آدم زندگی کند دنیا برود، بچهی یک روزه حسابش کنند. خیلی درد دارد ها. خیلی درد.
حالا برگشتن بزرگ شدنم ندارد. در دنیا آدم دلش خوش است این بچه بالاخره بزرگ میشود. روز به روز. مگر سایهی رحمت رسول اعظم کاری بکنم آن طرف.
پیامبر اعظم (ص) که فرمود: «در قیامت همه انبیا چشمشان به شفاعت رسولالله است.» همه انبیا. در روایت دارد نوح دست به دامن پیامبر است. «یا رسولالله من را شفاعت.» موسی، عیسی. شوخی نیست. پیامبر خیلی بلند است جایگاهش. پیامبر اکرم. من فقط به عنوان نمونه همین را هم بدهم خدمت شما.
امام مجتبی (ع) را که میشناسیم. امام مجتبی (ع) مقامشان چیست؟ همه میدانیم. امام مجتبی (ع)، امام حسین (ع) با هم «سیدا شباب اهل الجنة.» جوانهای بهشت دو تا سید دارند. امام حسن (ع) و امام حسین (ع). این امام مجتبی (ع) بزرگوار، وقتی جای امیرالمؤمنین (ع) بودند، صحبت میخواستند بکنند، لکنت زبان میگرفتند. «عظمت پدرم امیرالمؤمنین. زبانم بند میآید. نمیتوانم حرف بزنم.» بچه بودم. مجتبی مسجد میرفت. حضرت زهرا (س) امام حسن (ع)، امام حسین (ع) را میفرستادند مسجد بروند پای منبر پیامبر. و وحی هم که نازل میشد در مسجد، اینها بیایند برای حضرت زهرا (س) زود نقل بکنند. ببینید دغدغهی اینها چیست. فاطمه زهرا (س) دغدغهاش یک وقت از وحی جا نیفتد. الان وحی نازل شد، سریع باید به من خبر برسانید. نرخ ارز دلار و سکه را هرچی بود سریع خبر بده. «بینهما بون بعید.» این کجا.
امام مجتبی (ع) میآمدند سریع تا وحی نازل میشد مخابره میکردند به حضرت زهرا (س). این در جلد ۴۳ بحارالانوار نقل شده روایتش. یک روز امام مجتبی (ع) آمدند سریع خبر بدهند به حضرت زهرا (س) که در مسجد چه وحی نازل شده. شروع کرد حرف زدن، به لکنت افتادند. حضرت زهرا (س) فرمودند: «عزیزم چرا به لکنت افتادی؟» عرضهداشت: «احساس میکنم یک شخص بزرگی ایستاده دارد من را نگاه میکند. عظمت او مرا گرفته. نمیتوانم حرف بزنم.» امیرالمؤمنین (ع) پرده را زدند کنار. فرمودند: «آره پسرم، من پشت پرده ایستاده بودم. عظمت من بود.»
یک روایت. یک روایت دیگر دارد. وقتی که عثمان را کشتند، به نظرم در جلد ۴۰ بحارالانوار است. مردم آمدند. روز عید غدیر هم بود اتفاقاً. بعد ۲۵ سال در خانهی امیرالمؤمنین (ع) را زدند. «آقا میخواهیم با شما بیعت بکنیم.» دیگر ماجرایش را خبر دارید. همه بردند مسجد و به زور با حضرت بیعت کنند. امیرالمؤمنین (ع) اشاره کردند: «پسرم، به امام مجتبی (ع) پسرم شما بیا روی منبر بایست. یک خطبه بخوان برای مردم.» حالا دیگر امام مجتبی (ع) نزدیک ۳۰ سالشان است. آنجا امام معصوم، سید شهاب اهل جنت. عرض داشتم: «پدر جان، تا وقتی شما در این جمع هستید، من نمیتوانم سخنرانی کنم. اگر میشود لطف بفرمایید از جلسه خارج شوید.» عظمت امیرالمؤمنین (ع) آنقدر بر امام مجتبی (ع) پیش...
حالا این امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «انا عبد من عبید محمد. صلی علی محمد.» «من یکی از بردگان پیامبرم.» پیامبر دریاست، من قطرم. حسابش را بکنید. امام مجتبی (ع) وقتی امیرالمؤمنین (ع) هست، لکنت میگیرد. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید پیش پیامبر که هستم... این پیامبر اعظم (ص) خیلی جایگاهشان بلند است. خیلی این جایگاه بلند است. اصلاً ذهن آدم نمیتواند بفهمد پیامبر اکرم (ص) کیست. به قول مرحوم علامه طباطبایی (ره) میفرماید: «ما هرچی بررسی کردیم ندیدیم در طول دوران زندگی پیامبر اکرم (ص) امیرالمؤمنین (ع) حتی یک دانه سخنرانی داشته باشند یا نه حدیث داشته باشند.» تا وقتی پیامبر (ص) ساکت است، محو دوزانو فقط ابراز تواضع و ادب.
پیامبر که از دنیا رفتند، دیگر صحبت و روایتهای امیرالمؤمنین (ع) شروع شد. این پیامبر اعظمی. کسی میخواهد بفهمد چقدر عظیم است، باید با پیامبر خودش مچ کند. عیار پیامبر، تراز پیامبر. خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه. فرصت نیست دیگر این را بخوانم. امیرالمؤمنین (ع) در مورد پیامبر اکرم (ص) صحبت در مورد پستی دنیا در چشم پیامبر حرف میزند. دنیا در چشم پیامبر خیلی کوچک بود. اصلاً بیارزش محض.
یک روز پیامبر (ص) آمدند منزلشان، دیدند یکی از همسران پیامبر پرده زیبایی آویزان کرده. پرده خیلی قشنگ. جمع کنیم. «میترسم من را یاد دنیا بیندازد.» پیامبر اکرم (ص). این عظمت. حالا من نمیگویم کسی چیز خوب نداشته باشد. پرده خوب، امکانات زندگی. بالاخره حلال است. اشکالی ندارد. حرام کند. پیامبر اکرم (ص) میترسد یک خورده امکانات زندگیش خوشگل بشود. به این دنیا دل ببندد. شیرین بشود. آن وقت رفتن از این دنیا برایش سخت بشود.
بعد حالا این فرمایش امیرالمؤمنین (ع) خیلی عجیب است. این داستانها را که نقل میکنند، میفرمایند: «اگر کسی چیزی را که کوچک میشمارد، پیامبر کوچک میشمارند، کسی اینی که پیامبر خدا کوچک میشمرند را بزرگ بشمارد. «لکفا به شقاقاً و معاداة عن امر الله.» همین را دوست دارد که پیامبر خدا دوست ندارند. همینی را بزرگ میشمارد که خدا و پیامبر کوچک. همینقدر برای دشمنی با خدا بس است. همینقدر برای رودرروی خدا قرار گرفتن و شمشیر تیز کردن بس است.» ۱۶۰. به همین اندازه انگار به خدا دشمن است. در چشم خدا صفر است.
در روایت دارد: «اگه دنیا پیش خدا ذره ارزش داشت، یک قطرهاش را به کافر نمیداد.» اگه این خانه و زندگی و ماشین و ثروت و قدرت و برج و این کوفت و زهرمار، ذرهای برای خدا ارزش داشت، یک قطرهاش را به کفار نمیداد. امیرالمؤمنین (ع) در ادامه به پیامبر نداد. پیامبر که اینقدر بزرگ بود. خدا بهش از دنیا چیزی. خدا پیامبر را اکرام کرد یا اهانت کرد؟ به پیامبر اکرم (ص). او اهانه؟ کدام پیامبر تحویل گرفت و یا بیاحترامی کرد؟ ادامه میدهند. میگویند که: «اگه بگویی خدا اهانت کرد، که دروغ گفته است.»
نمیخواهم بگویم هرکی پول دارد، یعنی پیش خدا جایگاه ندارد، ها. یعنی اینها ارزش ندارد. فی نفسه ارزش آب بندگی است. نه هیچی دیگر. هرچی در چشم پیامبر بزرگ است، این علامت عظمت آدم است. قرآن چقدر در چشم ما بزرگ است؟ جوجه پیامبر (ص) خیلی بزرگ بود. روایت میفرماید: «هر کسی خدا بهش قرآن بدهد، یعنی قرآن یاد بگیرد و احساس بکند خدا بهتر از او چیزی به دیگران داده، خود پیامبر (ص) میفرماید: این تحقیر کرده چیز بزرگی را.»
من یک مثال بزنم برای شما. خواستگاری یک خانمی، یک دختری. شما به خدا خوب دقیق بشو در این مثال. نکته دارد. کسی بیاید خواستگاری یک دختری. پدر بپرسد که: «خب آقا شما که آمدید خواستگاری چی دارید؟» «حقوق کمی. بالاخره در حد اینکه زندگی را اداره بکنیم و اینها ولی حافظ قرآن هستیم.» حالا این پدر دختر برگردد در دلش بگوید: «به چهدرد من میخورد که حالا حافظ قرآن هستی؟» به نظر شما این با منش پیامبر (ص) میسازد؟ پیامبر (ص) فرمودند: «هرکه قرآن در سینهاش است، این به همه کسانی که در عالم بهرهای دارند، میچربد.» اونی که دارد در جیب طرف، پول است. بیشتر ارزش قائلیم تا اینکه در سینهاش قرآن باشد. این خیلی چیز بدی است. لباس طرف خوب است، تیپش قشنگ است، بیشتر ارزش دارد تا اینکه رابطهاش با خدا چقدر خوب است. اینها را باید تنظیم کرد تا مثل پیامبر عظیم شد.
یکی از چیزهایی که در دید پیامبر بزرگ بود این بود: دختر را خیلی دوست داشتم. بچه دختر خیلی... اینجوری نیستند. پسر را بیشتر دوست دارند. ولی پیامبر دختر را بیشتر دوست داشتند. فرمودند: «اینها رحمتند.» پسر نعمت است. خدا بابت نعمت مؤاخذه میکند آدم را. ولی در ازای رحمت مؤاخذه نمیکند. کی خوشحال است از اینکه دختر دارد؟ کی دخترش را بیشتر از پسرش دوست دارد؟ این به همین اندازه پیامبر نزدیک است. خوشی کلاس است. عیار است.
یک وقتی کسی آمد خدمت پیامبر اکرم (ص). دیگر حسن ختام بحثمان بشود. این داستان. گفتش: «آقا جان، من تازه مسلمان شدم. چند سالی نبودم. مسافرت رفته بودم. وقتی میخواستم بروم همسرم باردار بود. بعد از چهار سال برگشتم. وقتی آمدم منزل، یک دختری را در خانه دیدم. زنم این بچه را هی قایم میکرد از من. سؤال کردم دختر کیست؟ گفت: «دختر همسایه است.» دیدم که خب گفتم حتماً باید برود دیگر یک چند ساعتی هست میرود خانه. دیدم این دختر نشسته. شب هم بود. هی زنم اصرار داشت که این بچه را من نبینم. فهمیدم که این دختر خودم است. بهش گفتم که این ماجرا چیست؟ یک چیزی بگویم، قول میدهی با این بچه کار نداشته باشی؟ این وقتی که من باردار بودم، همین دختر به دنیا...» خب آن فرهنگ جاهلیت است که دختر را بد میدانستند.
رفت خدمت پیامبر. گفت: «آقا جان، امروز صبح وقتی که باخبر شدم این بچه، بچه خودم است، دستش را گرفتم، بردمش قبرستان شهر. واسش چاله کندم. بچه را گذاشتم در قبر، بچهی دختر چهار ساله. شروع کردم رویش خاک پاشیدن. میگه التماس میکرد. گریه میکرد: «بابا من را به گور نکن.» قبول نکردم. این جایش خیلی دل من را سوزاند. روایت این تیکهاش خیلی عجیب بود. میگه همینجور که داشتم گرد و خاک را میپاشیدم توی قبر این بچه، یک خورده گرد و خاک پاشید روی صورتم. میگفت: «بچه از همان قبل دستش را درآورد، شروع کرد صورت من را گرد و خاکش را پاک کرد.» ولی این هم در من اثرگذار نبود که زندهبهگور نکنم. در قبر گذاشتم، خاک ریختم، زندهبهگورش کردم.»
برگشت. یک اشک در چشمهای پیامبر اکرم (ص) جمع شد. بغض گلوشون را گرفت. فرمودند: «اگر نبود اینکه رحمت خدا از غضبش بیشتر است و سبقت گرفته، همانجا به الهی نابود میشوی. خدا بهت مهلت.» حالا من از شما سؤال میکنم: این مردمی که با دختر خودشان اینجور برخورد میکردند، آنقدر بیرحم بودن. با دختر رسولالله چه کردند؟ بعد از پیامبری که همه وصیت و ستایشش چنین بود که: «بعد از من، من از شما هیچ مزدی نمیخواهم، هیچ اجری نمیخواهم. «لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی.» فقط به این زن و بچه من خوبی کنید. مخصوصاً این فاطمهای که هر وقت وارد شد، پیامبر تمام قامت ایستادند. دولا شدند. دستش را بوسیدند، بازویش را بوسیدند، صورتش را بوسیدند، سینهاش را بوسیدند.»
فاطمه زهرا (س) بعد از پیامبر با این یادگاری پیامبر... بعد از پیامبر، هنوز کفن پیامبر خشک نشده بود، مثل پسفردا و دو سه روز دیگر، حمله ور شدند به این خانه. ماتم زدهی پیامبر. «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مهبط الملائکه و ... و برکاته.» این لحظات آخر. فاطمه زهرا (س) کنار بستر بابا نشسته، آه میکند. گریه میکند. امشب دیگر شب آخر است. دیگر فردا بیپیامبر.
یک وقت رسولالله (ص) اشاره کردند: «دخترم بیا.» نزدیک گوش فاطمه (س) چیزی فرموند. یک وقت دیدند لبخند روی فاطمه زهرا (س) نشست. عرض کردند: «خانم جان، یک وقت شما خندیدید، یک وقت میان گریه.» فرمود: «پدرم به من فرمود: فاطمه جان، خیلی غصه نخور. بعد از من زیاد در این دنیا نمیمانی. زود به من ملحق میشوی.»
شب سوم مجلس است. بگویم یا نه؟ دختر دیگرم بود در قافله ابی عبدالله (ع). خیلی بعد از بابا زنده نماند. همانجور که مادرش فاطمه (س) را مجروح کردند، از شدت جراحات شهادت رسید. این دخترم از شدت... «لا اله الا الله. آی آی...» فقط فردا این دختر سه ساله را. سر بریده بابا هلاکش کرده. مدینه دیگر برای حضرت زهرا (س) سر بریده بابا نیاوردند. ولی در خرابه نگاه کرد: «یا من الذی من را در بچگی سیرم کرده.» حسین جان، حسین جان، حسین جان. فدایت شوم.
«لعنت الله علی القوم الظالمین.»
خدایا به حق اشکها و نالهها، فرج آقامون امام زمان (عج) را برسان. نازنینش از ما راضی و خشنود بفرما. امام زمان (عج) حاجات تمام شیعیان را حاجت روا بفرما. در زیارت، در آخرت، شفاعت اهلبیت (ع) نصیب ما بفرما. الهی مردهای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام، علمای اعلام، مسئولین خدمتگزار. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نابود بفرما. الهی شب اول رسولالله (ص) و اهلبیت طاهرینش به فریاد ما در برزخ و قیامت و بهشت انشاءالله مانند این دنیا ما را هم امام رضا (ع) قرار بده. هرآنچه گفتیم و صلاح ما بود که نگ...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...