چه عواملی انسان را کوچک میکند؟
آیا کمک خواستن از غیر خدا مذموم است؟
بزرگی روح با عقاید درست
توقعات و عظمت مومن
نقش توقعها در روابط اجتماعی
چرا به نماز صبح تاکید ویژه شده است؟
خجالت از نامه اعمال
راه مستجاب الدعاه شدن چیست؟
آثار حال انقطاع از همه عالم
ماجرای بیماری پسرخاله امام صادق علیهالسلام
از فرزندم چه توقعی دارم؟
چرا آخرین نفر به سراغ اهل بیت میرویم؟
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان قیام یوم الدین. یفقهوا.
بحثی که شبهای گذشته شروع کرده بودیم درباره راهکارهای کسب عظمت روحی بود؛ چه بکنیم که قدرت روحی خودمان را افزایش دهیم، عظمت روحی را افزایش دهیم. خیلی مشکلات اگر عظمت در انسان افزایش یابد، این مشکلات کاهش پیدا میکند.
خیلی مشکلات بهخاطر کوچکی آدم است؛ خیلی چاله و چولههایی که آدم گیر میکند بهخاطر اینکه کوچک است. اگر بزرگ شود، اصلاً در این چالهها نمیافتد.
در یکی از این خیابانهای تهران، یکی از این کوچههای تهران، از محلههای قدیمی که حالا پدربزرگمان آنجا ساکن بود، سمت خیابان ۱۷ شهریور و ایستگاه ناصری و آنجا، کامیون ۱۸ چرخ آمد. در یکی از این کوچههای تنگ میخواست بیرون بیاید و این کوچه هم دور تا دورش همه از این چوبهای بزرگ بود. ما در ماشین پشت سر این کامیون بودیم؛ دیدیم که دندهعقب گرفت و قشنگ دو تا لاستیک را انداخت روی جوب؛ دو تا لاستیک هم اینطرف، کامل دور گرفت، آمد بیرون. من با آن ذهنیتی که خودم داشتم، گفتم خیلی گنده است، آدم تویش میافتد، ماشینش داغون میشود. بعد دیدم نه، این لاستیکش برایش چاله نیست، بلکه اصلاً کمکش میکند برای اینکه ماشین را دربیاورد.
خیلی چالهها که تویش میافتیم بهخاطر کوچکیمان است. آدم اگر بزرگ باشد، نهتنها چاله نیست که تویش بیفتد، بلکه وسیلهای است برای اینکه دور بزند، برگردد، اصلاً راه میانبر است برایش. آدم اگر بزرگ شود، خیلی مشکلات را اصلاً مشکل نمیبیند؛ مشکلات نیست، شکلات است، اصلاً لذت دارد. نبودنش برای آدم سخت است.
مشکل از چیست؟ از کوچکی آدم. آدم وقتی کوچک است، یک دانه، یک حبه انار ممکن است یک بچه کوچک را خفه کند درحالیکه آدم بزرگ ممکن است سه چهار تا انار کامل هم بخورد و هیچ مشکلی برایش پیش نیاید. این گلوی کوچک، گلوی باریک؛ مشکل از این گلوی باریک است، نه از آن دانه انار، آن حبه انار و این باید آدم عظمت پیدا کند، وسعت وجودی پیدا کند.
چند تا از چیزهایی که باعث عظمت میشود را شبهای قبل اشاره کردیم. امشب یکی دیگر از چیزهایی که باعث عظمت روح است را اشاره خواهیم کرد، به برکت صلوات جانانه بر پیغمبر اکرم و امام مجتبی: اللهم صل محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
آیه ۶۵ سوره مبارکه انفال میفرماید: «یا ایها النبی حرض المؤمنین علی القتال» ای پیغمبر این مردم را تشویق کن بیایند جنگ. «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین» اگر ۲۰ تا آدم صابر داشته باشی، اینها ۲۰۰ نفر را غلبه میکنند. «الف من الذین کفروا» اگر ۱۰۰ تا آدم صابر داشته باشی، اینها هزار تا را. شرطش چیست؟ صابر باشند. پس معلوم میشود یکی از چیزهایی که عظمت میآورد برای انسان چیست؟ صبوری است. صبر. هر یک نفر حریف چند نفر میشود؟ ۱۰ نفر. ۲۰۰ نفر.
برخی آیات دیگر باز بیشتر از این هم داریم. برخی روایات ۴۰، ۶۰ و تا ۱۰۰ مورد هم دارد. یک نفر آدم یکتنه در برابر ۴۰ نفر این قدرتش میچربد به آنها، چون عظمت روحی دارد، قدرت روحی دارد. قوت جبرئیل از مطبخ نبود مولوی؛ قدرتی که جبرئیل داشت، آشپزخانه و غذا و طعام و این حرفها نبود. قدرت جبرئیل قدرت روحی بود.
امیرالمؤمنین هم که این در خیبر را کندند، فرمودند که من با قدرت جسمانی نکندم؛ قوت جسمانی برنمیداشت کندن این دری که چهل نفر فقط باید در را باز کنند و ببندند. تصور بفرمایید دری باشد که ۴۰ نفر باید هل بدهند ببندنش. بعد یک نفر بیاید این در را بکند از جا، بلند پرتش کند. این به قوه روحانی است، به قوت روحانی است. قوت روحی و قوه روحی بود که من این را توانستم بکنم.
روح آدم که قوی میشود، جسم آدم هر چه ضعیف باشد. میدانید عجیب است؛ آدمهایی که روح قوی دارند، جسمشان خیلی مقاوم میشود. آدمهایی که روح ضعیفی دارند، جسمشان هم ضعیف است. زودبهزود مریض میشود؛ الکی تقی به توقی میخورد. بعضیها اصلاً عجیب است، انگار کشش برای بیماریهاست. یعنی مثلاً ویروس دارد از کوچه بالایی رد میشود، انگار این آقا یکجوری است که باید این ویروس را بگیرد.
از آنطرف الکی مریض میشوند. البته اصل مریضی خوب است؛ یک ساعت تب، گناه ۷۰ ساله را پاک میکند. اگر کسی سه روز مریض شود که دیگر هیچی، دیگر نور علی نور است، خیلی برکات عجیبی دارد مریضی. ولی خیلی مریضیها بهخاطر ضعف روحیه است. طرف پولش فلانجا گم شده، آمده دو هفته است سرد است. آدم بزرگ اصلاً یک همچین مشکلاتی ندارد. آدمی که قوت روحی دارد و عظمت روحی دارد، اصلاً برایش مشکل نیست. داستان همان جوب است؛ در این چالهها اصلاً نمیافتد، بلکه اینها وسیلهای میشود اتفاقاً بیشتر با خدا رفیق بشود. حواسش جمع میشود؛ میگوید آها، ببین آن روز این ۲۰۰ گران تومان و فلانکس میخواست بهش مالی بدهد همین است.
آقایی از علما یک وقتی کسی از ایشان درخواست کرده بود و گفته بود که آقا این انگشترتان را اگر لطف کنید به ما بدهید. حالا کسی به ما نگویید، اینها را آره. در مورد علما. گفته بود که آقا این انگشترتان را لطف کنید بدهید یادگاری. فلان و از فلانجا خریدیم و به کسی نمیتوانیم بدهیم. خیلی شرمنده شده بود. نشسته بود، عالم رفته بود تجدید وضو کند، دستشویی. برمیگردد، در را باز میکند، میگوید ای خاک بر سر من. میگویند چی شده آقا؟ میگوید به تو ندادم، به چاه دستشویی دادم! یک چیزی که به مؤمن ندهی، همان حقش است که به چاه دستشویی بیفتد.
حالا آدم ضعیف مینشیند گریه میکند، آدم قوی متنبه میشود، میفهمد ایراد کارش کجاست، دیگر بعداً تکرار نمیکند. گاهی آدم کتک هم میخورد، باز همان رویه قبلی را ادامه میدهد. از خدا شاکی است که چرا میزنی من به این خوبی؟ نمیگوید بابا من غلط کردم خدایا، فهمیدم از کجا دارم چوب میخورم. از چاله و چولهها گله میکند، نمیرود لاستیک خودش را بزرگ کند، لاستیک ماشینش را وسیع کند که از این چاله و چولهها رد شود.
امام مجتبی را ببینید، نهایت عظمت. وقتی که در تشییعجنازه امام مجتبی(ع) جمعیت میآیند و آن وضعیت پیش میآید.
عبدالملک بن مروان که خودش در شهادت امام حسن (ع) دخیل بوده. این زهری که معاویه تهیه میکند از پادشاه روم میخواهد مهلکترین سمی که در دنیا وجود دارد را برای معاویه بفرستند. او هم میرود تهیه میکند به قیمت گزافی برای معاویه میفرستند. یک پیکی میفرستد، این پیک سم را میآورد برای عبدالملک بن مروان که آن موقع والی مدینه بوده. عبدالملک بن مروان اجیر میفرستد در خانه امام حسن مجتبی (ع). وقتی آقا تشریف نداشتند، جعده، همسر حضرت، این خانم میآید. جعده در را باز میکند، میپرد تو، میرود در اتاق منزلشان. میگوید که: جعده بخت بهت رو کرده! چطور؟ میگوید که: پادشاه مسلمین، امیرالمؤمنین، معاویه به شما رو کرده. گفته که تو حسن بن علی را بکش، من تو را زن یزید میکنم. خیلی حرف است! یک سرزمینی هم از فلانجای عراق میدهم در اختیار تو. این سم را به او تحویل میدهند که این خانم امام مجتبی (ع) را بکشد، ایام عیدش طی شود، بیاید همسر یزید شود.
همین عبدالملک بن مروان که واسطه بوده در قتل امام حسن (ع)، دیدند در تشییعجنازه حضرت آمده دارد گریه میکند. گفتند: بابا تو دیگر آمدی اینجا چکار؟ گفت: من آمدم تشییعجنازه کسی که «حلمَهُ تَوازَنُ الْجِبَال» (عجب عبارتی!)، آمدم تشییعجنازه کسی که تحملش هموزن کوهها بود. این آدم خیلی آدم درشتخویی است. همچین کسی دشمنش باشد، بیاید در تشییعجنازهاش. آقا تحملش هموزن کوه بود، عجیب بود.
امام مجتبی (ع) صبر کسی که مرکب داشت، ۲۰ بار پیاده و خیلی از این ۲۰ بار را با پای برهنه رفت مکه. سوار اسب و شتر هم نمیشد. میآوردند اسب و شتر را اگر کسی خسته شد در کاروان، سوار شود، راه میافتاد. ولی خود حضرت پیاده میرفتند، برمیگشتند. یک وقت کسی به ایشان اشاره میکند، میگوید: آقا جان این پایتان ورم کرده. حضرت هم خیلی پایش درد گرفته بوده در مسیر مکه. خودتان را اذیت میکنید. حضرت میفرمایند که: نه، منزل بعدی که برسیم، یک آدم سیاهپوست میآید، یک روغنی دارد. روغن او را بگیرم ببرم ورم پایم را بزنم، خوب میشود.
گفتند: آقا اصلاً جلوتر تا فلان شهر دیگر جایی نیست، آدمی نیست. جلوتر میرسند. غلام خودشان را میفرستند، میگویند: برو یک غلام سیاهی اینجا ایستاده، یک روغنی دارد. روغن را ازش بگیر. مرحوم مجلسی در جلد ۴۳ بحار نقل کرده. این غلام حضرت راه میافتد و میآید، میبیند که یک نفر وسط بیابان، سیاهپوستی ایستاده، روغن دستش است. خادم حضرت میگوید که: مولای ما امام مجتبی (ع) اینجا هستند، میخواهند از شما روغن بخرند. پولش را هم دادهاند به من. کدام مثلاً مولایتان کیست؟ او میگوید که: امام حسن (ع)، حسن بن علی بن ابیطالب (ع). این هم شیعه بوده. میگوید: من را وردار ببر پیش این آقا، من از شیعیانشان هستم، از ارادتمندانشان هستم.
غلام سیاه را میآورند خدمت امام حسن (ع). این میگوید که: آقا جان من غلام شما هستم، من نوکر شما هستم، پول نمیخواهم. خانم من باردار است، دارند زایمان میکنند. شما از خدا بخواه بچه خوبی نصیب من شود. الآن که آمدم جنس را بفروشم، خانم من وضع حمل میخواست بکند، پول میخواستم. یعنی حضرت از کجا دیده بودند، فهمیده بودند این وضع حمل میخواست بکند. آمدم این را بفروشم. الآن که دیدم شما خریددار هستید، از شما نمیخواهم پول بگیرم. شما فقط دعا کنید که خانم بچه را سالم به دنیا بیاورد، بچهام بچه خوبی باشد.
حضرت میفرمایند: من الان میگویم بچه به دنیا آمد، پسر هم هست. این پسرم از شیعیان ماست، از شیعیان خالص ماست. که بعداً میشود سید حمیری (ره)، از شاعران بزرگ مکتب اهلبیت (ع). سریع برمیگردد و میبیند که همسرش بچهدار شده. حضرت هم یک خورده از آن روغن میمالند و سریع ورم پا میخوابد. باز حاضر نمیشوند سوار شوند.
خیلی تویش نکته است. تا تقی به توقی میخورد آدم ضعیف است. تا سه روز دردتان را مداوا نکنید. من چند تا نکته بگویم این خیلی جالب است: تا سه روز با مریضی باید مدارا کرد. برخی روایات سه روز دارد، برخی روایات دارد: تا وقتی که زمینگیرتان نکرده، زمین نینداخته، مریضی میتوانید آدم راه بروید. بدن باید قوی باشد. «بدایک ما مشاک» تا وقتی که مریضید، با شما دارد راه میآید، تو هم با او راه بیا. این فرمایش از امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه است. تازه وقتی سراغ طبیب و دوا و اینها میرود آدم، آنجا سراغ دوای درستوحسابی میرود. کمی داروهای گیاهی اینها باشد، پیش دکتر درستوحسابی. بعد از اینکه مریضی زمینگیرش کرده. خوب گوش بدهید شما را به خدا. بعد از اینکه مریضی زمینگیرش کرده، میرود پیش دکتر. او هم با گیاه دارو میدهد، آدم خوب میشود.
زندگی ماها الان سرش درد گرفته. یخچال که ماشاءالله اصلاً کمپانی داروسازی است! باز میکند و میریزد داروها را. نصفش هم تاریخ مصرفش گذشته. دو تا میاندازد بالا و یکی هم ۸ ساعت دیگر. خودش برای خودش تجویز میکند. اعتیاد به قرص پیدا کرده. اعتیاد باعث میشود احساس کند خوب شده. بدن داغون است. میدانید که این قرصهای الآن هم هرچه بخورید، میرود در کبد میماند، جمع میشود، دفعپذیر نیست داروی شیمیایی. خیلی. وقتی مریضی آدم را میاندازد، آنجا میرود دارو گیاهی میخورد. این باعث میشود بدن قوی بار بیاید. خیلی مشکلاتی که الان داریم برای همین است.
آسیب به مشکلات جسمانی و حتی روحی و اینها. ضعیف و بیحال میشود. زود خسته میشود. زود فشارش میافتد. زود از حال میرود. آبقند بدهند. یک دو نفر بیایند این آقا را ماساژ بدهند. چه میدانم. یکی باید بیاید دستوپایش را بگیرد ببرد، یکی دستوپا بگیرد بیاورد. نیمساعت کار میکند، خسته و کوفته میافتد. قبلاً نبوده ظاهراً قدیم. حالا ما که نبودیم قدیم، ولی آنجوری که شنیدیم کمحوصلهتر شدهاند در زندگی و کمحوصله که میشود، میگوید: آقا، نمیگویم از خودم درمان کنم کمحوصلگیام را. این حرفها حرفهای خطرناکی است که دارم عرض میکنم در مورد این موضوع. فردا شب بیشتر صحبت میکنم.
آدمی که کمحوصله شده، نمیگوید بعد من یک فکری برای کمحوصلگی میکنم. میآید چی میگوید؟ میگوید: بچه کمتر میآوریم، راحت زندگی کنیم. بعد چی میشود؟ من آماری داشتم امشب یک کسی این آمار من را آپدیت کرد، دیگر خیلی تعجب کردم. آمار داشتم پارسال کلاس اول شیعه و سنی برابر شدند در کشور. الان یکی از دوستان به من گفتش که امسال ۵۱ درصد شدند اهلسنت و شیعه در مشهد. گفت در مشهد کلاس اول ۵۱ درصد سنی، ۴۹ درصد شیعه!
البته من آماری که دارم، خیلی از این سنگینتر هم است. آمارهایی که دارم ایران تا ۳۰ سال دیگر ۳۱ میلیون جمعیتش میشود که از این ۳۱ میلیون ۶۴ درصدش پیرمرد است. هرچه هم درآمد کشور میشود، بعد خرج بیمه و بازنشستگی و مداوای پیرمردها کنند. الان جوانها میگویند پول نداریم. بعداً همینها که میگویند پول نداریم، هرچه پول ذخیره کردند در جوانی که این هم منطق ماهاست.
بعد برمیگردد آن آقای برژینسکی ملعون، تئوریپرداز آمریکایی، میگوید: با ایران کار نداشته باشید، فقط این تحریمها را لفتش بدهید، یک ۲۰، ۳۰ سالی فرصت بگذرد. ۲۰ سال دیگر ایران دست ماست. چون وهابیت بهشدت در حال رشد است در ایران. اهلسنت هم از آنطرف. شیعه خیلی نمیماند اصلاً در ایران که بخواهند روبروی شما بایستند. شما فقط این تحریمها را لفتش بدهید. حوصله دارد.
خدا خیرت بدهد. یکی بس است. دو تا بس است. حالا باز آمارهای این جوری هم دارم. ۲۰ درصد، ۲۲، سه درصد بچه ندارند. از هر ۵ تا ازدواج که در ایران میشود، دو تایش طلاق است، یکیاش بچهدار نمیشود. در واقع از هر پنج تا ازدواج، یک دانه بچه داریم. تقریباً میشود حساب کنید.
یک فکر اساسی باید کرد. کمحوصلگیها و کمطاقتیها و اعصابخوردیها. اعصاب ندارد طرف، پشت فرمان نشسته، دنبال یک کسی میگردد بگیرد بزند این را. از کجا دلش خون است؟ نمیدانم. فقط اعصاب ندارد. عجیب شده والله. روابطها زیاد است. این آدم اعصابش از دیگران خورده، باز یک چیزی. آخه رابطهای هم نیست. سالبهسال که خیلی همدیگر را نمیبینند. همدیگر را میبینند که کنار همدیگر مینشینند، استرس بازی میکنند با رفیقهایشان. در مجلس مینشیند. دور هم نشستن رو این شکلی شده دیگر. چند نفر تلویزیون نگاه میکنند، فوتبال نگاه میکنند. دو نفر کنار همدیگر نشستهاند، اساماس آذربایجان غربی و شرقی. دور هم نشستهاند. بعد همه هم اعصابشان خورده است، این خیلی جالب است. دو نفر برای دو کلام با یکی صحبت کردهای، کتککاری کردهای، دعوایی کردهای.
شما امام مجتبی (ع) را ببینید آقا. کسی با این همه بار مشکلات عجیبوغریب، مصائبی که امام حسن (ع) دیدند، بعد آرامشی که این مرد دارد، عظمتی که این مرد دارد. کسی که شیعیانش برمیگردند بهش توهین میکنند، خبر دارید دیگر این را؟ وقتی که حضرت صلح را قبول میکنند، برخی شیعیان به حضرت میرسند، میگفتند: «السلام علیک یا مذل المؤمنین»، سلام بر شما آقایی که مؤمنان را ذلیل کردی.
بیا اینجا بنشینیم صحبت بکنیم برای چی این را میگویی؟ گفت: آقا تازه حکومت دست ما آمده بود. دوران پدر شما قدرت به ما برگشته بود. ۵ سال میرفتی میجنگیدیم با دشمنها.
معاویه (لعنتالله علیه). حضرت آرامش را ببینید. حضرت فرمودند که: کاری که من کردم، شبیه کاری بود که حضرت خضر با حضرت موسی نسبت به آن کشتی کردند. خبر دارید دیگر ماجرایش را؟ حضرت خضر در آن کشتی نشسته بودند با حضرت موسی، کشتی را سوراخ میکرد. گفت: بابا مرد حسابی، این کشتی مال این زن و بچه است، این بندگان خدا. چرا سوراخ میکنی کشتی را؟ گفت: جلوتر یک پادشاهی ایستاده، هر کشتی سالم و قایق سالمی که میبیند برمیدارد، یک سوراخ به کشتی میزند. ولی کشتی حداقل خودش حفظ میشود. با آرامش و متانت دلیل میآوردند برای شیعیان.
بعد خیلی جالب است. یکی از این روایاتش عجیبوغریب است. یکی از اینها که به حضرت گفت: «یا مذل المؤمنین»، اینی که گفتی برای کی گفتی؟ بهخاطر خدا گفتم. محبتی که به خدا داری نجاتت میدهد. فصل مشتی میزنیم، مرید هم زیاد داشتند آقا امام مجتبی (ع) را میسپردند دست اینها. مرد بزرگ نشسته میگوید: بهخاطر خدا گفتی این را؟ بهخاطر اینکه محبت به دین خدا داری این حرف را زدی؟ محبت نجاتت میدهد.
از این عجیبتر یک وقتی حضرت سوار مرکب بودند، یک مرد شامی امام مجتبی (ع) را دید، روی مرکب نشستهاند. شام کلاً با اهلبیت مشکل داشتند، اینها خبر دارید دیگر. اصلاً از قدیم که بین شام و کوفه جنگی بوده، همیشه در دوره اسلام هم تشدید شد چون از اول شام دست بنیامیه بود. کوفه و مدینه هم دست اهلبیت. این شامیها اصلاً با مرام ابوسفیانی بار آمدهاند، بزرگ شدهاند. هنوز هم خیلیهایشان اینجوریاند. هنوز هم علاقهمند به ابوسفیان و بنیامیه و اینها زیاد است.
من یک فیلم و کلیپ امروز دیدم. یکی از این آخوندهای وهابی عجیب، الان در گوشی من هست، سخنرانی دارد میکند در یکی از این شبکههای وهابیت. آخر صحبتش را دارد دعا میکند، میگوید که: از خدا میخواهم که ما را در جیش سفیانی قرار بدهد انشاءالله. سپاه سفیانی محشور بکند انشاءالله. همان سفیانی که شیعیان ازش میترسند، همان «الَّذِی یَفِرُّونَ مِنْهُ عَنادًا». اصلاً در خونشان است.
یکی از این مردم شام امام مجتبی(ع) را دید. ببینید چه کینهای مردم شام دارند دیگر. «فجعل یلعنه» شروع کرد هرچی به دهانش رسید به امام مجتبی(ع) جسارت کردن. «والحسن لایرد» حضرت هیچی جواب ندادند. «فلما فرغ اقبل الحسن علیهالسلام فسلم علیه و ضحک» این آقا فحشهایش که تمام شد، حضرت از اسب پیاده شدند، آمدند سمت این مرد شامی، سلام دادن، لبخند زدن. شما را به خدا اخلاق را ببینید.
یعنی من الان با زن و بچهام جور هستم؟ نه با مرد شامی. نه با دشمن. نه با وهابی. حضرت در واقع با یک وهابی این جور برخورد کردند دیگر. امروز ما بوده.
بچه شیعه. من یک وقتی چند وقت قبل در این محله اهل تسنن مشهد منبر داشتیم. یکی از این دوستان ما میآورد و میبرد و اینها. یک وقتی به این گفتم: قرآن میگوید که مسلمونها باید با مسیحیها وحدت داشته باشند که روبروی یهودیها بایستند. گفتم: این را ولش کن. روایات میگویند شیعه و سنی باید با هم وحدت داشته باشند که روبروی دشمنها بایستند. این را هم ولش کن. شیعه و شیعه هم باید با هم وحدت داشته باشند. این را هم ولش کن. حزباللهی و حزباللهی، بچههیئتی و هیئتی هم باید با هم وحدت داشته باشند. این را هم ولش کن. زن و شوهر دیگر خیلی باید به یک وحدت مسلمون و مسیحی که هیچی، شیعه و سنی که هیچی، شیعه و شیعه که هیچی. من وحدت زن و شوهر الان لازم داریم در کشور.
تقی به توقی میخورد، مهرم را اجرا میگذارم. نکبت میبارد از خیلی از زندگیها. تحمل میکنند زیر یک سقف.
زندگی شده مرام اهلبیت. مرد شامی دریوری دارد میگوید به امام مجتبی(ع). حضرت پیاده میشوند، لبخند میزنند. شما را به خدا اخلاق داشته. پیرمرد احساس میکنم در این شهر غریب باشی. تا حالا ندیدمت و «لعلک شبهت»، شاید من را هم اشتباه گرفتی با یک کسی دیگر. با کسی خوردهبرده داشتی، احساس کردی من آن هستم، شبیه من بوده.
«فلو استعتبناک»، اگر کمک میخواهی کمک. «و لو سئلتنا اعطیناک»، پول میخواهی بهت بدهم. «ولو استرشدتنا ارشدناک»، آدرس میخواهی بهت بدهم. «و لو استعملتنا احملناک»، بار تو را میخواهی بردارم برایت بردارم. «و ان کنت جائعا اشبعناک»، گرسنهای ببرم بهت غذا بدهم. «و ان کنت عریانا کسوناک»، لباس نداری بهت لباس بدهم. «و ان کنت محتاجا اغنیتک»، مشکلی داری برایت برآورده کنم. «و ان کنت طریدا آویناک»، از رفیقهایت گم شدی، جاماندی، ببرم برسونمت. مشکلی، کاری، چیزی هست ما در خدمتیم. «فهل الکت رحلک الینا»، ای کاش اصلاً بیا بریم همین الان خانه ما.
یکی در خیابان به من فحش بدهد، ناهار دعوتش کنم خانه؟ منطق امام مجتبی (ع) است. منطق شیعه است. «اسلام به ذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست». مجتبی ندارد عیبی، از من است که بعد امام مجتبی (ع) را عالم میبیند، عاشقش نمیشود. این امام مجتبی. اگر عالم عاشق آقا. قبرستان بقیع اگر میخواهد درست شود، گریه و زاری و دادوبیداد نمیخواهد. یک خورده اخلاق امام حسن (ع) را رعایت کنیم.
خراب کردند؟ همه میریزند. غیر از این آقا. مرد دشمن شامی برمیگردد، توهین میکند، ازت میبرند ناهار منزل. تا وقتی که میخواهی بروی از این شهر مهمان خودمان. «کان اعبد الیک من الله موضع له». نگران هم نباش، شما را به خدا نمیخواهم خجالتزده بشوی ازت. میگویم ما جا زیاد داریم، اتاق زیاد داریم، اذیت نمیشویم. اگر بخواهی خانه ما و «جاها عریضا و مالا کثیرا» مشکل مالی هم نداریم.
«فلما سمع الرجل کلامه بکی». مرد دشمن وهابی مثل امروزیها، این حرفها را شنید، زد زیر گریه. ببین چی گفت. گفت: «اشهد انک خلیفة الله فی ارضه»، شهادت میدهم تو جانشین خدا بر زمین هستی. «الله اعلم حیث یجعل رسالته»، خدا خوب میداند که کجا باید امامت را قرار بدهد. «و کنت انت و ابوک ابغض خلق الله الی» تا الان روی کره زمین از هیچکس به اندازه تو و بابایت علی(ع) بدم نمیآمد. «و الان انت احب خلق الله الی»، الان روی کره زمین به اندازه تو هیچکس را دوست ندارم. دو کلمه. این آمد مهمان حضرت شد و یکی از مریدهای سرسخت اهلبیت شد. چند روز مهمان.
عظمت روحی است دیگر، اینها مشکلات را حل میکند. اینها زندگی را راه میاندازد. اینها مشکلات را شکلات میکند. آدم دیگر سختش نمیآید. ظرف آدم که عظیم میشود، تحمل میکند. یک نفر در سر خیابان به ما چپ نگاه کرده، دو هفته است این آقا افسرده است. هی دکتر روانپزشک و رو ... چرا این خواهر شوهر به من، خواهر شوهر آنجا به من این متلک را انداخت. اصلاً من دارم میمیرم. اصلاً میخواهم خودکشی کنم. میخواهم چشم این را دربیاورم. چقدر دشمنی و خانوادهها به جان هم میافتند. زندگی از هم میپاشد. الکی. جواب سلام این را دیر داده. آن جلو این بلند نشده. آن نمیدانم. قبول دارید این حرفها را؟ فکر اساسی شود. حالا شما که همه خوبید، عزیزید.
برای خودم دارم میگویم. آقای بهجت (ره) به یکی از اساتید فرموده بود: منبر که میروی، خودت بنشین بالا منبر. خودت را موعظه کن. بلند بلند بگو. بقیه جدا. آدم باید یک فکری به حال این کمحوصلگیها و بیصبریها و این جور مسائل بکند. نمیشود. در مسیر معنوی آدم ایمان. سر ایمان صبر است. ایمان یک تن دارد، یک سر دارد. سر ایمان صبر است. کسی صبر ندارد، اصلاً دین ندارد. من این را بارها عرض کردهام. اگر خواستگار میآید یا مثلاً یک پسری خواستگاری میرود یا آدم میخواهد با کسی شریک بشود یا آدم میخواهد با کسی رفیق بشود و رفتوآمد داشته باشد، مهمترین ویژگی که لازم دارد برای اینکه بفهمیم آدم خوبی است چیست؟ صبرش است. یعنی با کسانی باید نشستوبرخاست کرد که صبور باشند. با کسانی باید وصلت کرد که صبور باشد. با کسانی باید شراکت کرد که صبور باشند. اگر صبر دارد، خیلی چیز دارد. این خیلی جلوه آدم مذهبی است. یعنی آدم صبور، مذهبی بودن نه به تسبیح است نه به ریش است نه به قیافه. از ولی مذهبی بودن به اینها نیست. صبر.
ایمان ندارد دیگر. یک خورده کم صفحه. امیرالمؤمنین، پیغمبر. صبر نداری، ایمان نداری. «لا ایمان لمن لا صبر له». کمتحمل، زود از کوره درمیرود. ایمان.
ایمان یعنی امام مجتبی (ع). جسارت کنند، توهین کنند، بدترین بلاها را سر آدم بیاورند. همسرش قاتلش باشد. بعد امام حسین (ع) بیایند کنار بدن برادر بنشینند، بگویند: برادر، به من بگو این سم را کی بهت داد؟ شما را به خدا عظمت را نگاه کنید. امام حسن مجتبی (ع) برمیگردند به برادرشان امام حسین (ع)، میگویند: حتماً میخواهی من بهت معرفی کنم، تو هم بروی قصاصش کنی؟ آره. عرض کردند: بله. فرمودند: نمیخواهد. من به خدا واگذار کردم.
بالاخره حق نون و نمک داشته دیگر. زنش بوده. طرف طلاق میگیرد. یکی از مشکلات بزرگی که الان در کشور ماست، این را بنده بالاخره دیگر مطالعات روانشناسی، اینجا این جور چیزها زیاد دارم. همه جور دانشجو، همه جور طلبه، همه جور کشیش، سروکله میزند. یکی از مشکلات بزرگ کشور در بچههای طلاق این است: وقتی طلاق میگیرند، این مادر و پدر از همدیگر، این بچه پیش هرکدام که میرود، این شروع میکند از آن یکی بد گفتن. ۸۰ درصد بچههای طلاق بهخاطر همین خراب میشوند.
پیش مادر است که هست، مادر یک غولی ساخته از بابایی. میرود پیش بابایی، میبیند بابا هم اصلاً همچین غول نیست. بابا یک غول از مادر میسازد. باز میرود پیش مادر. این تضاد شخصیتی پیدا میکند. دیگر به هیچکسی نمیتواند اعتماد بکند. دیگر هیچوقت هم نمیتواند راه خوب و بد را از هم تشخیص بدهد، چون هی تناقض دیده در زندگیاش. عمیقه. همسرش قاتلش را معرفی نمیکند. طلاق گرفته ازش غول میسازد. طلاق برسد، حال بر فرض محال کار با آخرش به طلاق رسید و این حرفها. باز هم آنجا باید بالاخره مادرش درست است دیگر. همسر شما نیست، مادر بچه که هست. خراب جنایت.
امام مجتبی (ع) مظلوم. آخر معرفی نکردند همسرشان قاتل را. این هم فرار کرد و بعد با چه مظلومیتی مثل امروز این بدن نازنین را دفن کردند. چقدر مظلوم. امام مجتبی (ع) وصیت به برادرش امام حسین (ع). برادر جان، بدن من را دست بگیرید، بیاورید منزل پیغمبر (ص). اگر اجازه ندادند آنجا دفن شود، هیچی. بگو مگو. قبرستان نمیخواهم قطره خون ریخته بشود. چه فتنهای را جلوگیری کرد امام مجتبی (ع). اینها برنامهریزی کرده بودند. جسد مبارک امام حسن (ع) که بیرون آمد، به بهانه اینکه نمیگذاریم در خانه پیغمبر (ص) دفن بشود، یک درگیری راه میاندازیم. بنیهاشم را قتلعام میکنیم. دیگر هیچی. اصلاً از امام حسین (ع) و اهلبیت نمونه. دشمن رکب خورد. دیدند امام حسن (ع) برای این برنامه ریختند. نتوانستند کفر خودشان را پنهان کنند.
آن زنی که سالهای سال کینه از امام مجتبی (ع) در سینه خودش جمع کرده بود، دستور داد. گفت: تیراندازهای مدینه را ببرید در مراسم تشییعجنازه، همان جوری که جنازه را میخواهند ببرند سمت قبرستان بقیع، هر چه تیر دارند به این جسد بزنند. این داغ دل من خنک شود.
جمع شدند. مثل امروز که خواستم این بدن را ببرم اولین بدن یکی از بنیهاشم را میخواهم در روز دفن کنند. پیغمبر اکرم (ص) که تشییعجنازه مثل امروز. وقتی پیغمبر (ص) را دفن کردند، پیغمبر (ص) در منزل خودشان دفن شدند. تشییعجنازه فاطمه زهرا (س) تشییعجنازه داشتند، ولی شبانه و مخفیانه و چهار پنج نفر. امیرالمؤمنین (ع) تشییعجنازه داشتند، ولی شبانه و مخفیانه با چهار پنج نفر. اولین کسی که میخواهم در روز دفنش کنند، با تشییعجنازه عمومی. مردم جمع شدند، شیعیان و محبین آمدند. از آنطرف دشمنها آمدند. آنقدر این بدن نازنین را تیرباران کردند، تابوت نازنین امام مجتبی (ع) را تیرباران کردند. دیگر جای سالمی به این تابوت نمانده بود. جای تیر نخورده به این تابوت.
یا ابا محمد یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا. توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدای حاجاتنا. همه با هم. یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله.
جنادة بن ابیامیه لحظات آخر امام مجتبی (ع) کنار بدن نازنین آقا، «فذا تست» دیدم یک تشتی روبروی امام مجتبی (ع). این تشت پر از خون بود. لا اله الا الله. معاویه. دیدم این زهری که با نوشاندن باعث شده تکههای جگر آقا تکهتکه از دهان مبارکشان بیرون میاید در این تشت. همه بدن شده رنگی به رو ندارد. عزیز فاطمه. سید جوانان بهشت. ابیعبدالله نگاهی دنده برادر شروع کردند گریه کردن. فرمود: برادرم حسین جان، برای چی گریه؟ عرضه داشتند: برادر، غارت زده آن که مالش را ازش به غارت ببرد. غارتزده منم که برادری مثل شما را دارم از دست میدهم. الله اکبر. نگاهی به برادر کرد، فرمود: حسین جان تو گریه نکن. «لَایُمُّ»، ای اباعبدالله، اگر من کنار گودال هم دارم از دنیا میروم، حداقلش این است بعد از مرگم کسی با بدنم کاری ندارد. کسی با زن و بچهام کاری ندارد. ولی یک روزی میآید کربلا حسین. ۳۰ هزار نفر دور و برت میگیرند. حتی نمیگذارند یک قطره آب به تو برسد. با لب تشنه سر از بدن جدا. میبینم روزی را که خواهرم زینب با دست بسته به اسارت شهر به شهر سرتو زن و بچتو.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...