‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب شرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. اللهم ثواب منطقی و مجلسی رضا.
شب گذشته خدمت عزیزان بحثی که ارائه شد، بحثی بود پیرامون ویژگیهای مردم کوفه در کلام امیرالمومنین علیه السلام و در واقع روانشناسی مردم کوفه که شناخت عوامل روانی در مردم کوفه بود. اینها را به این سمت سوق داد که این فاجعه در کربلا رخ دهد. دیشب عرض شد که انسان وقتی در کلمات امیرالمومنین بررسی میکند، مهمترین ویژگی مردم کوفه پراکندگی دلهاست؛ اینکه این دلها با هم نیست، متحد نیستند، همه حول حق جمع نشدند، حول منافعشان جمع میشوند. دلها با هم نیست؛ هر کس به مقام و جایگاه و ریاست و موقعیت خود اهمیت میدهد. این ویژگی خیلی امیرالمومنین را آزار میدهد. حضرت در جایجای نهجالبلاغه گله دارند نسبت به این مسئله. یک خطبه را اشاره کردم، چهار، پنج جای دیگر بلکه بیشتر هم هست. یک جای دیگر هم امشب خدمت عزیزان اشارهای بکنیم و کمی پیرامونش سر عزیزان را درد بیاوریم، تحمل بکنند. کلام امیرالمومنین، این فقیر روسیاه نادیده باید گرفته شود. کلام امیرالمومنین را انشاءالله به آن توجه داشته باشیم.
خطبه ۹۷ نهجالبلاغه: حضرت مقایسه میکنند بین اصحاب خودشان با اصحاب پیغمبر. در واقع اینجا هم مقایسه اصحاب پیغمبر با اصحاب خودشان نیست، مقایسه خودشان است با اصحاب خودشان؛ چون اصحاب پیغمبر مگر چه کسانی بودند؟ گل سرسبدشان امیرالمومنین است. آن یکیها اگر خوب بودند به خاطر اینکه رنگ و بویی از علی داشتند. حضرت یک شکواییه مفصلی در این خطبه میکنند، درد دل مفصل و نفرین مفصل نسبت به این اصحابشان دارند که شماها این هستید و با دل من یک همچین کاری کردید. پیغمبر چه کسانی را داشت؟ اینکه پیغمبر و اصحابشان چه بودند و که بودند، امشب نمیرسیم که بگوییم. مطالعه بفرمایید، خطبه ۹۷، بخش آخرش. این بخش اولی که حضرت اشاره میفرمایند خیلی برای ما درس میتواند داشته باشد.
«اگه خدای متعال به ظالم مهلت داده، اینجوری نیست که ظالم از چنگ خدا در بره. بالمرصاد الی مجاری طریقت». خدای متعال کمین کرده سر راهش، سر وقت میگیرد ظالم را و "بموضع الشجا من مصائریقه". اما "والذی نفسی بیده" میفرمایند که این ظالم خدا بهش مهلت داده ولی به جان خودم قسم، به آن کسی که جان من در دست اوست قسم، «لیظهرن هؤلاء القوم علیکم». این ظالمان بر شما پیروز میشوند. امیرالمومنین به مردم کوفه میگوید: قسم به آن کسی که جان علی در دست اوست، شما همهتان شکست خواهید خورد. با اینکه یار علی هستید، دور علی جمع شدید. اینهایی که دور معاویه جمع شدند، شما را شکست میدهند. چرا؟ «لیسههم اولی بالحق منکم، و لکن لسرائهم الی باطل صاحبهم». اینها بر شما پیروز میشوند نه به خاطر اینکه نسبت به حق اولویت دارند، حق بیشتری دارند، رابطهشان با حق قویتر است. پیروزیشان به خاطر حقانیتشان نیست، بلکه به خاطر این است که محکم پای ریارت ولی باطل ایستادند. مولای اینها، معاویه، اینها را میخواند، همه جمع میشوند، هرچه میگوید گوش میدهند. شما دور علی هستید، به خاطر سستیتان شکست میخورید از آنهایی که دور معاویه هستند.
خیلی حرف است، میشود رهبر علی باشد، مردم هم شیعه باشند و از یک همچین مردم پستی مثل مردم شام شکست بخورند؛ بلکه میشود اینها شیعه علی باشند، بعداً به فرمان فرماندار شام، پسر علی را سر ببرند. میشود، میشود، میشود، «قلوبهمکن» این است که آدم میماند. در تاریخ نه تنها اینهایی که دور ولی باطل جمع شدند بر شما غلبه میکنند، اینها امر میکنند: "فرزند فاطمه را ببرید، برایش بفرستید" و شماها مردمانی که پای رکاب علی هستید همچین کاری خواهید کرد. مثلاً یک عدهای دور یک ولی خدا باشند، اینها از یک عده آدمی که دور ولی شیطاناند شکست بخورند، بلکه بعداً به دستور ولی شیطان، سر این ولی خدا را ببرند و بفرستند برای ولی شیطان.
کربلا اتفاق افتاد. به تعبیر مرحوم مظفر در کتاب "البطل الالغمی" که حالا انشاءالله در مقتل امشب فرازی از عبارات سنگین و جانگداز ایشان را خواهم خواند، واقعه کربلا چیزی است که برای هر کس بگویی باور نمیکند، از چیزهایی که شنیدنش باورپذیر نیست، ولی برعکس در همهچیزهاست. خیلی چیزها تصورش ممکن است، تصدیقش محال؛ واقعه کربلا تصورش محال، تصدیقش ممکن. نمیشود تصور کرد ولی رخ داد! این همه فجایع و جنایت توسط اینهایی که دوست داشتند اهلبیت را. آمده خلخال از پای سکینه بنت الحسین میکشد و زارزار گریه میکند، گفت: "دارم خلخال از پای دختر پیغمبر میکشم!" تصورش محال است. نمیشود باور کرد ولی رخ داد.
مردم شام غریبه با این حرفها اصلاً نشنیدند. از آن بابا سوال میکنند: "علی نسبتش با فاطمه چیست؟" در شام میگوید: "پدر فاطمه!" مردم شام، همچین مردمی جهل! ولی اینها چی؟ پای تفسیر امیرالمومنین، تفسیر زینب کبری بزرگ شدند. اینها سر میبرند. آنها تعجب میکنند. دیشب عرض کردم ماجرای سفیر روم، دیپلمات روم میآید میگوید که: "من باورم نمیشود شما این کار را کردید که سرش را از تنش جدا میکنید!"
مردم کوفه: خود اسم کوفه به معنای اجتماع است. لفظ کوفه یعنی جای مردم با هم یک جا جمع شوند. بیمسما! هیچ ذره اجتماعی ندارند. یک سری مردم پخش و پلا، متفرق، سریع جابجا میشوند، رنگ عوض میکنند. الان دورتانند، دو ساعت دیگر دور یکی، فردا دور این. همه اختلاف! آدم تعجب میکند. دور علی باشی بعد بیایی دور زیاد، پدر عبیدالله، پسر ابوسفیان! دور علی، دور زیاد! بعد نامه بزنی به امام حسین، بعد امام حسین در راه، دوباره برگردی دور عبیدالله! بعد امام حسین را بکُشی! با مختار قیام کنی، عبیدالله را بکُشی! بعد با مصعب قیام کنی، مختار را بکُشی! بعد با حجاج قیام کنی، مصعب را بکُشی! اینها دیگر خیلی قوم عجیب غریبی هستند. مردم کوفه، مردم کوفه. ما اهلبیت دوست نداریم. عجایب تاریخ.
وقتی دلها با هم نیست، همین محبین میشوند قاتل. چرا؟ فضا را باز میکند اونی که دشمنی دارد میآید میزند، دشمن عقربان نظر دارد. کی از همه نزدیکتر است؟ بابا میخواهد ضربه را بزند، نگاه میکند، نقطه ضعفی پیدا میکند، میکشد. اول خلوت میکند این دور را. مردم کوفه باورشون نمیشد. اونایی که در شهر کوفه بودند نیامده بودند کربلا. خیلی عجیب است. خیلی روضهها را غلط خواندن برای ما. یک وقتی من در دانشگاه فردوسی این رو گفتم. دانشگاه آمده بودند: آقا این حرفها رو از کجا میزنی؟ شما متن مقتل، متن تاریخ. روضه میخوانند برای ما: اهلبیت را وارد کوفه کردن، سنگ انداختند. کجا سنگ انداختند؟ به اهلبیت یک دانه. شبانه رفتند، وارد کوفه کردن. شب دوازدهم، نیمهشب بود که اهلبیت غروب یازدهم حرکت دادند از کربلا. یک روز کربلا نگه داشتند برای اینکه جنازههای این ملعونها را دفن بکنند. غروب شد، غروب حرکت کردند. خب از کربلا تا کوفه چقدر راه است؟ ۳۰ کیلومتر. نصف شب شد. مردم روی پشتبامِ خانه خواب بودند، دیدند صدای جرس کاروان میآید. بلند شدند، آمدند. یک سری آدمند با عَلَم و کُتَل و لباس عزا. ریختند بیرون دیدند زینب کبری به سر و سینه میزنند. مردم همه ریختند بیرون، شروع کردند شیون و فریاد کردن. شما گریه میکنید؟ پس کی ما رو کشت؟ این مردم کوفه بودند.
مردم کوفه اینها. چند تا آدم بفرستیم سرحدات بیان اونجا بیعت بگیرند از امام حسین. اهداف باورشون نمیشد شمشیر کشیدن. به امام سجاد گفتن: "آقا همین الان بریم یزید رو بکشیم!" حضرت: "بشین، آروم باش. مردم! نیستیم که به حرف شما حساب باز کنیم." جراحت، این جراحت دیگه خوب نمیشه. چی میشه که اینجوری میشه؟ این دل متشتت. تعبیر امیرالمومنین: «ایها الناس المجمعت ابدانهم المتشتت قلوبکم». دلها متشتت، دلها با هم نیست. لذا دور ولی خدا جمع نمیشن. هر کس دور کسی است. پراکنده، مردم احساساتی، هیجانی. اینجوری میشه. مردم کوفه، مردم شام خیلی مردم پستیئن ولی هیجانی نیستند. نمیشه مردم رو به هیجان آورد، ولی مردم کوفه مردم هیجانیان، زود تحریک میشه. فیم، میدانی، یک همچین تعابیری میت. هیجانیه، تعابیر عجیب امیرالمومنین. تو مجالس که میشینیم داغ میشیم، بریزیم بکشیم بجنگیم. تو میدون وضعیت خرابه، زود داغ میشین، زود جو گیر میشید.
روانشناسی مردم کوفه، مردم احساساتی، هیجانی. من خودم حالا با این تجربه نیمچه تجربه طلبگی هر وقت میبینم جایی کسی به وجد میآید، آدم یک حرفی میزند طرف استقبال میکند. یک وقت از آمادگی دل آدم، اون آمادگی دل و اون صفای قلب رو نمیبینه، ولی هیجان رو میبینه. این خیلی چیز… این جور آدمای هیجانی رو فراوان دیدیم توی دورههای او. چه حس و حالی با اولیا خدا و هیجان هی جابجا میشه. وقتی عقلانیت حاکم نیست توی زندگی این شکلی میشه، هیجانی، احساساتی.
«إِسْرَاعُهُمْ إِلَی بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَاؤُکُمْ عَنْ حَقِّی». اینا سرعت دارن تو گوش دادن حرف معاویه. تعابیر خون میکنه دل آدم رو. رعیتایم، پادشاهان همیشه دیکتاتور بودن، جبار بودن. مردم همیشه از زورگویی پادشاهان میترسیدن. من پادشاهیم که از زورگویی رعیتم میترسم! من پادشاهیم که قومم دیکتاتورن! «فلم تنفرو» وقتی میگم پاشید برید، وقتی حرف میزنم گوش نمیدین.
فرید نقل میکند. اون شخص، اگر اسمش یادم بیاد، "میرمجلس کوفه بودم. امیرالمومنین عمامه سیاه به سر بسته و بالای منبر و موعظهای که از مردم به وجد اومدن گریه کردن. حضرت اومدن پایین دیدن دارن اشکشونو پاک میکنن. غروب نشده منحرف مجلس گریه و شور و حال. چند ساعت بعد علی چی گفت؟". تستجیبو مخفیانه و آشکار دعوتتون میکنم، حرف نصیحت میکنم، دلسوزی میکنم، قبول نمیکنید. آدمایی که حاضرند ولی گویا غایبند، شما اینجورید.
"وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ". بردگانی که مثل مولا میمونند. کلمه به کلمه روانشناسی "عبید که ارباب". خیلی تعبیر عجیبییه. بردهاید، زیردستین. بقیه زور میگفتن، گوش میکردیم. همین حجاج وقتی وارد این شهر میشه چه جوری بیعت میگیره از اینا؟ عبدالله ابن عمر بهش میگن که بیا با علی بیعت کن. شهر کوفه نمیاد. بابای تو عمر بن خطاب وقتی کسی بیعت نمیکرد اگه بیعت هم نکنی حقوق تو از بیتالمال قطع نمیکنه. او خیلی خوب. خداحافظ شما. گذشت.
توی این شهر بعد چند سال حجاج حاکم میشه. کسی که وقتی میخواست غذا بخوره میگفت: "اشتهام کور شده. یه چند تا از این رو حوافیظ رو بیارین، سر ببرین." بردن شیعیان رو. حجاج وقتی میاد حاکم میشه توی کوفه، عبدالله ابن عمر شبونه در میزنه دارالعماره. امشب اولی که خواب بوده، رو تخت خواب بوده: "حضرت، پسر خلیفه دوم اومده." نصف شبی میگه: "دیدم که من اگر با شما بیعت نکنم، مشمول حدیث پیغمبر میشم که فرمود: 'اگر کسی از دنیا بره امام زمانش رو نشناسه، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته.' من اومدم با امام زمانم بیعت کنم." دست گذاشت به پای حجاج. بیعت. یک همچین طیفی یعنی همچین جنسی.
ولی من نمیخواهم شما را اصلاح کنم. به افساد نفسی، قیمت جهنم رفتن خودم. نمیخواهم شما رو ببرم بهشت. نمیرید بهشت. به درک. خود شماها منو میکشید. بکشید. "زهی سعادت". اینا عجایب تاریخ. اینا عجایب این دستگاهه.
امام حسن مجتبی را به چه وضعی؟ همین آدمایی که رده اولاند. بعضیاشون شمشیر به ران کمین میکنند. شبانه میاد زیلو رو از زیر امام حسن مجتبی میکشند. به خیمه حضرت حمله میکنند. غارت میکنند. حضرت تحویل میدهند. او "عبیدان که ارباب عدلو علیکم حکم فتنفرون". خشمت به شما میگویم. فرار میکنی. "بالغه فتفرقون عنها". موعظه بالغه میکنم، ازش فرار میکنی. فاصله میگیری. "علی جهاد اهل البیت فماتی علی آخر قولی حتی أراکم متفرقین". دعوت به جهاد میکنم، هنوز کلامم تموم نشده، میبینم پخش و پلا شدید. «ایادی سبا» مثل مردم سبا میمونید. مثل قوم سبا میمونید. «ترجعون الی مجالسکم». برمیگردی سریع تو مجلس خودتون. نسبت به موعظههاتون. «مقومکم». قدرت صبح شما رو صاف میکنم. شب میام میبینم کج شدید. «حنیه مثل کمری که خمه». صاف کنم؟ «اجزا المقوم». وای از این تعابیر.
جا داره آدم جان بده. اونی که میخواد شما رو صاف کن، خسته میشه. آی مردمی که جسمتون همیشه تو معرکه است، همیشه غایبه! «المختلفت اهواء». آدمایی که دلاتون مختلفه. این همون شاهکلید اصلی کلام عرفا و بزرگان تیکه اشاره شده. «المبتلا بهم امرائهم». امیر کسی برای شما باشه به شما مبتلا میشه، بیچارهاش میکنید. وای از این تعابیر. مولای شما اطاعت خدا رو میکنه، شما معصیتش رو میکنید. مولای مردم شام معصیت خدا رو میکنه، مردم اطاعتش رو میکنن. جهنم دعوت میکنه.
لوود. تو از این غربت. این مردی که ۲۵ سال سکوت کرده، تازه دهانش باز شده. یزید بعد ۲۵ سال استخوان تو گلوش گیر کرده، خار تو چشمشه. تازه این علی فرصت پیدا کرده حرف بزنه. حالا داره چی میگه: «لقد تو الله ان معاویه کنسرت دینار». به خدا قسم دوست دارم ده تا از شما رو بدم، یکی از یاران ما رو بگیره. معاویه به من مصارفه کنه، به یک پول، به پول یک درهم بگیره، ده تا دینار، یکی از شماها رو بگیره. ۱۰ تا از شما بگیره، یکی از اونا بده. «یا اهل الکوفه منیت منکم بثلاث». چقدر این تعابیر مبتلا. نسبت به شما به سه چیز و دو چیز. سه دارید که نباید داشته باشید. دو چیز رو ندارید که باید داشته باشید. اسم گوش میدی ولی کَری. کلام حرف میزنید. ابصار میبینید ولی کورید. «لا احرار صدق عند اللقاء»، موقع جنگ، موقع با هم بودن رفقای صادقی نیستید. «بل و موقع بلا یاران مطمئنی نیستید».
دستتون به خاک بخوره، ذلیل بشید، بیچاره بشید، خاکنشین بشید. «یا اشباحبل قاب انهارو آتها». ای شبحهای بیصاحب من. از یک طرف جمعتون میکنم، از اون طرف دیگه پراکنده میشید. «والله لک انی بکم فی ما اخوالکم». موقع معرکهها و حماسهها، مثل مادری که داره بچه رو میزاید، تو چه فشاری بچه رو میده بیرون ازش جدا بشه. «انفراد المراه». من رو این راه میمونم تا آخر. یقین دارم تا آخر کار هستم. هر کی نیست. این ویژگی مردم کوفه. این پراکندگی خاطر همونجوری که عرض شد ویژگی بارز مردم کوفه است.
مطلب زیاده. من خیلی اینجا مطلب آوردم که خب متاسفانه فرصت نمیکنم خدمت عزیزان بخونم. دیشب بعدش رو دادم نامه امام زمان به شیخ مفید. ملاحظه بفرمایید. اول نامه مرحوم طبرسی در احتجاج، جلد ۲، صفحه ۴۹۷، نقل میکنه: «بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد. سلام علیک ایها الولی المخلص فی دینه خصوصا فی یقین». امام زمان به یک شیعه این جور نامه! سلام بر تو ای ولی مخلص که در دین خالصی و در یقین مخصوصی. حضرت دعا میکنند برای شیخ مفید. میفرمایند که من گرفتاریها و دغدغههای تو رو خبر دارم. برای این دغدغههای شماست که نامه دادن. بعد حضرت تو نامه جلوتر خیلی مطالب دارند، میفهمند که: «انا غیر مهملین و لا ناصین لذرکم». اینجوری نیست که فکر کنید رها کردیم، حواسمون به شما نیست. الان زعیم به نجات من فیه الموت من مسئولیت دارم که شما را جمع کنم. بزرگ در تهران وظیفهاش امام زمان هدایت، وظیفهی آیه قرآنه. ما از انبیا روز قیامت سوال میکنیم چی کار کردی؟ شما. این آقا ذرهای زمینه داشته، هدایتش نکردی؟ بر انبیا جواب پس بده. نسبت به هدایت وظیفه.
امام زمان نسبت به قیام وظیفه دارند. نسبت به حکومت وظیفه دارند. آمادهایم آقا. دیگه نمیدونم چرا نمیآد. حالا مصلحت نمیبینن فعلاً بیان. بابا جان ایشون وظیفه داره. اگه یک درصد موقعیت آماده، باید بیاد. ادامه مطلب ملاحظه بفرمایید. خیلی آدم آتیش میگیره.
«اولیای صالحین مستحبی کان آمنا من الفتنه الم». من عهد میکنم با تو شیخ مفید، تویی ولی مخلص ما هستی و با دشمنان ما میجنگی و جهاد اهل جهادی و خدا تو را کمک بکند. هر کی از برادران تو در دین تقوا داشته باشه و حقوقی که به گردنشه ادا بکنه، من تعهد میکنم که تو فتنهها سالم بمونه. فتنهای که ایمان را از بین ببره و وظایفشو انجام بده. من تعهد میکنم به تو این سالم بمونه. من تعهد میکنم گمراه نشه. «اللهم من نعمته» نسبت به وظایفش نسبت به... ادا نکند، انجام ندهد. من به تو میگویم که این نابود میشود. نمیماند. اگر شیعیان ما همهی دلهاشون با هم جمع بود بر اساس محبت و ولایت ما، دور ما جمع بودند، یک لحظه غیبت ما عقب نمیافتاد. قرن چهارم، ۱۰ قرن، ۲۰. اگر همه با هم جمع میشدند «الا اجتماع من القلوب» دلها با هم باشه. بدنها کار ندارم. بدنها همونی که علی ازش میناله. امام زمان میخواد همون کوفهای که علی حکومت میکرد، میخواد حکومت کنه. مردم غیر از اون مردم میخواد. مشکل اونا چی بود؟ میناله. دلها پراکنده بود، دلها با علی نبود. ولایت الهی نبود. همین که غیبت طولانی خستهتون کرده. «و تعجلت لهم السعاده عجل لولیک الفرج». مگه اگر شیعیان دلهاشون با هم یکی بود، محقق شده به مشاهده حق المع الا ما یتصل به ناما نکره اونی که شیعیان رابطهشونو با ما قطع کرده چیه؟ اونایی است که از اینها به ما میرسه و ما خوشمون نمیاد. اعمال ناخوشایندی که به ما میرسه، رشته ارتباطی ما رو با شیعیان قطع کرده.
دلها را به هم متصل. تقوا همه رو به هم متصل میکنه. همه رو حول ولی خدا جمع میکنه ولو ابدان با همدیگه نباشه. اویس قرنی رضوان الله علیه تو این فضا، تو مسجد پیغمبر اکرم میفرماید که وحی نازل شد به من: "هر کی هر حاجتی داره بین این مردم." پیغمبر اصلاً نبوده تو این فضا. میخواستی شمارش. مردم نادانی هستید. من اگر بودم از خدا طول عمر میخواستم برای پیغمبر اکرم. "خدا عمر او را مستدام کنه."
جنگ صفین: امیرالمومنین میفرماید که من تو این جنگ هزار نفر سپاه دارم که از دور خواهند آمد. ابن عباس میگه، اینو مرحوم مفید نقل میکنه تو ارشاد، ابن عباس میگه: "من نگران بودم نکنه حرف علی جور در نیاد، هزار نفر کم بشن. ورودی اون منطقه صفین افرادی که میاومدن شمردم. تک تک شمردم ۹۹۹ نفر شد. آشفته بودم. گفتم الان این دشمن منتظره ببینه که این حرف درست در نیاد. علی گفت هزار نفر. ۹۹۹ نفر اومدن." کسی با ادوات جنگی از دور داره میاد. اومد خدمت امیرالمومنین. "اینم مرد هزارم. بگو اسمت چیست؟" اویس قرنی. کد معرفی. این اون کسی که پیغمبر به من بشارت داده. کشته میشه علی. تا حالا نبوده. تازه الان اومده از راه رسیده. پیغمبر ۳۰ سال قبل بشارت داده که: "علی جان، بعداً یکی میآید به تو ملحق میشه، قرنی."
اتصالات ظاهری، متصل شیم، بچسبیم. بابا اینا نیست. اتصال باطنی میخواد. اتصال باطنی برقراره. اونی که همه رو به هم متصل میکنه، تقواست. اطاعت از ولی الله تو این خط بودنه. امام زمان میفرمایند که رشته اتصالی ما و شیعه با این قطع میشه اعمالی که میبینیم خوشمون نمیاد، نمیپسندیم. رشته اتصالی رو کم میکنه، کمرنگ میکنه. رضایت اوست که قوت میداده، اتصال برقرار میکنه. به کثرت مراوده و التماس دعا گفتن و دست رو سینه گذاشتن و هی رفتن و اومدن به اینا نیست. بازی نمیخوره با این حرفا. ولی خداست. بیشتر از همه میآد و میره. بیشتر تحویلش بگیریم. اَویسی که نیست محبوبتر از همه این. ای کاش اَویسی که نیست بیاد. حتی به زیارت رفتن و اینور اونور رفتن و بینام نیست. کربلا رفتی، مرد حسابی، تو داری به من میگی فلان چیزت مشکل داره. به یکی گفتم: "آقا فلان کارت بیچاره!" خود نمازخوانها بهشون امر کرد که حسین رو بکشید. قرآن. «والقرآن یلعنه». قرآنو باز کرده داره با صوت میخونه، لذت میبره. قرآن داره لعنش میکنه اینو. کلاس زیارتی که خود زیارت داره آدمو لعن میکنه. مساحت نماز نمیخوام.
این پیوند خوردن باطنی با ولیالله ریشههایی داره. بخشی از این ریشههاش توی تعلیم و تربیته. تربیت به معنای اعمش. نه معنای آدمهایی که توی تربیت انسان اثر دارند. اینا میتونن جهت بدن. آدم رو از پراکندگی دربیارم. بحث پراکندگی خاطر یک بحث خیلی مهمییه. بحث بسیار مهمییه. اونی که به آدم ضربه میزنه پراکندگی خاطره. اونی که قدرت هم برای فرد هم برای جامعه، اجتماع، اتحاد قوا. هر چقدر متحد بشن انسان قوی میشه. افراد هر چقدر متحد بشن کشور قوی میشه. جامعه قوی میشه.
مرحوم سید رضی ذیل این روایت که «یدالله مع الجماعه» ایشون تو کتاب المجازات النبویه، یک کتاب خیلی قشنگی داره. روایاتی که از پیغمبر نقل شده و همه مجازه. ایشون ادیب بوده دیگه. خیلی جنبههای ادبی رو نهجالبلاغه معیار ادبی جمع کرده. روایتی که از پیغمبر اکرم بر مبنای ادبی و مجاز اینا همه رو جمع کرده. اون یدالله تعبیر مجازی. چون قشنگ مطلب بحث میکنه. ایشون میفرماید که این نماد قدرت خدای متعال. قدرت را توی جماعت قرار داده. قدرت تو جماعته. این یدالله رو ماها معمولاً وقتی برداشت میکنیم چی میگیم؟ خیر و برکت. دست خدا به جماعت. دست خدا به جماعت یعنی جاهای خوبیه. برکت داره. خیر توشه. یدالله، مواد قدرته. خیلی حرف توشه. وقتی شما قدرت داری دشمن در شما طمع نمیکنه. فرمایشات امیرالمومنین تو نهجالبلاغه است. میفرمایند که شما به خاطر این پراکندگیتونه که دشمن در شما طمع میکنه.
مذاکره کردن بیشتر کرد. قیس بن سحاک بعد از مذاکره امیرالمومنین تو ماجرای صفین که مردم فشار آوردن: "علی چه خبره آقا؟ هی مذاکره کنیم، حلش کنیم، تموم شه بره." حکمیت رو اعمال کردند. وقتی که دوتا پرش اسب فاصله داشت مالک با معاویه، برگشت. قبولش اینجوری نیستا. لاکپشت پرده. تو مذاکرات ماجرای انگشتر که معروفه. رسانهای کنن. رفت بالای منبر: "انگشترتو در بیار. بگو که من همینجوری که این انگشترمو درآوردم، علی رو از ابوموسی انگشترشو درآوردم، منم درمیآرم." این بخششو اضافه میکنم که همون جوری هم که نماینده جمهوری اسلامی سقف واگذار کرد، مذاکره شکست خورد. خیلی خب بریم بجنگیم. فکر کن، علی جان. حالا شکست خورد. دیگه معاویه دید اینجوریه گفت خب، فشار بیشتر کنیم. یک خورده دیگه فشار بیشتر بشه، اینا خود علی رم میکشند. یک تعدادی از شیعه داشتن میرفتن مکه، حجم به جا بیارن. قیس بن سحاک را فرستاد. اینا رفت، قلع و قمع کرد و ترور کرد و کلی ماجرا پیش اومد. خبر رسید به امیرالمومنین.
نهجالبلاغه. غریب، مظلوم، ناشناسنام. نهجالبلاغه. امثال جوجه جرداغ شاید پیدا بشن یک خورده باهاش کار کنن. مسیحیها خود تحویلش بگیرن. از ما بخاری بلند نمیشه. امیرالمومنین مردم رو جمع کرد. فرمود که این پراکندگی شما باعث شده دشمن در شما طمع کنه. "با هم پاشین بریم کارو تموم کنیم. فیصله بدیم ماجرا." یک گوشهای مثل یکی با گوشیش. یکی که صداش میکنن. یکی حواسش پرته. اینجوری. حالا اینکه خوبه.
تو ماجرای امام حسن وقتی امام حسن به مردم کوفه گفتن: "موافقید بریم با معاویه بجنگیم یا حاضرین ذلت رو قبول کنیم؟" این کلام، کلام حماسی که مرده رو رو پا بلند میکنه. برگشتن گفتن: "ذلت ذلت! زندگی زندگی!" همه با وحدات. صلح عزتمندانه بود. تک تک طرف مقابل نقض کردن. نقض کرده. دیگه حالا قتلگاه از رأس اسلام از خود امام صادق کد میدن میفرماید: "ماجرای کربلا محصول دعوای قدیمی ما دو تا خانواده." «انا اهل بیتی تعادینا فیالله». ما دو تا خانوادهایم با هم جنگ داریم. از اول بوده تا آخر هم هست. «نحن قلنا الله، شیطان». یکی بنی هاشم، خانواده پیغمبره، یکی خانواده ابوسفیانه. ما گفتیم خدا اینا گفتن شیطان. ابوسفیان با پیغمبر، معاویه با علی جنگید، یزید با حسین جنگید، سفیانی هم با مهدی میجنگه که ما یک سال محرم ۱۳ شب شرح حدیث رو گفتیم. دعوا اینجوری دو تا خانواده.
کانون این طرف از هم میپاشونه. اینهایی که طرفدار حقن دوست دارن حق رو شل عوامل هم داره. تربیت ما برمیگرده. روابط زن و شوهر توی شیلوار اومدن بچه اثر. اختلافات زن و شوهر توی پراکنده تربیت کردن بچه اثر داره. یک سری چیز میز نوشتم که بگم ولی خب هیچی مهلتش نیست. پدر و مادر با هم درگیرند. اختلال وجودی پیدا میکنه. قواش با هم درگیر میشه. بخشی از او و بخشی دیگه داری میجنگه. چون پدر و مادر اینجورن دیگه. پدر نصف اوست، مادر نصف او. با همدیگه تقابل دارند، تعارض دارند، تضاد دارند، این بچه داره تضاد پیدا. بعضی وقتا پیش میاد کسی مشورت میکرد. گفت: "آقا این مثلا یک بنده خدایی اومده خواستگاری ما، اینجوریه." یک سری ویژگیها رو گفت. گفتم که: "این بچه طلاق." تک فرزندم است. اختلال وجودی داره. تک فرزندی بیشترین اثر تو اختلال وجودی بچه داره. بچه وقتی بچه باهاش نیست که بازی کنه، رو مییاره و ابزارهای دیگه. همبازی تبلت. انرژی بچه داره توی فضای ذهنی توی درگیریهای بیثمر. صبح تا شب درگیر پای دستگاه ۵۰ نفر رو میزنه. این وقتی آدمی نیست که با او بازی کنه.
حالا خیلی حرفه. امام حسین و امام حسن فاصله سنیشون چقدره؟ بفرمایید: امام حسن متولد ماه رمضانند، امام حسین ماه شعبان. حمل امام حسین علیه السلام کلاً ۱۱ ماه. ۵ ماه گذشته بود که حضرت زهرا سلام الله علیها دوباره باردار شده. فرق میکردن اینا. متفاوت بودن. بچه باشه، بچه. پدر مادر باید در نهایت صلح و آرامش باشند با همدیگه. از یک طرف اطاعت، ببین از یک طرف محبت. اینا بحثهای مفصلی میطلبه. خواستگاری اومدن خواستگاری، رابطه پدر مادر با هم چه جور؟ دروغ بگه؟ هفت هشت ده تا سوال که گفتی کودتا کرد. رفتیم پرسیدیم چه اتفاقاتی که پیش نیومد. سوالاتی که همیشه ما میپرسیم همون اول ماجرا، پرسیدیم هم دیگران پرسیدیم. شما تا الان زنده بودی دلیل داشتی. خودکشی نکردی دلیل خودکشی نکردی چی بوده؟
بفرمایید اینو پسر مثلاً یک چیزی میگه از دخترم اینو سوال میکنه. میگم خیلی خب. اینا رو کنار هم بزارید. با هم جور در میاد یا زن جان؟ یکی میخواد بره بندرعباس مشترکه. وقتی از مشهد راه میافتن، نباید به این دل خوش کنن. اون پیچ آخر کار که میرسن، دعوا شروع میشه. یک کوچولو اختلاف دارن. اونم اختلاف اینه که این آقا دنبال دنیاست، اون خانم دنبال آخره. همین. هیچی دیگه. نسل ۱۲ شروع میشه. بقیه اختلاف. اگه اینقدر اتحاد باشه، بقیه اختلاف حل میشه. ندیده گرفت اختلاف طبقاتی، اختلاف فرهنگی، اختلاف سلیقه است، اختلاف نظر، اختلاف سیاسی. هم کاری نداریم. یک بچه لوس نونور اطاعتپذیر نیست. زورگو. کاری که طلاق میکنه تو روحیه بچه. پایاننامهها باید داشته باشه.
«خلق لکم من انفسکم». زن و شوهر چیه؟ از خودت. بخشی از خودت. درگیر میشی. لباس محکم بزن. دیدی ما هستیم درس میگرفتیم. یک بنده خدایی اومد جنوب کشور. خیلی نرم و نازک نشسته. دارم خیلی نرم. خیلی زحمت کشید. من میبینی که مثل سگ و گربه میمونم با مامانت. فکر نکنی اجتماع خیلی با... در مورد انبیا میخواستم این مطلب حضرت امامو بگم. جواد اکبر میفرماید: "اگر تمام پیامبران الهی امروز در یک شهر گرد آیند، هرگز با هم اختلاف نخواهند داشت. زیرا هدف و مقصد یکی است. دلها همه متوجه به حق تعالی بوده، از حب دنیا خالی." هدف یکی باشه اختلافات ظاهری قابل حله. حتی اختلافات در. در یحیی روایت دیدید دیگه. حضرت یحیی دائمالبکا. حضرت عیسی دائمالبشاره. وقتی زکریا میخواد موعظه کنه نشسته باشه. انقدر گریه کردی که مادرش نمد خیس میکنه زیر چشمش میذاره. اونم حضرت عیسی بهش ارد. او تبشیری لذتبخش. عیسی بهتر بود ابوذر و سلمان چقدر با همدیگه تو مسالمت دارن زندگی میکنن. قدرت سلمان رو هم نشون میده هنریه. ما با مردم باید متناسب و درک متناسب با ظرفیت برخورد کنیم. از جایگاه خودمون نباید برخورد کنیم. اختلاف پیش میاد. تو یک خونه زن و شوهر پایینتر از جایگاه خودش برخورد کنه. له میشه. روایته: "عالیجبر پله دوم ایمانه." اگه بخواد زور بگه به اون که پله اوله، شکونده او رو. اگه بشکونه باید خودش دایره محرمات، مباحات، مکروهات، چه میدونم اینا، واجبات و محرمات محدودش برای او متفاوته. اینم یک بحثیها. حاج جواد محرمات سنی بر خود حوزه این آدم الان واجباتش متفاوت شد. نماز بچسب. مال تو نبود پیرمرد نابینا اصحاب. سر تو ذهن درگیر. به تو چه؟ «علیکم الص». سوال میکنه. خیلی اینا توش نکته است. نماز شب خواب میمونم. بعد نماز صبح میخوام بخونم. یک وقت نفهمن که ماجرا اینجوریه که ما یه ترخیصی دادیم. اجازه دادیم یک وقتایی فلان اینا. کم کم دیگه تربیتی خراب نکن. یکی از مهمترین چیزهایی در تربیت که نابود میکنه اینه. معظم رهبری وقتی فرمودند خانوادههای انقلابی میدیدم بچهها خیلی ضد انقلاب میشدن. به خاطر این بود که این خانوادههای انقلابی از صدق و صفا میاومدن اشکال آدمای انقلابی دیگه رو تو خونه میگفتن. چه خبره؟! سم مهلک. این چیزا تو تربیت نابود میکنه بچه.
حله. در هر صورت بیشتر از اینها در مورد تعلیم و تعلم. کتاب شهید مطهری رو میخواستم یک چند صفحه بخونم خیلی نکات خیلی. <دانلود> تعدد استاد میفرماید که به نظر من اگه از کسی تعریف کنند بگن استاد زیاد بشه دارن <غرب>. رمز موفقیت آقای بروجردی همین بود که استاد کم داشت. با اینکه نجفیها ایراد میگرفتن چرا این آقا انقدر استاد کم دیده. قشنگ همون اول کتاب داره. اختلاف یک امت رو از هم میپاشونه. نابود میکنه اختلاف توی خانواده. اختلاف نظرها رو این مدیریت میخواد. ما تو یک خونه بتونیم مدیریت بکنیم. دو طرف سر یک مسئله با همدیگه ارتباط ندارن. این نباید به اونجا بکشه که دلها از هم فاصله بگیره. خیلی نکته مهمیست. زن و شوهر تو یک مسئله اختلاف نظر دارند. حتی دلخوری پیش اومده. برای کجا گذاشته؟ موعظه کردی دیدی زن نشوز داره. زنه اصلاً مطیع نیست. حرفو گوش نمیده. شما هرچی نصیحت میکنی. اینور اونور. حالا رختخوابتو جدا کن. وقتی میخوابی پشتت به خانومت باشه. شوهرم پای تلویزیون. بحرانی خونه است. چقدر فاصله داریم از این فرهنگ. پشت کردن وقتی حریم خط قرمزها رو حساسیت بهش نیست. اختلاف نسبت به اختلاف حساسیت نداریم. ما دو نفر با هم اختلاف چیه مگه؟ اختلاف اختلاف دارن. بعد آدم داد بزنه اختلاف دارن. خیلی چیز بدیه.
امام حسین علیه السلام در کربلا وقتی لشکر عمر سعد را نفرین کند، نفرین کرد به اینکه: "الهی تو لشکِرَت اختلاف بیفته. الهی مردم کوفه متفرق بشن." وقتی علی اکبر را به سمت دشمن میفرستاد، صدا زد: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم». اون تعابیر عظیم: «اللهم برکات الارض و فرقهم تفریقا و مزقهم تمزیقا». خدایا این مردم رو پراکنده. دلهاشون از هم جدا. نفرین امام حسین علیه السلام. خونهای که دلها از هم جداست، خونه نفرین شده است. اون خونه امام زمان راه نداره. جا نداره. ملتی، خانوادهای، قومی، اینا وقتی دلا با هم نیست، این نفرین شدن. لا اله الا الله. آدمی که جدا میکنه. این آدم نفرین شده است. آدمی که فاصله میندازه. آدمها رو از هم دور میکنه، جدا میکنه. این آدم نفرین شده. یک آدمیه. این آدم پست لعین خیلی دل اهل بیت آتیش زده.
چون خیلیا رو تو کربلا امام سجاد علیه السلام نسبت به اسم این حرمله حساسیت داشتن. شیخ طوسی در امالی نقل میکنه از منهال بن عمر. میگه از مکه برگشتم. رفتم خدمت امام سجاد علیه السلام. خدمت امام سجاد علیه السلام رسیدند. اهل کوفه بودم. امام سجاد علیه السلام پرسیدند: "منهال! از حرمله چه خبر؟" "من از کوفه که اومدم بیرون زنده بود، تو کوفه بود." فرمودند: «اللهم ائقه حرار الحدید. اللهم اذق حرار الحدید. اللهم اذق حرار النار». عرضه داشتند: "خدایا آتش شمشیر رو به رو بچشان. گرمای آتش را بچشان." برگشتم اومدم مختار رو دیدم. با هم صمیمیت داشتیم. مفصل نقل میکنه. میگه با مختار رفتیم جایی رسیدیم. سربازان مختار اومدن گفتن: "بشارت بده. البشار ایها الامیر!" گفت: "چی شده؟" "گفتم حرمله!" "بشارت بده! حرمله دستگیر شده." گرفتن حرمله رو آوردن. مختار دستور داد قصابهای شهر را آوردند. مختار دستور داد گفت: "اول دستای حرمله رو از تن جدا کنیم." دستور: "پاهاش رو از تن جدا کنی." پاهاش رو بریدن. دستور: "تو آتش بندازیم." رفتن نی آوردن و آتش زدن و انداختن. لعنت الله. سوزوند. گفتم: "سبحان الله!" گفت: "سبحان الله گفتی؟" گفتم: "من تو مکه، از مکه که برگشتم، مدینه رفتم خدمت امام سجاد. این جمله را از حضرت شنیدم. حضرت دوبار فرمودند: 'حرارت شمشیر به او برسه.' یک بار فرمودند: 'حرارت آتش.' دعای امام سجاد مستجاب شده." مختار به سجده افتاد. شکر کرد. گریه کرد. پیاده بکنم.
مرحوم مظفر کتابی داره، البته القمی. خیلی این کتاب، کتاب زیباییست در وص قمر بنی هاشم. ایشون کتابی نوشتن با یک قلم بسیار جذاب. درباره این دعای امام سجاد بحثی دارد که چرا امام سجاد حرمله را مخصوص نفرین کردند؟ ایشون میفرماید که چون حرمله مخصوص جیگر اهل بیت را آتش زد. دلایلشو میاد نقل میکنه. «انهور مع العباس به سهم اصاب عینه». چون حرمله بود که با تیر به چشم قمر بنی هاشم زد. چون حرمله بود که با تیر به سینه حسین زد. تاریخ این بیشتر از اینهاست. حرمله بود که سر قمر بنی هاشم را به اسب خودش بست تو شهر میچرخید. حرمله بود که سر امام حسین را بر نیزه دست گرفت تو شهر میچرخید. جنایتهای عجیب و غریبی کرده. حرمله بود که عبدالله اکبر رو با تیر زد. پسر بزرگ امام حسن مجتبی رو. حرمله بود که عبدالله بن حسن رو با تیر زد. اون لحظه آخر که دستش از تن جدا شد تو سیدالشهدا افتاد. حرمله اومد با تیر گلوی او را درید. مسئولیت این آدم تو کربلا جدا کردن. انگار مسئولیتش جدا کردن سر از تن بود. غزل و ابد با یک تیر سه شعبه گلوی نازنین علی اصغر رو اصغر برید. این سر رو از تن جدا کرد.
مرحوم مظفر تعبیر قشنگی داره. میفرماید که شاید اون دعایی که امام سجاد کردن، ربط به حرمله داشت. دوبار گفتن: "حرارت شمشیر به او برسه." یک بار فرمودند: "حرارت آتش." اون دوبار حرارت شمشیر به اینکه یک بار دل پدرش رو آتیش زد، یک بار دل مادرش رو آتیش زد. حرارت آتش هم به خاطر اینکه این بچه داشت تو تشنگی میسوخت. دست و پا میزد این بچه. این گرمای تشنگی کیفیت. تو این گرما سر از تنش جدا کرد. آخه تعبیر قرآن درباره آتیش به کار. آتشی که گداخته میشه. انگار این بچه تو دست امام حسین.
السلام یا اباعبدالله و علی الارواح التی به فنائک سلام الله ابدا و لا جعله الله آخر العهد منی. السلام علی الحسین و علی ابن الحسین و علی اولاد و علی گشودی چشم در چشم رفتی به خواب. بستم. رضوان همه بستگانمون، بزرگان، علما، حاج رسول ترک وقتی داشت از دنیا میرفت گفتش که: "من از دنیا نمیرم چون آقا قرارداد داره. لحظه آخر باید بیاد تسویه حساب کنیم. با هم بریم. لطفاً تسویه حساب کوچولو بخورم. من گناه زیاد کردم. اون امضا کوچولو خیلی کار منو حل میکنه." گفتم: "امضا بهرهمند بشن از الطاف این." گشودی چشم در چشم منو رفتی. اصغر خداحافظ. بستن بخوابم از به دست خود به قاتل دادمت. هستم اما ز تاب تشنام. آزادی و از التهاب. تا مادرت گیرد ببر قنداقه. بگرین اختران شب به لالایی رباب. اصغر تو با رنگ پریده غرق خون. دنیا به من کجا دیدی. شبا میزد شفق با مهتاب اصغر. برو سیراب شو از <مجد> ساقی کوثر. که دنیا و سر آبش ندیدی جز سراب اصغر. گلوی تشنه بکشت. با زهرا بگو زهر پیکانها به ما داند. آب اصغر. غنچه نشکفته پژمرده بهارت کن. چرا من به تاراج خزان کردی شتاب اصغر. همراه اکبر منم از دنبال به درگاه خدا خواهیم شد. از خون اختصاصی علی اصغر. تو کربلا حالی پیدا کنیم.
امشب بتونیم گریه کنیم با امام سجاد. یکی از اختصاصیهای علی اصغر اینه که تنها روضهای که امام حسین شب عاشورا قبل از عاشورا برای اصحاب خوندن، روضه علی اصغر بود. "کسی نرفتم. معمولاً همتون کشته میشید، همتونم میرید بهشت." قاسم گفت: "عمو جان منم هستم." "عزیزم تو که هستی هیچ. عبدالله غیر تو." ببین برگشت. گفت: "عمو جان نکنه دشمن تو خیمهها میخواد بیاد." "عزیزم فردا علی اصغر به دست میگیرد، طلب آب میکنم با تیر برو سیراب میکنن." همه اصحاب گریه کردن. روضه اصغر رو شب عاشورا خوند.
یکی دیگه از اختصاصیهای علی اصغر تو کربلا این بود، مثل پدرش مرمّل به دما شد. امام حسین تو عاشورا هر وقت از تن مبارکش خون میاومد به این تن. خدا رو با این بدن آغشته به خون ملاقات کنم. یک نفر رو فقط تو کربلا امام حسین این کار رو باهاش کرد غیر از خودش، اونم علی اصغر. خونها رو از گلو گرفت به آسمان پاشید. دست خونیشو به قنداقه علی اصغر مالید. عمو سقای عاشورا خجالت دارد. از دست از سر زین شد نگون. پا در الیای خونین چه داغی آتشین داری. جگرها میکنی تا دامن محشر. لا اله.
امشب بذار اینجور روضه بخونم. اینجور بریم. حال دارید یا نه؟ ناله بزنیم، فریاد بزنیم. سید هاشم بحرانی در مدینه و معاجز نقل میکنه ماجرای عجیبییه. ابی عبدالله خود سال. اعرابی اومد خدمت رسول الله. "یه بچه آهوی تازه متولد شده رو داد به پیغمبر." "آقا جان اینو آوردم برا حسن و حسین." پیغمبر قبول کردن. دعای خیر کردن. امام حسن اونجا دارن بازی میکنن. بچه آهو رو داد به امام حسن. خوشحال، بازی کنان در برگشت به منزل. ابی عبدالله افتاد به این بچه آهو. سوال کرد: "برادر این چیه؟" "برادر بچهها. رسول الله به من هدیه داده." سراسیمه حرکت کرد سمت پیغمبر. "یا جده، مثلها به برادرم بچه آهو دادی بازی کنه. من ندارم." پیغمبر هی میشنوند. تسلی میدن. دلداری میدن. "عزیزم." اون درخواست خون جلوتر از شما گفت. خیلی عجیبه این تیکه. امام حسین هی اصرار کرد. نزدیک بود اشکش جاری. یک وقت دیدن صدا بلند شد. آهوئیه جلوی در مسجد پیغمبر اومده. یک بچه آهو هم کنارشه. آهو به زبان اومد از معجزات پیغمبر. نقل کردن. آهو به: "یا رسول الله کانت لی خففتان. من دو تا بچه آهو داشتم. یکیشو صیاد از من گرفت." شمشیرش میدادم. صدا اومد: "عصر! ای عصر آهن! بدو! بدو! اشک حسین داره از چشمش خارج میشه. پیغمبر این بچه آهوی من از فاصله دور با طیالارض. خدا منو آورد تا اینجا. اینو دادم. خدا را شکر که وقتی رسیدم که هنوز اشک حسین بیرون نیومده." «لو بک الحسین». حسین اشکش در بیاد، همه ملائکه آسمون از این گریه گرفته. مشقق آی آهو. ملائکه طاقت نداشتن اشک حسین خردسال را ببینند. کربلا حسین ۵۷ ساله.
جلو چشم دشمن آوردن کربلا. دست زن گرفت. رو به آسمون: "خدایا دعوت کردن از ما، پشتیبانی کنم. همه عزیزانمو ازم گرفته." یک جا خیلی بلند بلند گریه کرد. ای خونه! گلو رو آسمون باشه. "صبر صبر میکنم چون میبینم خدا دارم میبینه." تح. یا صاحب الزمان، آی سرازاری. میگه محرمه دارم از منبر برمیگردم. مردی تو خیابونه بچه کوچیکی بغل گرفته. سراسیمهست. پول روضه تو جیبم بود. آوردم بهش دادم. "بگیر. چرا انقدر مضطربی؟ بچهتو ببر دکتر." گفت: "نمیخواد حاج آقا." گفتم: "بگیر. میدونم چه حالی داری الان. ببر بچت. حالش خوش نیست." "این بچه از دنیا رفته." گفت: "پس چرا اینجور تو خیابون ایستادی؟" گفت: "من مشکلم اینه این بچه از دنیا رفته. موندم حالی برگردم خونه این بچه رو نشون مادرش." سراسیمه تو خیابونها دارم میچرخم. یا اباعبدالله. من نمیدونم بچهها ولی بچه رو رباب. بعضیا گفتن مستقیم رفت، شمشیر قبر کوچکی. یا صاحب الزمان. مقاتل گفتن دیدیم ابی عبدالله داره دو رکعت نماز میخونه. چه نمازییه؟ بچه کوچیک که نماز میت نداره. نماز صبر بوده. یعنی: "خدایا دیگه طاقت..."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...