‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی
و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اللهم اجعل ثواب منطقی و مجلسی رضاک.
شبهای گذشته صحبت ما با عزیزان دربارهی تشّتد دل بود که امیرالمومنین علیه السلام در ویژگیهای مردم کوفّه این را مطرح میفرمایند. اختلاف دلها کار را به اینجا میکشاند که اینها نهتنها دوران سیدالشهدا را خالی میکنند، بلکه خودشان مسبب قتل امام حسین علیه السلام میشوند. خب بحث تشّتد و پراکندگی و اختلاف از جهات مختلف قابل بحث است؛ بحث خیلی مهمی است که ما همیشه به آن احتیاج داریم.
عرض شد، شب اوّل، مقام معظم رهبری میفرمایند که مهمترین موضوعی که همیشه مورد تاکید حضرت امام قرار داشت، بحث وحدت بود. وقتی حکیم الهی و عارف، این موضوع را در تمام موضوعات، مهمترین موضوع میبیند، حتماً وجهی دارد، حتماً دلیلی هست. هرچه انسان پیرامون این موضوع بررسی میکند، میبیند که انصافاً جا دارد دربارهی این بحث، بیشتر از اینها صحبت شود؛ خصوصاً ابعاد اجتماعی و حتی فردی این بحث. خب کشور ما، الان متاسفانه، زمینهی طلاق آمار خیلی فاجعهانگیزی دارد. واقعاً اتفاق بدی دارد میافتد، اتفاق بدی افتاده و همینجور این روند طی میشود. از هر پنج تا ازدواج، یکی طلاق بود، حالا شده چهار تا، سه و نیم، سه و نیم ازدواج، یک طلاق. حالا تازه، از آن سه و نیم هم گفتند که یک پنجمش بچهدار نمیشوند. آن بقیه هم که بچهدار میشوند، یک دانه بچه. با روندی رو به کاهشی روبرو هستیم که خب اینجا چند سال آینده ضربهی مهلکی به ما خواهد زد. توضیحاتش، بحثش در همین است که عامل وحدت در این کلام مرحوم کاشفالغطاء، خیلی قشنگ به آن اشاره شده که ایشان جملهی مشهوری دارند: "بنی الاسلام علی کلمت کلمة التوحید و توحید الکلمه." اسلام بر دو بنا، بر دو بنیاد، بر دو بنیان بنا شده؛ یکی توحید کلمه، یکی کلمهی توحید. خود این کلمهی توحید، گویای توحید کلمه میشود. همه اگر دور این کلمهی توحید بیایند، با هم وحدت پیدا میکنند. آنی که مایهی اختلاف است، فاصلهگرفتن از خدای متعال است. این اختلاف میآورد. دلها وقتی با او نیستند، به هم پیوند ندارند.
در سورهی مبارکهی نساء، یک عبارت عجیبی خدای متعال فرموده؛ خیلی اینجایش تامل دارد. نمیدانم چرا از کنار این عبارت ما خیلی ساده رد شدیم: «لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» دربارهی قرآن است، البته. ولی خب میشود ناظر به این خصوصیت باشد که اگر این قرآن از جانب غیر خدا بود، در آن خیلی اختلاف پیدا میشد؛ یعنی هرچه از جانب غیر خدا باشد، خیلی در آن اختلاف هست. وقتی از جانب خداست، دیگر اتحاد است. وقتی به خدای متعال متصل است، دیگر پراکندگی ندارد، تشتت ندارد. دلها وقتی به خدای متعال متصل باشند، به همدیگر وصل هستند، دیگر اختلافی نیست. آن جملهی حضرت امام را هم که دیشب اشاره شد، دربارهی انبیا میفرمایند که: "ای انبیا! همه جا، همه یکجا جمع بشوند، با اینکه اختلاف نظر دارند، اختلاف درجه دارند، ولی هیچ اختلافی با همدیگر ندارند؛ در اتحاد کامل هستند." چرا؟ چون هدف یکی است. به یک کانال وصل هستند، به یک منبع وصل هستند. هوای نفس نیست، حبّ نفس نیست، حبّ دنیا نیست. اینها انسان را از تمرکز خارج میکند. خب، این بحث مفصّلی را میطلبد که فرصتش نیست عرض بکنم.
در فضای خانوادگی، آنی که زن و شوهر را به هم پیوند میدهد، دلهایشان را به هم پیوند میدهد. این پیوند دلها خیلی مهم است. اصطلاح امروزیها میگویند طلاق عاطفی. خیلیها طلاق عاطفی گرفتهاند، زیر یک سقف هم زندگی میکنند، ولی دل به هم متصل نیست، دلها از هم رمیدهاند، دلها با هم جوش نمیخورند، واقعاً از درون دل به هم عشق نمیورزند؛ چرا؟ چون به آن دلدار حقیقی متصل نیستند. غیرالله! شما گوشیهای موبایل را تصور بفرمایید. یک گوشی باشد که با مرکز ارتباطش قطع شده باشد، با مخابرات ارتباط نداشته باشد. دشمن، الحمدلله، خوب برای این هم برنامه دارد. آمده الان مخابرات ما را دور زده، دیگر آمده با این نرمافزارها نیازی نیست که مخابرات داشته باشی، بلکه به مرکز خودش وصل میشوی، از طریق امواج ماهوارهای وصل میشوی در این شبکههای مجازی؛ یک کانال خیلی مشخص. بدون اینکه اصلا شما متصل به یک کشوری باشی و زیر مجموعهی کشوری باشی. حالا اینها بحثهایش بماند. وقتی که به ماهواره وصل باشیم، وقتی که به مخابرات وصل باشیم، دو تا گوشی اگر کنار هم باشند، به هم چسبیده باشند، ولی یک گوشی خاموش بشود یا به هر دلیلی ارتباطش با مرکز قطع بشود، امکان ارتباط برقرار کردن دارد؟ درست است به همدیگر چسبیدهاند، ولی ارتباط این دو تا با همدیگر از کانال آن مرکز است؛ آن مرکزی که این دو تا را به هم پیوند میدهد، حالا میخواهد اینترنت باشد، مخابرات باشد، فرقی نمیکند. گوشی خودش میتواند به گوشی بغلی پیامک بزند؟ این باید بیاید برود در درون شبکهی مخابرات، از شبکهی مخابرات بیاید در آن یکی. از این کانال بگذرد. ظاهر دیده نمیشود.
در زندگی آدمها و خانواده، آن کانالی که اینها را به هم پیوند میدهد، کانال ولایت است؛ چه ولایتالله، چه ولایت طاغوت که البته ولایت طاغوت ظاهرش اجتماع، باطنش درگیری است. «تحسبهم جمیعاً» چرا؟ سر منافعی که دارند. یک وقتهایی دستهایشان با هم یک جا جمع میشود، همدست هستند، ولی همدل نیستند. همدلی مال کانال ولایت الهی است. باید مفصل در موردش صحبت بکنیم.
من یکی از عواملی که وحدت را در آدم از بین میبرد، تمرکز را در آدم از بین میبرد، این را عرض بکنم. مطلب ولایتالله و روایات را خدمت عزیزان انشاءالله عرض بکنم. خیلی این روایات عجیب و غریب هستند. در روایتی دربارهی بحث پراکندگی، محل بحث پراکندگی دل، ابعاد مختلفی دارد. یکیش در زمینهی فردی آدم است. گاهی آدم تمرکز نمیتواند بگیرد. خیلیها مشکل دارند سر بحث ذهن، بحث مهم. ماها روانشناسی اسلامی خیلی کم کار کردهایم. کتاب تقریباً به اندازهی شاید انگشتان یک دست که همانها را هم من ندیدهام؛ یعنی تا حالا من یک کتاب که در بحث ذهن روایات را جمع کرده باشد و کار کرده باشد، هنوز ندیدهام. جمع کردن و نوشتن و اینها خیلی هم استقبال شد. حالا اگر بتوانیم ادامه بدهیم انشاءالله، اگر خدا توفیق بدهد و فرصتی پیش بیاید، که بحث ذهن بحث بسیار مهمی است.
امام صادق علیه السلام در آن توحید مفضل، حدیث مشهور، این بخش آخر از بخشهایی است که از همه جایش مهمتر است و معمولاً هیچ به آن توجه نمیشود. حضرت شروع میکنند این سیر آفاقی را. تکتک اشاره میکنند: "به موی سر نگاه کن، به اشک و چه و چه و چه و چه!" ویژگیهای مختلفی که در انسان و بین موجودات و حشرات و گیاهان و حیوانات آفریده شده، عجیب و غریب است. آخر که تمام میشود، مُفضّل ابن عمر خیلی به وجد آمده. حضرت میفرمایند که: "برو ذهنت را جلا بده بیا، برات از حقایق بگویم. اینها که چیزی نبود." آنی دیگر صفای ذهن میخواهد، آن بخش آخر روایت این است. "ذهن تو فارغ کن. ذهن تو فارغ کن از دلمشغولیها، از دلمشغولیها در بیا. با تمرکز بیا." آن اصل کار است، آن مهم است که یک گوشههاییاش را به عنوان وصفی اشاره کرده، یک گوشههاییاش را حدیث حقیقت کمیل و جاهای مختلف، یک گوشههایی به آن اشاره شده.
پراکندگی در میآید. ذهن چگونه تمرکز پیدا میکند؟ آدم میخواهد دو خط مطالعه کند، میخواهم دو رکعت نماز بخواند، میرود در افکار. یک زیارت میخواهد بکند، اینقدر ذهن درگیر اینور و آنور است! "جمع کنم! چه کار کردم!" اینقدر افکار رژه میرود، حمله ور میشود به او. سیلآسا هجوم میآورد. تمرکز حاصل میشود؟ پیامبر اکرم فرمود: «لا یستقیم ایمان حتی یستقیم قلبه.» ایمان کسی مستقیم نمیشود. اینجا تعبیر "مستقیم" را میتوانیم ما همان "متمرکز" خودمان در نظر بگیریم؛ از جهاتی با هم شباهت دارند. ایمان کسی مستقیم نمیشود، مگر اینکه دلش مستقیم بشود. دلها تا تمرکز پیدا نکند، ایمان تمرکز پیدا نمیکند. همان مشکلی که مردم کوفه داشتند. خدا رحمت کند مرحوم آقای "صفایی حائری" فرمود که: "دوستداشتن علی ملاک نیست، فقط دوستداشتن علی ملاک نیست وگرنه معاویه هم علی را دوست داشت." به عبارتی قشنگی از امیرالمومنین برایش میگفتند، گریه میکرد. او علی را دوست دارد. دوستداشتن علی ملاک نیست. او آنقدر دوستداشتنی هست که همه دوستش داشته باشند. فقط دوستداشتن علی ملاک است. این ایمان میخواهد. دل هرجایی!
یکدله صد دل یکدله کن
مهر دگران ز دل خود یله کن
مهر دیگران وقتی «یله» نشود از دل، دل یک جا ثابت نیست. تعبیر مولوی «ده دل رفت و دل». دل چگونه متمرکز میشود؟ این خیلی کاربردی است: «و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه.» دل متمرکز نمیشود، تا اینکه زبان متمرکز شود. امیرالمومنین در خطبه متقین، از زبان شروع میکند! جزء عجایب عالم است. ما میخواهیم دستورالعمل اخلاقی بدهیم، از دل شروع میکنیم، میگوییم: "دل را درست کن، زبانت درست بشود." رضواناللهعلیه، علامه طباطبایی، از ایشان پرسیده بودند که: "چه کار کنیم در نماز حضور قلب داشته باشیم؟" ایشان فرموده بودند که: "بر گفتار مواظب باشید. محاسبه باید. چه میگوید؟" آدم متناسب با او خلاقیت دارد، حرکت دارد. ذهن دنبال زبان است. این خیلی عجیب است. خیلی در آن نکته است. ذهن آدم روی چیزهایی تمرکز دارد که زبانش در آن موضوع دارد حرف میزند. لذا بنده، حالا کتابهای شهید دستغیب را قبل از طلبگی تقریباً خواندم. ۱۵ ساله بودم که طلبه شدیم. اولین کتابی که از ایشان خواندم "صلوة الخاشعین" بود. چند سال پیش، این روایت را یادم است که آنجا خواندم که ایشان میفرماید که امام حسین علیه السلام داشتند میرفتند مسجد. یک کسی آمد سوالی پرسید. حضرت فرمودند که: "سوالت را برو بعد نماز بیا بپرس." "جواب بدهید." ایشان فرمودند که: "میخواهم بروم نماز بخوانم. دلم مشغول میشود در نماز. دلم در نماز مشغول میشود به جوابی که دادم." سید رضی و سید مرتضی نمازشان را فرادا کردند. بعد گفتند که: "آقا! من دیدم که شما در خون غوطهور بودی." یک خانم قبل از نماز از حیض آمد از ما سوال کرد. در نماز فکر میکردم جوابی که دادم درست است یا غلط؟ حالا آن هم چه نمازی! آن نمازی که فکر گناه نکردی. بزرگواری که حضرت زهرا یک لحظه در ذهنش میآید، بحث حیض و فلان و اینها. چرا؟ در تبعیت زبان، دل متمرکز نمیشود تا اینکه زبان متمرکز بشود.
چه؟ زبان وقتی تشّتت دارد، در هر زمینهای «یتِهون فی کل وادٍ». خیلی تعبیر عجیبی است در قرآن دربارهی شعرا، در سورهی مبارکهی شعراء که به همین مناسبت اسم شعرا شده، «منحرفاً، دنبال شعرا راه میافتن، توی هر بادی دست دارند، توی هر بادی نظر میدن.» شعر بیشتر این عبارت ناظر به خیالپردازیها. شاعر دیگر خیالش آزاد است، در هر زمینهای میپرد و میرود و آخر این تعبیر «تا زبان متمرکز نشود، دل متمرکز نمیشود. تا دل متمرکز نشود، ایمان متمرکز نمیشود.» یک مدت هست آدم. طوفانها و امواج بادی. یک سری تعابیر من در روایات آوردم اینجا. خدمت شما، خیلی عجیب است، اصلاً تنم میلرزد میخواهم بگویم. انسان به زبان رها چه محرومیتهایی پیدا میکند! جلد ۲۶ بحار. از عزیزان، از سروران خودم که همه معظم بخش اعظمی از جلسهمان عزیزان روحانی و طلبه هستند. من جدا خجالت میکشم، بدون تعارف عرض میکنم. ما اگر جسارتش را داریم به خاطر روایت است که جرات میکنیم به سروران جسارت بکنیم. به درخواست طلبه بیسواد بیچاره این است که حالا اگر عزیزان فرصت دارند، جلد ۲۶ بحار را ببینند، این روایات یک سری روایات خیلی عجیب است. امام صادق علیه السلام فرمودند، به ریسمانی که سر مَشک میبستند، میگفتند: محکم میبستند که یک قطره از آن بیرون نریزد. امام صادق میفرمایند: «اگر شما "اوکی" به دهانتان بود، اسرار عالم را بهتان میگفتم.» کسی که زبانش اضافه داشته باشد نسبت به اسرار ما، انگار «قتلنا.» انگار ما را کشته. قاتل. اگر داشتید تا قیامت نترسید. برایتان پیش میآید. حضرت امام، مرحوم شاه، «آب! نهضت! تشکیل میدی! قیام میکنی! پیروز میشی! چند سال جنگ داری!» گل محمدی قاضی اشاراتی داشتند به حضرت امام. «چون بسته است استفاده کنیم بریم بمون اشاره پیش بیاد کیا میان کیا میرن.» اگر من سر یک پلی بایستم، همه امت جمع بشوند، تک تک بهتان میگویم این کیست، چه کار است، بابایش کی بوده، بچهاش کیه، قراره! همه امت جمع میشوند، من روی پل وایستادهام، به همهتان میگویم! دهن لَق کوچکترین خواب، همه خبر دارم. فقط خواجه حافظ شیرازی یک جوری با دیگران به صورت سوال و مشورت و چه و چه. چشم بسته. برنامه کودک هم دارد. دیگر این تا دو سالگی امام زمان را میبیند. و لبخند و گریهاش و اینها مربوط به ایشان است. اولین کلمه را که بچه میگوید، با فهم اینجاست. دیده چقدر زبان اثر دارد. ابوبصیر میگوید که تابلوی عجیبی است. برگشتم به امام صادق گفتم که این امیرالمومنین، اصحاب امیرالمونین هم عالمی گفته بود، حالت مثلاً یک خورده انگار توش تیکه است دیگر؛ که مثلاً آقای ما چیزی به ما نمیگوید. امام صادق میگوید: «حضرت فاجابنی شبه المغضب.» مشکل خودتان است، مشکل از استاد نیست! بعد فرمود عجب روایتی است: «علی علی افواههم اوکی ان الحسین بن علی.» عجب روایتی! من تا حالا ندیده بودم. «ان الحسین بن علی!» حسین ابن علی، یک خورده سر کیسه را فقط باز کرد. آنی که بیشتر از همه اسرار را پخش کند، امام حسین بود! تا قیام آن قیامکننده. ما دیگر در بسته است. از امام سجاد در بسته است. تا امام حسین در باز بود. امام حسین که دیگر خیلی دیگر در را. امام حسین دیگر خیلی در را. بهشتشان را نشان بدهد و همه را. شهدای کربلا از امام باقر علیه السلام علم حدیث را احساس کردند! تعابیر مختلف. درد احساس نکردن. مست. زبان وقتی باز باشد، رها باشد.
در تعبیر دارد که هیچ چیز در این عالم صلاحیت حبس ابد را ندارد غیر از زبان. «تشکیل بدهیم، پرونده بزنیم، مهر بزنیم، هفتگی ملاقاتی داشته باشد.» آثار اجبار عجیب و غریب. در همین زمینه خیلی دیگر من واقعاً تنم لرزید. امام صادق علیه السلام. ابوبصیر سوال کرد که همین سوال به نحو دیگر نقل شده: «شما چیزی نمیفرمایین؟» «تا حالا شد یک چیز بهت بگویم به مردم بگویی؟» «حات حدیثا واحداً حدّثتکم به فکتَمتَه.» پخش. ابوبصیر است. که ازت دست میزنند. روی چشمش نابیناست. حسابش را بکشد. یا نابینا باشی صاف بری تو این بهشت. نابینا باشم صاف برم. میثم. بزرگانی که پای رکاب امیرالمومنین بودند، اصحاب سر امیرالمومنین بودند. تعبیر عجیب و غریب. به هر صورت، اینکه تمرکز آدم را به هم می زند، زبان است. این زبان اگر کم بشود، خروج نور الهی در آدم کمکم «مُشتعل» عالم وحدت. «نورالله با افواههم.» یک رابطهی خاموش شدن نور خدایی دهان هست. علی ای حال، حالا درست است نور خدا در بیرون را نمیتوانند با دهان خاموش کنند، ولی نور خدا در درون را با دهان خاموش میکند.
آیتالله خیاط فرموده بودند که: "یکی از مساجد تهران نماز خواندم. دیدم امام جماعت یک نور عجیبی دارد." "چه کار کردی اینقدر نورانی شدهای؟" آمد جلوی در، خادم مسجد تند برگشت، به خادم مسجد گفت: "تاریک سیاه میکند آنجایی که مرکز اتصال مومنین با همه عالم نور است." آنجا دیگر وحدت اختلاف نیست. «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.» اصلاً تعبیر «انوار» نداریم در قرآن هیچ جا. «نور» را جمع نبسته. «فی کفر و اولیاهم الطاغوت یخرجون من الظلمات الی النور.» ولایت طاغوت مدیریت میکند به سمت کثرات زندگی. عالم کثرت. همین گوشی صاحبمردهای که در دست آدم است، ولایت طاغوت است دیگر. از آنجا دارد مدیریت میشود، میبرد آدم را در کثرت، درگیر میکند، دغدغهسازی میکند برای آدم. ولایت الهی میآورد آدم را، میبرد در وحدت. هی از کثرت، هی دور و بر آدم خلوت میکند.
مومنین اتصالشان با هم، وحدتشان با همدیگر به نور الهی است. اگر نور باشد، وحدت دارد. در خانواده، زن و شوهر هر وقت دیدی آقا گله کردند "مشکلات داریم، اختلاف داریم اینها"، یکی اتصالش با نور قطع شده یا هر دو اتصال ندارند یا یکی اتصال ندارد. وقتی که نور کم میشود، نور وقتی باشد اختلافی نیست. اتحاد. عرض کردم اختلاف سلیقه هست، شدت و ضعف هست. نور شدت و ضعف دارد، ولی تضاد ندارد، تعارض ندارد، منافات ندارد.
جلد ۱ "محاسن برقی" نقل میکند. امام رضا علیه السلام به سلیمان بن جعفر فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی خلق المومن من نوره و سبقهم فی رحمته.» خدای متعال مومن را از نور خودش و رحمتش خلق کرده است. رنگ رحمت به اینها زد. «اولادنا برادر پدرمان، پدری و مادری؟ مادریه؟ بله.» «ابوه النور.» پدرشان نور است، مادرشان هم رحمت است. همه زاییدهی نور و رحمت هستند. تمام. از زیرکی مومن بترس که او با همان نوری که ازش آفریده شده میبیند. «رحماء بینهم.» به خاطر همین است، به خاطر این نوری است که خدای متعال «رحم» دارد. خیلی عجیب است این روایت. خیلی عجیب است. دو تا روایت. حضرت میفرمایند که خدای متعال مومن را از نور عظمتش و جلال کبریاییش آفریده. هر کی به مومنی طعنه بزند، «رد علی الله فی عرشه.» خدا را در عرشش رد کرده. از ولایت الهی خارج میشود و «انّما هو شریک الشیطان.» شریک شیطان. وقتی غیبت میکند، از ولایت الهی در میآید. شیطان هم قبولش نمیکند. زحمت بکشد دوباره یک اتصالی برقرار میشود. نور که کم بشود، اتصال قطع میشود. حضرت فرمودند که: «اگر پردهها کنار برود، مردم ببینند ارتباط خدا با مومن را. اتصال مومن را با او. اگر ببینند که اعمال چقدر سریع رد میشود.» «لقالوا ما یقبل الله من احدٍ عملاً.» میگویند که خدا عملی از کسی قبول نمیکند. پردهها کنار میرود.
مطلب زیاد است. نور، نور باید بشود. نماز شب نور است. نماز شب اتصال برقرار میکند. مومنین با اتصالشان. پیغمبر به بد اخلاقی، به خاطر ظلمت است. به خاطر کثرت است. وحدت. همه رذایل مال دوری از آنجاست. این تکهای از مثنوی را آورده بودم بخوانم که فرصت نمیشود. یک فرازی دارد خیلی زیباست، فوقالعاده است. خدا با هر که در ولایتش بوده، محشورش کند. چون دو صفحه بعدش در فضای خلفای سهگانه، ولی کولاک کرده مولوی. هادی سبزواری هم در شرح مثنوی، این جایش که میرسد، شرح مثنوی خیلی یک بیت را میگیرد، بحث وحدت وجود کرده. «و گرگان و سگان از هم جداست.» «متحد جانهای شیران خداست.» بحث اتحاد انبیا با همدیگر، اتحاد مومنین با همدیگر. مثالهایی که میزند. غوغایی است. دیگر فرصت نشد امروز بخوانم. خیلی قشنگ. مومنین با همدیگر اتصال دارند. اتصالشان به یک مرکز است، به توحید. اختلافات ظاهری، بلکه ممکن است اصلاً دو نفر در عمرشان ندیده باشند، اصلاً همدیگر را نشناسند، ولی به یک کانال سیراب میشوند. آدم فکر بکند. من برایم زیاد پیش آمده. دو نفرند، اینها هیچ ارتباطی با همدیگر ندارند، ولی «قلوبهم» هر دوتاشان یک شبهه در ذهنشان است. مطلب میرساند. محرم. آدم از یک کانال دارد همه تغذیه میشود. این پرده را از این مطلب برداشته. «ذهنها، دلها» یک دفعه میرود به یک سمت. مومنین، قاطبهی مومنین درگیر یک مسئله میشوند. «مومنین امیرالمومنین بترس! فان الله تعالی ...» تعبیر عجیبی است. وقتی همه مومنان نسبت به این مسئله گمان خوب ندارند، شما نرو سمتش. خوششان نیاید. بحث اجماع را به یک طرقی از همین کانالها میروند دیگر. فقها و اصولی. «دولت دلیل کانال و دل مومنین.» «ذخون مومنین نوروصله.» هر چه که نور میآورد، انسان را با اهل بیت پیوند میدهد. نماز شب، اشک بر سیدالشهدا. نوری که در اشک سیدالشهداست.
عبدالکریم بینهای، دو هفتگی خدمت امام زمان تشرف داشت، بلکه حضرت منزل ایشان تشریف میآوردند. یک بار از امام زمان پرسیدند: "حضرت عبدالکریم، اگر ما یک هفته نیاییم چه کار کنیم؟" از ایشان پرسیدند: "آقا، چه شد شما؟" ایشان گفت: "من توسلاتی داشتم برای اینکه خدمت امام زمان مشرف بشوم." پیغمبر اکرم را در خواب دیدم. حضرت به من فرمودند که: "روزی دو بار بر پسرم حسین بن علی گریه کن." این گریه زیاد، نورانیت شدیدی که میآورد. وصل میکند. اصلاً حجابها را میزند کنار. نظام بزرگوارانی که در قم تشریف دارند، میفرمودند که: "اینها معادن طلا هستند." «الناس معادن.» «که معادن ذهب و فضه.» انسانها معادن هستند. هر کس معدنش یک چیز است. اهل بیت معدن طلا. بعد آدم طَلایی بشود، تا به آنها اتصال پیدا کند، انسان طَلایی میکند. یکی قرآن ایستاده در نیمه شب. یک اشک بر سیدالشهدا. قرآن نماز شب. بهاری همدانی تعبیر عجیبی دارد. میفرماید که: «تارکالصلاة و تارکالنوافل را سخن از عرفان گفتن (خیلی تعبیر عجیبی است) کسی که نماز شب نمیخواند را میگذارد کنار. بینماز و بینافله! فرقی نمیکند، هر دو حق ندارند. آن قَلَمَت که بیچاره میکند آدم را. «تذکرة المتقین.» کتابهای سنگین. کسی که اهل نماز، نور باید داشته باشد. آدم اتصال به نور. فرمود: «اتصال مومن به نور خدا بیشتر از اتصال شعاع شمس به خورشید است.» وقتی زیاد باشد، میبیند. راحت آموزش روشن است.
"دلم تاریک شد وقتی روایت عجیب و غریب و زیادم هست." عبارت مرحوم سبزواری را آورده بودم بخوانم که باز این هم مثل بقیه چیزهایی که هر شب میگوییم وقت نشد. عبارات مرحوم جزایری را از "انوار نعمانی" آورده بودم بخوانم که این هم وقت نشد. بیا بمان، مطالب خیلی قشنگی دارد. ایشان بیست سی صفحه توی نور حب. مرحوم جزایری، مرحوم جزایری که با عرفان و اینها مخالف است، عبارات عجیب و غریب عرفانی محبت همه واحد ایجاد میکند. مراجعه بفرمایید. سبزواری تعابیر خیلی عجیبی دارد. خلاصه. مومنین با همدیگر متصل هستند. دردشان یکی است، غمشان یکی است. حوض نشانی کی فرمود: «خلق المومنین من اصل واحد.» خدای متعال. خارج ارتباط مومنین با همدیگر، ارتباط بدن با سر، ارتباط انگشت با دست. «فاشهدوا علیه بطاة انه منافق.» اگر مومنین قرضدار میشوند، غصهدار میشوند، یک نفر ادعای ایمان دارد غصهاش نمیآید. با یقین شهادت بدهید که منافق است. امام صادق به برادرش: "تو مشکل داری." یک انگشت درد میکند، آن یکی انگشت راحت گرفته خوابیده. بدن درد میکند، چشم خواب. مشکل خودش است. مشکل خودش است. این عبارت هر وقت شنیدید: «فاشهدوا علیه بطاة انه منافق.» مشکل شماست. در ادارهها چقدر آدم میشنیدید. "شهادت بده یقیناً که این آقا منافق است."
«جنود المجنده ارواح.» مثل سپاهان. سپاهی که دستهدسته اینها را جدا کردند. چند سال پیش، بهشت رضای مشهد صحبت داشتیم. شب قدر. نشسته، حساب کتاب دارید. میفرمایند این ارواح با همدیگر ارتباط دارند. مثل اسبهایی که با همدیگر ارتباط دارند. اسبها همدیگر را. کثیر. جمعیت زیاد باشد، مسجد باشد. دلها به هم وصل است. مفصلی اتصال داشتن. «والله لا یکون المومن مومنا ابدا حتی یکون اخوه مثل الجسد.» به خدا قسم مومن، مومن نمیشود تا اینکه برای برادرش «تَن» باشد. یک نفر مشکل داشته باشد، بقیه بگویند "آقا در همه سحر پاشو، گریه کن، زار بزن. خدایا، مشکل رفیق ما را حل کن." برای مشکل دیگری آدم زار بزند، این هنر است. مشکل دیگری زیارت برود، این هنر است. غصه داشته باشد، درگیر باشد، بیخواب باشد. در ماجرای آن مفضل، حالا به مناسبت اینکه شهادت امام سجاد بود، یک اشاره فقط بهش بکنم که آمد خدمت امام سجاد گفت: "آقا! من چهار هزار درهم بدهی به گردنم دارم. هیچ مشکلی برآورده کنم. آیلم زیاد است." شروع کرد شدیداً ناله. غیر از محنت. آدم ببیند برادر مومنش مشکل دارد، نتواند برآورده کند، گریه نکند، من چی هستم؟ مشکلم. "امام، تو میبینی که دیگری مشکلی دارد، نالهی غربت سیدالشهدا را رها کردن." بیشتر طایفه بنیامیه بار خرما روی دوش دارد. اینقدر میبرد که کَتفش زخم میشود. مومن بودن آدمهای خالص و ناب بودن. آن موقع اهل بیت چه کار میکردند، خدا میداند. عرض کرده بودم به عنوان ارز: «إن روحاهما من روحالله.» روح دو تا مومن از روح خداست. اتصال روح مومن به خدا، به روح خدا بیشتر از اتصال پرتوی شمس، پرتوی آفتاب به خورشید است. «فقط بارزنی بالمحاربه یکی ولی منو خار کنه با من اعلام جنگ کرده.» عکس قدسی وصل به من متصل است.
ابوسعید خدری از رمیله نقل میکند. خیلی عجیبی. خیلی. "من با دلم بازی شد وقتی که این را به تو دیدم." تب شدیدی داشتم. «در زمان امیرالمومنین علیه السلام بود. حضرت در کوفه بودند. من سبک شدم. گفتم یک آبی به سرم بپاشم برم نماز جمعه علی (ع) شرکت کنم.» رفتم پشت امیرالمومنین نماز خواندم. حضرت آمد منبر رفت. امیرالمونین. "تب من شروع شد." «امیرالمومنین و دخل القصر، دخلت معه.» خوب مسجد کوفه و منزل امیرالمومنین، قصرشان نزدیک. اذان نماز جمعه را تمام کردند، رفتند داخل قصر. من هم دنبال حضرت رفتم داخل قصر. «قلبم به همریختهای. خیلی درهمی به همریخته.» «مومنی نیست که مریض بشود مگر اینکه ما به مریضیاش مریض میشویم. فلا یحزن الا حزناً. به حزن مومن این نیست که محزون بشود مگر اینکه ما به حزنش ناراحت میشویم.» «ولایت الا امنا. لتوا.» مومنی نیست که دعا بگوید مگر اینکه ما برایش آمین میگوییم. مومن ساکت هم بشود، ما برایش دعا میکنیم. بهش وصلیم. پیوند. امام زمان اتصال دارد. محزون میشود، مریض میشود، غصهدار میشود، درگیر میشود. اینها را باور کنیم. این اتصال با امام زمان. نسبتی که با امام زمان داریم همچین با درد ما میآید. دردناک میشود، دردمند میشود. ما حاجت داریم. بیشتر از ما برای حاجت ما دعا میکند. او بیشتر متوجه است، بیشتر دلسوخته است. این مرد غریب، حجت بن الحسن، چندین قرن، شاید آمدند و رفتند شیعیان با مشکلات مختلف. این قلب عظیم دارد تحمل مصیبتهایی که هی تجدد له الحزن. امام رضا علیه السلام فرمودند که: «محرم میآید، حزنهای ما را تجدد میدهد. هر محرم دوباره داغ متوارع.» لذا خون سیدالشهدا هر عاشورا دوباره میزند. امام زمانی که دوازده قرن این مصیبت هی دارد برایش تازه میشود. مصیبت شیعیان با غمهای شیعیان، اطراف و اکناف عالم، هی در غربت و مصیبت، در مظلومیت.
"چی میکشد این دل؟ به چه دردی را تحمل میکند؟" در کربلا، سیدالشهدا علیه السلام، هر که دردی به او وارد شد، خالی تو پایش رفت. اول از همه بر سیدالشهدا. همه دردها. هر کس از اصحاب روی زمین خورد، حسین ابن علی به زمین. همه متصلند. کال بودن مال یک تنن. مومن مریض بشود، "ما مریض." مومن محزون بشود، "ما محزون." غمی بود برای اصحاب سیدالشهدا این که: "چه؟ اگر زودتر از حسین نروند، سر حسین بن علی را به نیزهها ببینند." اگر بخواهند زودتر از حسین بروند، این غم، جراحتی به دل سیدالشهدا وارد میکند. یاران امام حسین برای اصحاب سیدالشهدا، هر زخمی که به تن اینها وارد شد، زخمی بر بدن سیدالشهدا وارد شد. «تَطْهُرُ» که به تن اینها خورد، به چشمهی آب خورد. اگر دستی از تن جدا شد، دستی از سر امام حسین جدا شد. مرحوم بحرالعلوم در «مثل خودش» نقل میکند. سیدالشهدا آمد بالای تن قمر بنی هاشم، حملهور شد به این قوم. «ثم حمل علی القوم فخذ فیهم.» شروع کرد پراکنده کردن این دشمنان از دور بدن نازنین قمر بنی هاشم. تعبیر خیلی تعبیر عجیبی است. یا پراکنده شدند، فرار کردند. امام حسین فرمود: "کجا فرار میکنید نامردها؟ بازوهای من را تکهتکه کردید، دستهای من از تنم جدا کردی. کجا فرار؟" عباس نبود که از تن جدا شد؛ دست حسین بود که روی زمین کربلا ماند.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائه. منی سلام الله ابدا، ما بقی تو و بقیع اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی. زیارت کن. شب جمعه آخر محرم، چه زود گذشت. انگار امشب در خونهی قمر بنی هاشم است. یعنی میشود کربلا را امضا کنم؟ آی بیدست کربلا، دستم! قربونت برم. قاضی زحمت کشیدم، باز نشد هیچ دری از عالم پریشون. یک شخصی با ظاهر ژولیده برگشت به من گفت: "امروز قبله؟" «یا عباس بن علی آتیش» باز شدن پلهی اوّل بود که درهای عالم بسته شد. دیدم رحمتاللهالواس امام حسین است. «باب این رحمتاللهالواس است.» سلام رو از حرم عباس. امشب آخرین مجلس است، شب جمعه است، بریم کربلا. السلام علی و علی علی و اولاد حسین و علی اصحاب. دل ای دل از شور شراب رضوان خداوند حسین اصفهانی. استاد آقای بهجت: "دل شوریده نه از شورش شراب دین و دل ساقی شیرینسخن برده ز دست ساقی و ساغرم. ساغرم روی پیوسته محروم کرد بچه را. نیست افزون به هستی پیوست؟" سرو بلندبالای بلندش چه خرامان. قربون اون قدّ و بالات، قمر بنی هاشم. سر و بالای بلندش که خرامان. دو عالم به آمده پس، لالهی روی وی از گلشن توحید، سنبل موی وی از روضهی تجرید به شاه اخوان صفا، ماه بنی هاشم شد. در اون صورت و معنا به حقیقت ساقی بادهی توحید و معار عباس. شاهد «بز غزل» شمع شبستان «ال» در ره شاه شهیدان ز دست گذر نیز. از خدا زد پا به سر هرچه که هست. در آب روان ساقی و لب تر کن جان به قربان وفاداری آن بادهتر است. این آتیش میزند دل را. بگذار بگویم. بریم کربلا.
سر از پا بیافتاد و دو دستش ز بدن. «کمر پشت و پناه همه عالم.» آره والله، که منو پشت و پناه. آخه آمده، «ففرّق القوم.» مردم را کنار زد از دور عباس. همه را کنار زد. آمد بالا. «یَتَنَعّب عباس.» راه «مقتولین و ایز» جدا شده. «یا صاحب الزمان گریه کنیم.» آقا جانم. «مفسوف فرق سر شکافتن.» «مسخول ال.» همه تن رو زخم برداشته. «العلم و پرچم.» علم کنارش، تکهتکه شده. مشک پارهپاره شده. «خسرَ إعصام الشریف و فی حجره.» سر عباس را گرفت. در دامن گذاشت. خون و خاک را از روی صورت شروع کرد. بلند بلند. کمرم شکست. شب طبیعت دیگر. زبان دشمن به من دراز. عباسش را بغل کرد. یا شمشیر خورده. حسین کجا پسر شمشیر. شمشیر خورده. «یا صاحب الزمان، سمت خیمه بخوانم دیگر امشب.» این روضه را امشب عبا. یا صاحب الزمان از شما مزد میخواهیم. از شما عنایت میطلبیم. حالا میخواهد به این زن و بچه. دیگر کار عباس تمام شده. ولی چه جور بگوید. شروع کرد رو به دشمن کردن. "دیگر بیپناه شدیم." «کسی نیست.» این جملات را گفت. سکینه صدا زد: "عین عباس، بابا نگم. آمده، باز نیست این حرفها رو لب. او را کشتند. من عادت بازار." صدا زینب رسید. شروع کرد ناله زدن: «ما اخوا.» با عباس. تنها جایی که حضرت ابیعبدالله این زن و بچه را جمع کرد، همه با هم گریه کردند. الحسین. یا صاحب الزمان. همه جمع شدند دور حسین. روضهی عباس گریه میکنند. حسین جان! شما گریه میکنی. حقش است. ولی خدا را شکر شما بودی لحظهی آخر نگذاشتی دشمن هر کاری میخواهد انجام دهد. داشتند سر تو را خالی میکردند. نیزهداران سوی او میرفتند.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...