جلسه سوم - بخش دوم : نماز شب و انتظار فرج؛ رمز عبور از عصر غیبت
🔹 در این جلسات با محوریت «قانون اساسی شیعه در عصر غیبت»، نامه تاریخی امام عسکری(ع) به ابنبابویه قمی بررسی شده است؛ نامهای که به عنوان مانیفست شیعه تا ظهور شناخته میشود. 🔹 موضوعات کلیدی همچون تقوا، نماز، زکات، صبر، کظم غیظ، صله رحم، وحدت اجتماعی، مواسات، خدمت به مؤمنین و ضرورت «تفقه در دین» بهصورت کاربردی برای امروز جامعه مطرح شدهاند. 🔹 حجة الاسلام امینی خواه با ذکر نمونههای تاریخی از اهلبیت(ع)، انقلاب اسلامی و بزرگان معاصر نشان میدهد که چگونه این اصول در سختترین شرایط تاریخ، جامعه شیعه را حفظ کرده است
* امروزه طی مراحل سیر و سلوک در معرکه تهمت و مسئولیت است، نه در کُنج انزوا. [00:07]
* میدان شکستنِ «من»، عرصهایست که در آن یک روز خدمت، برتر از چهل سال خلوت است. [04:54]
* هشدار امام صادق علیه السلام: شیعهای که برای دین وقت نگذارد، تأدیب میشود. [14:05]
* اتمام حجتِ امام عسکری علیه السلام: هر کس نماز شب را سبک بشمارد، از ما نیست. [26:33]
* نقل قول تکاندهنده از آیتالله بهجت: امروز ستون دین، نماز شب است. [22:40]
* انتظار فرج، نشستن نیست؛ استقامت تا آخرین توان و آخرین نفس [28:20]
* نقطۀ فرج همان لحظه استیصالی است که احساس میکنی حتی دینت را هم از دست دادهای. [35:30]
* غم امام عسکری علیه السلام مضاعف بود؛ ایشان آغاز بیصاحب شدن امت را به چشم دیدند. [43:50]
* غربت تکاندهند امام زمان ارواحنافداه؛
دهها قرن تنهایی و تعدادی ریزهخورهای ناقص،.. [50:05]
* آخرین فریاد مهدی در کعبه: جدم حسین را تشنه کشتند، عریان رها کردند و پیکرش را پودر کردند... [56:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
مثالهایی دارد؛ این مطلبی که عرض کردم، خیلی موارد میشود برایش گفت. جان آدم به لبش میآید که «بابا، من الان آخه اینجا چه جایی برای من است؟» حضرت آقا یکی از مثالهایش شهید بهشتی، یکی از مثالهایش خود شهید رئیسی. یعنی من اگر جای حضرت آقا بودم، صد بار کار انقلاب را رها کرده بودم.
این کتاب «خون دلی که لعل شد» – صد بار تا حالا فکر کنم اسم کتاب را آوردم – کتابی است که واقعاً دوست دارم فرصتی پیدا کنم دوباره بنشینم بخوانم، سهباره بنشینم بخوانم، صد بار بشنوم و کتاب را بخوانم. یک سیر و سلوک از یک انسان بینظیر در تاریخ معاصر ما، بلکه در تاریخ دنیا در تمام ادوار تاریخ. این آدم سیری دارد، شکوفایی این آدم، رشد این آدم که خیلی جذاب و بسیار درسآموز است. وقتی میفهمد وظیفهاش این است که اینجا خود را خرج بکند، پای کار میآید.
او آدمی است که از جهت استعداد، فهم و ذکاوت، بسیار پیشرو است. از همه نسل خودش جلوتر است. کسی که در شانزدهسالگی همه درسها را خوانده، در هجده یا نوزدهسالگی پدرش به او میگوید: «تو مجتهدی!» در سنین پایین بالاترین دروس حوزوی را تدریس میکند. فن بیانش عالی، عالی! ذکاوت این آدم! الان که در سنین نزدیک نودسالگی است، شما ذکاوت آقا را ببینید، فن بیانش را! (ایشان نزدیک نود سال سن دارد.) شما این استعداد آدم نود ساله را در تحلیل مسائل، در تبیین مسائل، در نگاه به قضایا ببینید! همدورهایهای او کاری با نظام و انقلاب و فلان نداشتند و آرام آرام درسهایشان را میخواندند: سطح یک، سطح دو، سطح سه، چهار، دکترا، اجتهاد، پایاننامه، کلاس درس، تدریس. این [آدم] کجاست؟ از این زندان به آن شکنجهگاه، به آن تبعیدگاه. [وقتی] آدم بعد پنج سال برمیگردد، میگوید: «دیوانهای! رفقایت همه اعتبار و موقعیت را بردند، اینها را نگاه کن!»
بعد میگوید: «من از زندان آزاد میشدم.» من چندین بار با کتاب «خون دلی که لعل شد» گریه کردم؛ چون با این خاطرات آقا زندگی کرده بودم. قبل از اینکه اینها را بخوانم، زندگی کرده بودم. نه، زندگی کردم؛ یک دور قبل این کتاب زندگی کرده بودم، یک دور با این کتاب زندگی کردم. میگوید: «از زندان که آزاد میشدم، رفتم حرم.» یکی از دفعات بعد میگوید: «رفتم توی صحن گوهرشاد، دو تا از دوستانم را دیدم. گفتم: اینها لابد خوشحال میشوند بفهمند من بعد یک مدتی آزاد شدم. [خواستم] خوشحالشان کنم. کمی که آمدم نزدیکشان، شنیدم یکی به آن یکی گفت: "علی خامنهای تازه از زندان آزاد شده، این را نزدیک ما نیاید! ما هم بدنام میشویم."» سرعت گرفتم [و] فرار کردند. من آنجا اگر بودم، قطعاً کارم با انقلاب و نظام تمام میشد. این را صد بار [با خود میگویم] که آدم دوباره برمیگردد و میگوید: «باز هم میمانی؟ اینجوریها! این سختیها را دارد ها!»
کسی کمک [نمیکند]، هیچ اعتباری برایت ندارد. [تو که] آدمی مثل تو که یک روز درس یک سال اینها را بخوانی، پنجاه سال از اینها جلوتری. با این هوش تو، با این استعداد تو، بعد تو باید بروی کنج زندان؛ چشمانت دارد کور میشود. چند نمره بینایی آقا در زندان ضعیف میشود. بعد از این همه التماس، یک دانه قرآن ریز به او میدهند که از لای یک سوراخی که نور میآمد بنشیند [و بخواند]. فقط هم در طول روز؛ شبها نور نمیدادند. در طول روز [و] در ساعاتی که از آن سوراخ نور میآمد، بنشیند [و] قرآن بخواند.
بعد میگوید: «من آنجا را دیدم، دارم قرآن را یک طور دیگر میفهمم.» میگوید: «فهمیدم دارم تاریخ اهل بیت را یک دور دیگر، یک طور دیگر میفهمم.» [مفهوم] «انسان ۲۵۰ ساله» [در] زندان آغاز [میشود]. این همان دیوار است که یکهو یک جا میریزد، میفهمی خدای رحمت را اینجا قرار داده بود.
بقیه این همه خواندند، مدرکشان را هم گرفتند، استادشان هم شدند، صد تا شاگرد هم تربیت کردند، هیچ کدام انسان پنجاه ساله نشد [در] خروجی کارشان. تو در زندان بودی! خیلی تو اینها حرفهها! خدا [او را] رحمت کند!
من الان [اهل] این حرفها نیستم؛ یعنی واقعاً خودم خجالت میکشم، از خدا میخواهم من خودم اهل [اینها] بشوم.
میگوید: مرحوم آشیخ غلامرضا فقیه یزدی خیلی باهوش بود، خیلی باهوش بود، خیلی ممتاز بود. همه ایشان را در زمره مراجع نسل بعد میدانستند. همه میگفتند اگر شیخ غلامرضا در نجف میماند، قطعاً جزء مراجع [میشد]. میگوید: «یک سال وبا در نجف شیوع پیدا کرد.»
حالا چند تا خاطره اینجوری [داریم]. این کتاب هم جزو بهترین کتابهایی بوده که در عمرم خواندم: «تندیس پارسایی». البته کامل نتوانستم بخوانم؛ چون کتابش نزدیک هزار صفحه است، هشتصد صفحه تا هزار صفحه؛ کتاب قطوری است. بعد چندین مصاحبه است، یک جاهاییاش هم یکسان است. حالا کمی خلاصهتر کرد [و] یک کتاب جدیدی تولید کردند.
استادی داشتیم میفرمود: «اگر خدا دوباره بخواهد یک پیغمبر به نسل جدید بدهد، از این شیخ غلامرضا نمیگذرد.» [گویا] غلامرضا [اینقدر عالی است که خدا] بگوید: «من پیغمبر دوباره بخواهم بدهم، از این رد نمیشوم.» میگوید: «همین! همین خوب است، همه [چیز] را دارد، همه فاکتورهای پیغمبری را.» [او] صاحب تشرفات بود خدمت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف). آقای بهجت (رضیاللهعنه) میفرمود: «خیلی تعریفش را شنیده بودم، دوست داشتم ببینمش. وقتی دیدمش، دیدم فوق آن چیزهایی است که ازش تعریف میکنند. نشناختنش، نفهمیدند کیست!»
میگوید: «وبا شد، کسی لباس خودش را نمیشست.» لباس طلبهها را جمع میکرد، میبرد میشست، میآورد تحویل [میداد]. یک طلبه مریض شد، پرستار نبود، کسی هم پرستاری نمیکرد، میگفتند: «بیمار میشویم.» این خیلی خاطره عجیبی است! من که اهلش نیستم؛ یعنی آدم میرود برای زن و بچه خودش، این کارها را نمیتواند بکند.
میگوید [آن شیخ]: «هیچ کس پیدا نشد، من میمانم [و] پرستاری میکنم.» گفتند: «بابا تو شاگرد اولی! بگذار برای این [کارها]. کسی پیدا نشد، به درک! اصلاً خطر دارد، واگیر دارد، میمیری!» یک سال پرستاری کرد چون پرستار پیدا نشد؛ یک سال درس، [و] یک سال پرستاری از طلبه.
میگوید: «سال بعد که برگشتم درس، آخوند [خراسانی بود].» آخوند خراسانی میگوید: «سال بعد که برگشتم درس، اولین احساسم این بود که یک سال از همه عقبم.» کمی که [وارد] درسها شدم، دیدم ده سال از همه جلوترم. یک چیزهایی از درس دارم میفهمم [که] مال ده سال بعد است. این برکت [شکستن خود] است. [اما] ما درسی میخوانیم که این را گندش کنیم، مدرکی میگیریم که این را جلا دهیم. هی داریم آقا با شیشهشور، جدارههای شیشهای نفسمان را تمیز میکنیم. نمازمان هم همین است، روزهمان هم همین است، منبرمان هم همین است، تدریسمان هم همین است، کتاب نوشتنمان هم همین است، شاگرد تربیت کردن [مان] هم همین [است]. یک "من" است که با همه اینها هی دارد چاق میشود. هرچه که کسب میکنم، میرود توی قوطی این [خود]. ولی ساز و کار دین چطور طراحی شده است؟ یک جوری طراحی شده [که] این [خود] بشکند، همین بشکند!
خدا رحمت کند آیتالله حائری [را]. خیلی مثالهای فوقالعاده [داشتند]. آیتالله حائری شیرازی در درس اخلاق فیضیه میفرمود که داستان ما مثل این است که این گلدان را میگذاریم توی خاک، ولی پلاستیکش را درنیاوردهایم. مگر اینکه این ریشه آنقدر قوی باشد [که] خودش پلاستیک را پاره کند، خودش به خاک برسد. آن پلاستیک [باعث میشود] همه کار میکنیم، اثر نمیبینیم. همه چیز دارد این گلدان، توی خاک رشدی ندارد، روز به روز هم پژمرده میشود. چرا؟ آن پلاستیک رابطه این [ریشه] را با زمین قطع کرده است. خیلی حرفها [در این مثال] است، خیلی لطیف است این مثال. دین آمده همان پلاستیک را بردارد. [اما] همه کارها را امثال من یک جوری انجام میدهیم [که] به آن پلاستیک آسیب نرساند.
کجا آن پلاستیک له میشود؟ در «مواسات الاخوان». یعنی یک جایی که واقعاً [خود را] خورد میکند. هر جا نشکنی، اینجا میشکنی: رفاقتت را ادامه بده، معاشرتت را ادامه بده [با] بددهن، حسود، عنود، لجباز. البته اینها هر کدام ساز و کاری دارد؛ یک جوری که حالا من هم آسیب نبینم، او هم جَریتر نشود. اینها همهاش هست.
ولی این [کلیدواژه]، کلیدواژه امام صادق (علیهالسلام) است که فرمود. توی همین [کتاب] «جهاد با نفس» بود، روایتش را هم خواندیم، اول [بحث] «جهاد با نفس». فرمود: «بعضی از این غلامهایی که دارم، بد اخلاقند. من به همین بد اخلاقی اینها صبر میکنم و به خدا نزدیک میشوم.» [کسی میگوید:] «بابا، شما [که] امام صادق [هستی]، اصلاً به این چیزها نیاز نداری.» نه فقط وقتی که کارفرمای من بد اخلاق است، تحمل میکنم [و به خاطر خدا او را] که بیرون میاندازم [تا] دیگر از مزایا و بیمه و حقوق و فلان [برخوردار نباشد] و آن وقت دیگر کارگر من با من بد اخلاق [شد، باید] تحمل کنم.
امام سجاد (علیهالسلام) چند بار طرف را صدا زدند، جواب نداد. گوشهای نشسته، داشت بازی میکرد. (حالا نمیدانم گیم بوده، چی بوده، دستش [بود]. جیتیای مثلاً بازی میکرد، کارت به کارت میکرده؟) حضرت فرمودند: «آقای فلانی، اینجا نشستهای؟» گفت: «بله.» حضرت فرمود: «صدایت زدم.» گفت: «بله، شنیدم.» حضرت فرمود: «چند بار، حالا به این مضمون، چند بار صدایت زدم.» گفت: «همهاش را شنیدم. چرا جواب ندادی؟» گفت: «آن [کسی] که من از شما میشناسم، آن علی بن الحسینی که من میشناسم، آنی که من شناختم و دریافت کردم، این است که چند بار صدا بزند و جواب ندهم، عصبانی نمیشود.» فرمود: «تو من را اینجوری شناختی؟» میگوید حضرت رفت سجده شکر کرد: «خدایا شکرت که علی بن الحسین را اینطور شناختم.» [بعد به خودم گفتم:] «من را چطور میشناسند؟ زنم را یک بار صدا بزنم جواب ندهد، دومیش با فحش است، سومیش با چک است؛ اینجور پشتش میلرزد!»
[این بود] امام سجاد (علیهالسلام). خسته شدید؟ ساعت بعدی را شروع کنیم؟
گفت که یک دوستی داشتیم، [اهل] بابل مازندرانی بود، فامیلیاش حسنزاده. برای امتحانات حوزه و ثبتنام و اینها. میگفت که اسمم را خواندند و قیافهام را دیدند، دیدند که من شمالیام و اینها. گفتند: «بهبه! آقای حسنزاده؟» [گفتم:] «بله.» کلی ما را تحویل گرفت، احترام کرد، کارهایم را راه انداخت و اینها. کار که تمام شد، [پرسیدم:] «راستی یادم رفت بپرسم، نسبت [شما] به آقای حسنزاده آملی چی بود؟» گفت: «نسبت [تویی].» [منظور] نسبت امام [زمان] با امام حسین (علیهالسلام) [در] «مواسات الاخوان» [است]. دیگر چی؟ و «سَعیِ حوائجِهم فی الیُسر و العُسر»؛ سعی بکند، تلاش بکند برای اینکه حوائج اینها را برطرف بکند، هم در سختیها، هم در گشایشها.
و «الحلم»؛ حلم [یعنی] از خود ظرفیت نشان دادن، تحمل کردن، [صبر و] سعه صدر نشان دادن، زود از کوره درنرفتن، زود واکنش نشان ندادن، کار آخر را اول نکردن، تیر آخر را اول شلیک نکردن. بله، یک وقتی لازم است این تیر [شلیک شود]، ولی نه الان. صد بار که این رویه ادامه پیدا کرد، این تیر را باید زد. [اما] گاهی [کسی] همان قدم اول، نه، هنوز یک بویی از آن قدم اول دارد میآید، تیر آخر را میزند.
خیلی مهم است، خیلی مهم است، خیلی سخت است، خیلی سخت است. و «تفقه فی الدین». بهبه! بهبه! [این را] به همه شیعیان سفارش کن [و] برسان! حالا خودش کیست؟ کسی که حضرت بهش خطاب میکند: «فقیهی، ابن بابویه! تو فقیه منی.» [به او میفرمایند:] «به همه شیعیان برسان اینی که بهت میگویم که دستور دادم.» یکیاش این است که «تفقه در دین» مال همه است؛ هر کس به اندازه خودش، به وسعش، به توانش.
یک روایتی را بنده چند تا روایت با بدبختی و به سختی پیدا کردم، کنار هم چیدم. آن روزی بود که ایران و ولز در جام جهانی با هم بازی داشتند. همه را جمع کردم به عنوان یکی از سخنرانیهای خیلی مهم. ضبط نشده، ساده. نه تصویری، نه صوت، نه رکورد، نه آن گوشیها. اینها آنجا بود که من تیر خوردم. شما [همین] رابطه [با آن] تهران بود. فرمود که: «من ادب میکنم آن شیعهای را که یک روز در هفته را نمیگذارد برای تفقه در دین. اگر بتوانم با شمشیر میزنمش تا ادب بشود.» امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «و آن شمشیر را میزنم توی سرش، این غلاف شمشیر را میزنم توی سرش، اگر ببینم شیعهای که یک روز هفته را خالی نکرده برای تفقه در دین.»
مفصل بحث کردیم: یک روز از هفت روز یا به میزان ساعت کاری را توی هفت روز مثلاً پخش بکند. مثلاً هشت ساعت میشود یک روز کاری. [نه، بلکه] هفتهای هشت ساعت باید وقت بگذارد، لااقل. لااقل دیگر این [مقدار]. اگر این نباشد، دیگر کتک دارد، ادبش میکند، شلاق دارد. [باید] خیلی خیلی بیشتر از اینها یاد بگیرد.
حالا در ادامه، بحث قرآن را [برای شما] مطرح میکند. حالا انس با خود قرآن به عنوان قرائت که امثال من میلنگیم، چه برسد به اینکه حالا تفسیر بخوانی، مطالعه بکنی، مباحثه بکنیم، تعلم قرآن و تفسیر داشته باشیم، مباحث قرآنی را یاد بگیریم! چقدر مباحث قرآنی نیاز به آموزش دارد! امروز به این آیه «أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ» فکر میکردم. گفتم: «اینهایی که توی فضای فلسفه و اینها نیستند، چطور میخواهند این آیه را تفسیر کنند؟» میفرماید: «من شیاطین را میفرستم [که] بروند کافرین را منحرف کنند.» تحلیل بکنی با ظاهر قرآن، جبریمسلکها به اینها که میرسند، میگویند: «کاملاً فضا جبر است!» متشابه، محکمات میخواهد. این متشابه را به کدام محکم قرآن باید برگردانیم؟ کدام محکم قرآن پاسخ این است؟ محکمش کجاست؟ این همه کلاس میخواهد، درس میخواهد. اینها میشود «تفقه در دین». عموم که هیچی، خود طلبههاشان [هم] چند نفر خواندهاند؟ حالا من خودم بلد نیستم. ما همه باید وقت بگذاریم [و] یاد بگیریم؛ تفقه در دین.
دیگر چی؟ و «تثبت فیالامر». این «تثبت در امر» یا معنایش این است که در امر ولایت ثابتقدم باشد. بعضیها هم اینجوری ترجمه کردهاند که یعنی آقا پایش را جای سفت بگذارد. [که] در حرکت، در امورش، حرکتهای سست و قدمهای شل و نامطمئن و اینها [را] حرکت نکند. با تحقیق، با تفکر، با تأمل، با مشورت، قدم به قدم، قدم محکم بردارد؛ جای تزلزل نداشته باشد.
و «تعاهد للقرآن». [چه معنایی دارد؟] «تعاهد با قرآن». این را میگویند: «رنگه امشب با قرآن». تعهد داشته باشد. تعهد چیست؟ تعاهد یا منظور این است که عهد داشته باشد، بر عهدش با قرآن بماند. ولی توی بعضی روایات، این کلمه «قریبالعهد» که ما میگوییم، این تعبیر روایی است. مثلاً امام حسین (علیهالسلام) وقتی به دنیا آمدند، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ام سلمه فرمودند: «این فرزند شهید میشود، ولی نگذار فاطمه بفهمد؛ چون او قریبالعهد است.» نسبت به قریبالعهد یعنی تازه بهش دادند، تازه مواجه شده است. تعاهد بر اساس این ترجمه میشود: «نوبهنو ارتباط تازه داشتن.» به تازگی [چیزی را] میبیند، آخرین بازدیدش به تازگی بوده. بعضاً که زیاد میشود، میگوید: مثلاً نمیدانم یک شبانهروز، یک هفته، یک ماه [از] بازدید [ش گذشته است]. ما یک جوری با قرآن باشیم که قرآن ساعت بزند، اینجوری بزند [و] بگوید: «به تازگی با ما مواجهه داشته است.»
حالا امثال من را میگوید: «از ماه رمضان به روز نشده!» ماه رمضان هم فضیلت [است]، اگر کسی بخواند. تعاهد با قرآن: هی نوبهنو مراجعه کردن، خواندن، هی غور کردن.
دیگر چی؟ و «حسن الخلق». حسن خلق که خب در موردش یک مقدار صحبت شد. و «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر» که در موردش یک جلسه دیگر صحبت شد. فان الله عزوجل قال: اینجا امام عسکری (علیهالسلام) یک آیهای را میخوانند: «لَا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ.» توی این گفتگوها و اینها خیری نیست، هرچقدر هم زیاد باشد، مگر اینکه... یعنی آقا، توی روابط اجتماعی، چیزی از این روابط و رفتن و آمدنها نصیب آدم نمیشود، مگر اینکه این سه تا تویش باشد. خیلی آیه مهمی است!
«إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ.» سه تا چیز باید توی این نشست و برخاستها و رفتن و آمدنها و ارتباطات باشد: صدقه، معروف، اصلاح بین مردم. هم انجام بدهد، هم امر کند؛ یعنی باید روابط ما مولد این سه تا چیز بشود. از سویی، نشستن و برخاستنها یا صدقهای دربیاید. صدقه آن چیزی است که آن شیارهای اقتصادی زندگیها را پر میکند؛ بیشتر با جنبه اقتصادی، یا به تعبیری مشکلات مردم را، اعم از مشکلات اقتصادی [و] عاطفی [برطرف میکند]. چون توی بعضی روایات هم مثلاً فرموده: «همین [کمک به] ضعیف [،] صدقه [است].» [این] توسعه در معنا دادن [است]. دیگر پاس گل مثلاً توی باشگاه میدهی و اینها، آن هم صدقه محسوب میشود. بعضیها هم که اصلاً صدقهخورند. کلاً عبارت قدیمیاش مفتخور، عبارت جدید [و] تعبیر فنیاش صدقهخور است. خب، صدقه یا معروف یا اصلاح بین مردم.
و «اجتناب الفواحش کلّها». از همه گناهان اجتناب کن. این تا اینجا آخرین سفارش امام عسکری (علیهالسلام) است. آقا همه را با تککلمه فرمود، به اینجا که میرسد، حضرت پیدرپی و دو خطه [سفارش میکند]. این یک سفارش امام عسکری (علیهالسلام) است، میفرماید: «و علیک بصلات اللیل.» بهت واجب است نماز شب بخوانی، نماز شب. تا به اینجا حضرت ارجاع ندادند به حدیثی، استناد نکردند به حدیثی. این را که میگویند استناد به حدیث میکند:
«صلیاللهعلیهوآلهوسلم. اوصا علی (علیهالسلام).» این سفارشی که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میکردند. فقال: «یا علی!» حالا جمله را ببینید، روایت را ببینید چه روایت جالبی! هیچ چیز ندارد، همین! همین یک کلمه است: «یا علی، علی جان! علیک بصلات اللیل، علیک بصلات اللیل، علیک بصلات اللیل.» خیلی حرفها [در آن است]. سفارش پیغمبر: «علی جان! نماز شب، نماز شب، نماز شب.»
همان [حدیثی] که مرحوم علامه طباطبایی هم در اولین مواجهاتش با [آیتالله] سید علی قاضی، میگوید: دست گذاشت روی شانه من، فرمود: «ای پسر!» (با لهجه ترکی، شاید هم مثلاً ترکی گفته این را، ترکی گفته این را) «ای پسر! دنیا میخواهی، نماز شب! آخرت میخواهی، نماز [شب]!» امام عسکری (علیهالسلام) اینجا به عنوان آخرین سفارش میفرمایند که نماز شب خیلی مهم است. اگر طلبهای [هستی،] مهمتر. اگر معمم هستی، خیلی خیلی مهمتر. یعنی در حد امر واجب آدم باید به آن توجه داشته باشد. حتماً اگر به هر دلیلی قضا شد، حتماً باید آدم قضایش را به جا بیاورد.
اگر کسی طلبه است، معمم است، این را برای امثال من [میگویم]. اگر هم نیستیم، به عنوان مؤمن معمولی، این شاهکلید و رمز موفقیت است. اوایل رحلت مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، کسی رؤیای ایشان را دیده بود که با شواهد فراوان، این رؤیا، رؤیای صادقه بود. سحر هم بود، وقت نماز شب هم. آیتالله بهجت بهشان فرموده بود که حالا به این مضمون (عین این عبارت نبود، به این مضمون): «روزگار یک جوری است که هی این انحرافها و مفاسد و آلودگیها و اینها توسعه پیدا میکند. امروز دیگر ستون دین، نماز نیست؛ ستون دین، نماز شب است.» یعنی آنقدر که تلمبار شده این کثافت، آمده بالا. [اگر] توی این ستون باید یک کم ببری بالاتر، [با] واجبات و اینها اکتفا کنی، نجات پیدا نمیکنی. «تنهی عن الفحشاء والمنکر.» با صرف نماز واجب هم انگار دیگر یک جوری فحشا و منکر عالم را گرفته، با همین نماز واجب انگار از پس این فحشا و منکر بر نمیآید. به یکی از اساتید اخلاق گفته بود. ایشان خیلی برایش اعجابانگیز بود این جمله، و توی درس اخلاقش گفته بود: «امروز دیگر ستون دین، نماز شب است. خیلی مهم!»
حالا الان که هنوز تابستان است، ولی شبها دارد آرام آرام بلند میشود. دیگر مثلاً مهر و آبان و اینها، دیگر قشنگ یک جوری است که آدم میتواند شب بخوابد. خوابی که داریم که مثلاً دوازده اینها میخوابیم، دیگر میشود مثلاً چند وقت دیگر که چهار، چهار و نیم اذان صبح، آدم دیگر یک [ساعت] بخوابد، چهار مثلاً بلند شود. ولو یک ده دقیقه قبل اذان صبح آدم مقید باشد، بیدار باشد. خیلی خوابش سنگین است، سخت است بیدار شدن. چند رکعتش را بخواند [و] بخوابد. بخوانیم [مثلاً] چهار رکعت، دو رکعت، شش رکعت، هشت رکعت. البته مهم این است که از نیمه شب رد شده باشد. حتی گفتند اگر جوانی است که میداند نمیتواند بیدار شود، حتی نیمه شب هم نشده، قبل از نیمه شب شرعی، بخواند [و] نماز شبها را بخوابد. نماز شب خیلی بحث [دارد].
فرمود: «ما در میان مستحبات من سراغ ندارم [چیزی] بالاتر از این دو تا: اشک سیدالشهدا (علیهالسلام) و نماز شب.» قرآن میفرماید که: «عَسیٰ اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا.» جالب است که دو تا چیز را [به] «مقام محمود» [ربط دادهاند]. «مقام محمود» خودش یک بحث مفصل دارد که چیست. دو تا عملی که توی آیات و روایات به «مقام محمود» بهش ربط دادند: نماز شب را قرآن فرموده: «نماز شب بخوان: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.» نماز شب بلند شو، تهجد کن. امید که خدا تو را به مقام محمود برساند.
زیارت عاشورا و [ذکر] امام حسین (علیهالسلام)، دیگر بحث امید و عَسیٰ و اینها دیگر نیست؛ قطعی است. با محبت و گریه بر امام حسین (علیهالسلام)، تولی [ایشان] و برائت از دشمنانش، «مقام محمود» را دیگر آنجا میخواهد به صورت قطعی. البته گریه برای امام حسین (علیهالسلام) از نماز شب بالاتر است؛ چون هم عمل جوارحی است، هم عمل جوانحی. محبت و اعتقاد و قلب تویش درگیر است. دل میسوزد که اشک جاری میشود. نماز شب ممکن است آن توجه باطنی تویش نباشد. راز قبولی نماز شب هم اشک است. اگر روزی آدم بشود [که] استغفار سحر با اشک همراه بشود، دیگر آرام آرام [کارها آسان میشود]. این هم سفارش آخر.
و فرمود: اینجایش خیلی سخت و عجیب است. فرمود: «مَنِ اسْتَخَفَّ بصلات اللیل فلیس منا.» امام عسکری (علیهالسلام) فرمود: «بهت سفارش به نماز شب میکنم که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سفارش به نماز شب کرد.» سه بار فرمود: «علیک بصلات [اللیل].» اگر کسی نماز شب را دست کم بگیرد، از ما نیست. خیلی مهم است! خدا روزیمان کند انشاءالله همه ما اهل نماز [شب] باشیم. [و فرمود:] «به وصیتم عمل کن و مُرْ شیعتي حتی یعملوا علیها.» به شیعیانم هم دستور بده عمل کنند.
و «علیک بالصبر و انتظار الفرج». دو تا نکته، آخرین نکتههای این نامه است: صبر و انتظار فرج. انتظار فرج یعنی آماده بودن. الان مثلاً میگویم: «آقا من منتظر اسنپم.» کی منتظر اسنپ است؟ منتظر اسنپ یعنی چی؟ هنوز که لباس عوض نکردی، ساکت را نبستی. انتظار که انتظار آن است که ساکم را بستم، لباسم را پوشیدم، گوشیام توی دستم است، هی چک میکنم که پیامی نداد، زنگی نزد، رسید؟ نرسید؟ موقعیتش را چک میکنم: دور، نزدیک، چند دقیقه دیگر میرسد؟ به این میگویند انتظار. تو [یعنی] انتظار گوشبهزنگ، انتظار. هی نظر، هی نگاه میکند. درست شد؟ انتظار فرج یعنی این: آماده فرج بودن. یک جوری باشیم که اگر گفتند فردا ظهور [است]، آماده باشیم. بعضی از ما کمی که چهار تا چیز میشویم، احساس میکنیم ظهور نزدیک است، از هم میپاشیم. این خیلی [مهم است]، آدم مواجهاتش را زیاد [کند]. یکی میگفت: «آقا اینجور نگو، من استرس پیدا میکنم وقتی احساس میکنم ظهور خیلی نزدیک است. میبینم اصلاً آماده نیستم.» انتظار فرج یعنی [این]. و اینهایی که همه منتظرند، دیگر چی میخواهند؟
انتظار فرج، صبر. صبر یعنی چی؟ یعنی دستور دست گذاشتن؟ نه! صبر یعنی کارت را ادامه بده. ببین کلمات را همه را یک جوری معمولاً ترجمه میکنیم که منفعلانه. و این ترجمهاش این است: نه، انتظار فرج [یعنی] رها کردن، نه، صبر [یعنی] رها کردن. استقامت، ادامه دادن کار. [آدم] کار را ادامه میدهد. صبر میکند یعنی چی؟ من این دبه آبی که بهم دادند سنگین است، گهگداری از بغلش هم دارد میریزد، دستم هم اذیت است ولی خارج از توانم نیست. فشار میآید ولی میتوانم ببرم. هرچه هم جلوتر میآیم، فشار بیشتر میشود، توانم کمتر میشود، خستگی بیشتر میشود. رها نکنم، ادامه بدهم. قدم بعدی سختتر است، توانم کمتر است. ادامه بدهم، ادامه بدهم. صبر [که] چی میخواهد؟ انتظار فرج میخواهد. انتظار فرج [که] چی میخواهد؟ صبر میخواهد. چی باعث میشود ادامه بدهم؟ وقتی بدانم که فرج. این فرج فقط هم فرج امام زمان (علیهالسلام) نیست ها! مطلق فرج.
«عند انتهاء الصبر یأتی الفرج.» جمله معروف امام صادق (علیهالسلام) که چند بار با هم خواندیم، به آن پیرزنه. پیرزنه برای بچهاش گریه میکرد، اینها که کی میآید. یک جا که بیتاب شد، [امام فرمودند:] «از همان برو، بچهات توی خانه است.» گفت: «از کجا فهمیدی؟ وحیٌ بعد رسول الله [صلیاللهعلیهوآلهوسلم]؟» «بعد پیغمبر وحی میشود؟» فرمود: «اگر قاعده است، وقتی که صبر تمام میشود، فرج میآید.» «عند فناء الصبر یأتی الفرج.» «عند فناء الصبر!» خیلی زیباست! این کدام صبر است؟ همان صبری که ادامه داده، نه اینکه رها کرد. چه فرجی میخواهد بیاید؟ «فنا حساب» یعنی رها کرده، صبرم تمام شد، یعنی چی؟ «حوصلهام نمیکشد.» آنجایی که حوصلهام تمام شد، یعنی رفتم، دیگر حوصلهای نماند. همان جایی که دیواره وجودت میریزد. فرجش هم به این است که تو دیگر نیستی، تو تمام میشوی. کی سختیها تمام میشود؟ وقتی که تو تمام شوی.
خیلی جملات زیباست. فرمود: «سختیها ادامه دارد تا وقتی که انسان بمیرد؛ یا حقیقتاً یا حُکماً مرده.» این عبارت آقای بهجت را هم زبان بحثهای موفقیت و فلان و اینها را بلدند، صحبتهای انگیزشی اگر حالیشان بشود این حرفها را، و بتوانند به زبان نسل نو در بیاورند، علم جدید تولید میشود. چقدر این جمله پر معناست! یک کتاب، صد جلد کتاب است! «تا وقتی انسان نمرده، بهش فشار میآید. سخت. راه نجات از فشار، مردن است.» خب، یعنی از دنیا برویم؟ آره. چه جور؟ یا این جور از دنیا رفتن که میبرند دفنت میکنند، یا از دنیا میروی که بدن اینجا هست ولی دفنت کردند. خودت، خودت را دفن کردی. [یا] تو حکماً [از دنیا رفتی]. راه خلاص شدن از فشار و درد، مردن است. «عند فناء الصبر» هم کیست؟ آن فنای صبر وقتی که میمیری. تا کی باید ادامه بدهی؟ تا وقتی که بمیری؛ یا حقیقتاً یا حکماً. ادامه که بدهی، با انتظار فرج میمیری. وقتی هم که مردی، «فَمَنْ يَمُتْ...» به مشاهده میرسی، به ملاقات میرسی، به ملاقات امامت میرسی. انتظار فرج حل میشود، به فرج میرسی.
اگر شخص تو صبر کرد، به این انتظار فرج به نهایتش رسید، شخص تو به فرج شخصی میرسد. اگر جامعهتان صبر کرد، به فرج همه با هم میرسد. شخص تو صبر کرد، خود تو با [باب] ارتباط و مشاهده و استفاده و اینها باز میشود نسبت به امام زمان (علیهالسلام). جامعه صبر کرد، جامعه از فیض وجود امام زمان (علیهالسلام) بهرهمند میشود. راهش صبر و انتظار فرج است. این کلیدواژه اصلی داستان [است].
یک بحثی را هم چند سال پیش اشاره کردیم، ولی خب نرسیدیم مفصلتر بحث بکنیم. میفرماید که: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ.» بهشتیها وقتی وارد بهشت میشوند، ملائکه بهشان میگویند که: «خوش آمدید بابت صبری که کردید.» نمیگوید بابت نمازتان، بابت روزهتان، بابت انفاقتان. یک چیزی است که بین همه بهشتیها در تمام مقامات بهشت مشترک است، آن هم چیست؟ صبر. چرا؟ چون تمام فضائل یک چیز تویشان مشترک است، آن هم صبر. همه واجبات یک چیز در همهشان مشترک است: صبر است. ترک همه محرمات یک چیز در همهشان مشترک است، آن هم صبر است. برای همین همه بهشتیها یک تبریک یکسان دارند، یک صفت یکسان دارند، آن هم صبر است. این را نداشته باشد، اصلاً اهل بهشت نیست. [حدیث:] «نسبت صبر و ایمان به منزلت رأس من الجسد.» نسبت صبر و ایمان به نسبت سر و تنه [است]. [اگر] نداشته باشد، ایمان نیست. خیلی صبر مهم است.
همه فتوحات هم [به خاطر] صبر است. هر جای قرآن که خدا دارد وعدهای میدهد، دارد قید میزند روی صبر: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ.» (اگر از شما بیست نفر صابر باشند، بر دویست نفر غلبه میکنند.) [این] آن صبر است [که] پدر آدم را در میآورد! و «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»
فرمود: «علیک بالصبر و انتظار الفرج.» فان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قال. بعد استناد میکنند به این روایت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم): «أفضَلُ أعمَالِ أُمَّتی اِنتِظارُ الفَرَجِ.» با این توصیفی که کردیم، انتظار فرج معلوم میشود که واقعاً سختترین کار امت است؛ بالاترین و بهترین کار امت. ادامه بدهی به امید اینکه گشایش میآید. قطعاً گشایش میآید، خلاص میشوی، تمام میشود این سختی. تا حد آخر این سختی باهاش بروی به امید اینکه این تمام میشود. [نه اینکه] رهایش کنی به امید اینکه یک روزی خلاص میشوی. شروع میکنی، ادامه میدهی، قدم به قدم سختتر میشود، ولی انتظار فرجت را از دست نمیدهی. عمل قلبی هم هست. به امید اینکه میآید. وعده خداست، عنایت خداست، رحمت خداست. ادامه میدهی، ادامه، ادامه...
یک جای دیگر [هم] داریم از همه جا: «وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ.» (و زلزله زده شدند تا جایی که پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند، میگویند: یاری خدا کی میرسد؟) «زُلْزِلوا!» [فشار زیاد میشود] تا جایی که «یَقُولُ الرَّسُولُ»؛ صدای پیغمبر هم دیگر درمیآید: «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ؟» پس دیگر کی؟! خیلی [سخت است]. یعنی یک نقطهای میرسد. آن نقطه فنای صبر اینجاست: «من دیگر نمیتوانم آقا، من دیگر، من دیگر بیدین شدم!»
این خاطره را بگویم و عرضم تمام. یک دوستی داشتیم، خیلی خیلی سختی کشید. میخواست طلبه بشود، پدر و مادر مخالفت کردند، تا جایی که گفتند: «از ارث محرومت میکنیم، میرویم ثبت محضری میکنیم.» بابایش او را پیش روانشناس برد [تا بگوید]: «این از فلان رشته فلان دانشگاه تاپ کشور میخواهد انصراف بدهد [و] برود طلبه بشود! روانشناس [گفت]: روانی است! مکانیک امیرکبیر را دارد رها میکند، میخواهد برود آخوند بشود! [بابایش] میگفت: به نظرم بچه مشکل دارد، یک دردی دارد این بچه.» طلبه شد. یک دو سال مخفیانه. بابایش نمیدانست، فکر میکرد که هنوز امیرکبیر [است]. وقتهایی که میرفت شهرشان، کتابهای درسی دانشگاه را میبرد، [و] کتابهای حوزویاش را جلد روزنامه میکرد. حالا من بعداً مواجه شدم با نمونههای سختتر از اینکه طرف توی تهران معمم بود، بابایش هنوز نمیدانست. طلبه کتوشلوار میرفت. آن را که دیدم، دیگر «گُرخیدم»! قشنگ دندانهایم ریخت!
میگفت [آن دوست] که این پدر و مادر مخالف و اینها، بعد دو سه سال منعشان را برداشتند، نهیشان را [کنار گذاشتند]. مادر چون زخمخورده بود، گفت: «من حالا با طلبگی راه آمدم، ولی سر ازدواج جبران میکنم برایت.» [یعنی چه؟] گفته بود: «هر موردی که دست بگذاری رویش، بخواهی ازدواج کنی، میآیم خرابش میکنم.» میرفت، مورد پیدا نمیکرد. با چه سختی که حالا به طلبه راه بدهند، آن هم توی تهران. با طلبه زندگی بکند، قبول بکند، بنشینند گفتگو بکنند، رضا بدهند. نمیدانم چند بار این جوری شد. یک بار با هم صحبت میکردیم. از چهارراه سیروس تهران میرفتیم مدرسه حاج شهید. سال ۹۲ بود فکر کنم. میگفت که: «فلانی، من دارم بیدین میشوم.» گفتم: «صبر کن.» گفت: «به چی صبر کنم؟ به اینکه دارم بیدین میشوم؟ آقا برای من صبر کن؟ برای من هیچی نمانده. هیچ انرژی، هیچ انگیزهای، هیچ رغبتی نسبت به طلبگی، نسبت به تماس [با خدا]، نسبت به خدا. من اصلاً به خدا بدبین شدم! نمیشنود! اصلاً محل نمیگذارد! من چقدر توسل، چقدر رفتم، چقدر آمدم! هیچی آقا، فایده ندارد. اینها هم که گفتند، همهاش شعر است، هیچ کدامش واقعیت ندارد! چله زیارت عاشورا، فلان، فلان، فلان، هیچ کدامش اثر ندارد! روز به روز بدتر، شدیدتر، گرفتاری بیشتر!» «مگر من برای خودم میخواهم؟ من دینم را میخواهم حفظ کنم! یعنی خدا حتی به این هم فکر نمیکند مثلاً که من به فکر دینم هستم؟ نمیخواهد به این [کار] کمک برساند که من دینم حفظ بشود؟ این چه خدایی است؟!» آقا دیگر [اینها] یک شبهات عجیب از یک کسی [بود] که چند سال طلبه بود و اینها. من هم تنها حرفی که ازم برمیآمد این بود که: «صبر کن سید! صبر کن! درست میشود، درست میشود، صبر کن.»
چند روز بعد آن قضیه شد، یا خودش گفت یا یکی از دوستانش که مادر [ش] سرطان گرفت و بعد دیگر بیماری شدید شد. و بعد گفته بود که: «ببینید این بچه کی را میخواهد؟ برویم برایش خواستگاری بگیرید.» مادرم از دنیا رفت و از ارثم محروم نشدم. ارثم بهش رسید. البته سخت است که فرج کسی توی مرگ کسی باشد. [ای کاش] نباشیم که فرج دیگران توی مردنمان [باشد]. آن نقطهای که داری میگویی که ازش خیلی میترسی، باید خیلی به آن نقطه [توجه کنی]. این نقطه فرج است. وقتی که احساس میکنی دینت هم رفت و یک کاری کردی که دینت رفت. زور میزنی [که] نگهش داری، میبینی نمیتوانی. باز هم زور میزنی، باز هم تلاش میکنی، باز هم جانت را میگذاری. از آن همه جانی که میگذاری، میبینی ده درصد بتوانی توان داشته باشی [و] نگه داری. دیگر از یک جایی صدایت بلند میشود که: «من نمیتوانم!» [خدا] میگوید: «آفرین! از اولش همین را بهت میگفتم.»
خدا رحمت کند حاجآقا دولابی میفرمود که: «شیخ اسماعیل، حاج اسماعیل شیخ اسماعیل میرزا» (البته معروف [بود]. بچه بودیم پای منبرشان بازی میکردیم. شام میدادند. همسایهمان بود. منبر میرفت. ایشان خانه همسایهمان میرفتیم شام بخوریم [و] بازی میکردیم. بعد فهمیدیم که چه آدم بزرگی بوده.) خدا رحمتش کند. میگفتش که: «ما افتادیم توی وادی سیر و سلوک. به ما گفتند: "گناه نکن." دیدیم خیلی سخت است، پدرمان درآمد! یک کم زور زدیم گناه نکنیم و اینها. گفتند که: "رذائلت را هم بگذار کنار." دیدیم نمیشود! زور زدیم رذائل را بگذاریم کنار. به ما گفتند: "به غیر خدا توجه نکن." میگفت: برگشتم به خدا گفتم: "یکهو بگو بمیر دیگر!"» گفت خدایم به من گفت: «من از اول بهت همین را میگفتم. بنده من! تو بمیر! این همه دست و پا زدن ندارد که تو هی میخواهی زنده بمانی. میمردی خلاص بودی!» ولی حیفم میآید بعضی مطالب [مثل] آن داستان طوطی و بازرگان، قضیه معروف [را نگویم]. که بازرگان آمد. طوطیاش گفت: «به آن طوطیهای هند بگو که من اینجا یک طوطی توی قفس دارم.» همین جوری داستانها را میخوانیم. دیگر [اینها] حکمتی است، مخصوصاً به نظرم داستان هم از مولوی [است]، اگر اشتباه نکنم. داستان مولوی که اصلاً خودش اصلاً به خاطر همین [حکمتها] قضیه را میگوید. آن بازرگان آمد به این طوطیهای هندی گفت: «من یک طوطی دارم، پیامتان چیست؟» میگفت همه افتادند [و] مردند. برگشت به این طوطی خودش گفتش که: «چی شد؟ گفتی به آنها؟» گفت: «آره، مردند.» افتاد [و] مرد. هرچه صدایش زد، هرچه [تکاند]، دیدی چی؟ درش را پرتش کرد [توی] سطل آشغال. پر کشید و رفت! داستان قشنگ بود! طوطیها حرف میزند. پیامش چیست؟ پیامش این است که تا وقتی نمیمیری، توی قفسی. [اگر] از قفس درت بیاورم، بمیر! بمیری، از قفس [بیرون] میاندازنت. «الدنیا...» تا نمیمیری، از این قفس بیرون نمیآیی. تو از قفسم بیرون نیایی، اینجا رگبار بدبختی است! نگو چرا اینقدر بدبختی میآید! جات را عوض کن! اینجا همین است: «معرکة البلایا، معرکة المنایا»، محل ریزش بدبختی و گرفتاری. خب، چرا وایستادی؟ بیا بیرون! آمدی بیرون، میبینی هر چقدر هم حالم خوب است، هیچ مشکلی هم ندارد! این میشود صبر و انتظار فرج.
خب، جمله آخر این کلام که بریم توی روضه. فرمود که: «لَا تَزَالُ شِیعَتُنَا فِي حُزْنٍ دَائِمٍ حَتَّىٰ یَظْهَرَ وَلَدِي.» (شیعیان ما در اندوه دائمی هستند تا وقتی که فرزند من ظاهر شود.) این غمی که دارم میگویم و صبری که میگویم، این تا کی ادامه دارد؟ تا وقت ظهور فرزند. دوام شیعه در گرفتاری و مصیبت [است]. آب خوش در زمان غیبت از گلوی او پایین نمیرود. یک جمله فوقالعاده [از] آقای بهجت (رضیاللهعنه) دارد. میفرماید که: «غم امام عسکری (علیهالسلام) مضاعف بر غم همه اهل بیت (علیهمالسلام) بود؛ چون به چشمش دید آغاز غیبت را.» این به چشم دیدن خیلی فرق [دارد]. شنیدن کی بود مانند دیدن؟ حضرت موسی (علیهالسلام) بالای کوه که بود، بهش گفتند قوم سامری اینها را فریب داده است. آنجا غضب نکرد، تورات را زمین نکوبید. یک چیزی شنید. وقتی آمد [و] دید، آنجا بود که تورات را کوبید، «أَلْقَى الْأَلْوَاحَ». چون دید، دید! یعنی چی؟ این امت گوسالهپرست شد. همه اهل بیت میدانستند، ولی امام عسکری (علیهالسلام) دید موقع رفتن که این امت بیصاحب شد، بیچاره شد، امام غایب شد. برای همین، این خیلی جمله فوقالعادهای از آقای بهجت است. دید به چشمش گرفتاری امت را. برای همین رنج او مضاعف بود نسبت به همه اهل بیت. فرمود: «تا ظهور نشود، این ادامه دارد.» آن فرزند هم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بشارتش را داده که: «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا.» [پس] «فَاصْبِرْ يَا شَيْخِي يَا أَبَاالْحَسَنِ عَلِي.» (البته علی هم اسمش بود دیگر، علی بن حسین.) «شیخ من، ای ابوالحسن علی! صبر کن. و مُرْ جَمِيعَ شِیعَتی بِالصَّبْرِ.» همه شیعیان من را هم امر به صبر کن. «فَإِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.» (زمین مال خداست، به هر کس از بندگانش که بخواهد ارث میدهد، و سرانجام برای پرهیزکاران است.) آخرش به نفع متقین میشود.
و سلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة الله و برکاته. و صلیاللهعلیمحمد و آل محمد. و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و شیعیانم و صلوات خدا بر پیغمبر و آل پیامبر. فرمود: «این غصهها ادامه دارد تا وقت ظهور، حتی یظهر.» و تا ظهور نشود، این غم ادامه دارد، بلکه روز به روز بیشتر هم میشود. «تا نیایی، گره از کار بشر وا نشود.» شب آغاز امامت آقایمان حضرت بقیهالله، حجت بن الحسن (عجلاللهتعالیفرجهالشریف). فرمود: «شیعه ما در حزن دائمی است.» امام شیعه در چه وضعی است در تمام این سالها؟ این همه حزن، این همه گرفتاری! ما یک دو تا پرده ظلم را توی عالم دیدیم، یک دو روزش را دیدیم. فلسطینش را دیدیم، غزه را دیدیم. این وضع غزه را آدم میبیند، قلبش تکه تکه میخواهد بشود. همه [ی آن] را هم ندیدیم، همه [ی آن] را هم خبر نداریم. دو روزش است! از این دوازده قرن، ساعت به ساعتش، دقیقه به دقیقهاش همین بوده برای امام زمان (علیهالسلام). جانها به قربانت!
باز این جمله از آقای بهجت (رضیاللهعنه): «خدا چه صبری به حضرت صاحب (عج) داده است! چه صبری خدا به امام زمان (علیهالسلام) داده توی این مصیبتها و گرفتاریها؟» چه گذشته بر شیعه، چه گذشته بر مسلمان در تاریخ؟ قدم به قدم، لحظه به لحظه امام کنارشان بوده، باهاشان بوده، همدرد بوده. «مواسات الاخوان» کرده. «مواسات الاخوان» که فقط مال من و تو که نیستش! همه این فضائل در اوجش مال امام است. همدرد بودن؛ از درد به خودش پیچیده، از درد به خودش پیچیده. خدا میداند چه شبهایی امام زمان (علیهالسلام) خواب نداشته از غم شیعه، از غم امتش. خدا میداند چه وقتهایی، با چه حالی، با چه تضرعی دعا کرده برای تک تک گرفتاریهای همین ماها، همین خودمان. غم ماها را غم خودش دانسته. روح امام به منزله روح برای جسد است دیگر. روح برای عضو ضعیف، برای عضو فاسد. ما دستمان، انگشتمان معلول شده باشد، فلج شده باشد، تمام این ضعف و درد و آسیبش مال کل بدن است، و همهاش مال روح است. روح است که همه این دردها را احساس میکنی. هرچه که خلأ است، هرچه ضعف است، هرچه اشکال است، هرچه گرفتاری، کل بدن متحملش میشود. کل بدن هم که متحملش میشود، کی درک میکند؟ روح. روح است که درک میکند کوتاهیهای من، کمکاریهای من، بدخلقی من، عقبماندگیهای من، ضعف من، سستی من. دردش مال کیست؟ مال امام زمان (علیهالسلام). غصهاش مال کیست؟ مال امام زمان (علیهالسلام). آسیبی که برای جامعه دارد کمکاریهای من، به کل جامعه آسیب میزند. کی بیش از همه، پیش از همه با عمق جانش این را احساس میکند؟ امام زمان (علیهالسلام). جانها فدای او! پس این فقط حزن شیعه نیست که تا او نیاید شیعه در حزن [است]. حزن خود او هم هست، فرج خود او هم هست. این فقط فرج ما نیست، فقط فرج ما نیست. این کَرب، این غم، این غصه بیشترش مال اوست، همهاش مال اوست، همهاش مال همه تلخیهای این زمانه غیبت مال اوست، همه سختیهایش مال اوست. جانها به قربانت یبن الحسن!
یک قضیهای بود من خودم توی ذهنم هست که خودم شنیدم. مرحوم آقای مقدس خیابانی که تازگی از دنیا رفت. خیلی سال پیش به نظرم میرسد که خودم از ایشان شنیدم این خاطره را، و خودم پرسیدم. این توی ذهن من است. خودم پرسیدم و خودم ازشان شنیدم. ایشان شاگرد مرحوم سید حسین قاضی بود، برادرزاده مرحوم سید علی آقای قاضی. نقل از سید حسین قاضی که کسی تشرف پیدا میکند خدمت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف). خیلی این خاطره عجیب است! حالا توی جمع آن طلبه [ای که در تشرف بوده] زیاد است. من که خودم خجالت میکشم واقعاً از طلبگی خودم، از اینکه بخواهم خودم را طلبه بنامم. میگفت که در یک تشرفی امام زمان (علیهالسلام) به کسی فرموده بود که: «هر وقت حاجتی داشتی، خواستی ما را قسم بدهی، ما را به این ریزهخواران سفرهمان قسم بده.» عرض کرده بود که: «آقا منظورتان از این ریزهخواران سفرهتان کیاست؟» فرموده بود: «همین طلبهها.» پرسیده بود: «آقا، شما ازشان راضی هستید؟» میگوید [امام] سکوتی کردند. با یک حالی فرمودند: «آخه غیر از اینها هم کسی را نداریم!» این خیلی غربت است که امام [زمان] را [هم] مثل منیم [که از ما] توقع کمک [میرود]!
فدای تنهاییات یبن الحسن! آقا جان! بین ما، ساعتها را این شب را اعلام میکنند: «جشن بیعت با امام زمان!» چه جشنی! چه بیعتی! کجایید شما؟ چه جشنی وقتی صاحبمان بیاباننشین [است]! صاحبمان در امان نیست، امنیت ندارد! جان مطهرش دوازده قرن است که در خطر [است]. چهار روز حضرت آقا توی پناهگاه میرفت، حس و حالی که پیدا کردیم چطور بود؟ چقدر خاطر ما مشوش شده بود که آقا راحت نمیتواند توی حسینیه بیاید [و] بنشیند مثل همیشه، خطر تهدیدش میکند. شبهای محرم یک شب فقط توانست شرکت بکند. دوازده قرن امام زمان (علیهالسلام) این جوری زندگی میکند: توی بیخبری، توی پناهگاه. جان عالم به قربانت یبن الحسن! آقا جان! یا صاحب الزمان! گرهگشا! خودت همه این گرهها و تنهاییها و زخمها را به جان خریدی. همه تهدید مال تو است که بقیه در امان باشند. فرمود در آن نامهای که نوشت: «من امانم برای اهل آسمانها و زمین.» فدای تو بشویم ما که امان آسمانها و زمینی، ولی خودت امنیت نداری یا صاحب [الزمان]! کاش لااقل خبر داشتیم از ما راضی هستی. کاش یک پیکی به ما خبر میرساند، یک وقتی، یک جایی، یک لحظه، یک لبخندی روی لبت نشان [میداد]. خدا نکند بعد از مرگ بفهمم تمام این ساعتم برای شما افسردگی و تشویش ایجاد کردم، خاطرت را مکدر کردم با کارهایم، با حرف زدنم، نشست و برخاستنم، واکنشهایم! چقدر شما سرافکنده شدید! حضرت امام (رحمتاللهعلیه) میفرمود: «کاری نکنیم امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) در پیشگاه خدا به خاطر کار ما در پیشگاه خدا شرمنده شود.» خجالتزده میشود. نه دلش میآید ما را بیرون بیندازد، ما را گردن نگیرد. نه اوضاعمان جوری است که وقتی ما را گردن گرفت، بتواند سرش را بالا بگیرد. به چی من افتخار بکند امام زمان؟ به کدام خُلق حسنم؟ به کدام کار درست من؟ به کدام رفتار به حق من؟ سر تا پا اشتباه، سر تا پا خطا، سر تا پا آلودگی، گناه، رذائل! ولی به قول همان جمله حضرت: «غیر از اینها هم کسی را نداریم!» آنقدر غریب است! فدای تو آقا جان!
این حزن ادامه دارد. فرمود: «شیعیان مدام در حزن، تا وقتی که خدا فرزند من را ظاهر کند.» آنجا دیگر این غمها برطرف میشود. کدام غم؟ سنگینترین غم برای امت، برای اهل بیت (علیهمالسلام): «إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَحْرَقَ قُلُوبَنَا.» (روز حسین دلهای ما را سوزاند.) حزن، غم حسین است که مافوقش غمی نیست، دردی نیست. تعبیر امام رضا (علیهالسلام): «إِنْ کُنْتَ بَاکِیًا فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ.» برای هرچی خواستی گریه کنی، یک مصیبت بزرگتری هست، یک غم سنگینتری هست؛ به یاد آن غم باش. آن هم غم گودال، گودال قتلگاه. یک روز این غم برطرف میشود. از کنار کعبه صدایی بلند میشود: [امام زمان] بین الرکن و المقام میایستد و «یُنَادِی بِنِدَاءَاتٍ خَمْسَةٍ.» پنج تا ندا دارد:
الاول، ندای اولش این است: «اَلَا یَا أَهلَ الْعَالَمِ أَنَا الْإِمَامُ الْقَائِمُ.»
ندای دومش این است: «اَلَا یَا أَهلَ الْعَالَمِ أَنَا سَمْسَامُ الْمُنْتَقِمِ.»
ندای سومش این است: «اَلَا یَا أَهلَ الْعَالَمِ أَنَّ جَدِّیَ الْحُسَیْنَ تَتْلُو أَجْشَانَهُ.»
ندای چهارمش این است: «اَلَا یَا أَهلَ الْعَالَمِ أَنَّ جَدِّیَ الْحُسَیْنَ طَرَحُوهُ عُرْیَانًا.»
و ندای آخرش این است: «اَلَا یَا أَهلَ الْعَالَمِ أَنَّ جَدِّیَ الْحُسَیْنَ سَحَقُوهُ عُدْوَانًا.»
نمیخواهم این تعبیر «سَحَقوهُ» را شرح بدهم؛ یک زَهره [و قلبی] عاشورایی میخواهد شرح این عبارت. ولی خیلی ساده و خیلی کوتاه اگر بخواهم بگویم، این کلمه «سَحَق» آن وقتی است که یک چیزی خورد میشود. مثل این ببخشید اینجور مثال میزنم: این پودرهای رختشویی را دیدید، با دست فشار [میدهی،] خورد میشود. اینجا تعبیر «سَحَق» به کار میرود. این روضهای است که امام زمان (علیهالسلام) وقت ظهور میخواند: «سَحَقوهُ عُدْوَانًا.» نه اینکه با دشمنی کشتنش، نه اینکه ذبحش کردند، نه اینکه با دشمنی ذبحش کردند، با دشمنی پودرش کردند. علی [هم] لعنتاللهعلیالقومالظالمین! «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.»
خدایا! به فضل و کرمت در فرج آقا امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرت قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، [و] حقوق ذویالارحام را [؟] التماس [میکنم]، سر سفره با برکت امام عسکری (علیهالسلام) میهمان بفرما. شب اول قبر، امام عسکری (علیهالسلام) به فریادمان برساند. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار، ترامپ و نتانیاهوی ملعون را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. از مردم بیپناه غزه رفع گرفتاری بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. نبی!
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول : نامه امام عسکری (علیهالسلام) به ابن بابویه
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
جلسه دوم : تقوا، نماز و زکات؛ ستونهای قانون اساسی شیعه
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
جلسه سوم - بخش اول : مواسات مؤمنان؛ سختترین سلوک در عصر ما
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
جلسه اول : نامه امام عسکری (علیهالسلام) به ابن بابویه
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
جلسه سوم - بخش اول : مواسات مؤمنان؛ سختترین سلوک در عصر ما
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
جلسه دوم : تقوا، نماز و زکات؛ ستونهای قانون اساسی شیعه
قانون اساسی شیعه در عصر غیبت
در حال بارگذاری نظرات...