🔹 در این جلسات با محوریت «قانون اساسی شیعه در عصر غیبت»، نامه تاریخی امام عسکری(ع) به ابنبابویه قمی بررسی شده است؛ نامهای که به عنوان مانیفست شیعه تا ظهور شناخته میشود.
🔹 موضوعات کلیدی همچون تقوا، نماز، زکات، صبر، کظم غیظ، صله رحم، وحدت اجتماعی، مواسات، خدمت به مؤمنین و ضرورت «تفقه در دین» بهصورت کاربردی برای امروز جامعه مطرح شدهاند.
🔹 حجة الاسلام امینی خواه با ذکر نمونههای تاریخی از اهلبیت(ع)، انقلاب اسلامی و بزرگان معاصر نشان میدهد که چگونه این اصول در سختترین شرایط تاریخ، جامعه شیعه را حفظ کرده است
یک آهِ حسرت برای خویشاوندان، عذاب قارون را در اعماق زمین متوقف کرد. [7:40]
منابر در تسخیر قصههای بیسند؛ روایات اصیل شیعه به حاشیه رانده شد. [13:49]
مشاهدهٔ رحمت خدا بر قارون، توبهٔ یونس را از عمق جان شعلهور ساخت. [24:50]
دوران عزلتنشینی به سر رسید؛ سلوک حقیقی امروز در معرکهٔ اجتماع رقم میخورد. [37:11]
در میدان عمل سیبل تهمت شوید، اما قطبِ مریدان نشوید. [39:15]
انصاف با خلق، دشوارترین تکلیف الهی بر گردن شماست. [42:32]
اخوت اسلامی کل امت را در بر میگیرد، نه فقط حلقهٔ بستهٔ رفقا را. [46:59]
خود را فدای جمع کنید؛ رشد واقعی در شکستن «من» برای پیشبرد کار جمعی است. [56:58]
مؤمن «مُکَفَّر» است: عملش به آسمان صعود میکند و خودش بر زمین آماج اتهام میماند. [50:14]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا.
در نامه امام عسکری علیه السلام به جناب ابن بابویه، پدر شیخ صدوق، حضرت توصیههایی دارند. اول به تقوا و نماز و زکات؛ و میفرمایند که کسی که زکات ندهد، نمازش هم قبول نمیشود. بعد یک سری توصیههای اجتماعی دارند: اوصیک بمغفرت الن، از گناه بقیه بگذریم و کظم الغیظ. خشمت را کنترل کنی. البته خشمی که برای نفس [نیست]، [بلکه] خشمی که برای خداست. در مورد پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله و سلم] دارد که هیچ وقت برای خودش غضب نمیکرد؛ اگر غضبی بود، برای حق بود؛ یک تکلیفی انجام نشده بود، حقی ناحق شده، حقی پامال شده، امری از اوامر خدا به آن بیاعتنایی شده. اینجا جای غضب است. البته جای غضب، واکنش مراتب دارد، درجات دارد، تفاوت دارد. حالا یک وقت جای اخم است، یک وقت جای بیمحلی است، یک وقت جای ابراز خشم است، یک وقت جای ضربه زدن و واکنش فیزیکی. مهم این است که اصل آن غضب و غیظ برای خدا باشد؛ مثل حضرت موسی علیه السلام که حتی به برادرش هارون هم مدارا نمیکند، با اینکه به حسب ظاهر، خب هارون معصوم است، معصوم بوده که [خداوند او را] خلیفه کردی. میآید میبیند که دارند گوساله میپرستند؛ آن هم چه وضعی! قرآن توصیفی که دارد، خیلی عجیب است: «موهای سر و موهای ریش هارون را از دو طرف [گرفت]؛ «لا تَأْخُذْ بِرَأْسِي وَلاَ بِلِحْيَتِي.»» هم سر را گرفته، هم لحیه را گرفته. خیلی واکنش عجیبی است. در بعضی تعابیر هم حضرت موسی را به عنوان «موسی شدیدالغضب» معرفی کردهاند، برعکس حضرت هارون که هارون را خیلی منعطف معرفی کردهاند.
این نقل قول از قارونها، این جمله از قارون است. حالا شاید در روایت خودمان هم صحه گذاشته باشند، ولی آن روایتی که دارد، در اعماق زمین حضرت یونس با قارون مواجه شد. حالا بحث صله رحم هم چون در این روایت [هست،] قشنگ است. نهنگ برده بود تا اعماق زمین. حضرت یونس متوجه میشود، حالا به چه کیفیتی، از چه طریقی؟ حضرت یونس که اینجا، در این اعماق زمین، کسی سؤال میکند که این کیست؟ میگویند قارون است که در دل زمین است. معلوم میشود که درجا نمرد. جای بحث هم دارد این روایات که وقتی اسرائیلیات در آن نباشد. بعد دارد که حضرت یونس چند سال گذشته از قضایای حضرت موسی و اینها، سؤال کرد. گفتش که: «من میخواهم با قارون صحبت کنم.» حالا الان دکتر حتماً [دنبال] روایتش را پیدا میکند، پیدا کنیم خوب است که ببینیم کی نقل کرده، کجا نقل کرده. در [مرحله] قبلیه دیگر؛ وقتی آدم ملکه میشود که برایش منبعیابی اینجوری میشود.
آن جا دارد که یونس علیه السلام با قارون صحبت کرد. قارون گفت: «تو کی هستی؟» گفت: «من فلانیم.» و فهمید که از بنی اسرائیل. گفتش که: «موسی شدیدالغضب چطور است؟» گفت: «از دنیا رفت.» گفت: «هارون مثلاً رئوف چطور است؟» گفت: «از دنیا رفت.» ظاهراً تفسیر قمی. البته تفسیر قمی را علامه به دلایلی، [به] خیلی روایتهایش اشکال وارد میکند، ولی خب به هر حال منبع معتبر [است]. بحثی هم هست که این همان تفسیر قمی است، چون علی بن ابراهیم قمی جزو رجال درجه یک ماست، جزو شخصیتهای درجه یک. حالا بحثی که این تفسیر قمی که مال ایشان است، یک تفسیر قمی دارد؛ اختلافی است که این همان است [یا خیر]. منبع خوبی است تفسیر قمی، لااقل بعضی از این قصص الانبیایی که در آن پر از اسرائیلیات است، با کتاب قابل اعتمادی [است]. ظاهراً خواهر موسی اسمش کلثوم بوده، اگر اشتباه نکنم. سؤال میکند: «کلثوم چطور است؟» [یونس] میگوید: «آن هم از دنیا رفت.» قارون، خب قرآن هم میگوید: «کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ.» فامیل بوده با حضرت موسی.
خیلی روایت عجیبی است! یکی از علما، خدا رحمتش کند، ایشان این روایت را، شایدم من اولین بار از ایشان شنیدم؛ مرحوم آیت الله روحانی مسجد امام عسکری علیه السلام. حالا نام امام عسکری هم آمد. شبستانی داشت؛ اصلاً آنقدر که ایشان قدمت داشته و شبستان معروف به «شبستان روحانی». امام جماعت ششم بود. ۵۰ سال، شایدم بیشتر، ممبر آن شبستان بود. هر شب سخنرانی میکرد و فقط ایام حج نبود که ۵۰ بار حج رفته [بود]. خیلی آدم فوق العادهای بود. تعبیر خوابهای بینظیری داشت؛ خواب را نصفه میگفتی، بقیهاش را میگفت بهت. خدا رحمتش کند، از ایشان شنیدم. خیلی خیلی جذاب بود منبرهای ایشان؛ سخنرانی در زمانهای که تلگرام و اینها نبود، ما کم سن و سال بودیم، دفتر یادداشت میکردیم؛ خیلی جذاب. آن جا از ایشان، شاید اولین بار از ایشان شنیدم. سؤال کرد که: «خواهر موسی چطور است؟» گفت: «آن هم از دنیا رفت.» یک آهی کشید قارون: «آخیش!» گفتند که: «ندا رسید که قارون را از اعماق زمین درش بیاورید.» گفتند: «چرا؟» گفت: «این آهی که کشید در مرگ دختر خالهاش، خواهر موسی، دختر خالهاش، این را خدا به عنوان صله رحم از او پذیرفت.» و این صله رحمی که انجام داد، خدا بخشیدش. رحمت است دیگر، رحم؛ «ارحم ترحم.» رحم کرد مرد، [و] رحم واقع میشود.
و جالب است که این نجات پیدا کرده، حضرت یونس هنوز در اعماق زمین بود؛ این جایش عجیب است. او باید تسبیح کند، تسبیح نمیکرد تا قیامت نگهش میداشتند در شکم نهنگ. دیگر حساب کتابهای خداست که [به] شأن فضل و کرمش با ما تا کند، که هرچند خود من لایق فضل و کرمش هم نیستم. خلاصه این میشود صله رحم. حالا کظم غیظ بود، بعدی صله رحم؛ دوتایی پیوند خورد با هم. حضرت موسی شدیدالغضب بود. عنوان «شدیدالغضب» اینجا نقل شده در این روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام. خب، آن قضیه چیز است، در اعماق عرض [کردم]. آها! آره، خیلی روایت قشنگ است؛ من حیفم میآید نخوانمش، وقتم آخه کم است. یعنی آنقدر میشود سخنرانی امشب از آن سه ساعتهها [شد]، دوباره آنقدر که مطلب دارد. ولی بعید است. ولی حالا همین که بحار [الأنوار] از قمی نقل میکند. آره، تفسیر قمی میآورد، بخوانم. جالب است، میگوید که: «در تفسیر قمی، جلد یک، صفحه ۳۱۸.» واقعاً آقا، معارف شیعه فوق العاده است. یعنی همین امثال مرحوم آیت الله روحانی، یکی از جاذبههایی که داشت، که واقعاً امثال ایشان ما را در قم نگه داشتند. فضای درسی و حتی فضای علمی قم یک جوری بود که از یک سالی من زده شدم، خسته شدم؛ یعنی حتی از اصل طلبگی میخواستم در بیایم. درسهای سنگین، بیروح، بیخاصیت؛ و ما با یک عشقی آمدیم، با یک هدفی آمدیم. طلبگی [را] دیدی مثلاً یک چیزهای دیگر است؛ همهاش صرف و نحو و بلاغت و... که حتماً لازم است، حتماً ضروری است، ولی نوع مواجهه با این دروس مشکل داشت. که آن البته یک انگیزهای شد که ما بعداً آن بحثهای علوم حوزوی را با آن دغدغههایی که داشتیم، خودمان از نو شروع کردیم، بنا کردن؛ یک مقدار هم کار شد ولی خب دیگر حالا وقت اجازه نداد.
بعد میآمدیم پای منبر آیت الله روحانی مینشستیم. گفتیم آقا سید محمد علی روحانی؛ اینها کلاً خانواده روحانیها که خب خیلی معروفاند، بعضیهایشان مرجع هم هستند. آن که فریدون خودش را کرده روحانی. عرض کنم خدمتتان که آیت الله سید محمدعلی روحانی، به نظرم اسم ایشان این بود، خدا رحمتشان کند. تعبیر خوابهای ایشان خیلی معروف بود، فکر کنم استخارههایشان هم معروف. همین که روزی ۱۸ تا نماز جعفر طیار میخواندند. اینها را [همینطور] ویژگیهایی مربوط به ایشان را گفتم. در حرکت، روزی ۱۸ تا نماز جعفر طیار [برای] چهارده معصوم، برای پدر و مادر و حضرت معصومه و... ایرادی جزئیات [نداشت]؛ شاید ۱۸ تا را در راه میخواند، ذکرهایش را جدا میگفت. یک سبک خاصی داشت. اصلاً روزی بیست سی تا کتاب و استخارهای وا میکرد [برای] مطالعه. ولی مسلط به منابع. طلبه میرفت آنجا، میگفت: «فلان کتاب را در بیاور، باز کن.» «درس کی میروی فلانی؟» در درسش آقا، [میگفت]: «یادم، استاد امروز خیلی اثر داشت.» یعنی یک دو نفر اینجوری بالا سر طلبه، با طلبه برخورد کنند. بعد مطالب جالبی که میگفت، فوق العاده [بود]. روایتهایی که میگفت، [این بود که] ۳۰ سال، ۴۰ سال در حوزهایم، یک بار همینجور به صورت رندوم هم دستمان به کتاب تفسیر قمی نخورده. مثلاً چه روایتهای نابی که اصلاً در عمرمان نشنیدهایم؛ نه ماها، گاهی در سطح خیلی خیلی بالاتر از ماها. فلان روایتی که مثلاً در فلان جلسه یا مثلاً بعضی جلساتی که فلان جنس روایت خوانده میشود، اساتید درجه یک حوزه گاهی میگویند: «آقا، ما اینها را نشنیدهایم، اصلاً خبر نداریم.» و تعجب میکنم. حالا بماند، من دیشب روضه حضرت علی اصغر علیه السلام را خواندم در یک جلسهای از کتاب «مدینة المعاجز الأئمة» از مرحوم سید هاشم بحرانی. آنقدر که هیچکی نشنیده بود. یکی از اهل جلسه به یکی از رفقا گفته بود که: «به این بگویید این روایتها چیست میخوانی؟» جا خورده و بنده خدا؛ یعنی اصلاً بهش برخورده بود. آنقدر که بعضی روضهها از منابع اصلی، که بعضیها روضه از خودشان در میآورند. نکته جالب این بود که از منبع، از یک کتابی، از یک شخصی مثل سید هاشم بحرانی که خودش استاد شیخ حر عاملی است، از یک همچین کسی، از یک همچین کتابی، یک همچین روضهای [درباره] این همه روضه از علی اصغر علیه السلام خوانده شده، این هیچ جا خوانده نشده، این جا گفته نشد. هزار تا حرف من درآوردی، حرفهای ذوقی؛ بعد اینی که متن مستند، متقن است، اصلاً هیچ جا نیست؛ اینها خسارت است واقعاً. مواجه میشوم، آه میکشم از عمق دل که ما عمرمان به بطالت گذشت. این را باید مثلاً الان بشنویم؟ در این سن بشنویم؟ چقدر اینها، بعضیهایشان، حالا بعضیهایش خب لطایف در آن است، بعضی در آن راهکار است، راهبرد، یک دستورالعمل ویژه است؛ خیلی کاربرد دارد.
[یهودی از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد:] «کدام زندانی بود که زندانیاش را دور اقطار زمین میچرخاند؟» «فقال: «یا یهودی، [هو] الحوتُ الذی حبسَ یونسَ فی بطنِه.»» آن نهنگی که یونس را در شکمش حبس بود، «فدخل فی بحر القلزم» (تو دریای قلزم وارد شد) «ثم خرج الی بحر مصر» (خارج شد به دریای مصر) «ثم دخل فی بحر طبرستان.» حالا روایتی در مورد خود نهنگها در دریا داریم که اصلاً آن یک باب عجیبی است، روایتهای عجیبی دارد؛ حتی در مورد رابطه نهنگهای در دریا با زلزله، در بحار [الأنوار] یک باب مفصلی است. ای کاش خدا یک وقتی بدهد، یک عمری بدهد، بنشینم فقط روایت بخوانم. بعد ببینیم چی داریم خودمان در منابع خودمان. «دخل فی بحر طبرستان، دخل فی دجلة القوراء.» بعد رفت دریای طبرستان، بعد آمد دجله، «تحت الارض»، این را برد زیر زمین. حالا لابد زیر زمین هم از یک جایش آب است دیگر، نمیدانم. نبرد زیر زمین تا «لحقت بقارون»، رسیدن به قارون. حالا باید اینها را بحث شود که حضرت یونس چند سال فاصله داشته با حضرت موسی، تا معلوم شود که این داستان چند سال حول و حوش قضیه قارون در بیاید که مثلاً در چه بازه تاریخی [بوده]. بعد معلوم شود که مثلاً چند سال گذشته؛ حالا ۵۰ سال بوده، ۶۰ سال بوده، چقدر؟
و «کَانَ قَارُونُ هَلَكَ فِي أَيَّامِ مُوسَىٰ.» قارون که زمان موسی هلاک شده بود. پس از این روایت فهم [میشود]، [که] نرفت در زمین ولی نمرد. یک روایت دیگر هم دارد که فرمود: «یکی از بنی اسرائیل نماز میخواند. دو تا بچه آمدند یک خروس را جلویش گرفتند، شروع کردند دست و پایش را کشیدن.» در کافی است به نظرم روایتش. آن جا دارد که این نمازش را نشکست؛ خروس را جلوی این شروع کردند دست و پایش را کشیدن، تیکه تیکه کردن؛ نمازش را ادامه داد. خدای متعال دستور داد که زمین ببلعد این نمازگزار را. ظلم میکردند به خروس، واکنش نشان نداد؛ نمازش را نشکست، خروس را تیکه تیکه کردند، نمازش را ادامه داد. امام صادق علیه السلام فرمودند: «الان که من با شما صحبت میکنم، هنوز دارد در زمین فرو میرود.» [این] ادامه روایت. این برای فهم داستان قارون هم خوب است. روایت نمیخوانیم، چه کار میکنیم؟! در واقع حالا خودم را میگویم ها، خیلی خیلی کار داریم. حالا بماند که درس هم نمیخوانیم. ادامه اش [این است که] بحث تفقه را مطرح میکنم در وصیت که باید انشالله با شلاق بیاییم به جان خودمان بیفتیم. نه درس بخوانیم، نه روایت میخوانیم، نه کار فرهنگی میکنیم؛ به چه دردی میخوریم ما؟! ایشالا که دل امام زمان علیه السلام از ما خون نباشد.
«وَوَکّلَ اللهُ مَلَکاً یُدخِلهُ فی الارض.» خدا ملکی را موکل کرده بود که قارون را هی ببرد در زمین. «کُلَّ یَومٍ قَامَةَ رَجُلٍ.» هر روز به اندازه قامت یک انسان برود در زمین فرو برود؛ روزی مثلاً ۲ متر، روزی دو متر میبریش پایین. خیلی عجیب است. و «کَانَ یُونُسُ فِي بَطْنِ الْحُوتِ یُسَبِّحُ اللهَ وَ یَسْتَغْفِرُهُ.» یونس در شکم نهنگ بود، تسبیح و استغفار میکرد. «فَسَمِعَ قَارُونُ صَوتَهُ.» معلوم میشود که تسبیح یونس، ذکر یونسیه، بلند انجام میشده که به گوش قارون رسیده. صدای دیگر که نبوده دیگر، حالا هر صدایی بوده، لابد منتقل میشده دیگر. بعد قارون [وقتی] صدای آدمیزاد [شنید]، [به] تعبیر [روایت] میگوید که: «فَسَمِعَ قَارُونُ ذَلِکَ [الصوتَ]. فَقَالَ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ: أَنزِلْنِی! فَإِنِّی أَسْمَعُ کَلاَمَ آدَمِیٍّ.» معلوم میشود که قارون فرشته را [میدید]. قارون به فرشتهای که موکلش بود، گفتش که: «به من مهلت بده، من صدای یک آدمیزاد شنیدم.» صدای آدمیزاد از دور یک پچ پچی هم باشد عجیب است دیگر؛ آدمیزاد اینجا چه کار میکند؟ «فَأَوْحَى اللهُ إِلَى الْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ: أَنظِرْهُ.» خدا وحی کرد به ملکی که موکل قارون بود که بهش مهلت بدهد. یک بحث مفصل اینجا میشود کرد که چطور قارون فرشته را میدید. یک بحثی در خود قرآن داریم، میفرماید اینها گفتند: «ما ملائکه را میخواهیم ببینیم.» [خدا میفرماید:] «من ملائکه را نشان میدهم، ولی ملائکه را اگر بعدش دیگر «ثُمَّ لاَ یُنظَرُونَ» بهشان مهلت داده نمیشود.» یک بحث تفسیری دارد که یعنی چی که اگر ملائکه را دیدند دیگر بهشان مهلت داده نمیشود. چون اینها استحقاقشان به دیدن ملائکه رحمت نیست، پس استحقاق برای دیدن ملائکه غضب دارند. که اگر خواستند ملائکه غضب را ببینند، آنها وقتی ظاهر شدند، خودشان را نشان دادند، بعد دیگر عذاب میکند. یک نکتهای دارد؛ پس روی این قاعده میشود کسی ملائکه عذاب را ببیند، ولی دیگر بعدش مهلت نداشته باشد. هر کدامش یک بحث مفصلی دارد. خدا به آن ملک وحی کرد که بهش مهلت بدهد؛ «فَأَنظَرَهُ.» مهلت داد.
«ثُمَّ قَالَ قَارُونُ: مَنْ أَنْتَ؟» قارون گفت: «کی هستی؟» «قَالَ یُونُسُ: أَنَا الْمُذْنِبُ الْخَاطِئُ.» نگو من یونسام، من گناهکارم، من خطاکارم. خیلی ذکر یونسیه که میگویند کلید گشایش ابواب غیب و ملکوت است و هرچی که اولیای الهی دارند از این ذکر است، در تمام مراتب که من از آن سر در نمیآورم. آن یک حال یونسی میخواهد؛ پچ پچ «لاَ إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.» بعداً فکر کنم دری باز میشود. خیلی ذکر سنگینی است ذکر یونسیه و دستور هم میخواهد، حتماً باید با نظارت استاد باشد. بزرگی میگفت: «یک دانهاش اشکال ندارد، بیشترش مجوز میخواهد.» یک دانهاش را در نماز غفیله [بخوان]، بیشترش مجوز میخواهد؛ ذکر بسیار سنگین، ولی خب ذکر بینظیر. [یکی از] ملکی میفرماید در بین اذکار، آنچه که من [قریب به این مضمون] آنچه که در بین اذکار، اثرگذارترین اذکاری که دیدم: سوره قدر صد تا شب جمعه، سوره قدر صد تا غروب جمعه، و ذکر یونسیه. آره، حاج احمد [بهجت] میگوید من بعد نماز عصر، آن که یونس فرمود: «أَنَا الْمُذْنِبُ الْخَاطِئُ.» من گناهکارم، یونس بن متی گناهکار. چه حالی است این حالی که اثر میکند! حال یونسی باید باشد تا ذکر یونسیه اثر بکند. آن هم که مجوزش را میدهد، با این نکته مجوزش را میدهد که باید آن کسی که میخواهد، حالا ایشالا که ما توفیق پیدا کنیم، روزیمان بشود، اهلش بشویم. اگر یک روزی اهلش شدیم و روزیمان شد ذکر یونسی، انشالله آن یک همچین حالی میخواهد؛ حال توجه به عیوب، توجه [به] اشتباهات، توجه به فقر، حالا با مراتبی که دارد، که شکستگی بیاورد. که وقتی گفت: «لاَ إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» از صدق بگوید، از دل بگوید، بعد یک دانه که میگوید اثر میکند. یک دانه با آن حال؛ بعد دیگر آن ۴۰۰ تا هی کلنگی که خورده سر چاه، آب بیرون آمده. بعد دیگر هرچی که بیشتر میزند، هی دارد باز میشود، هی آب بیشتر میآید. وگرنه دارد به سنگ خارا تیشه میزند، هیچ خاصیتی ندارد. البته حالا به هر حال خود لفظ هم شاید بیاثر نباشد، ولی آن اثر مد نظر نیست.
بالا «فَمَا فَعَلَ شَدِیدُ الْغَضَبِ لِلَّهِ؟» منظورم این جایش [است]. قارون به یونس گفت: «آن شدید الغضب لله چی شد؟ موسی بن عمران؟ از موسی چه خبر؟ شدید الغضب، موسی شدید الغضب!» «قَالَ: هَيْهَاتَ! هَلَكَ.» رفت، از دنیا رفت بنده خدا. «قَالَ: فَمَا فَعَلَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ عَلَىٰ قَوْمِهِ؟ هَارُونُ بْنُ عِمْرَانَ؟» از آن رئوف رحیم به قومش چه خبر؟ هارون بن عمران. هارون، بین موسی و هارون خیلی تفاوت قائل بوده قارون، دو تا نگاه کاملاً متضاد داشته به اینها. «قَالَ: هَلَكَ.» گفتش که: «آن هم نابود شد.» گفت: «فَمَا فَعَلَتْ کُلْثُومُ؟» اینجا کلثوم دارد. حالا که شاید همان کلثوم ما بشود. «کُلْثُومُ بِنْتُ عِمْرَانَ الَّتِي کَانَتْ سَمِيَّتِي.» از خواهرش کلثوم چه خبر که نامزد بودیم به نام ما بود؟ نامزد بودیم! «قَالَ: هَيْهَاتَ! مَا بَقِيَ مِن آلِ عِمْرَانَ أَحَدٌ.» گفت: «از آل عمران هیچکی نمانده، همه مردند.» «فَقَالَ قَارُونُ: وَا أَسَفَا عَلَىٰ آلِ عِمْرَانَ!» آخی، یک آهی گفت قارون برای آل عمران. «فَشَکَرَ اللهُ لَهُ ذَلِکَ.» به به چه تعبیری! خدا تشکر کرد. تعبیر فوق العاده است؛ خدا تشکر کرد از قارون. خدا شکور است دیگر، خیلی خدا! آدم با این خدای شکور برود جهنم، خیلی بدبخت است، خیلی بد است. خدای شکوری که این یک کلمه قارون را تشکر کرد ازش که آفرین به حرف من عمل کردی، صله رحم کردی، به تکلیف عمل کردی. من شکورم، من تشکر میکنم ازت بابت این فعل حقی که از تو صادر شد. خدا کیست؟ خدا چیست؟ چه رحمتی است؟ چه رأفتی است؟ آنجا حال قارون دیدنی است که [میگوید]: «من این همه سال در این اعماق زمین بودم، یعنی به همین یک کلمه «وا أسفا» در میآمدم؟» من چقدر خاک بر سر بودم! حال دنیاش را ببینی، قیامت چه وضعی آدم پیدا میکند!
وقتی رحمت جلوه میکند در سوره طه، میفرماید که وقتی که رحمان، خیلی آیه عجیبی است. آیت الله جوادی [آملی] در درس خیلی نکته زیبایی میفرماید در مورد این آیه؛ خیلی آیه عجیبی است آیه ۱۰۸ سوره طه: «یَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا.» رحمت خدا جلوه میکند در قیامت؛ همه صداها بریده میشود. رحمان جلوه میکند صداها بریده میشود؛ المنتقم الجبار جلوه کند چی میشود؟! «خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا.» از شدت جلالت و عظمت و هیبت، همه صداها میشود این صدای توناژ پایین است که همه در پایینترین گام صدا، جوهر ندارد. همس به این میگویند؛ همه صداها این شکلی میشود، همه این شکلی با هم حرف میزنند. چی جلوه کرده که همه ساکت شدند؟ الرحمن. آنجا ظهور رحمان؛ بعد تازه رحمان که جلوه میکند، همه شرمنده میشوند. ببین، المنتقم الجبار جلوه کند، همه [با] أسفا بلند میشود که این خدای رحیمی که اینجور خریدار این ریزهکاریها بود، همینها را برایش اینجور نکردیم، بهانه دستش ندادیم که دست ما را بگیرد، جهنمی شدیم ما. چقدر بدبختیم! هفتاد سال زندگی کردیم، بالا و پایین عمرمان را چکاندند، چلاندند، یک دانه از اینها پیدا میشد، نجات پیدا میکردیم، نداشتیم.
میگوید طرف یک آبی داده به آن مؤمن؛ این هم غرضش کمک در عبادت نبود، ولی آن که آب را گرفت، با آن وضو گرفت. میگویند: «تو سهم داشتی، تو از نمازمان به تو میرسد، با نماز برو تو بهشت.» از در خانه فلانی رد شدی، بهت گفتند این فلان مؤمن است، با محبت نگاه کردی، همین [هم] قلبم احترامی قائل شده [به] منزل فلانی، یک شخصیت علمی، حالا یک ولی خدا، ولو این از باب علمش، جایگاه علمیش برایش احترام میگذارد. مثلاً فرض بفرمایید فضل بن شاذان مثلاً؛ که روایت دارد امام عسکری علیه السلام، نقل شده این کلام از حضرت فرمود: «من به مردم نیشابور غبطه میخورم، چه فضل بن شاذانی پیش اینهاست.» آدم به کجا میرسد که امام میفرماید: «من به شماها غبطه میخورم؟» این رفیق ما، خودتان، خوش به حال اینها. حالا فرض کنید طرف رفته مقبره فضل بن شاذان به عنوان یک شخصیت تاریخی، زیارت میکند. قیامت [که] جلوه [میکند]، میگویند: «این شخصیت تاریخی نبود، یک عالم درجه یک، یک عالم فوق العاده است، یک محدث.» این میشود سبب رحمت. بعد آدم آنجا میبیند همینها را ندارد؛ همین همین چیزهای ساده، حالا تعبیر قشنگی نیست ولی کوچه خیابانش میشود همین کارهای دوزاری، کار کم ارزش. همینها را آنقدر خدا میخرد. مستند شنود میگفت دیگر؛ میگفت: «همین جایی که جمع کرده بودم و خریدند از ما.» «همین دری که جلو آسانسور نگه داشته بودم و خریدند از ما.» آن کار گندههایی که میگفت کیسی که ۴ سال برایش وقت گذاشته بودم، تو به خاطرش دستگیر شده بودم؛ چون منیت در آن بود، چون رقابت در آن بود، چون خودنمایی در آن بود، به چشم نیامد، نخریدند. ولی این در آسانسور چون برای کسی نبود؛ خیلی حسرتها. این تازه جلوه رحمت خداست، آنقدر حسرت دارد؛ یعنی آدم رحمان را که میبیند، آنقدر شرمنده میشود.
«فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذَلِکَ، فَأَمَرَ اللهُ الْمَلَكَ الْمُوَکَّلَ بِهِ أَن یَرْفَعَ عَنْهُ الْعَذَابَ أَیَّامَ الدُّنْیَا.» خدا ازش تشکر کرد، دستور داد به آن ملکی که موکل قارون بود: «دیگر در ایام دنیا عذاب ازش برداشته بشود.» صله رحم. «فَرَفَعَهُ عَنْهُ.» ازش برداشت. حالا اینجا نکتهاش این است: «فَلَمَّا رَأَىٰ یُونُسُ ذَلِکَ، فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي کُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.» یونس این را که دید، ذکر یونسیه [گفت]. حالا تا به حال تسبیح میگفته، استغفار میکرده، این هنوز از آن ته وجودش نبوده. این را که دید که چه خدای رحیمی؛ یک حال و احوال کردن قارون، یک تأسف خوردن بابت اینکه فامیلش از دنیا رفته؛ خدایا صله پذیرفت، رحمش کرد، عذاب ازش برداشت. از عمق جان آنجا ناله زد: «لاَ إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي کُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.» «فَاسْتَجَابَ اللهُ لَهُ.» نشان بدهد این همه تسبیح و استغفار کرده، مقدمهای بوده که برود آنجا؛ خدا رحمتش را به قارون نشان میدهد که ناله یونس بلند شود. آره آره، احسنت، خیلی قشنگ. خب آن جهنم شده دیگر. [نه،] دیگر الان که زنده است [اینطور نیست]. [در حالی که] زنده بود، هی میرفت اعماق زمین. آره دیگر، ادامه داد، بعد [او] مرد دیگر. حالا چون کافر است، میرود جهنم، بحثش جداست. «وَأَمَرَ اللهُ الْحُوتَ أَن یَلْفِظَهُ.» دستور داد نهنگ پرت کند بیرون یونس را. دوتایی با هم نجات پیدا کردند. این را خدا برای این هم سبب رحمت جور میکند؛ یونس را میآورد بغل این، این صدا را میشنود، بعد میگوید: «آدمیزاد اینجا چه کار میکند؟» بعد حال و [رحمت] خدا چیست واقعاً! «فَلَفَظَهُ عَلَىٰ سَاحِلِ الْبَحْرِ.» که اینجا پرت کرد بیرون حضرت یونس را. «وَ قَدْ ذَهَبَ جِلْدُهُ وَ لَحْمُهُ.» پوستش رفته بود، گوشتش هم آسیب دیده بود. حضرت حالا [که] ذهب بود، لاغر شد و آب شده بود. «وَ أَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن یَقْطِینٍ.» درخت کدو، که خدا برای کدو تعبیر «شجره» به کار برده، این هم در آن تعبیر دقیق و لطیفی است. خود داستان شجره داستان مفصلی دارد؛ «مَلْعُونٌ فِي الْقُرْآنِ» که منظور بنی امیه است. این شجره را که به نسل زده، معلوم میشود آن شجرهای هم که به حضرت آدم گفته: «لاَ تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ» آن هم یک ربطی به نسل [دارد]. حالا بعد روایتش را بخوان. درختی از کدو، درخت کدو میگوییم بوته کدو. «درختی از کدو رویاندیم بر یونس.» میگویم برای گرفتن رطوبت خیلی خوب است کدو، درخت بوته کدو. «بَهِيَةٌ دَبَّاءٌ فَأَظَلَّتْهُ مِنَ الشَّمْسِ.» سایه کرد که آفتاب مستقیم نخورد به حضرت یونس. شکر کرد [یونس]. «ثُمَّ أَمَرَ اللهُ الشَّجَرَةَ.» باز [بعد از] شکر که کردی، خدا به درخت دستور داد. «فَتَمَحَّدَتْ وَوَقَعَ الشَّمْسُ عَلَيْهِ.» رفت کنار، خدا دستور داد درخته برود کنار، آفتاب بهش بخورد. بالاخره رطوبت [او] خیلی زیاد [شده بود]، یکم باید آفتاب بهش میخورد. یکم که آفتاب خورد، «فَجَزِعَ.» ناله یونس بلند شد. «فَأَوْحَى اللهُ إِلَيْهِ: یَا یُونُسُ، لِمَ لَا تَرْحَمُ مِائَةَ أَلْفٍ أَوْ يَزِیدُونَ؟» اوه اوه، این جایش خیلی دیگر [مهم است]. نجاتش داده از شکم [نهنگ]، آن ضربه آخر را خدا اینجا دارد به یونس میزند. یکم آفتاب خورد، سوخت. فرمود: «تو به صد هزار نفری که داشتند عذاب میشدند رحم نکردی، گذاشتی رفتی، سپردی به کام عذاب؟» «وَ أَنتَ تَجْزَعُ مِنْ حَرِّ سَاعَةٍ؟» یکم آفتاب بهت خورد، اذیت شدی؟ ۱۰۰ هزار تا فرستادی جهنم؟! «فَقَالَ: یَا رَبِّ! عَفْوَكَ، عَفْوَكَ.» «فَرَدَّ اللهُ عَلَيْهِ بَدَنَهُ وَ رَجَعَ إِلَىٰ قَوْمِهِ وَ آمَنُوا بِهِ.» دیگر ادامه دارد روایت که خیلی هم زیباست. طلب عفو کرد از خدا و خدا بدنش را بهش برگرداند و خودش را برگرداند به قومش؛ آنها هم ایمان آوردند و یک جماعت مؤمنی شدند.
خب، این از اینجای این داستان. از آثار صله رحم معلوم میشود که همین حال و احوال و همین دلسوزی، در همین حد هم صله رحم محسوب میشود. پسر فرزند آیت الله العظمی بهجت، ایشان شیخ علی آقای بهجت، میفرمود که: «پدرم گاهی سر سفره که مینشست، شروع میکرد، همینجور تا غذا را میآوردند بکشند، شروع میکرد مثلاً از فلان بچه فامیل میپرسید که: «بابات چطور است؟ مثلاً فلانی چطور است؟ آن یکی چطور است؟»» ما تعجبمان بود که حالا مثلاً بابای ما [چرا این کار را میکرد]. بعدها فهمیدیم، بعدها فهمیدیم که بابای ما در همین [زمان] تا غذا دارند میآیند، همینجوری ساده دارد صله رحم میکند. همین که حال این را میپرسد، حال آن یکی را میپرسد، حال همه اینها دانه دانه [مهم است]. آدم زرنگ، بعد از همین وقت مرده، تا غذا را بکشند و بیاورند و اینها، [آن را استفاده میکند]. چقدر اینها خوب بودند واقعاً! خوش به حالشان. خدا انشالله یک درصدی از این خوبیهای این خوبها را در وجود من و امثال من هم قرار بدهد، ما هم رنگی بگیریم.
معارف و صله رحم و مواسات الاخوان؛ همدرد بودن با رفقا. اینجا دیگر بحثهای اجتماعی خیلی مهمی دارد. وقتی یک گروه، یک مجموعهای با هم همداستان میشوند، اینها باید آقا، در مجموعه مسائلشان با همدیگر شریک باشند. و این خیلی، این خیلی سخت است واقعاً، هوای نفس را میکوباند، میشکند، خرد میکند. شاید زمانه ما، به تعبیر یکی از اساتید، یک جملهای فرمود [که]: «من سالها منتظر این جمله بودم. خیلی هم این در و آن در میزدم از یکی از اساتید جمله را بشنوم و نمیشنیدم. این که از این استاد عزیز و بزرگوار، حاج آقای مویدی شنیدم، خیلی به وجد آمدم، خیلی کیف کردم.» ایشان فرمود: «سیر و سلوک در زمانه ما جنسش عوض شد.» یک زمانهای جنسش عزلت و خلوت [بود] و البته آنها سر جای خودش و درست و لازم هم هست. حالا ادامه اش بحث نماز شب را از شما مطرح میکنند که میخوانیم انشالله. ولی هرچه که به زمانه ظهور نزدیکتر میشویم، به ظهور جریان حق و غلبه امت اسلام، انگار ساز و کار داستان دارد عوض میشود. دیگر جنس هواپرستی و عزلت و اینها نیست؛ اتفاقاً اینجا کنار کشیدن خودش هواپرستی است. آنجا کنار که میکشیدی، نفست را میتوانستی ببری یک گوشه زیر ضرب بگیری. اینجا الان داستان یک جوری است که وقتی میآیی وسط میدان، نفست میرود زیر ضرب. هزار تا خانقاه و چله و خلوت و اینها این کار را نمیکند که شما وقتی توی موقعیتی قرار میگیری، بنا را میگذاری برای اینکه بر «مرغ حق» عمل کنی. این تعبیر «مرغ حق»، یکی دیگر از اساتید [میگوید]: «کمرم دارد میشکند در مسئولیت به خاطر اینکه به مرغ حق عمل کنم.» که آنقدر سخت است. استاد درجه یک [میگوید]: «خیلی سخت است مرغ حق.» خود شناخت این، اول شناختش که اینجا چه باید کرد اصلاً. حالا بعد عملش؛ بعد کارت هم مخلصانه باشد، بیایی در میدان خودنمایی نباش، بیایی پشت تریبون جلوهگری نباشد، مرید بازی نباش، سر و صدا نباش، نام و نان نباشد. یک جوری بیایی فحشهایش را بخوری، پولهایش را نبری. یک جوری بیایی سیبل بشوی، قطب نشوی. این میبینی که یک روزش از چهل سال خلوت در بیابان گرفتن سختتر است؛ پیر میکند، کمر میشکند. این جنس سلوک زمانه ماست؛ خصوصاً این حقوق الاخوان که هست، در یک مجموعه با هم بیاییم. خودت را در دردهای طرف شریک ببینی، در منافع خودت او را شریک بدانی. یک نفعی بهت رسیده، یک سودی رسیده، یک امکانی برایت فراهم شده، میبینی ۴ نفر دیگر میتوانند منتفع بشوند، بیاوریش سر سفره. [یک وقت هست که] دردی بهت رسیده، یک کاری کنی به هیچکی دیگر نرسد، فقط مال خودت باشد. همین را اگر آدم بخواهد بر مدار همین، اگر بخواهد عمل بکند، پدر نفس در میآید. حالا حرف اینجاها زیاد است، خیلی حرف است. آدم وقتی بیاید در این موقعیت، میفهمد اصلاً جنس داستان چیست، چقدر سخت است کار، چقدر کار سخت است.
جنس رشد حاج قاسم [سلیمانی]، جنس رشد شهید رئیسی از این جنس وسط میدان بودن: کار دست گرفتن، متهم شدن، بیآبرو شدن، با قدردانی و تشکر مواجه نشدن. باز شهید رئیسی مظلومیتش از همه اینها شدیدتر، عمیقتر. شهید بهشتی همینطور؛ خیلیها، خیلیها. خود حضرت آقا، خود آقا، مصداق بارز و کاملش حضرت امام [خمینی] [است]. چیزی هم گیرت نیاید؛ یعنی خیلی خیلی سخت. اتفاقاً گوشه که مینشینی، صدایت بلند است، راحتی، کسی از [تو] توقعی ندارد، قشنگ میپری اشکال میکنی. یکم کار را دست بگیر، معلوم بشود تو چه کارهای، عیار تو هم در بیاید. خیلی فدا کردن میخواهد، خیلی از خود گذشتن میخواهد. بعد اینکه بیایی در میدان ولی بت نشوی؛ خیلیها آمدند با انگیزههای خوب هم آمدند، تهش از توش چی در آمد؟ پس از همینها اولهایشان هم خوب بودند، یک بتی شدند، یک صداهای کلفتی پیدا کردند. اولش دست ملت را میبوسیدند، خم میشدند، «چاکرم مخلصم» به همه میگفتند. بیایی توقع پیدا نکنی، کار بکنی، برای خودت رزومه درست نکنی، توقع برایت نشود، ذهنیت برایت ایجاد نکند. خیلی سخت است بابا! اینها اصلاً از اینها مگر سختتر داریم؟! خیلی کمرشکن است. بعضی روایات دارد که خدا سختترین تکلیفهایی که کرده، یکیاش را مثلاً فرموده «ذکر کثیر»، یکیاش فرموده: «الْإِنْصَافُ لِلنَّاسِ.» با مردم منصفانه رفتار کردن. «أَشَدُّ مَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَیْهِ.» شدیدترین واجبات، از این واجب سختتر نداریم. انصاف را گفتند که انصاف در برابر ایثار هیچ است. انصاف، انصاف یعنی چی؟ یعنی برای خودم یک چیزهایی قائلم، شما هم باشی، نگاهت که کردم بگویم تو هم همین حق و حقوق را داری. اشکالاتی به شما وارد میدانم که خودم در این موقعیت قرار گرفتم، با آن اشکالات اینها را به خودم من وارد بدانم؛ انصاف. نه اینکه این اشکال وقتی در شما بود، صد تا داد میزنم؛ در خودم که بود، توجیه میکنم؛ خودم دستم که رسید، [نیکویی] میکنم؛ به شما که رسید، دست و بالت را قطع میکنم. «مَنُوعٌ لِّلْخَيْرِ.» دیگر قرآن فرمود: «انسان به خیر که میرسد، منوع است، نمیخواهد به کسی دیگر برسد، همه را برای خودش میخواهد.»
یک روایتی دارد خیلی زیباست؛ امروز هم در این مسیر که میآمدیم، دیدم روی یکی از این بنرها، میفرماید: «تواضع نعمتیه که کسی بهش حسادت نمیکنه.» «نِعْمَةٌ لَا تُحْسَدُ.» چرا اینجوری است؟ چرا تواضع نعمت، کسی بهش حسادت نمیکند؟ نه، همه خوششان میآید تواضع را. هرکی در هرکی میبیند، ازش خوشش میآید. نعمت وقتی خوشش میآید، نعمت است دیگر. آها نکتهاش این است، نکتهاش این است که ما همیشه یک جلب منفعتی، یک خودخواهی داریم. هیچکی به آدم متواضع حسودی نمیکند، چون تواضع پا گذاشتن روی آن خودخواهی است. همه تحسینش میکنند، ولی هیچکی دوست ندارد آن شکلی باشد. ما دوست داریم اگر کمالی هم پیدا میکنیم، نعمتی هم پیدا میکنیم، نعمتی بشود که نفسم را حال بیاورد. این نعمتی است که خوب است ها، ولی نفست را باید بشکنی. نکته فنی قضیه [این است که کسی] حسادت نمیکند به آدم متواضع از جهت تواضعش؛ وقتی محبوب میشود، مقبول میشود. چرا به آن محبوبیت تواضع [حسادت نمیکنند]؟ من هم میخواهم این شکلی، من هم آنقدر فالوور، من هم آنقدر طرفدار، من هم آنقدر فلان [داشته باشم]. ولی به تواضع حسادت [نمیکنند]. قضیهاش این است، این خودشکنی است. کجا آقا صورت میگیرد؟ یک بستری خدا ایجاد کرده. آن بستر، یکیاش خانواده است. خانواده خیلی مهم. واقعاً میشکند ها! بابا میشوی، یک موجود نادان به خانوادهات اضافه میشود؛ لایعقل محض، نمیفهمد کی بیدار شود، نه میفهمد کی بخوابد، نه میفهمد خواستش غیر منطقی است، نه زبان حالیش میشود. پدرت را در میآورد، بعد مثل چرک ازت میکند، پولی که باید در حلقوم این بریزی، زحمت بکشی، خرجش کنی. آیا بزرگ که شد خاصیتی برایت داشته باشد، نداشته باشد؟ فایده داشته باشد، اصلاً آدم بشود، نشود؟ خرج یک موجودی بکنی که ۲۰ سال بعد قراره منفعتش برایت ظاهر بشود و معلوم هم نیست چی در بیاید. ولی بچهات، خود همین ساختارش شکستن است؛ شکستن نفس، شکستن عنانیت. ازدواج یک طور، پدر و مادر یک طور، همسایه یک طور، آن محیط کاری، محیط دوستانه، و محیط اخوان. اخوان هم نه آن کسانی که سلکت کردی، گزینش کردی: «اینها را میخواهم، آنها را نمیخواهم.» دایره وسیع جامعه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ.» هرکی که مؤمن است، برادر [توست]. مواسات الاخوان یعنی این؛ نه اینکه حالا ما یک جمع میشدیم بچههای تعالی، از هم خوشمان میآید. هرکی هم که ناتو باشد، بیرون! بعد دیگر خودمان که خب آنقدر با هم حال میکنیم، دیگر ما که دیگر این حرفها نیست. ۵ تومان هم دستی به این [هم]، خب با همدیگر حرفها را نداریم. نه بابا، دایره اخوان، دایره وسیعش؛ آن یکی حزب است، آن یکی جناح است، آن یکی شهر است، آن یکی هیئت است، آن یکی حوزه است. مریدهای حاج آقا فلانی، پا منبریهای مداح است، ولی نه، مسلمان است، این هم عاشق امام رضا علیه السلام است. خب میتوانی؟ خیلی فشار میآید به آدم. فکر نمیکنم کمر آدم میشکند [اگر] فدا کنی، عقب بکشی، منفعت برسد به یکی دیگر که منفعت در گردش برای جریان تو ندارد، گاهی متضاد با تو است.
خیلی مهم است ها! حتماً شما در آن قرار گرفتید، اگر قرار نگرفتی، ایشالا قرار میگیرید، تجربه میکنید، تجربه میکنیم. خب من این پول را بگذارم خرج این کنم که همکارم است که من بهش محبت میکنم، راندمان کاریش در مجموعه خودم میرود بالا، یک حالی بهش میدهم، بعداً فایدهاش هم مال خودم است. اینجا خرج آنی کن که هیچ فایده برای تو ندارد، میرود، بعد هم میگوید. یک جوری هم خرج کن که [وقتی] خرج کردی، مثل امیرالمؤمنین علیه السلام که به زن خدمت میکرد، میگفت: «خدا خیرت بدهد، خیر نبیند علی!» این میشکنند نفس را. بعد حالی در آن است، انقطاعی در آن است. بدنام عالم است: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَكْفَّرٌ وَ الْکَافِرَ مَشْکُورٌ.» یا «کافرٌ و مشهورٌ.» جفتش ظاهراً هست. کافر همیشه مورد شکرانه است چون عملش بالا نمیرود، بین مردم پخش میشود، همه هم خبر دارند از کارش. مؤمن چون عملش میرود بالا، فقط خدا خبر دارد. بقیه که نگاه میکنند، میگویند این چه کار کرده برایمان؟ بابای ۸ تا بچه دارد، مؤمنترین است؛ همیشه متهمترین بین اینها، قرتیترین، سوسولترین است. او از این جنس آدمها همیشه محبوبترین است در چشم [مردم]. یک جوری هم کار میکند که یک کیسه برنج خریده، میآید یک جوری میآورد بالا: «آخ کمرم!» آن جلو هم میگذارد تا ۵ سال بماند، هیچکی هم نتواند جابجا کند؛ دوباره خودم باید بیایم جابجا کنم که فامیل بفهمند این برنج را هرکی آمد بگوید: «این گونی برنج را کی آورده؟» بگوید: «علی گلم آورده!» مثلاً. مؤمن چی؟ مؤمن یک جوری کار میکند هیچکی نمیفهمد. بعد که میرود و اینها، آن شبی که نیست، میگویند: «عجب، ظاهراً این پس امیرالمؤمنین علیه السلام بوده که شبها اطعام میکرده!» که حالا که رفت، خبری نشد. از نبودش فهمیده میشود. خیلی حرفها [هست]. «الْمُؤْمِنُ مَکْفَّرٌ.» مؤمن همیشه مورد کفران است، اتهام. یعنی من یک کار ایجابی بکنم که موجب اتهامم بشود، آن باز هم بله.
یک وقتی هست یک تکلیفی دارم، اصل آن تکلیف یک جوری است که باید خودم را نشان بدهم؛ یک جایی مثل مثلاً مجلس ختمیه، باید حضور پیدا کنم. در خانه فاتحه خواندم برای میت، شما این قبول نیست. «یَرَاکَ صَاحِبُ الْمُصِیبَةِ.» صاحب مصیبت ببینتت. تا پیامت را نبیند، تا خودت را نبیند، آرام نمیشود. آن یک بحث دیگر است، ولی آن چیزی که باید ابراز بکند، ابراز میکند، ولی آن اعماقش را خبر ندارد. حالا خیلی اینجا حرف است، خیلی حرف است. ای کاش وقت بود یک دو ساعت در مورد این صحبت میکردم که چقدر قضایا برعکس آن چیزی است که تصور میکنیم گاهی. حالا بحثش مفصل است؛ این خودش قصه خاطرات بعضی افراد [است]. بگویم: مواسات الاخوان است. یعنی بعضیها این شکلیاند که اتفاقاً جلو روت کاری اصلاً به چشمت نمیآید، برایت یک کاری کرد. استاد معنوی فلان که مثلاً نصف این هم نه ارزش دارد، نه استاد است، نه فلان است، با شاگردش چقدر خوب است و بعد مثلاً رفته مکه برای این سوغاتی آورده و رفته کربلا برای سوغاتی آورده و به این زنگ میزند پیام میدهد حالش را میپرسد. بعد این استادی که ده پله هم از آن بالاتر است، [مثل] شما، این کارها را نمیکند. بعد مثلاً بعد ۱۰ سال یهو به یک مناسبتی لو میرود که: «بابا، اینکه این کار را نمیکرد، به خاطر این بود که وگرنه این مثلاً چه شبها که برای تو نماز استغاثه خوانده و زار زار گریه کرده و بهت نگفته.» چرا نگفته؟ که مریدش نشوی. چرا کردی؟ چون وظیفهاش بوده. چه گرههایی از تو باز شده به دعای این، خبر نداشتی. آنی که آنجور گنده گنده کار میکرد، این دعاها را نداشته، مرید را نگه داشته. این آخر کدام را دوست دارد؟ همانی که آنجا گنده گنده جلو چشم کار میکند؟ یک دانه، یک ذرهاش از آن دو ساعت بود. خیلی پیچیده است. با غم تو از پایت در آمده، با بیماری تو گاهی بیمار شده، ولی بهت هم نگفته. آن یکی وقتی شنیده بیمار بودی، ناراحت شده، همانجا هم پیامک داده. او چرا این کار را نکرده؟ چون عملش صعود [کرده]. تعبیر همین است: «الْمُؤْمِنُ مَکْفَّرٌ.» چون عملش صعود پیدا میکند «إِلَى اللهِ»، نمیبینند. آنقدر لطیف کار میکند، اصلاً به چشم هیچکی نیاید. یکی از شاگردان علامه [طباطبایی] میگفت: «یک خندهای در علامه دیدیم، تا حالا ندیده بودیم علامه اینجوری از ته دل بخندد.» میگفت که: «یکی آمده بود، گفتش که با فلانی صحبت میکردم، گفتش که: «این آقای طباطبایی سواد ندارد، قیافهاش هم نور هم ندارد.»» میگفت: «یک [بار] از ته دل میخندید علامه، کیف میکرد، خیلی خوشش آمد علامهای که این آقا اینجوری گفت.» که: «آخ جون من دارم میروم میآیم، حواس کسی هم به من پرت نشد، حتی یک همچین ذهنیتی هم به من هست. آخ جون کارم هم میکنم و مریدم هم ندارم. آخ جون.» اینها چه درکی دارند، چه حسی دارند. امثال من چی؟ همان وام قبلی را کی برایت جور کرد؟ باز برو بگو. «هیچ کاری! این «پاس» را کی بهت داد؟»
البته گاهی هم از جهات دیگری لازم است تذکر هم حالیاش کنی که [اگر] «اُوتی» [داشته باشد]، [فکر نکنی که] اینکه پا نمیدهم به خاطر این نیست که توجه ندارم به تو. اگر یک قدم از «اُوتی» در بیاید، ببین من جانم را فدایت میکنم. ولی اگر جانم فدایت کردم، فکر نکنی که اوضاعت رو به راه شده، بدون اینکه هنوز «اُوتی» خیلی خیلی بالانس دارد. هی یک دانه محبت، یک دانه سیلی، یک دانه لپش را میکشد، یک دانه [با] مشت در شکمش میخواباند. خیلی کار میخواهد، خیلی سخت است، خیلی سخت است روی دانه به دانه این آدمهایی که حالا قراره با او در ارتباط باشند. دیگر حالا یک سری حرفهای اینوری هم زدیم دیگر و مواسات الاخوان. تمامش کنیم، برویم متن حدیث. بستگی به شرایط دارد؛ یک وقت هست یک ذهن، یک سوء ظنی است. در روایت دارد، فرمود که: «گاه از فلانی خوشم میآید.» فرمود که: «هر وقت از کسی خوشت میآید، «فَأَعْلِمْهُ».» بهش خبر بده. این دوستیتان را اثبات [میکند]. یک همچین تعبیری دارد، بیشتر رشد میدهد، بیشتر ثابت نگه میدارد. این هست ابراز محبت، این اظهار توجه: «به یادت بودم، به یادت هستم، دعا کردم.» اینها سر جایش. ولی رو حسابی است دیگر؛ یعنی حالا اینکه ۲۴ ساعته هر کاری میکند، دعا نیست. خیلی ابعاد فراوانی دارد؛ یک کاری بکند، بعد یک جور نعل وارونه بزند که به نام یکی دیگر تمام بشود. بعد طرف از آن واسطه راضی است و خوشحال است، از آن اصل کاریه توقع دارد و احساس میکند آن هم هیچ کاری برایش نکرده. موقعیت قرار گرفتن خیلی سخت است. این که عرض میکنم این برای شکستن نفس، این همین است. حالا خیلی مثالها دارد. خلاصه آقا، فضای بستر روابط اجتماعی این شکلی است. مواسات الاخوان این جنس رشد ما در این زمانه، خصوصاً اینجوری است. در میدان آمدن؛ بله، هر کدام از ما یک گوشهای برای خودمان آدمهای موفقی هستیم، تکی چقدر هم درآمدم بیشتر است، چقدر هم موفقیتم بیشتر است. خودم تکی یک مجموعه میتوانم بزنم، سه برابر این. ولی اینکه خودم را فدا میکنم، میآیم توی مجموعه سطح پایینتر، با امکانات کمتر، با سختیهای بیشتر، با درگیریهای بیشتر، عوضش کار توسعه پیدا میکند با یک ضریب چند برابر به نسبت آن کاری که میخواستم انجام بدهم. این قطره را در این دریا خرجش میکنم، فدایش میکنم. گاهی لحظه به لحظهاش آدم به خودش هزار بار فحش میدهد که چه حماقتی کردی، چه خریتی کردی، تو الان اینجا جات نیست، تو [باید] فلان جا باشی! صد بار آدم کلمه در دهنش میچرخد شروع کند شکوه کردن، [نمیکند و] میخورد. هر یک دانهای که میخورد، یک پتک است در سر نفس. یک جایی یهو این دیواره میریزد؛ خوش به حال آنی که اینجوری میآید. یک وقتی این دیوار میریزد که نفهمیده کی دیواره ریخت؛ این خیلی شیرین است. صد جا نفسش خورده در سرش؛ یک جایی که نفسش میخواهد طغیان بکند، یهو یک انقطاعی بهش دست میدهد، یهو این دیوار میریزد. بعد یهو میبیند آقا دریایی از نور و رحمت و فیض میآید، غرقش میکند. مثالهایی دارد ها این مطلبی که عرض کردم، خیلی موارد میشود برایش گفت.
در حال بارگذاری نظرات...