🔹 در این جلسات با محوریت «قانون اساسی شیعه در عصر غیبت»، نامه تاریخی امام عسکری(ع) به ابنبابویه قمی بررسی شده است؛ نامهای که به عنوان مانیفست شیعه تا ظهور شناخته میشود.
🔹 موضوعات کلیدی همچون تقوا، نماز، زکات، صبر، کظم غیظ، صله رحم، وحدت اجتماعی، مواسات، خدمت به مؤمنین و ضرورت «تفقه در دین» بهصورت کاربردی برای امروز جامعه مطرح شدهاند.
🔹 حجة الاسلام امینی خواه با ذکر نمونههای تاریخی از اهلبیت(ع)، انقلاب اسلامی و بزرگان معاصر نشان میدهد که چگونه این اصول در سختترین شرایط تاریخ، جامعه شیعه را حفظ کرده است
*ابلاغ آخرین دستورالعملهای امام عسکری علیه السلام به شیعیان، برای دوران غیبت. [02:02]
*فرمان امام عسکری علیه السلام : از خطای شخصی بگذرید؛ اما مسئول خائن را محاکمه و تحقیر کنید. [06:59]
*نزاع داخلی مدعیان انقلابیگری، سَمی است که جامعه را نابود میکند. [14:20]
*هنر بارز امام رضا علیهالسلام این بود که از حیلهگرترین تهدیدها (مأمون)، فرصت ساختند. [16:16]
*هشدار صریح امامان: متدینِ زمخت خطرناک است؛ نهی از منکر لطافت میخواهد، نه تحقیر. [24:31]
*راهکار قرآنی برای ایجاد اتحاد، امر به معروف است، نه تفرقه. [30:40]
*امر به معروف، خط مقدم جبهۀ فرهنگی ما در برابر تمدن غرب است. [32:33]
* امام عسکری علیه السلام با تدبیری هنرمندانه، از دل پادگان نظامی دشمن، سرباز جذب کردند. [43:56]
*تنها امامی که در زمان حیات، عمویش میراثش را به یغما برد... [51:23]
*ارث شما را خوردند، اما امان داشتید؛ امان از آن طفلی که در تاریکی خیمۀ سوخته، حرامی گوشواره از گوشش کشید[49:54]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. (صل علی محمد و آل محمد) طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری.
(از لسان) امام عسکری (صلوات الله و سلام علیه) نامهای دارند به مرحوم ابن بابویه قمی، پدر شیخ صدوق. این نامه را وقتی که حضرت میدهند، آخر نامه میفرمایند که اینهایی که بهت گفتم را هم خودت عمل کن، هم دستور بده شیعیانم اینها را عمل بکنند. همهشان دانه به دانه شیعیان من به اینها عمل کنند. و "مُرْ شِیعَتِی حَتَّی یَعْمَلُوا عَلَیْهَا" (به شیعیانم امر کن به این وصیت عمل کنند). و باز آخرش حضرت میفرمایند: "مُرْ جَمِیعَ شِیعَتِی" (به شیعیان من امر کن). بعد از همه این دستورها که میدهند، میفرمایند که همه شیعیان من را دستور بده به صبر. و آخِر هم میفرمایند: "وَ سَلَامٌ عَلَیْکَ وَ عَلَی جَمِیعِ شِیعَتِنَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ". سلام و رحمت و برکات خدا هم به تو، هم به همه شیعیان.
پس این نامه خطاب به شیعیان است؛ آن هم در دورانی که دیگر کمکم دارد ارتباط امام با شیعه قطع میشود؛ ارتباط حضوری، فیزیکی، ارتباط مستقیم، دارد تمام میشود و قطع میگردد. این دیگر جزو آخرین دستورالعملهایی است که اهلبیت دارند، آن هم برای همه شیعیان قم، پایگاه اهلبیت.
مثلاً فرض بفرمایید یک همچین حالتی که امروز به یکی از مراجع دستاول قم مثلاً امام زمان نامهای بدهند، خطاب بکنند که این را به همه شیعیان من برسان، به همه شیعیان من ابلاغ بکن، بگو انجام بدهند. خب خیلی مهم است. به یک آدم بسیار معتبر که در جایگاه رهبری، در جایگاه مرجعیت، در آنجایی که خودش پایگاه اهلبیت است، امام عسکری (ع) در آن سفارش میکنند که این پیام را منتقل کن. اول هم حضرت با یک تعابیر فوقالعادهای یاد میکنند از جناب ابن بابویه.
این نامه را بزرگانی مثل مرحوم فیض کاشانی نقل کردهاند. مرحوم علامه سید هاشم بحرانی نقل کرده است. سید هاشم بحرانی استاد شیخ حر عاملی است که در حرم (امام رضا (ع)) مدفون است و ایشان هم از بزرگان شیعه است. مرحوم علامه شوشتری در «قاموس الرجال» نقل کرده است و در کتب دیگری هم این نامه آمده است. البته حالا برخی اشکالاتی دارند، ابهاماتی -به تعبیری باید بگوییم- نسبت به نامه دارند؛ ولی برخی هم نه، برخی از علمای فعلی و مراجع فعلی، متن این نامه را پذیرفتهاند.
حالا چون ممکن است بعضی دوستان مطلب را که میشنوند، میروند یک تحقیق مضاعفی میکنند؛ گاهی با یک چیز دیگر مواجه میشوند و دچار تردید میگردند. به هر حال باید اینها را هم گفت که بدانند کسی که اینها را میگوید، خودش خبر دارد. بعضیها همیشه یک ظن بیخبری نسبت به سخنران دارند؛ یک ظن بیسوادی و بیخبری. و به هر حال "هر کسی از ظن خود شد یار من." گاهی هم آدم آنچه را که دارد -خلاصه، یک مشکلی که ما با آن مواجهیم- یعنی تا با یک چیزی مواجه میشود، میگوید: "آقا بیا! اینکه اینطور شد!" انگار مثلاً کسی که گفت، از این چیزها خبر نداشته و همینجور یک چیزی پرونده برای خودش. نه، آن هم هست و این هم هست. متن نامه، متن خیلی قوی و متن کاملی است.
خوب، حضرت اول توصیه میکنند به تقوا، نماز، زکات. میفرمایند که بدون زکات، نماز هم قبول نمیشود. میفرمایند که "أُوصِیکَ بِمَغْفِرَةِ الذَّنْبِ" (سفارشت میکنم به اینکه از گناه بگذری). از گناه بگذری نه یعنی نسبت به گناه بیتفاوت باشی و بیغیرت باشی؛ نه! چون جلوتر در مورد نهی از منکر صحبت میکند. از چه گناهی بگذری؟
اگر کسی به تو ظلم کرد، سازماندهی شده، با برنامه، مسئولی خیانت کرد و طلبکار هم بود، اقرار به اشتباهش نکرد، از اشتباهش دست برنداشت، این را هم باید ازش گذشت؟ نه، این باید محاکمه بشود. این باید تعقیب بشود. این باید عزل بشود. این باید تحقیر بشود در جامعه. کاری که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میکرد با مسئولین فاسد و خائن. البته حالا به ملاحظات خودش که کی این کار را انجام بدهد، چگونه انجام بدهد، چه وقت انجام بدهد، چطور باشد که انسجام به هم نخورد، اتحاد آسیب نبیند، دشمن دندان تیز نکند؛ این یک بحث دیگری است. این هم که حالا هر وقت هر کس هر اشتباهی ازش صادر شد، بخواهیم همانجا شدیدترین برخورد را بکنیم، خب این هم منطقی نیست.
پس این یک بخش که اینها قابل گذشت نیست. پس چرا حضرت میفرمایند از گناه بگذر؟ این کدام گناه است؟ آن وقتی است که یک کسی یک خطایی در حق ما کرده، یک اشتباهی در مورد ما کرد. بگذریم، عبور کنیم، حلالش کنیم. به تعبیر امروز کینه ازش به دل نگیریم.
اگر قرار باشد هر کسی با هر کسی سر کوچکترین مسئلهای کینه به دل بگیرد، دیگر ارتباطی برقرار نمیشود. هر جایی، هر جلسهای، هر گروهی، هر مسجدی، آدم وقتی ارتباط برقرار میکند، چهار تا چیزی میبیند که خوشش نمیآید؛ چهار تا حرفی میشنود که آزارش میدهد. البته خود ما هم همینیم، یعنی این نیست که فقط بقیه ما را آزار میدهند، بقیه اشتباه میکنند؛ ما هم همینیم. ما خیلی وقتها خیلی کارهایمان را حتی گاهی با نیت خوب، با قصد محبت، با قصد خدمت یک کاری میکنیم، بقیه را آزار میدهیم. هر که قرار باشد از هر که آزرده شد، یک خطایی دید، یک اشتباهی دید، یک برخورد بدی دید، بخواهد ولش بکند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود.
در بعضی روایات مضموناً میفرماید: "اگر قرار باشد شما همدیگر را سر این قضایا ول کنید، که خب ما هم باید شماها را ول کنیم. شما مگر کم خطا دارید؟" امام میفرمایند -به نظرم امام صادق (علیه السلام) است- "فلان کس فلان کار را در موردت کرده، دیگر باهاش قطع رابطه میکنی، قهر میکنی؟ خب اگر اینجوری باشد که من هم باید با تو قهر بکنم. من که بیشتر خبر دارم، تو که بیشتر اشتباه داری." این یک نکتهای است.
پس اینجا جای گذشت است. جای دیگر چیست؟ "وَ کَظْمِ الْغَیْظِ" (خشم را آدم باید کنترل بکند، مهار بکند). عصبانی میشود، بله؛ ولی واکنشش باید مدبرانه باشد. واکنشش باید با تفکر باشد، با تعقل باشد، روی حساب باشد. خدای نکرده آسیبی نزند، آبرویی نبرد، دست از پا خطا نکند. این میشود کظم غیظ. اینها آن چیزهایی است که روابط ما را حفظ میکند. جامعه شیعه را حفظ میکند، جامعه شیعه را نگه میدارد. هر وقت هر کس قرار باشد از هر چه عصبانی شد، شدیدترین پرخاش و شدیدترین برخورد را انجام دهد، خب دیگر چیزی نمیماند، همه چیز به باد میرود.
آدم کمی خودخوری بکند، مهار بکند. به دشمن هم اگر میخواهد ضربه بزند، باید روی حساب باشد، با تدبیر باشد، با سنجش باشد؛ نه اینکه حالا عصبانی میشود، هیجانی پیدا میکند و یک کاری میکند ده برابر خودش آسیب ببیند. این که نسبت به دشمن است، نسبت به دوست که دیگر هیچی؛ آنجا جای مراعات و مدارا و محبت و صمیمیت و این حرفهاست.
دیگر چی؟ صلهی رحم. با قوم و خویشش آدم یک طوری رفتار بکند که آنها احساس نکنند این نسبت به آنها بیتفاوت است، بیمسئولیت است. این بیمسئولیتی خیلی مهم است. ولو از جهت اعتقادی ممکن است با همدیگر جور در نیایند. قرار هم نیست این آدمی که دارد صله رحم میکند، در گناه آنها شریک باشد. اگر یک جایی یک بساط گناهی است، یک مجلس گناهی است، من به اسم صله رحم در مجلس شرکت بکنم... بعضیها کانهو صله رحم نمیدانند تا وقتی پای بساط مشروبش ننشینی، باهاش نخوری، صله رحم را به حساب نمیآورد. "قطع رابطه کردی؟ یک پیک هم بابا نمیخوری؟" نه، اینها از کمعقلی است. اگر کسی اینجور توقعاتی از آدم دارد، خب نباید این را برآورده کرد.
ولی اینکه حالا من کلاً ارتباط ندارم، زنگ نمیزنم، سر نمیزنم، تبریک نمیگویم، تسلیت نمیگویم، آنجایی که جای تبریک است، آنجایی که جای تسلیت است، همه تبریک میگویند، همه تسلیت میگویند، همه سر میزنند، مریض شده، همه به عیادتش میآیند؛ خب دیگر اینکه مجلس شراب که دیگر نیستش که رقص و پایکوبی هم که ندارد! حالا راهم دور است، نمیتوانم بروم سر بزنم، یک تماس که میتوانم بگیرم، حالش را بپرسم. این میشود صله رحم. هر چقدر این زنجیرههای روابط اجتماعی تقویت میشود، این پایههای جامعه شیعه محکم میشود. این خیلی چیز مهمی است؛ یک آرماتوربندی جامعه شیعه به همین حفظ این روابط است. این نکته اساسی این نامه است. جامعه شیعه با همین ارتباطات، هر چقدر این ارتباطات محکم باشد...
همین دو تا مؤمنی که اعتقاد پیدا کردند، در کل عالم خیلی کماند، اقلیت محصناند. در کل عالم چند درصد مسلماناند؟ در کل مسلمانها چند درصد شیعهاند؟ در شیعیان چند درصد دوازدهامامیاند؟ در دوازدهامامیها چند درصد واقعاً باور دارند، ملتزماند، شناخت دارند نسبت به اهلبیت؟ هی کم و کم و کمتر میشود. خب همین درصد کم اگر قرار باشد همینها هم همدیگر را بزنند، مثل الان، مثل امروز فضای مجازی که باز میکنی: "اینها قالیبافیاند، آن ها جلیلیچیاند، آنها پایداریاند، اینها نو اصولگرایند، آنها کهنه اصولگرایند، آن یکیها کلاً اصلاح طلباند، سایه همه اینها را با تیر میزنند. آن یکیها وفاقی اصلاحطلباند، سایه بعضیهایشان را با تیر میزنند. اینها وفاقی اصولگرایند، باز سایه بعضیها را با تیر میزنند." کلاً ده تاییم که این ده تا، نُه تایمان هر شب توسط خودمان "شات" میشود. شب آخِر هم باز با مافیا دست میدهیم! بی عقلی است دیگر. دیگر چیزی نمیماند از ما. اگر از اولش این مدلی بودند که چیزی به ما نرسیده بود.
اوج بی عقلی است چیزی که آدم امروز میبیند در این فضای مجازی، خصوصاً بین جماعتی که خودشان را مذهبی و مؤمن و انقلابی و حزباللهی و اینها میدانند؛ در این بلبشو، در این گرفتاری، در این وضعیت فشار داخلی و خارجی. با چنگ و دندانی انقلاب شکل گرفته، بعد از چند قرن با چه زحمتی، با چه خونهایی، با چه زحمتی قدم به قدم حفظ شده، قدرت پیدا کرده. چقدر بعضی بیملاحظه، چقدر بعضی بیتدبیر، چقدر بعضی بی عقلاند! حالا آن که خیانت میکند، آن که بیعرضه است، آن یک جور آسیب میزند به انقلاب. آن هم که فضا را همش میخواهد هیجانی کند، تنش را ببرد بالا. بعضی نانشان در حفظ تنش است، میگویند: "خب من الان اگر بخواهم کمی با تدبیر برخورد بکنم، آنهایی که به من رأی دادند چه میگویند؟ از من توقع دارند من داد بزنم، فحش بدهم، سر و صدا کنم، جنجال به پا کنم." اصولگرا، اصلاحطلب ندارد؛ حتی بعضی ممکن است گاهی ادعای انقلابی بودن داشته باشند. نمیخواهم وارد مصادیق و موارد بشوم، جایش این جلسه نیست.
رهبر انقلاب فرمودند: "توصیه قطعی من این است که این انسجام را حفظ بکنید، اتحاد را حفظ بکنید." اینکه حالا به برکت این جنگ و این شهدا و این قضایا اتفاق افتاده، کلاً -نمیدانم- یک هفته شد از بعدش دوباره شروع شد دعواها و یقه گیریها و کتککاریها. انگار نه انگار! هنوز ما در فضای انتخابات ۱۴۰۳ خیلیهایمان هنوز ماندهایم. بلکه نمیدانم باید بگویم انتخابات ۱۴۰۰، انتخابات ۹۶، ۸۸؟ نمیدانم! هنوز بعضیها در دعواهای سیاسی و روکمکنی (رقابتهای نفسانی) و... ما اگر زمان اهلبیت بودیم چه کار میخواستیم بکنیم؟
امام رضا (ع) از مأمون امتیاز میگرفتند، مأمون را یک طوری به خدمت میگرفتند؛ همان کسی که خودش دیگر ته شامورتیبازی بود، ته حقه بازهای عالم بود. واقعاً آدم وقتی تاریخ اهلبیت و دشمنان اهلبیت را میخواند، میبیند رو دست مأمون ما نداشتیم. حتی آن اولیایشان هم مثل مأمون نمیشدند؛ آنها خبیث بودند ولی انقدر هنرمند نبودند. خیلی وارد بود مأمون، خیلی، خیلی وارد بود، خیلی کثیف بود.
یک شب، کی بود؟ در کدام جلسه بود؟ داستان شهادت امام رضا (ع) را در یکی از همین جلسات امسال مشهد روایتش را خواندم. روایت هرثمه بن اعین: چطور فریب میداد مأمون، که حتی درباریانش، آدمهای درجه یک دور و برش، گمان ندادند که مأمون، امام رضا (ع) را ترور کرده باشد. امام رضا (ع) طراحی کرد. از شب قبل به یکی از محبین خودش که در دربار هم بود به نام هرثمه بن اعین -یک طوری طراحی کرده بود- هیچکس نمیفهمید کاری که مأمون کرده بود. احدی اصلاً احتمال نمیداد که مأمون ذرهای بدخواهی کرده باشد، اصلاً خبر داشته باشد از ترور، اصلاً حضرت ترور شده باشد.
امام رضا (ع) شب قبلش هرثمه بن اعین را که هم اعتقاد داشت به امام رضا (ع)، هم در دربار مأمون بود، خواست. "فردا مأمون میفرستد دنبال من. من یک ساعت میآیم در مجلس مأمون. اینها را به من میدهد: انگور میدهد، انار میدهد. انگور را این شکلی مسموم کرده، انار را آن شکلی مسموم کرده. اینطور تعارف میکند. اینقدر میخورم. بعدش اینطور میشود. اینجور تشییع جنازه میشود. اینجور قبر میکنند. اینجور دفنم میکنند." همه را بدون رودست خوردن (پیشبینی کرد). مأمون رودست خورد!
آخرش هرثمه بن اعین وقتی به مأمون گفت، یعنی خودش شک کرد، گفت: "اینها را از کجا میدانی؟" گفت: "امام رضا (ع) به من گفته." گفت: "کی گفت؟" دیشب! غش کرد مأمون، از حال رفت. گفت: "یک کلمه از این اخبار اگر درز پیدا کند، میکشمت!" رودست خورد. این را میگویند تدبیر، این را میگویند مهارت. آدم باید بلد باشد از مأمون هم ظرفیت تولید بکند، مأمون را تبدیل به فرصت بکند.
ما همان چهار تایی هم که یک اعتقادی دارند، با پای خودشان حالا آمدند سر یک چیزی، بابا! میتوانند جمع بشوند یک جا. حالا سر اسلام و اهلبیت هم حتی اگر نشد که حالا همه به اینها اعتقاد داشته باشند، لااقل سر مملکتشان، سر تمامیت ارضیشان، سر مرزشان، سر اینکه میتوانند جمع بشوند. ما همه اینها را که اول میزنیم پراکنده میکنیم، میگوییم: "همین توییم که تو هیئتی، بگذار بگویم من با تو خوب نیستم، چون تو سال فلان به فلانی رأی دادی! ای لعنت بهت! این کینه تو از دل من بیرون نمیرود. هر وقت میخواهم من به تو حسن ظن پیدا کنم، یادم میافتد به فلانی رأی دادی." اسم این عقل است؟ اسم این تدبیر است؟ مخصوصاً اگر این آدمها تریبون هم دستشان باشد، مسئولیت هم دستشان باشد. سم، این اسمش سم است، سم خالص است. نابود میکند.
آنچه که امام میخواهد چیست؟ اینهاست: "وَ مُوَاسَاةُ الْإِخْوَانِ". این برادرها باید برادرهای دینی، به فکر هم باشند، با هم مواسات کنند. مواسات یعنی چه؟ یعنی همدرد، همپیاله. معنای درستش این است: اگر یکی به نعمتی رسیده، بقیه را شریک کند. اگر به بقیه یک شری رسیده، خودش را همدرد بداند.
ما گاهی برادرمان، باجناقمان، فامیلمان، یک گرفتاری که برایش پیش میآید، در دلمان قشنگ قند میسابیم: "آخیش! آقا یک کمی لازم داشت. میدانی؟ باید رویش کم میشد. چقدر من به این گفتم فلان کار را! آخه حرف که گوش نمیدهد! آخه مشورت که نمیکند!" این البته آثار وضعی برای خود آدم هم داردها! یعنی آدمی که اینجوری است، همین بلا هم سرش میآید. بقیه هم همین حس را نسبت بهش پیدا میکنند. این سنت خدای متعال است. وقتی کسی نسبت به بقیه در درد بقیه خوشحال است، روزگاری را تجربه میکند که درد دارد و بقیه خوشحالاند. این را باید به عنوان قاعده داشت. این خیلی چیز مهمی است.
"مواساة الاخوان"؛ با هم راه بیایید. بله، تفاوت دارید. فکرتان، اعتقادتان، طرز تحلیلتان، ایمانتان. یکی قویتر است، یکی ضعیفتر است.
یکی از این جلسات چند شب پیش، در همین منطقه، در مورد نهی از منکر صحبت کردیم -که انشاءالله ادامه این روایت و آیات قرآن را خواندیم در مورد نهی از منکر صحبت کردیم-. جلسه تمام شده بود. چند نفر دم در بودند. دو تا خانم بودند -حالا هر دوتاشان، یعنی چند نفر بودند، دو تا شان جالبتر و کنجکاویبرانگیزتر-. یکیشان آمد گفتش که: "من در پارک نهی از منکر کردم، گرفتن من را زدند و این حرفها. و شما چرا هیچ کاری نمیکنید؟" بعد "شماها اصلاً چرا نهی از منکر نمیکنید؟"
حالا من اصلاً بحثم سر نهی از منکر بود خودم در آن جلسه و بهطور خاص در مورد حجاب هم صحبت کردم. اول که خوب گفتم خانم: "من ناراحت شدم بابت این مشکل و فلان و این." بعد دوباره باز جواب دادند و اینها. چند دقیقه. "نه، من جوابم را نگرفتم." دوباره وایستادیم، مفصل کامل با احترام همه را گوش داد. آخرش گفت: "نه، من جواب نگرفتم."
خب ایشان محترم بود، عزیز بود؛ ولی اگر با بقیه هم -حالا ما که مثلاً یک احترامی برای ما قائل بود- آنی که حالا تو فاسق و گناهکار میدانی را دیگر باهاش چه برخورد میکنی؟ "من را که انقدر متنفر کردی، خدا خیرت بدهد! اگر با بقیه هم اینی که من خودم یک چیز دستی بهت میدهم، تو نهی از منکر نکن! فتوا میدهم که بر شما حرام است، یعنی برای حفظ دین شما نهی از منکر نکنید! مأموریت بهت داده سیآیای که برو حال ملت را بگیر! چه نهی از منکری!"
یکی دیگر باز آمده بود -حالا ما بحثمان کلاً آن چند شب قرآنی بود- "چرا شماها قرآن نمیگویید؟ برای قرآن چه کار کردید؟" گفتم: "خب من چه باید به شما بگویم؟ ما این همه جلسات تفسیر و فلان..." "نه، به گفتنش که نیست!" بعد دیدم بنده خدا حرف خیلی اثر ندارد، گفتم که: "ببخشید من جلسه دیگر دارم، باید بروم." "به چه درد میخورد جلساتتان وقتی که عمل نمیکنی؟ روز قیامت یقهات را میگیرند، پدرت را در میآورند." "من میخندم، میخندی؟ به شما من حاضرم یک چیزی دستی بدهم، با این حاج خانم دوتایی با هم شریکی نصف نصف کنیم، شما مثلاً کلاً به هیچکس تذکر نده!" یکی که خودش دارد برای قرآن میگوید، برای قرآن کار میکند! این خیلی نکته مهمی است.
به این دو نفر این داستان را گفتم که البته ایشان گفت: "من جوابم را نگرفتم." یکیشان گفت: "قاعدتاً آدم وقتی این داستان را (میشنود)، چون لطافت میخواهد فهمیدن این داستان. خدا به ما لطافت بدهد هم در روحمان، هم در فکرمان: عقل لطیف، فکر لطیف، نگاه لطیف، روح لطیف." آدمهای زمخت خطرناکاند؛ کلاً حتی وقتی انقلابی بشوند، متدین بشوند.
گفتم: "بابا! امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) دیدند پیرمردی وضو مشکل دارد، (اگر مانند بعضیها بودند، میگفتند:) 'تو خجالت نمیکشی با این ریشهای سفید؟ این پدربزرگ من چقدر زحمت کشید شما آدم بشوید، مسلمان بشوید! یک وضو را یاد نگرفتی؟ نکبت! این همه تو مسجد پیغمبر آمدی، پشت پدربزرگ (من) خرجت کرد، وقت گذاشت! بابای من شمشیر زد! آخه فلان آدم یک وضو را یاد نمیگیرد؟ اینجا پشت پیغمبر! چرا بقیه تذکر نمیدهید؟ جهنم، این پیرمرد اینجور نماز میخواند، وضو میگیرد.'"
چه کار کردند این دو تا آقازاده؟ آن نهی از منکر را که بعضی به ما گفتند باید اینجور سفت باشد، خوردش کنی، کیف کنی، بعد هم بگویی که "ما که رفتیم بهشت، ما به تکلیفمان عمل کردیم الحمدلله!" - امام حسن و امام حسین (ع) آمدند سناریو نوشتند! آقا کارگردان که بودی تو؟ فیلمنامه نوشتند -فیلمنامه مینوشتند وقتی که فیلمنامه نوشتن مد نبود!- بعد نقش بازی کردند. این گفت: "من اینجور وضو میگیرم." آن گفت: "من آنجور وضو میگیرم." بعد رفتند پیرمرد را باور کنند، رفتند بگویند: "عمو! شما که سن و سالی ازت گذشته، بزرگتر مایی. حتماً بلدی کداممان چه مشکلی دارد." البته دوتایی درست وضو گرفتند. بعد پیرمردی نگاه کرد، دید این نوه پیغمبر (ص) اینجوری وضو گرفت، آن یکی نوه پیغمبر (ص) هم اینجور. (وضوی) خودش خراب بود، زد زیر گریه، گفت: "عزیزانم! وضوی شما مشکل نداشت، وضوی من مشکل داشت." "عمو مخلصیم! یا علی! عمو فهمیدی؟ خب دفعه آخرت باشد عمویی!"
نهی از منکر این است. انسجام دینی، انسجام حُبّی، روابط، اینها چی میشود؟ نهی از منکر از سر عشق است؛ برای ترمیم کم و کسریهای جامعه است؛ برای پیوند خوردن آدمها به همدیگر است؛ برای جوش دادن، برای همدلی؛ برای این است که این سم را، این ویروس را، این میکروب را از جامعه دفع کنی، دور کنی.
در آن داستان معروف است که از بچگی به ما میگفتند -میگفتند طرف اصلاً داستان نهی از منکر چی بود- که روی قایق را سوراخ میکرد، بعد بقیه تذکر دادند گفت: "من جای خودم را دارم سوراخ میکنم." گفتند: "خب این جای تو سوراخ میشود ولی آب میزند، همه ما غرق میشویم." داستان نهی از منکر این بود دیگر. خب آن بابا داشت جای خودش را سوراخ میکرد. تو هم نباید یکجور نهی از منکر کنی که سوراخ کنی جایی را. نهی از منکر میکنند که از این صورتیبازیهای اینها نداشتیم! حالا چه رنگی هستیم، خودم نمیدانم ولی حالا فکر میکنم صورتی نباشم. کلاً ولش کن و کاریش نداشته باش! نه، اتفاقاً جالب است.
آیه "وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا"؛ این را کمتر شنیدهاید! ای کاش به آن حاج خانم هم بود، میگفتم "برای قرآن چه کار کردی؟" البته بعد آخرش میگفتش که "قیامت یقهات را میگیرد، اینها که کار برای قرآن نیست!"
در سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۰۶ همینجور تا ۱۱۰ در مورد اتحاد خیلی جالب است. بعد از جنگ اُحد که مؤمنین شکست خوردند، بزرگترین فرماندههایشان مثل حضرت حمزه را از دست دادند، بزرگترین تحقیر روانی را توسط هند جگرخوار تحمل کردند که نشست بالای جسد حمزه، امعا و احشا ایشان را بیرون کشید، به دندان کشید، گوشواره کرد، گردنبند کرد. خیلی تحقیر است، خیلی تحقیر است! اگر یکی از این فرماندههای شمال اسرائیل با او این کار را بکند، چه کار میکنی؟
خیلی اوضاع بلبشو شد بعد از جنگ اُحد. همه چیز به هم ریخته بود. بعد دشمن دندانش تیز شد، دید میشود به اینها ضربه زد. از فاز نظامی وارد فاز رسانهای شد. شروع کرد تفرقه انداختن. خیلی وضعیت بعد از جنگ، وضعیت خرابی بود. ای کاش اینها فرصت بود، دانه به دانه حرف میزدیم، گفتگو میکردیم چون به شرایط ما خیلی شبیه و نزدیک است.
این آیات نازل شد در اوضاع بلبشو، اوضاعی که افتاده بودند به جان هم. در جنگ نظامی شکست خوردند: "وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا". این آیه: آقا! همه با هم به حبلالله، به این ریسمان الهی بچسبید، از هم فاصله نگیرید، تفرقه نداشته باشید.
آیه بعد چی فرمود؟ "وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ". حالا "یَدْعُونَ" یا "تَدْعُونَ" -اگر کسی حافظه داشته باشد بگوید-. میفرماید: بعد اینکه میفرماید تفرقه نباید داشته باشید، باید همه با همدیگر اتحاد داشته باشید، میفرماید: خیلی خوب شروع کنید امر... یعنی آنکه اتحاد میآورد چیست؟ امر به معروف و نهی از منکر است. دوباره باز بحث اتحاد را مطرح میکند. دوباره آیه ۱۱۰ میفرماید: اصلاً شما بهترین امتید به خاطر اینکه امر به معروف میکنید، نهی از منکر میکنید.
الان چه جور وانمود میکنند؟ میگویند: "وقتی امر به معروف و نهی از منکر نمیکنیم، جامعه به انسجام و اتحاد میرسد." برای اینکه به انسجام برسد، به اتحاد برسد، نباید امر به معروف و نهی از منکر کنیم. قرآن چی میگوید؟ میگوید: "برای اینکه جامعه به اتحاد برسد، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد." ولی خب اینکه اینور اصول دینمان را اقرار کردیم، از دین خارج نشویم، بیاییم این طرف. کدام مدل امر به معروف و نهی از منکر؟ چه بیانی؟
بعد آقا! مهارت میخواهد، تدبیر میخواهد، دانش میخواهد، طراحی میخواهد. دشمن تو طراحی دارد. این آن لبه تیغ است. این را به آن خواهرها هم آنجا گفتم -گرچه جواب نگرفتن اینها، حالا شما شاید جواب بگیری-. آن لبه تیز جنگ فرهنگی ما ببین! الان جنگ نظامیمان یک لبه تیزی دارد. یک جایی نوک پیکان و آن نقطه اصلی درگیریمان است با تمدن غرب. در جنگ نظامی یک جا درگیریم. کجاست؟ با کی درگیریم به عنوان نماینده؟ بله، اسرائیل. اسرائیل و آمریکا، درست است؟ این جنگ نظامیمان است.
در جنگ فرهنگیمان، آن لبه فرهنگ، لبه جنگ کجاست؟ در چه مسئلهای دعوای ما گُر میگیرد با فرهنگ غرب؟ حجاب. در واقع خود حجاب هم ذیل یک عنوان بالاتر: امر به معروف و نهی از منکر. آنجایی که فرهنگ اسلام و فرهنگ غرب سوا میشود، همین نقطه است. آنجایی که اگر شما ولش کنی، فرهنگ غرب نابودت کرده، همینجاست. آنجایی که اگر نگهش داری، فرهنگ غرب را نابود کردی، همینجاست. مثل داستان جنگ با اسرائیل که آخرش یا ما باید بمانیم یا اسرائیل. این خیلی نکته مهمی است.
آن نقطه اصلی تفاوت فرهنگی ما با غربیها این است. وگرنه ما به یتیم رسیدگی میکنیم، ما به حیوانات رحم میکنیم، همه اینها را غربیها هم دارند. یک نقطه است: ما میگوییم همه اینها از سر دستور خداست، عمل به دین است. آنها میگویند همه اینها برای اینکه بهت خوش بگذرد، کیف بکنی، از سر آزادی و سلیقه است. "کسی حق ندارد سلیقهاش را به یکی دیگر اعمال کند، هر کس سلیقه خودش!"
نهی از منکر را آنها چه تلقی میکنند؟ اینکه بقیه دارند اعمال سلیقه میکنند به من! دین چه میگوید؟ این است که تو داری حفاظت میکنی از دین. همه اینها که گفتم یک پاسبان میخواهد. پاسبانش نهی از منکر است، امر به معروف. ولی طراحی دشمنت را باید ببینی. تو هم طراحی داشته باشی. او چه جور دارد میآید آسیب میزند؟
در مورد حجاب برنامهاش چیست؟ دنبال این است که با حجاب چه جور دعوا بیندازد؟ مثلاً میگوید: "آقا! یک چادری، ده تا حالا بیحجاب، بدحجاب، هر چی، در مترو مثلاً نشستهاند. این چادریه تذکر میدهد سر این. بعد اسم این را بزنیم که من تکلیفم را عمل کردم؟" به کدام تکلیفت دقیقاً عمل کردی؟ تکلیفت فقط همین تذکر بود؟ شما تکلیف نداشتی آبرو نبری؟ تکلیف نداشتی تضعیف نکنی؟ تکلیف نداشتی پازل دشمن را تکمیل نکنی؟ تکلیف نداشتی برنامه دشمنت را بشناسی؟ بازی را به هم بزنی؟ اینها دیگر تکلیف نداری؟ نمیفهمی وقتی اینجور کاری میکنی، از تویش چیزی در نمیآید؟
خب یعنی چه کار کنیم؟ "برو یک جای دیگر کار کن." "من کلاً ولش کن؟" نه، مثل اینهایی که میگویند: "ما کلاً قانون حجاب را عمل نمیکنیم، روبهروی مردم وامیایستیم." از قرآن و نهجالبلاغه این را در نمیآید. باید بگویی: "آقا! من این مدل نمیتوانم. من صد مدل دیگر عمل میکنم." آخه میگویند: "فلان کار را نکنیم، بریم کار فرهنگی بکنیم." کار فرهنگی چیست؟ "هیچی! فلان فیلم مزخرف را که چند سال توقیف بوده، میآییم دوباره تأیید میکنیم، بودجه میدهیم، ده تا فیلم دیگر هم مثل این میسازیم!"
پس اصل نکته چی شد؟ همه اینها باید در فضای همدلی و عشق و صمیمیت و محبت باشد. باید نتیجه نهی از منکر من، امر به معروف من، این باشد که روابط اجتماعی تقویت بشود. برای این است. این خیلی نکته مهمی است. در عین حالی که همه ما قبول داریم امر به معروف و نهی از منکر را.
مدل بنشینیم طراحی کنیم: چه جور باشد که آسیب نزند؟ چه جور باشد که آن نقاط حساس را تحریک نکند؟ لج کسی را در نیاورد؟ در چه موقعیتهایی؟ در چه فضاهایی؟ به چه بیانی؟ طراحی میخواهد دیگر.
آقا! دشمن شما دارد با اف ۳۵ شما را میزند، چه کار کنی؟ این مگر طراحی نمیخواهد؟ مگر سواد نمیخواهد؟ شما باید بروی در پدافند قوی بشوی، در موشکی قوی بشوی، در هوش مصنوعی قوی بشوی. مخصوصاً در این جنگ دوازده روزه به این رسیدند که در هوش مصنوعی باید خیلی قویتر از اینها شد. چرا؟ چون داری از اینجا میخوری. حالا شما در قضیه حجاب داری میخوری، برای این چه کار کردی؟ پدافندت هم بنشین دعا کن؟ پس هوش مصنوعی میآید ترور میکند، بنشین دعا کن: "خدایا! خدایا! هوش مصنوعی ما را به ما برگردان!" عقلت کم است! اینجا هم همین است.
آنجا یک طایفه خاصی در قضیه جهاد نظامی مأموریت دارند. اینجا هم اول قرآن میفرماید: "وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ". یک گروه خاص، یعنی یک کار تخصصی: نهی از منکر را برنامهریزی کنند، طراحی کنند، بشناسند دشمن را، خلاقیت و ابتکار و مهارت داشته باشند. اینها درد است دیگر، بدبختی ماست.
"وَ مُوَاسَاةُ الْإِخْوَانِ وَ السَّعْیُ فِی حَوَائِجِهِمْ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْرِ" (این را هم بگویم، عرضم تمام). تلاش کنند برای برآورده کردن حاجات مردم؛ هم در سختی، هم در آسانی.
این تلاش خیلی مهم است. تلاش، خصوصاً آنی که مسئول میشود در این مملکت، در این جامعه، تلاش در آن دیده بشود. تلاش هم فقط سوار هواپیما برم آنجا پیاده شوم، باز برم اینجا جلسه، باز آنجا جلسه، بعد بنشینم با کارشناس... نه اینکه باز بعد چند وقت، چند سال بگویی: "من که بلد نیستم، من که نمیدانم. تو اگر بلدی تو بیا!" آن که بلد است صد بار گفته. بعد اجرا کنی؟
من که باز بگوییم که هر که بلد است بیاید درستش کند؟ نقد هم بکنیم تا انسجاممان به هم نخورد. اگر نقد هم نکنیم، کلاً انسجاممان به باد میرود. چیزی اصلاً نمیماند که بخواهد انسجامی بعدش باشد. دلار ۱۰۵ تومانی، طلای ۱۰ تومانی؛ درد اینها... تلاش برای اینکه مشکلات مردم حل بشود، کم بشود. حالا یک بخشش مسئولین، یک بخش هم خود ما. این هم البته بحث مبسوطی دارد که انشاءالله یک وقت دیگری باید بهطور کامل بهش پرداخته بشود. اینها انسجام میآورد، اینها وحدت میآورد.
با همین اخلاقشان، اهلبیت. امام عسکری (علیه السلام). این چند کلمه را بگویم، بریم در روضه.
اهلبیت را از یک دورهای شروع کردند به مهار کردن. این اصل تدبیر و طراحیاش مال مأمون بود؛ خدا عذابش را بیشتر کند. یک دورهای دوره نفی اهلبیت بود، طرد اهلبیت بود، منزوی کردن بود. از دوره امام باقر (علیه السلام) کمکم اهلبیت مرجعیت پیدا کردند در جامعه، خصوصاً مرجعیت علمی. دور و بر اهلبیت آرامآرام شلوغ شد. امام صادق (علیه السلام) دوره مهار اهلبیت شروع میشود: زندان کردن، تبعید کردن، منزوی کردن. امام کاظم (علیه السلام) دیگر به اوج میرسد: حبس، حبسهای طولانی.
به دوره امام رضا (علیه السلام) که میرسد، دوره هارون البته دوره متفاوتی است. ما البته فکر میکنیم فقط امام رضا (ع) با مأمون درگیر بودند. ده سال با هارون درگیر بودند، بیشتر درگیری امام رضا (ع) با هارون بوده است که کمتر گفته میشود. بعد دوره آخرش با مأمون است.
مأمون شروع کرد پای اهلبیت را در سیستم باز کردن، به اسم اهلبیت کارها را درآوردن. آن هم البته رودست خورد؛ ولی بعدش دیگر به این رسیدند که اهلبیت را باید کنار دست خودشان بگذارند. امام جواد (ع) را داماد خودشان کردند. بعد دیگر اینها در بغداد بود. به امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) که میرسد، اصلاً برمیدارند اهلبیت موقعیت جغرافیاییشان را عوض میکنند. هم پایتختشان عوض میشود؛ متوکل از بغداد میرود سامرا. چرا؟ چون سامرا دیگر قشنگ منطقه نظامی، صاف و صوف، کامل در اختیار متوکل، در اختیار دولت عباسی. کنار دجله هم هست. آب و هوایش هم نسبتاً خوب است. فضا، فضای نظامی.
نمیدانم مشابه الان اگر بخواهم بگویم مثلاً یک شهری، یک جایی در کشورمان کجا میشود؟ سراغ ندارم. ولی مثلاً فرض کنید که این منازل مسکونی هست، منطقههایی که برای نظامیان میسازند، شهرک میسازند؛ یک جایی که حالا از شهر هم فاصله داشته باشد، دور باشد، دسترسی نداشته باشد. یک جایی را تصور کنید، یک شهرکی که نظامی باشد. حالا امام را ببرند آنجا ساکن کنند. جایی که همه مأمور امنیتی، اطلاعاتی، سرباز... خیلی عجیب است دیگر.
چه فضایی است! امام عسکری (علیه السلام) در این فضا به دنیا آمدند، در این فضا بزرگ شدند. به حسب ظاهر هم مسافرتی نداشتند، حتی مسافرت زیارتی حج به جا نیاوردند. امام عسکری (ع) چند جایی هم که از حضرت نقل شده که حضور پیدا کردند -که حالا روی آن هم بحث است- با طیالارض بوده است. مثلاً یکیاش جرجان، یکیاش یزد. جایی هم دارد در جرجان و یزد که میگویند امام عسکری (ع) اینجا حضور پیدا کرد -که البته محل اختلاف است-. خود حضرت از این پایگاه نظامی خارج نمیشد؛ ولی با همین اخلاق، با همین منش یک کاری کردند همان سربازهای بنیعباس شدند مریدش.
این را میگویم هنر شیعه دیگر! آقا! امامت این مدلی بود. تو چقدر اینجوری هستی؟ همین چهار تا را هم پخش و پلا میکنی، متنفر میکنی. اینها کاری میکردند که آنی که سرباز عباسی بود میآمد اظهار ارادت میکرد، مخفیانه دل میداد.
در تشییع پیکر امام عسکری (ع) غلغلهای شد. البته این را هم به شما بگویم: گفتند که به محض اینکه امام عسکری (ع) به شهادت رسید، تمام اموال حضرت، آنهایی که در منزل بود، آن چیزهایی که رو بود، همه را به غارت بردند. چه کسانی؟ خادمهای امام عسکری (ع)! -که حالا آنی که در ذهن من است چهل نفر، یعنی چهل نفر خادم در اندرونی بودند که همهشان جاسوس بودند.- ببین! اوضاع امام عسکری (ع) را تصور کن چه اوضاعی میشود! با این حال نامهنگاری میکرد، با این حال شیعه تربیت میکرد. خیلی هنر است این. خودش یک بحث مبسوطی میخواهد. یک وقتی بنشینیم بحث بکنیم چه کار میکرد؟ امام شیعه را در آن فضا توسعه داد، تقویت کرد، از میان آدمهای رژیم مخالفش سرباز جذب کرد برای خودش، با همین اخلاقش. عاشق امام بودند.
وقتی امام (ع) به شهادت رسید، سامرا -همین سامرا که پایگاه نظامی دشمن بود- شد از آن خانه... کل شهر تعطیل شد، همه ریختند برای عزاداری. در منزل خودشان دفن کردند.
یک شخصی به نام ابوالادیان نامهرسان امام عسکری (علیه السلام) بود. حضرت به او نامهای دادند که به مدائن ببرد. حضرت بیمار بودند، ظاهراً بیماری آخرشان بود. ابوالادیان (به نقل از حضرت) فرمودند که: "تو پانزده روز دیگر برمیگردی. وقتی برمیگردی من از دنیا رفتهام. وقتی که برگشتی اگر خواستی بدانی که امام بعد از من کیست، من سه تا نشانی به تو میدهم. اولین نشانه این است که ببین آنکه جواب نامهها را -نامه میبری، نامه میآوری دیگر- قبل از اینکه تو چیزی بگویی، یک نفر خودش به تو میگوید نامهها را بده. این اولین نشانه امام بعدی است. دومین نشانه، آنکه بر من نماز میخواند، امام بعد از من است. سومین نشانه هم اینکه یک چیزی در همیانت داری، یک مقدار پولی داری که او به تو میگوید چیست، چقدر است، چقدرش چیست، چقدرش چیست، با جزئیات بهت میگوید."
ابوالادیان میگوید که من رفتم مدائن. برگشتم. روز پانزدهم که آمدم، دیدم که آقا! تمام سامرا غرق عزا و ماتم. این نکتهای که عرض کردم: پادگان نظامی دشمن را چه کرد امام عسکری (ع)! اینجور عاشق امام (ع) در شهادت حضرت. که خود آن رژیم (او را) کشته بود. کل شهر -البته آدمهای عادی هم در شهر زندگی میکردند ولی خب همه در همان فضا بودند- کل شهر متأثر شد و مغازهها را تعطیل کرده بودند، همه عزادار.
میگوید: آمدم، رفتم خانه امام عسکری (ع). دیدم که پیکر بیجان امام عسکری (ع) را گذاشتهاند برای غسل دادن. جعفر کذاب هم نشسته دم در. همه میآیند بهش تسلیت میگویند و همانجا بهش تبریک میگویند امامتش را. اینکه بعضی میگویند آقا جشن آغاز امامت نداریم، نه! همانجا که تسلیت میگفتند، شیعیان که خیال میکردند جعفر کذاب امام بعدی است، (چون) خبر نداشتند حضرت فرزند دارد، همانجا تبریک میگفتند به عنوان امام بعدی. پس این هم هست که ما جشن آغاز امامت امام زمان (عج) را میگیریم و تبریک میگوییم.
ابوالادیان میگوید: گفتم "این شد امام؟ اینکه همه خبر دارند عرقخور، قمارباز، فاسق است! این شد امام بعد از امام عسکری (ع)؟" میگوید من اصلاً جا خوردم. گفتم: "من نامهها را بهش نمیدهم." بعد خودش بهم بگوید نامهها را بده؟ خلاصه هر چه نشستم، او هم چیزی نمیگوید. گفتم: "بابا! اینها مثل که در باغ نیست!"
عقیل، خادم امام عسکری (ع) آمد پیش جعفر کذاب، گفتش که: "برادرت را غسل و کفن دادهاند، پاشو نماز بخوان." جعفر بلند شد. شیعیان هم دنبال جعفر کذاب بلند شدند که بروند نماز بخوانند. حتی نایب اول امام زمان (عج) هم در آن جمعیت بود -نه اینکه حالا دنبال جعفر بود، تابع جعفر بود، یعنی خب همه آمده بودند برای...- ابوالادیان همینجور متحیر مانده که خب یعنی این الان میخواهد نماز بخواند؟ این نشانه امام بعدی است؟
اینجایش خیلی زیباست، داشته باشید، با این قضیه کار دارم. جعفر تا میخواست نماز میت را بخواند بر پیکر مطهر امام عسکری (ع)، تا "اللهاکبر" بگوید، یکهو دیدند یک بچهای گندمگون با موهای پیچدار، با دندانهایی که در میانش فاصله داشت -دو تا دندانش- چهره مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) مثل ماه میدرخشید. یکهو آمد جلو، این عبای جعفر را کشید، فرمود: "عمو! برو کنار! آنکه باید به پدرم نماز بخواند، منم."
خب این جمله نشان میدهد که ایشان فرزند امام عسکری (ع) است. جعفر هم تا آن موقع خبر (نداشت). جاسوسانی که در خانه حضرت بودند، امام عسکری (ع) چگونه کنترل کرده بود که حتی برادرش خبر ندارد که فرزند دارد؟ اینها معجزه است، خیلی اینها عجیب است.
میگوید: خب دیدم که این هم علامت امام شد. نماز را خواند. منتظر علامت سوم بودم. آمدند حضرت را دفن کردند و یکهو همان آقازاده رو کرد به ابوالادیان، گفتش که: "نامهها را بده!" نامهها را دادم. گفتش که: "حضرت به من فرمودهاند که تو در همیانت این مقدار پول داری که این مقدارش طلای خالص است، این مقدارش ناخالص." و اینها شد همه نشانهها.
جعفر کذاب وقتی که فهمید حضرت فرزند دارند، اینجایش دردناک است. شروع کرد با دستگاه همکاری کردن برای اینکه فرزند امام عسکری (ع) را پیدا کند و تحویل دستگاه بدهد. اولین زنی هم که بردند، (برای بازجویی) نسبت به نرجس خاتون بود. خب میدانستند این کنیز با بقیه فرق میکند. گفتند احتمالاً آن بچه این است، دستگیرش کنید تا جای بچهاش را لو بدهد.
این را بگویم، عرضم تمام. نرجس خاتون هم اینجا سنگ تمام گذاشت. رحمت و رضوان خدا بر این بانوی بزرگ. تقیه کرد برای اینکه اینها را فریب بدهد. اینکه میگویم باید طراحی داشته باشد این است. آدم سادهلوح بیاید وایسد بگوید "بعد ما را کشتند، شهید شدم." طراحی در برخورد با دشمن!
تا آوردند ازش سوال کردند که این بچه امام عسکری (ع)، بچه تو بود؟ گفت: "من خودم یک بچه دارم، باردارم." وقتی بچهاش به دنیا بیاید -یک چند ماه اینها را سر کار گذاشت که بچه به دنیا بیاید- چند ماه بعد درگیری شد، لشکر سپاه عباسی مشغول جنگ شد و بعضیهایشان هم از دنیا رفتند. اینها، فضا عوض شد. ایشان را هم آزاد کردند. همه تکان نخوردند. آب از آسیاب افتاد. (نرجس خاتون) رکب زد.
ولی تا مدت زیادی که بعضیها گفتند هفت سال، جعفر کذاب دنبال امام زمان (عج) میگشت، همهجانبه، که ایشان را پیدا کند و تحویل بدهد. بعد هفت سال که ناامید شد، اینجای داستان... این از ویژگیهای منحصر به فرد امام زمان (عج) است. اگر میخواهید برای مظلومیت حضرت گریه کنید، این را باید بدانیم: حضرت زنده بود ولی وقتی ناامید شدند از اینکه پیدایش بکنند، ارث پدرش را -چون وارث دیگری نداشت (برادر امام عسکری (ع))، جعفر- ارث امام عسکری (ع) را بالا کشید. حالا شاید بعضیها هم شریکش شدند. سهم ارث امام زمان (عج) را خوردند. گفتند: "تنها امامی که در زمان حیاتش سهم ارثش را خوردند، امام زمان (ارواحنا فداه) است."
روز شهادت امام عسکری (علیه السلام). من چند تا گریز میخواهم بزنم و روضهام را تمام کنم.
این زهر شهادت... ناله بزنیم، اشک... بر شهر سامرا. با اینکه شهر دشمن بود، پایگاه و پادگان نظامی دشمن بود، ولی در عزای امام عسکری (ع) تبدیل شد به محل عزا. همه جا سیاه، همه جا ماتم، همه جا غصه، اشک، عزت، احترام.
آدم هر یک دانه از اینها را که میشنود، با خودش میگوید: "لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ." واقعاً هیچ روضهای روضه امام حسین (ع) نمیشود، واقعاً هیچ دردی درد امام حسین (ع). تنها امامی که برایش کف زدند، سوت زدند، طبل زدند، رقصیدند. حتی در شهر سامرا دشمنان حرمت نگه داشتند. چی بود این شهر شام؟! چند روز آذین بستند، شیرینی و شربت پخش کردند.
یا الله! (در سامرا) نماز با احترام بر پیکر مطهر امام عسکری (ع) خواندند. امام زمان (عج) اجازه هم ندادند دیگری بر پیکر پدر نماز بخواند. فدای آن آقایی که معلوم نیست اصلاً جماعتی بودند بر پیکرش نماز بخواندند یا امام سجاد (ع) مخفیانه نماز خواندند بر پیکر پدر.
اما روضه آخرم، گریز آخرم. امروز روز تسلیت به امام زمان (عج) است دیگر. این سر ظهر شماها جمع شدید، وقت گذاشتید، مایه گذاشتید، آمدید. چه بگوییم؟
یا اباصالح! یابن الحسن! ما نمیدانیم مجلس عزای پدرتان را کجا برگزار کردید. هرجا بود، سالگرد پدرتان، ما شرکت میکردیم در مجلسی که شما بودید، تسلیت میگفتیم.
"بیابان نشین!" برخی اینجور روایت کردند، وقتی بزرگان هم میفرمودند که امام عسکری (ع) لحظات آخر (به) امام زمان (عج) وصیت کرد: "پسرم! در این بیابانها بچرخ، در امان باشی از شر دشمنان." به دستور پدر بیاباننشین شد. نه اینکه حالا هیچ وقت در شهر نیست؛ ولی این داستان مظلومیت امام زمان (ارواحنا فداه) این شکلی است.
آقا جان! کجا، در کدام مجلس غریبانه، در کدام چادر غریبانه مجلس عزا برگزار کردید برای پدرتان؟ ما توفیق نداشتیم، ما محرم نبودیم، بیتعارف محرم نبودیم که در این مجلس شرکت کنیم. ولی همین جا دستمان رسید، در همین مسجد، در همین روضه، از همینجا عرض روضه و عرض ارادت ما را داشته باشید، عرض تسلیت ما را داشته باشید.
آقا جان! یا صاحب الزمان! یا صاحب الزمان! شما طفل خردسال بودید، ارث شما را هم خوردند، حق شما را خوردند. ولی باز هم "لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ." بین آن بچهای که ارثش خورده میشود، با آن بچه که چادر از سرش... بین این دو تا خیلی تفاوت است. آن بچهای که خیمهها آتش گرفته، در بیابانها روی خارها (میدود)... آن بچهای که ارثش خورده میشود ولی با عزت و احترام زندگی میکند، از دست دشمن در امان است، تفاوت دارد با آن بچه که یکهو چشم باز میکند، بالای سر خودش یک حرامی میبیند! میگوید: "حرامزاده!" یک طوری (به او حمله میکند)! دو تا دست را به [ناگهان حمله میکند، یا دست و پایش را میبندد؟]، یک طوری گوشوارهها را کند، دو تا گوش...
در حال بارگذاری نظرات...