خداوند از افشاگری بیزار است؛ مگر آنکه فریاد مظلومی بلند شود.
«جریان آزاد اطلاعات» رمز جهنم رفتن بسیاری در آخرالزمان است.
اتهام سنگین به عاملان فتنه ۴۰۱: یک دروغ بیشرفانه، کشور را به آشوب کشید.
یک افشاگری مکروه است و رایج؛ افشاگری دیگر واجب است و متروک.
فاطمه(س) قبل از آتش، انصار را به قیام مسلحانه علیه طاغوت فراخواند.
سکوت مرگبار مردم پس از خطبه فدکیه، مجوز حمله به خانه وحی شد.
وقیحانهترین استدلال تاریخ: برای حفظ دین پدرت، خانهات را آتش میزنیم!
فاطمه(س) با نفرین در هر نماز، جنگ روانی علیه غاصبان را تا آخرین نفس ادامه داد.
نجوای علی(ع) بر مزار فاطمه(س): دخترت با رفتنش، صبر مرا نیز با خود برد.
لحظه کشف بازوی ورمکرده در غسل شبانه؛ «یا رسولالله! از دخترت بپرس، او خود نمیگوید
بسم الله الرحمن الرحیم خداوند در قرآن کریم میفرماید: «لَا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ». خدا افشاگری و بدگویی را دوست ندارد، مگر برای کسی که به او ظلم شده باشد. این آیه به ما میآموزد که در برابر ظلمهای شخصی، راه بهتر، عفو و گذشت است؛ اما وقتی ظلم به اساس دین، به حریم پیامبر و به امامت باشد، آنگاه سکوت جایز نیست. اینجا دیگر بزرگترین ظلم اتفاق افتاده است و فریادزدن علیه ظالم، نهتنها مجاز، بلکه واجب و محبوب خداوند است. و چه کسی مظلومتر از مادر ما، فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)؟ قیام ایشان برای فدک، دعوای ملک و زمین نبود؛ بلکه «جهر به سوء» بود برای رسواکردن غاصبان حق ولایت. صدیقهٔ طاهره، بزرگترین مظلوم تاریخ، با این کار ظالمان را افشا کرد. در وصیتنامهٔ جانسوزشان، خودشان روضهخوان مظلومیتشان میشوند. از هیزمآوردن پشت درِ خانه میگویند؛ از تازیانهای که بر بازویشان نشست و از لگدی که به در زدند، درحالیکه ایشان باردار بودند. فرمودند با صورت به زمین خوردم و آتش چهرهام را میسوزاند و محسنم سقط شد؛ اما دردناکتر از زخم پهلو و بازو، سکوت و بیوفایی امتی بود که این ظلم را دیدند و دم برنیاوردند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعالیت طبیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
آیه ۱۴۸ سوره مبارکه نساء، دیشب در محضرش بودیم. فرمود: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعاً علیماً». خدا خوشش نمیآید کسی دست به افشاگری بزند، فاش کردن عیب و ایراد و اشکال و بدیها. حالا یک کسی یک خُلقی دارد، یک رفتاری دارد؛ تو خلوت خودش، تو محیط کار خودش. یک کسی ممکن است تو خانه خودش با همسرش یک طوری باشد، با بچهاش یک طوری باشد. خدا خوشش نمیآید اینها افشا بشود، پخش بشود، منتشر بشود؛ این بدیها و اشکالات و اینجور مسائل منتشر بشود. اینکه بعضیها شروع کنند فقط بگردند یک جایی یک اشکالی پیدا کنند، عیبی پیدا کنند، اسمش را هم بگذارند نقد، افشاگری از این قبیل حرفها. این مطالبی که گفته میشود که غالباً هم یک جورهایی تجارت است دیگر، به قول امروزیها بهش میگویند تجارت. توجه جلب نظر، جلب توجه میکند، مشتری دارد. یک کسی یک رفتاری کرده، ربطی هم به دیگران ندارد، تو حوزهی شخصی خودش هم هست. کسی حق افشا کردن این را ندارد، مگر اینکه مظلوم شده باشد، مگر اینکه بهش ظلم کرده باشد. خدا بدش میآید مگر اینکه مظلوم افشا بکند ظلمی را.
خب این هم البته معنایش این نیستش که خدا خوشش میآید که حالا هر مظلومی هر ظلمی را افشا کند؛ هر مظلومی، هر ظلمی، هر نوع افشایی. نه. بر فرض حالا یک نفر مظلوم شده، خب این میتواند فقط دادگاه برود؛ یعنی برای اینکه حقش را بگیرد با دادگاه مشکل او حل میشود. بر فرض فرضاً که یک دادگاهی هست که صالحه، عادل، پیگیر، حق را به حقدار میرساند، من هم ادله محکمهپسند دارم. خب اینجا میروم به این مراجعه میکنم، حقم را میگیرم. حق ندارم بیشتر از این افشا بکنم. این خودش میشود تعدی، اعتدا. این هم خدا خوشش نمیآید. «لا یحب المعتدین». خدا از آنهایی که از حریم تجاوز میکنند، خوشش نمیآید. از آنور از ظالم خوشش نمیآید، از افشاگری که بابت ظلم باشد خوشش میآید؛ یعنی بدش نمیآید. ولی هر نوع افشاگری هر جایی؟ نه. این هم نیستش که خدا از هر نوع افشاگری خوشش بیاید.
فرض بفرمایید حالا این قضایایی که این روزها تو این فضای مجازی و اینها رقم خورده. به هر حال یک فضای بیدروپیکری است دیگر، یک فضای بیصاحبی است متأسفانه. که تازه این قبیل ماجرایی که الان میخواهم عرض بکنم جزو خوبهای فضای مجازی حساب میشود. حالا یک آدم مشهوری، یکهو مثلاً متهم میشود به یک قضیهای. یک مدتی هم بازداشت میشود، محکوم هم نشده فعلاً، فقط در حد اتهام است. بعد شما میبینید بعضی از رسانهها که اتفاقاً رسانههای مؤمن و باتقوا و اینها هم نیستند، شروع مصاحبه کردن که آقا مثلاً این فلان دختری که از فلان شخصیت مشهور شکایت کرده، افشا کرده که باهاش چه کردند. حالا چقدر راست باشد که آن یک بحث دیگری است که معلوم هم نیست چقدر واقعیت داشته باشد، نفس این افشاگری مشکل دارد.
این خانمی که بهش ظلم شده، بر فرضم که بهش ظلم شده باشد، همین قدر خدا بهش اجازه داده، این «الا من ظلم»؛ همین که برود پیش قاضی بگوید، برود دادگاه بگوید، آنجا اشکال ندارد جهر به سو بکند. میخواهد برود لو بدهد، افشا بکند آنجا اشکال ندارد. نه اینکه بیاید با یک خبرنگار مصاحبه بکند، خبرنگار هم تیتر روزنامه بکند، انقدر وقیح و حراملقمه باشد که عکس یک زن چادری را بگذارد با انگشت لاکزده به عنوان قربانی این تجاوز. این دیگر واقعاً مراتبی از دناست سیاسی، خیلی بیشرفی میخواهد. حتماً باید با این رسانه برخورد بشود، حتماً باید برخورد بشود. حالا انشاءالله که برخورد میشود.
اسمش را هم میگذارند افشاگری جریان آزاد اطلاعات. یکی از آن چیزهایی که در زمانه ما باهاش سر میبرند و خیلیها باهاش جهنم میروند همین است: جریان آزاد. بعد میگویند شما مخالفید؟ مخالف آزادی هستید؟ آزادی بیان را دارید میگیرید؟ بله، این آزادی که بخواهد هرزگی باشد، هرزگی بیان باشد نه آزادی بیان. معلوم است که باهاش مخالفم. تازه این مال آنجایی است که واقعاً ظلمی رخ داده. یک وقتی است که اصلاً ظلمی هم رخ نداده. یک دختر جوانی چند سال پیش از دنیا رفت، حالا سکتهای کرد. آن قضیه معروف دیگر، گشت ارشاد و اینها که حتی پزشکان هم آمدند گفتند آقا هیچ نشانهای دیده نمیشود که ضربهای به سر این خانم وارد شده باشد، بیماری زمینهای هم داشته، عمل جراحی داشته. یک پدر بیشرفی داشت که آمد دروغ گفت. دروغ بزرگی گفت، مملکت را به هم ریخت. خونهای پاکی مثل شهید آرمان علیوردی، روحالله عجمیان که سالگرد این شهید... و تعداد زیادی از شهدا... چه بچههایی یتیم شدند، چه خانوادهها نابود شدند از دروغ یک مرد بیشرف! یک مرد بیشرف. اتفاقاً نسبت به این مرد بیشرف باید افشا کرد. این نامرد بیشرف یک دروغ بیسند، الکی به خودش بالای سر جسد این بچه دارند نشانش میدهند، میگویند آقا دارید میبینید دیگر، فیلمش را هم بعداً منتشر کردند.
البته قوه قضائیه ما هم به هر حال حق، اشکالاتی بهش وارد است. یکیش همین مشکلات رسانهای است، این قضیه است. این آیه از آن آیات رسانهای قرآن است که متأسفانه غریبه. تو میدان رسانه خب خیلی عقبیم، رودست میخوریم. چقدر طول کشید؟ یکی دو روز، دو سه روز فکر کنم طول کشید تا اصل قضیه را منتشر کردند که داستان چی بود و چون دو سه روز از مملکت به هم ریخته بود، دروغی که میخواستند به خورد ملت بدهند، دادند. یک وقتی هست اینجوری است؛ یعنی ظلمی هم نشده و یک افشاگری و یک تهمتی میشود. اینکه هیچی. اینکه بعضی وقتها ممکن است اصلاً مصداق مرجفون باشد. مرجفون را دیگر من نمیخواهم بحثش را باز بکنم. در سوره مبارکه احزاب. البته رهبر انقلاب هم یکی دو سال پیش بحث مرجفون را اشارهای بهش کردند. قرآن اشد مجازات را برای مرجفون در نظر گرفته. این اشد مجازات یعنی اعدام و سختتر از اعدام برای مرجفون، برای کسایی که ارجاف میکنند، رجفه میاندازند. رجفه یعنی زلزله انداختن. پایههای اعتماد را تو مملکت سست میکنند، به لرزه میاندازند باور عمومی را، افکار عمومی را به لرزه میاندازند، به هراس میاندازند؛ ولو به آن برونداد بیرونیاش نرسد. حالا اینکه دیگر به برونداد بیرونی رسید و فتنه شد و آدم کشتند... و اینکه هیچی! این را باید باهاش چه کار کرد؟ من نمیدانم. این که دیگر مصداق بارز مرجفون است. آن پدر نامرد بیشرف مصداق بارز مرجفون است. اینها احکامی از اسلام است که عمل نمیشود. دیگر احکامی از اسلام است که عمل نمیشود. این جور مسائل اگر عمل بشود خیلی اوضاع مردم فرق میکند.
یک حالت بیاعتمادی، یک حالت ناامیدی دلچرکینی. خیلی وقتها هم واقعیتی ندارد، واقعیتی ندارد، الکی است. تازه آن وقتی هم که واقعیت دارد، ظلم شده، اگر شما میبینید که ممکن است تو دل بقیه را خالی بکند افشاگری که ممکن است این پایههای اعتماد را سست بکند، اینجا هم حق ندارید بگویید. این «الا من ظلم»اش یک جوری نباید باشد که دوباره خودش ظلم بشود. یک جوری باید ظلم را افشا بکنی که ظالم محکوم بشود، دستش از ظلم کوتاه بشود، از ظلم بترسد. مظلوم تقویت بشود، مظلوم جرأت پیدا کند. اگر یک جوری افشا کردی که باز چهار تا مظلوم دیگر بهشان ظلم شد، چهار تا ظالم دیگر مهلت پیدا کردند برای چهار تا ظلم دیگر، افشاگری نمیشود دیگر. آن افشاگری نیست که خدا خوشش میآید. خدا از آن افشاگری خوشش میآید که یک جوری، یک وقتی افشاگری کنی که ظالم بترسد، دست بردارد. بحث نهی از منکر را مطرح کرده؛ یعنی اتفاقاً این افشاگری یک ابزاری است برای اینکه دیگر طرف دست از این منکر بردارد، هر کی که اهل این منکر است حساب کار دستش بیاید. این جور باید افشاگری کرد. خیلی حساب و کتاب دارد، خیلی دقیق است.
حالا یک زمانی خیلی همه تریبوندار نبودند، این حرفها هم به درد همه خیلی نمیخورد. الان دیگر همه یک جورایی تریبون دارند دیگر. پیج دارند، سایت دارند، کانال دارند، استوری دارند. لااقلش این است. بنده وقتی تو یکی از این شبکههای اجتماعی حالا بعد از اینکه فیلترش را برداشته بودند و اینها، یک مدتی به هر حال به حسب اینکه با بعضی از دوستانی که خارج از کشور بودند و اینها میخواستیم ارتباط بگیریم، عضو شدم دوباره مجدد. بعد این استوریها را میخواندم دیدم آقا تک تک اینها مثلاً از این ۲۰ تا استوری که دارم میخوانم ۱۰ تا را باید بنشینم دانه به دانه جواب بدهم. این فقط وظیفه دیگر. قیدش را زدم آمدم بیرون. «یک استوری گذاشته: مگر چه کار دارد میکند مملکت؟ خوردند، بردند». آیا استوری گذاشتن آن استوری تو ممکن است ذهن یک آدم را خراب بکند؟ ممکن است آن آدم خودش آدم مهمی باشد، نقش داشته باشد. حرف آن آدم ذهن صد میلیون دیگر را خراب بکند. خیلی پیچیده است. بعضی وقتها به بعضی از اینها تذکرم میدادیم، میدیدیم خیلی فایده هم ندارد، اعتنا نمیکند. «نه، شما خبر نداری، شما نمیدانی تو ادارات چه خبر است، شما نمیدانی فلان جا چطور است». خب حالا الان فهمیدم. به من چه؟ شما میدانی، اطلاع دقیق داری، پرونده داری، به دادگاه دادی، عمل نکرد. قاضی بود. ببر بده به جای دیگری که حالا باید پیگیر تخلف این قاضی بشود. آن هم عمل نکرد، جای دیگر. نشد، خب آخرش رسانه. آن هم فقط در حد همین قاضی و همین شعبه و همین پرونده و...، نه اینکه از همان اول یک چیزی که اصلاً معلوم هم نیست را برمیداریم به عنوان کل مسئولین، کل نظام، کل ایران، آخوندها، کل فلان. خیلی حال خوبی هم داریم. که اینها، اینها حساب و کتاب اینها جهنم دارد عزیز دل، پدرت را در میآورند.
حالا تو بعضی از این تجربیات نزدیک به مرگ هم مسائلی بودند. افرادی دیدند. چیزهای عجیب و غریب میگفت. «این مطلبی گذاشتم ۴۰۰۰ نفر نگاه کرده بودند، آنجا به من گفتن تهمتی بود در مورد شهید رئیسی، مال ریاست جمهوری ۹۶. یکی از این تجربهگرها گفته بود که من مطلبی را در مورد ایشان تهمت زده بودم، ۴۰۰۰ نفر دیده بودم. من را نگه داشتند، گفتند با ۴۰۰۰ نفر اینها باید وایسی حق را به اینها روشن کنی». «یک چیزی گفتیم، حالا یک انتقادی کردیم. آزادی چه میشود؟»
نکته مهمی است. این آن جهر به سویی است که معمولاً به صورت غلط انجام میشود. خدا خوشش نمیآید. یک جهر به سوی دیگر هم هست که خدا خوشش میآید و آن معمولاً انجام نمیشود. پس دو تا شد. ما یک افشاگری داریم بدش میآید. یک افشاگری نداریم؛ یعنی داریم ها، باید انجام بدهیم، خدا خوشش میآید، انجام نمیدهیم. آنجایی که یک ظلم بزرگی صورت گرفته نسبت به یک مظلوم بزرگی تو یک ظرف بزرگی با تبعات بزرگی و ما میدانیم، خبر داریم، میتوانیم بگوییم، میتوانیم افشا بکنیم، سکوت میکنیم. چرا؟ منفعتمان، به خاطر آبرومان، به خاطر موقعیتمان. این موقعیت و فتنهای بود که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) توش قرار گرفت. بزرگترین ظلم تاریخ دارد انجام میشود. خیلیها هم میدانند. بیعت کردند با امیرالمؤمنین چند روز قبل. همه دیدند. خودشان پیغمبر اکرم دست امیرالمؤمنین... بابا این که مال ۱۰ سال قبل از رحلت پیغمبر که نیست، این مال دو ماه قبل از رحلت پیغمبر بود. چند هزار نفر آنجا بیعت کردند. همه آن چند هزار تا یا اکثرشان هم الان هستند. همه اینها خودشان دیده بودند به چشمشان که پیغمبر «هذا علیٌ مولا». باز نروید بگویید یک علی بابا! بس است. برای اینکه کسی بخواهد بَمبُول در بیاورد. همین علی، همین که دستش بالاست، همین که سه روز بعد اینجا وایسید دانه به دانه باهاش بیعت بکنید، بعداً نیاید بگویید من یک دقیقه رفتم یک جا فلافل بگیرم، برگشتم اینها گفتند یک علی بود باهاش بیعت کردم، من نفهمیدم کی بود. سه روز همه دانه دانه بیعت کردند، بعداً نزنند زیرش که من نفهمیدم، ندیدم، دوربین نبود، کسی عکس بگیرد به ما نشان بدهد و اینها. این جور حجت را تمام کرد، کوبید. دو ماه بعدش زدند زیرش. به همین سادگی. خیلی عجیب است. خیلی.
ولی آن طبقه ممتاز که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تو خطبه فدک به اینها به طور خاص رو کرد که انصار بودند، یک مهاجرین بودند که اینها از مکه و پیغمبر آمدند مدینه، انصار بودند. توقع فاطمه زهرا از اینها خیلی عجیب بود. اینها کمتر گفته میشود. یعنی اصل داستان قضیه فاطمیه خوب جا نمیافتد برای، مخصوصاً این جوانهای ما. یاری نکردند و، به شهادت... اصلاً توقع حضرت زهرا (سلام الله علیها) چی بود؟ خطبه فدکیه را حضرت زهرا (سلام الله علیها) کی خواند؟ قبل از اینکه در خانهاش را آتش بزنند. هنوز در خانه حضرت زهرا را آتش نزده بودند. اینها را خوب دل بدهید بهش، توجه کنید. خیلی پرمغز است. قضیه آتش زدن در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بعد از خطبه فدکیه است. بعد از سخنرانی. اتفاقاً اثر خطبههای فدکیه بود.
چرا؟ حساسیت جامعه چقدر است؟ به چه است؟ خیلی استرس داشتند. فاطمه زهرا شخصاً آمده سخنرانی کند تو مسجد. خیلی اتفاق بیسابقه ای بود. فاطمه زهرا مگر تو مسجد پیغمبر سخنرانی میکرد برای مردهای غریبه؟ آن هم با آن هیبت و شکوه، با آن پوشش. راه افتاد. زنها دور حضرت جمع شدند، وارد مسجد شدند. یک پرده کشیدند. پشت پرده نشست تا شروع کرد سخنرانی، همه مسجد گریه کردند. که صدای دختر پیغمبر را شنیدند. با تندترین عبارات فاطمه زهرا با مردم صحبت کرد. بعد با این کسایی که ادعای خلافت داشتند صحبت کرد. بعد رو کرد به انصار فرمود: مگر شما کسایی نبودید که وقتی پدرم آمد این شهر کمکش کردید؟ مگر شما شمشیر نکشیدید برای اینکه از پدر من کمک کنید؟ من هم دختر همان پیغمبرم. به من هم همان شکلی ظلم شده. برای چی شمشیر نمیکشید؟ ارث من را از اینها بگیرید. شنیده بودند که فاطمه زهرا قبل از داستان آتش زدن در، از انصار کمک خواست که شما باید دست به شمشیر ببرید.
یک جوری میگوییم انگار مثلاً از اول بنا بود که هیچ دعوایی نشود و همه چیز آرام. مثل همین مدل وفاقهای امروزی اینها هست که فقط سر حزباللهیها و مؤمنان اینها کلاه میرود. سر اینها فقط بریده میشود، تیغش فقط اینها را میبُرد. فکر کردم مثلاً آنجا هم این شکلی بود. از اول گفتند که علی، فاطمه شما ساکت، فلان. نه. فاطمه زهرا اول آمد بشور آورد. مردم را، مردم را دعوت به قیام کرد علیه طاغوت. به طور خاص انصار را دعوت به قیام کرد علیه طاغوت. انصار را دعوت به شورش نظامی با شمشیر. فرمود: این حق من را دارند میخورند. دارید چرت میزنید شما؟ مگر انصار رسول الله نبودید؟ من هم پارهی رسول الله. به همان دلیل که از پیغمبر دفاع کردید، برایش شمشیر کشیدید، به همان دلیل باید برای من هم شمشیر بکشید، از من دفاع کنید. محل نذاشتند. دستش آمد دشمن که پس تو پایگاه رأی هم نداری، مشارکتمت مثل که خیلی برات نمیشود. پس میشود بهت حمله کرد.
کمتر گفته میشود دیگر. روز اول آمدند و آتش زدند و دست و بستند. نه. چند بار تا پشت در خانه فاطمه زهرا. اینها محصول تحقیقات مفصلی است. افرادی انجام دادند. تحقیقات بسیار گرانبهایی هم است. خلاف چیزهایی هم هست که معمولاً گفته میشود. مثلاً ایام محسنیه را انقدر سریع نبوده، خیلی گذشته این اتفاقات افتاد. خطبه فدکیه حضرت زهرا آنطوری که ترسیم کردند، حضرت زهرا با سلامت و صلابت رفتند خطبه خواندند. یک ذره چیزی گفته نشده مبنی بر اینکه حال حضرت بد بوده. نه. حال روحیشان البته خیلی بد بود بابت مصیبت، ولی حال جسمیشان خوب بود. آن خطبه را که خواند، دید هیچ اتفاقی رقم نخورد. بعد آمد تو خانه به امیرالمؤمنین فرمود: «تو شمشیر بکش». اول به مردم گفت، به انصار گفت، آخر به امیرالمؤمنین. نشستی تو خانه مثل جنین تو رحم مادر، زانوهات را بغل کردی، حق من را این طور میخورند. تو تو خانه نشستی، شمشیر را کشید. امیرالمؤمنین فرمود: چه کنم؟ برو حقم را از اینها. شهادت داد به رسالت رسول الله. میخواهی اسم «معدن این اسم» بماند؟ آیتالله جوادی زیاد میخواندند این روایت را. میخواهی اسم «معدن این اسم» بماند؟ من شمشیر بکشم جنگ بشود دیگر این اسم نمیماند ها. اسمی از پدرت تو اذان نمیماند. فکر نکن. مگر قیام کردم یک جماعت زیادی از من دفاع میکنند؟ نه. من هم را میکشند، بقیه طرفدارهای پیغمبر را هم میکشند. چهار نفر هم که حق را میدانند و میتوانند یک روزی افشا بکنند، آنها را هم میکشند. یک جوری تحریف میکنند، اسمی از پیغمبر اصلاً داستان همه چیز عوض میشود. این را که فرمود، به فاطمه زهرا آرام شد. فاطمه زهرا فرمود: «احتسبت احتسبتُ علی الله.» به حساب خدا بزن، صبر کن. همانجا بیوقفه فاطمه زهرا عرض کرد: «حس...» به حساب خدا. از آنجا داستان بیت الاحزان و اینها شروع شد. راه افتاد دیگر، دید با این مردم که نمیشود این شکلی صحبت کرد. البته تو خانه شروع کرد شیون و ناله و فریاد و گریه و. نه، جهر به سو است دیگر. اینها جهر به سویی است که خدا خوشش میآید منظوره است؛ یک همچین ظلمی است. شبهای بعد بیشتر توضیح میدهم این ظلم را، چون معمولاً ابعاد این ظلم کمتر بهش پرداخته میشود. ما معمولاً ظلم فاطمیه را در چوب و تازیانه، سیلی و اینها میدانیم که اینها هم البته هست، ظلم است. ولی داستان ظلم خیلی بالاتر از اینهاست. ظلم بزرگتری رقم خورده، ظلم سنگینتری رقم خورده. به قول استاد بزرگوار آیتالله جوادی آملی میفرمود این که در را آتش زدند گریه دارد، ولی این که در خانه اهل بیت را بستند بیشتر گریه دارد. آتش زدن گریه، بستن خانهنشین کرده، ارتباط جامعه را از اینها قطع کردن. پیغمبر را خانهنشین کند، قرآن را محدود کنند به یک چهار دیواری ۱۰ متری. تو این ۱۰ متر بنشین هر چی دوست داری قرآن بخوان. چه فرقی میکند با آن کسی که شتر صالح را کشت؟ چه فرقی میکند؟ به مراتب بدتر است از هر ظلمی نسبت به هر پیغمبری. بدتر. حالا شبهای بعد انشاءالله توضیح میدهم این ظلم به خود خداست.
بعد شروع کرد ناله کردن. یک صدایی باشد تو این جامعه. همه را خوابشان برد، آرام شدند. طبیعی شد، عادی شد. انگار نه انگار یک ۲۳ سال یک آقایی آمد یک حرفهایی زد و دیگر از دنیا رفتی. چند روزی هم یک گریهای کردیم و تمام شد دیگر. برگردیم به قبل از ۲۳ سال. «انقلبتم علی اعقابکم». خیلی عادی، طبیعی. انگار نه انقلابی شد و یک ۴۰ سالی هم یک زحماتی کشیدیم و کشتههایی دادیم و حرفهایی زدیم و دیگر برگردیم به قبل از ۵۷. تا یک وقتی باید انقلابی بود و شر و شوری. یکی این را گفت دیگر. تا یک جایی این احساسات و هیجانات تمام میشود دیگر. برگردیم به زندگی عادی. این زندگی عادی، زندگی معمولی، همانی است که زمان پهلوی بود. کاری به قدرتها کار داشته باشیم، نه به طاغوت کار داشته باشیم، نه به کفر کار داشته باشیم، نه به اجرای احکام خدا کار داشته باشیم، هیچی. یک آقایی بود حالا به نام خمینی و یک تعداد دیگر هم بودند، رفتند کشته شدند، سر پر شوری داشتند و اینها. خدا آدمهای خوبی بودند البته. ولی آنها هم اگر همین الان بودند، از سر دلسوزی برای مردم همین همین اوضاع را گفته بودند ها. انقدر بیحیا و وقیحاند بعضی، انقدر خبیثاند که اصلاً آنها انگار الان اگر بودند، از سر دلسوزی برای مردم میگفتند آقا اسلام و قرآن و حجاب و اینها چیست. خیلی عجیب است. اتفاقی که توی فاطمیه در مدینه فاطمه اصلی رقم خورد. همه چیز عادی، طبیعی. پیغمبر از دنیا رفت و شخصیت کاریزماتیکی بود پشتش نماز میخواندیم. خدا رحمتش کند. خیلی آدم خوبی بود. «فبما رحمة من الله لنت لهم». خیلی حسن خُلق داشت. «انک لعلی خُلق عظیم». خوشبرخورد بود، بچهها را دوست داشت. حرفهای خوبی هم میزد. حالا بهش میگفت قرآن و اینها. داستانهای جالبی تعریف. دیگر رفت از دنیا. دیگر ما هم دیدیم بعد از او دیگر بالاخره باید مملکت اداره بشود و اینها. دیدیم علی که خب خیلی جوان است و اینها، طیفشان هم خب خیلی تندرو هستند و اینها. جمعه هم که خب به هم میریزد و همه هم که خب از علی خوششان نمیآید و اینها. دیگر مصلحت دیدیم بعد ایشان بالاخره فلان شخص باشد که هم سنش بیشتر بود و هم اعتبار و جایگاه و اینها.
با همین خط میرویم دیگر. وفاق کردیم دیگر. سر ایشان را با هم کنار آمدیم و اینها. الان هم مسئله را وقتی میگویی، خیلی این صورت مسئله به این شکل، «خیلی کار خوبی کردندD. ما میگوییم شیعه ایم، ولی همانجا اگر بودیم با این صورت مسئله، این کلام را که اساساً الان بخوانم چرا جلوتر بخوانم؟ البته توش روضه دارد ولی به هر حال فاطمیه این شکلی است باید هی لابهلای حرفها روضه خواند و هی حرف زد و بحث کرد و اینها.
در «انساب الاشراف» بلاذری میگوید که از علمای اهل سنت، یکی از منابع معتبر اهل سنت در جلد ۱ صفحه ۵۸۶ این قضیه را خیلی باهاش کار داریم. امشب هم شبهای بعد میگوید: «اما ابابکر ارسل الی علی علیه السلام یرید البیعه». آن خلیفه اول به جماعتی فرستاد بروند با علی (علیه السلام) بیعت بگیرند. «فلم یبایع علی علیه السلام». بیعت نکرد. «فجاء عمر و معو فتیله». نفر دوم به جماعتی راه افتاد و حالا دیگر آن قضیه مفصل است دیگر که حالا داستان هیزم و آتش زدن در و اینها که عرض کردم بعد از خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها) این خیلی مهم است. یعنی اول یک حساسیتسنجی کردند، ببینم مردم چه کار میکنند بعد اقدام کردند. این نکتهای که داشتم میگفتم که یک لحظه ازش جدا شدم این نکته بود که اینها چند بار آمدند تا پشت در خانه امیرالمؤمنین بعد از رحلت پیغمبر. فقط داد و بیداد کردند برگشتند، اقدامی نکردند. چندین بار حمله کردند به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) از همان دو سه روز بعد از رحلت پیغمبر. ولی حملهای نبود که توش تنش و دعوا و درگیری و آتش زدن و اینها باشد. چون میترسیدند از واکنش مردم. ولی آن خطبه را که حضرت زهرا خواند و دیدند هیچی نشد. بعدش هم که حالا یکیشان ترسید این سند فدک را برگرداند. یکی دیگرشان رفت. دیگر نمیخواهم این روضه را باز الان اشاره بکنم. رفت در یک خلوتی این سند را به یک طریق خیلی زشتی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) گرفت و پاره کرد که صدیقه طاهره هم نفرینش گرفت: «اللهم پاره کنه شکمش را که همینطور هم از دنیا رفت».
سند را پاره کرد و باز هیچ حساسیتی تو مردم ایجاد نشد. دیدند اینطوری است دیگر. این سری اقدام کردند برای بیعت گرفتن از خود امیرالمؤمنین با آتش و تازیانه و شلاق و شماتت. آقا مردم حساسیتی ندارند. این بود که فاطمه زهرا قاتل خودش را امت دانست که دیشب روضهاش را خواندم. امتی که من را کشتند تو تشییع پیکرم حضور داشته باشند. همه آن مردم را قاتل. اینها مطالبی است که کمتر گفته میشود. یک کلام هم امیرالمؤمنین دارد که امشب انشاءالله تو روضه. مردم، کل آن امت، قاتل فاطمه. همه آن اهل مدینهای که باید افشا میکردند ظلم را، جهر به سو میکردند و نکردند. امثال سلمان و اینها در آن حد خودشان موضع گرفتند، فایدهای نداشت. اگر یک خیزشی میشد، یک حرکتی میشد، اقدامی میشد، خیلی فرق میکرد. مخصوصاً وقتی که امیرالمؤمنین را داشتند با آن دسته بسته میبردند. آنجا دیگر آن نقطه بود که باید «کن فیکون» میشد. باید مدینه را زیر و رو میکردند. فاطمه زهرا خودش آمد اقدام کند، با نفرین این کار را بکند. امیرالمؤمنین سلمان را فرستاد: «اما برو بگو نفرین نکن». یعنی حقش بود که این شهر دیگر اینجا اینطور بشود. وقتی آمدند پشت در خانه فاطمه زهرا، «فتلقت فاطمه علی الباب». فاطمه (سلام الله علیها) پشت در آمد. «فقالت فاطمه یا بن خطاب». فاطمه زهرا بهش فرمود: «پسر خطاب»، تعبیر: «اَتُراک محرقاً علی بابی؟» یعنی واقعاً آمدی خانهام را رو من آتش بزنی؟ خانه؟ خانهام را رو من آتش. آن عبارت را خواند. چند بار دیگر همین تعبیر آمده که گفت: هم خانه را آتش بزنید هم اهلش را. یک چیزی اینجا بگویم. داشته باشید. بعداً باز تو روضه بهش توجه داشته باشید. فاطمه زهرا فرمود: گفتند که میخواهیم خانه را آتش بزنیم. علی، حسن و حسین. خیلی تعبیر عجیبی است. «باز هم آتش میزنی؟» آن ملعون برگشت گفت: «باز هم آتش میزنم.» خیلی عجیب است. نگفت من دختر پیغمبرم، فرمود: یعنی حسن و حسین، بچههای پیغمبر را میخواهی آتش بزنی؟ با اینکه اتفاقاً تنها کسی که تو آن آتش سوخت خودش؛ یعنی حسن و حسین را آتش بزنی؟ فاطمه زهرا بهش فرمود: میخواهی خانهام را رو من آتش بزنی؟ این کلامی است که بلاذری نقل میکند در انساب الاشراف. دومی به فاطمه زهرا گفت: «نَعَم». عبارت را ببینید. خیلی اینها حرف است توش. «نَعَم و ذالک اقوا فی ما جاء به ابوک». آره. برای اینکه دین بابات را نگه دارم این بهترین کاری است که میشود کرد. خیلی حرف است. برای اینکه دین بابات را نگه دارم. به کجا میرسد کار؟ دین بابات را میخواهم نگه دارم، باید تو را تو خانهات آتش بزنم تا دین پدرت حفظ شود. دنیا حرف تو این مطلب است. شبهای بعدش حالا کمی بعضی از ابعاد این جمله را میپردازیم. خیلی حرف عجیبی است. یعنی مردم این طور قانع شدند که بگذار فاطمه، خانوادهاش آتش بگیرند، خانهاش بسوزد که دین پیغمبر بماند.
این را هم بگویم. بعد دیگر بروم تو روضه. خیلی استدلال فوقالعاده و عجیبی است. احتجاجات فاطمه زهرا فوقالعاده است. این جور باید جهر به سو کرد. چطور باید افشا کرد؟ فاطمه زهرا به آن اولی فرمود که برای چی ارث من را بالا کشیدی؟ گفت پدرت به ما گفتش که ما انبیا ارث نمیگذاریم، ما ارثی نداریم برای بچههایمان. خودمان شنیدیم. حضرت فرمود: من یک روایت بهت میگویم ببینم این را هم شنیدی یا نه؟ گفت: بگو. فرمود: خودت شنیدی این را از پیغمبر؟ فرمود: «فاطمة منی فمن آذاها فقد آذانی»، فاطمه تکه وجود من است هر کی اذیتش کند من را اذیت کرد. هر کی بهش خیر برساند به من خیر رسانده. هر کی راضیش کند من را راضی کرده. هر کی ناخشنودش کند من را ناخشنود کرده. گفت: آره این را هم شنیدم. از معنا دارد. یعنی یک حدیثی تو شنیدی من نشنیدم؟ اگر باشد. یک حدیثی هم تو شنیدی هم من شنیدم. نشنیدم این است که به دختر من ارث نمیرسد. آن حدیثی که هم تو شنیدی هم من این است که فاطمه من اگر ناراضی باشد خدا ناراضی است، من ناراضیم. فرمود: خبر داشته باش من ازت ناراضیم. پشت هر نمازی تا وقتی زندهام نفرینت میکنم. هر نمازی که بخوانم: «علیک فی کل صلات» تو هر نمازم نفرینت میکنم. این را هم بشنو، این را هم خبر. خیلی فاطمه زهرا در این ایام هر چی افشاگری کرد، حق را علنی کرد و با این صدای نالهاش خواست مردم را بیدار نگه دارد که بابا پیغمبر رفته، آمدند چه کار کردند؟ گفتند به علی، علی به فاطمه بگو خسته شدیم از صدای گریهها و نالهها. بگو یا روز گریه کند یا شب گریه کند. تحمل عجیبی است. من دارم برای چی ناله میزنم؟ گوهری که خدا واسطه پیغمبر تو این ۲۳ سال زحمت به شماها داد دارد پایمال میشود. دارد نابود میشود. من دارم ناله میزنم. این را فراموش نکنید.
بعد میخواهیم صدای فاطمه هم ساکت بشود. گفت: «علی جان بیرون شهر برایم یک جایی را درست کن، آنجا بروم ناله کنم». بیت الاحزانی درست کرد. چند تا تنه خرما گذاشت رویش، صابونی درست کرد. غروبها میرفت دست حسن و حسین را میگرفت مینشست آنجا گریه میکرد. یک روز آمد دید آتش زدند بیت الاحزانش را. همین هم تحمل جهر به سوی تحمل. اینجا بود که دیگر گفت: «خدایا مثل که اینها از من خسته شدند، من هم از اینها خسته شدم. اللهم عجل.» «فاطمه خیلی دلم برای پیغمبر تنگ است، من را ببر». بعد آن عبارات را به امیرالمؤمنین گفت: «علی جان راضی نیستم یکی از اینها بیاید تو تشییع جنازه». این را با من این طور تا کردند. اینها این طور. ردای مظلوم. به این وصیت هم عمل کرد امیرالمؤمنین (علیه السلام). امشب وصیت فاطمه این بود که باخبر نشوند از تشییع من. از قبر من. خیلی مدیریت کرد. امیرالمؤمنین مو به مو وصیت فاطمه را اجرا کرد. کسی باخبر نشود. تا آنجا که به بچهها گفت: آستینها را به دهان بگیرید صدای گریهتان بلند نشود. کسی نفهمد مادرتان رفته. الان همان ساعتهاست عزیزان. الان همان دقایقی است که بچهها به دهانشان گرفتند، بابا مشغول غسل شده. آی مادرم. چه شبی بود امشب برای امیرالمؤمنین.
شبها دیدم امیرالمؤمنین شبها دیده. یک شب جای پیغمبر خوابیده. لیلة الهریر دیده. خیلی شبهای سختی دیده. ولی یک عبارتی را فقط امشب به کار برده. یک عبارتی فقط امشب از امیرالمؤمنین شنیده شده. وقتی که فاطمه را دفن کرد. گفتند از قبر آمد بیرون. قبر را با دست مبارکش صاف کرد. دستش خاکی بود. خاک دستش را تکاند. همین که خاک دستش را تکاند، غم همه عالم افتاد تو وجود امیرالمؤمنین، دیدند همین جور اشکش جاری شد. رو کرد به قبر پیغمبر شروع کرد درددل کردن. فدای ... کسی هم نداری باهاش درددل کنی. تا فاطمه بود با فاطمه درددل میکرد. رو کرد قبر فاطمه، قبر رسول الله. این طور گفت. خیلی تعبیر عجیبی است. گفت: «السلام علیک یا رسول الله انی و عن ابنتک التی فی جوار» از طرف خودم و دخترت که بهت ملحق شده بهت سلام میدهم. «و سریع الحاق بک». خیلی دخترت شتاب داشت برای اینکه به تو. او نم آنچنان تحمل نکرد. زود ولم کرد. خیلی زود. خیلی زود بود. هنوز گرمای داغ رسول الله برای امیرالمؤمنین آرام نشده بود. درددل کنم. این عبارت را آنجا فرمود. به امیر به پیغمبر عرض کرد. گفت: «قل یا رسول الله صبری». یا رسول الله دخترت با رفتنش صبر من را هم با خودش برد. یکم رو این دل بدهید، دقت کنید. خیلی حرف دارد. امام سجاد وقتی بالای منبر رفت در شام خواست خطبه بخواند، اجازه گرفت از یزید. خب یزید توهین کرد، تهمت زد. حضرت اجازه گرفت برود افشا کند. آنجا هم جهر به سو بود. در برابر ظالم افشا کند ظلم و ظالم را. فرمود: اجازه میدهی من رو این چوبها چند دقیقهای بروم صحبت کنم؟ اول نمیخواست اجازه بدهد. مردم گفتند که بگذار این بچهام برود بالا منبر. مگر چه میخواهد بگوید؟ امام سجاد آمدند بالا منبر شروع کردند خطبه غرا. رسوا کردن بنی امیه را. معرفی کرد امیرالمؤمنین را. تعریفی که به گوش اینها نرسیده بود. خیلی عبارات نابی امام سجاد در مورد امیرالمؤمنین فرمودند که کمتر هم اتفاقاً ما شنیده شده. یکی از عبارات این بود. گفت: «من پسر کسیام که دوبار بیعت کرد، به دو تا قبله نماز خواند.» همین طور توصیف امیرالمؤمنین کرد. یکی از یکی از توصیفات این بود. فرمود: «من پسر کسیام که اصبر الصابرین». صبورترین صابرین تو این عالم امیرالمؤمنین بود. «من پسر صبورترین آدم این عالمم». دوباره برگردیم برویم کنار قبر فاطمه. اصبر الصابرین امشب. «به من دیدی دیگر علی، یک وقتهایی دیگر نیستم. امشب دیگر صبری برایم. امشب صبرم تمام شد. فاطمه با رفتنش صبر من را هم برد. و قد انحلّت». خیلی بهم فشار آورد این داغ. «الا ان لی فی التأسی به عظیم فرقتک». یک چیزی که من را آرام میکند جملات را رویش دقت کنید. خیلی عجیب است. یک چیزی که من را آرام میکند این است... خب باید بگوید مثلاً به جایش این را دارم، به جایش این اتفاق خوب برایم میافتد. این طور گفت. گفت: «یک چیزی من را آرام میکند آن هم این است که قبلش داغ تو را هم دیدم. تا این داغ میخواهد من را نابود کند میگویم: علی تو داغ رسول را هم دیدی، تحمل کن.» خیلی حرف است تو این جملات.
تا اینجا رسید گفت: «یا رسول الله لقد استرجعت». آی علی آی علی. «امانت بهت برگردانده». نگو امانت را بهت برگرداند. گفت: «امانت بهت برگردانده شد». من نمیخواستم این جور، این وقت. «اخبت رحینه». این فاطمه را از چنگ من قاپیدند. «اما حزنی فسرمد». دیگر غصه من تمومی ندارد تا ابد هست. «و اما لیلی مستهد». من دیگر شبها خواب ندارم تا وقتی که از دنیا بروم، به تو ملحق بشوم. این جمله وسط: «تنبعک دَخلَتک». دخترت بهت خبر میدهد یا رسول الله چی شد تو این ایام، چه گذشت. «فاحفها السوأل». این عبارت را خوب دل بدهید. یا رسول الله تا میتوانی فاطمه را سؤال پیچ کن. ازش بپرس چی شد تو این ایام. رد بشوم دوباره برمیگردم با این جمله کار دارم. «و ستخبرها الحال». خوب ازش سؤال کن ببین اوضاع و احوالش چطور است. از فاطمه خوب سؤال کن ببین این امت بهت گزارش بده که این امت همه دست به دست هم دادند تا حذفش کنند. «تظاهر امتک». امتت همه پشت به پشت هم دادند، دست به دست هم دادند حق فاطمه را ازش گرفتند، نابودش کردند. خط آخر روضه عرضم تمام. گفت: «یا رسول الله خوب سؤال پیچ کن فاطمه را». یک جورایی میخواهد بگوید انگار فاطمه حتی به شما هم نمیگوید چی شد. به شما هم خبر نمیدهد. حتی الان که از دنیا رفتم به شما نمیگوید چی شده. یا رسول الله شما سؤال وگرنه نمیگوید. نمیدانم چی شد. امیرالمؤمنین این حرف را اینجا با پیغمبر زد یا به خاطر این بود که فاطمه را میشناخت. حتماً همین بود. یا به خاطر این بود که برای خودش تو آن دقایق یک اتفاقاتی، این حرف را زد. چه اتفاقی افتاد؟ یکهو دستش رسید به بازوی ورم. این همه در مورد این بازو با من صحبت نکرده. به من وصیت کردی از روی پیراهن میخواستی کبودیها را نبینم. تو شب بشویم، تو تاریکی بشویم. از روی پیراهن بشویم، نفهمم چه خبر. ولی دیگر این آخری، این بازوی ورم کرده به من گفت چه خبر بوده. به من گفت بهت چه گذشته. به روی من نیاوردی. تازیانه بهت زدند. بازویت را کبود کردند. یا رسول الله این بازوی کبودش را من خودم همین الان فهمیدم. او به من نگفت. تو سؤال پیچش کن ببین دیگر.
-------------------------------------
منابع
[آیه قرآن] سوره نساء، آیه ۱۴۸ — «لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا»
[آیه قرآن] سوره بقره، آیه ۱۹۰ — «...إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»
[آیه قرآن] سوره احزاب، آیات ۶۰-۶۱ — «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا * مَلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا»
[آیه قرآن] سوره آل عمران، آیه ۱۴۴ — «...أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ»
[آیه قرآن] سوره آل عمران، آیه ۱۵۹ — «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»
[آیه قرآن] سوره قلم، آیه ۴ — «وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ»
[داستان/حکایت تاریخی] دو ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم (ص)، ایشان امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان جانشین معرفی کردند و هزاران نفر سه روز با ایشان بیعت کردند اما اندکی بعد، بیعت خود را شکستند.
https://fa.wikishia.net/view/%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87_%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%B1
[داستان/حکایت تاریخی] حضرت زهرا (س) قبل از آتش زدن خانهاش، خطبه فدکیه را در مسجد خواند و از انصار خواست تا همانطور که از پدرش دفاع کردند، برای گرفتن حق او نیز شمشیر بکشند، اما آنها پاسخی ندادند.
https://fa.wikifeqh.ir/%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D8%B2%D9%87%D8%B1%D8%A7%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%81%D8%AF%DA%A9
[داستان/حکایت تاریخی] پس از آنکه امیرالمؤمنین (ع) از بیعت سر باز زد، خلیفه دوم با آتش به سمت خانه ایشان رفت. این حمله پس از خطبه فدکیه و زمانی صورت گرفت که حاکمان از عدم واکنش مردم مطمئن شدند
حضرت زهرا (س) پشت در به خلیفه دوم فرمود: «آیا آمدهای خانهام را روی سرم آتش بزنی؟» و او پاسخ داد: «بله، و این کار برای حفظ دین پدرت قویترین اقدام است»
حضرت زهرا (س) پرسید آیا با وجود حسن و حسین (ع) در خانه، باز هم آن را آتش میزنی؟ و آن شخص پاسخ مثبت داد.
https://fa.wikishia.net/view/%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87_%D9%87%D8%AC%D9%88%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87(%D8%B3)
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات دوست داشتنی ترین فریاد
جلسه چهارم
دوست داشتنی ترین فریاد
جلسه اول
دوست داشتنی ترین فریاد
در حال بارگذاری نظرات...