‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. اللهم اجعل ثواب مجلسی و منطقی رضا.
بحثی که خدمت عزیزان داشتیم، روششناسی مرحوم علامه طباطبایی (رضوانالله علیه) بود در تفسیر شریف المیز. عرض کردیم که مرحوم علامه منحصراً روش تفسیر قرآن به قرآن را قبول دارند. در روش قرآن به قرآن، اصلی که خود قرآن برای تبیین مفاهیم قرآنی و تفسیر و تبیین مجملات دارد، بحثی که شد این بود که در قرآن اساساً در هر مواجهه با الفاظ و متنی، ما سه نوع مواجهه داریم؛ یعنی آن حد شفافیت سه نوع است: گاهی بهنحوی است که هیچ احتمال دیگری داده نمیشود، این میشود نص. یکوقت بهنحوی است که اصلاً نمیشود بین این دو تا تشخیص داد، یعنی کاملاً پنجاهپنجاه است و مردد، این میشود اجمال و حالت بین اجمال و نص، میشود ظهور. این سه لفظ، الفاظ فوقالعاده کلیدی هستند. در ارتباط با متون، ما نسبت به هر متنی اینها را داریم. در دفترخانهها، در مسائل حقوقی، در ارتباط با تاریخ، جایی که ما متن داریم، این سه چیز هست: یا نص، یا ظهور، یا اجمال.
بحثی که بود در کتابِ شریفِ حلقه ثانیه مرحوم شهید صدر، با استفاده از آن برای ظواهر کتاب کریم در جلد یک، صفحه سیصد و سه، که آنجا بحثی را مرحوم شهید صدر (رضوانالله علیه) از غرر مباحث شهید صدر ـ یعنی واقعاً خیلی ناب است و بهندرت انسان چنین تفنّناتی را میبیند ـ او وارد بحث شده است. بحث میکند در مورد اینکه ظواهر کتاب حجیت دارد یا نه؟ حجیتِ ظواهر؛ یعنی من میتوانم به اینها اخذ بکنم و اگر کسی ازم پرسید چرا این کار را میکنی، بگویم: «لمکانت هذه الآیه، لْدلالت هذه الأیه، بِسیاق هذه الآیه.» استشهاد به آیات بکنم، این آیه این را میگوید، آن آیه آن را میگوید. میشود این کار را کرد یا نه؟ بحث حجیت ظواهر.
خب، اول ما یک بحث در کلیت ظواهر داریم: هرجا که ظهوری هست، این حجت است یا نه؟ یعنی من میتوانم به آن اخذ بکنم؟ حجیت از دو طرف است: یکی از بالا به پایین، یکی از پایین به بالا. از بالا به پایین میشود منجزیت، از پایین به بالا میشود معذریت. یکی از جانب مولا به عبد، یکی از جانب عبد به مولا. از جانب مولا به عبد میشود منجزیت؛ یعنی مولا وقتی کلامش ظهور در چیزی دارد، انسان اگر مخالفت با او بکند، مولا منجزیت دارد و میتواند انسان را عقاب بکند. مثالی که ما همیشه در بحث حلقات میزدیم این است که پدر انسان به انسان میگوید که داری میآیی خانه، نان سنگک بخر. مثلاً یا از این نانوایی سر کوچه نان بخر. خب این ظهور در چه دارد؟ حالا یک وقتی که کاملاً نص است؛ چون که ۱۰۰ درصد است، مثل هیچچیز دیگری. یک وقتی بهنحوی است که ظهور دارد در چیزی، مثلاً داری میآیی خانه نان بخر. حالا من مثلاً بروم کلوچه بخرم، خب اینجا آن منجزیت دارد و میتواند عقاب بکند یا مولا میگوید: «من که نان خواسته بودم، این چیست؟» بعد من میگویم: «آقا، من احتمال من که صددرصد نمیدانستم، هشتاد درصد احتمال میدادم، بیست درصد احتمال خلاف میداد.» او میتواند عقاب بکند.
در جنبه معذریت، من وقتی عمل کردم به اینکه ظهور بود، اگر بعداً اراده او چیز دیگری بود، من میتوانم دست روی این ظهور بگذارم بگویم: «شما این را از من خواستی. شما گفتی فلان و اینم که»، یعنی این را به هر کسی تو خیابان بگویی، همین را میفهمد، من رفتم این را تهیه کردم. پس این میشود جانب معذریت. ما عذر داریم وقتی با ظهوری مواجه بودیم، به آن ظهور عمل کردیم. پس این مطلق ظواهر، مطلق ظواهر حجت است. یک بحثی ما داریم در مورد قرآن. حالا همه ظواهر درست، ولی برخی میگویند که حالا همه ظواهر هم که درست باشد، ما نسبت به قرآن نمیتوانیم آن را حجت بدانیم. ظواهر قرآن استثنا است. یک عده قرآن را استثنا کردهاند، خصوصاً اخباریها. اخباریها میگویند شما در همهجا میخواهید این را حجت بگیرید، بگیرید ولی نسبت به قرآن نمیشود.
حالا یک بحثی هست، من انشاءالله این را تمامش بکنم، عرض خواهم کرد که یک فتنهای در راه است نسبت به مواجهه با متن قرآن. عرض خواهم کرد انشاءالله، یکچیز عجیب و غریبی، یکچیز خطرناک. در هر صورت اخذ به ظاهرات قرآن میشود کرد یا نه؟ یعنی من این قرآن را باز میکنم. قرآن میفرماید که: «و من جاء بالحسنه فله خیر منها وهم من فزع یومئذ آمنون.» هر که با بهتر از آن، حسنه گیرش میآید. حسنه اصلاً یعنی چه؟ خیر یعنی چه؟ «جاءَ بالحسنه» یعنی چه؟ آقا ما نمیتوانیم تفسیر کنیم. یک مواجهه است. یک مواجهه این است که خب، حسنه نص در چیزی نیست، ولی ظهور که دارد. یعنی کار خوب، «خیر منها» ظهور که دارد، یعنی چه؟ «فَزَعَ یومئذ» یعنی چه؟ «آمنون» یعنی چه؟ همه اینها ظهور در یک مفاهیمی دارد. انسان همه اینها را کنار هم میگذارد، یک برداشتی میکند. البته به قول حضرت امام (رضوانالله علیه)، ما هیچوقت نمیتوانیم قسم بخوریم: «إلا و بلا همینه.» این آیه هیچ معنای دیگری ندارد. همهاش با «بالله» و «یشهد» و «شاید» و «انشاءالله» و با اینها میرویم جلو. ولی به این معنا نیستش که این عبارت با یک عبارت مجمل الآن برای ما یکی است.
ببینید گاهی یک عبارت مجمل است، مثلاً میگوید که: «بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.» این ویرگولها که نیاید، مجمل میشود. یا میفهمند که: «تیم مذاکرهکننده، امتحان خوبی را از سر گذراند.» این مجمل هیچ معنایی ندارد. این خیلی مهم است، دقت بفرمایید. معنا ندارد؛ یعنی چه؟ یعنی بین دو تا امر کاملاً مردد است. «امتحان خوبی را از سر گذراند»، یعنی اینها خوب گذراندند یا «آزمون خوبی بود، تجربه خوبی شد.» مجمل. وقتی که مجمل میشود، شما اخذ به هیچکدام نمیتوانید بکنید. بعد برای هر کدام قرینه باشد، نسبت به همین جمله ما در کلام رهبر انقلاب برای هر دو تا آن قرینه داریم. در مورد مذاکره با آمریکا فرمودند که: «تجربه خوبی بود.» همین که دیگر نباید با آنها مذاکره کنیم. مذاکرهکننده فرمودند که: «اینها آدمهای خوبی هستند، متدین هستند» و فلان و کنار، میبوسیم، جمله را میگذاریم کنار، به اهلش واگذار میکنیم. مجملات اینشکلی هستند. مجملات را با ظواهر، اول نص. اگر نص باشد که خب، نص میآید مجمل را روشن میکند وگرنه با ظواهر. مجملات قرآن را هم با ظواهر قرآن، با نصوص قرآن، میآییم روشن میکنیم. حتی با ظواهر روایات میآییم روشن میکنیم، مشکلی تویش نیست.
پس قرینه میخواهد مجمل. حالا اگر جایی ظهور بود، من این را ببرم بگذارم کنار مجمل. اخباریها میگویند شما ظاهرات قرآن را شما چه میفهمی؟ چرا میگویی من این را میفهمم؟ حالا یک مغالطههای سنگین این وسط میشود که حالا من دیگر نمیخواهم اشاره بکنم. چاقو اصلاً یک جاهایی یکوقت میرود، دیگر به یک جاهایی میرسد، بهجایی که گاهی به یک حرفهایی میافتند که آدم دیگر واقعاً میماند. اصلاً عقل چیست؟ ما عقل نداریم. نمیدانم از کجا معلوم اینجور باشد. انکار بدیهیات برای اینکه تهاش مثلاً از عشق اهلبیت یک چیزی را اثبات بکنم، مثلاً مقام اهلبیت را میخواهم ببرم بالا. خب، الآن جملهای مثلاً کلمه «دیز» از کلمات معروف طلبگی است که میگویند این معنا ندارد. «دیز» را که میشنوید، تصوراً هیچ ما به ازایی در ذهنتان نمیآید. یعنی ذهن شما نسبت به این مفهوم خالی است. وقتی این واژه میآید، اخطار در ذهن داده میشود، میبینی هیچ مواجههای ندارد با هیچ معنایی. حالا اخباریها میگویند که مفاهیم و ظاهرات قرآن مثل همین «دیز» است. یعنی شما باید این را کأنهُ مثل «دیز» بگیری. اینم انگار هیچ مواجههای در ذهن شما ندارد. خب، خلاف این، «خلف» است؛ خلاف فرض. واقعاً وقتی نگاه میکنم، یک چیزی میفهمم.
خب، یک سری استدلالها شده اینجا. آن طرف استدلال آورده، اینور استدلال آوردهاند. آنور سه تا استدلال، جلسات قبل عرض شد، فقط یک اشاره سریع میکنم. دسته اول به آیات قرآن استشهاد میکنند. دسته دوم به روایات. دسته سوم هم به اینکه اصلاً قرآن مجمل است؛ یعنی اساساً ظهور را از بین میبرد. در دو دسته اول، ظهور را قبول دارند ولی میگویند شما اخذ به ظهور نکنید. دسته سوم میگویند اصلاً قرآن ظهور ندارد. خب، در دسته اول به آیات قرآن استشهاد میکنند، میگویند قرآن ظهور دارد ولی محکمات و متشابهات دارد. چون محکمات و متشابهات دارد، شما دنبال متشابه نمیتوانی راه بیفتی. هرچیزی که نص نباشد، متشابه است. ظهور هم میشود متشابه. که حالا مرحوم شهید صدر این را سه تا جواب دادند. فرمودند که: اولاً خود این آیه محکمات و متشابهات را ظهورات میگویید؟ اثبات بکنیم. خود این آیه ظهور دارد. بعدش هم کی گفته که همیشه ظواهر جزو متشابهات؟ ما متشابهات را مجملات میگیریم، چه اشکالی دارد؟ ظهور را جزو محکمات میگیریم، چه اشکالی دارد؟ بعد عمل تازه به اینها هم اشکال ندارد. نمیگوید که شما به متشابه عمل نکن. میگوید متشابه را ارجاع بده به محکم، بعد عمل کن.
سه تا جواب خیلی محکم در بحث آیه. بعد وارد روایات میشوند. در روایات سه طایفه روایت نقل میکنند. طایفه اول از روایات، روایاتی بود که از رجوع به ظواهر قرآن نهی میکرد. دلالت داشت بر اینکه قرآن مبهم و غامض است. فقط مولا میفهمد، من «خودبهخود» میفهمم. قرآن را غیر از معصومین کسی نمیفهمد. این دستهی اول از روایات مفصل بحث شده، من فقط اشاره میکنم، تیتروار که برویم ادامه بحثمان. بعد فرمودند که این طایفه از روایات دو تا ایراد به آن وارد است: اولاً که اینها سندشان خیلی ضعیف است. گاهی اصلاً انسان اطمینان حاصل میکند به اینکه مجهول است اینها. چون آدمهایی که این روایت را نقل کردهاند، آدمهایی بودند که معمولاً دارای مشکلات فکری داشتند، درویشمسلک بودند، آدمهایی بودند که قائل به حلول و این حرفها بودند که حالا عجیب هم هست. آن موقع، دوران اهلبیت، کسی میخواست دُکوندستگاه راه بیندازد و مردم را جذب بکند، میرفت توی این وادی. از عجایب در مورد این شَلْمَقانیِ ملعون. خب، شَلْمَقانی از شخصیتهای عجیب تاریخ است. واقعاً محل اعتبار و چهبسا یک یا دو جلسه در مورد شَلْمَقانی صحبت کردیم. شَلْمَقانی کسی بود که جناب حسینبن روح در دوران زندانی شدنش، نائب سوم امام زمان بود. ارجاعات را واگذار کرد به شَلْمَقانی. گفتش که: «من که نیستم، شما دسترسی به شَلْمَقانی دارید، به شَلْمَقانی مراجعه کنید.» شَلْمَقانی شخصیتی اینشکلی بود. کتبش پر کرده بود خانههای مردم را، هم در دوره امام عسکری، هم در دوره امام زمان، کمکم انحرافاتی پیدا کرد. «قدرت» در آن مزه کرد. کمکم رفت به این سمت که مریدی داشته باشد و اینها. قائل به حلول شد و گفت: «روح امام در من حلول کرده و من خود امامم. دختر حسینبن روح، خود فاطمه زهرا است» و از این حرفها. که حضرت یک توقیعی دادند، سه بار لعنش کردند. امام زمان سه بار شَلْمَقانی را لعن کردند در این توقیع. بعد مردم بعداً دوباره آمدند. خب، مکاتبه بوده بین مردم و امام عصر در دوران غیبت صغری در تایم محل سرداب سامرا. مردم میآمدند سرداب، این پشتِ قبر اصلی بوده دیگر. قبر پایین بوده. بعد اینجا محل قرار بوده به اسم سرداب که برویم آنجا مثلاً ببینیم چه خبر است و اینها. آنجا جمع میشدند. هر که نامه داشته، آن بغل میانداخته و از عجایب بوده که گاهی نامه را میانداختند و برمیداشتند، جواب را. حتی برخی نقلها هستش که نامه را میانداختند، کسی بوده، نامه را انداخته، به لباسش گیر کرده، هرچه زده، نیفتاده که جواب تویش نوشته شده. از عجایب. بعد اینها میآمدند کاغذ میدادند و جواب میگرفتند. آنجا محل دفتر رسمی امام زمان بود؛ یعنی مستقیم. نامه، نامه دادند که: «آقا شَلْمَقانی کتاب پر کرده زندگی ما را، خانه ما را. چهکار کنیم؟» تا قبل از این واقعه: «هرچه گفته عمل کنید.» بعد از این: «هرچه گفته بگذارید کنار.» خلاصه، فضا، فضای اینشکلی بوده.
بعد خیلی از این روایات از امثال شَلْمَقانی است. تفسیر قرآن و چی و اینها، برای اینکه راه را ببندند، برای اینکه مردم نفهمند، این را فهمش را ارجاع بدهند به اهلبیت. اهلبیت را ببرند بالا. عملاً قرآن را از دست مردم بگیرند. راحت بتوانند هرچیزی به اسم اهلبیت تلقین کنند به مردم. برنامهریزیشده بوده. لذا اینجور روایات که طایفه اول بوده، معمولاً از اینجور آدمها است. خب، خلیفه دوم بهنحوی کار کرد برای گرفتن قرآن از دست مردم که حتی میدانی شکنجه میکرد. اگر کسی تفسیر قرآن میکرد، توضیح قرآن میداد، هشتاد ضربه شلاق. اگر میدیدند در مجمعی، در مدرسهای، در مسجدی کسی دارد تفسیر قرآن میگوید، یکی از اُدبا بزرگ را آنقدر با چیز زد، ضربه زدند تو سرش که سرش را شکست، عمر (خطاب). بعد گفتش که: «یک بار دیگر اگر ببینم»، بعد تبعیدش کرد. گفت: «اینجا دیگر حق نداری تو مدینه باشی. یک بار دیگر ببینم، حکم اعدام است.» مگر نمیدانی که جرم است تفسیر قرآن؟ روایاتی که از آنور جمع کردند، بسنده نکردند، بلکه به قرآن لطمه میزند. آیات و روایات با هم قاطی میشود، همه را سوزاندند هر چه که بود. بعد از اینور، آیات قرآن هم اینشکلی از دست مردم گرفتند. به قرآن کار نداشته باشید. هرچیزی که ما میگوییم، «خلیفه» دیگر. پس خلیفه برای چیست؟ وقتی خلیفه، شما قرآن را میخواهی، جواب نمیدهد. آمدند به اسم اهلبیت، مردم را از قرآن جدا کردند. وقتی اهلبیت سراغ قرآن میروند. این الآن دوباره احیا شده. از عجایب این است که در این فتنه اخیر که ما تویش هستیم و باید حالا بیشتر برویم تو دلش، به اسم اهلبیت، ما را از قرآن جدا میکنند. به اسم هیئت و امام حسین و این حرفها. حتی بعضی وقتها میبینی که دارند از سمت فتوا و مرجعیت و اینها با اسم مرجعیت، ما را میکشند کنار. از عجایب؛ یعنی خوب بدل زدند. و من همینقدر فقط به شما کد بدهم، رویش تأمل بفرمایید که این جماعتی که به اسم اهلبیت وایستادهاند روبهروی تفسیر و فلان و اینها، یک نفر از اینها اهل تفسیر قرآن نیستند. مخالفین صددرصد تفسیر المیز. کسی اهل تفسیر باشد و فلان و اینها. میزنند که آقا، تفسیر چیست؟ روایت میگوید امام حسین فلان. «قرآن این را میگوید، تو چه میفهمی؟» ما مواجهه داشتیم با اینها.
روایت ما میفرماید که اینها کسانیاند که روبهروی امام عصر وایمیایستند با قرآن. از عجایب این است. آدم واقعاً یک وقتهایی میماند. اینها با قرآن روبهروی امام زمان میایستند. آدم فکرش را میکند، واقعاً میبیند که حق هم هست. یعنی میبینی یک رگههایی را در این که مثلاً حالا لباسش مفصل است، باید سر وقتش اگر لازم بود، جاهلیت دوران امام زمان را گفت: جاهلیت بدتر از دوران پیغمبر است. دوران پیغمبر مردم به چوب و سنگ استناد میکردند برای اینکه کلام پیغمبر را کنار بگذارند. میگفتند ما اینها را بگذاریم، بتها را بگذاریم کنار. در برابر امام، امام زمان به آیات قرآن استناد میکنند که حرف حضرت را بزنند کنار. جاهلیت قویتر و شدیدتر در مواجهه با امام عصر که الآن نمیگذارند کسی تفسیر بکند به اسم اهلبیت. اینها روبهروی امام زمان وایمیایستند به اسم تفسیر. همین دیگر. از عجایب این است. بعد اینها مثلاً شما میبینی بهش میگویی که همین آقایونی که قائل به تفسیر نیستند، میگوید: «آقا چرا لعن علنی میکنی؟» میگوید: «به ظاهر هذه الآیه.» آیه قرآن میگوید که: «لهم العنه فی الدنیا و الآخره.» نمیدانم کسی اذیت کند پیغمبر را، این لعن میشود و فلان و اینها. مطلق، اطلاق دارد. دست ظهور، اطلاق دارد. گفته علنی یا گفته خفی؟ اطلاق دارد. وقتی اطلاق دارد، علنی هم میشود. «علنی نکن.» ولی کمااینکه از برخی کتابها برداشت میشود. آیه قرآن میگوید. قرآن دارد میگوید لعن علنی، شما میگویی لعن علنی نکن. تو مخالف قرآن هستی. «امام باقر به ما وعدهاش را دادند» که باید ببینیم.
خلاصه، این بحث ظواهر دامنهدار کش میرود تا یک جاهای باریکی خواهد کشید. بعضی وقتها میگوید از آنور آنقدر دایرهاش را گنده میگیرند. اینم باز یکی دیگر از بدبختیهایی است که الآن داریم. طرف مهندس و نمیدانم با یکی از اینها با همایون مواجهه داشتیم. مهندس، خلبان، چیچی بود این. این آمده بود، رفته بود قرآن، میگفت: «من یک دور نشستم ترجمه قرآن، طب قرآنی راه انداخته.» یکی دو روز با هم بحث میکردیم. مثلاً نمیدانم فلان چیچی میگوید که آقا آیه قرآن میگوید که: «شما و متاعاً لکم و للاَنعامکُم.» این یعنی که غذای شما حیوانات یکی است. لذا لازمه این است که شما باید خامخواری کنید. ظاهر قرآن. ما گوشت میخوریم. میگفت: «نخور آقا، گوشت نخور.» فلان. بعد روایت اینشکلی هم داریم. میگفت: «روایت مگر نمیگوید اگر کسی چهل روز گوشت نخورد، تو گوشش اذان بگویید؟» یعنی که مثل روزی که از مادر متولد شده. مغالطه تو جیبم، روایت نقدی داشتم برایش آوردم. گفتم: «روایت میگوید کسی چهل روز گوشت نخورد، صار خُلّاً.» ما دو نوع اذان گفتن داریم. یکی اذان گفتن تو گوش بچه، یکی اذان گفتن تو گوش دیوانه. میگوید: «تو گوش بچه اذان بگو از شدت پاکیش، تو گوش دیوانه اذان بگو که خوب بشه.» کسی چهل روز گوشت نمیخورد، میگوید: «این همون دیوانهست که باید تو گوشش اذان بگی.» بعد میگفتش که: «از طرف پنج شش تا از مراجع برای من نامه آمده که خدا هدایتت کنه.» خیلی معروف است. میشناسید، حتماً اسم ایشان را شنیدهاید دیگر. حالا یک بنده خدایی، خلاصه، بله.
خلاصه اینم یک نوع مواجهه دیگر است دیگر. میگوید که: «مگر عمل به ظواهر نیست؟ خب، منم میفهمم. من چه فرقی با شما دارم؟ قرآن برای همه است. از «هدیً للناس» منم میخوانم.» اینجور مغالطهها را هم آدم میبیند. ظواهر قاعده دارد، ضابطه دارد. برای کی؟ رو چه حسابی؟ سیاق را کی باید تشخیص بدهد؟ حالا عوام هم مخاطب قرآن هستند؟ تا چه حدی؟ کجا؟ خودش قاعدهمند است. اینجوری نیست که حالا هر کس هرجا رسید بیاید بخواند، بگوید من. آیه دارد این را میگوید، قرآن نظرش این است. خب، این دو تا مواجهه را متأسفانه ما داریم. در هر صورت این روایتی که میفرمایند قرآن مبهم و غامض است و من فقط میفهمم، یکی ضعف سند داشت، یکی اینکه تعارض با خود قرآن دارد. قرآن میفرماید: «تِبیاناً لِکُلِّ شیءٍ.» برای هر چیزی است. این چه جور تبیانی است که باید بنشیند یک لنگه پا، روایت بیاید تفسیرش کند؟ آیهای که محتاج تبیان روایت باشد، این دیگر تبیان کل شیء نمیشود که. این محتاج به تبیان، محتاج به تبیان کل تبیان برای هر چیزی نمیشود. اینم استدلال طایفه دوم از روایات. آن روایتی که دلالت دارد بر عدم جواز استقلال در فهم قرآن از حجت؛ یعنی شما اول باید بروید ببینید روایتی ذیل این آیه هست یا نه، بعد اخذ به ظاهر کنیم. مشکل نداریم. ما همینو میگوییم. شما برو بگرد، روایت ذیلش بود، به آن روایت هم ترتیب اثر بده. اگر روایت نبود، نمیگوید اگر روایت نبود دیگر ظاهر را بگذار کنار. این روایات انواع محکمکاری است. اداره پیچ را سفت میکند. میگوید شما اول در ظهور این قرآن از روایت استفاده کن. ببین معصوم چی دارد در دهان شما میگذارد از ظاهر این قرآن. آن را عمل کن، بعد آن را ببین، بعد عمل کن. مفهوم ندارد که اگر شما رفتید روایتی نبود، پس دیگر بگذارش کنار. درست شد؟ ما میرویم، اگر روایت بود سلمنا، اگر نبود اخذ به ظهور میکنیم. اینم دسته دوم از روایات.
دسته سوم از روایات که این بخش خیلی مهمی بود و اصل درگیری در بحثهای تفسیری اینجاست، روایتی که دلالت بر تفسیر به رأی دارد. تفسیر به رأی، کسی تفسیر به رأی بکند، کافر است و انگار از آسمان افتاده و درست باشد، میرود جهنم. عرض کنم که غلط باشد، میرود جهنم. اصلاً تفسیر به رأی علی اختلاف باطل است. در مورد تفسیر به رأی یک نکته عرض کردیم. اول گفتیم که ظهور، اصلاً تفسیر نیست مفهوماً. اینها غیر همند. ظهور با تفسیر. تفسیر یعنی کشف غنا؛ یعنی پرده کنار زدن. شما یک چیزی که مبهم است، پرده دارد. این پرده را کنار میزنی، میشود تفسیر. در ظهور اصلاً پردهای نیست که بخواهی کنار بزنی. دوم خب بله، یک وقتهایی ظهور هست و معنایی هم هست. بله سلم. دو نفر از یک ظهوری یکی یک جور فتوا. مثالش را جلسه قبل یک اشاراتی شد، همین آیه «عمل و روایت عمل حوادث واقعه». گفتیم یک نفر از این استشهاد به این استشهاد میکند برای اطلاق ولایت فقیه. ولایت فقیه مطلقه. در نمیآید. هیچ طریق خلافی نیست. خب، هر دو هم الآن قائل دارند. بین فقهای حیون همین الآن هستند. شبیری زنجانی دست بزند روی این روایت، میفرمایند که این اصلاً علت بر ولایت فقیه ندارد. بعد مثلاً یک کسی مثل حضرت امام (رضوانالله علیه) و شاگردان ایشان. این دلالت بر ولایت فقیه مطلقه دارد. دقیقاً دو تا فتوا کاملاً متضاد. روی «قرائن» «الف» و «لام»ش. مثلاً امام میگویند «الف لام»، «الف لام جنس» است. «الف لام» خب، وقتی عهد شد، میشود جزئی. وقتی جنس باشد، میشود کلی. کاملاً متفاوت میشود. پس همیشه اینجوری نیست که ظاهر خیلی روشن باشد، کشف معناها لازم نباشد. یک وقتی ظهور هم کشف معنا میخواهد. اینجا باید چهکار کنیم؟ ظواهر اقتضای عدیده ما داریم که اینها متضارب با همند. میبینی که یک وقت یک ظهوری اقتضای به یک چیزی دارد، یک ظهور دیگر اقتضای چیز دیگر دارد. اینها روبهروی هم قرار گرفتهاند. یکی دست روی این ظهور میگذارد، میگوید: «آقا این دارد قشنگ این را نفی میکند.» یکی قشنگ دارد اثبات میکند. در آیات قرآن فراوان اینجور ظهوراتی که کاملاً متکافی با همدیگر هستند.
یکی از عجیبترین مصادیقش همین آیه صد و دو سوره بقره است که مرحوم علامه طباطبایی میگویند که این آیه یک میلیون و دویست هزار تا ترجمه دارد. یک میلیون و دویست هزار تا. آیه ۱۰۲ سوره بقره، آیه ۱۰۲ قرآن هم حالا اگر خواستید صفحه ۱۰۲، میفرماید که: «و اتبعوا ما تتلو الشیاطین علی ملک سلیمان.» واژه واژه مرحوم علامه بحث میکنند. در هر واژه احتمالاتی است و اینها را ضرب میکنند در همدیگر. نه، چشم، میشود یک میلیون و دویست هزار تا ترجمه فقط. یعنی در ظاهراتش هزار و یک میلیون و دویست هزار ظهور دارد این روایت، این آیه. آیه ۱۰۲ جای نسبتاً طولانی هم هست. یک آیه داریم با یک میلیون و دویست هزار ترجمه. فقط در ترجمهها. حداقل برخوردی که میشود با اینکه نه، تو باطنش، بطنش اصلاً ما حرف نداریم. تو ظهورش، تو زهرش. قرآن یک زهری دارد و هفت تا بطن دارد. تو همون زهرش یک میلیون و دویست هزار احتمال است. دلمان را بگذاریم. این را چهکار کنیم؟ شما میگویی که ظهور کشف معنا نیست. خب، این که کشف معنا شد، یکی باید بیاید برای ما روشن بکند. پس چرا یک میلیون و دویست هزار تا احتمال اینجا داده؟
مرحوم شهید صدر اینجا میفرمایند که بهترین جوابی که میشود داد دو تا چیز است. یکی میشود دست گذاشت روی کلمه «رأی» در «تفسیر به رأی». یکی میشود دست گذاشت روی بحث «سیره». یکی بحث «رأی». ایشان میفرمایند که واژه «رأی» انصراف دارد؛ یعنی واژه «رأی» در دوره معصوم به چیزهایی اطلاق میشده، به آن مکاتب فکری بوده که در برابر اهلبیت بوده، بهنحوی روی قرآن کار میکرده که دستگاه اهلبیت را فلج کند و هرچیزی که میخواستند اینها از ظاهر در میآوردند و نسبت میدادند و یک کارهای عجیب و غریبی میکردند دیگر. از آیات یک چیزهایی یک وقتهایی در میآوردند. یک برداشتهایی، یک تحلیل عجیب و غریب. در فرهنگ اموی مخصوصاً خیلی اینها رایج بوده استشهاد به آیات قرآن. تعلیم آیات قرآن بهنحوی تعلیم میدادند که از تویش بغض امیرالمؤمنین. مثال معروفش ماجرای «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» است دیگر. سوره مبارکه بقره که آمدند این را بهنحوی تعلیم کردند که شد در فضایل ابن ملجم. «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» که در اواسط سوره مبارکه بقره است. فرصت شود پیدایش کنیم. خود دوستان انشاءالله مراجعه بفرمایند. این آیه در مورد این بود که امیرالمؤمنین به جان خریدند و رفتند جای پیغمبر خوابیدند با اینکه میدانستند کشته میشوند. آیه ۲۰۷: «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد.» میدانستند کشته میشوند. رفتند جای پیغمبر خوابیدند از بهخاطر طلب مرضات الله. بنیامیه آمدند گفتند این آیه در مورد کیست؟ ابن ملجم. میدانست کشته میشود، رفت علی را کشت. همین «قمر ذا» تفسیر به رأی. لذا اهلبیت که فرمودند تفسیر به رأی حکمش این است، رأی آن موقع منصرف به اینها بود. تأویلات رأی انصراف دارد. خود واژه رأی، انصراف دارد. هم جلسه قبل صحبت کردیم.
و دومین، تا اینجاش که تکرار بحثهای قبلی است. از اینجا بحث جدید. دومین جوابی که میشود داد این است که اطلاق این روایات صلاحیت ندارد که رد از عمل به سیره بکند. ببینید، ما دو نوع سیره داریم: یکی سیره عقلا، یکی سیره متشرعه. دو تا سیره. در سیره عقلا. عقلا به عقلا همه یک کاری انجام میدهند. بنا دارند به انجام یک کاری. مثلاً عقلا به ما هو عاقل در استصحاب. ما همینو میگوییم. میگوییم عقلا به عقلا به یقین سابق عمل میکنند؛ یعنی شما الآن صبح که از منزل میآیید بیرون، شمارههایی که در گوشیتان هست، دویست نفر شماره دارید در گوشیتان. خب، احتمال این نمیرود که این مثلاً دیروز به فلانی زنگ زدید، فردا هم دوباره به همون شماره زنگ میزنید. احتمال این نمیرود که این الآن خط خودش نباشد، سوخته باشد، دست یک نفر دیگر افتاده باشد. شمارهاش تغییر کرده باشد. احتمالات محل نمیگذارند. یقین سابق دارد. بنا بر همون یقین سابق میگذارد. این میشود سیره عقلا. بنای عقلا. درست؟ همه عقلا اینگونهاند. کسی از خانه که میآید بیرون دوباره برمیگردد خانه. درست است؟ احتمال میرود که الآن خانه نابود شده باشد، «کن فیکون» شده باشد، ترکیده باشد. هزار و یک احتمال اینشکلی میشود داد. میروند مدرسه، میروند سر کلاس. دیروز کلاس بوده، امروز هم کلاس است. استصحاب میکنند. این بنای عقلاست. سیره عقلا. خب، سیره عقلا امضای شارع را لازم دارد؛ یعنی شارع باید آن را امضا بکند، تأیید بکند تا ما برای ما جنبه شرعی پیدا کند. بدون امضای شارع، هیچچی. در بحث قیاس هم هست. ولی چون شارع رد کرده، نمیشود به قیاس عمل کرد. عقلا قیاس میکنند. وقتی یک چیزی ببینند یک حکمی دارد، میگویند این هم که شبیه این است، باید همین حکم را داشته باشد. ولی شارع گفته شما قیاس نمیتوانی بکنی، مگر اینکه دسترسی به علت داشته باشی. علت اگر کشف شد، آنجا از باب تطبیق علت بر معلول میتوانی، ولی قیاس نمیشود کرد. چون ظاهرشان شبیه آن است. این هم همونجور است. ما بچه بودیم، یک بنده خدایی بود تو محلمان. کرج. وقتی جایی که زندگی میکردیم، خیلی شبیه حاج منصور بود. چه صدایی! قیاس میکردیم دیگر. میگفتیم این شبیه اوست، پس صدایش هم شبیه او باشد. «کار پاکان را قیاس از خود مگیر.» خلاصه در بحث قیاس «شارع رد میکند». سیره عقلا یک جاهایی امضا شده توسط شارع، یک جاهایی رد شده. عمل به ظواهر از سیره عقلاست. یعنی عقلا عمل به ظواهر میکنند، به ظاهر عمل میکنند. همینی که بارها عرض شد در پیامها، در مکتوبات. کسی به شما پیام بدهد، کسی توish تکلمش با شما کلمهای را بگوید، انسان هیچ احتمال چیز دیگری نمیدهد. همینو برداشت میکند که این منظورش، قصدش جدی بوده، معنا را میدانسته. واقعاً غرضش این بوده که این را به من اطلاق بکند. همه اینها را بنا را بر این میگذاریم دیگر. وگرنه احتمال دیگری هم میشود داد ولی انسان جدی است. سیره عقلا.
پس بین حالا سیره عقلا که شد، ما احتیاج به امضا، رد داریم. شارع یا باید امضا کند یا باید ردع کند. یک مرحله باید «ردع» شارع را کشف بکنیم. کمترین درجه امضا، عدم ردع است. وقتی شارع ردع نکرده، این خودش کمترین درجه امضا است. حداقل امضا این است دیگر. ما ردعی نشنیدیم. برای ردع باید بیاییم سراغ معصوم، ببینیم ردع کردهاند یا عمل به ظواهر؟ بعد دیگر بیش از ظواهر هم باید بشود ها! بیش از ظواهر را هم باید بتوان ردع کرد. دیگر با ظاهر ما نمیتوانیم ظاهر را رد کنیم. شیخ اعظم در وسایل میفهمند. نکته خوبی هم است. ما نمیتوانیم بگوییم آقا این روایت دارد نفی میکند ظاهر را. خب، این خودِ شما داری عمل به ظاهر روایت میکنی. ظاهر روایت که نمیتواند بیاید ظهورات را رد بکند. شما باید کار به جایی برسد دیگر. حد ظهور دربیاید به نص برسد، با نص بیایی عمل به ظواهر را رد کنی. اینجا شما چند دسته روایت برای ما میآوری که این ظهور دارد در رد کردن ظهور. ظهور دارد این.
نکته دوم: متناظر نیست از جهت تعداد. یعنی حجم سیره عقلا وقتی بالاست، عموم مردم همه دارند عمل میکنند، مخالفت اهلبیت هم حجمش باید برود بالا؛ یعنی باید دیگر برنامه روتینشان بشود زدن این سیره عقلا. دائم باید بگویند. هزاران بار باید بگویند به صدها نفر باید بگویند، نه اینکه دو تا سه تا روایت باشد. من بیایم بگویم این خلاف برنامه عقلاست با دو تا سه تا روایت. ولو سندش هم درست باشد، مسئله حل نمیشود و متناظر باشد در آن حجمی که دارد عمل میشود، باید با همان حجم مخالفت بشود. نه اینکه به یک نفر، دو نفر یک گوشهای، پسکوچهای، جایی بگویند: «آقا این عمل نکنیا! این مورد امضای ما نیست. این تفسیر به رأی.» خب، همه دارند عمل میکنند. شما باید متناظر با اینکه همه اقسام ظهورات را انجام میدهند، متناظر با او بیایید رد بکنید عمل به ظهورات را. پس اینجا متناظر نیست. خب، این در مورد سیره عقلا.
سیره متشرعه. متشرعه از جهت اعتبار بالاتر از سیره عقلاست. متشرعه به ماهو متشرعه کاری را جوهر دین میداند. این دیگر امضای شارع را نمیخواهد. این خودش کشف از شریعت میکند. در سیره عقلا در واقع ما کشف، عرض کنم که معلول از علت داریم، ببخشید، کشف علت از معلول داریم. در سیره متشرعه کشف معلول از علت داریم؛ یعنی متشرع به ماهو متشرع وقتی یک کاری، بنایشان یک چیزی بوده، این معلوم میشود که علت شریعت است. آقای بهجت (رضوانالله علیه) خیلی بحث سیره را اهمیت میدادند. ایشان فرمودند که: «به نظر من ادله اربعه نیست، ادله خمسه است.» از جملات عجیب ایشان. آقای بهجت واقعاً یک نوآوریهایی داشتند و اینها ماند و کسی به اینها دسترسی پیدا نکرد، متأسفانه. یکیشان مباحث فقهی. اینها مثلاً ایشان قائل به این بودند که فقیه آنقدر باید انس با ادله داشته باشد که اول فتوا بدهد، بعد روایتش را ببیند. اول فتوا بدهد. «بچهها» یعنی فقیه میداند چی به چی است. آن ذوق شریعت، مذاق شریعت را بلد است. میداند کشیده. میداند شریعت خدا نظرش راجعبه این موضوع چیست. اول فتوا میدهد، بعد روایتش را پیدا میکند. اینجوری آنقدر متصل است از جهت فهم ادله اربعه. باید بگوییم ادله خمسه: کتاب، سنت، عقل، اجماع، سیره. ایشان سیره متشرع را بارها فرموده بودند در درس و جاهای دیگر. به اساتید ما فرموده بودند که من سیره متشرع را جزو ادله میدانم. کتاب نه، سنت نه، عقل نه، اجماع نه، سیره متشرعه. کمااینکه از ایشان پرسیده بودند که: «آقا، بحث تلقیح مصنوعی شما نظرتان چیست؟ ما نطفه را از مرد میگیریم، از زن هم میگیریم. این را بیرون از رحم تلقیح میکنیم. بعد میآوریم به رحم ملحق میکنیم. مخصوصاً حالا این در مورد مرد اجنبی. حالا اصلش را نه. در مورد مرد اجنبی. از مرد اجنبی و هیچ عمل و دخول و فلان و اینهایی نیست که بخواهد اطلاق زنا بهش بشود. چی میفرمایید؟ بحث اختلاط میاه هم نیست که بگوییم بخواهیم بحث نسبش مشکلدار بشود. تمام آنهایی که در ادله منصوص به اینکه اینها مفسدهبرانگیز است که مثلاً اختلاط میاه میشود، نسب از بین میرود. زنا، کیان خانواده از هم میپاشد، اینها همه بحثهایی که هست، اینها هیچکدام نیست. از اجنبی گرفتیم به اجنبیه زدیم، به رحم منتقل کردیم. بچه شد. شد بچه خو د او.»
ایشان فرمودند که: «حرام است.» گفتند: «برای چی؟ دلیل شما چیست؟ کتاب، سنت، عقل، اجماع؟» فرمود: «نصیری متشرع، متشرع به ماهو متشرع، پس میزنند بچه من نیست.» یعنی یک متشرع بهش بگویند: «آقا، بچه شما این نطفه یک اجنبی بوده، منتقل شده به همسر شما.» میگوید: «بچه من نیست.» متشرع از جهت اینکه در تشرع بار آمده، یعنی در این فرهنگ رشد کرده، بزرگ شده. او تلقیاش این است که این حرام است. تلقی او کاشف از علت است؛ یعنی حرف دین این است. همه متشرعه به ماهو متشرع، نه چهار نفر. هر متشرعی از حیثیت تشرعش، نه از حیثیت عاقل بودنش: نصیر عقلایی. سیره متشرعه جهت عقلیش. ببینید، جلسه قبل هم اشاره شد. جنبه عقلانیت غیر از جنبه تشرع است. الآن ما توی جنبه عقلانیت یک سری آداب داریم در ارتباط با مردم و در زندگیمان. یک مدل سبک زندگی را برمیتابد سیره عقلاییه. توی عرض کنم که سیره متشرعه، یک نحو دیگر سبک زندگی. مثلاً ملتی که شما گفتین علت، یعنی هر عاقلی به ماهو عاقل لزوماً نمیگوید اینکه: «بچه من نیست.» شریعت را از ذهن خودتان بگذارید کنار. شما صرف اینکه این علت را بگویید، این میشود علت. حالا به نظر اینکه برگردد بگوید که نه، «دلم نمیخواهد که این اسم بچه را ببرد.» ببین، یک مرد دیگر؛ یعنی بحث غیرت دینیاش را اگر بیاوریم وسط، شاید این خب این جنبه تشرعش معمولاً قویتر است دیگر. آدمی که پابندی ندارد اینجا، خیلی هم شاید حساسیتی نداشته باشد نسبت به بچه میخواهد، حالا یک آنقدر یک کروموزومش مثلاً منتصب منه. حالا ما از زاویه دید خودمان داریم نگاه میکنیم. بنای عقلایی را از زاویه خودمان داریم میبینیم. واقعاً در فضای غرب که حساسیتها نیست نسبت به خیلی چیزها. حالا یک مثال معمولش بود ها. خیلی مثالهای دیگر میشود پیدا کرد. چون در فضای طهارت و نجاست که میروید، در غرب چیزی به اسم، یعنی عقلا به امر رایجی بین نیست که بخواهند بگویند یک چیزی داریم به اسم طهارت، یک چیزی داریم به اسم نجاست. اینها را باید اهتمام داشت، بعد اهمیت داد. حتی در مدل تخلیشان. بغل هم وایستادهاند و سرپا و به هم نگاه میکنند، حرف میزنند. هر کسی دارد کارش را میکند. ولی متشرع از جهت متشرع بودنش وقتی این کار را بهش میگویی، حالا شما میروی «منا» میبینی که اینجور دستشویی ساخته. متشرع نیستم. یک ذره اگر شعور شرعی داشتند، میفهمیدند درست میدانستند. متشرع است این مدل تخلی را شهر اجازه داده، دیده نشود. این مدل تخلی اصلاً با متشرع به ماهو متشرع، اصلاً برنمیتابد یک همچین برخوردی را. وایستا کنار، یک نفر دیگر میخواهد حرف بزند. اینجوری تخلیه دیگر. آقا، خودت را تخلیه کن، برو. ولی متشرع به ماهو متشرع با این کار مشکل دارد و مشکل داشتناو کشف میکنیم که او در فرهنگ دین تلقی کرده این را از دین.
علت شریعت وقتی شد علت شریعت، دیگر امضای شریعت نمیخواهد. تحصیل حاصل میشود. حالا متشرعه به ماهو متشرع، اخذ به ظواهر قرآن را جایز میدانند؛ یعنی متشرعه در دوره معصومین بعد از معصومین آیات قرآن را میخواندند، میفهمیدند. طرف اعرابی بود، آخه یک سری داستانها دیگر خیلی عجیب است. آمد گفت: «آقا، من یک آیه قرآن میخواهم یاد بگیرم.» معروف است دیگر. «من هیچچی نمیتوانم یاد بگیرم. حوصله ندارم، وقتش هم ندارم و برگردم بروم روستای خودمان. یک آیه قرآن به من یاد بده.» «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره.» طرف نیامد بگوید آقا این ظهور حجت است؟ یک جوری که نفس میخواهد پس بزند. نفس انسان بیشتر راغب به این است که این واقعاً اینجا «ذره خیر» همون معنای خودش نباشد. یک تسامحی تویش باشد. وگرنه «و من یعمل مثقال ذره خیرا» دیگر خیلی عجیب است. ظهورش در این است که شما بهاندازه سر سوزنی کار خیر داشته باشید، این اثر دارد و سر سوزن شر اثر دارد. ظهورش است. نفس دنبال او برمیگردد که یک جایی، یک جوری توجیه کند، تعبیر کند، بیاید بیرون. این همینو دید و شنید، گفتش که: «این آیه قرآن است.» نگفت: «این ظهور است.» «دعای قرآن». حضرت فرمودند: «بله.» شروع کرد گریه کردن، داد و بیداد کردن. رفت. حضرت «جاء اعرابی و رجع فقیها». کلمات. استشهاد به همین روایت میکردیم که فقاهت لزوماً در تمام دین نیست. در یک بعد دین اگر انسان عمیق بشود، کسی چهل تا حدیث حفظ باشد، فقیه محشور میشود. «بعثه الله یوم القیامه فقیها.» روز قیامت فقیه محشور میشود؛ یعنی کسی در حد چهل تا روایت اگر عمق پیدا کند، برای آن فقاهتی که ما از او خواستیم کفایت میکند. از عجایب است ها. «جاء اعرابی و رجع فقیها.» اعرابی آمد، یک آیه شنید و فهمید. اخذ به ظهورش کرد و فهمید، رفت فقیه.
متشرعه بوده. یک مسلمان یک متشرع وقتی میآمده میشنیده آیه قرآن این است، همون ظهور را میگرفته و میرفته. «کجا میروی؟ وایستا! این ظاهرش است. تفسیرش پس چی؟» «من پس چهکار؟ فلان و مبهم است و تفسیر به رأی.» آیه قرآن میخوانم: «گریه کنید!» دوباره میخوانم: «گریه کنید!» خیلی جالب است؛ یعنی همینی که شما میشنوی و حزن برانگیز است، نسبت به همون شما متأثر شو. ظهور در حزن دارد، ظهور در این دارد که باید متأثر شد. شما هم تأثیر ازش بپذیر. حزن بهت دست میدهد. «وایسا! من تفسیر باید بکنم. تو به چه حقی داری مستقیماً از خود آیه قرآن تصویر میگیری؟» در سیره متشرعه ما وقتی ادعا کردیم که سیره متشرع از اصحاب ائمه بر عمل به ظواهر کتاب بوده. خب، متشرعه حالا. حالا یک بحثی است که متشرعه الآن یا متشرعه دوران معصوم؟ اصلش که متشرعه دوران معصوم است. اصل متشرع الآن کاشفیت از متشرعه دوران معصوم دارد و متشرع دوران معصوم کاشفیت از فرهنگ شریعت دارد. اینم نکته خیلی مهم. درس خارج استاد شاید یک ماه در مورد سیره متشرع و اینها بحث میکردند. رجب مفیدی (سلمه الله) و نظرات مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت را مطرح میکرد و خیلی بحث قیمتی بود. حالا اگر دوستان دسترسی داشتند، سایت ایشان فایلهای صوتیش هست. این اواخر تا قبل که درس تعطیل بشود این چند ماه اخیر، بحثهای خیلی واقعاً بحثهای مفید بود.
حالا ما در دوران اصحاب ائمه سیره متشرعه را کشف میکنیم که متشرعهای که در دوران معصومین بودند. دلیل شما برای این چیست؟ اگر سیره متشرعه دوران معصوم بر عمل، خوب دقت بفرمایید، اگر سیره متشرعه دوران معصوم به عمل به ظواهر کتاب نبود، خلافش باید به ما میرسید. آن هم در حجم زیاد. زراره اخذ ظواهر نکرد؟ ابوبصیر اخذ به ظواهر نکرد؟ سلمان فارسی اخذ ظواهر نکرد؟ ابوذر اخذ ظواهر نکرد؟ کتاب نمیکردند؟ در حالی که دقیقاً برعکس است. دقیقاً اخذ ظواهر میکرد. ماجرایش معروف است دیگر. پیغمبر فرمودند که: «کی تمام سال روزه است؟» «کی هر شب تا صبح عبادت میکند؟» «کی سه تا چیز را؟» فرمود. سلمان دست آورد بالا. مردم گفتند که: «آقا، دروغ میگوید. حالا مواجهه جالب میخوابه.» میگوید: «هر شب من بیدارم. هیچ شبی نخوابیدم.» «ما دیدیم بعضی روزها میخورد.» میگوید: «من هر روز روزه هستم.» «سلمان، لقمان امت من است.» بگو ببینم سلمان، «تو هر روز روزهای؟» گفت: «بله، یا رسول الله!» گفت: «دلیلت چیست؟» گفتش که: «من روزه دَهْر را میگیرم. هر ماهی سه روز. قرآن میفرماید: «و من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها.» هر یک دانه، ده تا. هر ماهی سه تا روزه میشود چند تا روزه؟ سی تا روزه. این شد کل سال.» این لقمه نعمت پیغمبر که یاد نگرفته. خودش نشسته آیه را نگاه کرده و این صدای متشرعه بوده. حالا ما آنقدر اینها از این دست که فراوان است. روایت بخواهیم کار بکنیم و اینهایی که دارم میگویم غریب است. من اینها را خودم هیچ جایی ندیدم که کسی به اینها استناد کرده باشد برای اثبات اینها. ولی به ذهن میآید که اینها ادله خوبی است برای اثبات اینکه بین متشرعه رایج بوده. البته علم، معمولاً روایت خوبی هم تأییدش آوردهاند.
حالا در وسایل مرحوم شیخ اعظم بحث خوبی هست. سیره متشرع بر این بوده. اگر نبود، خلافش باید به ما میرسید. نفس این سیره اثبات میکند که این اطلاقی که شما دارید در این روایت میگویید، این درست نیست؛ یعنی متشرعه دارند به ما میگویند آن تفسیر به رأی شما میگویی تفسیر به رأی، یعنی هیچوقت ظهور نکنیم. متشرع «عمل اطلاق» درست نیست. مال هرجایی نیست. این روایت تفسیر به رأی اطلاق ندارد ولی جاهای خاصی است. همه بحث ما سر این است که روایات تفسیر به رأی اطلاق دارد یا ندارد؟ اگر اطلاق داشته باشد، هیچکسی جا نمیتواند ظواهر را تفسیر کند. اگر اطلاق نداشته باشد، حد دارد، حریم دارد، محدوده دارد. سیره متشرعه دارد به ما نشان میدهد: «اخذ به ظواهر میکردند، پس آن روایات تفسیر به رأی را باید محدودش را روشن کنیم.» در هر بحثی این نکته خیلی مهم است توی مراجعه به ادله و متون. همیشه حق با اونیه که ظهورش بیشتره، قویتره، محکمتره. الآن سیره متشرعه قویتره، ظهورش بیشتره یا روایات تفسیر به رأی؟ بفرمایید. سیره متشرع. پس روایات تفسیر به رأی باید بیاید کنار سیره متشرعه، بگوید من چهکار کنم. خیلی نکتهای که عرض کردم، مهم است. خیلی همیشه در متون، در ارتباط با متون، حق با اونیه که ظهورش قویتره. حرف اول را اون میزند در ارتباط با موضوع. حالا این اصلش متون جاهای دیگر هم هست ولی ما چون عمده ادلهمان ادله شرعی و ادله نقلی هم هست، با متن خیلی سر و کار داریم. لذا در ارتباط با متون، شما حرف اول را همیشه اون میزند که ظهورش قویتره. سیره متشرع ظهورش خیلی قوی است؛ یعنی سخت میشود باهاش درافتاد. اگر چیزی روبهروی سیره متشرعه بود، همیشه حق با سیره متشرع است. اونی که درگیر شده با سیره، اونور بیاید بگوید: «من چهکارهام؟ من کیم؟» من بیشتر قویتر از جهت کیفی، بیشتر از جهت کمی. البته حالا اینها بحث دارد. یکوقت ممکن است یک روایتی باشد که آنقدر ظهور بالاست و نص است، صد تا روایت دیگری که نص نیست را دارد میخورد. ظهورش بیشتره. مشخص است کدام. در هر صورت الآن روایات تفسیر به رأی نمیتواند با سیره متشرع دربیفتد. سیره متشرع شفاف است در اینکه اخذ به ظواهر میکردند. روایت تفسیر به رأی باید بیایند بگویند ما چه بکنیم.
خب، بعد ایشان میفرمایند که: «از آنچه که دفع میشود به وسیله استدلال به روایات مذکوره، عموماً» حالا یک سری استدلال میخواهد بیاورد شهید صدر، هر سه طایفه روایت را میگذارد کنار. حالا ما بتوانیم انشاءالله این را اینجا تمام بکنیم. دیگر بعد وارد بحث تفسیر المیزان خواهیم شد انشاءالله. میفرمایند که یک پاسخ، سه تا پاسخ میدهد شهید صدر اینجا. پاسخهای کلی که این همیشه دیگر میشود بهش استناد کرد در همه موارد. اولاً که آنچه دلالت میکند از روایات بر امر به تمسک به قرآن کریم که عرفاً صادق بر عمل به ظواهرش مثلاً حدیث ثقلین میفرماید که: «اِنِّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ، کتابَ الله و عِترَتی.» «ذلالتم اِن تَمَسَّکتم بِهما اَبَداً.» عمل کنید. وقتی میفهمیم قرآن را بگویید نص. یک اخباری آره، در حالا آنها میگویند در یک جنبه نص، در یک جنبه ظهور. جواب میدهند، میگویند در خود اینکه شما قرآن را بگیر، نص است، ولی چه جور گرفتن؟ ظهور. شما میگویی اخذ به ظاهراتش. خود قرآن را نگذار از بین برود. این آیات را نگذار تحریف بشود. در عمل آره دیگر. خلاصه علیأیحال این روایت را مرحوم شهید صدر میفرمایند که آنهایی که تمسک ... روایت تمسک میفرمایند به قرآن، تمسک کنید. تمسک به قرآن یعنی چی؟ طاقچه؟ یا فقط بخوانم؟ نفهمم؟ بروم؟ تمسک یعنی شما میخوانی، از این خواندنت یک سری چیزها میفهمی، همونها را ملتزم باش. روایاتی که امر به تمسک میکند، دلالت بر این دارد که عرفاً همین عمل به ظواهر لازم است.
پاسخ دوم: «و الا ارجاع شروط الیه و ابطال ما کان منها مخالفاً.» این خیلی جواب خوبی است. من معمولاً خودم با دوستانی که قائل به یا تحریف قرآنند یا قائل به اینند که قرآن نمیشود تفسیر کرد، معمولاً این جواب را عرض میکنم. روایت میفرماید که شما هر وقت دو تا روایت از ما به شما رسید و دید، شما میخواستی ببینی که کدامش درست است؟ اول عرضه به قرآن کن. از عجایب این است که حتی اول بحث سند را هم مطرح نمیکند. خیلی جالب است. «عادلند»؛ یعنی مراجعات سندی اول مطرح نیست. مرجحات در بحث با قرآن خیلی جالب است. کدامش مخالف است با قرآن است؟ ببینید ما یک موافقت با قرآن داریم، یک مخالفت با قرآن. برای اینکه چیزی مرجوح بشود، نه راجع بلکه مرجّح. دو تا روایت الآن ما داریم. اول سعی میکنیم یکیاش را مرجوح کنیم. بعد عملاً آن یکی ترجیح پیدا میکند. چهجور مرجوحش کنیم؟ شما اول ببین کدامش مخالف است با قرآن. اهلبیت اینجوری دستور دادند، نه اینکه بگرد ببین کدامش موافق است با قرآن. اول ببین که این... خب، مخالفت با قرآن چه جور در میآید؟ با ظواهر دیگر. کنار ظاهر قرآن که جور در نمیآید پس مرجوح. دو تا روایت داریم. یکیاش با یک ظاهری از قرآن جور در نمیآید. درست شد؟
مثلاً روایت میفرماید که شگردهای قشنگ مرحوم علامه است. سوره مبارکه اعراف و سوره نسا هم بهنظرم این را دارند. در المیزان برخی روایات میگویند که آقا یک نسلی قبل از حضرت آدم بوده. از اینها مانده بودند. حضرت آدم بچهدار شدند. این بچهها با آن نسل قبلیها ازدواج کردند. ماها محصول آن. درست. کنار ظاهر قرآن چی میفرماید؟ «خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحدَهٍ.» همه شما بچّه یک بابایی هستید. «مِن نفسٍ واحده» نمیشویم. بلکه دو تا نفس میشود، یکی آدم (علیهالسلام)، یکم افراد دیگر که قبلاً بودند و نسلشان مانده بود و اینها آمدند اتصال پیدا کردند. روایت با ظاهر قرآن جور در نمیآید. این روایت طرح میشود. اینجا دو دسته از روایات داریم. اینجوری الآن همینجا که عرض کردم، همین است. یعنی دو درصد روایات همه از نسل خود حضرت آدم است. یک دسته میگوید نه. بودند از قدیم کسانی مانده بودند. بعداً آمدند در ذریه آدم. اینها با همدیگر پیوند کرد. تعارض پیدا کرد. چهکار میکنیم؟ عرضه به قرآن میکنیم. این یکیاش مخالفت با قرآن داشت. مخالفت با ظواهر داشت. اونی که مخالفت با ظواهر داشت، طرحش میکنیم، میگذاریم کنار. پس مخالفت اگر مراد به آن مخالفت با لفظش باشد، صدق میکند، بعد مخالفت ظاهرش. اگر مراد مخالفت با واقع مضمونش باشد، مقتضای اطلاق مقامی امضای آن چیست که عرف بر آن است از موازین در استخراج مضمون؟ فصل آخر بر حجیت ظهور. این مخالفت، مخالفت با قرآن یعنی چی؟ شما عرضه کن به قرآن، اگر مخالف بود، بگذار کنار. دو نوع مخالفت میشود. حالا انشاءالله اگر دوستان خسته شدند، تحمل بفرمایند چند دقیقه را که ما بحث را تمامش بکنیم. دیگر جلسه بعد برویم سراغ تفسیر.
دو جور مخالفت داریم: یکی مخالفت با ظاهر قرآن که خب، این دیگر قشنگ دلالت بر این دارد که ظاهرش حجت است. یکی مخالفت با واقع مضمونش؛ یعنی با مضمون. خب، با مضمون قرآن یعنی با ظاهرش، نه با مضمونش. با مضمون اگر باشد، مولا در مقام بیان بوده دیگر این روایتی که فرموده و عرف هم استخراج مضمون را یک قواعدی برایش قائل است. عرف مضمون را چهشکلی استخراج میکند؟ بفرمایید از ظهور. مضمونگیری میکند از ظهور. خب، شما اگر لفظ را بگیری، مخالفت با لفظ قرآن نکند. مخالفت با لفظ یعنی ظهور. اگر مخالفت با مضمون قرآن نکند، مخالفت با مضمون یعنی چی؟ مضمون یعنی روشهای استخراج مضمون. روش استخراج مضمون چیست؟ ظهور. «زُور»گیری. علیأیحال این روایات دارد بحث ظهور را اثبات میکند در قرآن. ظهوری دارد و اون ظهور حجت است. خب، این هم دسته دوم. این خیلی قشنگ است. واقعاً جواب خیلی خوب و محکمی است. معمولاً وقتی ما این را میگوییم، طرف دیگر ساکت میشود. دیگر میزند در جاهای دیگر. گفت: «گفتند تحریف شده و نمیدانم فلان شده و چی شده و ال شده و در خانه اهلبیت بسته میشود و شما با سنیها چه فرقی میکنید؟ با وهابیت شروع میکند.» دیگر خیلی خب دیگر، بنشین هر چه میخواهی بگویی، بگو. اصل جواب ذالک دیگر. از همه واضحتر این دسته دوم از روایات در بحث ترجیحات بود و این بود که بحث شروط بود. ببینید، دو تاست: یکی بحث شروط است، یکی بحث روایت. در شروط من توی بیعم یک شرطی کردم با یک کسی. سه تا جواب دارند میدهند به مطلق روایات. جواب اول که همین بود که تمسک به قرآن. دو تا جواب بعدی تقریباً یکی است. یکخورده تفاوت دارد.
جواب دوم در مورد شرط: «هر آنچه که کل شرط خالف کتاب الله فهو رد.» هر شرطی که مخالف قرآن باشد؛ یعنی ما یک معاملهای داریم میکنیم. یک سری شروطی بستیم. این شروط با قرآن مخالف است. شروط، شروط ما. روایت میفرماید شما شرطی کردی با ظاهر با قرآن مخالف بود؟ بگذار کنار. یکی. و این دسته سوم همین بود که عرض کردیم که در ترجیحات سندی در روایات که به ما میرسد، واضحتر است که آن احتمال درش داده نمیشود که مراد از آن مخالفت با مضمون قرآنی باشد که کشف با خبر میشود. اصلاً دیگر مضمون مد نظر نیست. شما روایت را وقتی عرضه به قرآن میکنی، دیگر نمیآیی بگویی این روایت با مضمون قرآن مخالفت داشته. چون مضمون قرآن را که از روایت میفهمیدی. مضمون آیه را که از روایت میفرماید که دور پیش میآید. روایتی داری، این روایتت نباید مخالف با قرآن باشد. مخالف با قرآن باشد یعنی مخالف با مضمونش نباشد. مضمون آن که دور شد که. مخالفت با قرآن نکن؛ یعنی همین ظواهرش. درست شد؟ چون میخواهد یک ضابطهای بگذارد که چه را قبول کنیم، چه را قبول نکنیم دیگر. احتمال اختصاص مخالفت در آن نمیآید که منظور مخالفت با نص باشد. اگر بخواهد بگوید آقا فقط نص، مخالفت با قرآن، مخالفت با اینکه نقض غرض میشود. چون ما کلاً سر و تهش قرآن مگر چقدر نص دارد؟ همهاش ظاهرات است دیگر. پس چرا ارجاع به قرآن؟ همین پنج تا روایتی که، همین پنج تا آیهای که نص است دیگر. خیلی شفاف است. پنج درصد قرآن اگر نص باشد، پنج درصد قرآن نص؛ نود و پنج درصد. حالا از آنور هم ده درصد هم بگیریم اجمال. هشتاد و پنج درصدش میشود ظاهرات. روایت میفرماید شما حرف ما را مطابقت بدهید با آیات قرآن. اگر پنج درصد است، به چه درد ما میخورد؟ نقض غرض. مخالفت با ظاهرات. چون شایع همین است. وقتی یک چیزی را بر چیزی عرضه میکنم، شایع از او را در نظر میگیرند دیگر. اغلبش را در نظر میگیرند. وقتی عرضه به قرآن را میگویند در قرآن چی غالب است؟ چی شایع است؟ ظهور. لذا عرضه بر ظاهرات مد نظر است.
حالا ایشان میفرمایند که نهایتاً اگر خیلی، خیلی آخر بحث قشنگ میکند. بحث تعادل و تراجیح. حالا یکی ممکن است بگوید: «آقا، مشکل دو تا شد. روایات حالا تعارض پیدا کرد. یک سری روایت میگوید نفی، یک سری روایت میگوید اثبات.» درست شد؟ ما روایت نفی خودمان را صفر پایش وایستادیم. حالا شما باید یک سری روایات گفتی که این اثبات را میرساند. خب دیگر مشکل تعارض پیدا کرد. دو تا کار باید بکنیم. یا ظهور این روایاتی که گفتیم ما روایت تمسک و ارزیابی به قرآن و اینها. یا ظهور اینها قویتر هست از آن روایاتی که شما میگویید که نفی حجیت میکند یا قویتر نیست؟ اگر قویتر است که ما گفتیم همیشه حرف حرف حق با کیست؟ با اینکه ظهورش قویتر است. اگر اینها ظهورش قویتر است که حالا ما قائلیم که قویتر است. واقعاً هم قویتر است. اگر قویتر که همینها را میگیریم. اگر قویتر نبود چهکار میکنیم؟ وقتی «إذا تعارضا تساقطا». آخرش این است که دو دسته از روایات با همدیگر تعارض پیدا کردند. چهکار میکنیم؟ جفتش را میگذاریم کنار. چهکار میکنیم؟ عمل به اصل میکنیم. عمل به اصل چیست؟ سیره عقلایی. سیره عقلاییه چی بود؟ عقلا این بود که اخذ به ظواهر حجت است. درست شد؟ آخر حرف ما را اثبات میکند. سند شرعی ندارم، چهکار باید بکنم؟ از یا روایت اینور قویتر است یا قویتر نیست. اگر قویتر است که همینها را میگیریم. اگر قویترین مساوی. اگر مساوی بود، جفت را میگذاریم کنار. چون تا حالا هم گیری که ما داشتیم که اون روایات داشت از سیره عقلاییه رد میکرد. نه معمولاً به این نحو. حالا دیگر نمیتوانند بگویند که ظهور آنور قویتر است. این روایت بحث عرضه به قرآن و اینها خداییش خیلی محکم است. درافتادن با آن خیلی قوی است. هم خود روایت میرود روی هوا، هم کارکرد قرآن دیگر به درد ما نمیخورد. پس نهایتش این است که اینها مساوی باشند. حداقل حرفی که میشود زد، مساوی. بعد اون روایت هم کارکردش فقط این بود که داشت رد سیره عقلاییه میکرد. سیره عقلا برای این بود که اخذ ظواهر میشد کرد. فقط این روایت آمده و مانع شده بود؛ یعنی خود اخباریها میگفتند آقا همهجا ظواهر حجت است، فقط در مورد قرآن نگی. آن هم چون روایت داریم. روایت داریم، پس این روایت چیست؟ روایت مقدم میشود یا نمیشود؟ اگر نشد، شما را بزند. روایت شما را زیر آبش را زد. دوباره برگردیم همون که قبلاً میگفتیم. بله، بله رضوانالله علیه. با توجه به این جوابها الآن دوباره بحثشان چیست که دارند خیلی سفت و سختی ؟ بیسوادی است الآن دیگر. نمیدانم و مشکلات دیگر. دعوای با عرفا. بله.
خب، آقا وقت گذشته، من دلیل سوم را فقط بگویم. خیلی سریع، جمعوجور تمامش کنیم. تشریف ببرید. دلیل سوم: اینها اصلاً میگویند قرآن ظهور ندارد. اجمال است؛ یعنی صالح به انتفاع موضوع است. ظهور دارد. وقتی من میخوانم، میفهمم. و اینها از دو جهت میآیند میگویند. یا از این جهت که میگویند خدا تعمد داشته در اینکه اینها را مجمل گذاشته تا مردم نیاز به امام پیدا کنند. اصلاً هیچچی نفهمند. بیایند بگویند: «آقا، شما واسه ما توضیح بده.» یک غرضش از مجمل بودن قرآن. یکی دیگر اینکه مطلب خیلی سنگین است. گاهی مطلب بس که سنگین است، میشود مجمل. یعنی انسان یک چیزی را میخواند واقعاً نمیفهمد. «اسطو قسم فوق میرداماد» نقل کردهاند دیگر. «نیما یوشیج» هم داستان معروف را دارد که «نلرزد» ماجرا. وقتی از دنیا رفت، ملائکه آمدند. یونانی معنای حقیقت. آمدند پیش خدا، گفتند: «خدایا.» گفتش که: «منم نمیفهمم چی.» خب، گاهی مطلب بس که سنگین است، اجمال دارد. قرآن خیلی سنگین است. شما سریع نگو این دارد این را میگوید. این آقا قرآن به این عمق، به این محتوا، این همهاش مجمل بشود یعنی ما نمیفهمیم؟ بکشیم کنار. ما به سمتش نرویم. جوابش خیلی ساده است. اولاً که اگر تعمد باشد، این تعمدی که شما میگویید اینکه خلاف حکمت از نزول قرآن است. پس چرا اصلاً غرور قرآن نازل کرد؟ میگفت یک سری حرفها دارم، نمیزنم. از اهلبیت بپرسد. به چه کاری اینهمه شهید و اینهمه کشته و اینها؟ یا واو، یا مرگ. ابوذر گفت برای یک «وا» بنشین. اینهمه نهضت راه انداختند اهلبیت. چه چیزی است؟ چه نقض غرضی است؟ و ربط مردم به امام فر ؟. اقامه حجت بر اصل دین. این خیلی قشنگ است اینجا. جوابش. ایشان میگوید که شما اول اصلاً از کجا میگویی ما برویم سراغ امام؟ این را از کجا درآوردید؟ سراغ امام از کجا درآمده؟ اول دین را پذیرفتی که میگوید امام؟ امام یک مفهوم دروندینی است. بروندینی نیستش که. امام در دین تعریف میشود. شما ورود در دین کردی که میگویی برویم سراغ امام؟ چهجور ورود در دین کردی؟ یعنی اصل دین را چهجور پذیرفتی؟ اصلاً اصل دین غیر از قرآن است مگر؟ دین چیزی غیر از قرآن است؟ شما قرآن را فهمیدی و اضطرار به حجت را فهمیدی. اینی که شما نیاز به امام داری، از کجا فهمیدی؟ از قرآن. مال فرهنگ دروندینی. فرهنگ دروندینی کجاست؟ در قرآن است. از قرآن با قرآنی که آدم میرود سراغ اهلبیت. این کلمه مرحوم شهید صدر «امامی هست». امام کیست؟ امام چه ویژگیهایی دارد؟ چه شاخصهایی دارد؟ امام کجاست؟ بعد از اینکه رفتی رجوع به قرآن کردی، دستت میآید و میفهمی. وقتی مضامینش را فهمیدی و همانجور که معانی قرآن شامخ و علو و بالاست، شایسته است که «حساب الحدف من بیانها». خیلی معانی بالاست. این هم دوباره نقض غرض است. این هم هدف نزول قرآن مشکل دارد. هدفش هدایت است. بعد آمده مثل اینکه من بیایم برای شما صحبت کنم، غرضم این باشد که شما دست را بکشم کنار. غرضم این است که هدایتت کنم ولی یک سری چیزها را هدایتت نکنم. قرآن را فرستاده: «هُدایٌ للنّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الهُدیٰ وَ الفُرقانِ.» «شَهرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ هُدَیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَیٰ وَ الْفُرْقَانِ.» غرض «هدی للناس» ولی یک چیزهایی گفته که هیشکی نمیفهمد. این هم که دوباره نقض غرض شد که هدف محقق نمیشود. پس ناچار از اینکه تبیین معانی به نحوی که مؤثر باشد در تحقق این هدف. و این موقوف بر ساده بودن فهمش. که یادم است جلسه قبل آقای دکتر بحث «لَقَدْ یَسَّرْنَا الذِّکْرَ» را مطرح کردند. بحث سادگی فهم. غرض همین است که بفهمند. پس صحیح این است که ظواهر کتاب کریم حجت است، مثل ظواهر سنت.
خدا انشاءالله توفیق بدهد که بتوانیم از محضر قرآن بهرهمند بشویم. انشاءالله جلسه بعد خدای متعال توفیق بدهد وارد سوره مبارکه شورا میشویم با همین رویکرد. این شد مبنای مرحوم علامه؛ یعنی خود قرآن ظاهری دارد. ما نباید معطل روایت بمانیم، معطل تبیان و بیان دیگری بمانیم. خود قرآن باید برویم سراغش ولی با یک فهمی مجرد از همهی اینهایی که داریم. اینم نکته. تخلیه کنیم برویم سراغ قرآن؛ یعنی دیگر من با شأن فلسفیم نباید بروم سراغ قرآن. با شأن تاریخیم نباید بروم سراغ قرآن. من با شأن قواعد فهمیه عرفیه عامه باید بشوم. یکی از عرف و یکی از عوام و این ادبیات را فقط تلقّی کنم و بفهمم. بعد قرآن به قرآن تطبیق بدهم. دیگر حالا عرفان و فلسفه را بعدش باید بیایم به این قرآن عرضه کنم مثل روایت. اول میرویم با یک فهم مجرد از همه آنچه که داریم سراغ قرآن. ظواهر را میگیریم. بعد حالا روایت میآوریم. عرضه روایت که اشرف همه اینهاست، باید عرضه بشود. عرفان و فلسفه به طریق مربوط به خودشان. لذا خود علامه همین کار را میکند. متن را اول میآورد. آیه «چی میخواهد بگوید؟» مفردات را بررسی میکند. سیاق آیات چی میگوید؟ بعد حالا بحث فلسفی، بحث روایی، بحثهای عرفانی و فلسفی دیگر، بحثهای تاریخی میآید تطبیق میدهد. بعد در بحث تاریخی وقتی میبینی که میبیند اصلاً میگوید اصلاً به این روایت و این نقلهای تاریخی اصلاً به فضای آیات نمیخورد. اینها همه را میگذاریم کنار. اینها طرحش، به هیچ درد نمیخورد. با او ذهنیت تاریخی که از کتابهای تاریخی گرفتهاند، یک جوری درش بیاوریم، تحمیل بکنیم، ببینیم چی میخواهد بگوید. اصلاً این نیست که خود آیه دارد حرف میزند. این تبیان حتی برای همون نقل تاریخی که شما داری. «تبیان لکل شیء» برای همون عرفان شما، فلسفه شما. برای رویکرد مرحوم علامه. و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...