آیا جذبه قانونمند است؟
منشا تقابل قانون جذبه و قانون جذب
از موفقیت چه تعریفی داریم؟
خدا به پیامبرش اهانت کرد یا اکرام؟!
از چه جذبههایی پرهیز کنیم؟!
شاکله در ادبیات قرآن
این حرف از قانون جذب صحیح است…..
فلسفه "شدن"
قواعد جذب و جذبه
زبان شاکله یا زبان قال؟!
تزکیه شامل چه کسانی میشود؟
رفتن به مبدا عالم با جذبه
انتهای قانون جذب= جهنم
محبت کردن قانون جذب است یا قانون جذبه؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین من الاولین و الآخرین الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
سوالی که بعضی دوستان مطرح کردند این است که این تقابل "جذبه" را دقیقاً از کجا درآوردی؟ محترمانه پرسیدند، ولی کفِ خیابانیاش این میشود: "فقط به خاطر اینکه اینها جناس دارند با همدیگر؟ شبیه هرچی صنعتی سنتی، اینم خوشگله! روی جذب و جذبه از خودت تولید میکنی و ملت گوش میدهند و نگاه میکنند و قانون جذبه!؟" و سوال بعدی هم اینکه "این مگر قانون است؟ مگر اصلاً کلیت دارد؟ مگر میشود برای هر کسی تعریف کرد جذبه را که بیاید در یک مسیری قدم بردارد که به جذبه برسد؟ این مگر یک آتش حبی نیست که به برخی میرسد؟ فرمول دارد؟"
نکته اولش را باید بگویم که این را از کجایمان آوردیم؛ از اعماق قلبمان. امیرالمؤمنین (علیهالسلام). یک وقت به آقازاده، آیتاللهالعظمی بهجت و شیخ محمد که گمنامِ اهلِ معناست، به ایشان یک وقتی عرض کردم: نصیحتی روزانه. یکی از کلمات امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دروازهای برای گشایش معنوی است. واقعاً همین است. حالا شما فرض کنید چند ده هزار کلمه است؛ با این یکی چه کار میشود کرد؟ یک دانه. نسخههای مختلف، بستهبندیهای مختلفی دارد. این دستهبندیش که تحت عنوان کتاب "المواعظ" جناب ریشهری (صفحه ۲۷۴، جمله شماره ۲۷۴).
صحبت کردیم؛ اول گفتیم که اصلاً شاخص اینکه ما حضرت زینب، اهل بیت و شهدا را موفق میدانیم چیست؟ در فضای ذهنی الان ما، اینها شاخصهای موفقیت ندارند. فلاکت. در فضای مردممان هم که میگویند "اسم اینها را روی خودت نگذار که بدبختی." سوالاتی که برای ما آمده بود (منتشر نشده، منتشر بشود جواب آقای موج منفی). "این اسم، اسم زینب، زهرا و اهل بیت ما، با شاخصهای موفقیت قانون جذبی نداریم که معرفی کنیم؛ ویلای آنچنانی و خانه آنچنانی." موفقیت را گفتم اول چه شکلی بیاییم تعریف بکنیم با این دستگاه که بخورد به اینها به عنوان افراد موفق. یکی از شاخصههای طلایی، مانایی و ماندگاری است؛ همیشگی.
موفقیت، وضعیت خوب و وضعیت خیری است که همیشه در مورد وضعیت خیر، در جلساتی که امسال ایام فاطمیه داشتیم، سال گذشته تحت عنوان "کوثرانه" آنجا وضعیت خوب صحبت کردیم. وضعیت خوب را اینجا اضافه کنید. نکته ماندگاری. این ماندگاری که کنارش میآید، این میشود موفقیت یا واژه دیگری که با ذهن ما نزدیکتر است و این واژه قرآنی، واژه "توفیق". توفیق و موفقیت جفتش یکی است، دیگر. موفقیت، موفق. "موفقیت" مصدر سنایی، یعنی اصلاً موفقیت یک اصطلاح ساختگی الکی. "موفقیت" ندارد. "موفق" اسم فاعل توفیق است. "اسم مفعول، توفیق". اول اسم مفعول کردند، بعد خواستند مصدرش کنند، تهش "یت" گذاشتند: جاهلیت! "موفقیت" کلمه مصدر سادهاش توفیق است. توفیق.
توفیق یعنی "وَفق داشتن" با چی؟ وَفق داشتن با اونی که هدف توست، با اونی که نیاز توست. باهاش رفیق داری، به هم میرسید، با هم جور درمیآید. امکاناتی که داری با آن افرادی که دور و برت هستند، وَفق داشتن، ایجادِ وَفق. این واژه قرآنی هم هست. توفیق قرآنی هم هست: "و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب" قرآن. قرآن: "و ما توفیقی الا بالله" (توفیق من نیست مگر از جانب خدا) یعنی من وفق نمیتوانم کنم مگر از طریق خواست خدا و عنایت حق تعالی. این "وَفق"؛ یک چیزی با یک چیزی وَفق پیدا کند.
آدم موفق اونی است که شرایط با اونی که او میخواهد و نیاز دارد وَفق دارد. امکاناتش با اونی که دنبالش است وَفق دارد یا میتواند وَفق بدهد. یک "موفقیت" داریم، یک "به نتیجه رسیدن" داریم. این دو تا با هم فرق میکند. "به نتیجه رسیدن" همان شکوفایی و پویایی و اینهاست که حالا باز یک بحث دیگری است. در مجموع، خلاصه نکتهاش این است که ما یک وضعیت خیر همیشگی داشته باشیم و همیشه در وضعیتی باشیم که هر آنچه برای ما پیش آمد، با حال ما وَفق پیدا کند، با نیاز ما وَفق پیدا کند. در مسیری که داریم میرویم، مانع مسیر و حرکت ما نباشد. در این مسیر به کار ما بیاید، بلکه سرعت ما را افزایش بدهد.
اونی که در مسیر عبودیت است، هیچی برایش مانع نیست. هرچی هم بیاید کمکش میکند. آنکه سقف آرزوی او دنیاست، همهچیز به هم میخورد دائماً. مگر اینکه در ذهنش با توهماتش، مثبتاندیشی. اینها اینجا اینجوری است: نه، تو احساس کن که این الان خیلی خوب است. تو احساس کن تو در وضعیت ارم هستی. نه، تو حس کن این چیز خوبی است. مثبت نگاه کن. "من مثبت نگاه میکنم." لطیفه زیاد: "مال ایشون. نجاتش بده. کمک، کمک! دارم غرق میشوم. مثبت نمیشد. ولم نمیکند. مثبت نگاه کنم!" (نامه یواشکی داده بودند، بعد نوشته بود حروف اولش "برجام".) اینها که حروف اول علامت کرامت است... نمیدانم مقطع کلمه. این رموز موفقیت. آرم چسبانده، این چهار حرف تولید شده: برجام.
مثلاً عقلانیتی هم میخواهد. حاصل نمیشود؛ چون ساختار دنیا ساختار تزاحم و بههمریختگی و محدودیت است. حالا اینکه پرسیدند "جذبه را از کجا آوردی در برابر جذب؟" از اینجا: این کلمه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در "عیون الحکم" صفحه ۲۵، قصار ۲۷۴، میفرمایند: "التوفیق من جذبات الربّ." یک جمله. توفیق از جذبههای رب است. او باید (و ما توفیقی الا بالله) او باید وَفق بدهد. با جذبه. تو جذبه چه کار میکند؟ خودش تو را میکشد، خودش. اصطلاح طلبگیاش: "من نشوئیه" یعنی از آنجا نشئت میگیرد. "من" تبعیضیه نیست، یعنی بعضی از اینها اینجوری است. از آنجا منشأش کجاست؟ منشأش "جذبات رب" است. رب جذبه میاندازد، میشود توفیق.
هر آدم موفقی جذبهای داشت. مگر اینکه تو "موفقیت" یک چیز دیگر داری تعریف میکنی. توفیق و موفقیت غلط است. فکر میکردم موفقیت یعنی پولدار! قارون. مردم فکر میکردند قارون موفق است؛ دیگر. زینتش آمد بیرون. شلوغ پلوغ کرد و حشم. چند هزار تا نمیدانم کنیز بکرش را. نمیدانم چقدر اسبش را، چقدر طلا و جواهرات. همه اینها را ریخت بیرون و آمد در خیابان؛ یعنی دوردوری بود قشنگ. بلوار اندرزگو تهران، قشنگ اینجوری بود. ماشینهای مختلف. کم کنید. بعضیها در تهران شبی با یک ماشین، هر شب یک ماشین جدید میآوردند روی کم کنی. "یا لیت لنا مثل ما اوتی" (ای کاش ما از اینها داشتیم). خوش به حالش! غرور. ببین چی دارد. ماشین را ببین. طلا را ببین. فرداش: "فخسفنا به و بداره الارض." با همه بدارهای. همه میگویند: آخه قارون رفت توی زمین. اشتباه است. قارون با کاخش رفت توی زمین. "خسف به و بداره الارض" (خودش و کاخش رفتند توی زمین). "إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ" (فلاح ندارد).
نتیجه ندارد. مال دنیا امتحان است. اینجا پاداشی نیست. اینجا پاداش هم که بهت بدهند با سوسیکه امتحان تعریف میشود. "میگوید فلانی خیلی آدم خوبی بود. به خاطر زحماتی که کشید، یک بچه خوب بهش دادیم." خیلی خوب. بچه خوب. بچه خوب. "اموالکم و اولادکم فتنه." خوشحال است مثلاً. امتحانی است. "فضل ربی" که چی؟ "لیبلونی ااشکر ام اکفر." سلیمان که میشی، قدرت داری. سه سوت، به سوت نمیرسد. تخت بلقیس را شاگردت بردارد بیاورد. خودت نه، شاگردت. قبل از پلک بههمزدن. "عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ." یک کوچولو علم داشت. آصف بن برخیا. شاگردت قبل از اینکه پلک بزنی، تخت را از ۸۰۰ کیلومتر آنورتر برایت بردارد بیاورد. از یمن بیاورد فلسطین. یمن کجا؟ فلسطین کجا؟ از یمن بیاورد فلسطین. قبل از اینکه چشم به هم بزنی. خیلی خوب است، دیگر. این یعنی خود موفقیت. "الحمدلله. فضل ربی." ولی خود همینم باز امتحان است.
قدرتنمایی. دیگر چه میخواهی؟ ببین پیش خدا آبرو داری. علم الکتاب داری. شاگرد تخت میآورد. من شاکرم یا کافر؟ امتحان میگیرد. انشاءالله. تا اینجایی. یکی از اولیای خدا. شیطان دم آخر، موقع جان دادنش، حسابی دیگر "آزار مخلصیم، غم آخرت" داشت. گفت: "نجوت منی." او میرفت. برگشت. گفت: "هنوز نفس آخرم را میکشم." تو آنقدر! "نامرد! تو هم نفس آخر میزنی؟ بگذار تمام شود، بعد." هنوز نه. در دنیا، نفس آخر مال قبل از رحلت است. شما کنگره رفتی، اذیت میکنی؟ تا اینجایی همهاش امتحان است. اینجا هیچ، اینجا آقا ما پُوئَن نداریم. اینجا امتیاز و "تحویلگرفتن" ندارد. اینجا "تحویلگرفتن"هایشان امتحانی است. "اکرمنی" همهاش امتحان است. اینجا فرق نمیکند. نه کسی اینجا "تحویلگرفتیم".
حدیث معروف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که محشر است این روایت. فرمود که: خدا از پیغمبر اکرم اشرف دارد یا ندارد؟ مخلوقات پیغمبر. سطح زندگی چقدر بود؟ یک روز غذا میخورد، یک روز گرسنه. یک روز در میان بود. زندگی پیامبر. خوروخوراکش. سوار الاغ بدون پالان هم میشد. خانهاش هم که این بود. رفتی خانه پیغمبر را دیدید؟ دیگر خانه پیامبری که درش دفن است. کل مساحت آن، کل اتاق. همه آن مساحت، ۹ تا حجره بود. ۹ تا همسر پیغمبر. مساحت کوچکی که در مسجدالنبی پیغمبر راه انداخت. قسطی بوده. خانه پیغمبر بود. و آن پیغمبر که این بود اوضاعش، خدا اکرم بود یا مهان؟ خدا به دنیا آنقدر داده بود و به پیغمبر تحویلش گرفته بود یا بهش اهانت کرده بود؟ تحویلش گرفته بود! که این "تحویلگرفتن" است. استدلال عجیبی است از بیانات امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، از مطالب محشر "نهجالبلاغه" زیاد میخوانند. اهانت کرده بود. اگر اکرام است، پس بقیه چیست؟ اگر این اکرام است، اگر اهانت است دیگر، پس دیگر به بهترین! اگر این اکرام است، پس بقیه اکرام نیست. اصلاً اینجا اکرام نداریم ما در دنیا.
امتحان. بعدی: دار دنیاست، دیگر. دار محدودیت عالم ماده است. عالم تغییر و تحول. معنا ندارد اینجا توفیق معنا. اینجا توفیقش به این است که یک چیزی هم بهت بدهند که برای تسهیل بشود. حرکت به آنور. پرتاب بشوی، بروی بالا. از دنیا ریشهاش کجاست؟ در جذب است. یکهو میکشد سمت خودش. قانون هم دارد. کاملاً قانونی. پرتی نیست که به بعضی بدون حساب و کتاب. در مسیر خودشان قرار میدهد. بیشتر صحبت بکنیم. مسیر مراقبه که مسیر قانونی جذب است. از خدا بترسید! از جذبه، از این جور! اینهایی که با جذبههای یهویی بدون مقدمات منطقی کار کردند، قدم به قدم. مسیر مراقبت.
بعضی بدون مسیر مراقبه. یکهو عزیزی از دست داده، یکهو یک ترک گناه خاصی کرده، یکهو در وضعیت خاصی قرار گرفته. یک جذبهای. رشد ندارد، دیگر. بالاتر از این نمیرود. بترسید. دستتان پرید. پله بیستم نرسیده. قرنطینه. کسی که جذبه شده هر چه بگویی از حال خودش دارد میگوید. همهاش را به وسوسه میاندازد. مسیر قدم به قدمی که آرام آرام جذبه میآید، قدم به قدم. مرحوم پهلوان تهرانی میفرمود که: "امروز ما بودیم. خیلی به وجد آمدم. دقیقاً همین که در این بحثها دنبالش بودیم. من شاگردانم دیر میرسم، آرام آرام میروند. دیر میرسند ولی یک چیزهایی به اینها میدهند که آنقدر میدهند که نمیتوانند اینها جمع کنند. ذکر سنگین میدهند. طرف همان اول یک مکاشفه، یک چشم برزخی. تلفاتشان زیاد است. خطرات خوابهای عجیب و غریب. از همان اول میدوند. دو هفته." شاگردهای فلانی مثلاً ۱۰ ساله دارند میروند. "او ریزش شدید میبرد. رویش کشکی الکی شد و هیچ خبری نیست." یعنی آن گندهگنههاشان را که نگاه میکرد، "این همان اول ترقه. ترقیش زیاد است. جلو که میرود، هیچ خبری نیست که. این زحمت زیاد دارد. سوخت و سوز زیاد دارد. ولی بعد ۲۰ سال خیلی خبرهاست." همه خبرها اینجاست. هیچ جای دیگر خبری نیست. خودکشی داشت. اینجا همان اول پشمک باقلوا بهت.
مسیر جذب، مسیر قانونمندی است. اول اگر تعریف تو از موفقیت معلوم کنی. اگر موفقیت تو چشم برزخی میدانی، خالی کن. بازی کن. پول مامان. هدف، وسیله. نماز، نماز. مسیر چشم برزخی و طیالارض و نمیدانم اطلاع از منزل. از مکاشفات و اینها نپرسیا! مسخرهبازیها را سوال نکنید. برو در توحید افعالی دیگر. رفته بود در سیر از واحدیت به احدیت و اینها. مطالب متقن نیست. آنجا خیلی بالاست. کسی تا آنجا. اکثر اهل برزخ به همین جایش نرسیدهاند. زن خانهدار در خانه به آن مرتبه توحیدی اصلی بودن. از اینها استغفار میکرد. "خدا در من چه بدی دیدی تو داری به من شکلات میدهی؟" ۵۰۰ تومانی. عزیزانم، به خاطر اینکه این شبها، این جلسه را این راه دور. شما هستید؟ داخل شهر باشید. "شکلات میدهی." حلوا به کسی ده که محبت نچشید. پروا نکنی، بری میپاشد. یکی از دوستان رفته بود هیئت چند سال پیش: "به تو چه؟ مهمان خودمم. دون پخش میکنم. دلم میخواهد." یک سطحی. ولی من و شما اگر بخواهیم دنبال این چیزها باشیم که کلاه پس معرکه است. مدتها دنبال این بود که یک کشف غیبی برایش بشود. دو سه تا از رفقایش را در عالم برزخ ببیند. خصوصی کتاب. مدتها دنبال راهی پیدا کند، افتاد در مسیر توحید. و جذبهها گرفتش. یک کمی رشد کرد و چون جذبههای میانی کار، از عالم برزخ عبور کردیم. "ندانمت که در این دامگه که عدس پیاز نان و شلوار ول کردیم." خیر شما.
نماز را داری. دنبال چیز دیگر میگردی. هر لذتی غیر از نماز، هر چیزی، هر دستوری، هر نتیجهای غیر از نماز پایین است. همه آن عشق و آن جذبه و آن هاله و همه اینها در نماز است. اولیای خدا خبرهایشان در نماز است، خصوصاً سحر. این جذب است. آدم با چی میخواهد؟ با شاکله میخواهد. "زبان استعداد" باید صحبت بکنیم. البته شبهای قبل مقداری عرض کردیم. این هم از آن بحثهای فوقالعادهای که مرحوم علامه مطرح میکنند در مورد زبان استعداد. البته اصل زبان استعداد در کلمات ملاصدرا. ادبیات قرآنی دریایی از معارف. جوانهای دانشجو و طلاب احساس لبریز شدن میکنند، احساس میکنند همهجای ولمعطل است. این "زبان صدا" چند سال پیش. یکی از رفقا که همه شما میشناسید، در بحثی در سوره نور یک اشارهای کرده، به وجد آمده بود. به رقص آمده بود. اصطلاحاتی که پتو فراوان ریخته در معارف ما. زبان استعداد در حال جذب است. در حال درخواستی، در حال سوالی، در حال گفتوگو با خدایی، با شاکلهات، با وضعیت وجودیت.
نه، در همه موجودات عالم. الان اینجا اگر یک دانه دستمال کارکرده باشد. روی دستمال کارکرده. اگر اینجا باشد، دستمال کارکرده به شما چه میگوید؟ چیزی میزنی. دستمال کارکرده با آدم حرف میزند. "مگر من از اینجا بردارم؟ اینجا جای من نیست. محفل دوستانه، با کرامت، با ارزش، شکوهمند، پر احترام. من آلوده. جای من اینجا نیست." من را در این مجلس شکوهمند. با احترام، به کسی پرتقال خورده، دستهایش کثیف شده. این دستهای کثیف شده این بابا چه میگوید؟ "یک دستمال بیار. من خوب نیست." با این دست. خود طرف نمیگوید. دستهای او که پرتقالی شده میگوید. میگوید یا نمیگوید؟ نمیدانی وضعیت دست او طلب چی میکند؟ طلب طهارت میکند.
وضعیتهای ما دائماً دارد حرف میزند. نحوه بودن. چرا علامه مثالهایی را در جلسات "بحث فقر وجودی" موجودات که شد، علامه پرت کرد. گفتند: "این چی میگوید؟" میگوید: "من در دست تو که هستم. هر کار تو دلت بخواهد با من. من در برابر دست تو فقر." وضعیت وجود همه عالم تسبیح. اینها را علامه همین فضا. همه ما از خودمان هیچی. با وضعیت وجودیشان هم دارند حرف میزنند. "یسئله من فی السماوات و الارض کل یوم هو فی شأن." این یکی. وقت همهاش را بخوانم. این شبهاتی که این بابا در مورد جهنم ابدی مطرح کرده بود در مناظره و اینها که مثلاً اگر بخواهد ابدی باشد یعنی... در سخنرانی کاملاً. علامه اینها را به ترتیب پشت سر هم آوردند. احساس میکنی رفته بنده خدا شبهات "المیزان" خوانده، دارد میگوید.
همه اینها ردیف کردن در جلد یک "المیزان" صفحه ۲۰ به بعد. ردیف کرده علامه. بعد همه را با دو سه پاراگراف جواب داده: "غیر محترمانه به زبان من این است که این از نفهمی آدم است که این حرفها را میزند. محترمانهاش، از اصل وارد نیست." مطلب غوغا کرده، علامه. چی بگویم من؟ اینجا وقتمان هم کم است. چهار پنج صفحه از "المیزان" برایتان آوردم. آدرسش را فعلاً بدهم. اگر همهاش را نشد بخوانید. یکی هم جلد یک صفحه ۶۲۰ به بعد. یکی جلد ۱۵ صفحه ۱۳۳ و ۱۳۴. یکی جلد ۲ صفحه. ترجمههایش این عربی. جلد ۲ صفحه ۸۰-۸۱ تا متن آورد.
جلد ۱ میفرماید که: چقدر زیباست آدم. میگوید که شما نان که میخوری، گوشت که میخوری، میوه که میخوری، آب که میخوری، اینها چی میشود؟ الان ناهاری که ظهر خوردی چی شد؟ ناهار ظهر آمده. الان شده انرژی در تنت، گوشت و چربی و خون و یک مقدارش هم فضولات و اینها. شما مجموعه این تن شما، همه ناهارهایی که خوردی، همه شامهایی که خوردی، همه آن مواد غذایی و مایعاتی که مصرف کردی، ولی این همه آنها هست و هیچ کدام از آنها نیست. درست است که چی میشود؟ ترکیب میشود. یک چیز جدیدی میشود، دیگر. هیچ کدام از آن قبلی منحصراً ندارد.
یا مثلاً کلر و سدیم هر کدام آثاری دارد. دو تایی که ترکیب میشود، میشود چی؟ نمک. نمک اثر جدیدی دارد. کلر و سدیم. میشود یک شیء جدیدی. ایکس. اکسیژن و هیدروژن. انسان ترکیبی از این. آقا اینها فوقالعاده. میگوید که وقتی اینها را ترکیب کردی شد انسان (گوشت و مرغ و...) انسان دیگر صحیح نیست بپرسیم چرا این مرکب شعور پیدا کرد؟ میخندد. چرا میخندد؟ سیبی که انسان نشده، نمیخندد. سیبی که انسان شده، میخندد. سیب و ۱۰ تا دیگر، ۱۰۰ تا دیگر، ترقی پیدا نکرده. در بدن شما آمده، انرژی شده، قوه باصره شده، تفکر. مگر سیب تفکر میکرد؟ سیبی که هنوز انسان نیامده، با انسان عینیت پیدا نکرده، تفکر نمیکند. ترقی.
میگوید که: پاسخ به همه این سوالات یک کلمه است: "اونیه که." چون همچنین در مورد بحث ما صحیح نیست بپرسیم چرا شقاوت دست از یقه این بابا برنمیدارد؟ چرا دائماً آثار شقاوت؟ چرا عذابش جاودانه است؟ جواب: او به دست خود، به اختیار خود خودش را شقی کرده. یعنی انسان خاصی کرده که شقاوت لازم است. پاسخ به همه آن شبهاتی که با "رحمت خدا چی میشود؟ ۲۰ سال گناه کرده، تا ابد میسوزد." وجود جدید را نمیفهمد که این یک چیز جدیدی شده. این تو ۲۰ سال، ۵ دقیقه میخوری. این سیبی که ۵ دقیقه میخوری، ۷۰ سال دیگر انسان است. تا ابد دیگر انسان شد. این یک موجود جدیدی است. این "سیرورت" فلسفی، این "شدن" است. همه عالم در مسیر "شدن الی الله" تسیر الامور. سیرورت با "ص". مسیر.
در مورد جهنم میگویند: خیلی جایگاه بدی است. جایگاه بدی است. بزن. مسیر سیرورت. جایگاه بدی است. تو خودت جهنم میشوی، بهشت میشوی: "اما من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم." نه "فی جنة نعیم". میگوید اگر کسی از مقربین باشد، بهشت است! تو بهشت کجاست؟ گفت: تو بهشت. "روح و ریحان است و جنة نعیم است." حمل میشود بهش. حمل ذاتی. علی بهشت است. نه یعنی علی در بهشت است. مقرب اگر باشد، علامه طباطبایی: بهشت است. در بهشت مال ابرار است. مقربین خودشان بهشت هستند. اینها سیرورت پیدا کردهاند. هر آنچه بهشت بیرونی داریم، در خودش دارد. بهشت است. بهشت. تو بهشت. امام حسین در کربلا حرم امام حسین. بهشت. خود امام حسین هم بهشت است. این بهشت تو بهشت است.
دو تا جواب بدهیم. ما با چی چی میشویم؟ چی را جذب میکنیم؟ این قانون جذب نصف مطلب گفته، پرت و پلا. بندگان خدا. دست آدم لالی خواب دیده، دارد به یک کری یک چیزی میگوید، نقاشی. اصل مطلب. چقدر مطلب عالی است. میگوید که: رحمت در خدای تعالی اولاً به معنای رحمت در ماها نیست؛ چون رحمت در ما به خاطر اینکه اعضایی داریم (قلب با اعصاب و اعضای دیگر) به معنای دقت قلب و اشفاق و تأثر باطنی. ابوحنیفه را تو این جیوه گذاشتند. اصلاً در قیاس، ابوحنیفه سر از قبر در بیاورد، میگوید: "حاجی! من غلط کردم. اوایل تاریخ یک قیاسی، قبل از تو سوءتفاهم بوده." کلاً خدا را با آدمیزاد قیاس میکنی. جهنم را نمیدانم به زندان، به بیمارستان قیاس میکنی. کلاً همهچیز را به همهچیز قیاس. قیمهها را تو ماست هم میزنی. میگوید که: معلوم است که این حالت درونی ماده میخواهد. یعنی حالات یک موجود مادی. خدای تعالی منزه است از ماده. "۸۰ سال میسوزانیاش! این ۲۴ ساعت گناه کرده." از خدا یک عمری بسوز!
اصل جان مطلب اینجاست: افاضه مناسب با استعداد تام مخلوق. خدا بهت افاضه میکند. هر آنچه را که استعداد تو میخواهد. اگر این مخلوقی که به خاطر به دست آوردن استعداد تام قابلیت و ظرفیت افاضه خدا را یافته، آری، مستعد. وقتی استعدادش به حد کمال و تمام رسید، دوستدار آن چیزی میشود که استعداد دریافتش را پیدا کرده. آن را با زبان استعداد طلب میکند. و خداوند هم آنچه را میطلبد و درخواست میکند، به او افاضه میفرماید. مثال دستمال کاغذی و مثال دست و اینها. وضعیت درونی "حسادت" که به خرج میدهی، بعد نعمت از خودت گرفته میشود. نصف اینهایی که در قرآن میگوید: "اینها این را گفتند، آن ها آن را گفتند." این اصلاً نگفته، اینها همه زبان استعداد است. "زبان استعداد". قولهای قرآن اکثرش در مورد زبان استعداد است. باز آیات دیگری هم هست در قرآن.
علیهم السلام که امروز میلاد نُقَل اهل بیت. آن سه روز یتیم و اسیر و اینها آمدند. امیرالمؤمنین. قرآن میگوید اینها گفتند: ما فقط به خاطر خدا شما را اطعام میکنیم. استعدادشان بود. زبانی نبود که بگویند. گفتند با زبان حال، گفتند با زبان شاکله، گفتند. زبان شاکله از زبان "قال" خیلی مهمتر است. اکثر دعاهای ما به زبان شاکله ماست. به زبان قال هم که میگویی، به خاطر اینکه زبان شاکلهات بشود؛ چون خدا زبان شاکلهات را اجابت میکند. با زبان آنقدر باید بگویی شاکله بیاید. اجابت میکند. خدا مگر گوش دارد؟ مگر صوت گوش میدهد؟ "خراب شده؟ دوباره بارگذاری کنیم." خدا نگاه میکند. ۲۴ ساعته دائماً. "یسئله من فی السماوات و من فی الارض. کل یوم هو فی شأن." به یکی نگاه میکنی، از دارایی او خوشت میآید. "من حسنت نیته، زید فی رزق" (هر کس نیتش پاک باشد، رزقش زیاد میشود). نیتت خوب است. بیشتر کند. زبان حال توست که وقتی خدا به یکی میدهد، تو خوشحال میشوی. تو از داشتن دیگران لذت میبری. پس تو استحقاق داشتن داری. تو از داشتن دیگران توسعه پیدا میکنی. تو ضیق نداری. تو تنگنظر نیستی. تو محدود نمیکنی. تو با زبان.
زبان استعداد. "قانون رذایل ما، فضایل ما" دارد حرف میزند. دست بخشنده داری. "خدایا! من مظهر اسم 'مطعم'، مظهر اسم 'رازق'م. به من هر چی بدهی، من به دیگران میرسانم." گفتنی به زبان قال نیست. جلد ۱۵. "خدای تعالی هر که را بخواهد تزکیه میکند." جلد ۱۵ صفحه ۱۳۳ و ۱۳۴. کجای عالم اینها گیرتان میآید؟ غیر از تفسیر "المیزان" و علامه طباطبایی. "پس امر منوط به مشیت اوست." حالا مشیت او تنها به تزکیه کسی تعلق میگیرد. پس هر که تزکیه میشود، پاک میشود. خدا پاک میکند. خدا هر که را بخواهد پاک میکند. "کی را میخواهد؟" اینکه "یشاء" دارد در قرآن الکی. مشیت چیست؟ "مشیت تنها به تزکیه کسی تعلق میگیرد که استعداد آن را داشته باشد." استعداد! استعداد میکنی با جذب. شکار میکند. اسمای خدا رصد میکند. هر اسمی یک استعدادی میخواهد. استعدادش را ببیند. او میزند. " من چه کار کنم استاد گیرم بیاید؟"
ببین! بلدی. عمل میکنی. آن قدری که داشتی عمل کردی. بروز دادی. بیشتر لازم داری؟ نداری؟ باشعوریه. خدا دارد میبیند، میفهمد. خدا استاد. "استاد میخواهم." تکبر نشان بدهی، اسم المتکبر میزند. پودرت میکند مثل ابلیس. استعداد در برابر. خوب خوب نشان بدهی. ساحران خوب خوب نشان دادند. استاد میشود. اینها نبود. خدا یک جای دیگر اینها را گرفت برد. شکارشان کرد. زمان استعداد و زبان شاکله را خدا میشنود. "کی را تزکیه میکند؟" آیا "یزکی من یشاء" کسی که استعدادش را داشته باشد و به زبان استعداد آن را درخواست کند. که جمله: "و الله سمیع علیم" اشاره به همین درخواست به زبان استعداد است. یعنی خدا شنوای خواسته کسی است که تزکیه را به زبان استعداد درخواست میکند. "چقدر اینها هلو و دانا!" به حال کسی است که استعداد تزکیه را دارد.
"خدایا اینها مصرف شد." بعدی! همین الان اگر با وجودت این را بگویی، همین الان جذبه میگیرد. توهمی! اسمش است. فکر کن. سیخاش بده. برود. باور کن. جان مادر. شاکله را بساز. تمیزش کن. میگیرد. میبرد. "مبدأ عالم." مبدأ عالم یعنی مبدأ علم، مبدأ قدرت. جذبه. میکشیم برای مبدأ. هی علمت میرود بالا. قدرتت میرود بالا. اشرافت میرود بالا. حضور توسعه پیدا میکند. "سنزید المحسنین" که میگوید: "من محسن را زیاد میکنم." باز ما ترجمههای مندرآوردی "قانون جذبی" خودمان. یعنی نعمتهایش را زیاد میکند. "لئن شکرتم ..." نعمتهایی که بنده خدا تو این دنیا. یعنی بیشتر میکند که باز میشود امتحان. خیلی خوب باشی، دو تا امتحان نهایی دیگر ازت میگیرم چون خیلی خوبی. امتحان نهایی دادی؟ بلکه اصلاً لرزید. اگر هم امتحان نهایی بعدی بگیریم برای مقام بعدی. کنه. امتحان نهایی پله بعدی را میگیرد. خودت را توسعه میدهد. خودت را زیاد میکند. این جذب است. جذبه قرآنی. واژه قرآنی. جذبه. همین لحظه زیادتیات میکنم. ۵ تا چی میزنی؟ لرزیدن نکن. توسعه میدهم. فهم تو را زیاد میکنم. فیلم. این زیاد شدن من است. شهود مشاهده. میرود. او را بیشتر میبینی. زیادتر میبینی. دستهای او را در عالم بیشتر میبینی. او را بیشتر احساس میکنی. جلو بیشتری از او میبینی. بیشتر شدنها اینجوری است. این کوثر است. آن یکی تکاثر است. کوثر اینجاست. بیشتر میشود اینجا. اینجا کوثر است. اینها قواعد جذبه و جذب.
یک آیه هم که دیشب وعده کرده بودیم با هم صحبت کنیم که وقت نشد در مورد شاکله. خیلی مطلب هست که باز وقت نشد. یک ماه رمضان بحث میخواهد در مورد تفاوت خواستنها. بگذار من این را سریع بگویم. این آیه سوره اسراء را باید بزنیم فردا شب که شب آخر میخواستم در مورد جذبه بیشتر صحبت کنیم که دیگر حالا رزقمان ظاهراً بیش از این نیست. سوره اسراء. که چه بخواهی، چه میدهم و چطور میدهم. بعد اگر دنیا بخواهی، چون دنیا ابزار و محدود است، من خب اونی که خودم بخواهم میدهم. تو فقط کارکرد زورت زدنت برای خواستههای دنیا این است که عجله میکنی. "عَجَّلْنَا لَهُ مَا نَشَاءُ" (بهسرعت به او آنچه میخواهیم را میدهیم). همانی که باید جایزه میدادم به عنوان امتحان باز بهت میدهم.
بدبختی است: "مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ." جهنم بالا را بخواهی. "مَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ" (آخرت را بخواهی). ولی قید دارد. چه شکر. این جمله دیوانهکننده است. میگوید کلاً هر کی هر چی بخواهد، ما همان امتدادش میدهیم. کلاً. من زبان استعداد. وایستادم. گوش میدهم. ببینم کی چه میخواهد. دنیا میخواهد؟ یعنی بیشتر نمیخواهد. کسی آخرت بخواهد که داری، بهت میدهم. بیشتر میدهم. قانون جذب، قانون. باید محشر است. روایت امام صادق (علیهالسلام). این قواعد روانشناسی. این روایات. یکی بیاید جمع بکند برایمان بیاورد. دیوانهمان کند. اول مال. اگر یک کسی یک زنی را بگیرد به خاطر زیباییش یا مالش. "وکله الی ذالک" (او را به همان سپرد). خدا به همان وا. خوشگلی بود که داری. دیگر تا وقتی هست. "و ان یزوجها لدینها و فضلها" (و اگر او را به خاطر دینش و فضلش ازدواج کند). اگر زن را بگیرد به خاطر دینش و فضل کمالات معنوی. "رزقه الله المال و الجمال" (خدا هم مال میدهد به این زن هم جمال میدهد به این). بخشی از فقر همین فقر است. فقر زیبایی و فقر مالی و فقر عاطفی. تو به خاطر ایمانش بگویی "من فقر عاطفی پر میکنم و فقر زیبایی پر میکنم. من و پر کنم." دیگر از یک جایی از آن مصدرش که باید پر بشود پر میکنم. با جذبه پر میکنم.
میگویم بزرگان به من فرمودند با سه قطعه تاریخی که هر کدام یک جایی نقل کردند. قطعاتش را بگویم. ترکیب همه اینها اینجوری بود که: "چون این را فرمود که ما مثلاً با همسرمان خیلی خوب نبودیم و مثلاً عاشق هم نبودیم و اینها." بعد مثلاً حضرت امام زمان در یک جایی که میدانند کجا بوده که ماجرای تنزیری داشت که ایشان به مناسبت آن تنزیر گفت: "آره، شبیه آن قضیه، این قضیه هم هست." البته از خودش نگفت. بعضیها بودند. شاکلهات دارد میگوید: "آقا! من تو را میخواهم. مسیری که به سمت تو میآید را میخواهم. امکانات من را جور کن." جذب انواع مختلفی دارد. همهاش هم به زبان استعداد، به زبان. فردا شب تکمیلش بکنیم مطلبش را.
"زندگی را آقا جذبه." از "توفیق من جذبات." زندگی را جذبه دارد. "دختر خوبی رفتم خواستگاری. دوستش ندارم." تو به جذبه اعتقاد نداری. نگاه کن. بگو: "من دوستش ندارم." دوست داشتن را بهم بده. امید. آن دوست داشتن اصلاً. علامه طباطبایی در دنیا سکته کرد. دوست داشتن جذبین. دوست داشتن جذبهای است. غیر از اولیای خدا. در اوضاع بلبشویی که هر جا چشمام را میکنی، چهار تا مترسک میبینی. دل میبرد. وضعیت رفقایی که مثلاً عقد میکنیم یا مثلاً قبلاً بود. الان دیگر خیلی محدود شده. "هر چی علاقه از من به هر زنی در عالم میتواند باشد نسبت به همسر." ۱۰ میلیون زن. "خانمت را دوست داری؟" یعنی چه؟ احساس نیازی که به ۱۰ میلیون. به این. از یک جای دیگر جذب این میشوند. خیلی شیرین است. هم زندگی با اینها سخت است.
حسن مثنی. حسن مثنی پسر امام حسن مجتبی (علیهالسلام). این تیکه از بخشهای غریب و خاص کربلاست که احتمالا یا نشنیدهاید شاید یک بار شنیدهاید. "حسن عمر" خدمت اباعبدالله (علیهالسلام) خواستگاری کرد: "داماد شما بشوم؟ سکینه و فاطمه." سکینه خیلی حالاتش شبیه مادرم فاطمه زهراست. این جذبههای توحیدی سنگین دارد. زندگی فاطمه. پیشنهاد میکنم. میتواند برایت کدبانو باشد تو خانه. خانهداری کنی. تو هم حال و هوای خودت. تو. فاطمه ازدواج کرده، ظاهراً فاطمه هم باردار بود. در ما روز به دنیا آمد. دو تا طفل شیرخواره ذبیح ما داریم. یکی عسلی است خیلی. یکی فرزند فاطمه. بخشهای غریب مقاتل، کتاب مقاتل معتبر مثل "یعقوب" "تاریخ یعقوبی" این را گفتند. این بچه هم به دنیا آمد. آوردند اذانش را اباعبدالله بگوید. تیرباران کردند این بچه یک روزه. "عبدالله رضی" که میگویند یعنی بچه فاطمه. در مورد سکینه فرمودند که: "این حالات جذبهای دارد مثل مادرم." یعنی با جذبه، حالات سنگین توحیدی دارد.
برای جذب یا کلاً در جامعه آمدنشان اینها خیلی برایشان سخت است. اینها دیگر دوستان! همهشان خلوت باشند. شعر قوی داشت. بعضی وقتها در مجامع شعری و اینها. فقط از این دریچه وارد روضه بشویم. خیلی کلاً حضورشان بین مردم اینهایی که جذبه میگیردشان. دیگر همه را شیاطین میبینند. مردم اینها را مجانی دیوانه. مسجد که میآید اذیت میشود. خیلی لطیف میشوند. "من که ملول گشتم از نفس فرشتگان." اینها از فرشته اذیت میشدند. آنقدر لطیف! بالاتر از فرشته دیگر. اصل دیگر شیطانی مثل شمر، مثل حرمله. چهل منزل کنارت. جذبی از روز عاشورا با قاتل پدر. آن هم این خواص. لااله. خدا رحم کند. در روضه امشب جاهای بدی میرود. خدا به داد برسد. روحیه لطیف بچه که اهل مکاشفه بودیم. بچه وقتی آمد با پدر وداع کند، در مکاشفه صدای اباعبدالله را شنید که حضرت فرمودند: "این خبر از طرف من." چون لطیف بود، حضرت در قالب شعر بهش گفتند. اصلاً اکثر گفتوگوهای پدر با سکینه شعری است. شعر با سکینه حرف میزد. در مکاشفه. سکینه که آمد بچه ۱۰ ۱۱ ساله بود. سنی هم نداشت. اهل حالات این شکلی بود. این بچه را با دست بسته، با این روح لطیف ۴۰ منزل بدون روبنده. آزرده شده. اهل روضههای سنگین نیستم یعنی اصلاً اعتقادی دوست ندارم کسی را اذیت کنم. آنقدر این روضهها در قالب کنایه ما را آتش میزند که لازم نیست برویم.
غریب میمانم. ما خیلی باخبر نمیشویم. خانواده چه کشیدند؟ چرا امام سجاد فرمود: "الشام الشام." کوفه تقیّداتی داشتند. اینها با این اسرا به شکل اسیر برخورد نکردند. احترام کردند. چادر آوردند. روپوش آوردند. عذاب آوردند. مردم شام مردم بیقیّدی بودند. نوع برخورد آنها با این زن و بچه خیلی فرق میکرد. یکیاش را شبهای قبل، جلسات قبل اشاره کردم که سکینه به سهل بن سعد گفت: "حیا نمیکنی؟ وایسادی به ما نگاه میکنی؟" ماه صفر. در مجلس یزید. از سید بوف. جاهای دیگر هم هست. خیلی تیکهآتش میزند. خصوصاً از نگاه امام سجاد (علیهالسلام). فیلم این تیکه سنگین اینجا دارد. یکی از این اشراف و پولدارهای وقتی وایستاده بودند با این نگاه. نگاه کنید. جزیرهای. چیا که ندیدند. خدایا! شبهایی که در خرابه بودند، شب مادرش فاطمه زهرا را خواب دید. در خواب، جایگاه بهشتی اباعبدالله را نشان دادند. این بچه کم آرام شد. آرام. مکاشفه آرامش کرد.
یک نحو دیگر هم این است. یکی دیگر هم وقتی که زینب سلام الله علیها آمد کنار بدن ابیعبدالله، گفتند از شدت گریه از حال رفت. زینب سلام الله علیها آنجا مکاشفه. "مادر! مادر! بیچاره شدیم. مادر! حسینت را کشتند." شروع کرد زبانگرفتن و درد دل با مادر. "مادر! نبودی ببینی حسین تو چه شکلی." "دخترم! یک چیزهایی غریبانه." السلام علیک یا اباعبدالله. سلام الله. ولا جعله الله زیارت. السلام علیک.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...