رابطه حرص و رزق بر اساس قانون جذب
رزق؛ رشتهای یا دستهای؟
سه رکن اساسی در موفقیت
تفاوت حیات عجلهای و حیات آخرتی!
بیاعتنایی در قانون جذب و قانون جذبه
چه تعریفی از قانون جذب داریم!؟
فرمول اصلی قانون جذبه
حاجات دنیوی را چگونه طلب کنیم؟
قوانین جذبه در آینه روایات
قانون جذب و جذبه در ماجرای جالب حکیم ترمذی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). آیت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی.
درباره "قانون جذب و قانون جذبه" در جلسات قبل با هم گفتگو کردیم. بحث پایه اینجا مطرح میشود که حالا تا بحث را به یک جایی رسانده باشیم این است که: قانون جذب خلاصهاش اینه که "حرص ما و طمع ما" را تحریک میکند و این توهم را ایجاد میکند که طمع و حرص ما دخالتی در رسیدن ما به رزقمان دارد. البته، هیچ تصریح و اشارهای هم ندارم، ادبیات خودمان اگر بخواهیم ترجمهاش کنیم یعنی: تو هر چقدر حرص بورزی، نزدیکتر میشوی و رزق به واسطه حرص تو جذب میشود و میآید؛ چون تو خیلی سفت خواستی و این در رزق یک سری راه میانبر دارد، میانبر "حرصزدن، بیتابی کردن، سفت خواستن و اصرار".
راه میانبر این حرف را ما قبول داریم یا نداریم؟ یکی از راههای میانبر برای رسیدن به رزق، اصرار است. ولی کدام رزق؟ یکی از راههای میانبر برای رسیدن به کمترین سطح رزق، اصرار و حرص است. رزق، گریدبندی دارد. خدای متعال رزق را رشتهای برای کسی نمینویسد، رزق دستهای مینویسد برای همه ما. هیچ وقت ما تو تقدیراتمان هیچی رشتهای نیست، همه اش دستهای است. دیدید برنامه نویسی کامپیوتری، همه اش دستهای است؟ این ور رفت، این ده تا وضعیت، صد تا حالت تصور میشود. انتخاب وابسته به همین است و اینها دیگر انتخاب نمیشود که به تکگزینه: اگر باشد که دیگر انتخاب نمیشود. اگر این را انتخاب کردید…
کتاب «مادرم به من گفت»: «اگر ماشین را خریده بودید، اصرار میکردی که ببینم ماشین را و پولش را میگرفتی از آن بابا که تو قرض بود و تو فشار بود، ماشین میخریدی و پول هم نگرفته بود. به آن بابا رحم کرده بود.» بعد گفته بود که: «این باشد هدیهای به روح مادرم، ۵۰-۶۰ میلیون.» مادرش هم سرود معنوی پیدا کرد. بعد، مادرش هم بابا را توی مرگ شفاعت کرد و به وسیله شفاعت مادرش برگشت دنیا. فوقالعاده کتاب «آن سوی مرگ»، با اینکه "گرهبندی رزق" را اینقدر قشنگ تعریف کرده بود که اینها همه اش دستهای است، رشتهای نیست. با ۱۰ حالت مختلف روبرو میشود. هر کدام یک سطحی از رزق دارند با یک غایت و یک مدل رویداد و اتفاقات برایش تعریف شده است. این ور بیاد، این موقع بیاد، اون موقع بیاد.
حر و حبیب مثلاً. تفاوت حر و حبیب. حر آمد. تقدیر بود که ظهر عاشورا بمیرد. انتخاب با خودش بود تو کدام طرف کشته شود؟ اگر زودتر میآمد، خیلی برکات بیشتری نصیبش میشد. دیر که آمد، جزء شهدا شد ولی قبرش از کربلا خارج از حرم امام حسین است. حبیب اما قبرش چسبیده به امام حسین، یک ضریح جداگانه تو حرم امام حسین دارد. وضعیت یکسان نیست. هیچ دو نفری با هم یکسان نیستند. هیچ دو رزقی با هم یکسان نیستند. همه را خودمان انتخاب میکنیم با شاکله "عجله". اگر کسی شاکلهاش علاقهای به عجله و این دنیا دارد، حیات در تقدیر، "حیات عاجله"ترین حیات که فقط عجله انسان است که این را انتخاب میکند. آدم عجلهکنی که این سطح از زندگی را انتخاب میکند. این میشود شاکله انسان عجلهکن. این شاکله عجول چون هی اصرار دارد به همین الان، همین الان، همین الان، همین الان. همین سطحیترین، همین دم دستیترین، همون سطحیترین را بهش میدهم. البته، میفرماید: "اجعلنا لهما نشا عجلنا لهما نشا لمن نرید". این کشته منو. خیلی دیگه عجله کردی! باشه، باشه، باشه. عجله میکنم: "ما نشا لمن نرید"، هر چقدر بخوام، هرکی بخوام میدهم. باشه! کشتی منو تو با این تقدیرت. "ما نشا لمن نرید"، هر چقدر بخوام برای هرکی بخوام. فقط عجله تو خیلی من شاکلهام عجله، چون خیلی داشتیم، منم به عجله افتادم. دریافت شد؟ عجله کنم یعنی زودتر این بلاها و ۶۰ سالگی از دنیا بری اگر خیلی اصرار داری؟ باشه، با همون کیفیت پایین و رقیقش میکنم، و میزنم، نمیشود.
عجله بچه وقتی خیلی اصرار میکند، خیلی اصرار بکند، چیکارش میکنم؟ خدا آهنگ "دَم" ندارد جا بیفتد. این دو ساعت طول میکشد. این بچه وایساده: "گشنمه، گشنمه، گشنمه." یک نان پنیر بهش بدهم و یک ماکارونی مانده از هفته پیش از تو یخچال در بیاورم. من تازه گرم نمیکنم که. همونجور یخزده میبلعد. این مادرش حرص میخورد. ماسیده است. دورش میخوابد. من عجله کردم. عجله کردم. به سطحیترین چیزی که، یعنی من ده تا پلن داشتم برات. آبگوشت بخواهد، بعد آبگوشت اگر حوصله کند خوب جا بیفتد. بعد یک دانه سیر و نان تازه هم بگیرم و اینجوری کنم و اینجوری کامل، پلن اول که دیگه دهها بسوزد. و پلن دومش یا پلنهای بعدی بود که آبگوشت را بدهم اما آبش را هورت بکشد و بره پایین. تا مثلاً برنج گرم کنم و بعد ماکارونی گرم کنم و بدهم. نان چیچی و بعد نان تازگی. ۱۰ تا پلن داشتم. خیلی عجله کردی و مجبور شدم اون سطحیترین و عجلهایترین پلن را برات اجرا کنم. آخرش هم دست من همین قدر باز است. من ماکارونی اینجوری دارم. این دنیا هم دارد امتحان است. خیلی کسی عجله داشته باشه ازش امتحان نگیرن. چیکار میکنند؟ ولی چون عجله دارد، سؤالها را هم میگویند: "هر چی خودت میخوای بنویس!" بعد جواب بده. این در نظامدار و امتحانی که بهم نمیزنند که دارم میگیرم. امتحان دارم. این امتحانه. امتحان بگیرم؟ باشه! عجله تو که عجله داری، باعث نمیشود من بگویم: "۴ تا سؤال بنویس که چیها را ازت بپرسم؟" نرید. میخوام از هرکی میخوام وقتی که من مطالعه میکردی را از دست دادی. فرصت پیدا میکردی و میخواندی، آنها به چشمت میآمد و حوصله میکردی. عجله تو فقط بیچارهات کرد. بعد، "ثم یصلی جهنم"، جهنم و گرفتاری "مضمون مدخوره". عجله دانشآموز دخلی ندارد توی تعیین سؤالات. ارتقا کیفیت داشته باشد، بلکه با کمترین کیفیت خوب و نیفتاده. این آیه قشنگ جا داشت. تو هم تو اون ۱۰ دقیقه قشنگ مطالعه میکردی. این امتحان مال ۲۰ سالگیت بود. هی عجله دارد: "شهرت، شهرت، شهرت." آقا! من نوشته بودم برای ۶۰ سالگی شهرت پیدا کنی که قشنگ جا میافتادی و فایده داشتی. بعد، جهنم نمیرفتی، کسی هم جهنم نمیبردی. کلی ۲۵ سالگی، با این همه کثافت و آلودگی به ماجرای فالوور و طرفدار و مشتری و خواهان و هم اونقدی که بود، همون قدر شد. فرقی نکرد که. سطحیش کردم. هیچ اتفاقی نیفتاد، فقط رفتی جهنم و بردی جهنم. عجله نکن!
ولی اگه آخرت باشه چی؟ آخرت هر چی که عاجله نیست. آخرت، یعنی مال بعد مرگ، که بمیری، جنس ماده نیست، اخروی است. آنی که میخواهی ولی برای ماده نمیخواهی، برای حیات عاجله نمیخواهی این آخرت. اینجا دیگه نه، اینجا دیگه محدود نکرده که مانع و نوری به هرکی بخواهد. این خواستنشان سریع و مشهور. یکی اینکه بخواهد، تو خواستن خالی کفایت نمیکند اینجا، و "سعیها"، تلاشش هم بکند. این سه تا رکن اگر باشد، اینها سه تا رکن موفقیت هستند. هدفت چیست؟ آنی که میخواهی؟ پس، ما اینجا برامون مهم است که چی میخواهی؟ بخواب! خب، چی؟ هر چی مسخره! چی میخواهی؟ از محل امتحان میخواهی؟ از محل پاداش؟ از محل امتحان خواستن تو دخالتی ندارد تو عوض شدن امتحان. از محل پاداش چرا مهم است: چی میخواهی؟ تو پاداش چی میخواهی بهت بدهم؟ هر چقدر بخواهی بهت میدهم. تو معادل این زحمت کشیدی. فاکتورهای اصلی این کارم اینها داشت: یعنی تو این دستگاه خدا میشود شما را به حساب آورد. مؤمن هستی؟ تو این دستگاه به حسابت میآرند؟ اعتباری داری تو این دستگاه یا نه؟ کانکت با ملکوت، وصل به ملکوت.
تو سوره مبارکه اعراف فرمود: "این مؤمن نیستند، درهای آسمان بسته است." "حتی یلج الجمل فی سم الخیال." اگر شتر از تونستی از ته سوزن رد کنی، تو آسمون رد میشه. چیزهای عجیب! قرآن هر وقت شتر سوراخ ته سوزن رد شد، کافر هم از درهای ملکوت رد میشه. ملکوت علیا و نورانیت دیگه عالم نور. فیلم ملکوت جهنمی که وارد سفلا میشوند. مؤمن باشد، اتصالش به ملکوت برقرار است. آخرت را خواسته، که دارد پاداش. این نه تنها اونی که بخواهد میدهم، بلکه مقدار پاداش هم میدهد. پس، تو قانون جذب و جذبه مهم این است که چی میخواهی و چی نمیخواهی. مهم این است که چی را برای چی میخواهی. هر چی که میخواهی از حیات عاجله، درش بیار. ببر تو حیات آخره. درست میشه.
یک روایت فوقالعاده امام صادق علیهالسلام پرسید که سندش هم عالیه، "صحیح اعلای" به قول علم دین. در عالیترین درجه صحت است. حضرت فرمودند که: "میخواهی با پولت چیکار کنی؟" "قال احجبها التصدق بها، اسد و رحمی صله رحم کنم، صدقه بدهم، حج برم." آخرتی یعنی در آخر همین پول. این فکر کردی چون اسم پول آمده، شده دنیا. پول که اصلاً دنیا نیست، آخرت است. پول ابزار است و رویکرد تو این پول، تبدیل به دنیا و آخرت میکنی. ازش همینجا میخواهی، میخواهی جمع کنی. یک نزون ذهب و الفضه، حساب بانکی هی بره بالا و بعد توسعه توی ماده پیدا کنیم. اینجا سفت میشی. قانون طی الارض و... قانون فرو رفته. این هم که تو زمین فرو رفت. جلوه ملکوتی ملکوتش تو دنیا دیده شد. فرو رفته بود تو دنیا، به زمین چسبیدیم، سنگین شدیم. دانلود بلود میگه که: "این پر و بال چسبید به زمین. زمینیش یعنی سنگین شدیم." سنگین به زمین. اگه پول میخواهی، آسمان را نمیبینی، فقط زمین را میبینی. ویلا و خونه و این خونه را ۵۰ متر افزایش بدهم و از این پایین برم بالا و از یک آشنا دو تا کنم، یکی بهتر بگیرم و زندگی ۷۰ ساله و نه بیشتر. "این فلک را سخت نگشایم." همین است. این دنیاست. این پول، خود همین را میزنند تو پیشونیت: "هذا ما کنزتم لأنفسکم." قطعات فوقالعاده قرآن که ممنوعفروش است پیش حضر از تجسم اعمال و آخر سر تو این آیه غوغا میکند. مختصر خود این پوله این بود. ملکوتش این بود، جزای اون پول است. خود پولت آتش شد، آتیشش کردی. از اون طرف کلاً تو این سیستم عالم تا ابد فعالش کردی.
پوله: "ان ترک خیرا". پول به جا گذاشته برای بعد از خودش. وصیت کرده. قرآن میگوید: "ان ترک خیر." اگر خیر به جا گذاشته، طبق وصیت عمل کنیم. پول به جا گذاشت. سوره عادیات که شهید رضوی خیلی خیر دوست دارد. در آن میگوید: "همش خیلی دوست دارد." جهنم فلان فلان شده مرده! میدونی با پول چیکار میکنن؟ با پول فردا آزاد میکنم. با پول دل به دست میآرند. با پول گرسنه سیر میکنند. با پول دست کسی را تو دست امام زمانش میگذارند. "مؤلفه قلوبهم" میشه. صد تا اتفاق میفته دیگه. ما خیر از این کارها نکنیم یعنی از پولدار شدن بپرهیزیم. پس پول خیلی چیز خوبیه. چون پول میخواهی، زن میخواهی، شغل میخواهی، شهرت میخواهی. دیگه چی میخواهی؟ چه جوریش را میخواهی؟ کدام را بدهم؟ حیات دنیا را تو حیات عاجله چرا خرابش میکنی؟ شهرت برای چی میخواهی؟ خیابون برم اینجوری نشون بدهم؟ تو بانک همه جوره فلان امضا بگیرم، امضا بگیرم و عکس بندازم؟ همین ها کافی است؟
خیلی همه چی درست. صحبت کن. این خیلیه. محبوب بودن؟ تو صحیفه سجادیه دعا داریم: "خدایا، مرا محبوب، محبوبتاً فی ارضک و سمائک." ببین سما که میآید: "قواعد فقط زمین بخوای خراب." محبوبیتی که فقط فی ارضکه با محبوبت "فی ارضک و سمائک". حواست به آسمان هم باشد. آسمون مهم است. آسمونی که نگاه میکنی. محبوبتاً فی "ارضک و سمائک". درست شد. محبوب بشی؟ محبوب من باید از همین محدودهها و بیخودها و بیکیفیتها و سطحیها چشم پوشی کنیم. آفرین! بهت میدهم به تو محبوبیت را میدهم تا دنیا دنیاست. اسم ابراهیم عزیز است. ذکر تو را بالا میبرم. کسی اگر زمین نخواستی و فقط زمین میخواستی. تو زمین و آسمان با هم میخواهی؟. هر چی میخواهی، این قانون جذب ماست. مکانیزم زمین و آسمون. این را بهت میدهم. البته، کیفیتش را نمیخواهد معین کنیم. نحوه و روش و شیوه و اینها همش با خود خداست. کی میدهد؟ چطور میدهد؟ خیلیها را بعد مرگشان میدهد. الی فی آخرت بهشون میدهد. تو دنیا نمیدهد. خیلیها را بعد ۵ قرن میدهد. "کان ابوهم صالحاً." در دجله انداختند. عملگی کردند و غذا خواستند و گرسنه بودند. اینها ندادند. رفت بالا. عقل اقتصادی، بالاخره مدیر بود. رابطه هفتاد نسل فاصله بود بین این دو تا یتیم با پدر. هفتاد نسل فاصله داشت. خدا ملاحظه اون پدری را کرده بود. "تو نسل هفتادمش بندهام خوب بود." بچههاش نقدی دریافت میکنی؟ یا به انخرامی ؟ به هر کدام که بری میبینی. "هر وقت دلم بخواهد امتحان ساده بشه." بالاخره تو این دنیا نصیبت میشه، خیرش را میبینی. یک روزی بیا تو رجعت یا دوران ظهور ۲۰۰ سال بعد. یک روزی شهید اول، شهید ثانی دو بزرگوار خیلی زحمت کشیدند که ایشان هم از حله بودند. وقتی خودش پا شد رفت دمشق، با اینکه اهل لبنان بود. شهید اول پا شد رفت دمشق. دمشق داشت پاتوق غیر شیعه میشد. تهیه میکرد که من شیعهام. به عنوان مرجع تقلید شافعی شناخته شد. به عنوان مرجع تقلید شافعیها شروع کرد رساله دادن. لا به لا آثار شیعی شده در آن داشت مینوشت که کسی هم نمیفهمد شافعیه. آثار لُمعَه و اینها را اونجا نوشته. تربیت کرد. برگرداند حله که میآید حوزه حله را احیا کند. امام زمان غصه دارند. میگویند که شهید اول، شهید ثانی پلو طعم مرجعیت نخورده شهید شدند. ۵۰ سالگی کشتن آنها را. تو مرجع تقلید بودن و از مرجعیت به اینها هیچی نرسید. مخفیانه زیرزمینی کاست میدادند. پلو مرجعیت اینها در دنیا همیشه دست به آن بزند، سوسک میشود. یک چیز عجیبی! پلو مرجعیت شهید ثانی یک گذاشتم. هر روز سمت شهر، کلاس ۱۰ دقیقه دیر رسیده استاد. "خب عزیزم، شهید اول چی فرمودند؟" سه جلد! خودت دوست داری شهید اول، شهید ثانی بشنوی؟ برعکس.
قانون جذب که میگفت: "هر چی حرص بزنی، جلو میافتد." اینجا طبق قانون جذبه: "هر چی ولش کنی، بهش بیاعتنایی کنی، "فی عرضک" آن را نبینی، هم "فی سمائک" هم آن محقق میشود." حرفی که ارزشش جلو میافتد. فرمود: "دنیا مثل سایه است. بهش رو میکنی دنبال سایهات بروی." ساعت که شمعه، بزرگوار! و حواسش باشد. ساعت سایه بعد از یک ساعت "ظهر". بعد از ظهر، خورشید پشت تو است. همینطور دنبال قواعد جالب قانون جذبه است. قانون جذب را باید بیشتر توضیح بدهیم. بعضی رفقا هنوز الان تا الان از فیش امشب که میخواستم براتون بخونم، ۵ درصدش را خوندم از نکاتی که تو فیش آوردم. استفاده کنم. انشاءالله.
هر چی بیرغبتی کنی به دنیا، هیچ تأثیری ندارد در اینکه رزق تو در دنیا کم شود. بنده تجربیات فوقالعادهای دارم. نمیتونم بگم از خودم تعریف میکنم که وقتی لگد بهش میزنی، ۱۰ برابر بر میگردد. دنبالش میری، یک صدمش بهت میرسد. یک چیز عجیبیه! اون ۹۹ تا دیگه را گذاشته که بعد بیخیال شدی، ول کردی دنیا را. "کسری دارم، پول دنبال کافهی فلان، صد تا کار دیگه که ازت میخواد و خدایا نوکرتم، اوکی برمیگردم این ۵۰۰ تومن این برجم را بگیرم. لنگم و نیاز دارم." "میری ۱۵۰ بهت میده، ۳۵۶ ۶ ماه دیگه مال همین. رئیسجمهور گفتن: شنبه و یکشنبه اتفاق خیلی خوبی میفته. امروز فهمیدم یک ساعت بیشتر صبر کافی برای شما کافی نیست." اینها دستاورد دولت نیست. اینقدر آدم بیچشم و رو! سر کار و مشغول خدمت. از دیروز ۶ صبح ۷ صحبت کردم. ۶ صبح برخورد کردند. ۱۵۰ الان میده، بعد برجهای بعد هم کار میکنی بعد ۶ ماه برمیگردد.
ماجرای شهید بنده چند بار گفتم. زایمان شما را تعریف میکرد. "خدایا، چیکارش کنیم؟" عبدالحسین این موقع زایمانش که این رفته بود شیطان "زاویه" بیاره. کار پیش میآید. میرود برونسی. تشکر میکنم ازش. میگوید: "هر چقدر تو بیرغبتی نشون بدی، فکر نکن رزقت کم میشه." و "ان حرص الحدیث علی عاجل زهره الحیات دنیا، لا یزید فیها و انحص". "هر چی حرص همون که نوشتن میآید." خودت را نکُش! آقا ظهر ناهارت را میدهند. نوشتن برات. اینقدر داستان آن مردی که شاید از ما شنیده باشین تو اون بحثهای معروفی که همه شنیدند. اونجا هم گفتیم اینو: شهرستان کوچیک، بنده خدا مرده بود و بچهها غسلش دادند و کفنش کردند. یک نفس عمیقی کشید. برگشت. اولش گفت: "لرز دارم و وای گشنمه." همین سادگی به هم خوشمزگی. "این چرا دو لقمه قورمه سبزیش کمه؟ برش گردانم در حد خفگیش باید بخوره." تونل را داشته میرفته بالا. دو لقمه قورمه سبزی داره ماجرایش. این است: "بمیری این دو لقمه را میدهند بعد برو." قورمه سبزیش را خورد، خندید و رفت. حرص بزنی یا نزنی، بخواهی یا نخواهی، بدم آن را میآورد.
ماجرای عزرائیل و حضرت سلیمان بود که کرک و پر همه چی اش ریخت. گفتی: "چرا من اینجوری نگاه میکنه؟" مشتریش را خوب میشناسد. بالاخره از فلسطین سه سوت فرستاد هند. فلسطینه. من حاضر میشدم. خیلی برام جالب بود. دردش در میرفت. تو شکم عزرائیل میدوید با سرعت. چراغهای سنسوردار تهران. حالا مشهد ندیدم. خیابان طالقانی تهران یکی داشت. همیشه رو مخ بود. این چراغ سبز که میشد، زمان میزد مثلاً ۳۰ ثانیه مانده ۲۹ ۲۸. بعد خالی که میشد. بعد تو از چراغ قرمز قبلی که رد شده بودی، میدیدی زده ۳۱ ثانیه مانده. اول آروم میآمدی بعد جلویش خالی بودی و سنسور داشت. یکهو میشد ۶. "آروم بیا تا قرمز بشه. قشنگ بدون درد وایسا. سبز بعدی سبز. الان مال تو نیست. زور نزن." جریمه. نزدیک میشدی به قرمز، میرسیدی. آخرش براتون ننوشتم. "عبور از این چراغ." "سبز." چرا اینقدر زور میزنی؟ نه قانون جذبی و حرص بزنی که زود میرسی به چیش. تو آخرت را بپا. دنیا خودش با حقارت و نوکری و کلفتی و التماس میآید. "ببین عزیزم، من اینقدر از من برای تو نوشتن. جون مادرت بردار." "نمیخوام آقا!" "من اصلاً باید این را به تو بدهم." "نمیتونم." "نمیخوام." ملا علی کنی که: "چاهی داریم این اصلاً آب نداره. این هم توش سنگ افتاده. من میخوام اسم ترا روی آن کنم." "آقا نمیخوام." گفت: "نمیخوام نداریم." "من نمیخوام این را و کلاً ناامید بشه که ول کنه و بیاد تحویل ملا علی کریمی تیلیاردر. کل تهران را زلزله با سنگر جابجا کردیم." خدای متعال به دنیا وحی کرد: "اخدمی من خدمنی و اتعبی من خدمک." چقدر این روایت و این قواعد به دنیا وحی کرد؟ گفت به دنیا: "هرکی که دارد به من خدمت میکنه، بهش خدمت کن. هرکی به تو خدمت میکنه اذیتش کن." "من خدمنی"، به من خدمت میکنه پس بهش خدمت کن. "من خدمک"، به تو خدمت میکنه پس اذیتش کن. قانون جذب تو منطق ما اینه: بهش بیاعتنایی کن. بزرگترین شکنجه چیه؟ بیاعتناییه. با کرونا همین کار را میکنن. این بزرگترین اینجا تو دنیا صادقه. بیاعتنایی کن. "فکر نکنی من اومدم از اینها میخواهمها. زورکی علم میخواهی برای چی؟" پدرش را سرویسش کنیم. واسه چی؟ ندارد با نوکر امام زمان. حالا بلد باشی من بهتر از تو بلد باشم. آیا نوکری میخواد؟ همه چی تشبیهش به زن هم شده. "یک زن خوشگل، پررو، پرافاده، مغرور با التماس است." پول میخواهی؟ آخرتی. شهرت میخواهی؟ آخرتی. خونه میخواهی؟ آخرتی. خونه میخوام. امام رضا در مکاشفه دیدن: "حضرت گریه برای دنیا میکنن. من حالم بد میشه. آدم گنده ۵۰ سال سن ۸۰ کیلو وزن مستاجرم یک جا باشه فقط یک چیزی بالا سرم باشه چک چک نکنه. محفل علم باشه، صله رحم باشه، سفره پهن کنم، بچه داشته باشم." با این دولت که اصلاً میره تو شیفت بد. یعنی ده تای بچه، هشتم هشتم خوب. قانون جذبش چیه؟ همین بیاعتناییه. هم رزقت را جذب میکنه، هم خودت را جذب میکنه. خودت را جذب میکنه. میکشه بالا. این جذب است، جذب همین که خودت را میکشه بالا، خودت را میبرد. "لا یجد الرجل حلاوه الایمان." جذبه چیه؟ همون عشقه. همون حب است. همون معرفت خداست. اصطلاحات قرآنی مقام "اجتباء". "یجتبیک." تو قرآن وقتی میگه اجتبا، همین جذب است. "یجتبیک." مجتبی میشه. پیش شهادت امام حسن مجتبی نزدیک دو سه شنبه است. مجتبی جذب است، صبا این شیرینی ایمان را به کی میدهند؟ شیرینی عشق جدا میکنه. به کی عنایت خاص میکنه؟ میفرماید که: "آدم طعم ایمان و حلاوت ایمان را نمیچشد، حتی لایبالی من دنیا." تا بیخیال نشه که دنیا دست کیه، کدام دنیا دست کم که نفتت را ببرم. نزدم. اون دنیا نیست. اون آخرت. عزتت. اون استقلالت. استقلال و عزت و شرف و دین و نون و نسل بعدی. اون دریوزگی نسل بعدت عین دینت. این آخرت است. عین خیالت نباشه کی رئیس شد، کی بالا اومد، کی پایین اومد. من الان چندمم؟ من کجام؟ من کی بالا میرم؟ من کی پایین میام؟ بیرونم میکنن این حرفو بزنم و بالا برم؟ اونو نگم که پایین نیام؟ تا به اینها بیخیال نشی، حلاوت ایمان نمیچشی. اینها جزوه میآورد بر دلهای شما. "حرام است که شیرینی ایمان را بچشد." حرام است یعنی خدا نمیکند. حرام تکوینی. تو دنیا به دنیا، به زمین، به ارز، حلوای تنترانی از اون کجا پادشاه ببینند؟ لذت "سبحان الله" چیه؟ خواجه نصیر سحر داد میزد: "عین الملوک." چی لذت از دنیا؟ "یک ثانیه زیارتم به کل دنیا شما عوض نمیکنه." طا! دیگه چی آقا؟ فرمول اصلی جذبه همینه. این جاذبه دنیا را لگد بهش بزن، جاذبه اونور میگرفتت. امام صادق: "مؤمن من الدنیا." مؤمن وقتی از دنیا خالی شد، تخلی از دنیا پیدا کرد، سماء میره بالا، سماء آسمون. بهش میگن سماء چون بالاست دیگه. میره بالا. و "وجد حلاوته بالله." میچشد شیرینی محبت خدا را. دیگه با کسی کار ندارد.
میرزا احمد مقدس اردبیلی سطل انداخته بود آب برداره نماز شب بخونه، نقره اون عارف محبت مگر اینکه بام کار داری و میخوای یک کاری برات بکنم. و طلا رو میخوای بدی به یکی بدهم و مأموریتی پاداش نمیخوام. ریاست، مسئولیت بچه است. فلان. "ان القلب اذا صفا." دل وقتی صفا پیدا میکنه: "ضاقت به ارضه." حتی "لیسنا." زمین دیگه براش تنگ میشه تا بره بالا. دیگه اینجا بند نمیشه. کی میبره؟ کجا میبره؟ چطور میبره؟ اون یک بحث دیگه است. بعضی از این اساتید بزرگان تو سرویس بهداشتی براشون اولین مکاشفه، مکاشفه توحیدی، مکاشفه برزخی، مکاشفات شهودی. سرویس بهداشتی. منم کثیفم. منم بشور. بزرگ اهل دل. یک جارو هم به ما بزن. کی میاد؟ کجا میاد؟ با اونه. ولی قانون و قاعده اولیش اینه که باید دل بکنی از اینها. دومیش مراقبه است. شبای اول گفتم بحث ذبح. ما همش دائماً توی یک انتخابیم که دائم باید یک چیزی را ذبح کنیم. تو انتخاب دائمی بین خدا و غیر خدا هستیم که باید یک غیر خدایی را برای خدا ذبح کنیم. هم خودت میری بالا، هم رزقت میاد پایین. هم اونی که ویژه است برات میاد. میری سر جای اصلیت که ۵۰۰ تا مشاوره و کارشناسی و روانپزشک و روانشناس و کوفت.
شیخ مرتضی زاهد بالا منبر بود. اهل باطن بود. نوه ایشان آیت الله جاودان هنوز هستند الحمدلله تهران. داداش مداح بود. فکر کن میفهمی. "من روضه مداحی میکنم. این را بذارم کنار؟" گفت: "آها! آره! همونو بذار کنار." "کاف مداحی برای چی بذارم کنار؟" شهامت میخواد. قاعده میخواد. حساب کتاب داره. اهل باطنش باید باشه. خیلی خیلی چیزها است. به خاطر خداش، آهنگی بود و صدایی بوده. برای خودمون بوده و مشتری و فلان فلان. گفت: "هفته بعدش از روستای اطراف تهران اومده بودند." گفتن: "شیخ بیا بریم." گفت: "نمیآیم." "حافظه داری؟ حرف میتونی بزنی؟" روستا یک قیل و قال شد. دیگه شیخ به این بابا میشناختن. نه این را به شیخ. شیخ مرتضی زاهد یک لغزشی داشت. یک لگدیه دیگه. ببین. این قانون جذبش اینه. جذب است. خودت را میکشه. بعد او کار اصلی که اصلاً مداحیه واسه سخنرانی میخواستم. تو بمبگذاری وقتی که این اتفاق افتاد. برگشتم. من احساس کردم خدایا کار مهمی با من داری. و تو اولی که رئیسجمهور شده بودم. گفتن که: "الان که نگاه میکنم من رئیسجمهور شدم، میفهمم حکمتش چی بود. من از شهادت محروم شدم که خدمت بزرگی به شما بکنم." قاسم سلیمانی از سرانگشتت بچکه. ریاستجمهوری اون موقع که نخستوزیر بود. یک کار مهمی خداوند به کاری با مردم میکنم. یک اثری در تاریخ خلق بکند. تعریف کردم تو همون زندان که پیروز میشیم. به نتیجه داره کارامون. رفیق من تو رشته انتخابات موقع انتخابات رأی میداده. بعداً برای ایشان تعریف کرده بود که مال انتخابات اول ریاستجمهوری. اون کاغذی که فیلم سیدعلی از ته زندان رئیسجمهور. چه خبره؟ رئیسجمهور که شده بود، کلاً پشیمون شده بود. ثبت نام کنم. از سال ۶۰ تا ۶۳ قشنگ مشخصه. یعنی یک جوان کار تحویل گرفته. یک پیرمرد برای دور دوم برای ثبت نام نخستوزیر معرفی کنه که اونم که نذاشتن. کابینه هم که یکی دیگه معرفی میکرد. مشکل شخصی اصلاً داشت. صدا و سیما پخش کردن: "شما ولایت فقیه نفهمیدی. برگردم. زورکی سخن بگویم." اولی که طرح آقایان از شما راضی نیستم. حلالتون نمیکنم. هرکی برای مرجعیت من کار کنه. تعابیری نمیخوام. آماده راند دوم سخنرانی بشید. مرحوم ترمذی. "زیرو اینایی که تو بحثهای فلسفی و اینها عرفان نظری هستند میشناسن." ترمذی فتوحات. یک ۱۵۰ تا سؤال داره. ترمذی حکیمای درجه یک و عرفای حسابی. حکیم حکیم راوی میگه: "اولاً کار با دو تا از طالبین علم تصمیم گرفت برای تحصیل علم و سفر." من پیش مادرش اجازه بگیرم. جذب و جذبه اینه. کلاً معکوس اونایی که همیشه فکر میکنی. معکوسش را خدا اونی که میخواهی در تو نخواستنت قرار داده. بعد نخوای که لگد بزنی. سفرش را ول کرد. دو تا رفیق رفیقش رفتن. ۵ بازی ماجرا گذشت. خیلی پاسداران جلد ۸ صفحه ۲۰۹.
فردا میان عالم دانشمند. همینجا یک پیرمرد نورانی ظاهر شد. گفت: "چرا گریه میکنی؟" "سه سال آن پیر با وی سخن میگفت." دانست که آن پیر خضر علیهالسلام است. و بعد از آن هر شب یکشنبه خضر میآمد و با وی بحثها میکرد. تلویزیون میگوید: "این دولت از رضای مادر گرفته." خضر استاد میخواستی. یک سرانگشت خضر نمیشد. اونجا میرفت. خضر را فرستاد. "مدتی خضر را ندید." وای که اینجاش چقدر وای! "مدتی خضر را ندید. اشتیاق ملاقاتش را داشت. روزی جامه سپیدی پوشیده بود و برای نماز جمعه مسجد میرفت. کنیزکی آبی که لباس کودک درش شسته بود و پر از بال و نجاست بود به سبب درخواستی که از شیخ کرد و وی انجام نداده بود." این بشه گفت یک کنیزی گفت که: "فلان کار را انجام بده." شسته بود تمیز. یعنی قطعات تیکه تیکه توش یافت میشد که این بچه صبح چی خورده، دیشب چی خورده. خالی کرد. شیخ تحمل نموده و هیچ نگفت. آن روز خضر را ملاقات نمود. آن حضرت به وی گفت: "چون تحمل نمودی، مرا دیدی." جذب برعکس است. برعکس باید بزنی. داداش! و کلاً داداش! اشتباه بزنی یعنی برم عالم بشم نه. یعنی دقیقاً بشه تو خونه استاد. استاد خوبه هست. جنس خوب داری؟ گفت که: "میری مثلاً قاسم آباد مثلاً اندیشه فلان کوچه فلان ساختمان فلان طبقه ۳. طبقه سه. وارد که میشه اتاق دست چپ. اتاق دست چپ گنجه سمت راست. طبقه دوم گنج ته طبقه دوم گنجی کشو." کل سیروس اینه که رستا میگوید: "کلم کو کلم کلم." آقا! "کله منو." یک چیزی بود. "کلم خدا بود. نذاشت من این کارا را بکنم. ای خدا! ای خود خود خداست!" گفتنی نیست.
روایت دیگه بخونم تا مداحمونم بیاد راند دوم بحث را شروع کنیم. وقت نمیشه براتون زیاد بخونم. پرسید که: "عین طریق." "راه راه راحت کجاست؟" فرمود: "فی خلاف الهوا." با هوا مخالفت کن و راحت میشه. راه کی راحت را بنده پیدا میکنه؟ گفت: "اول یکی حدیث معراج را برید بخونید." کامل قوانین جذبه را اگه بخواهید دستمون. حدیث معراج کلاً قوانین جذب است. فرمولهای جذبه. خصوصاً شرح آیت الله پهلوان تهرانی "سر الاسرار". فرمود که در مورد کائنات و عشق کائنات. فرمود: "من عبد الله، عبد الله له کل شی." بندگی خدا کن. خدا همه چی را بنده من خاف الله ...* آمن الله من خاف الله اخاف الله. کسی از خدا بترسه، خدا همه چی از او میترسونه. عاشقم. عاشق خدا. برو تو اون سیکل قرار بگیر. سیکل عبودیت و عشق کائنات "مرغ ایموجیهای بدی" واسش میفرست و "استیکرهای بد بد دارن". کائن میگوید: فرمود که: "خاف الله." فحش نیست. یعنی: از خدا بترس. همه چی ازت میترسه. "من اتق الله، آها والله." این همه قوانین کائنات. رد میشی. اصل این جذب و جذبه در این یک تیکه است. در این دعا: "الهی حققنی به حقائق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب." سبک برخورد، سبکی با اهل جذب. اونجوری قانون جذب فوقالعاده است. تمام کنیم چون حیفه ۱۰ ۲۰ تا از این عبارات آوردم اینجا. هیچیش را نخونیم. حیفه. میفرماید که خیلی هم زیباست. دیگه شماها که میدونید چقدر این روایت زیباست. میفرماید که: "نصیب بشه من چشمش میشم، گوشش میشم." اینها که خب اینم حدیث. فرمود: "اگر یک قدم بیای، من اختب الی شرا." یک وجب میاد. نیم متر. نیم مت میآید. "یک باک مسافت طولانی." و "من عطانی یمشی قدمزنان بیار اتیه." هر بلد حرمله. منتظر، منتظر. اصلاً او خواهانه. ببین جذب از اونجاست. تو پاشو. این چقدر دیوونه میکنه آدم را. "قم الیه!" پاشو. "الی!" تو پاشو. من راه میافتم. تو پاشو. من راه میافتم. میخواد بگه من بیشتر طالبم. من بیشتر میخوام. "اگر مجنون دل شوریده باش، چه خوش با مهربانی از دو سر. یک سر مهربانی درد." "اگر مجنون دل شوریده لیلی از او شوریده." امشب این بچه بهانه میگیرد. "بابا!" قشنگ قواعد جذب را رعایت میکند. هیچی نه غذا میخوام، نه آب میخوام، نه خواب میخوام، نه استراحت میخوام، نه بانک. همه اینها را میخواست و گرسنه بود، تشنه بود، خسته بود. تو خرابه جاش شده بودن. زیر آسمون. "قم الیه!" "الیه!" تو فقط پاشو. "من ترابی و من هر ولت میکنم." این بچه مگه چه امکانی داشت؟ آدم بزرگش تو اون دل شب هیچ راهی نداشت برای اینکه باباش را ببینه. این بچه چه امکانی داشت بخواد باباش را ببینه؟ منطقیترینش این بود که صبح کن. "صبح بشه، فردا میریم کاخ درخواست میکنیم، بابا را بیارن دو دقیقه ببینی." نهایتش این بود که این عاقلانه و فرضی بود که میشد تصور کرد. هیش! که "اگر مجنون دل شوریده لیلی از رقیه بیتاب بود، نه. حسین بیتابتر بود. حسین تشنهتر بود. حسین طالبتر بود." اینی که به نیزه شهر به شهر رفت ۴ نفر را برداره برای خدا بیاره، شهادت او تن داد. "ان الله قتیلا." از اولش گفت: "خدا دوست داره منو سر به نیزه ببینه. با همین عشق میرم دلهایی را تکون بدهم. شاید ۴ نفر جذب شدند امشب از یک جایی." میخوام برم خرابه شب. ختام مسیر هومسک شد. زندگیمون بشه تو یک مسیری که میرفتن یک جایی رسیدن. یک دیری بود مال مسیحیها بود. جوان مسیحی بود. نفر چند نفر. یک صندوقی باهاشون بود. یک نیزهای هم داشتن. یک چیزی تو اون خارجی. ما شهر به شهر مأموریت خارجی. کیه؟ گفت: "نمیشناسی تو مسیحی علی؟ دیگه داماد علی است. وصی اوست. من تو آسانام خوندم آثار مسیحیت را." این مسیح پیغمبر. این کی بود؟ این کی بوده؟ "پسر بود از اولیا خداست." گفت: "هر چی بخوای بهتون میدهم امشب. هر چی پول بخوای. فقط این صندوق امشب به من امانت بدین. شما امشب میخواین اینجا بخوابید. صبح میخواین از اینجا برین." من صندوق را قبول کردم. پول کلون. صندوق برداشت و آورد توی دیر. در را باز کرد. حالا میگه عجیب دل برد از این مسیحی. این سر هی میبوسید و میگفت: "به حق الم کریم! دوست دارم منو شفاعت کن پیش جدت." شفاعت پیش مسیح شفاعت. یکهو دیدم سر بریده زبون باز کرد. فرمود: "اسلم تشفع." "اسلام بیا، شفاعتت با من." "علی مسیح به مسیح علی الذی" اول که مسلمون شدم اونجا با یک دل کندنی آخر. و این سر را تحویل اینها داد. و آتش به دلش ماند وقتی این سر را داد. خب من از شما میپرسم وقتی یک مسیحی را این شکلی او میره جذبش میکنه، مسیحی بچه خودش وقتی بهانه بگیره چیکار میکنه؟ "بابا!" دلش تنگ شده. "بابا، چند روزه از بالای نیزه بغلت کنم. حواسم بودا، دامنت آتیش گرفت، دستت بلند کردن، نمیشد. بابا! میدونی من کار داشتم، مسئولیت داشتم. بعد یک مدت تو این شهر شام با این نیزه میچرخیدم. بعد مجلس شراب میرفتم. خیلی سرم شلوغ بود. دیگه از امشب سرم خالی کردم. امشب وقت جذبه گرفتتش." جذب این بود. این لبها را گذاشت روی اون لبها که بزرگترین جذبه جذبه لغو مرکز عواطف و شور و احساسات و اینها. لب بگذار. همیشه وقتی میخواد اوج عشق را بگه، میگه من دنبال لب معشوق میگردم. این بچه دنبال این. تو نقل تاریخ داره که حضرت یعقوب چند سال بچهش را ندیده بود. مثلاً ۳۰ سال. یوسف پسر بود، جوان بود. ۱۱ ۱۲ ساله. اولین بار که یعقوب تو مصر یوسف را دید. همدیگه را بغل کردند. یوسف گفت: "بابا! ۳۰ ساله درگیر یک سؤال. این را او فقط بگو وقتی تو چاه انداختنت، جایی که زخم نشد کدام قسمت بدنت بود؟" بپرسه؟ "بابا! بگو ببینم از ناقه که افتادی چیزی نشد؟" بچه پیشدستی کرد. "سلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح علیک منی سلام الله ابدا." "آمدی تو بقی الله. برای جعله الله." آخرم عهد من نیست زیارت السلام علیک.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
قانون جذب قانون جذبه
جلسه دوم
قانون جذب قانون جذبه
جلسه سوم
قانون جذب قانون جذبه
جلسه چهارم
قانون جذب قانون جذبه
در حال بارگذاری نظرات...