انسان یعنی علم و عمل
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عرض کردیم درباره زیارت عاشورا و اشک بر اباعبدالله و زیارت امام حسین (علیه السلام). یکی از آثاری که گفتند، این است که اگر کسی مقید به اینها باشد، با امام حسین (علیه السلام) محشور خواهد شد و در خود زیارت عاشورا هم یکی از حاجات جدی ما همین است که ما در دنیا و آخرت با امام حسین (علیه السلام) باشیم.
اینکه ما میخواهیم با امام حسین (علیه السلام) باشیم، معنایش چیست؟ این همراه بودن به چه معناست؟ خب، یک چیزی را ساده آدم متوجه میشود که یعنی حالا مثلاً در این زمره به حساب بیاییم، در این طیف محسوب بشویم؛ ولی آنی که عمیقتر است و آنی که لبّ ماجراست و اصل ماجراست، معمولاً به آن توجه نیست. کلاً باید یک دور ما بنشینیم و مفاهیم را از نو، عمیق و حلاجی شده با همدیگر بسازیم. ما خیلی نیاز جدی داریم توی مباحث جریانی که حالا مبلغ دین است و دارد معارف دین را منتقل میکند. احتیاج به پوستاندازی داریم. باید ادبیاتمان را آپدیت و بهروز کنیم و مخصوصاً اینکه فضای ذهنی جامعه ما خیلی رشد کرده است. آدمهای مؤمن و مذهبی ما خیلی رشد کردهاند. شما الان شلوغترین جلسات را که میبینید، جلسات قشر فرهیخته است؛ یعنی در دانشگاهها معمولاً بیشترین استقبال میشود. سخنرانی و مراسم و طلب و عطشی هست نسبت به اینکه مباحث عمیق باشد.
کمی از فضای -حالا نمیخواهم تعبیر بد به کار ببرم- ولی کمی فضای منبرمان از فضای روضه زنانه باید فاصله بگیرد. نمیگویم روضه زنانه بد است یا مثلاً سطحش پایین است؛ بالاخره هر فضایی اقتضای یک ادبیاتی را دارد. خب، مثلاً در فضای روضه زنانه طبعاً موقعیت و فضا تناسبش بیشتر برای گریه و قال و عواطف و احساسات است. خب قاعدتاً اگر کسی یک خواب خوبی هم تعریف بکند، خیلی احساسات برانگیخته میشود: «پسر حاجخانم فلانی که دیروز اینجا آمده بود، دیشب خواب دید که مثلاً فلان معصوم گفتند یک کاسه شله از فلانی بگیر، مشکلت حل میشود.» دیگر جمعیت گریه میکنند و احتمالاً سه نفر غش میکنند در آن جمعیت. خب، این ادبیات شاید به درد روضه زنانه و حتی مثلاً مسجد محل بخورد؛ ولی این قشر فرهیخته ما، به نظرم کمی دارد سرش بیکلاه میماند و غریب واقع میشود. آدم نخبه و باسواد میخواهد بیاید پای منبر بنشیند و میبیند که همان ادبیات روضه زنانه اینجا هم مثلاً در مسجد دانشگاه و منبر دانشگاه و اینها باب شده و همان ادبیات، همان نگاه دارد ترویج میشود. خب، کمی به نظرم جا دارد که مباحث عمیقتر مطرح شود، ولو ممکن است ریزشی داشته باشد نسبت به آنهایی که علاقه دارند به سبک سخنرانی روضه زنانه. اشکال ندارد، نباید ترسید. عوضش آدمهای نخبه، فرهیخته، قشر تحصیلکرده و عمیق، اینها میآیند و بحث را میقاپند، هر جا که پیدا بکنند آن را میخواهند.
کمی در مورد ادبیات، در مورد امام حسین (علیه السلام)، مجلس روضه و گریه و اینها، کمی میخواهیم عمق بدهیم به نگاهمان و کمی از فضای عُرفی و عامیانه میخواهیم فاصله بگیریم و آثارش را انشاءالله در زیارت اربعین امسالمان خواهیم دید. ما دیگر زیارت اربعین را نباید با این توجهات برویم که مثلاً حاجت میدهند و فلانی مثلاً چی شد و نمیدانم اشکانمان را در مراسمات مذهبیمان، حس و حالمان و اینها. گاهی من میبینم مثلاً یک دانشجو نشسته در حرم، مداحی فلان آقا را در حرم گوش میدهد که یک حالی پیدا بکند. خب، این علامت نقصان است، بیمارستان است. طلبه مثلاً با مداحی پرشور فلانی مثلاً ارتباط برقرار میکند. نمیخواهم بگویم آن نباید باشد، عرض من روشن است، آن باید باشد سر جای خودش، سطح ما نباید این باشد؛ یعنی سطح ادبیات و معرفتی که میخواهد یک شور احساسی و هیجانی تولید بکند، این سطح معرفت ما در همین حد بخواهد بشود، این خیلی بد است. خیلی لایههای عمیقتر دارد و میتوان با امام حسین از یک دریچه دیگر ارتباط برقرار کرد، جوری که زندگی آدم بریزد به هم. قاضی میگوید: «من از قمر بنیهاشم حاجت گرفتم، درها برایم کنار رفت، بعد از چهل سال.» یعنی مثلاً آن حس و حالی که پای شور فلان مداح معروف پیدا میکند، یکهو بعد چهل سال آن را پیدا کرد. گوش بدهیم، حس و حالش را پیدا میکنیم. آن چه دری بوده که چهل سال سیدعلی قاضی باید برود در حرم حضرت عباس در بزند که آن در باز بشود؟ خیلی ظرفیت در این مجالس روضه، ظرفیت عظیمی است. در خیلی جاها آدم میتواند با این مجالس برود.
همراه امام حسین بودن یعنی چه؟ یعنی آقا مثلاً ما را پیرغلام به حساب بیاورید و ما هم دیگر یک کاسهای جلو ما بگذارید و ما کاسه بریزیم و این خوب است ها، ببینید، این حس و حالها باید کمی هم توضیح داده شود. گاهی مثلاً میگویند: «آقا ما سگ اهل بیت هستیم.» این بستگی دارد که چه کسی بگوید، با چه حدی از معرفت بگوید. با جملهاش کسی مخالف نیست. گاهی آدم میبیند بعضیها حمله میکنند نسبت به این ادبیات. خب، بله، یک مرجع بزرگواری مثل آیتالله وحید خراسانی در شعرشان آخر خودشان را با همین عنوان معرفی میکنند. خب، اینی که آدم خودش را در آن ساعت میداند، برای چه کسی فرق میکند؟
یک وقت یک کسی نشسته نرفته، از راه رسیده: «ما سگ حسینیم.» قلاده هم میبندد، نفهمیده چه به چه است ماجرا، کی به کی است. یکی همه راه را میرود، بعد آخر میگوید: «این دو تا جمله از این دو تا آدم». آخه یک آقای از علمای تهران که حالا زنده هم هستند، یک قران هم خرج نکرده بود، برگشته بود خدمت مرحوم آیتالله بهشتی، نشسته بود، این آقا گفته بود که: «آقا من رفتم پول ببرم، خرج را خدا داد، با زن و بچه رفتم.» و روبروی ایشان نشسته بود، گفت: «حاج آقا، حماقت نیست کسی اینجوری مکه برود؟» ایشان فرمود: «برای ایشان توکل است، برای شما حماقت.» رفته، این توکل است یا حماقت، بستگی دارد یک حرفی را چه کسی بگوید، و سطح آدم چقدر است و جایگاهش.
خوب، پس ما از این «با امام حسین بودن» یک چیزی میفهمیم. میخواهیم کمی نگاهمان را عمیق بکنیم. این بحثها را هم ما در تتمه، چون خیلی از دوستان یا خدمتشان بودیم یا بحثها را بهصورت غیرحضوری دنبال کردند، آن کتاب مرگ را که شرح دادیم، بنا بود که یک سری بحثها را عمیقتر مطرح بکنیم که فرصت مهیا نشد و این چند شب خدمتتان هستیم تا باز برای یک فرصت دیگر، مهیا بشود یک سری نکات را بتوانیم بگوییم. این بحثهای، تتمه آن بحثها مطرح میشود. درخواستم این است که رفقا معرفی بکنند به دوستانی که آن بحثها را پیگیری کرده بودند؛ چون عطش اولیه ایجاد شده. ما شاید روزی نباشد -حالا آقای فاطمی برادر عزیزمان که زحمتهای کارهای رسانه با ایشان هست اینجا تشریف دارند- روزی نداشته باشیم که پیام در مورد این کتاب. هر روز ما این پیام در مورد این کتاب را داریم که: «زندگیمان ریخته به هم و متحول شدهایم و داشتند طلاق میگرفتند، برگشتند و نمازخون شدند.» و چقدر ماجراها از اقصاء نقاط دنیا و عالم. خوب، یک اشتیاق اولیه از ما نبوده است، اخلاص نویسنده بوده و حال و هوای ماه مبارک رمضان که بالاخره این بحث را هدایت به لطف امام رضا (علیه السلام)، بذر اولیه کاشته شده است. این بحث باید ادامه پیدا کند و این خوراک لازم دارد. این بحثهای ما ادامه آن بحثهاست؛ یعنی کسانی که آن نقطه تحول را در خودشان احساس میکنند، حتماً این بحث را باید پیگیری بکنند. یک وادی دارد شروع میشود با این بحثها و وارد یک سری مسائل جزئی و ریز میشویم و بحثها عمیقتر هم میشود انشاءالله. لذا بحث را عزیزان معرفی بکنند به سایر کسانی که پیگیر آن مباحث بودند.
خب، یک نکته بسیار مهم و کلیدی. اینها دیگر، ببینید، لب دین است و این بحث روضه زنانه نیست و شاید جای دیگری هم این بحثها را در منبری و جلسه و اینها پیدا نکنید؛ چون بنده دارم میگویم، چون زمینه و ظرفیت برای خیلی حرفها نیست. دیگر حالا یک وقتی یک جمعی دور هم جمع میشود که همه فرهیختهاند و اینا که کم پیش میآید اینجوری بشود. دیگر فضا فراهم میشود یک سری حرفها را آدم بتواند مطرح بکند. این حرفها، حرفهای بسیار نابی است و کمیاب و نایاب بلکه. همهاش هم از آیات قرآن و کلمات بزرگان انشاءالله. و این چند شب، همین فیشهایی که بنده نوشتم که برای دیشب و امشب فیش نوشتم، تمام این پنج شب را پر میکند و تمام نمیشود؛ یعنی برای شبهای بعد دیگر من نباید فیش بیاورم و همین بحثهایی که فعلاً برای این دو شب آماده کردیم، در این پنج شب بتوانیم مطرح بکنیم. خیلی فیش برای امشب، فقط من فیشهایی که آماده کرده بودم، دیدم که این خودش سه شب منبر میشود. نمیدانم چه کار بکنیم و تازه این مقدمه بحث است. میخواستم شبهای بعد یک بحث دیگری را مطرح بکنم، اصلاً به آنجا نمیرسیم. همین را بتوانیم تمامش کنیم، خیلی است. دیدم که اشکالی هم ندارد اگر ما همین را کمی رویش بمانییم. آنقدر مطلب گیرمان میآید که حالا حالاها میتوانیم با آن سر کنیم.
«با امام حسین باشیم» یعنی چه؟ ببینید، اولین نکته این است که ما کیم؟ امام حسین کیست؟ که بعد بخواهیم با هم باشیم. اصل ماجرای دین اینجاست. همان که به آن میگویند «معرفت نفس»، اصلاً غوغای معارف اینجاست. کسی اگر معرفت نفس را نداند و نشناسد و از آن باخبر نباشد، نسبت به همهچیز جاهل است. امیرالمومنین فرمود: «اصلاً علم برایش معنا ندارد.» چه میداند از دین؟ کلاً هیچ بهرهای ندارد؛ چون اصل ماجرا این بخش است و همه شگفتیها و جذابیتهای دین در اینجاست. بخش معرفت نفس، غوغایی از معارف است. یک پرده اگر کنار برود.
یکی از اساتید ما میفرمود که: «اگر بهاندازه پوست پیازی -اندازه پوست پیاز چقدر نازک است؟- اندازه پوست پیازی حجاب برداشته بشود، آدم نفسش را بشناسد، آنقدری از معارف نصیبش میشود که اگر همه کتابخانههای عالم را پر بکنند از آنی که او فهمیده، باز جا دارد.» پوست پیاز کنار برود و دیگر علمی است که اصلاً به زبان نمیآید: «یُدْرَکُ وَ لَا یُوصَفُ.»
ما کیم؟ امام کیست؟ معرفت امام که یک چیز عجیب و غریبی است، آن که دیگر اصل ماجراست. یک دو قدم در این وادی با همدیگر پیش برویم. ببینیم که واقعاً کی هستیم، با همینیم، بعد آنی که قرار است با امام حسین باشد یعنی همین تنِ ضریح امام حسین برسیم و دیگر با امام حسینیم؟ یا یک چیز دیگری است؟ حقیقت ما باید با حقیقت امام حسین باشد. بعد حقیقت ما چیست؟ حقیقت ما چیست؟ حقیقت ما کجاست که بخواهد با امام حسین باشد؟ او چقدر حرف اینجاست؟ اصلاً با امام حسین بودن، با خدا بودن. مگر خدا از ما جداست که میخواهیم با خدا باشیم؟ معیت قیّومیه خدا را باید صحبت بکنیم که اصلاً خدا که همیشه با ماست، ما با خدا باشیم؟ با امام حسین باشیم؟ خدایی که همهاش با ماست، اشراف وجودی به ما دارد. امام حسینی هم که با ماست، اشراف وجودی دارد. دیگر ما با او باشیم، چه معنایی دارد؟ دیگر چه داریم از خدا میخواهیم؟ به آن برسیم، قدمبهقدم را باید طی کنیم، ببینیم بحثمان به کجا میرسد.
خب، اول در تعریف انسان. مباحث را در دانشگاه پارسال داشتیم، عناوین هم مختلف بود. «آیا انسان میسازد؟» یک چند جلسهای بود که آنجا در واقع در مقام سلبی صحبت کردیم که اینی که الان داریم در عالم، انسان نیست، نیست و بیشتر ناظر به مباحث قلب بود که غربیها انسان نمیسازند، و در غرب خبری از انسان نیست و جمله حضرت امام هم که «غرب تربیت حیوان میکند.» یک بحث دیگر بعداً داشتیم: «آیا سلمان میسازد؟» که این یک هاله کلی از بحث را دادیم که امیرالمومنین الگوهایی دارد؛ یعنی آنی که شاخصه است و میشود نمونه نشان داد که اهل بیت چه میسازند، یکی سلمان است.
حالا بحث ما میخواهد دقیق بشود. اینی که امام حسین انسان میسازد و با امام حسین باید باشیم، که آنی که با امام حسین است انسان است و حقیقت انسانیت است؛ چون امام حسین نماد انسانیت است. آنی هم که با امام حسین خواهد بود، انسانیت است. ما که میخواهیم با امام حسین باشیم، یعنی انسان باشیم. اگر انسان بودیم، با امام حسینیم. البته انسانیت مراتب دارد. یک قدمش، اگر آدم وارد بشود، یک درصد اگر از انسانیت بهره ببرد، یک درصد با امام حسین است. اگر صددرصد، صددرصد با امام حسین است. فانی در امام حسین. اصلاً چشم و گوش و دهان امام حسین است، نسبت قمر بنیهاشم با امام حسین. پس این مراتب معیت، مراتب بسیار طول و درازی است. حالا قدم اولش را میخواهیم وارد بشویم: «انسان یعنی چه؟»
اینها دیگر اگر در دانشگاه و حوزه و اینها بیاید، غوغا میکند. بنده از متن کتاب شرح منظومه حاجی سبزواری. و چقدر حیف است که این بحث غریب است و این مباحث غریب فلسفه غریب است. یک چهار پنج خط نکتهای دارد مرحوم حاجی سبزواری، شرح منظومه، جلد ۳، صفحه ۶۲۴. منظومه کتاب فلسفی حاجی سبزواری است، فلسفه را به شعر درآورده، بعد خود شعری که گفته را شرح داده است. چه غوغایی کرده است حاجی سبزواری، واقعاً! شرح منظومه، یعنی منظومه و شرحش، جفتش از خود ایشان است. شعر را ببینید، حالا بحث در مورد جبر و اختیار است ها. آن لابه لا یک بیت میگوید، غوغا میکند، کنفیکون میکند، میرود.
«خُمِرَتْ طینَتُنَا بِالْمَلَکَةِ، وَ تِلْکَ فِینَا حَصَلَتْ بِالْحَرَکَةِ.» من اول شرح ایشان را بخوانم بعد شرح ایشان را شرح بدهم برایتان. «خُمرَت طینتنا» ای طینت نفوسنا، «بالمَلَکَةِ الحَمیدَةِ العِلْمِیةِ وَ العَمَلِیةِ.» خسته نشوید، حوصلهها سر نرود که من با این عبارت کار دارم. «اِمَّا طِينَتُنَا مِنْ عِلِّيِّينَ.» رزقنا الله و ایاکم به حق محمد و آله. «وَ اِمَّا طِينَتُنَا مِنْ سِجِّينٍ.» اعاذنا الله و ایاکم منها. یک بحث در مورد علیین و سجین دارد، کلام مطرح نمیکنم. ما انشاءالله از مهر، شنبهها، دانشگاه فردوسی، بحث متطففین داریم، بحث علیین و سجین آنجا مفصل بحث خواهیم کرد، انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد.
بعد میفرماید که: «تِلکَ المَلِکَةُ فِینَا حَصَلَتْ بِالحَرَكةِ.» طینت ما را با ملکه بسته. طینت ما با ملکات ما شکل میگیرد. ملکه ما چیست؟ ملکه با حرکت شکل میگیرد. «بالْحَرَکَاتِ النفْسَانِیَّةِ وَ البَدَنِیَّةِ.» حرکتی که در درون خودمان داریم، ملکه ما را شکل میدهد. خب، از الملكات. حالا ملکه چه شکلی شکل میگیرد؟ ملکه و حرکت چه شکلی شکل میگیرد؟ حرکت در مورد چیست؟ قاطی نکنید ها، حواستان جمع باشد ها، نکته خیلی اینجا دارد. من مفصل، غصه نخورید، نگویید: «آقا بحث سنگین است.» کامل توضیح داده میشود انشاءالله. فقط اول اصطلاحات را داشته باشید. خیلی اینها مهم است. اصل روانشناسی این است، بحث معرفت نفس همین است.
«إذْ الْمَلَكَات إنّمَا تَحْصُل مِنْ تَکَرُّرِ الْأَفْعَال وَ الْحَرَکَاتِ النَّفْسَانِیَّةِ أَوْ الْبَدَنِیَّةِ.» ملکه از تکرار عمل حاصل میشود. آدم وقتی یک کاری را زیاد انجام میدهد، ملکهاش میشود. «وَ الحَرَکَاتِ النَّفْسَانِیَّةِ كَانَ أَوْ بَدَنِیَّةِ.» پس ملکه محصول تکرار اعمال و حرکات درونی و بیرونی ماست. حقیقتمان چیست؟ ملکاتمان است. از خودمان آنی که ساختیم، میشود ملکات. حالا ادامه: «وَ الْمَفْرُوضُ أَنَّ تِلْکَ الْأَفْعَالُ وَ الْحَرَكَات مَفْضَى إلَیْنَا وَ حَقَائِقُ ذَوَاتِنَا.»
آخ، این یک جمله، یک جملهاش محشر است. سبزوار، قبر ایشان را ببوسم و برگردم. «هُوِیَّاتنَا لَیْسَتْ» یک خط، چهار پنج کلمه. همه بحثها را در این پنج کلمه گفت. «هویت ما یک چیز است. لَیْسَتْ إلَّا الْمَلَکَاتِ الْعِلْمِیَّةِ وَ الْعَمَلِیَّةِ.» هویت ما چیزی نیست مگر ملکات علمی و عملی. کاریاش ندارم. یک توضیح دو سه تا توضیح دیگر بدهم از متن بخوانم، بعد بیایم دیگر همینجور مثال بگویم و بحث را سادهاش کنم.
جناب آیتالله حسنزاده آملی در کتاب «خیرالاثر فی رد الجبر و القدر و رسالتین» صفحه ۴۱ و ۴۲. به همین سبب، بدن اخروی به بدن مَکذوب و بدن مُکتَسب تقسیم میشود. ما بدن اخرویمان را متن بخوانم که بدانید حرفها از کجاست، گم نشوید. اولین حرف پایه فلسفی و عرفانی دارد، بعد برویم در بحث ببینیم که از قرآن هم این حرفها درمیآید یا نه. اصلاً کلاً نگاهمان نسبت به قرآن عوض میشود. اصلاً یک چیزهای دیگر میخواهد امروز مطرح بشود، سر به بیابان آدم میگذارد. بعدش بدن مَکذوب و بدن مُکتَسب. بهشتیها بدنشان، بدن مَکذوب است. جهنمی، بدن مکتب. بدن مَکذوب صورت ملکات حَسنه است. اگر کسی ملکات خوب داشته باشد، بدن اُخروی و بدن بَرزَخیش میشود بدن مَکذوب. کسی ملکات سیئه داشته باشد، بدن اُخرویش میشود بدن مُکتَسب. که از قرآن هم استفاده کردهام و این صور مثالهای برزخیاند که همان ابدان برزخی هر انسانی است که با خود از دنیا میبرد. ما بدن برزخی خودمان را میسازیم. آیات زیر مُبَرهِن است.
حالا ایشان هم، یعنی جا دارد الان من بروم تهران، دست ایشان را ببوسم و برگردم. «مُبَرهِن است که انسان به علم و عمل خود، سازنده خود است.» انسان یعنی علم و عمل. هی میگوییم: «انسان، انسان، انسان.» یعنی چه؟ یعنی علم و عمل. علم کاملاً ما به سواد میگوییم. «علم» اصلاً سواد علم نیست. چه کسی که دانشگاه رفته، دکتر، مثلاً طلبه است، درس خوانده. به اینها میگوییم: «عالم.» اصلاً نگاه قرآن در مورد این نیست. علم این نیست. علم کار قلب است. اینها کار ذهن است. یک ذهن داریم، یک قلب داریم. اینها را باید از هم کامل تفکیک کنیم. بعد میآیم میگویم که قلب چیست. در مورد نماز، جایگاه قلب در نماز فهمیده میشود. عالمی که حضور قلب دارد.
بعد میفرمایند که، بعد این جمله مرحوم حاجی را نقل میکنند. بعد یک جملهای از مرحوم دهدار. من دهدار از علمای بزرگ جهرم بوده است، ایشان دو قرن پیش بوده. ایشان در علم جفر، رمل و اینها خیلی مسلط بوده است و آقای حسنزاده در آثارشان از ایشان چند باری یاد کردهاند. یک کتاب خوب دارد آیتالله حسنزاده آملی، «تعلیقات بر آغاز و انجام خواجه نصیر طوسی.» من متنم را هم آوردهام برایتان که دیگر چون وقت نمیشود وارد آنجا مفصلتر اینها را آوردهاند. اینجا کوتاه فقط اشاره کردهاند. دهدار نقل میکنند، ایشان فرموده که: «علم انسان، مشخص روح اوست و عملش مشخص بدن او در نشئه اخروی.» ما بعد از مرگ چی هستیم و چه کسی هستیم؟ الان روح داریم و جسم داریم. جسممان از عالم ماده شکل گرفته. روحمان هم که حیاتمان است، بنده بعد از مرگمان کیستیم و چیستیم؟
بدنمان صورت اعمالمان است. روحمان علممان است. بدنمان صورت اعمال خودت را میسازی. بدن اخروی ما هر کسی محصول خودش است. ما بدن برای خودمان میسازیم. آیه قرآن، سوره مبارکه اسرا، خیلی جالب است، میفرماید که: «مَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا.» اول ترجمه میکنم، بعد شما بگویید معنایش. «هر که در دنیا کور باشد، در آخرت هم کور است، بلکه گمراهتر و گمراهتر.» خب، معنایش چیست؟ یعنی هر که در دنیا چشم نداشته باشد، در آخرت هم چشم ندارد؟ خیلی درد دارد. میخواهد بگوید هر که در دنیا باطنش کور است، در آخرت چشم بدنش کور است. در آخرت هم باطنش کور است. «أَضَلُّ سَبِيلًا.» باطنش در دنیا هم باطنش کور بود، در آخرت هم باطنش کور است. باطن کوهی آخرتیش بدتر است. صورت بدنی که برای خودش ساخته در برزخ، آن هم کور است. مفصلی دارد نسبت به همهچیز کور است. در دنیا آدم وقتی کور بشود، بدن خودش را نمیبیند. در برزخ چرا؟ آنی که کور است در حد بدنش میبیند. حالا کوهی در برزخ چیست؟ بحثی است، باید بدن شاید به آن برسد.
پس خود، صورت میسازد برای خودش. در قرآن سوره مبارکه ص میفرماید که: «من بندههای خوبی دارم، یعقوب و داوود و اینها. اینها اولی الایدی و الابصار هستند.» خیلی آیههای عجیبی است اینها. «دست و چشم دارند.» آقا، دست داشتن دیگر حَسَنه. طوطی دارم، روپایی میزند. دیگر حالا طوطی دارم، چشم دارد. یک طوطی دارم که یک طوطی دارم، نوک دارد. خدا میگوید: «من یک بنده ای دارم، دست دارد.» یعنی چه؟ یعنی صورت برزخی و ملکوتی او، بدن اخروی او دست دارد. خب، بدن اخروی چه شکلی دست پیدا میکند؟ در دنیا وقتی با دستش کار میکند برای خدا، دست بدن اخروی فعال میشود. آنی که در دنیا اهل دهش نیست، انفاق نمیکند، کار نمیکند، دستگیری از بقیه نمیکند، این دست ندارد. در آخرت بیدست، فلج.
حالا میشود آدم در دنیا دستش فلج باشد، ولی رسیدگی به دیگران دارد. این قدرت دستش از همه آنور بیشتر باشد. میشود. اینجا آدم چشمش ضعیف باشد. ولی با چشمش، چون آنی که دارد انجام میدهد، یعنی چشم دریافتش الهی است. آن وقت چشم برزخش، بدن برزخی او چشم دارد. «چشمت را از حرام ببندی، چشم برزخیت باز میشود.» «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ تَرَوْنَ الْعَجَائِبَ.» چشمت را از حرام ببند، عجایب میبینی. این چشم را کنترل بکند، چشم فعال میشود با عمل. پس بدن اخرویان محصول عمل ماست. روح اخروی ما چیست؟ محصول علم ماست. صحبت بکنیم که علم چیست.
در این کتاب نکته ای که میگوید این بود که پس علم مشخص روحمان است. عمل مشخص بدنمان است. در آخرت پس هر کس به صورت علم و عمل در نشئه اُخروی برانگیخته میشود. بعد روایاتی و مطالبی را میآورند در مورد صورتهای حیوانات و اینها که بحث خوبی است، ولی الان دیگر از بحثمان خارج میشویم. خدای متعال تمام صورتهایی که یک آدم میتواند در آخرت داشته باشد را خدا برای به شکلهای مختلف آفریده. آقای حسنزاده اینجا مطرح میکند. جاهای دیگر هم میگویند: «خدای متعال هر آن چه از صورت و آثاری که آدم میتواند در برزخ برای خودش درست بکند، در دنیا آفریده و به تو نشان داده است.» یعنی به این مقدار تنوع داری اگر حیوان بشود انسان. اینها صورتهایی که آدم پیدا میکند در برزخ. صورت فلان صورت میبیند. بعد فقط هم یکی نیست ها. حالا مفصل در آن کتاب شرح کتاب، بعضی از اینها را عرض کردیم که میشود یک نفر همزمان هم گرگ باشد، هم خرس باشد، هم مورچه باشد، هم گاو باشد، هم پلنگ باشد، از همه اینها ملکاتشان را در آنی که خصلت طمع دارد، هی دارد جمع میکند، ده برابر عمرش را، ده برابر توان. آنی که بیصفت است، بیچشم و رو است، این گربه است. آنی که پنجه میگیرد، این سگ است. تازه سگ باز ویژگیهای مختلفی دارد. آنی که یک چیزی را میبرد، بار میکشد، ولی بهره نمیبرد، این الاغ است. «کَمَثَلِ الْحِمَارِ.» تشبیه به ملخ کرده است. تشبیه به نخل مُنْقعِر کرده است. سوره مبارکه قمر تعابیر عجیب و غریبی دارد. تشبیه به سنگ کرده است. حالات انسان، صورت آدم آنجا خودش را میبیند. بعد از مرگ، شب اول قبر، همان لحظه که از دنیا میرود، آدم خودش خودش را میبیند: «این بدن من است.» همه اعمال را در بدنش حاضر میبیند. بدنش را ساخته دیگر، هر آن چه عمل کرده، الان میبیند که شده بدنش. انفاقی که کرده، نگاه حرامی -خدایی نکرده- آن نگاه حرام در بینایی برزخی او آسیب ایجاد کرده. رضا دارد که اصواتی در بهشت هست، فقط کسانی میشنوند که در دنیا موسیقی حرام نشنیدهاند. معلوم میشود که این با فعل حرام موسیقی گوش دادن، گوش برزخیش آسیب زده، ناشنوا شده، کمشنوا شده. خب، بعد حالا اصوات دیگری هست. آنی که اصلاً حرام نشنیده، چیزهای دیگر میشنود، برای خودش مراتب دارد.
همراه امام حسین بودن یعنی چه؟ یعنی انسان بودن. هر چه انسانتر، به تعبیر مرحوم آیتاللهالعظمی وحید، «هر چه به او شبیهتر، به او نزدیکتر.» یک جمله، همه را خلاصه میکند: «هر چه به او شبیهتر، به او نزدیکتر.» هر چه ملکات انسانی را آدم بیشتر داشته باشد، به او نزدیکتر است. نزدیکتر؟ بعضیها دیدید مثلاً یک آقای سخنرانی، معیت این شکلی نیست، که افتخار نیست. همسر پیغمبر در بین همه افراد بشر، نزدیکترین تماس فیزیکی را با پیغمبر داشت. بعد قرآن فرمود: «اگر احزاب فرمود، اگر تقوا نداشته باشین، یک جوری عذاب میکنم که احدی روی کره زمین...» یک تکه فالوده بخوریم، صبح تا شب با هم باشیم، با ماشین دور بزنیم. در بهشت معیت امام حسین این است. معیت با امام حسین یعنی: «او دریافتی که او از توحید دارد، شهودی که او از توحید دارد، شما هم همان بهره را داشته باشی.» حالا همان آنی که او دارد، قطعاً کسی به آن نمیرسد. حالا دو ورژن پایینتر، دوز مثلاً ده تا پایینتر، صد تا پایینتر. یک اِشِل پایینتر در آن وادی، در جریان ادراکی قرار گرفته. قمر بنیهاشم این است. ادراکش با امام، حالات باطنیاش با امام یکی است. امام زمان را ببینید، دیدن امام زمان افتخار است. عموی امام زمان، جعفر کذاب، حضرت دید، جزو ملاقات کنندگان. دیدن امام زمان افتخار است. ممکن است حالا یک وقت در یک شرایطی برای برخی خود دیدن حضرت هم آثاری داشته باشد که البته آثاری دارد. یعنی کسی که میبیند. حالا یک آقایی میگفت: «من به چشمها که نگاه میکنم، تشخیص میدهم که حضرت را دیدهاند.» مدت، چشم ایشان یک اشعه خاصی، یک وضعیت خاصی، تشخیص آثار این شکلی دارد. ولی اصل ماجرا چیست؟ با او بودن، قلب با او باشد.
خب، پس میشود علم و عمل. انسان یعنی چه؟ انسان یعنی ترکیب علم و عمل. علم یعنی چه؟ این دیگر تا اینجا، این بحث کتابها را که من میخواستم از آن بخوانم، فعلاً کفایت بکند. یک سری نکته بگویم: «علم یعنی چه؟» «علم یعنی آنی که در ذهن میآید، مثلاً ما بدانیم که امام حسین بر حق است.» ظهر عاشورا امام حسین (علیه السلام) به شمر فرمودند: «تو نمیدانی من کیم؟ پدرت مرتضی، مادرت فاطمه زهرا، جدت مصطفی.» میکشمت، هیچ باکی هم ندارد. روح را دارد، علم را دارد. روح برزخی و روح است. این علم ذهنی دارد. علم ذهنی به درد نمیخورد. علم ذهنی اتفاقاً حجاب اکبر است. قرآن هم هر وقت میگوید: «ظَنَّ»، اینها ظَن دارند نسبت به اینکه خدا را ملاقات میکنند. ولی به آن ظَن، چون اعتنا میکند، نمازش عوض میشود، حالاتش عوض میشود، رشد میکند. در ذهنش میآید که آقا مثل اینکه قیامتی هست. در ذهنش مثل اینکه امام بر حق، امام رضایی هست. از همین صورت ذهنی شروع میشود. بعد کمکم قلبی میشود. بعد آن قلبی هی رشد میکند، رشد میکند، رشد میکند، به علمالیقین، اگر به علمالیقین آدم برسد، خود حقیقت را میبیند، نمیبیند چشم ظاهری. «لو تعلمون علم الیقین.» حرم که میرود، حضرت را میبیند. علم ذهنیاش کار بکند، مراتب برزخی ما این است، مراتب برزخی ما بر اساس علم و عملمان است.
من علم را برای شما مثال بزنم. علم یعنی تصدیق قلبی، یعنی حضور قلب نه حضور ذهن. گاهی آدم آخه میشنود، بعضیها بحث ذهن و اینها که صحبت میکنم، مفاهیم دارد قرقاطی میشود. حضور ذهن مهم نیست. ما آنهایی که ذهنشان پر از مفاهیم است، به اینها نمیگوییم عالم. قرآن به اینها نمیگوید عالم. عالم کسی است که با دلش تصدیق کند. علامتش را بهتان بگویم: «نماز.» علامتش نماز است. آدم ذهنی که میتواند خدا هست، الان در نماز چقدر این قلب هست؟ کلمه به کلمه تو تصدیق میکنی. جمله دیوانه کننده را بهتان بگویم و خلاصتان بکنم. در نماز آدم درجه برزخی میتواند کشف کند. این جمله بهتر شد دیگر، نتوانیم در این جلسات بگوییم. و خدا چه لطفی کرده با نماز که دائم دارد آزمایش و چکآپ ما را جلو چشممان میآورد. هر جا آمدم بتواند خودش را فریب بدهد. «مطالعه دارم و بلدم و سواد دارم و اینها را بلدم و اینها.» در نماز آدم نمیتواند بازی دربیاورد. در زیارت قلب اتصال پیدا میکند. یا مسیر پیادهروی اربعین که دارید میروید، دل با چیست؟ با کی؟ قدمبهقدم این قلب با امام. این قرآن به این میگوید علم. این علم است ها. این توجه، این حضور. آن وقت بعد از مرگ هم این با امام است. بعد از مرگ هم روح است دیگر، بدن میسازد برای خودش. بدنی هم میسازد که شایسته جایگاهی باشد که کنار امام بنشیند. جهت ظاهری. چون امام که جا ندارد که سنگین بشود. از موضوع خارج بشویم.
آقا، عقل و معقول جا ندارد. این مطالبی که الان ما در این درس داریم میگوییم، کجاست؟ مطالب نه، صوت مطالب در قم است. در مسجد اعظم است. مطالبی که بنده دارم میگویم، کجاست؟ انسان یعنی علم و عمل. این جمله، این جمله کجاست؟ در کتاب لفظش در کتاب است. معقول که جا ندارد که. یک بحثهای خوبی را مطرح کردهاند که مثلاً همه اینهایی که گفته میشود، امام معصوم آنجاست. بعد اینها میروند امام را زیارت میکنند، شبیه امام را زیارت میکنند. بدن امام که اصلاً آنجا نیست که. امام حتی در بهشت نیست. امام بالاتر از بهشت است. بهشت تنزل امام است. روایتی که میبینید: «امام حسین گوشواره عرش است.» سمت راست عرش است. نگاهمان را عوض کنیم دیگر. از بدن و ماده نمیتوانیم در بیاوریم. از صورت نمیتوانیم در بیاوریم. امری که عقلانی است، اصلاً جا ندارد، صورت ندارد. «باریکلا!» بکشد اینجا. اینکه تن من است، برزخ. آن هم باز بدن برزخی من است. من کجا هستم؟ ما مع الله هستیم، فقط حواسمان نیست. ما همان جایی هستیم که خدا آنجاست. «باریکلا» میکشد و میترسم دیگر. ما همان جایی هستیم که خدا هست. مگر خدا جا دارد؟ نفس انسانی هم جا ندارد. همین مسئله این است که باید علم پیدا بکند، میآید اینجا. ببین نسبت توجه، ارتباط، اتصال.
بعد آن وقت حالا خدا در عالم چه میکند؟ کسی که به این علم و این توجه برسد، خدا میکند. امام کجاست؟ امام همان جایی است که خداست. با این تفاوت که امام حضور محض است، ما غفلت. باید به حضور برسیم. اگر به حضور رسیدیم، ما با امام حسینیم. خیلی مباحث از آب گذشته، از آن گذشته. قرآن خیلی جاها، حالا من آیاتش را هم از تفسیر المیزان، نکاتش را آوردهام. انشاءالله فردا شب میخوانم. حالا امشب چند تا مثال فقط. پس نماز شد علامت علم. عالم کیست؟ آنی که در نماز حضور قلب دارد، قلبش تصدیق میکند. ما میزان علممان به میزانی است که قلبمان تصدیق میکند. حالا یک وقت کم است. امام حسین خوب است. خیلی از ماها که در ایران شیعه هستیم و اینها، شیعههای ذهنیایم. در مدرسه به او گفته که: «امام اول علی، امام دوم حسن، امام سوم حسین.» ذهنی یاد گرفته. بگویم که اگر کسی ذهنی بداند، قلبش انکار نداشته باشد. مرحوم علامه طباطبایی در رساله الولایه میفرماید: «برای اینکه کسی بهشت برود، همین که انکار قلبی نداشته باشد کفایت میکند.» ممکن است خیلیها ذهنی نمیدانند ولی قلبش منکر نیست. این در عالم برزخ امیرالمؤمنین را که میبیند، میشناسد. چون کار نکرده بود. امیرالمؤمنین، در رساله الولایه هیچ جای دیگر هم علامه این را مطرح نکرده است، فقط در رساله الولایه. اینها هم بهشتیاند. آنی که دیگر آدم را جدا میکند از این دایره، انکار قلبی است. قلب دیگر با اینها نیست.
الان بعضیها اذیتاند. اذیت از این مجلس روضه. ده تا خانه عروسی میگیرد در محل، این صداش درنمیآید. یک روضه بیست دقیقه طول میکشد، ده بار میآید زنگ میزند: «هیچ کس مریض ندارد؟» وقتی عروسی دارند، خوب میشود. درمان همه دردهاست عروسی. این دیگر مرض قلب است. نمیتواند با امام حسین سازگار بشود. از امام شنیدیم، اولین بار بنده خودم این روایت را ندیدهام، چرا نپرسیدم از ایشان بپرسم روایت کجاست؟ ایشان فرمود که خیلی روایت. فرمود که: «وقتی پیغمبر اکرم میخواهند وارد بهشت بشوند، از کنار جهنم که رد میشوند، برای دقایقی عذاب جهنمیان متوقف میشود.» بعضی از جهنمیها برمیگردند میگویند: «چرا عذاب متوقف شد؟» به اینها میگویند: «چون رحمتللعالمین، سیدالمرسلین دارد رد میشود.» اینها میگویند: «اگر به خاطر این آقا میخواهید عذاب را از ما بردارید، دو برابر عذابمان کنید.» حالت اوج انکار و نفرت نسبت به امام حسین و روضه و زیارت اربعین و این دیگر انکار قلبی و نفرت و ارتباطی ندارد. جهنم همین است. این دارد برای خودش صورت میسازد به شکل حیوانات مختلف و آتشهای مختلف و عذابهای مختلف. دائم دارد تولید میکند برای خودش. انکار قلبی که نباشد، آدم در این وادی قرار گرفته. مستضعفین در اعراف هنوز رد بشوند، قلب تصدیق بکند. حالا هی هر چی تصدیق میرود بالاتر، قویتر این درجه قرب او میرود بالا. هم به خدا، هم به امام. مقربتر میشود.
تصدیق قلبی. پس علم یعنی چه؟ یعنی قلبی. ممکن است کسی اصلاً سواد ظاهری نداشته باشد، مثل خود پیغمبر اکرم. پیغمبر عالم میدانید یا نمیدانید؟ آقا، پیغمبر سواد خواندن و نوشتن نداشتند. قرارداد صلح حدیبیه را وقتی که نوشتند که پیغمبر دستور داد بنویسید که: «رسولالله» حالا با اسم رسولالله با شما پیمان میبندد که این کار را بکنید. آنها گفتند: «رسولالله دعوا نداشتیم. رسولالله را خط بزن.» اینجا دارد که پیغمبر اکرم فرمودند که: «علی جان، این را خط بزن.» فرمودند که: «به من نشان بدهید کلمهاش را، زیرش دست بگذارید، خودم خط بزنم.» پیامبر، سواد خودت را به یمین کن. من در عمرشان چیزی ننوشتند. نه به ظاهر توانستند چیزی را بخوانند. چرا؟ این سواد یعنی علم ذهنی درست شد. پیغمبر علم ذهنی نداشته، آن هم علی الظاهر. یعنی بروز نمیداد. وضعیت کمال عشق نقصی. علم باطنی داشت، تا جایی که همه حقایق عالم در مشتش بود. تا جایی در معراج رفت که جبرئیل هم دیگر نتوانست بیاید. پیغمبر معلم جبرئیل است. درست شد؟ حقیقت علم چیست؟ قلب میبیند، میفهمد.
اعرابی آمد پیش پیغمبر، بیسواد، بیتمدن. گفتش که: «من از قرآن چیزی بلد نیستم، وقتم هم نمیکنم بیایم، یک چیزی به من یاد بدهید.» حضرت فرمودند: «آیه قرآن داریم "فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ".» این گریه کرد، داد زد، با گریه رفت. حضرت فرمودند: «جَاءَ الْأَعْرَابِيُّ وَ رَجَعَ فَقِيهًا.» اعرابی آمد، فقیه برگشت. علما یعنی اینها. در سوره مبارکه جمعه میفرماید که: وقتی که بیرون شلوغ شد و این حرفهای منبر پا شدند رفتند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.» آقا الان کسی هست این را نداند که ذکر خدا بهتر از لهو و تجارت است؟ با خدا ارتباط داشته باشد بهتر از کاسبی است؟ کسی هست آن را نداند؟ پای منبر پیغمبر بنشیند، نماز جمعه برود، این را نداند؟ علم نداشتند؟ اینها علم ذهنی که داشتند، چرا قرآن میگوید: «اگر بدانید.» کدام علم را نداشتند؟ علم قلبی نداشتهاند. علم ذهنی داشتم. رشد برزخی ما به کدام علم است؟ علم ذهنی؟ علم قلبی؟ علم قلبی. خیر و جهنم میروند با علم ذهنی. اصلاً علم قلبی، اگر علم ذهنی، علم قلبی نشود، آدم با آن جهنم میرود. چون حجاب خطر دارد، به شدت هم خطر دارد. از همه در جهنم بدتر است.
برایتان سریع بگویم و برویم در روضه. اصلاً، حضور قلبی کرد. استاد مقام امام حسین (علیه السلام). عرض کردم برای اینکه علم ذهنی تبدیل بشود به علم قلبی، نیاز به مداومت در عمل دارد. دیروز خواندیم، فرمود: «این را اگر زیاد هر روز انجام بدهی، محشور میشوی با امام حسین.» یعنی این ذکر مداومت که آدم دارد، قلب کمکم حالش عوض میشود. چون مأنوسش میکنی قلبت را با آن. اسم امام حسین وقتی زیاد میآوری، «بسمالله» وقتی زیاد میگویید، البته در بین اذکار، آنی که امام اذکار است -حالا در مورد امام هم صحبت میکنیم که خود قلب امام بدانید در مورد این چرا صحبت- در اذکار، آنی که امام اذکار است، ذکر صلوات است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.» ذکر صلوات غوغا میکند. ذکر صلوات کارش اصلاً روی قلب است. کارش ایجاد باور در قلب است. کارش ریشه در قلب. صلوات بالاتر پیدا نکرد. اعتیاد داشتم. تعلقات باطنیات را کلاً شخم میزند. زیارت میخواهم بروم، چه کار بکنم بهرهام بیشتر بشود؟ صلوات. مفصل بحث بشود این مداومت در ذکر، قلب را میبرد، قلب را میآورد. اجازه عمل نباید غافل شد. نگوییم خب، الان ما عملمان شکلی نیست. ما حضور قلب در نماز نداریم، چه کار کنیم؟ باید قلب را بکشی بیاوری. یکی از راههای اینکه قلب را بیاوری، حرکت نفسانی که حاجی داشت، بعد بیاریاش همین تکرار عمل است و زیاد انجام...
حالا بحث مهمی دارد، «مداومت بر عمل تصویر قلبی میآورد، باور میآورد.» این تصور قلبی خیلی به ایمان نزدیک است. ایمان محصول علم است که حالا اگر وقت بشود برایتان میخوانم. ایمان محصول علم. قلب میداند، میفهمد، باور دارد. الان برای یک بچه وقتی میگویی: «سگ گرگ درنده است، خطرناک است.» او فقط علم دارد، ولی من و شما چی؟ علم قلبی داریم. در مورد تقوا هم همین است. نسبت به گناه، الان بنده میدانم که گناه بد است، عذاب میآورد. ولی امام خمینی وقتی کنارش غیبت میکنند، سه روز بیمار میشود، نفسنفس میزند. چرا؟ برای اینکه باورش دیگر باور ذهنی نیست. گاهی آدم یک ساعت در مورد مضرّات نگاه به نامحرم سخنرانی میکند، از در میرود بیرون، خودش نگاه میکند هر کسی رد میشود. علم ذهنی، علم قلبی صحیح یک جنس دیگری است. جنسش، بعد دیگر حالا نشانههایش در خواب آدم ظاهر میشود. اوایل علم قلبی که میآید و وادی علم هم اول خوابش، آدم خواب دریا و اینها زیاد میبیند. آب شنا کردن و آغاز ورود به علم حقیقی و علم قلبی. قلب دارد باورش میآید. بعد دیگر کمکم در بیداری، حالاتش عوض میشود و بعد دیگر میرود تا یک جاهایی میرود که دیگر جای خطرناکی است. بیشتر صحبت نکنیم.
بهترین علم قلبی. من دو تا داستان بگویم و روضه. من همین دو تا دستم را. مرحوم علامه طباطبایی، همسرشان سواد کلاسیک آنچنان نداشت. همسر علامه طباطبایی، خیلی بزرگوار بود. همسر علامه طباطبایی، بانو قمرالسادات. قبر شریفشان در قبرستان نو قم. یک اتاقی دارد. الان دیگر هرزه شدیم. قبلاً کار بود قبرستانها و زندگیمان. صبح، ظهر میرفتیم، دیگر شب بیشتر شب میرفت. ملاکش ترس است، اگر نترسیدی اشکال ندارد. در قبرستان نو چند تا قبر است که خیلی فوقالعاده است. همسر مرحوم علامه طباطبایی، یکی قبر برادر اسدعلی آقای قاضی، احمد آقای قاضی که آن هم همین قبر عجیبوغریبی است. چند تا قبر دیگر هم هست که این همسر علامه، حالا چه داشته، سواد آنچنانی نداشت. علامه بعد از این همسرشان یک سکته خفیف کردند، شدت علاقه به ایشان. این داستانی که میگویم جایی نیامده، با یک واسطه دارم میگویم. داستان دوم از همسر علامه معروف. یکی از شاگردان علامه طباطبایی فرموده بود که ما گاهی محضر علامه در منزل ایشان نشسته بودیم. علامه گاهی میفرمودند که: «این خانمی که برای شما چایی میآورد، گاهی با طیالارض میرود کربلا و برمیگردد.»
اولین بار این داستان معروف، داستان این بوده که وقتی که از کربلا برمیگردند، شادآباد و تبریز. سال اول که برگشته بودم. ده سال عاشورا حرم امام حسین بودم. ببین قلب چه کارها که نمیکند. تصدیق قلبی و حضور قلب و کار قلب. بدن میسازد، بدن اخروی، بدن دنیوی را میکشد میبرد. من عصر عاشورا آمدم خانه، دیدم همسرم گریه میکند. گفتم: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «امروز یک اتفاق عجیبی افتاد.» گفت: «ظهر آمدم زیارت عاشورا را بخوانم. یکهو دلم شکست.» دل میشکند، اصل کار امام حسین در مجلس روضه و غوغایش در عالم همین است که دل را خدا سپرد به امام. این دلی که همه ماجراست، داد دست امام. «دلم شکست. گفتم: "یا اباعبدالله، من ده سال ظهر عاشورا کنار ضریح تو زیارت عاشورا خواندم، ده سال این کارم بوده است. الان بعد ده سال از تو جدا شدم."» گفت: «این حالی که به قلبم آمد، یکهو سرم را بردم بالا، دیدم کنار ضریح امام حسین، بالای سر حضرت، سجدهاش را رفتم، نمازش را خواندم، دیدم در خانهام.» قلب، اگر سواد علم این است. این معیت با امام حسین، معیت امام حسین.
ماجرای دوم را بگویم برایتان، روضهمان همین داستان باشد. قلب چه غوغایی که نمیکند. مرحوم ابن شهرآشوب در کتاب شریف مناقب نقل میکند. قلب، قلب، قلب را جدی بگیریم. علم یعنی این حالت. این باور دل. این ارتباط دل. گفتند که: «لَمَّا جَاؤُا بِرَأسِ الْحُسَيْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ نَزَلُوا مَنْزِلًا یُقَالُ لَهُ قَنَسْرِين.» این ایام که راس مبارک اباعبدالله منزل به منزل از کوفه میبردند، یکی از منازل بین راه، منزل قنصرین، نزدیک حلب میشود. «اَطْلَعَ رَاهِبٌ مِنْ صَوْمَعَةٍ اِلَى الرَّأسِ.» یک راهبی از صومعه آمد بیرون، از این سر باخبر شد، آمد سمت راس مبارک اباعبدالله. «فَرَا نُوراً سَاطِعاً یَخْرُجُ مِنْ فِیهِ.» دید از دهان این سر نوری دارد به آسمان میرود. «وَ یَصْعَدُ اِلَى السَّمَاءِ.» حالا این روایت دو نقل دارد. یکیاش را ابن جوزی در «تذکرة الخواص» گفته، معتبرتر است. بنده دارم میخوانم. این راهب برگشت، گفت که: «آقا، من ده هزار درهم...» عشق بیاید، عمل برایش بکند. تمام. قدم اولی که فرمود. «قدم اولی که ظاهر به سمت کربلا برداشت بهش واجب شد.» قدم اول تمام است دیگر، بعدش هی تثبیت است، هی تثبیت. ده هزار درهم داد. گفت: «این سر را امشب به من امانت بدهید.» این را قبول کردند، دنبال پول بودند. «اَخَذَ الرَّأسَ وَ أَدْخَلَهُ صَوْمَعَتَهُ.» سر نازنین آقا را گرفت و برد به صومعه خودش.
شخص یک صدایی شنید، ولی تصویری ندید. صدا بهش گفت: «طُوبَى لَكَ، خوش به حال که چه مهمانی داری امشب. طُوبَى لِمَنْ عَرَفَ حُرْمَتَهُ.» خوش به حال کسی که حرمت این آقا را بشناسد. ببین قلب تصدیق میکند. چه شد؟ انکار نکرد. صدا را که شنید، تصدیق کرد. «فَرَفَعَ الرَّاهِبُ رَأسَهُ. راهب سرش را آورد بالا، گفت: "یَا رَبِّ، بِحَقِّ عِیسَى، أُمُّرْ هَذَا الرَّأْسَ بِالتَّكَلُّمِ.» خدایا به حق عیسی قسمت میدهم تو به این سر امر کن با من حرف بزند. این سر با من حرف بزند. «فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ.» شروع به سخن. «یَا رَاهِبُ.» چه شد؟ به ظاهر این سر مهمان است، در واقع این راهب مهمان اباعبدالله است. چه میخواهی؟ میگوید بهش گفتم: «من أنتَ؟ تو کی هستی؟» فرمود: «أَنَا ابْنُ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى. عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى. وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ.» من پسر مصطفی هستم. من پسر علی مرتضی هستم. من پسر فاطمه زهرا هستم. این دو سه کلمه را ببینید: «أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ. أَنَا الْمَظْلُومُ. أَنَا الْعَطْشَانُ.» مظلوم من، تشنه بودم. «فَسَكَتَ.» ساکت شد. بلد باشی اینجا گدایی. «رَاهِبٌ وَضَعَ وَجْهَهُ عَلَى وَجْهِ.» این راهب صورت گذاشت روی صورت اباعبدالله. «فَقَالَ: لَا أَرْفَعُ وَجْهِي عَنْ وَجْهِكَ حَتَّى تَقُولَ أَنَا شَفِيعُكَ یَوْمَ الْقِيَامَةِ.» گفت صورت از صورتت برنمیدارم تا بگویی من شفیعت هستم روز قیامت. «ارْجِعْ إِلَى دِينِ جَدِّ مُحَمَّدٍ.» به دین جد من پیغمبر وارد شد. راهب گفت: «أَشْهَدُ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدً رَسُولُ اللَّهِ.» فقط او گفت: «فَقَبِلَ لَهُ الشَّفَاعَةَ.» همین یک کلمه را گفت، این سر نازنین شفاعت را قبول کرد. میخواهم بگویم اگر کسی فقط توهین به امام حسین در این مسیر نکرد، یک راهی برای شفاعت باز کرد؛ یعنی من یقین دارم روز قیامت همه آنهایی که سنگ نزدند و جدا میکند بعضیها، سنگ میزنند.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه سوم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه چهارم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه پنجم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه ششم
با حسین از دنیا تا عقبی
در حال بارگذاری نظرات...