مراتب برزخی به مراتب تعلقات است.
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبین ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل اشاره شد به اینکه وقتی میگوییم با امام حسین علیه السلام باشیم، به این معنا نیست که فاصلهای هست که بخواهد این فاصله طی بشود. همانطور که در مورد خدای متعال فاصلهای نیست که ما بخواهیم طی بکنیم تا به خدا برسیم. خدا از ما به ما نزدیکتر است؛ "ان الله یحول بین المرء و قلبه". خدا بین ما و قلبمان حائل است. علم ما به خودمان به واسطه خداست، به خودمان توجه پیدا میکنیم به واسطه خداست. حواسمان نیست که خودمان، خودمان را به واسطه خدا میشناسیم. حواس ما غافل است از این مسئله، غافل! خدای متعال معیت قیومیه دارد: "هو معکم أینما کنتم". شما هر جا باشید، خدا با شماست. آدم تو عمق جهنم هم که باشد، خدا با اوست؛ تو عمق جهنم هم که باشد!
مسئله چیست؟ مسئله این است که ما با خدا نیستیم. هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای؟ "من در میان جمع و دلم جای دیگر است". ما نیستیم، ما غافلیم، ما غایبیم، او که حاضر است. امام زمان، امام حاضر. امام غایب میگوییم، دیگر! امام حاضر که نزد عارفین حاضر است، میشود و نزد غارفین غایب است. امام زمان... خدا رحمت کند یک عزیز اهل دلی که روحانی هم نبود ولی اهل معنا بود، بسیار انسان وارسته. او در شیروان بود. ماجراهایی که خدمت ایشان رسیده بودیم. "خدا از نور چشم من به من نزدیکتره"، از نور چشم من به من نزدیکتره! امام زمان از نور چشم ما به ما نزدیکتره! ما غافلیم، ما نیستیم.
با او بودن یعنی برگردیم، یعنی حاضر بشیم. حضور، توجه. همه احکام دین، همه ماجرای دین تو یک کلمه است؛ تو توجه! همه کلمات دین آمده برای ایجاد توجه. به تعبیر دیگر، آمدهاند موانع توجه را بردارند. ظلم باعث میشود که نتوانیم توجه کنیم. کفر، شرک، گناه، هرچی دیگه شما بگید، بیعدالتی تو جامعه، حقخوری، حقکشی، همه اینها مانع توجه است. امام زمان میآیند عدالت حاکم میکنند که چی بشه؟ عدالت "یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا". در سوره مبارکه نور اشاره دارد: امام زمان که میآیند، عالم را میگیرند آیا تهش قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ گوشت مرغ ارزان بشود؟ امام زمان این همه دنگ و فنگ، دوازده قرن غایبند برای اینکه مردم مستعد نیستند گوشت ارزان بخورند؟ هنوز لیاقت ندارید گوشت ارزان بدهم بهتان؟ برای این غایبند! قیمت ظاهری هر وقت لایق گوشت ارزان شدی، میآید! بله، لایق توجه نیستیم که نمیآید! میآید که چه کند؟ "یعبدوننی لا یشرکون". همه مرا بپرستند. شما که به غیر من توجه نباش باشد، نور من همه عالم را بگیرد؛ "أشرقت الارض بنور ربها" در دوران امام زمان. کاسبی با صلوات میکنند. خدا بیامرزد پدر گرانفروش را ... صلوات!
همان که قبلاً عرض کردم، ما عادت کردهایم به سطحینگری. میشنویم، سریع میبریم توی فضای، به قول غربیها، فولکلور، توی یک اصطلاحات سطحی و عامیانه، شهید میکنیم، شهید! نفله میکنیم مطلب را، نابودش میکنیم. چقدر عمق تو این روایات است؟ چقدر مطلب تو این در اسرار این تو است؟ میگوید: "تا حالا با پول زندگی میکردید، از این به بعد با حب اهل بیت زندگی میکنید." پول مگر اعتباری نیست؟ پول یعنی چی؟ یعنی آقا این پشتش بسته به طلاهای تو بانک مرکزی. برای طلا تو بانک مرکزی ارزش قائلی، برای وجاهت عندالله اباعبدالله ارزش قائل نیستی؟ "فوجیها بالحسین". "اللهم اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین". طلا وجاهت دارد که آن هم وجاهتش اعتباریه، بعد وجاهت امیرالمؤمنین، وجاهت اباعبدالله برایت ارزش ندارد؟ معاملهات را با طلا انجام میدهی، با وجاهت اباعبدالله! مبنای زندگی دیگر میشود "اصبروا و صابروا و رابطوا". مبنای ارتباط میشود امام عشق، امام. دیگر ذکر صلوات به معنای آن اوراق بهادار این جامعه، دیگر ارزش توش فرق کرده. دیگر برای کاغذ ارزش قائل نیست، برای حب ارزش قائل است، برای قلبی ارزش قائل است که خدای متعال برایش ارزش قائل است. برای قلب ارزش قائل است که گفت: "ارزشمندترین چیز تو عالم همینه". فرمود: "زمین و آسمان نمیتواند مرا بر خودش جا بدهد". "عکسی قدسی". به داوود فرمود: "یسعنی قلب عبدی المؤمن". یک جا فقط من جا میشوم، من خدا؛ آن هم قلب مؤمن. یک جا فقط "القلب حرم الله، فلا تسکنوا حرم الله غیر الله". حرم خداست آقا! شما حرم امیرالمؤمنین را در نظر بگیرید، قلب شما حرم خداست! بلکه نه حرم امیرالمؤمنین، بلک حرم خداست! از کعبه بالاتر است قلب شما. محبت خدا ارزش قائل نیست؟ جامعه بر مبنای محبت خدا اداره میکند. همه ماجرا ختم محبت و توجه میشود.
نه محبت ذهنی که چند بار تأکید کردیم. خیلی وقتها علاقه ما به اهل بیت ذهنی است. ما امامی را که خودمان برای خودمان ساختیم، دوستش داریم. مردم کوفه امام حسینی را که خودشان برای خودشان ساخته بودند، دوست داشتند. امام حسین واقعی با آن تطابق نداشت. امام حسین واقعی را کشتند! اثر ارادت به امام حسین تخیلی. "سنگ مودها، قلوبهم معک و سیوفهم علیک". یعنی چه؟ مگر میشود دل با امام زمان باشد بعد شمشیر بکشد؟ مردم کوفه دلهایشان با امام حسین بود، شمشیر هم رو امام حسین کشیدند! دل به معنای واقعیش، نه یعنی توهم، یعنی ذهن. محبت ذهنی، دوست داشتن امام حسین یعنی این! یعنی محبت ذهنی داشته که مستجاب نمیشود. فرمود: "چون کسی را میخوانید، از کسی دعا، دعایتان را به کسی عرضه میکنید، حاجتتان را به کسی میگویید که وجود خارجی ندارد." دعایتان برای خدایی است که آن خدا را اصلاً واقعیت ندارد، خدایی را صدا میزنی که اصلاً نیست! خوب خدا وقتی میشود تقلبی، امام حسین هم میشود تقلبی! میشود آدم پنجاه سال ارادت به امام حسینی داشته باشد که امام حسین واقعیت خارجی ندارد. امام زمانش هم واقعیت خارجی ندارد! خدا لطف بکند، آدم را خدا نجات بدهد، آدم را این را خودش واقعی بکند. دیگه دیگه حالا با خداست. غرض اینکه اصل ماجرا توجه به میزان توجهش با خداست. خدا با همه هست ولی همه هم با خدا نیستند. یک آدم باخدایی است؛ با خدا یعنی چی؟ یعنی اهل توجه، اهل مراقبه است. لذا تو قرآن بعضی جاها تعبیر میکند بعضیها را: "ان الله مع الصابرین"، "ان الله مع المتقین"، "ان الله مع المؤمنین"، "ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون". اینها یعنی چی؟ به میزان توجه. اونی که تقوا دارد، اونی که مؤمن است، اونی که محسن است، به همان میزان با خداست. خدا هم با اوست.
با امام حسین بودن یعنی توجه ما چقدر با امام حسین هستیم؟ در عوالم بعد به میزانی که تو این دنیا توجه به امام حسین توجه داشته باشیم. هستند کسانی که یک پلک زدن غافل نمیشند از امام حسین. "همین الان یه چشم زدن غافل از آن ماه نباشید، شاید که نگاهی کند آگاه نباش!" یک لحظه غافل میشوم. امام سجاد علیه السلام در نماز بودن. امام باقر علیه السلام افتادن تو چاه. همسر امام سجاد علیه السلام شروع کرد به "چی؟" "من کنن!" داد زدن. حضرت نماز را نشان میدادند، خیلی گریه کرد و دیگر عصبی شد همسر حضرت: "آقا بچه افتاد تو چاه!" حضرت با "یه تومنه!" نماز را تموم کردند. آمدند دست کردند سر چاه، بچه را از ته چاه گرفتند، تحویل همسرشان دادند. تعبیر حضرت خیلی عجیب است! فرمودند: "او در نماز به من توجه کرده بود و اگر توجهم را از او برمیداشتم، بیادبی." یعنی چی؟ چه حسی است؟ چه قلبی است؟ "بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی!" من خودم را هم به خاطر تو میخواهم. ما میزان تعلقاتمون، نزدیک میشویم به تعلقاتمان و حجاب میشود. چه چیزی را به چه چیزی ترجیح میدهیم؟ امام حسین را با چه چیزی طاق میزنی؟ با چه چیزی عوض میکنی؟ حالا امام حسین و مجلس امام حسین و حرم امام حسین و زیارت امام حسین و ذکر امام حسین.
روایت میفرماید: "إنّ در دعای شریف این مضمون ما چندین بار توی ادعیه داریم. ما تو ادعیه از این تعبیر بالاتر نداریم. ای کاش یه دور بشه دین را برای ما این شکلی بگن، از این جاها شروع بکنم. خیلی عوض میشود فضا. إنک لا تحتجب عن خلقک. خدایا تو از مخلوقاتت در حجاب نیستی. تو روشنترین نور این عالمی. الله نور السماوات. از همه چیز روشنتری. مسئله کجاست که ما در حجابیم؟ الا أن تحجبهم الاعمال دونک. کارهایی که از جنس تو نیست انجام بدهیم تو حجاب هستیم. ادامه اش: و قد علمت أن أفضل زاد راحل إلیک، چقدر زیباست! من دانستهام بهترین توشه کسی که میخواهد به سمت تو سفر کند، چیست؟ عزم و اراده. یک عزم جدی، یک اراده محکم. اراده مال کجاست؟ جایش کجاست؟ و قد ناجاک بهزم الإرادة قلبی. جای از قلب. اصل سیر و سلوک و سفر با چیست؟ با قلب. حالا فردا اگر فرصت باشد "قصب إلى الله". اونی که زودتر میرساند آدمها را حرکت با قلب است، نه حرکت با بدن. حضرت موسی علیه السلام، حضرت موسی از خدای متعال پرسید که: "خدایا میخواهم بهت برسم." فرمود: "قصت إلى وصلک. یار ندارد حجاب پرده ولی، غبار ره بنشان تا نظر توانی." حجاب از خودمان است. "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز." هم با خدا هم با امام حسین، حجاب تعلقات ماست. حجاب این قلبی است که به این و آن دل بسته، دل بستن حجابی راهش چیست؟ راهش اخلاص است. راه رسیدن به اخلاص چیست؟ توضیحاتی دادهام، دارم بحث را تکمیلش میکنم.
پس این باور قلبی که قلب از حجاب در بیاد راهش عمل است، مداومت بر عمل، اخلاص در عمل. این دو تا در مورد اخلاص انشاءالله فردا شب عرض میکنم. بیشتر آدم باید خودشو تو کار بندازه، تو کار که میندازه دل میآید. آرام آرام دل به کار گرفته میشود. "میخوای دلت با ما باشه، با ما محشور بشی، زیارت عاشورا را هر روز بخون." هر روز بخون! متصل میشی. بعد دیگه "فرحت" میشه فرح ما، "حزنت" میشه حزن ما. آدم یک اسم وقتی زیاد میگه، یک چیزی وقتی زیاد میبینه، تمایل پیدا میکنه. جلو چشمت میره، کم کم دلش ازش میره. دیگه خیلی قشنگ گفته، میگه که: "از دل برود هر آنچه هست، دیده..." تماست وقتی با او قطع میشود. شما دیدید آدم با یک نفر که رفاقت داشته. پنج ماه، شش ماه تلفنی صحبت نمیکنه. به دلش که مراجعه میکنه، میبینه که علاقه کم شده. یک نفر هر روز که آدم میبینه عادت میکنه، دل کم کم متصل میشود. شما حرم یک مدت آدم برنامه داشته باشد، ثابت برود، خصوصاً تو ساعت خاص. بعد حالا یک بار که نره میبینی چی میشه؟
یکی از اساتید میفرمود که: "محمد الله پهلوانی تهرانی. ما تو منزل ایشون که میرفتیم جلسات خصوصی من جام کنار در بود. یک روز آمدم، کاری داشتم، غیر ساعتی که با ایشون جلسه داشتیم. جلوی در امروز داشتم خونه رو جارو میکردم. به جایی که تو مینشینی همیشه رسیدم. اونجا که داشتم جارو میکردم یک دفعه دلم برات تصرف کرد." ولی خدا! بعد ایشون میفرمود که اهل بیت عادت میکنند به جای شما تو حرم. بعد یک وقتهایی که همه هستند جای تو خالیه. میگم: "برند." "برای اینم بگذار کنار، جاش خالی." تعلق اینه! اگر مجنون دل شوریدهای داشت. تعلق از آن طرف اگر شکل بگیره دیگه کولاک. او اگر دلش تنگ بشه، او اگر بخواهد هوای کربلا که میرن، نه این هوا کرده، آب و هوایش نکرده. نمیخواهم زود وارد ذکر مصیبت بشیم. فقط اشاره بهش میکنم که این رفقاش میخواستند روضه دعوتش کنند. بهش دسترسی نداشتند، تلفن و تلفن که نبود. گفتند "با خبر نشه." گفت: "با گریه و نا... از کجا فهمیدی؟ گفتی شب حضرت زهرا سلام الله علیها رو خواب دیدم." فردا شب هیئت فلان. "چشم انتظاریم تو نیای ما نمیچسبه." آدرس تعلق از آنور میشه. وقتی معیت دیگه این شکلی میشه میکشم میبرنش. این از حضور، از توجه قمر بنی هاشم. دست انداخته به دامن امام حسین که "امام حسین ببَرَنِش." ولی امام حسین هم دل بسته بودی. امام حسین بهش میگه: "بنفسی أنت!" یا قواعد عجیب و غریبی که تو این عالم، یعنی چی؟ مگر وجود اشرف به خاطر یکی که از اون پایینتره، متعلّم میشه! تعلق، یکی شدن، یگانگی. لطمه و درد و ضربه که به این وارد میشه، به اون وارد میشه. شیعیان، مؤمنین ما هر جای عالم بهشون درد وارد بشه، ما درد وجودمون را میگیره. اتصال این معیت. بعد رزقی که او داره شامل اینم میشه. او شفاعت داره، بین قرب و وصال و شهود داره. در حد خودش، سهم خودش.
اون علمی که گفتیم اینه که عمل میخواد. علم یک سری اطلاعات که انبار بشه تو ذهن نیست. علم یعنی قلب یه سری حقایق را بفهمد. همین. اون نادون تو کربلا کربلا که میرفت، حرم حضرت عباس علیه السلام نمیرفت. چرا؟ گفته بود که من کفایه خواندم از عباس که کفایه نخوندم. خوابی دید و از شرمندگیش در آمدن اهل بیت. بعد فهمیده بود که همه علوم تو اشاره قمر بنی هاشم است. حجاب را کنار بزنی، هرچی باید ببینی و بفهمی. فکر کردی احمق! فکر کرده مثلاً یکی باید بره سر کلاس بشینه یادداشت کنه. علم پرده ای است که از دل کنار میرود. وقتی حقایق را میبینه یه چیزایی میفهمه، یه چیزایی میفهمه، یه چیزایی میگه. دیده بودیم ما بعضی از این آدما این شکلی را. سواد ظاهری نداشت. نگاهت میکرد. خدا عنایت کرده بود. انگشت سبابه. "نگام که از زیر ناخن انگشت سبابه عمرته!" اسراری تو این "زیر ناخن" است. به چشم طرف نگاه میکرد مثلاً فلان ویژگیاش را. یک مرحله پرده برداشت. چشمی که امام زمان دیده باشه. نگاه کنم تشخیص میدهم حضرت را دیده یا نه. حاج آقا فخر تهرانی. ایشون سواد ظاهری حوزوی و اینا نداشت. انسان عجیب غریبی بود. از اونا بود که به علم رسیده بودیم. پرده از قلب کنار رفته. الهی! ابوترابی آورده بودند شهر خودشون، تو منزل. میخواستم ببرم پارکینگ خونه ایشون. که رسیده بود، نگاه کرده بود، گفته بود که: "تو این پارکینگ روضه میگیرن محرم؟" "چطور؟" گفته بود: "جای اثر انگشت امام زمان رو دیوار." حضرت روضه شرکت کرده است. واسهی شرکت. بعضی حرم که میرن میدونن امام زمان کجاست. جای قدم حضرت. یا یکی از اساتید مقام محل معصوم، جاهای مختلف. اونجا محل امام زمان، اینجا محل امام جواد، اینجا محل امام هادی. امام رضا اینجا آمده. فرش جای قدم انبیا را بهت نشون بدم. "هذا اثر آدم، هذا اثر اثر شیث." حالا توسلشان را نشون داده بودم. زیارت در و دیوار دیگهای است. امام حسین کار امام رضا یه چیز دیگه است!
یکی از اساتید میفرمود: "اولین باری که" اینجور تو ذهنمه شاید این را دو بار یا سه بار گفته باشند. فرمانده حال متغیری داشت. گفتند که: "من اولین باری که رفتم کربلا، وارد حرم که شدم" البته ایشون به حالت تواضع انگار مثلاً یک خبرایی تو جوانی ما بود که قطع شده. با این ادبیات گفتند که: "وارد حرم که شدم، سلام که دادم به امام حسین علیه السلام، پرده کنار رفت. در و دیوار تسبیح میگفتند. امام حسین علیه السلام را بر اسبی داخل ضریح دیدم. دیدم لباس رزم تن حضرت است و آن حالت تشنگی ظهر عاشورا. دیده بودند خستگی ظهر عاشورا. حضرت سرشان پایین بود. نگاهشون رو بالا آوردند. چشم به من دوختند." بعد گفتند که: "به محض اینکه حضرت به من چشم دوختند، دیدم من دیدم حضرت امام باقر علیه السلام تو خونه نشستهاند." و به خودم گفتم: "اینها چه زندگی اینجوریه؟" مثلاً حضرت خرابه رو خاک بنشینند. شاید چیزی بگویم تو ذهنم آمد. حضرت به من نگاه کردند. "میخوای ببینی واقعاً ما کجاییم؟" حضور و وجود و جایگاه برزخی حضرت باغ عجیب و غریب و همه عالم در سلطنت. دوباره اشاره کردند، برگشت. "چه خبره؟" گفتم: "بله." میگه: "حضرت دست منو گرفتند و بدنم روی زمین بود. دیدم که داره از سقف داریم میریم بالا. دیگه وارد فضایی شدیم و یه چشمهای بود. حضرت فرمود: این چشمه حیات، خضر از این چشمه خورده که باقی شد. رسیدیم به اتاقها و غرفههایی. فرمودند که: این حجرههای برزخی ما دوازده امامند."
خودشون خیلی شخصیت ویژهای هستند. گفتند: "سلمان امام باقر علیه السلام بوده، محافظ هفتاد هزار روایت را حضرت بهش یاد دادند." فرمودند: "اگر این را به کسی، یک دانهاش را بگی، لعنت خدا." خیلی بهش فشار میآمد. آمد خدمت امام صادق علیه السلام، گفت: "آقا یه سری حرفا را از پدرتون دارم، سخته برایم." حضرت فرمودند که: "برو فقر الارض، زمین را بشکاف، زمین درد دل بکنه." یه سطح از ارتباطم اینه دیگه. چند کلمه از مرحوم ملاصدرا برایتان بخونم و عرض تمام کنم در مورد علم. اول روایتی بگم. پس گفتیم بنیه آدم تو عالم برزخ اعمال ما میشود صورت ما. ولی اون بنیه و انرژی را چی شکل میده؟ علم و ایمان. مثالی هم که زدیم، گفتیم که "مگس هم بال داره، عقاب هم بال داره." صورت بال تو هر دوتاشون مشترکه. "چی بال عقاب باری کرده که این طاعون دوردست میره؟ بنیه عقاب." عرض کردیم قمر بنی هاشم تو بهشت پرواز میکنند. مومنین هم پرواز میکنند. ولی اون حدی که پرواز قمر بنی هاشم، چرا؟ چون ایمان و علم او را کسی غیر از معصومین نداره. درجات ما تو بهشت بر مرتبه علم ماست و مرتبه ایمان. دریافتهای ما همین طور. تو حرم بسیار عالی گفته ایشون که "این محفوظات ذهنی نیست و ایشونم راهش را میگه که چه شکلی باید بهش رسید." این عظمت اگر کسی علم داشت تو عالم ملکوت عظمت داره. تفسیر قمی، جلد ۲، صفحه ۱۴۶ فرمود: "یا حبّس من تعلّمه و علم و عمل بما علم دوعی فی ملکوت السموات." کسی به خاطر خدا تعلم کنه، علم یاد بگیره، به خاطر خدا یاد بده، به خاطر خدا عمل کنه به اونی که میدونه. این را تو ملکوت آسمانها عظیم میخوانند. باطن آیت الله العظمی. باطنشان را تو ظاهر چیزی به حساب نمیآوردند. اما چرا بهادری فرموده بود که "یا آقای دشتی گفتند درس همه مراجع میرفت. کنزه اذیتم میشد. اون آقایونم اذیت میشدند. همه درسها را مقید بود بره. بعد بیست سال، سی سال کوتاه نمیآمد. بعد از مرگش دیدم نوشته بودند تو منزل، زده بودند زیر عکس ایشون: بهش شدم که همیشه در برزخ بود، گاهی در دنیا." داماد ایشون از دوستان ما هستند. منزل ما آمده بود. نگاه کرد. گفت: "انصافاً ندیده بودم تو عمرم کسی آقای بهادین اینقدر قشنگ توصیف بکنه." "عصاره، همیشه در برزخ بود، گاهی در دنیا." "پسر هم حمید از دنیا رفته، همش اینجاست." "بهش میگم تو تو برزخ." "کار و زندگی همش اینجایی که تو این قم." امام زمان تو منزل آقایون به اندازه بهادینی نرفتن. بعد از مرگش برزخش را دیدم. اون تلقهای که کنزه دیدم تو عالم برزخ، "استاد مراجع" شده. اساطیر به علم قلب. محفوظات دل حجاب ندارد. همینه که تواضع داشت. باز میرفت. از ملامت نمیترسید. از تیکه کنایه نمیترسید. "کتاب خوندی؟ چقدر بلدی؟ چقدر کتاب داری؟ چقدر نوشتی؟" کتاب نفسش را نوشته. کتاب نفس را پُر کرده. این از زیر خاک درآورده. "من ذکاها." فقط خواب نفس را میندازه زیر یک تپه خاک. زهر را پر میکنه.
از ملاصدرا در کتاب شریف شرح اصول کافی که بنده خیلی این کتاب را دوست دارم. از آرزویم اینه که متعال توفیق بده یک دور این چهار جلد را بتوانم درس بگیرم حالا درس بخونم، رو بخونم. حالا مثلاً یه نکته به چهار جلد هر جلد ششصد صفحه است. کتاب استثناییای واقعاً. ملاصدرا. از امام پرسیدن که "چه شخصیتهایی در شما تو فرانسه ازش پرسیدن که افرادی که روی شما رو شخصیت شما خیلی تأثیرگذار بودند کیها بودند؟" سؤال اصلاً طرف اومده بود سؤال سیاسی بکنه. مصاحبه سیاسی. "الان که نمیتونم به این جواب بدم." "یعنی الان آمادگی ذهنی ندارم. ولی بخوام یکی را بگم ملاصدرا. در بین علما ملاصدرا. در بین کتابها اصول کافی." امام فرموده بودند: "ملاصدرا و ما ادراک ملاصدرا!" از درس بیرون میرفتند. عصبانی شده بودند. "ملاصدرا و ما ادراک ملاصدرا!" مسائل سنگینی که بوعلی از پسش بر نمیآمد، ملاصدرا حل کرد. چی میفهمی شما؟ ملاصدرا یک فقیه، عارف، فیلسوف، محدث بود. چی میفرمایید؟ خیلی این تعابیر بنده. گلچین کردم. یک بحث مبسوط ایشون داره. چند خطش را سوار کردم بخونم دیگه. بعد با همین بریم انشاءالله در ذکر مصیبت.
روایتی از امیرالمؤمنین. روایت اینه: "العلم علمان عالم أخذ به علم" -- یک عالمی داریم که علمش را گرفته و داره بالا میره -- "هذا ینجو". این نجات پیدا میکنه. "و عالمی که" گفتیم این علم یعنی علم ذهنی که وقتی اخذ بهش میکنه میشه علم قلبی عمل. علم ذهنی میاد. وقتی گرفت، میشه علم. اگر آمد. نگرفت، علم ذهنیه. این میشه حجاب با همینم میره. "هذا حالک." این عالمی که علمش را تبدیل به علم قلبی نکرده، هلاک میشه. این روایت یادم. یکی از اساتید میخوند و گریه میکردند تو درس. "ان اهل النار یتذون ری علم." "جهنمیها از بوی گند عالمی که به علمش عمل نکرده در عذابند. و أن أشد الناس ندامة و حسرة" – بیشترین پشیمانی و حسرت در قیامت – "رجل دعا عبداً الى الله" – کسی را دارد که دیگران را دعوت به خدا کرده – "فاستجاب له" – و او گرفته رفته به خدا رسیده، قبول کرده، اطاعت کرده، رفته بهشت – "منی که دعوت کردم، أدخل الداعی الى النار" – اینی که دعوت کرده خودش عمل نکرده، رفته جهنم – "بترکه علم و اتباعه الهوا و طول العمل." – چرا؟ چون علمش را ترک کرده و اتباع هوا. – "عمت تباع الهوا، فصد عن الحق." دنبال هوای نفس رفتن آدمها را از حق منحرف میکنه. "و طول العمل ینسی الآخرة." آرزوهای طولانی آخرت را فراموشی میاره.
حالا ملا چند شب گذشت گفتیم ایشون به بهترین بیان فرمود: "فإن أکثر ما یسمون فی عرف الناس علماً لیسوا بالحقیقة علم." اکثر کسایی که مردم بهشون میگن عالم، حقیقتاً عالم نیستند. "و کان حاصل علومهم مجرد حفظ الأقوال المشهور." حفظ کرده. ذهنیت. احادیث را ضبط کردن، روایت حفظ کردن، قدرت بر مجادله دارند. مجادله دارند با بقیه که مقدمات جدلیه و ابحاث کلامیه را بیارند. "کل ذالک لیس بعلم حقیقی. اینها علم حقیقی نیست. بل أن العلم بالحقیقة نور یقذف الله فی قلب المؤمن." علم نورییه که خدا تو دل مؤمن میندازه. یاد علم پرده را کنار بزنی، یاد گرفتنی نیست. نور امیرالمؤمنین، نور اباعبدالله. بعد فرمود که در قرآن جاهای مختلفی اسم دیگهای براش گذاشته: حکمت، خدا، فضل، نور. بعد یک روایتی از پیغمبر نقل میکنه جناب ملاصدرا که روز قیامت شدیدترین... میکنم چون وقت نیست پاراگرافش را بخونم که خیلی زیباست. میفرماید که روز قیامت شدیدترین عذاب را عالمی داره که از علمش سود نبرده. بعد فرمود: "العلم علمان. زبان که ما اسمش را گذاشتیم علم ذهنی. فضلالکه حجة الله علی ابن آدم." خدا با این خرِه آدمیزاد را میگیره. "و علم فی القلب، فضلالکه العلم النافع." یه علمم تو دل. این علم نافع. مقامات برزخی بر اساس این علم که تو قلبه. خوب بعدش هم میفرماید که "عالم اخروی ربانی" علامتهایی داره. پنج، شش تا علامت میگن. من دوتاش را برایتان میگویم: "با علمش نمیخواد به دنیا برسه." مشتری و مرید و پامنبری، پول و شهرت. اولین علامت عالم، فراری از این حرفاست، بیزار از این مسائل. بعدی خیلی زیباست. علامت عالم حقیقی نیک قلب در حجاب نیست. "أن یکون أکثر اهتمامه بعلم الباطن و مراقبة القلب." بیشترین همت و حواسش به دلش باشه. آخرت نزدیک بشه. "و سبیل الحق و جنة القدس." همه توجهش به مقدسات عالم قدس. "اثر دیگه منها یکون معثراً للخلوة و الانقطاع عن الناس." خلوت را "و الجلوس مع الله فی الخلو و مع حضور القلب." علامت اینه که دوست داره خلوت کنه با خدا با حضور قلب. شب بشه. من برم بنشینم سر سجاده. بعد فرمود اگر عالمی اهل نباشی، حدیث قدسیه: "عذابی که به عالم میکند اینه که لذت مناجاتم را از او میگیره." حالا یک بخشش مناجات با خدا، مناجات با امام حسین است. حس روضه نداره. حس بکا نداره. حس مجلس روضه رفتن نداره. حس زیارت نداره. عطش دارند. ابواب را گفتن، یعنی همین الان که میره اتصال پیدا میکنه. منتظر نوبت بعدی از الان. "منیب" را گفتن. "منیب و ابواب" همین منیب. از نوبت میاد، نوبت بعدی را میگیره. الان که رفته روضه، میگه: "آقا سری بعد کی بیاد؟ دیر نشه." قلب منی. قلب منی. این قلبش سالمه. "و صفا الفی، فضال المفتاح الا إلهام." خیلی این زیباست! خیلی تو اینها حرفه! کلید الهام اینجاست که دل باز میشه، معارف به روش. حقایق میریزه. "و منبع الکشفی، منبع المکاشفات اینجاست. علی مجاور مسموعه." خیلی چقدر آدم درس خونده داریم که از اینایی که با گوش شنیده یک قدم بالاتر نرفته. جای دیگه تو تفسیرش ملاصدرا میفرماید: "من لا کشف له، لا علم له." اونی که مکاشفه نداره. کسی که نمیتونه اولین ارتباطها را با عالم برزخ برقرار کنه. بعد میگه که: "و کم من مختصراً علی المهم فی التعلم و موفراً علی عمل باطن و مراقبه القلب." یه تعدادی رو هم داریم که اینها رفتن حواسشونو به دل گذاشتن. "فتح الله علیه لطائف معارف ما یحارو فیه عقول الباب." درش حیران که خدا به اینها چی داد! "هذا معنا ما قال رسول الله." این روایت که فرمود: "من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لا یعلم." اونی که بلدی عمل کن. چیزهایی بهت میده که بلد نیستی. حقایق را بهت نشون بده. حقایق میفهمی. این از این. ادامهاش داره که دیگه فرصت نیست نمیخوانم. کمتر بهش توجه میشه. به کسانی متوسل بشیم که تو کربلا مشتریشون کمتره. امشب میخواهیم بریم سراغ حضرت سکینه سلام الله علیها. چه خوب! روضه ایشون کمتر خونده میشه. دختران اباعبدالله. اونقدری که آدم میفهمه از تاریخ و سیره انس امام حسین با سکینه خیلی تو شعرم حضرت فرمودند که: "خانه آنجاست که رباب و سکینه آنجا باشد." از امام حسین علیه السلام این شعر خونه اونجاییه که رباب و سکینه اونجا باشه.
انشاءالله امشب با علقه باطنی حضرت سکینه سلام الله ارتباط برقرار کنیم. علقهمون رو به اباعبدالله برسانیم. شهید این ماجرا. ماجرای عجیبییه. مجلسی جلد ۴۵، بحار، صفحه ۱۹۵ ماجرا رو نقل کرده: چه در کاخ یزید. حضرت سکینه سلام الله علیها. خب یه ماجرای حضرت رقیه بود. یک شب هم ماجرای حضرت سکینه بوده. حالا حضرت رقیه کم سن و سال بودند و بیتاب شدند. و سن و سالشون بیشتر بود. این را نگه داشتن صبح برای یزید خوابی که دیشب دیده بودن تعریف به یزید. فرمود: "یا یزید، رأیت البارحة رویا دیشب خوابی دیدم. اگه از من میشنوی بهت بگم." یزید گفت: "هاتی ما رأیتِ. بگو ببینم چی دیدی؟" "قالت: بینا أنا ساهرة و قد کلت من البُکا." گفت: "دیشب از شدت گریه بیخواب شده بودم، سردرد شده بودم. بعد إن صلّیتُ، پا شدم نماز خوندم و دعا کردم. فلما رقّت، پلکم سنگین شد، خواب. رأیتُ أبواب السماء قد تفتّحت." دیدم درهای آسمان باز شد. در خوابم که بود. "آسمون باز شد. و إذا أنا بنور ساطع من السماء إلى الأرض." یهو دیدم یه نوری داره از آسمان به زمین میتابه. دیدم چند تا پیشخدمت، از پیشخدمتان بهشتی اومدن. به یک باغ سبزی رسیدم. تو اون باغ دیدم قصریست. پنج تا پیرمرد، و "خمسة مشاریخ" اونجا دیدم که دارند وارد این قصر میشن. هر کدومم پیشخدمتی دارند. گفتم: "أخبرنی لمن هذا القصر." گفتم به من بگو این قصر مال کیه؟ به من گفت: "هذا لأبیک الحسین علیه السلام، قصر مال پدرت حسینه. أعطاه الله تعالی صبره." تعابیر را داشته باش. "خدا در ازای صبر پدرت این قصر را بهش داده." گفتم: "این پنج نفری که اومدن، کیان؟ این بزرگانی که من میبینم دارم وارد قصر میشن." گفتش که: "أما الأول فآدم أبوالبشر، نفر اول حضرت آدم. نفر دوم حضرت نوح. نفر سوم ابراهیم خلیلالرحمان. نفر چهارم موسی کلیم." گفتم: "من الخامس الذی أراه؟" داشته باش! "ارواح بزن علی لهیبته." باکی نیست. هزینه. "اون نفر پنجم که دست به محاسن گرفته و همینجور گریه میکنه ایشون کیه؟" به من گفت: "یا سکینه، أما تعرفی؟" یعنی: "تو نمیشناسی ایشون را؟" گفتم: "نه." گفت: "هذا جدک رسول الله، جد تو پیغمبره!" گفتم: "والله لألحقنّ جدی." به خدا الان میرم سریع خودم را به جدم پیغمبر میرسونم. "و أُخبرنه بما جرى لیلا." "پیامبر از من زودتر رفت و ناپدید شدن. من دیگه پیغمبر را ندیدم. ملحق نشدم." تو فکر بودم. "و إذا بجدّی علی بن ابیطالب." یهو جدم امیرالمؤمنین را دیدم. و دیدم شمشیر مبارکش در دستشه، ایستاده. "فیا جدّا..." فبکا امیرالمؤمنین گریه کرد. "و ضمّنی إلى صدره." به سینه چسباند امیرالمؤمنین. "و قال یا بنیّ، والله المستعان." "دخترم صبر کن، به خدا تکیه کن." "جدم امیرالمؤمنین هم رد شد." من همینجور در تعجب بودم. یهو یه دری را دیدم از آسمان باز شد. ملائکه دیدم دارن میان و میرن. "یزلون على رأس أبی." مدارکی دارم بر سر پدرم اباعبدالله وارد میشن. کینجا یه نقل دیگهای به مرحوم مجلسی نقل میکنند. روایت دیگهای رو که اینم زیباست براتان بگم. گفتم که نقل دوم، روایت دوم اینه که وقتی که پیغمبر را دید، برگشت. گفت که: "من الان به پیغمبر نزدیک میشم. میگم: یا جدّا، قَتلتُ والله..." تو این مصیبتها اینایی که پدر از دست میدن، عزیز از دست میدن، خیلی کشش دارند به سمت بزرگترها. پدری، پدربزرگی، عمویی. دیگه بیشتر باز نکنم روضه را! که هیچ مردی از این خانواده از این کارها نمانده که این بچهها بهش پناه ببرند. از کنار بدن بابا وقتی میخواستند بلندش کنن با کعب. نیومده. "همیشه بابابزرگ میاد." دخترا. از بابا. از اینا. فقط یه عمه مونده بود که اون هم حال این بچه را داشته باشید. رسول الله و امیرالمؤمنین. این تیکه روایت تو روایت قبلی نیست. بگم امشب برای این دختر اباعبدالله که اباعبدالله اینقدر دوستش داشتن، اشکی برای سکینه توجه بکند. "گفتم که الان میرم به پیغمبر میگم: صفت کدو، والله دما، اونها خونهای ما را هت کدو، والله حریم ما، یا رسول الله، ما رو سوار شترهای بیزین کردند، الی یزید، ما رو به سمت یزید آوردن. فخذنی إلیه و ضمنی إلى پیغمبر." پیغمبر منو گرفتن و به سینه چسباندن. آدم آمد. نوح اومد. ابراهیم اومد. موسی. "ثَمّ قال لهم: ما ترون إلى ما صنعت أمتی." پیغمبر به اینها فرمود: "دیدید امتم با بچه من چه کردن؟" اون پیشخدمت به من گفت: "یا سکینه، دخترم، اون پیشخدمت گفت: دختر جان، صدا پایینتر بیاد، فقط أبکیتی رسول الله." اشک پیغمبر! پیشخدمت دست منو گرفت و منو وارد قصر کرد. اینجاشو دیگه داشته باشید. "و إذا بخمس نسوة." یهو دیدم پنج تا خانم اونجا نشسته که خیلی از جهت عظمت و نور اینها بزرگ بودند. "بینا إمرأة عظیمة الخلق." بین این پنج تا زن موهاش را پریشون کرده. "علیها ثیاب، لباس مشکی، لباس خون آلود تو دستشه. و حَولها قامات یَقُمّن مع." زنهای دیگه هم مینشینن و پیشخدمت گفتم این زنها کیین؟ گفت: "یا سکینه، هذه حوا، ام!" زن اول حوا. زن دوم مریم. زن سوم خدیجه. زن چهارم هاجر. زن پنجم ساره. نفر جدایی از این پنج تا. "و هذه امرأة التی بیدها هذا القمیص المضرّج، این لباس خونی دستشه که هر وقت بلند میشه بقیه بلند میشن. هر وقت مینشینه بقیه میشینن. هی جدت که فاطمه، این مادرت فاطمه فاطمه زهرا." منو به سینه چسباند. شدیداً گریه شدیدی کرد. "و النساء حَولها." همه گریه کردن. همه بهش گفتن: "یا فاطمه یحکم الله بینک و بین یزید." دلداری دادن این زنهای بد. میخواهم بگم این دختر این صحنه را اینجور دید که مادر برای ابا... روضه سنگین نمیخواهم بخونم. طولانی هم نمیخواهم بخونم. فقط اگر حقش را ادا کنم. یک اشاره و یک گریز. این دختر اینطور صدای مادر را، اون نامرد حرمله هم وقتی از گودی قتلگاه دیدن تنش میلرزه. گفتن میلرزه! حرمله نامرد! تو که کار را تموم کردی، خنجر را بر حنجر گذاشت. صدای غریبانه یک مادری هی ناله زد: "غریب مادر! قتلو..."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...