علم یعنی تصدیق قلب
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد; اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دیشب نکتهای که محضر عزیزان عرض کردیم این بود که اینی که میگوییم "با اهل بیت باشیم در دنیا و آخرت" به این معناست که حقیقتی که اهل بیت دارند، ما در مسیرمان در آن حقیقت حرکت بکنیم و تقرب به آن حقیقت پیدا بکنیم. آن حقیقت، حقیقت انسانیت است، حقیقت عبودیت است، حقیقت ایمان است، حقیقت نور است.
انسان هر چقدر که در این مسیر قدم برمیدارد، نزدیکتر میشود. محض اینکه شروع میکند، توی وادی میافتد، دیگر از اینجا به بعد میگویند "با اهل بیت"؛ ولی خب مراتب دارد. "اهل بیت بودن" همین که انسان با دشمن اهل بیت نباشد، دیگر با اهل بیت است. از دو حال خارج نیست دیگر؛ یا با دشمن اهل بیتیم، یا با اهل بیت. ولی خب این مرتبه، کمترین مرتبهاش به این است که آدم دشمن اهل بیت نباشد، با دشمنان اهل بیت نباشد؛ ولی مراتب بسیار بالایی دارد که انسان میتواند برسد به آنجایی که قمر بنیهاشم (صلواتالله و سلامه علیه) رسید، مراتبی که امثال سلمان مثلاً به آن رسیدند.
خب این مراتب و درجات چیست؟ عرض کردیم که علم است و عمل. این دوتاست. حقیقت انسانیت این دوتاست. عمل صالح در ملکوت برای ما بدن تولید میکند، علم در ملکوت برای ما روح تولید میکند. اعمالی که انجام میدهیم صورت پیدا میکند در عالم ملکوت که حالا این صورت بستگی به آن درجه اخلاص دارد و درجه رشد انسان.
در بحث "آن سوی مرگ" عرض کردیم، در متن کتاب هم بود که آن دوست آقای دکتر، داستان سوم کتاب بود؛ وقتی رفت مهمانی، مادرش را در عالم برزخ ندید، دوستانش وقتی آمدند به او سر بزنند، دید که چهره اینها فرق میکند. اصلاً چهره مادرش هم همینطور بود. گفت: «اول مادرم را نشناختم، بعد که خیلی دقیق شدم مادرم را شناختم، فهمیدم کیست.» رفقایش درجاتشان فرق میکرد. با اینکه این سه تا با هم در مسیر مشهد از دنیا رفته بودند، یکیشان از آن دو تای دیگر بالاتر بود، چهرهاش هم زیباتر. گفت: «حتی مثلاً در صورتش سوختگی که داشت در جوانی، آنجا ندیدم. اصلاً چهره، چهره کاملاً متفاوت.» چهره ما در عالم ملکوت بستگی به میزان اعمالمان و درجه اخلاصمان دارد. عمل خالصتر باشد، چهرهای که برای آن بدن میسازد، چهره لطیفتری است.
به تعبیر بزرگان میفرمود که سن و سال برزخیها را اعمالشان را شکل میدهد. خب حالا همه در بهشت برزخی جواناند؛ ولی جوانها فرق دارند. جوان وقتی میگوییم جوان، یعنی بدنِ قَبراقیه، بدنِ فرسوده نیست. بهشتیهایشان فرسوده نیستند؛ ولی مراتب نشاطشان با هم فرق میکند. آنی که در اوج بهشت از جهت نشاط است، مثل امام حسن مجتبی و امام حسین، سیدا شباب اهل الجنه. نه "سید جوانهای بهشت"؛ هم جواناند، هم سید جوانها. یعنی اوج طراوت، شادابی و نشاط. خب قاعدتاً باید امیرالمؤمنین، پیامبر، حضرت زهرا باشند سید جوانان.
حالا اینها بحثهایی دارد دیگر. نمیخواهیم واردش بشویم که پیغمبر در تعبیرات بهشتی چه کارند؟ امیرالمؤمنین چه کارند؟ امیرالمؤمنین "قسیم الجنة و النار"، حضرت زهرا "فاطمه" است، بعد پیغمبر هم "ابوالقاسم". زندگی هر کدام از اینها یک وادی پیدا میکند که بخواهیم بحث بکنیم، بحث به درازا میکشد تا چندگاهی روایتش را بیاوریم و توضیح بدهیم که بحث چیست. مراتب پیامبر اکرم— حالا پنج تن که یک نورند— جلوهشان در بهشت فرق میکند. مثلاً در بهشت، امام زمان "طاووس بهشتی" حساب و کتابی دارد. چرا طاووس گفتند؟ یعنی امام زمان زیباتر از بقیه اهل بیت. چهرهای، جلوهای که در بهشت برای بهشتیها پیدا میکنند، مراتب بالای خیلیخیلیخیلی بالایی است.
بهشت که میشود "جنت ذات"، بهشتیها خود جنت ذات را که نمیبینند. در جنت ذات چه خبر است؟ آنهایی که در جنت ذاتاند، به آنهایی که پایینترند، در جنت اعمالاند— اینها دو-سه مرتبه دارند— اینها را در بحث عملشان نشان میدهند. آن چهرهای که اینها میبینند، این شکلی است. چهرهای که حالا دارد که گاهی نوری در بهشت میزند. در کتاب شریف "القدرة" نقل است: «یهو یک نوری میزند که بهشتیها مدهوش میشوند از این نور.» نور چیست؟ پاسخ میآید که «هذا زهک علی و فاطمه»؛ این نور تبسم امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا است. نور تبسم امیرالمؤمنین و فاطمه (سلامالله علیها) جنت ذات اهل بیت است. خدا بهشت را از نور حسین بن علی خلق کرد (خلق الجنة من نور حسین). بهشت از این آفریده شده. اینها که در بهشت نیستند، بهشت جلوه اینهاست. مقتدرند، همان جاییند که خدا هست که ما نمیفهمیم یعنی چه.
بهشت، یک بخش اعمال است، جنت اعمال. اکثر بهشتیها همین جنت اعمال را میبینند. اکثر حالا، اکثر آدمها که اصلاً بهشت نمیروند، بدبخت جهنم کثرا. یک اقلیتی به بهشت میروند. آن اقلیتی که به بهشت میروند، اکثریتشان به "بهشت صفت و ذات" که نمیرسند، اکثریت اعمال دارند، شفاعت میشوند، رفتن بهشت و چقدرشان دیگر آن وسط مایه برایشان گذاشته شده. "خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً"—با توبه و با گرفتاریهای برزخ، اعمالشان را به جا آوردن— با اینها یک جوری دیگر جور شده، رفتن به بهشت اعمال. رسیدن در بهشت اعمال با چیزی که هستی. با گلابی، حوری، عمل تبدیل میشود به صورت عمل، نه اینکه در ازای عمل. صورت عمل خودش. این نمازت اینجا تبدیل میشود به باغ، به درخت، به کاخ. در صورت عمل.
همین الان بنده و شما که اینجا نشستهایم، این جلسه صورت دارد. ملکوت: «روضه من ریاض الجنه» فرمود. مجلسی که در آن بنشینند و ذکر بگویند، ذکر اهل بیت، علم باشد. دوبله، سوبله. مجلس باغی از باغهای بهشت است. اینجا اگر کسی ببیند، خب از این دنیا که میرویم، روح که جدا میشود، میبیند که این جلسه شب هجدهم محرم در فلان محله و فلان خانه، این در و دیواری که ما میدیدیم، در و دیوار نبود. مجلس، مجلس نبود. یعنی سفره و چه میدانم فرش و این حرفها نبود. اینها همش "بال ملائکه" بود. ما روی بال ملائکه نشسته بودیم. پرواز میدادند. مجلس علم است دیگر. علم باعث پرواز میشود. درجات بالا میبرد. این مجلس، مجلس علم بود. ما برای علم آمدیم. ملائکه پر و بال بازی کردند، ما را پرواز دادند، روح ما را پرواز دادند. ما ارتقا پیدا کردیم. قبل این جلسه نسبت به بعد جلسه فرق میکرد. بعد جلسه احساس کردیم بالاتر آمدیم، رشد کردیم، بیشتر با عالم و صاحب عالم آشنا شدیم.
نشسته بودیم، مطلب نمیگرفتیم. ظاهر مادیاش این بود که داشتیم صدا میشنیدیم، حرف میشنیدیم. ما داشتیم میخوردیم، داشتیم مینوشیدیم، داشتیم شراب مینوشیدیم. الان داریم شراب مینوشیم، الان داریم غذا میخوریم. خب غذای ملائکه چیست؟ تسبیح، تهلیل. ملائکه غذای مادی که ندارند. غذای روح این است دیگر. روح با ذکر سیر میشود، با یاد خدا سیر میشود. ما الان داریم سیر میشویم، تغذیه میکنیم. الان داریم شراب میگیریم، الان داریم خوراک میگیریم. بریم تبدیل میشود. ما اراده میکنیم صورت عملمان تبدیل به چی بشود. دیگر در آن حدی که هست، یعنی در حد جنت ذات. مثلاً اگر طبقه اول جنت اعمال، طبقه اول هستیم. در آن طبقه اول، با اراده ما صورت پیدا میکند. شما میخواهی الان این خوردنیه، اینی که الان اینجا خوردی، صورتش چی باشد؟ سیب باشد؟ گلابی باشد؟ موز باشد؟ جوجه کباب باشد؟ چی باشد؟ به اراده شما. وسط جوجه خوردنت اراده میکنی که مثلاً تبدیل بشود به پیتزای بعلاوه دلخواه شما. شما چه میخواهی؟ شما اراده کردید، صورت میشود. باطنش خوراک خوردن، لذت انس است.
ما الان اینجا با همدیگر انس گرفتیم در مجلس ذکر اهل بیت. با این حرفها انس گرفتیم، با این معارف بهشتی انس گرفتیم. انس ما صورت پیدا میکند، میشود حورالعین، میشود همسر بهشتی. این صورت اعمال. خب این صورت علم دیگر صورت ندارد. عقیده و باطن روح ماست. آن طرف، آن دیگر مرتبه ما را نشان میدهد، مقام ما را نشان میدهد. ما کجا باشیم؟ بستگی دارد که ادراکمان از عالم چقدر باشد. گاهی آدم اعمال خوب داشته، ولی ادراک ضعیف بوده. این فقط سیب و گلابی دارد. دستگاه نیست چه خبر است. دم و دستگاه نیست.
حضرت عباس (علیهالسلام) در بهشت جایگاهی دارند. امام سجاد فرمودند که «یغبطه جمیع الشهدا»، همه شهدا به او غبطه میخورند. به ازای دو دستی که از او قطع شد. ببین عمل بدن میشود دیگر. نوک دست در راه خدا میدهند، دستی که دادند. جانباز شدند. آن طرف تبدیل به بال میشود. چون هیچکس اخلاص قمر بنیهاشم را نداشته، پرواز و صعود او را نداشته، هیچکس بال قمر بنیهاشم را نداشته. لذا امام حضرت عباس (علیهالسلام) آنقدری با این بال اوج میگیرند که هیچکدام از شهدا— به غیر از معصومین— آنقدر نمیتوانند ارتفاع پیدا بکنند. واسه همین همه شهدا روز قیامت به حضرت عباس غبطه میخورند.
پس یک بدن دارد. حالا تشنگی این طرف تبدیل میشود به سیرابی و گرسنگی این طرف تبدیل میشود به سیری، بیخوابی این طرف تبدیل میشود به استراحت و راحتی. آن بدن میسازد دیگر برای خودش. آن بدن روح. حالا یک وقت بدن را میسازد، روح آنقدر پرواز ندارد. بال دارد. خب شما الان ببینید تفاوت عقاب با مگس چقدر است؟ ساختار بدن جفتشان بال دارد. هزارپا میتواند بپرد ۵۰ متر؟ میتواند برود؟ عقاب چقدر میرود؟ قسمت پنجم شروع میشود. هواپیما چقدر میرود؟ هواپیما بال دارد؟ بله. موشک چقدر میرود؟ موشک بالستیک، آن هم به این اعتبار بال دارد دیگر. درجاتش در این است. آن قوتی که پشت این است. ساختار ظاهریاش یکی است. بدن در جفت اینها مشترک است. جفتشان بال دارند. همه شهدایی که دستشان را در راه خدا دادند، بال دارند.
حالا باز بال مؤمنین با بال شهدا متفاوت است. بال شهدا باز یک چیز دیگر است. مؤمنین پرواز میکنند، اراده میکنند هر جا بخواهند بروند، میروند؛ ولی آن افقی که تا کجا بروند. در آن داستان سوم کتاب گفته بود که آن رفیقش که خیلی مؤمنتر بود، گفت که «من از احوال اینها خبر دارم. من مال یک شهری هستم که میگوید دانشکده دارو نمیدانم چی دارد و اینها، شهرکی من در آن هستم. این دو تا از حال من خبر ندارند. من خبر دارم از حال چه کسی؟» این شخص بالاتر برده است. نماز را که همشان میخواندند، روزه را هم که میگرفتند. این اخلاص و تقوا و مراقبتش بیشتر بود. اصل سرمایه، آن تقوا است. آنی که میبرد، آن مایه پشت ماجرا برای پرواز و اوجش، آن علم است، باطن است، آن قلب است. اصل ماجراست. قلب سلیم. «الا من أتى الله بقلب سلیم.» اعمال فرع ماجراست. اعمال خاصیتش این است که قلب را میسازد. ما سرمایه اصلی که با خودمان میبریم، قلبمان است. تعلقات. اگر این تعلقات به کثافات باشد، کثیف میشود. اگر تعلق به نورانیت داشتیم، نورانی میشود. چه دوست داری؟ بعد اگر تعلق به پول و زن و ماشین و به این چیزهاست، رفتنش خیلی سخت میشود دیگر. این را نمیبرند، این را میکنند.
"نازعات" موقع جان دادن میکنندش کندنی که شاید یک وقتی گفتم، یادم نمیآید. دندان. اگر بخواهیم دندان را بکنیم، دندان را اگر میخواهید بکنید چقدر درد دارد؟ اگر سر نکنید، بیحس نکنید، خیلی درد دارد دیگر؟ بله. دندان را بدون بیحسی بخواهی در بیاوری چرا درد میآید؟ شما میخواهی رابطه این دندان با روح قطع بشود. به روح میخواهی بگویی دیگر اختیار این دندان با تو نیست. نکات مهمی است خیلی. اینها نکات مهمی است. به روح میخواهی بگویی دیگر اختیار این دندان را نداری. پدر روح در میآید تو تعلق داری بهش. درد جان کندن برای آنی که تعلقات نورانی ندارد با آرام چشمهایش را بست فرق دارد. این مگر ماجرا این است؟ دست و پا میزند. دست و پا از شدت شوق است. اینهایی که آمدند بالا سرش را دارد میبیند، دست و پا میزند. قاطی مرگ آرام با گاز مثلاً فوت کرد. خوش به حال آن تصادف کرد، ترکید سرش. اینجوری نیست ماجرا. حساب و کتابش این است: حساب و کتاب کندن روح از بدن. با که میخواهد از این به بعد زندگی کند؟ زندگیاش را در چه سطحی تعیین کرده؟ قرار گذاشته با چه کسانی باشد؟
موتور سوره حمد که هر روز در نماز میخوانیم، همینو میخواهیم دیگر: «اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم.» میخواهم با اینها باشم در دنیا و در آخرت که در آن آیه سوره مبارکه نساء فرمود که «أنعم الله علیهم.» فرمود اینها با نبیین، صدیقین و شهدا و صالحین هستند. چه کسانی میآیند از فرودگاه تحویلت میگیرند؟ از پایان راه سوار ماشینت میکنند؟ آنهایی که بهشان تعلق داری، آنهایی که باهاشان نسبت داری. حالا نسبت ضرورتاً نه یعنی فامیلی و رفاقت و اینها. یک وقت سطح عمل ما این است. یعنی مثلاً یک کسی مجرم است. این وارد فرودگاه که میشود، پلیس. یعنی عملش تعیین کرده چه کسی بیاید دنبالش. یعنی الان تعلق به کجا دارد؟ واقعاً تعلق به زندان دارد، باید بگیرند ببرندش.
خب این لحظه اول مرگ. شیاطین دور تا دور شلوغ پلوغ و پر از کثافت. آن لپتاپت را داری میگذاری میروی؟ انگشترت را داری میگذاری میروی؟ خانهات دارد میافتد دست بچههایت؟ پولهای بانکت؟ جان میکند تا میرود. پدری از این شخص در میآید. در روایات هست دیگر. هی میآید سر میزند به این بدن و بدن دارد متلاشی میشود. دائم در عذاب و گرفتاری. ۳۰۰ سال برزخی طول میکشد که این درد جان کندنش یکم التیام پیدا کند، یکم عادت کند به آدم. ۳۰۰ سال برزخی پر میکشد.
گفتم از کجا تشخیص بدهیم حالات قلبمان را؟ از نماز. اذان که میگویند بعضیها پر میکشند میآیند. بعضی به زور میآیند. بعضی اصلاً نمیآیند. نماز نمیخواند. هیچ بهرهای از انسانیت ندارد. حالا من تازه تخفیف دادم سبک. نماز نمیخواند که کافر است. اینکه نماز نمیخواند که کافر نیست. دایره انسانیت نیست، این بیرون است. موقع جان دادن هم تک و تنها بیچاره، همه را باید بگذارد و بکند. اذان گفتن پریده، پر کشیده.
مرحوم آیتالله قاضی میفرمود که: «همه مراتب عرفانی را اگر کسی بخواهد به آن برسد، با نماز اول وقت میرسد.» هم عمل که بدن میسازد برایت، هم قلب است. دلت را میآورد، دل را تکان میدهد. مشغول کار مهمی بوده، مشتری دارد، کلاس دارد، درس میدهد، مصاحبه دارد. حضرت امام رضوانالله علیه وقتی شاه فرار کرد، همه خبرگزاریهای برند خارجی آمدند که با ما مصاحبه بگیرند. در پاریس کار گذاشتن، آماده شدند. ساعت ۱۰، ۱۱ آمده بودند دیگر. شد ساعت ۱۲، ۱۲:۳۰ آماده میشدند که لایو برود. خبر بترکاند و با امام. خبر زنده، اذان شده، آرام ضمیری شاد، خاطری مطمئن. با اینها دارم میروم. گرفتار نیست. این دوربینها، به این خبرگزاری، به آن فلان. اینها باید جان بکند. میکنند، زور میبرند. ۸۰ سالگی میگوید: «من قلبم تا ۱۰۰ سالگی میزند.» ۸۰ آدم ۸۰ سال عمر بکند؟ ۸۰ و خردهای سال وصیتنامه نداشته باشد؟ یعنی چی؟ کندن و بردن پدری از آدم در میآید. پناه، شفاعتی. حالا بیاید آن وسط حقالناصری که گردن آدم میآید که حالا مسئولین که دیگر حقالناس قبل از اینها، کلاً سوءتفاهم سرچشمه حقالناساند. ملتی را بیچاره میکنند. مردم مادی حقالناس. اینها که اول ماجراشان جای خوبی است که اینها را ببرند.
حقالناس تنها وقتی که نشاط پیدا کردم، سرحال شدم آنجایی بود که دیدم این مسئولین را آوردن، چه وضعیتی دارند. آنجا از ته دل خوشحال شدم که من جزء مسئولین نبودم. لااقل این یک دانه را در وادی حقالناس ندارم. خلاص!
نماز اول وقت کارش چیست؟ دل را میآورد. دل خیلی مهم است. میخواهم نکاتی را عرض بکنم در مورد دل. گفتیم: علم چیست؟ علم یعنی تصدیق قلب. آدم وقتی یک چیزی را با قلبش باور دارد، با تصور ذهنی فرق میکند. علم این نیست که یک چیزی را آدم در ذهنش داشته باشد. کسی که ذهنیات قوی دارد و زیاد دارد، به این میگوییم عالم. قرآن به کسی که با دل پذیرفته میگوید عالم. این را میگوید.
یک مثال بزنم. علمی که قلبی است و علمی که ذهنی. ببینید الان همه ما میدانیم که آدمی که مرد دیگر یک کاری ازش نمیآید. کسی است که نداند این را؟ حالا امشب چند نفر میآیند بریم سردخانه بهشترضا بخوابیم؟ آقا میآید در طبقات سردخانه میآید بخوابید؟ چراغ روشن. دیگر عالم و مؤمن و کارش درست است، ازش حاجت بگیرید. یعنی آدم در تاریکی برود، در آن قفسههای سردخانه هم برود، بعد بگوید در این ۵۰ تا قفسهای که بالای من است، ۵۰ تا جنازه است. این علامت علم قلبی است. ذهنی همه بلدند.
قلبی فقط عده کمی قبول بکنند که کنار میت بخوابند. حالا مردهشور، مردهشور که تعبیر خوبی نیست. چه باید بگوییم الان؟ اصطلاح غَسّال، حالا خیلی جالب نیست. یعنی اصطلاح جدید مثل پاکبان و اینها ندارد. بزرگواری که شستوشو میدهد میت را در قبرستان. رشته نظام باهاش مصاحبه کردند چند سال پیش. گفته بود که: «من گاهی خیلی سرم شلوغ است و خستهام اینها. شب دیگر میت رو دستم میماند. دیگر دستم میماند. خستهام، تختم را میگذارم شکم میت میخوابم. فردا زنده بود ازش نمیترسیدم، حالا که مرده بترسم؟»
مفصل چند باری هم گفتم. چند ما بچه بودیم، شبها میرفتیم یکی از قبرستانهای اطراف شهرستان ملارد. آنجا قبرستانش در روز آدم اگر برود سکته میکند. بغل جاده است در بیابان. ما شب میرفتیم. و الان گاهی مرور میکنم، بچه بیعقلی بودیم. وقتی بچه مأمور قبرستان دنبالمون راه افتاد صحبت کردن. گفت که: «من دو هفته است به نظرم که آمدم اینجا، نگهبان قبرستان شدم. گفتم: نفر قبلی که بود؟ چی شده؟ اینها.» نفر قبلی نگهبان اینجا بود گفت که: «مرده دنبالم کرد و اینها.» و از ترس دوید و افتاد، کلهاش خورد آن لبه سنگ چیز، مرد. روز آدم میرفت سکته میکرد. شبش آنجا در آن وضعیت. صدای سگ از اطراف و با آقای اطراف و بیابان و صدای مطلق. هیچ نوری نبود. این در قبرستان تازه میت مثلاً شب اول. تشکیلاتی.
بعد میگفت: «من زندگیم عوض شده از وقتی که اینجا آمدم. دیگر حسودی نمیکنم، تکبر ندارم، حالم خوب است. قساوت قلب پیدا نکردهام.» اسباببازی. بعد از اینکه قلب باورش این است. آدم باورش بود که آقا مرده ازش کار نمیآید. علم قلبی. آنی که در برزخ ما را رشد میدهد، مراتب و میرویم بالا. در یک درجه بالاتر با امام معصوم ارتباط برقرار میکنیم که فکر کنم این را اینجا گفتم. آیتالله جوادی آملی میفرمودند که: «بعضی بهشت سالی یک بار امام حسین را میبینند. بعضی ماهی یک بار. بعضی هفته یک بار. بعضی روزی یک بار.» خب میبینند صورت مثالی و اینها دیگر. یعنی مقامش در مقامی است، در درجهای است که ارتباط و حضور شدیدتر. این چه درجات بالا میبرد؟
علم چیست؟ باور قلبی. با عمل. با عمل به خورد قلب داد و در قلب باورش بیاید. مثلاً قبرستان زیاد رفتن، کم کم حال آدم را نسبت به مرگ عوض میکند. در دستورات بزرگان هم بوده که مثلاً اول به قبرستان برود به مرگ فکر کند. بعد از یک مدتی کم کم میبیند حالش دارد عوض میشود. دیگر خانه که میآید هم باز در قبرستان است. آن دوره اول سلوکی است که هم آدم صاف میشود، هم خانواده آدم کلاً از همه چیز بیزار میشوند. اول زود رد بشود که درست بشود. چون خورده که میگوید: «چی مثلاً؟ حالا اینجایم؟ حالا دانشگاهم؟ حالا دکترا هم شدی؟ خب که چی؟» این اول حالت ضعیف بود. کسی در این خط افتاده باشد، باید قوی بشود تا درست بشود. دکترا میخواهم نه برای اینکه در دنیا اعتباری داشته باشم، یک کاری بکنم، وضعیتش بهتر بشود. این حال توجه به مرگ قویتر که میشود، کم کم کم کم توجه به فنا شکل میگیرد. دیگر از آنجا گفتند که استعداد برای تجرد نفس پیدا میکند. استاد وارد دوره هر وقت اراده بکند روح از بدن جدا میشود یا موت اختیاری هم کار از اینجا به بعد شروع میشود. به نحو شهودی «من عرف نفسه تجرد.»
امیرالمؤمنین تجرد پیدا میکند. ماجرای قاضی که «بدنم را دیدم، تجرد پیدا کردم.» یکی از بزرگان و علمای بزرگ فرمود که: «بدن خودم را که دیدم، تازه دیدم یک خالی روی صورتم بوده که من اصلاً نمیدانستم خال را دارم.» خال را تازه آنجا دیدم. خودم را در آسمان دیدم، بدنم روی زمین بود. فحش میدهد، میخورد به این حدادی که روی زمین است، شروع میشود. تازه میبیند امام حسینی که داشته بهش توسل پیدا میکرده، یکی دیگر است. حضرت عباس این نبود. یک امام حسین دیگری تازه برایش در عالم کشف میشود. سیر و سلوک خیلی جمله قشنگ فرموده بود که: «آدم ته ته سیر و سلوک به این میرسد، مثل کسی که یک عمر دنبال کلهاش میگشته، تازه کله خودشو پیدا کرده است.» چشمتون را می مالید و میگفت: «هی اینور آنور، همه جا را میگردی.» آخرین بار دست به سر اینجوری میزنی. غفلت. غفلت. کنار من دارم غذا میخورم، من کار میکنم، من پول در میآورم. "منی" نیست. من کیم؟ من برای امام حسین کار کردم؟ از امام حسین حاجت میخواهم؟ بعد میرسد به اینکه اصلاً منی نبود که برای امام حسین کار بکند که امام حسینی هم باشد که بخواهد حاجت بدهد. خدا بود و خدا. تمام.
خیلی سخت شد، ها! خیلی. در این حرفها میفرماید که آیه قرآن فرمود: «انبیا اول میآیند تزکیه میدهند دل را.» تا تزکیه نباشد، علم معنا ندارد. اول آدم باید اینی که میگویند آقا ترک مسجد یعنی همین، دل اگر میخواهد این حقایق را بفهمد، اول باید دست از گناه آورد. لطافت حاصل بشود. به تعبیر برخی اساتید: «همه مراتب سیر و سلوک سیر در مراتب لطافت است.» اواسط راه این شکلی است که آنقدر لطیف میشود دلش نمیآید پایش را روی زمین بگذارد. لطافت خوشبو. به تعبیر قرآن: «خشوع قرآن لطافت است.» مؤمن اگر قلبش خشوع داشت، تنش هم خشک نباشد. نیست در نماز. نیست. یک هالهای ازش میفرستد نماز. لطافت، خشوع. هی دل نرمتر میشود، نرمتر میشود، نرمتر میشود. حس و حال آدم عوض میشود. رقیق میشود. یک زمانی باید برای آدم روضههای کت و کلفت بخوانند گریه کند. یک زمان دیگر روضههای نرمتر، نازکتر میخوانند گریه میکند. یک زمانی دیگر اسمش را میشنود گریه میکند. یک زبان دیگر متوجه به او که میشود، بعد تازه اینها مراتب اولیه دیگر. گریه و اینها نیست. اتصال است. اتصال دارد، جاودان. شنیدم تهران هم میشود. فرمود یک جواب جذاب، بامزه صحبت میکند. یعنی کلامشان در یک ریتم یکنواخت، مطلب عجیب غریب، یکنواخت گفته میشود. آهنگ جوانی آمد پیش آیتالله بهجت، گفت: «آقا در روضه بازی شما چرا گریه نمیکنید؟» گوشی نگاه کردیم، رفت. دو هفته بعد دیدیم هجلهاش را زدند. حواست باشه به که چی میگویی. حجازا شده. کیوی را پوست کنی، تیکه تیکه کنی، نمک بزنی. من قلبم در این حالت برشته و تیکه تیکه شده و نمک زدن شعلهای ازش بیرون بیاید. لذا این حالت میشود حالت لطافت، خشوع.
محصول چیست؟ محصول تزکیه است. تزکیه محصول چیست؟ محصول عمل. قدم اول چیست؟ من حالا دیگر باز بحثهایمان هی میماند. میخواهم همان بحث شب قبل را بگوییم باز بحث پیش نمیرود. خیلی سریع دو-سه تا نکته را اشاره بکنم. مرحوم آیتالله سید محمدحسین حسینی تهرانی در کتاب شریف "معادشناسی" جلد ۳، همان اول کتاب یک بحث خوبی را دارند. آیا در سوره مبارکه فرقان مطرح میکنند؟ من دو-سه تا نکته از این بحث ایشان بگویم. بعد دیگر حالا بحث برای امشب دیگر بس باشد. «درخواست ما تا خودمان ملائکه را نبینیم ایمان نمیآوریم.» حال این حرف از دلی در میآید که متکبر است. تکبر اوصاف دل. خودش را بالا میداند، گنده میداند، بزرگ میداند. تکبر. تکبر در قلبها در عمل بروز پیدا میکند. خدا امتحان که میگیرد در عمل، هر آنچه که در دل است بروز پیدا میکند. درست شد؟
حالا این تکبر در دلش است که امیرالمؤمنین «خردلی اگر بهشت حرام باشد.» اصل تکبر هم تکبر نسبت به ولی خداست. یعنی وقتی شما اسم این امام، وصف این امام را میشنوی، باهاش مواجه میشوی، چه حسی داری؟ خوشحال میشوی؟ ۲۵ میلیون جمعیت آمده الحمد لله. پذیرفته ولایتش را. عبد تسلیم اوست، نوکر میداند. من تعابیر خودمان این همه مظلوم داریم. میخواهم برای نمیدانم مظلومین دوره خودم، شرورهایی که در مورد دختر آبی که هیچ ربطی هم نداشت به این ماجرا، مظلوم زمان خودم گریه کنم. سلبریتی احمق کثیف. اگر شد این حرف. مظلومتر از تو هست دیگر. وقت ندارم برای تو گریه کنم. این هم نجاست و کثافت قلب. قلب کثیف. این قدم اول. این هنوز نتوانسته از دشمنهای امام دور شود که بخواهد با امام باشد.
قدم اول که شروع میشود با امام بودن: تکبر نداشتن در برابر امام، ابراز ارادت. یک مسیر میگوید: «ساحران که خدا بهشون توفیق داد، بخشیده شدند.» برخی بزرگان فرمودند در قرآن عجیب است این ساحران سن و سال ازشون گذشته بود. حضرت موسی وقتی که آمد هر کدام طناب این چوبها را بیندازند دیگر ببینند چه میشود. گفتند که: «تو میاندازی؟» ادب کرد. همین قدر ادب در برابر ولی خدا. خب در برابر موسی، ساحر میگوید: «بفرما!» بعد اشک بر اباعبدالله همه گناهان را نبخشد. باطن گناه چیست؟ استکبار است. یک قطره اشک میریزی، یعنی من دیگر از الان مستکبر در برابر خدا و معصوم و ولی خدا نیستم. تمام. همه گناهان بخشش، پاک، صفر شد.
ایشان میفرماید که: «این آیات که راجع به برزخ است بسیار حاوی نکات عجیب و دقایق غریب است که تمرد، خواهش با دقت گوش کنید. تمرد و عدم پذیرش آیات الهیه و رسالت رسول را مستند به استکبار نفس نموده است.» دقت، دقت. «بنابراین تا هنگامی که استکبار (به معنای بلندپروازی و خودبزرگبینی و خودستایی) است، تا وقتی استکبار باقی است، راه وصول به حقایق مسدود است.» خیلی اینها قواعد و فرمولهای مهمی است ها. «چنین اطوار و سرکشی جلوی تمام منطقهای درست را میگیرد.» این قلب دیگر هیچی نمیفهمد. «و تمام منطقهای غلط را توجیه نموده و آن را برای وصول به منویات این نفوس سرکش استخدام میکند. بنابراین الی الابد صاحب نفس مستکبر را در زندان جهالت محبوس و در قعر دید غلط و رؤیت نارسا و ناروای خودپسندی مقبور و مدفون میکند.»
نکته بعد: چه شکلی باید قلب را صاف کرد؟ قدم به قدم. چند صفحه جلوتر آمده است. این مباحثی که گفتم صفحه ۵ بود. نکته بعدی صفحه ۱۹. میفرمایند که: «باید اجمالاً به قید ایمان آورد.» اول قلب میپذیرد. در مورد قلب میپذیرد. این ذهن میپذیرد که «یک صورت مبهمی از آخرتی هست، برزخی هست، بهشتی هست، جهنمی هست.» خب این قدم اول. خب تقویت بشود و عملکرد با آن هماهنگ شود. حالا متناسب با این عمل کن. یک بار، دو بار. هر چقدر عمل میکنیم، باور قویتر میشود. دو طرف گفتند که: «در این تعداد آدم کشتی.» روایت داریم از نغمه تاریخی که چند هزار نفر گرفته و کشته. گفتند: «اذیت نشدی؟» گفت: «نفر اولی که میخواستم بکشم به شدت اذیت شدم. نفر دوم کمتر اذیت شدند. سوم کمتر. چهارم وضعیت کمتر. دیگر دهم و بیستم تفریح میکردم میکشتم.»
عمل این شکلی است. باور ایجاد میکند. عمل اصلاً از عجایب خلقت عالم است. خدا آدم عالم را این شکلی آفریده. عمل وقتی با عمل همراه باشد. حالا ما الان همهمان ذهنی میدانیم که آقا انفاق در راه خدا کنیم خدا جبران میکند. کسی نیست که نداند؛ ولی قلبی سخت است دیگر. آدم پول را بدهد، سخت است. در عمل خودت را بینداز و فشار تحمل کن. دفعه سوم راحت تر است. دفعه بیستم، سی بار. ۹۰ کیلومتر پیادهروی. اذیت شد. یکم استراحت کرد. یکم غر زد بعد راه افتاد. سال دوم کمتر، سال سوم کمتر. سال پنجم: «اگه من امسال اربعین نیام میمیرم.» میخواست این قلبها چنین شود. عمل قلب، زیارت عاشورا بخوان، قلب متصل میشود به امام. توجه که میکنی، اسمش را که میآوری، دل میآید باهاش. این عمل موجب ازدیاد ایمان میشود. ایمان بیشتر موجب زیاد شدن عمل میشود. و همینطور هر یک از مراتب ایمان و عمل پیوسته یکدیگر را تأیید و تقویت میکنند تا به مرحله اخلاص و عالم قرب.
این روایت فقط برای فردا شب: «من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم.» به آنی که میداند عمل کند، خدا علمی که نمیداند را بهش به ارث میرساند. مراتب رشد علم بالا رفتن است. علم ذهنیاش را بهش عمل میکند، میشود علم قلبی. علم قلبی دوباره یک علم ذهنی جدید میسازد، یک علم ذهنی جدید. عمل میکند، یک علم قلبی جدید درست میشود. دوباره علم قلبی جدید، یک پله پله، مرحله به مرحله. درست شد؟
این تعلق باطنی خیلی مهم است. ما توفیقی داشتیم چند بار سفرهای کربلا را در معیت برخی اساتید و اولیای خدا. ما که آدم هم نشدیم و آدم هم نبودیم و خدا از باب اتمام حجت این کار را با ما کرد. بزرگان را به لطف خدا، اساتید و بزرگان که چند بار فرمودند منطقه مسیر که نزدیک کربلا است، منطقه دفن طفلان مسلم (علیهالسلام). این استاد بزرگ—حالا هم از حالات خودشان، هم از کس دیگری که آن بزرگوار هم در آن کاروان ما بود— البته فرمودند که فلانی دیده این دو تا آقازاده را. و حالا خب وضعیت برزخی این دو نفر که به چه نحوی است که حالا بماند. بعد گفته بود یک برکت قدمهای این دو تا بچه که این دو تا بچه در این باغ بهترین خرما را در عراق داشتند. مسیب، مسیر کربلا، قدم این بچهها مبارک بوده. در یک نخلستان قدم برداشتند. به واسطه قدم اینها این نخلها برکت پیدا کرد. که شد بهترین خرمای عراق. یک خانمی هم که آنجا بوده به اینها پناه داده، حمایت کرده بود که اینها را نکشند. بیرون رفتند و بعد به یکی دیگر پناه آوردند. اینها در روایت است. یعنی شاید پرسیده بوده: «یک خانمی در ماجرای اینها بوده؟» از آن یکی آقا پرسید: «خانم همنشینشان در عالم برزخ کیست؟» این معیت، این قلب که هست، یک اقدامی هم که میکند، بروز که میدهد، میبینند اینها را. حالا این دیگر عالم عجیب و غریبی است. پر از مطلب. این اتصال قلبی.
محرم، روضههای متنوع و اشکهای متنوع داشته باشید. حسین. دهه دوم، سوم که دیگر حالا بعضی روضهها که کمتر خوانده میشود، فرصتی برایش فراهم میشود. یک بابی باز میشود. مرحوم آیتالله کشمیری به نظرم که من سوره حمد را—حالا الان یکهو ذهنم رسید این ماجرا— شاید بعد از رزق امشب بود دیگر. بعد از ۹ سال، شاید الان بعد ۸-۹ سال به ذهنم آمد سوره حمد میخوانده برای مرحوم برای حضرت مسلم (علیهالسلام). گفته بود یک روز دیدم دو تا آقازاده در میزنند. رفتم پشت در، در را باز کردم. اینها گفتند: «ما علم قرآن اعطا کردیم.» گفتم که چرا؟ فرمودند: «طولانی بود!» بکوبد، فیوضات و عنایات میرسد.
همین اشک است برای اینها. توسل در مسیر پیادهروی این را حتماً مد نظر داشته باشیم. یک لیست داشته باشیم و اسم بنویسیم از الان. سهمیهبندی کنیم این ده تا یا ستون به نیت آن آدم نمکگیر میکند و غوغایی میشود. شب اول قبر آدم همه رفقایش میآیند دیگر. آقا سهم داری، پهلوانی به یکی از اساتید گفتم: «فاطمه خواندم ایشان را دیدم.» ایشان فرمود: «هر فاتحهای که برای من میخوانی یک دسته گل برایت میگذارم کنار. اینجا که آمدی بهت میدهم.» اسراری در این ماجراست. تعلق. تعبیر ناجور و ناخوب آلوده کنیم حضرات. آلوده. امشب برای طفلان مسلم اشک بریزیم و ذخیره کنیم. بگوییم: «آقا این قرارمان و بین ما و شما این اشک میماند.» شب اول قبر، اشک را به شما تحویل میدهیم که با این اشک ما را ببری تحویل اباعبدالله. حساب و کتاب آدم اگر به این حرفها بزند، خیلی اتفاقات میافتد. این چند قطره که ما امشب اشک میریزیم، میماند دست شما به امانت. شب اول قبر میآیید دست ما را میگیرید و میبرید به ملاقات اباعبدالله. تازه بهترش این است که بگوییم شما بیایید با اباعبدالله باشید، دست شما.
شب اول ما منتظریم. ورود برزخ منتظریم. کم سن و سالند. فرار کردند از زندان تو یک نخلستانها. اول فکر میکردم از این لطافت و از چه نسلی هستند. آن نفر اول که پیرمردی بود، گفتند: «ما بچههای پیغمبرم.» باز کرد و خودش پرید تو آب و از آب شنا کرد فرار کرد. گفت: «شما فرار کنید.» همین جور قدم به قدم بعد به یک خانهای رسیدند. امشب به آن خانواده گفتند که: «ما پرچم پیغمبرم.» بهش جا داد. گفت: «فقط من دامادی دارم. این خانم دامادی دارم. این سرباز بنیامیه است. نگذارید این باخبر بشود.» لطافت سادگی باطن. «پیغمبریم اگر بگوییم در امان؟» گفت: «بگید نمیدانم.» گفت: «من محمدم.» گفت: «من ابراهیمم.» با بچههای پیغمبر. بچههای امیرالمؤمنین. چون حضرت مسلم داماد امیرالمؤمنین همسر حضرت مسلم رقیه امام حسین روز عاشورا باهاش خداحافظی کرد. خواهر امام حسین امیرالمؤمنین. فرار کرد. «با پای خودتان آمدید تو چنگال من. الان دو تا سر.» اینها گفتند: «به کودکی ما رحم نمیکنید؟ حالا ما سید هستیم و نماز میخوانیم. بین ما و به حق حکم کنید.» دستهایشان را بسته بودند که گردنشان را بزند. «گردن من را بزن که من مرگ برادرم را نبینم.» این برادر کوچیک خودش را انداخت تو خون آن یکی برادر. «ملاقات کنم که در خون مظلوم غلتیدم. گردن خود این قاتلان را بزنید که به این بچهها رحم نکردید.» از اینجا بگویم. گفتش که: «من طاقت ندارم گردن زدن برادرم را ببینم.» بچههای آقازاده حالشان این است. چی باید بگوید زینب سر امام زمان بیرون آورد؟ دنبال خورشید میگشت ببیند اذان شده. آنقدر کوبید که خون از زیر...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه دوم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه چهارم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه پنجم
با حسین از دنیا تا عقبی
جلسه ششم
با حسین از دنیا تا عقبی
در حال بارگذاری نظرات...