
جلسه دو : عبیدالله بن زیاد و جنگ روانی علیه کوفه
در این جلسات، روایتی تازه و جذاب از تاریخ عاشورا و پسلرزههای آن مطرح شده است. از ترفندهای بنیامیه برای محو نام پیامبر و اهل بیت (علیهمالسلام) تا خطبههای کوبنده امام سجاد (علیهالسلام) در قلب دمشق، همه نشان میدهد چگونه یک کاروان اسیر توانست امپراتوری شام را متحول کند. همچنین نقش چهار امام علی (علیهمالسلام) و سفرهای سرنوشتسازشان، اهداف فرهنگی قیام امام حسین (علیهالسلام)، و حتی پیوند تفکر بنیامیه با جریانهای معاصر مانند داعش بهصورت تحلیلی بازگو میشود. این مجموعه، عاشورا را نه فقط یک حادثه تاریخی، بلکه نقطه عطفی برای بقای اسلام و محبت اهل بیت (علیهمالسلام) معرفی میکند
ساختار اقتصادی و رسانهای حکومت شام
تفاوت معاویه سیاستمدار با یزید بیعرضه
تطبیق شخصیت سفیانی با یزید در روایات
پیشگویی پیامبر درباره معاویه و عمار یاسر
نقش جنگ روانی در تسلیم مردم کوفه
خطبه امام سجاد (علیهالسلام) و تغییر معادلات شام
پایداری حضرت زینب (سلاماللهعلیها) در برابر ابن زیاد و یزید
مظلومیت اهل بیت (علیهمالسلام) در خرابه شام
موضعگیری هند همسر یزید در برابر سر امام حسین (علیهالسلام)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام تپش، لی صدری و یسرلی اهل العاقده من لسانی یفقهو...
جلسه گذشته، فضای شهر شام و وضعیت و دم حکومت شام ترسیم خدمت عزیزان شد. سنگینی کار امام سجاد (علیهالسلام) که مواجه بودند با این حکومت و این دستگاه تا حدی روشن و قاصر میرسد.
عرض شد که دستگاه تبلیغاتی بنیامیه، دستگاهی بسیار قوی و به معنای واقعی کلمه یک امپراتوری بود. اساساً اسم منطقه شام را گذاشته بودند «امپراتوری شام». معاویه کاخی را اندازخته بود، اصطلاحاً «کاخ سبز». اسم: «ما اینجا روبهروی رومیها هستیم، نزدیکیم به اروپا، مراودات داریم، بالاخره منطقه مدیترانهای، اینجا لب دریاست، ارتباط داریم، میان، میرن. باید یه جوری باشه که در شأن حکومت اسلامی باشه.» ترویج اشرافیگری و خب با این مانور اشرافیگری خیلی توانسته بود اثرگذار باشد. ذهنها را به سمت خودش (میکشید،) مردم را ساکت (میکرد.) مردم میدیدند که علی الظاهر وضع خوبی (است.) روابط با بیگانهها برقرار است.
مبادلات و مراودات معاویه خیلی وسیع بود تا آنجایی که یک بخشی را اختصاص داده بود به اینکه بت بتراشند و بفرستند؛ یعنی رسماً معاویه یک بخشی از صادرات، صادرات بت بود. تولید ناخالص ملی و صادرات غیرنفتی! میتراشیدن (برای) مسلمونا (با اسم) حکومت اسلامی. اسم اینکه نباید با دنیا قهر کرد، با دنیا روابط برقرار بشه (و) یک عده انقلابی نمیفهمند، حالیشون نیست که اینها بالاخره لوازم دیپلماتیک تعامل سازنده. فضا، فضای خیلی خوبیه. رفت و آمد (دارد.) شام هم که یک شهر تجاری و منطقه تجاری است. از قدیم زمان حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، ماجرای تجارت و اینها هم (مسیرش) شام (بود.) پیامبر (به) شام (رفت.) «اُو کارو» جناب خدیجه فرستاد. قطب اقتصادی حکومت اسلامی شام بود که خب این هم سپردن به کسانی که واقعاً اداره (میکردند.) یزید واقعاً از این جهت بیعرضه بود، از جهات به شدت بیعرضه (و) بیرگ.
حالا برخی ارجاعات را تو بسته تاریخی (که) ببینیم مشخص میشود این آدم چقدر بیعرضه است، چقدر ناتوان است. آدمی که دائمالخمر است، دائماً مشغول مشت (است.) حیات (او حیات) آدم ضعیف و خیلی بیبنیه است. برعکس معاویه؛ معاویه آدم سیاس، با قدرت، اهل گفتگو، اهل تعامل بود، ارتباط برقرار میکرد، تهدید میکرد، تهدیدش واقعاً چیزی بود، گفتگویش واقعاً چیزی بود. (اما) یزید نه؛ خیلی کسی اهل حساب بردن به این معنا از او (نبود) که بخواهد بترسد. البته عرض کردم به خاطر نوع بافت و نوع ساختاری که درست کرده بود، مردم در اختیار او بودند. ساختار شهر شام ساختار مثل حکومت مثل وضعیت فعلی اروپا (بود.) یعنی شما وقتی استعمار میکنی مردم را و هرکی یه گوشه کار ذوب شده (و) روس (است.) او را میکشی و هر چی که داره (از او) میگیری. یک مقدار هم ماهیانه در ازایش بهش میدهی، یک حقوق ثابت یارانهای یک حد مشخص. چون شورش یعنی ریختن این ساختار به هم و وقتی ساختار به هم بریزه اولین کسی که تلف میشود خود ماییم. ساختار یک جوریه که مردم تو ماجرا هستند ولی هیچ کارهاند. همهکارهاند و هیچ.
شام صحبت زیاد است. خیلی جای تحلیل دارد. حکومت (شام را) ببینید چقدر در اختیار (مردم) بودند که نماز جمعه را روز چهارشنبه میخواند معاویه. مردم صداشون در نمیآمد. بعد میگفتش که تازه من حالم هم امروز خوبه. خواستین کارای دیگه و اعمال دیگه و اینها را امروز میتوانیم انجام (بدهیم.) نماز صبح یک همچین وضعیت حکومت شام (بود.) خب این مردمی که در اختیارند و در عین حال شما یک محاصره رسانهای کردید اینها را، کمترین خبری از جایی نمیرسد. کسی حق ندارد اسم بیاره. یعنی مردم دیگهای هم که برای مراودات و تجارت وارد این کشور میشوند، اینجا رفت و آمد میکنند، آنها هم توجیه شدهاند، میدانند که اینجا یک شهر تجاریه (و) کار سیاسی، کار اعتقادی (ممنوع است.) مثل وضعیتی که الان مثلاً دبی دارد. (آنها) از شهرهایی (هستند) که تجاری و اقتصادیاند، سیاسی نیستند. شهرهایی که تفریحیاند یا مردم برای تفریحی میآیند لب دریا میخواهند بروند یا برای خرید، خب اینجا خیلی کسی کاری به عقیده کسی ندارد. همین شهرهای توریستی یا گردشگری و اقتصادی خودمان را نگاه کنیم، کسی نمیگوید آقا مثلاً مردم بانه چپ راستند یا معتدلند. وقتی تثبیت میشود، ایزوله میشود. فضا را تثبیت کردی توی یک فضای اقتصادی. عملاً کسی وارد بشه خودش نمیره به این همه رقم. طیفی هم میآیند خریدشون را میکنند و برای گردش میآیند و اینها. شهر شام دقیقاً یک همچین شهری (است.) خب وقتی هم که شهری مرکز تجارت باشه، تو کارآفرینی زیاد است، مردم سر کارند، شغلشون خوبه، درآمد بالاست. شهر، شهری که خود همین وضع اقتصادی خیلی خوب که باعث میشود معاویه هی اور (بخواهد) دست به جیب بشود، خرج بکند، به نفع شما نگه میدارد. برعکس کوفه که یک وضع اقتصادی از شهرهای ثروتمند بوده ولی خب چون منابع از درون (و با) مالیات و عرض کنم که غنیمتهای جنگی و اینها اداره میشده و شهر توریستی و اینها نبوده، (یک) موقعیت (تجاری) خیلی شهری (نداشته.) عملاً اصلاً فضایش، فضای دینی نیست. شهرهایی که فضایش فضای توریستی است، متدینترین مردم هم که داشته باشند، اینها عملاً دستشون بسته است. مازندران که رفته بودیم، مردم بابلسر میگفتند که آقا ما اینجا خیلی مردم مؤمن داریم ولی عملاً اینجا ما هیچ کار (دستی) و تکلیف فرهنگ اینجا را توریست تعیین میکند. حال شما تصور کنید یک شهری که پاتوق رومیهاست، رومیها برای اشغال پا میشوند میآیند (به) شام (و) به فضا کاملاً رومی است؛ تا جایی که خود یزید تربیت شده اینهاست. یزید معلم مسیحی داشته، معلم خصوصی اختصاصی. عرض کنم که صلیب گردن میانداخته. قشنگ بوی فرم اروپایی غَربزده اینها. خیلی به ما کمک میکند.
من یک نکته فقط عرض بکنم. (امیدوارم) این یک بابی باشه که انشاءالله تو ذهنها باز بشود. این بحثمان بحث مهمی بود. دیشب گفتند که آقا این خیلی بحث نویی (است) و فلان اینها. جایی تا حالا مطرحش نکرده بودیم. حالا رزقی بود تو این جلسه این بحث مطرح شد. جا دارد که خیلی رویش بحث (بشود.) من یک کُد خیلی خاصی به شما بدهم که سفیانی هم تیپش همین مدل است. اساساً تطبیق داده شده با این باز. جنسش، جنس یزید است. یعنی تیپولوژی این آدم همین مدلی (است.) آدمی غَربزده، محصول غرب و به شدت جنگجو و خونآشام و به شدت بیعرضه، تاثیرپذیر (و) مدیریتپذیر؛ تا جایی که حتی حالا گزارههای تاریخی که فراوان داریم در مورد در مورد سفیانی، اطلاعات خاصی دادهاند. اشکش دم مشکشه، راحت اشکش میآید. خیلی سریع نظرش عوض میشود؛ تا جایی که (روایتی) دارد که سفیانی میآید و وقتی با امام زمان (در) برخی روایات مذاکره میکند (و) گفتگو میکند، نظرش عوض میشود، تسلیم میشود، برمیگردد. جدا!
گزارههای تاریخی را ملاحظه بفرمایید. به محض اینکه این خانواده را میبیند، میزند زیر گریه. همان اولی که سر مبارک اباعبدالله را برایش آوردند، یک ترحمی (کرد و) گفتش که نه، من دیگه راضی به این هم نبودم. این مردم کوفه دیگه یه خورده تند (عمل کردهاند.) من دیگه نمیخواستم کار به اینجا بکشد. (وقتی) اهل بیت را که دید، اینطور گفت. بعد که دیگه اصلاً مواضع خیلی عجیبغریبی گرفت. بعد از آن خطبه امام سجاد و اینها، کاملاً آدم رام (شد.) حالا من شاید ده، پانزده تا مورد دارم برای اینکه بخواهم اشاره بکنم. بلکه همسران (او) وقتی موضع خاص (گرفتند.) چون وقتی که این خانواده وارد، کاروان وارد قصر یزید شدند، همسران یزید که آمدند، همه بلا استثنا زدند زیر گریه. این وضعیت را که همه شروع کردند، شروع کردند گریه کردن و شیون کشیدن. یزید گفت: «بابا من خبر نداشتم، من نمیخواستم این جور بشه، تقصیر من نبوده، من کف دستم کرده.» فیلم (بازی میکرد.) یزید فرمانده بود و حاکم بود.
بعد از قتل جناب عمار یاسر، سریع وضعیت برمیگشت. سریع شکست خورده بود. دوران پیغمبر، از ماجرای ساخت مسجد، مسجدالنبی را که میساختند، جناب عمار. پیغمبر هم عجیب کدگذاری میکرد. کدگذاریهای پیغمبر خیلی عجیب و فوقالعاده است. تک تک آدمایی که پیغمبر کدگذاری کرد، چه خوب چه بد، کدهای به شدت دقیق (داد.) فرمود: «شکم گنده (است.)» بعد با دست شمشیر مبارک را درآوردند. خیلی دیگه بعضی وقتها دیگه اینها دیگه اظهر من الشمس بود. معاویه بغل پیغمبر وایستاده بودند، فرمودند که یک کسی میآید (که) شکمش گنده (است.) این میآید رو منبر من مینشیند. شکم (معاویه را) گذاشتن (جلو.) دیگه از این سریعتر کد بده (پیغمبر.) و خب دو سه بار هم که علنی پیغمبر موضع گرفت: «اللهم لا تشبع بطنه.» (خدایا شکم این آدم را سیر نکن.) که (معاویه) پیامبر را کارش داشتن، گفتند: (من) داره غذا میخورم، پیغمبر هم دچار مرض جو (میشود.) من سیر نمیشوم، بعد از این، بعد از این نفرین پیغمبر فقط میخورم تا خسته (بشم.) که وقتی نسایی را بردند، نسایی کسی بود که خیلی وارد بود توی فضایل و مدایح و مناقب و اینها. بهش گفتند که ظاهراً مصریها بودند، گفتند که خب یک چیزی هم در فضیلت معاویه بگو تا تو باشی دیگه. بابا حرف پیغمبره. آخه انقدر آدم دوگم باید باشه (و) متحجر؟ پیغمبر کدگذاریهای عجیبی میکردند در مورد ساخت مسجد. (عمار) دوتا دوتا بلوک برمیداشت، بلوکهای سنگین را. همه یکی یکی برمیداشتند، همه یکی یکی بلوک برمیداشتند، اما (عمار) دوتا دوتا برمیداشت. بعد اینها هم خیلی متلک میانداختند چون عمار با امیرالمؤمنین رابطه خوبی (داشت.) اینها خیلی متلک میانداختند. دنبال گوشه کنایه بودند به سلمان که مثلاً ماجرای پیغمبر شنیدم، فرمودند که نه، او خودش را اینجا نمیکشد، (او را) باقیه (یک) گروهی میکشند، گروه سرکش. همه منتظر بودند ببینند که آخرین چیزی هم که از دنیا میخوره (عمار) شیره. کد عجیب پیغمبر (بود.) همه منتظر بودند ببینند که کیه که اما شیر را بخوره و کشته بشود. لشکر معاویه آن طرف، این لشکر امیرالمؤمنین. اما شیر را جلوی جمعیت هم بود، همه دیدن، خورد و آمد رفت تو میدون و کشته شد. خیلی عجیبه! یعنی در این حد اعتقاد داشتم به پیغمبر که آقا پیغمبر گفته که تو را یک گروه سرکش میکشد. کی کشته (او را؟) اونی (که) آورده تو میدون. تو میدون علی. باقی او لشکر سرکش لشکر علی. دوباره برگردم مردم بیایند با یک انرژی بیشتر. وقتی خبر رسید به امیرالمؤمنین، فرمود: «پس برید به اینها بگید که خب دیگه امیرالمؤمنین سخنگوش را از دست داد. دیگه سخنگوی امیرالمؤمنین عمار.» دیگه سکوت حاکم (بود.) از دست داد امیرالمؤمنین. همزمانم پیغمبر (کسی مانند) حمزه (را) کشت. حمزه سیدالشهدا، سیدالشهدا قاتلش پیغمبر بوده. لشکر شام هم که انرژی بیشتری گرفت. اگر یزید بود کم میافتاد. خب یزید هم کسی مثل عمروعاص نداشت. امام باقر چهار ساله. ما تو ماجرا (دیدیم) که وارد کاخ یزید شدند، وقتی که یزید مشورت گرفت از معاون و مشاورش، گفت: «با اینها چکار کنم؟» گفت: «بزن همه را گردنشون را.» امام باقر چهار ساله! ببین این آدم چقدر زبون است. بابا خاک بر سرت کنند. باز دم مشاورین فرعون، گفت فرعون وقتی مشورت، مشورت گرفت، گفت: «من با مسابقه هارون چه کنم؟» آنها گفتند که: «اَرجِهُ و اَخاه.» حالا عجیبه کمترین موضعی که تو کاخ یزید گرفتند، (اوج) برخورد شدید هم میکرد. آن ماجرای اتفاقاً همین سفیر روم خیلی جالب است. مفصل است. سفیر روم تو مجلس یزید که ماجرا عرض کردم، این خودش یک روضهای است. سر وقتش خوانده بشود که خب گفت: «من الان برگردم بگم شما برای کی پیروز شدی؟ نامرد ملعون، تو نوه پیغمبر؟ من از نسل داود پیغمبرم. هفتاد پشت فاصله دارم. مردم هنوز که هنوزه خاک کف (من را میبرند.)» برخی نقدها دارد (که) نصرانی بود. برخی دارد (که) یهودی بود. بعد کنیسه حافظ رو کلیسایی هستند وسط یک جزیره در دریای عمان. آنجا یک تیکه نعل الاغ حضرت عیسی (علیهالسلام.) مردم میآیند تبرک میکنند. حاجت (از) پیغمبرتون. اینطور یزید دستور داد، گفت در (برش) گرفت. فرمود که: «فردا شب مهمان من.» نمیدانستیم چیه مجرد. در آغوش حضرت اباعبدالله به شهادت.
کمترین موضعی که گرفته شد تو کاخ یزید، این امپراتوری رسانهای، آدمی که کسی جرأت نداشت نطق بکشد، وضعیت کاملاً به نفع او بود، کاملاً فضا را برمیگردوند. هرکی کمترین حرفی میزد، حرف حق میزد، اثر داشت. همین باعث شد که همین تو این پنج شش روزی که این خانواده در شام بودند، نهایتاً شاید یک هفته تو شام بودند، یک هفته کلاً وضعیت حکومتش برگشت. یعنی عملاً شام را از دست داد. لذا بعد از این دیگه شام از امپراتوری، قدرت توی معادلات حکومت اسلامی خارج شد. دیگه آن شام ابرقدرتی که کسی جرأت نداشت بهش بگه بالای چشمت ابروئه (تمام شد.) مردم از شام میترسیدند. شما بدانید در مورد جنگ روانی که عرض کردیم، مردم کوفه چرا رفتن امام حسین را کشتند؟ اینها بخشهای عجیب تاریخی (است) که کمتر میگویند. عبیدالله بن زیاد وقتی وارد کوفه شد، مردم منتظر امام حسین بودند، میشناختند امام حسین را، میشناختند سیمای بنیهاشم را، میشناختند سیمای امام حسین. (عبیدالله) وارد کوفه شد. او هم از یزید دستور گرفت، امریه گرفت، فرمان گرفت: «من کوفه را به تو واگذار کردم، کار خودتی.» که زیاد هم عموی یزید بود. عبیدالله بن زیاد پسرعموی یزید. و جالب است که به محض اینکه کم آورد، گفتش که «خدا لعنت کنه ابن مرجانه را.» همه اینها وضعیت برگردد.
سفارش کرد که یک مشت آدم دلرحم و مهربان، این کاروان را برگردانند (به) دوراهی کربلا و مدینه. اهل بیت گفتند: «ما را ببر (به) کربلا.» اینها هم درخواست را پذیرفتند، بردند. اربعین کربلا بودند. صحبت کرد: هم از جهت تاریخیش، هم برخی اسرار معنوی که توشه. به هر حال عبیدالله وقتی وارد کوفه شد، حالا میخواستم خطبه امام سجاد را بخوانم، دیگه رفتیم سمت (آن.) اشکال ندارد. میخواستم عرض بکنم عبیدالله وقتی وارد کوفه شد، شبانه آمد دارالاماره. مردم فکر کرده بودند که اصلاً مردم (به) استقبال (امام حسین) آمدند. صورتش را با برقه پوشانده بود. سیما، سیمای بنیهاشم؛ عمامه، مدل بنیهاشم؛ لباس، لباس (امام حسین.) راه را باز کردند، رفت تو دارالاماره، رفت بالا، تو بالکن پنجره را باز کرد، نقاب انداخت، گفت: «من عبیدالله بن (زیادم.)» بسیار کم درصدی که گفتند سه الی پنج درصد خوارج بودند. (و) یک درصد خیلی کم عرض کنم که یهودیها و مسیحیها و اینها. قاطبه نود درصدی کوفه اهل تشیع بودند. یعنی مردم کوفه نمازشان را با دست باز میخواندند، رو خاک سجده میکردند، تو اذان، اذان شیعی بود. کلاً فرهنگ، فرهنگ شیعی بود و جالب است که شیعیان، امام حسین را کشت. بابت چی؟ بابت همین یک جمله عبیدالله ابن زیاد؛ جنگ روانی. عبیدالله گفتش که «میخواهید وایستید، خیلی خب مشکلی ندارد. یک سپاه از شام داریم اینها مجهز به بهترین اسب، بهترین شمشیر، بهترین منجنیق (است.) تو راهند. یا مسلم را تحویل میدهید (یا...)» سپاهی که اصلاً وجود خارجی نداشت. فقط این هیمنه شام، هیمنه پوشالی کشکی. چطور از آمریکا میترسند؟ اسمش میآید، وزیر مملکت رو هوا (میگوید) «برجام ۲ و ۳، ۱۰، ۲۰، ۵۰.» فرماندهها دوشادوش قتلگاه. اینها یک بمب بیندازند، همه هوایی. (شما) اونجا اگه بودم میگفت: «سپاه شام داره میآید.» چی شد؟ بین نماز مغرب و عشاء مردم، مسلم را ول کردند. همین یک کلمه بود. از اون طرف هم تطمیع کرد. جنگ روانی اینه: تهدید (و تطمیع.) «شما بیاین راپورت بدین، اسم حسین را از دهنتون بندازین (و) من تأمین میکنم براتون. فلان (ماهانه) مقرر بشه، اینها را تأمین میکنم. چه میدونم مالیات را کم میکنم، مالیاتشون کم میشه هم عواید بیشتر میشه.» اسم شام یک اسم دهنپرکنی بود. مردم، آدم هوچیگری که سروصدا میکردند براش، میترساندند مردم را. اصطلاحاً «مرجف.» اصطلاح قرآنی این جور آدمها «مرجفون» است. رجاف آدمایی که تخصصشون جنگ روانیه. حکمشون هم اعدام است. (همانند) آمریکا که «با یک بمب ما را میفرسته هوا.» حکم فقهی قرآنیش اعدام است؛ سوره احزاب. یعنی فقط اعدام نه، جلوی چشم مردم قتل بسیار سخت و سنگین. فشار روانی وارد کرده به مردم، باید قتل او هم همین قدر اثر داشته باشد. قهرمان دیپلماسی میشه، بدگندها کمکم گواش در میآید، آرومآروم. تا جایی که خودش هم دیگه میاد اقرار میکند امروز دیگه. غرض اینکه مردم کوفه با یک شایعه رفتند امام حسین را تنها گذاشتند. از امام حسین (علیهالسلام) وقتی که کمتر شنیدیم دیگه. تاریخ امام حسین. خب مردم بین نماز مغرب و عشاء رفتند تو خانهها. نماز عشاء مسلم بن عقیل آمد با چهار پنج نفر. بعد بهش گفتن که: «(به) من سرت (را پاداش) جایزه گذاشتن.» که رفتی که تو کوچه و میخواهد از شهر خارج بشود. خب به تاریکی کوفه عرض کنم که مسیر را گم کرد، توی کوچه گیر کرد که دیگه ماجرای طوعه پیش آمد و رفت تو خونه و پسر (طوعه به) راپورت. (یزید) با خبر شد از ماجرا تو منطقه زباله. منزل زباله یکی از منازل راه بود. امام حسین (علیهالسلام) وقتی که پیکی آمد، گفت: «آقا ابومسفر و مسلم کشته شدند. دو تا پیک شما کشته شد.» چون مسلم دو تا پیک داشت. خبرها را میبردند (و) میآوردند. هم مسلم، همین دو تا، هر دو کشته شدند. (مردم) یزیدی (بودند.) مردم زندگی… بعد اینها دیگه در زندگی خیری نیست. ایستادن (و) به سخنرانی (گوش دادن.) اینی که شنیدید اصحاب ول کردند رفتند، مال اینجاست. اصحاب زیادی دور امام حسین راه افتاده بودند. چقدر از یمن آمده بودند. چقدر از بصره آمده بودند. چقدر از مکه و مدینه آمده بودند. حضرت سخنرانی کرد، سخنرانی. شروع کردند: «(…خَذَلَت نا شیعت.)» (شیعیان امام.) به سمت شهادت: «برای من یقین حاصل شده که من کشته (خواهم شد.) و اما: «(…مَن کانَ الشَّهَادَه…)» مردم فرار (کردند و) سر و کله هم میزدند. اسباب هم میخوردند. دعوا شده بود برای اینکه بروند که این هشتاد تا دیگه تا آخر ماندند. شب عاشورا دوباره امام حسین (میفرماید.) شیعیان الکی.
حالا یک مرد اسیر، دستبسته، بیمار، نحیف، نوجوان، تو لشکر دشمن که همه دشمنان دور او را گرفتند تو کاخ یزید آمده، میخواهد سخنرانی کند. معادله تاریخ را عوض میکند. شوخی نیست. ما کار امام سجاد را نفهمیدیم. میخواهم در مورد امام سجاد صحبت کنیم. بله آقا، دعا میخواندند، صحیفه. شب شهادت امام سجاد میشه. هرجا میرویم صحیفه سجادیه صحبت میکنم. بابا این آقا تاریخ را عوض کرده. سجادی نه. ایشون معارف را با دعا، معارف را تو شام شخم زد و گذاشت و آمد. معارف را با دعا و اینها چیه؟ بله اینها هم هست. مثلاً این آقا هزار تا فضیلت دارد. بگویم که بله مثلاً ایشون کوچه پر (چیز) نمیکنه. وقتی تو خونه میآید پروفسور استاد دانشگاه (است.) فضیلت برایش یک فضیلت دم دستی را با این همه فضایل بلند. اصل فضیلت امام سجاد تو این ماجرا (است.) نقش او در تاریخ (و در) مسیر را عوض کرد. تو این جنگ روانی وایستاد حرف زد. بدون ذره استرس، بدون ذره اضطراب. فاطمه بنت الحسین. این دو تا دختر امام حسین هم که دیگه غوغایی کردند در شام. و امام سجاد، تا امام باقر که عرض کردم، امام چهار ساله. اینها همه آمدند اینجا طلبکارند. نگاه بابا، شما تو مشت منی (گرفته بودند.) گوسفندها را چطور (به) هم میبندند، میبرند (و) مجلس یزید کردند. فرمود: «اگر ما نیزه تو سرمون فرو میکرده (نیست.) امام سجاد حق بغض کردن نداشتیم.» این جور (بودند.) در دست بیتشبیه، هزار مرتبه کمترش را شما تصور کنید. یک دونه مدافع حرم را اسیر کنند (و) ببرند پیش ابوبکر بغدادی، بر فرض. فرقی نمیکند. حالا آن که دیگه قدرتی که او داشت، امکاناتی که او داشت. امیرالمؤمنین. زینب کبری فرمود: «دخترم، آن حدیث ام ایمن که لحظه آخر عرض کرد زینب کبری به امیرالمؤمنین که پدر جان شنیدم که اینطور میشه. ام ایمن خدمت پیغمبر بود. پیغمبر برایش ماجرای همه شما را تعریف کرد (و) از مادرم حضرت زهرا شما امام حسن امام حسین. و به من گفتند که اینطور میشه. همه را تعریف کرد تا کربلا. گفت به من گفتند که در کربلا برادرم حسین را با این وضعیت میکشند، بعدش هم این اتفاقات میافتد.» حضرت فرمود که: «اَلْحَدِیثُ کَمَا حَدَّثَکَ اُمّ ایمن.» هرچی شنیدی دخترم درسته. همانایی که آن (ام ایمن) برای من گفته عین حدیثه. «دخترم یک روز اسیر میشوی تو همین کوفه. میروی تو (کوفه) با دست بسته وارد میکنند. آن روز رو کره زمین غیر از تو (و) این چند نفر دیگه که (اسیر) مسلمان (اند،) (هیچ) مسلمانی نیست.»
کسانی که امام را رها کردند، مسلمان به معنای کلمه (که) شما تصور کنید مثلاً بر فرض خیلی تشبیه، تشبیه ناقصی است. مثلاً حاج قاسم سلیمانی را دستگیر بکنند، ببرند تو کاخ ابوبکر بغدادی با زن و بچه. تصور (کنی) همه آدم را میلرزاند. چه موقعیتی خواهد شد در موصل. حاج قاسم را وارد آنجا. مردم چطور به استقبال این خانواده خواهند رفت؟ یک فرزند ایشان. بر (یک) بعد این آدمی که اسیر تو دست اینهاست. فریب این ابرقدرتی (خورده است.) (یک) بچه هجده ساله. خود کاخ یزید ولش کرده بودند. مثل (رها کردن) “هند” (که) چرا ماجرا دارد. وقتی اصحاب نزدیک یزید رهاش کردند، آمار عجیبی است تو تاریخ. جسارت کردند (و) تعرض کردند. آن هم سر جای خودش. امام شام (در) شیر. خیلی جالب است. این هم یک یادگاری باشه برای جلسه امشبمان. روایت (است و) انشاءالله سعی کنیم عمل هم بکنیم. یک دستورالعملی روای.
موقعیت امام سجاد را در کاخ یزید ملاحظه بفرمایید. مرحوم مجلسی در جلد ۴۵ بحار نقل میکند. قطب راوندی هم در دعوات نقل میکند. دیگران هم، مثل مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب نفس المهموم نقل کردهاند. وقتی که امام سجاد را آوردند تو کاخ یزید، همه یز (یادش رفت.) او را حسن (میدانستند.) حالا کسی که یک مرد تک و تنهاست، با همه موقعیت و مختصاتی که عرض کردم. تصور بکنید تو دست (این آدم) التماس (میکنی)، میافتد، رنگش را میبازد. طبیعی (است.) وضعیت زندگی یک خورده جابهجا میشه. آدم مشاعرش (را از دست میدهد.) بعضیها، برخی دوستان، برخی عزیزان را میدیدیم، یک خورده فشار میآمد. مثلاً توی کار سیاسی داشتیم، یک کاری میکردیم. «من چند روزه نمیتونم درست حسابی صحبت بکنم. فشار روم زیاده. وسط حرفم یک دفعه یادم میره چی میخوام بگم. کارهام یادم میره. وسط اتوبان یک دفعه میمونم کدوم (مسیر) را باید برم.» حالا این کاروانی که به او سپردن، کاروان تاریخ (است.) مسیر تاریخ. او باید (مسیر را) ببرد. بعد در معرض قتل. یعنی کاملاً مشخصه نه اینجا، از تو کوفه، از همان شام، دوازدهم که تو کوفه بودند، یک هفته زندانی کردند اهل بیت را. گفتند که: «ما یک هفته شما باید اینجا باشی. نامه بفرستین برای یزید ببینیم که او حکم اعدام را اینجا میخواهد صادر (بکند یا نه؟)» پدری که این اهل بیت، این بچهها گریه میکردند، پریشان بودند. یک هفته توی خرابهای تو شام نگهشون داشتم تا نامه رسید. گفت: «نه، بیاریدشون.» با چه دلهرهای، دلواپسی (است!) خب همه اینها که از اولیا خدا نبودند که. همه عارف بالله که نبودند. بالاخره اینجا (تشتت و) آشوب، اضطراب بچه کوچک هم نگران میشوند. فوران میکند احساسات، غلیان میکند. زن (باشی) خیلی عجیب است. امام سجاد (علیهالسلام) کوچکترین عصبانیتی پیدا نکردند. آیا (در) موزه ابرقدرتی صحبت کردن، وضعیت را برگرداندند. طرف شیعه کرد، طرف شهید شد. اونجا عرض خواهم کرد. (او) برق را برگرداند به نفع خودش.
قدرت تکیه به خدای توکل. رمزش (این است که) نماینده نظام باشی برای مذاکره. مذاکره میخواهید بکنید، بکنید. من مشکلی ندارم ولی حالیتون باشه نماینده چه نظام (و) چه مردمی هستیم. امام سجاد از جایگاه ابرقدرتی، از موضع بالا داره نگاه میکنه به ماجرا ولی خداست دیگه. ببینید مهمترین ملاک برای یک مبلغ در قرآن چی آمده؟ حرف دین را بزند. حرف خدا را بزند. تا شجاعت نداشته باشه، هیچی نیست. دانشگاه دعوتم نکنه. یک چیزی نگم. پاکتم کم نشه. سامری امت پیغمبر، سامری میگفت: «لامساس.» این همه خون ریخته شد به خاطر آن قتالی که اول (صورت نگرفت.) تا دم در خیمه معاویه رسید مالک اشتر. اگه میآمد تمام بود. نه کربلایی بود، نه یزیدی بود، نه معاویهای بود، نه امام حسنی بود. همه اینها تا قیام قیامت برگرداند. ابوسفیان، شخصیت اول تاریخ و این طایفه. تا سفیانی ادامه خواهد داشت. بنی امیه هنوز که هنوز جاریه و خواهد بود. امام سجاد شجاع چه کرد؟ حالا یک شجاعی که توکل بر خدا دارد. «(كَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.)» فقط خدا را حسابگر میداند. تو محاسبات خدا چی میخواهد؟ تکلیف چیه؟ تحریممون نکنند. حرفی بهممون نزنند. توهین نکنند. فحش ندهند. پسر پیغمبره. طرف شده سخنگو. «بابا تو کسی بودی که سردمدار مبارزه با فساد بودی، واسه همین مردم بهت رأی دادن. از خاندان فقاهت شهادت (میآمدی.)» بستن (دیدید.) مردم آمدند جشن گرفتن. خیلی تصور ما سطحی و ساز، ساده (است.) تصور عوامانه نسبت به شام داریم. این نبود شام. دیشب عرض کردم تو روضه برخی نکات را عرض کردم. جسارت کرد که بعدشم سریع. «پدر این حسین بود که قاتل عمار و پدر من و شوهر من.» منتظر بودم یک وقتی یکی از اینها را پیدا کنند انتقام بگیرم. پول داده بودند. اجیر کرده بودند. آدمای اجارهای مثل اینها که میبرند تو استادیوم (و) مجلس ختم اینها. بیایند اینجا شلوغ کنند. تفکر داعشی آن زمان که خیلی هم فضا بستهتر بود. امام سجاد وارد شد. (یزید) میخواهد گردنش را بزند. یزید، شما به خدا ببینید این موقعیت را. عهد از او گرفته خدای متعال. یک روایتی از امام صادق (علیهالسلام.) من این را تازگی هم دیدم. وقتی هم دیدم میخواستم پاشم دور خودم بدوم. راوی میگه تو کتاب وسایل درجات تو کافی هم نقل شده. حساب و کتاب شما چطور است؟ حضرت فرمودند که: «خدا از ما عهدی گرفته. هر کدوم مسئولیتی.» امام حسن و امیرالمؤمنین ذکر نمیکند. فقط سه تا را ذکر میکند: امام حسین (علیهالسلام)، امام سجاد و امام باقر. خودشان هم ذکر نمیکنند. «خدا عهد گرفته بود از حسین بن علی باید کشته بشوی و این اصحاب تو همه از دروازه شهادت تو خدا (رستگار خواهند شد.) از امام سجاد عهد گرفته (که) ساکت باش (و) بشین تو خونت، هیچی. از امام باقر گرفته بود که (فقط) فتوا بده. از منم عهد گرفته که معارف را توسعه بدهم (و) پخش (کنم.)» کلمه حرف بزنی تازه کسی که عهد داره. یک بار فقط حرف زد. یک بار دهان باز کرد. چه کرد؟ کین. این خانواده. (یزید) میگه که: «یزید تند بشه، از کوره در بره، هیجانی بشه. جوانه.» یک جوانی که توی موقعیت خاص. همسر او اسیر، عمه او اسیر، خواهران او اسیر. خیلی شرایط سختیه. جوون سریع از کوره در میره، یک حرفی میزنه. «اعدام را بنویسید.» و علی علیهالسلام و یک تسبیح کوچک به دست امام سجاد (علیهالسلام.) خیلی روایت از استادمون شنیدم. پیدا کردم عرض خواهم کرد. یادگاری این جلسه (است.) این ماجرا در عین حالی که آن جنبه سیاسی و تاریخیش هم خیلی فوقالعاده (است.) یزید دیدش که امام سجاد وایستاده. یک کلمه، یک کلمه او میگه این جواب میده. در عین حال داره زیر لب هم یک چیزی میگه. ببینید قدرت را ببینید. داره مانور قدرت میره توی همچین فضایی. امام سجاد فرمود که: «پدر من امام حسین (علیهالسلام) از جد من پیغمبر به من حدیثی گفته که پیغمبر وقتی نماز صبح میخواندند، نافله را که میخواندند با کسی صحبت نمیکردند مگر اینکه یک تسبیح (برای) الله.» از امشب عهد کنیم انجام. شروع کردیم و اینها بعد باز ولش کردیم. امشب تصمیم گرفتم برکت این روضه این را بگویم دوباره که انشاءالله خودم از فردا عمل بکنم. انشاءالله رسول الله بعد نماز صبح قبل از اینکه با کسی صحبت بکنند، یک دور تسبیح را دست میگرفتم این جمله را میگفت: «اللهم إنی أصبحت أُشْهِدُکَ و اُشْهِدُ حَمَلَةَ عَرْشِکَ، و مَلائِکَتَکَ، جَمِیعَ خَلْقِکَ، أنَّکَ أنْتَ اللَّهُ لا إلهَ إلاَّ أنْتَ وَحْدَکَ لا شَرِیکَ لَکَ، وأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ.» خدایا من به تعدادی که این تسبیحم را میچرخانم ذکر لا اله الا الله برام بنویس. سبحان الله، الحمدلله، همه ذکرها را برام بنویس. تسبیح را تو دست میچرخانیم. یعنی داره دستورات و آداب ذکریاش را تو کاخ یزید انجام میده. تصور (بکنید.) فضای روانی (اش را) در نظر بگیرید. چطور مانور امپراتوری قدرتی این جوری (است.) چطور مانور میدهند؟ مانورشون به چیه؟ الان داعشیا با چی مانور میدهند؟ بدبخت ننه مردهای را تیکهتیکه میکنند. برق میگیره. نمیدانم چکار میکنه. له و لورده میکنند. دوربین عرض کنم که اسپایدری میآید رد میشه. خدمت شما عرض کنم که از زوایای مختلف و تو آب میروند و اینها. برای اینکه مانور قدرت بدهند ما خیلی قدرتمند (هستیم.) مانور قدرت ما چیه؟ عملیات فردا انجام بدهیم. جهاد امت چیه؟ نماز جمعه است. نماز جمعه، نماز جمعه است. دشمن خیلی از سلاح، خیلی کشورها سلاحشون بیشتره. خیلی نمیترسه در جهت نظامی. خیلی کشور قوی (است.) از اردن نداره. دست ذکر. باور (کنید.) (از) نخست وزیر هم که نوکر سعودی (است.) هیچی دیگه. پدر اینها در آمده. سعد حریری شد نخست وزیر (تا) دولت تشکیل بدهد. کسی که عبد (و نوکر صهیونیست) سعودی است یا مملکت دست (ایشان.) آقا جان من، عزیزان من، الان مرکز قدرت ما چیه؟ زیارت اربعین. این آدمایی که دارند متذکرانه، ذاکرانه، متوجهانه الی الله قدم میزنند پیاده. آن قدری که دشمن از اینها میترسه، چه بسا از آن مانورهای رژههای نظامی ما از این (راهپیمایی) نترسه. چه بسا، چه بساش هم متکی به عقلهها (است.) کیلویی نیست. چه بسا از راهپیمایی میترسه، از آن رژه نظامی نترسه. چرا؟ چون یک عملیات متذکرانه. (این را) یاد تلگرام (هم) بگذاریم (تا) به همه عزیزان برسه. این ذکره را میدانم که بیایم پایین همه میگویند آقا، ذکر را بدهی. تسبیح فقط (در) دستش. خداوند متعال تسبیح مینوشت و ذکر مینوشت تا اینکه شب دوباره میخواستم وقتی بخوابم، این ذکر را دوباره میگفتند. زیر بالش میذاشته. پهلوانی. این را به شاگرد و برخی شاگرداشون میگفتند: «ما این کار را که میکردیم پرواز در ملکوت میکردیم.» (برخی) اساتید (هم.) پس یک بار صبح بعد نماز صبح، امشب قبل خواب (اینو انجام بدهید.) حالا تصویر تربت نباشه که بهش اهانت بشه یا بشکنه. یک تسبیح معمولی و این را بگذارد زیر بال (که) تا صبح عبادت مینویسند. «من هم دارم این کار را میکنم (و) اقتدا به جدم.»
بعد ببین یزید چی گفت؟ یزید گفتش که و ماجرای هند را عرض بکنم. روضه امشبمون باشه و فردا شب و چندین گفتگو هم هست. یکی گفتگوی خود امام سجاد با یزید. یکی گفتگوی امام سجاد با مردم رو منبر مسجد دمشق (در) مسجد اموی. حرف بزنه مرد ضعیف ناتوان. همین که عرض کردم. «خدا این مرد را با دست کم گرفتن دشمن که همان اول میخواستند بکشند (ولی) جان و پری نداری، خطری برای ما نداره.» (اگر) معاویه بود یک بلایی (سر) امام سجاد میآورد. وضعیت خوب (شد.) یک عده که برای اهانت آمده بودند، خوشحال بودند تو کاخ یزید. خود یزید هم که میدانید دیگه با چه وضعیتی به استقبال این خانواده (آمد.) مست بود. میگفتش که: «من اولین کسی هستم که داره بعد از فتح رو سر کسی که فتح کرده و کشته او را، شراب میخوره. اسم من در تاریخ ثبت میشه.» اولین کسی بود که مغلوب خودش را روبرو گذاشت. سر بریده او را روبرو گذاشت و شراب میخورد. اسلامی (که) به… ببینید تو کاخ خودش مضطر شد. عجب طراحی پیچیدهای بود این طراحی اباعبدالله. فرصت گذشته. خیلی حرف داریم. این حرفها هم وقتی دیگه نمیشه زد. وقتش هم روزهای اول ماه صفر. یک چند ثانیهای تحمل بفرمایید. این هم بگویم. حی.
شما ببینید طراحی امام حسین (علیهالسلام)، یکی از اشکالاتی که از اول هرچی دید دوست و دشمن به حضرت گرفت چی بود؟ میگفتند: «چه اتفاقی افتاد این زن و بچه بودند که اگر امام سجاد یک مرد تنها بود یا تو همون کربلا کشته بودند که سه بار قصد قتل او را کردند. هر سه بار زینب کبری خودش را انداخت.» امام سجاد، «پسر برادرم.» عبیدالله بن زیاد خواست (در) کوفه امام سجاد را بکشه. دوباره زینب کبری فرمود: «اول من بعد علی.» امام سجاد را جدا کنم؟ اول از همه زینب کبری. یکی از اسرار این بود که زینب کبری نگه داشت. آینهدار، آینهدار اسرار زینب کبری. همه بساط پهن شد. همه این بار اسارت را تحمل کرد برای اینکه امام را نگه دارد. همه ضربههای تازیانه را به جان خرید و نوش جان کرد. «ما رأيت إلا جميلاً.» همه ارزشش را دارد که ولی خدا (و) حجت خدا را نگه دارم. از طرفی یک بچه کار بود. از طرف دیگه وجه دیگه چی بود؟ این زن و بچه غوغا کردند در (مسیر)، تو مسیر نه فقط شام. بخشی از این شور و هیاهو مربوط به زن و بچه اباعبدالله کربلای تراژدی غمناک سرد و بینتیجه است. فردا شب اصل روضه را خواهم خواند. انشاءالله که این دختر سه ساله چه کرد تو شام؟ یزید ترسید از موقعیت یک بچه. نگاه کردم، تاریخی ندیدم از او. اول تا آخر یک کلمه از دختر سه ساله امام حسین نقل کرده باشند. منبع موثق (است.) درسته اسم نیاورده. کامل بهایی گفته: «لَهُ لها أربعَة سَنَه.» (یک) دختری داشت امام حسین که چهار سالش (بود.) ماجرای اسارت. گفتن: «نه، تو کوفه ازش خبری خبری نبود. تو مجلس یزید که همه حرف بود از سکینه و فاطمه بنت الحسین.» به چالش کشیدن مجلس را ریختند و هیچ خبری از این بچه نبود. یزید که حالا آن هم روضه مفصلی است که نمیتونم اشاره بکنم که این بچه چهار ساله چه میکرد تو مجلس. اینطوری داره وگرنه هیچ خبری ازش نیست. هیچ حرفی از او نقل نشده. یک دفعه آمده اینجا تو خرابه شاه. عهد دارند. مسئولیت دارند. کار دارند. تعیین شده است تکوینی. آن نفس امام داره هدایت میکنه اینها را. روح اباعبدالله داره چینش میکنه. میچینه. سر جای خودش گذاشته. کی کجا چی بگه. اینجا سکینه مثلاً غلیان احساسات کرده، چیزی گفته. این نفس اباعبدالله داره میدمه. روح امام. این باشه برای فردا.
این طرف تو مجلس یزید، آقازادهها، آقازاده. فرزند اباعبدالله که اونجا گفتش که: «ما میدونید کی هستیم.» اندرونی نگه (میدارند.) دخترای حسین بن علی، دختر پیغمبر. خیلی نقل از امام سجاد (علیهالسلام) فرمود که: «خواهرم سکینه اشک بر چشماش جاری شد. آستین خودش را، آستین بریده خودش را به چه زحمتی به صورت (کشید و) صورتش را گرفت.» بعد گفتش که: «خدا لعنتت کنه یزید. یک روپوش برای صورت ما ن (گذاشتی.) بابا این وزن وارد (شده.)» بماند، بعضی روضهها را نمیشه خواند. خدا را شاهد میگیرم برخی روضهها را در عمرم نخوندم و نخواهم خواند. واقعاً ظرفیت گفتن (را ندارد.) یکی از روضهها که نمیشه خواند جملهای بود که یک کسی تو مجلس یزید گفت. امام سجاد چه موضعی گرفت؟ بماند وضعیت مجلس یزید چطور شد. جوری شد که هند، همسر یزید، زمانی همسر امام حسین بوده. عجیبه. هند یک زمانی همسر امام حسین بوده. به دلایلی، به شرایطی میآید به همسر یزید میشه. خیلی عجیبه. این نقل تاریخی سند بدی نیست. داره که وقتی که سر مبارک اباعبدالله را وارد کردن، یزید خیلی تلاش داشت که هند باخبر نشه. نقلش از مرحوم مجلسی در جلد ۴۵ بحار. یکی این نقل، یکی هم ابی مخنف نقل کرده. معتبرترین امام حسین خودش (در) ماجرای عاشورا حضور داشته. نقل میکنه این ماجرا را. خیلی چه جملهای را که به کار میبره هند. خیلی جمله عجیب. اولی داره که آمد. خب همسر امام حسین بود. هند بنت عبدالله. و وقتی که سر مبارک اباعبدالله را دید: «فشقت الستر و هی (…هجمت.)» جمله عجیب، حمله کرد به یزید. گفت: «أرأسُ ابنِ فاطمةَ مصلوبٌ على بابِ (بيتِكَ؟)» (آیا سر پسر فاطمه اینگونه بر ورودی خانه ات آویزان است؟) «داری سر پسر فاطمه را (میبینی.) عزا بپوش. عزاداری کن.» ولی موضع انفعالیش هم که همیشه داشت، گفتش که: «عجل علیه ابن زیاد. این عجله ابن زیاد بود. من نمیخواستم کشته (بشه.) تقصیر ابن زیاد. (من) تقصیر نداشتم.» جمله بعدی جمله عجیبتریه. شب جمعه است با این جمله بریم. ردایی خاص، عبایی خاص. هند پرده را کنار داد به یزید گفت: «هل معک أحد؟» (آیا کسی همراه تو هست؟) گفت: «بله.» یزید آنهایی که همراهش بودن گفت: «برید.» بعد بهم گفت: «داخل (بیا.)» حسین، این همسر وارد شد تو فضای منزل. خبر نداشت چی (شده.) تا وارد شد چشمش افتاد به سر مبارک اباعبدالله. «فسرت قال فبکت.» (پس فریاد زد و گریه کرد.) این جمله را داشته باش. گریه کرد. هند گفتش که: «يعزّ واللهِ على فاطمةَ أن ترى رأسَ ولدِها (هکذا.)» (به خدا قسم چقدر برای فاطمه سخت است که سر فرزندش را اینگونه ببیند.) چقدر برای فاطمه سخته بخواهد سر پسر (ش را ببیند.) عروس فاطمه از الگوی فاطمه زهرا خبر داره. به سیدالشهدا. وقتی این صحنه را دیده. یک زن عاطفه داری. شناخت. اولین چیزی که به ذهنش آمده چیه؟ اول روضهای که تو ذهنش تداعی میشه چیه؟ خیلی این جمله معنا (دارد.) نگفت: «چطور دلت آمد بکشیش؟» نگفت: «این چه وضعیه؟» برای این صدای قربان (مادر.) گفت: «من دیگه همراه تو نیستم یزید. من را رها کن.» گفت: «بأبیها و بعلها و بنیها.» (به فدای پدرش و شوهرش و فرزندانش.) «پدرم، من به فدای پدرش، به فدای شوهرش، به فدای بچههاش.» یزید نفرین به تو. فاطمه لباس اسلام تن ما کرد که چطور میخواهی پیغمبر را ملاقات کنی در قیامت. لا اله الا الله. شب جمعه است امشب مادرش کربلا. همسر یزید فهمید چقدر این مصیبت برای فاطمه زهرا سخت است. این چه داغی است که آرام نمیشه. هر شب جمعه در روایت فاطمه زهرا شبهای جمعه کربلا مشرف میشه. شروع میکنه شیون کردن و ناله کردن. اهل آسمان و شیون و لا. پیامبر اکرم دلدار (او.) «فاطمه جان آرام بگیر.»
السلام علیک یا اباعبدالله علی الارواح التی حله بفنای منا یا حبیبی.
(سلام بر تو ای اباعبدالله، بر ارواحی که به حریم تو فرود آمدند، ای محبوب من.)
سلام الله مابقی تو و بقی لیلا و النهار. ولا جعل الله آخر العهد من زیارت.
(سلام خدا بر تو تا زمانی که شب و روز باقی است. و خداوند آخرین عهد از زیارت مرا قرار ندهد.)
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
(سلام بر حسین و بر علی فرزند حسین و بر فرزندان حسین و بر اصحاب حسین.)
شبهای فاطمه با اضطراب و آید به کربلا گردد خیمه حسین. من چشم (مورد) من چه شد. لا اله الا الله. کدوم روضه سنگینترین روضه (بود.) عبدالله. نمیدونم برخی گفتن روضه عباس بوده. البته سنگینترین مصیبت، سنگینترین ظلم بر حسین چیست؟ کدوم ظلم بالاتر (بود؟) الله اکبر. یک روضه را همیشه اهل بیت خواندند. لا اله الا الله. اولین جملهای که در روضه اباعبدالله از ازل تا حالا قیامت خوانده خواهد شد چیه؟ امام سجاد وقتی خواست سخنرانی (کند:) «پسر آقای هستم که با لب جدا کردن.» جبرئیل امین برا آدم ابوالبشر وقتی روضه خواند، روضه عطش. امام سجاد رو قبر ابی عبدالله، تنها جمله امام زمان وقتی تشریف میآورند اولین (کلام) ایشان چیست؟ آنقدر جیگر اهل بیت را سوزانده. آخه مهریه مادرش. از آب هم (ایشان را) منع کردند. «بیا حرمت مهمان من.» تشنگان میرسد فریاد ز بیابان کربلا. همه (لب تشنه ماندند.) سیراب (نشده) و بیمک خاتم. لحظه آخر دیدن خاتم گرفته. عقیقه انگشتر میمکه. قربونت یا اباعبدالله. گفتن بعد از ماجرای شام وقتی سر مبارک اباعبدالله را تحویل گرفتن. اختلاف اقوال: برخی گفتن امام سجاد تحویل گرفتن. اربعین من رو دفن کردن. برخی گفتن یکی از خادمان ما بود. صبر. یا دزدید. الله اکبر. یک تعبیری اینه: برای دم سر مبارک اگه بدن غسل نداره. البته این هم غلطه. به قول کی میگه بدن رو غسل ندادن. خود زیارت ناحیه (مقدسه میگوید:) «انقدر تو خون خودش غلط (زده بود.)» همه زخم سر و صورت را شستم. یا صاحب الزمان. خانوم جان شما نظر کنید. یک ترکهای لب اباعبدالله. هر کاری (کردم) خونه (نرفت.) این ترکها پاک نشد. لا حسین حسین. ای جان حسین.
جلسات مرتبط

جلسه یک : شام؛ شهری بیخبر از پیامبر تا بیداری با اسرا
فرزندان حسین و جنگ روانی یزید

جلسه سه : بنیامیه و سیاست محو آثار دین و تاریخ
فرزندان حسین و جنگ روانی یزید