‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد (صالح الطیبین الطاهرین) و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
خوب، بحث امام زمان را با هم شروع کرده بودیم و بنا داشتیم که در مورد حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) این شبهای جمعه با هم صحبتی داشته باشیم که خب بحث را آغاز کردیم و مطالبی مطرح شد. به مناسبت این ایام و این وقایع، به ذهنم رسید که بحثی در مورد فتنههای آخرالزمان داشته باشیم و اینکه در آخرالزمان چه اتفاقاتی میافتد و چکار باید بکنیم. به نظرم بحث، بحث مهم و خوبی است، انشاءالله.
خوب، فتنه آخرالزمان، فتنههای آخرالزمان زیاد است، خیلی زیاد. یکی دوتا نیست و یه جوری است که همه فتنهها، دین آدم را هدف گرفته است. آدم بیدین میشود تو این فتنهها. آدم را بیدین میخواهند بکنند قبل از ظهور امام زمان. همه برنامه و امتحان و ابتلا و فتنه روی این است که چقدر سفت سر دینشان میمانند، سر نماز؟ فتنه آخرالزمان باعث میشود که آدم نماز دیگر نخواند. دین؟ اصل دین چیست؟ ایمان چیست؟ چقدر باور کرده باشد خدا و اهل بیت را؟ نمازم میخواند، خودش خیلی ماجرا را جدی نگرفته. آدم مسجدم میرود، مسجد. خیلی خیلی دل خودش هم خیلی نپذیرفته این حرفها شوخی است، برایش خیلی مسئله الان آنقدرم جدی نیست. دیگر حالا یه چیزی میگوییم ولی خودمانم باور نداریم. این حرفها درست نیست. اینجوری میشود ماجرا.
کی گفته؟ امام حسین؟ بر من دیدید ما را؟ توی نجف جوانی آمده بود زیارت امیرالمؤمنین. خوشت آمده این همه راه؟ بعد نشسته بود امیرالمؤمنین را بد میگفت. مقامات زیارت کی؟ بنده خدا وقتی گفتم بیا بریم زیارت بهش چی گفتند؟ این کلاس توجیهی چی بوده؟ بهش چی گفتند؟ گفتند کجا میخواهیم بریم دقیقاً؟ تصورش چی بوده؟ دیسکو؟ کاباره؟ هم ندارد نجف. به نیت آنجا آمده. باز مدینه و اینها هم دیده بودیم. بعد از این هم هتلهای ما، مهدی، طرف با چادر میآمد تو مسجدالنبی. برگه ساعاتى میدیدی که لباس خیلی افتضاحی میرفتند بیرون هتل، سوار ماشین میشدند، میرفتند. خلاصه تو مدینه، مدینه مخصوصاً دارد از این چیز میزها، کوفت و زهرمار و کازینو اینها میرفتند. یه گشتی هم میزدند و یه پیغمبر، صفر؟ نگو پیغمبر. افراطی نباش. پیغمبر اینجوری بگو. پیغمبر. پیغمبر زیارت و کربلا زیاد میبینید ها. توی این صفحات اینستاگرام میبینی لایو گذاشته از عرقخوریش، بعد میروی تو پستها میبینی پاتایا، دیگر بگو آنتالیا و دبی. عکسها فراوان. پیادهروی اربعین وسط با شورت ایستاده لب ساحل پاتایا. عربی بسته تایلند. عرض کنم که کفیه عربی بسته و با چایی عراقی عکس انداخته و نایبالزیاره همهتون هستم. اینجا. خیلی ممنون که خودش هم سفت نگرفته، جدی نگرفته. امام حسین. امام حسین هست. به قول بعضی قومها، هه، امام حسین. نوحه امام حسین جاهای دیگه هم هست. نه اینکه حالا دیگه اگه جدا بشی نابود میشین، دیگه شل. اگه از دستت از دامن اهل بیت جدا شود. شل! شعار معتدل باشه. هم اینجا بره، هم آنجا بره. معتدل؟ نه! مداح هیئت است، خواننده عروسی. معتدل است. خلاصه همینجا میخواند، همانجا میخواند. این از شعور دیگران است که نمیفهمند او دارد میانداری شعور پزشکیشون ماجراش معروف است. آره این همینجوره. بعضیهاشون مجلسی داره گرم میکنه به خاطر خدا و اهل بیت و اینها. از شعور کم دیگران است که نمیفهمی بنده خدا چقدر داره تلاش میکنه به خاطر حفظ مجلس و آبروی مجلس و اینها. خلاصه اینجوری میشود، سست میشود، این شکلی میشود. میرود ولی جدی نیست. شل. خوب. خیلی خودش هم باور نکرده. ماجرا. خیلی خودش جدی نگرفته.
طرف آمده بود مجلس ختم، گریه. گفت: «بابای منه مرده. تو چرا اینجوری گریه میکنی؟» حالا آنقدرم دیگه مسئله مهم نیست. تو اینجوری گریه میکنی. اینقدر خسارت نیست. حالا مرگ، حالا مرده دیگه. حالا آنقدرم اتفاق مهمی نیفتاده. تو چرا اینجوری داری خودتو میزنی؟ یعنی باورش نیست که آقا بابات مرده. گفته بود که: «نه، راستشو بگید. یه چیزی شده دارید از من مخفی میکنید.» بابا، بابات مرده! باورش نیست. باور نمیآید. آخرالزمان میفرماید که طرف یصبح مؤمن و یمسی کافر. جاذبه. کافر. صبح مؤمنه، صبح بیدینه. شبنامه.
ای تو رفت و آمــــده. میرود و میآید. بستگی به شرایط وضعیت باد دارد. وضعیت باد خیلی در زندگی حیاتی است که باید از کدوم ور بیاد و تو چه مسیری باشه و میبرد آدم. بادها خلاصه یه جوریه که جهت میدهد به زندگی آدم. آدم تو مسیر باد حرکت میکند. بستگی به باد دارد. بستگی. امام حسین را اصلاً اوضاع خوبه. کلاً اصلاً ایام نوروز و اینها که میشود خیلی اصلاً امام حسین الان خیلی نیست اَصلِش. اصلاً شهید کردن. اصل ماجرا تو آخرالزمان، باور آدمه. چقدر باورش آمده؟ چقدر جدی گرفته باشد ماجرا را؟ کاری هم که شیطون میکند به آدم تو آخرالزمان اینه که آدمو شل کنه. خیلی جدی نگیر. صفر. صحبت. خیلی هم معلوم نیست خبری باشه. سست میکند آدم. استحکام آدم.
آخرالزمان، زمان حرف زیاد است. چه اتفاقاتی میافتد و چطور میشود و اینها. مردم تو دلشون اصلاً نسبت به همه چی سستاند. همه امور. زلزله مثلاً زیاد شده. این ربطی مسخره دوباره این حرفها. گذشت. برید یاد بگیرید خونههاتونو صفر بسازید. مشکلات پیش نیا. شل بساز. چرا آدم اینقدر نادون؟ ولی هر چقدر: «وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ.» قرآن. هر چقدر صفر بسازیم. برج بسازی. محکم بسازی. بخواهم پدرتو دربیارم. و «سَكَنْتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَبْلَكُم.» تو خانههای صفر نشستند. بتن آرمه کردم. محکمش کردم. اومدیم. «فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ.» در سوره مبارکه نحل. خدا آمد ستون خانهها را کند. ستون این خانههای سفت و کم. میرفتند کوه را میتراشیدند. «وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا.» رفتن کوه را میتراشیدن. به صورت خانه در میآوردن. خیلی عجیب است ها؟ سابقه ندارد. بین ما نیست. بله توی کوه خانه میتوانند بسازند. توی کوه ولی کوه را بکنند آپارتمان. این نیست. کوه بشود آپارتمان. یه گوشه از کوه را میتوانند سوراخ کنند، تخریب کنند، بروند تویش یه چیزی بسازند.
کوه را بکند آپارتمان. قدیمیها این کارها را میکرده. قرآن میفرماید. میفرماید آنقدر آمدند تو تاریخ که «اكثر مِنكُم.» «اكثر مِنكُم» از شما زورشان بیشتر بود. امکاناتشون بیشتر. «اكثر مِنكُم قوّةً وَ نَفَرًا.» آنقدر از شما امکاناتشون بیشتر بود. همه عالم مانده تو کف اهرام ثلاثه. فرعون با چی ساختن این را؟ چطور ساختن این را؟ خیلی چیز عجیب غریبی است. تو کدام دوره از تاریخ؟ با چه امکاناتی این را ساختن؟ جرثقیل نداشتند. چکار کردن اینها؟ یه چیز عجیب و غریب ساختن تو این اهرام ثلاثه. چقدر گنج آن زیر ناپنهان کردن. یه چیز عجیب و غریبی است واقعاً.
خوب. خدا بخواهد ببرد، بخواهد خراب کند، کاری دارد مگر برایش؟ اعمال تو ربط دارد ها. اینکه خراب میشود، اعمال من و شما ربط دارد این حرفها را بگذاریم مسخره. باورش نمیآید. باور سست. پیام داده بود. از دانشجوهامون. یکی از اساتید: «مشکل آخوندها درآوردن.» میخواهم بگم که توجیه برای بیعرضگیهامون که خانه خوب نمیتوانیم بسازیم. آخوندها که مهندس نبودن که خانهها را شما ساختید. آخوندهایی که مهندس نبود. مهندسان دزدی کردن. خانهها سست است. دیگه آخوندها که بهش نگفتن که برو سست بساز. برعکس هم تو صفر بساز. هم تو یه کاری نکن که خانهات سست بشود. عمل گناه زندگی آدم را سست میکند. همه جای زندگی را. از خانه گرفته تا از ارتباط با همسرت گرفته، ارتباطت با بچه گرفته، ارتباط با رفیق. زندگی آدم سست. «كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ.» کسایی که به غیر خدا رو میارن مثل عنکبوتن که خانه درست میکنن. خانه عنکبوت هم چیست؟ سست. با خدا که رابطه آدم خراب میشود، زندگیش سست میشود. از یک گوشههای زندگی دارد دارد وا میشود زندگیش. هی پیچ و مهرههای زندگی دارد وا میشود. نمیفهمم چرا خوب بود یه دفعه به هم. ارتباطم با زنم یه دفعه ریخت به هم. ارتباطم با فلان رفیق یه دفعه ریخت. بچهام یهو قاطی کرده. مال چیست؟ بله. مسائل ظاهری هم هست. آدم یه کاری، یه چیزی را مراعات نکرده. یه حرفی را زده. بالاخره طرف ناراحت شده. همین هم باز برمیگردد به چی؟ به گناهه دیگه. گناه سست کرده. «مَن أَصلَحَ ما بَینَهُ وَبَینَ اللَّهِ، أَصلَحَ اللَّهُ ما بَینَهُ وَبَینَ النّاسِ». هر کی رابطه با خدا را درست کند، خدا رابطه او را با مردم درست میکند. خدا زندگیتو سفت میکند. از سستی در میآورد. خودت را اول سفت میکند. خودت محکم میشوی. خودت که محکم شدی، زندگیتم محکم. گناه اول خودت را سست میکند، بعد زندگیتو سست میکند. همه چی دارد وا میشود. وام. کرهای که آب شده. زندگی از زندگی این شکلی دارد آب میشود. وا میشود. سست میشود. هیچی رو هیچی بند نیست. وضعیت اقتصادی اینجوری میشود. چیزهای مختلف. دلها نسبت به همدیگر این شکلی میشود. نسبت به هم. بعضی دلها چقدر سفت است. چقدر سست است. آخرالزمان ویژگی اصلیش این است که آدم تو باورهای این شکلی سست میشود.
خوب. وقتی اینجوری سست، این سستی خاصیتش چیست نسبت به امام زمان؟ واقعاً هستش؟ من شک دارم. کی گفته؟ کجاست؟ از کجا؟ من خیلی مراجعات دارم. روزی شاید بیش از ۲۰ تا طلبه و دانشجو برای مشاوره مراجعه میکنند. یکی از مسائلی که خیلی رایج شده، فراوان. مراجعه میکند. هم طلبه، هم وسواس. وسواس. بعد وسواس فکری چیست؟ همین سستیها. سستیهای عقاید. سر کلاس شما این حرفهایی که داری میزنی، طلبه خوب، پاک، متهلق. حرفایی که میزنی من همش هر ثانیه دارم میگم که: «از کجا؟ چرا؟ برای کی؟ قرآن تفسیر میکنم. سر کلاس چکار کنم؟» اینجوریه. فراوان مراجعه. جواب چیست؟ جواب اینه. تعجب میکنم از جواب ما. من جواب آیات قرآن را میگم. جواب اینه که گناه نکن. باورت. گناه آدم را شل میکند نسبت به همه چی. تردید داری؟ گناه. این خاصیت گناه است. نسبت به همه چی آدم شل است. من واقعاً الان مثلاً زیارت خاصیتم داره؟ حالا امام حسین؟ گریه من و تو چه نیاز؟ حالا بریم که گفتیم که چی شد؟ استدلال نمیخواد. من که استدلال نداره. استدلال داره، خوبم داره. مشکلش الان با استدلال حل نمیشود. گناه را بگذار کنار. خودش میفهمد چی به چی است. چند چ. اصل باور تو ترک گناه. خیلی عجیب است ها؟ دهها آیه و روایت داریم. به فرصت. دهها آیه و روایت دارد که چرا آدم وقتی گناه میکند. «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ.» نتیجه کار کسایی که گناه میکردند این شد که آیات خدا را تکذیب میکردند. ای گناه رو گناه میآید، باورش را از دست میدهد. یه مدت که گناه نمیکنی، میبینی قشنگ باور کردی، میخواهی بمیری. قشنگ مرگ و معاد و همه چی را باور دارد.
یه مدت که گناه میکند حالا یه چیزی میگن. توی تاکسی کرج نشسته بودم. چند سال بچه بودم. یادم نمیرود. این راننده اون زمانی بود که جلو دو نفر سوار میکردند. قدیما. دهه ۷۰ و ۸۰. شماها یادتون نره. یادتون میآید. دو تا جوون جلو نشسته بودن. این راننده شروع کرد با اینها حرف زدن و اینها. لهجه خاصی هم که داشت و اینها. داشت به اینها میگفتش که: «ببین عمو جون، من مکه هم رفتم. مکه رفتم. تازه فهمیدم خدایی وجود نداره. دردم در وا نکرد. کسی نیست تو اون خونه. خونه کعبه. هرچی در زدم. من مکه رفتم. تصمیم گرفتم عرقو شروع کنم.» رفته فهمیده چی زده بوده اونجا که: «برو دختربازیتو کن. مسخرهبازی آخوندها درست کردن.» حالا من اون موقع چی بودم؟ دیگه مأمور مخفی حاکم بزرگ بودم. سرشاخ. راحت باش. عشقت. اون دو تا شاد شده بودن. اصلاً: «خدا خیرت بده.» چرا آدم اینجور میشود؟ رفتم کعبه را دیدم. رفته یعنی با یه آخوندی پاشده. این اعمالشو، نمازشو. رفته همه اینها را انجام داده. رفته نماز پشت مقام ابراهیمم خونده. نماز طواف نساء هم خونده. تازه نماز طواف نساء که خونده، فهمیده خدایی نیست. اعمالش باطل. خوب رفته اونجا چک کرده و فلان و اینها. تازه به نتیجه رسیده که نه؟ الکی. اصلاً سر کار بودیم با این همه مدت. گناه. گاهی یه نگاه حرام همه صدهزار جلد کتابی که خوندی را میبَرد و فکر نکن که باز باید بری کتاب بخونی تا این درست بشود. دل. ببین. همه ایمان به دله. دین به دله. فتنههای آخرالزمانم با چی کار داره؟ با دل. دل را. دل را. جهتشو. مسیر دل عوض شد. دل یه جای دیگه است. این اصلاً هر چی دیگه هست. دیدید عاشقا را؟ دیدید؟ همین ماجرا. اون یارو که نشسته بود پای منبر یه حاج آقایی. زار زار گریه میکردیم. بابا معنوی صحبت میکنم. جذب ما شده و خوشش اومده و اینها. پشت این پیرمرد گفت: «حاجی، واقعاً چه حال خوشی داری. ما را هم دعا کن.» ما که نفس حقی نداریم. ولی خوب شما واقعاً تحت تأثیر. حاج آقا! «من یه بزی داشتم چند وقت پیش مرده. این مدل فکت شبیه اون بز است.» این خاصیت دلها. این اثر دله. تو آخرالزمان اونی که آدم را نجات میدهد، محبت اهل بیت. محبت جدی. سفت، سخت. محبتی که پس بزند بقیه چیزها را. واقعاً کوتاه نیاید از امام حسین. از علاقه به امام حسین. از مایه گذاشتن برای امام حسین. خیلی حرفه اینها. نجات. عاقبت. یکم شل بیای، رفتی. فیتیله محبت اهل بیت را بیاری پایین، رفتی. چقدر سفارش کرد زیارت برید آخرالزمان، بیشتر وقتهای دیگه گفتند سالی دوبار زیارت کربلا را برو! حالا تو این بحبوحه که باید بیشتر. بعضیها مشهدند سالی یه بار. آقا چی کار داری میکنی؟ این نیست سر بمالی به اون ضریح و حرم. آقا دست بگیر از ما بدبخت. از این دور که دلت لرز. کفایت. دلی که عمل نداشته باشد، دل مخلوطش اینه که دل. کی دل؟ دل با چی دل؟ دل با عمل. الان شما به حاج خانم بگید که تولدش شده. اصل دل تو دلم برات گوشواره خریدم و سرویس خریدم و اصلاً نوکرتم. میفرسته حاج آقا رو یه جایی که با همون دلش خوش باشه. مرد حسابی! دل. دل اگه واقعاً دله که میره. این دله دستو میکنه تو جیبت. دل من یه جوری اصلاً دستمو نمیبره تو جیبم. دستم تو دلمه همینجوری. چه دلیه. دل واقعاً وقتی دله. عشق اینه دیگه. هی میره گل میخره. هی میره هدیه میخره. هی هی پیام میدهد. دختر پسرهایی که عاشق هم میشن، سینگل میشن و تو این فضا یه نیم ساعت پیامو دیر جواب بده، سین کنه جواب نده. میگه سین میکنه؟ جواب نمیده؟ نیم ساعت دیر جواب بده! چه پدری در میاره طرف مقابل ازش. میگه: «نه عزیزم دلم با تو بود.» میگه: «تو سرت بخوره جوابمو بده. دلتو چکار دارم من.» دلتو اون وقتی میفهمم که پیام زود جواب میدهی. وقتی با محبت جواب میدهی. وقتی استیکر میفرستی. وقتی ویس میفرستی. دل وقتی دله، تو عمل نشون میده. دل وقتی که واقعاً دوست دارد، تاب ندارد دوری را. این دوست دارد همش تو حرم باشه.
خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله مروارید. روزی سه بار ایشون حرم میرفتند. روزی سه بار. تا آخر عمر که این اواخر دیگه حالا مریض شدند و روزی دوبار میرفتن. دیگه آخر آخر که دیگه اصلاً نمیتونستند برم، روزی یه بار میرفتن. دل اینه دیگه. نمیتونه حالش بد میشود. برمیگردد. همونجور که آدم وقتی دختری را دوست دارد، یه پسری را دوست دارد تو این جمع که نداریم ولی مثلاً اگر داشته باشیم، هی پیام میفرستد. مثلاً هی میآید چک میکند پیام میفرستد دوباره میگذارد. فرضی دارم میگم. سرخ میشود، سفید میشود. خلاصه دل دیگه دل رفته. جدید. شارژ. بتونه نمیتونه بروز نده. خاصیت دل اینه. دل وقتی میره، هی بروز میده. هی یاد میکنه. هی اسم میاره. یعقوب علیه السلام: «بابا بسه! خودتو کشتی! چرا اینقدر یوسف یوسف میکنی؟» «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا.» «تاللهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ.» سی سال گذشت! بابا بسه دیگه. لولا ان تفندون. میگفتند دیوانه. این عشقه. دل. نمیشود آدم یاد نکنه. یادشم به دل نیست. به زبونه. هی میگه. هی بروز میدهد. هی میخواهد بفهمد. هی میخواهد بگه. هی میخواهد همینجا رو بگیره. اینجور محبت به اهل بیت نجات میدهد آدم را تو آخرالزمان. اینکه آدم هی هی بیا هی بگه. مگر نه دلبر زیاد است. اسبابم زیاد است. یه فیلترشکن عمومی کم داشتیم که الحمدلله برکت مسئولینمون اونم دیگه اومد تو همه خانهها. ننه بابای پنجاه شصت ساله ما آخر عمری اومدن توی سایفون و سیفون. چرت و پرت. فیلترشکن نصب کردن. اون پیرمرد هفتاد سالم دیگه آخر پاش لب گوره. افتاد به بابام ۲ گیگ فیلم دانلود کردن دیشب تا حالا. فیلترشکن نصب کرده! آخرالزمان. پیرمردی ۷۰ _ ۸۰ ساله هم بشینن پای فیلترشکن و برن بگردن و سرچ کنن. با این همه ابزار که خداوکیلی، خداوکیلی گاهی یه لحظه، یه فریمَش، یه عکسش، یه لحظه، یه پیکسلش آدم را نابود میکنه. دل میبره. دل میبره تا اون اعماق شهوات و کثافتکاری. نمیشود آدم دلو ول کنه. دلو از اهل بیت. نمیشود که.
بحث را تمام کنم. یکی دوتا نکته را فقط از روی این کتاب براتون بگم در مورد اینکه فتنه آخرالزمان چه شکلیه. حالا در مورد اینکه ظلم همه جا را میگیره. خب زیاد شنیدیم. بعدم انشاءالله با هم صحبت میکنیم. یه روایتشو بخونم بعد یه کلامی را از فخر رازی براتون بگم قشنگ دیگه بحث امشبم را تمام کنیم.
ابوسعید خدری از پیغمبر نقل میکند: «أُبَشِّرُكُمْ بِالْمَهْدِيِّ يُبْعَثُ فِي أُمَّتِي» من بشارت میدهم مهدی در امت من ظهور خواهد کرد. «إِلَّا اخْتِلَافٌ مِنَ النَّاسِ وَ زَلَازِلُ» کی ظهور میکنه؟ وقتی که مردم به جون هم افتاده باشند و زلزله زیاد شده. وسط زلزلهها امام زمان ظهور میکنه و وسط اختلاف مردم. آشوبه. فضای زندگیها. دعوا و درگیری و آشوب. شلوغکاری و اینها. «فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلًا» زمین را لبریز میکنه از عدل. کمال عجراً. خوب تو این آخرالزمان که شرایط این شکلیه به کجا باید دست بیندازیم؟ به کجا باید مراجعه کنیم؟ تو روایت فرمودند که: «مثل اهل بیت مثل چیه؟ کشتی نوح.» توی این بحرانها و این تلاطم آخرالزمان، این کشتی را اگر سوارش بشوی رد. در نجات. کشتی هم خیلی مثال، مثال قشنگیه ها. مثال کشتی زده. کشتی روی موج است. دیگه همهشون تو تلاطماند. ولی کشتی تو کشتیه. ممکنه با یه موجی پرت بشه بیرون. چپ نکنه. اصطلاحاتی دارند. «ضد غرق»، «ضد قُرق». اصطلاحاتی دارند. بعضی کشتیها غرق نمیشوند. فقط مهم این است که خودت را سفت به این نگه داری. اهل بیت این شکلیه. اگه سفت چسبیدی بیرون نمیآیی. ولی این طوفانها میآید. یه خورده شل باشی رفتی. میآید. ول میکند. یکم خودشو برگرد. تیکه تیکه.
دو تا چیز اهل بیت را تشبیه کردن: یکی کشتی نوح، یکی تشبیه کردم به ستاره. ستاره آسمان. آدمایی که تو شب تاریک گم میشن، جهت را با ستاره قطبی پیدا میکنند دیگه. فخر رازی با اینکه شیعه نیست، با تشیع مشکل داره. توی تفسیرش جلد ۲۷ صفحه ۱۶۷ یه عبارتی داره. خیلی این عبارت جالبه. قضیه غیر شیعه یه همچین حرفی خیلی حرف جالبی است. اینو بگم براتون بحثمون تمام. دانلود آیه مودت. آیه مودت چیست؟ «قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا.» اینجا که میرسد آیه. «آیةُ المَوَدَّةُ تدلُّ على وجوبِ حُبِّ آلِ رسولِ اللَّه و أصحابِه.» ترجمه. میگه که این آیه دلالت بر این دارد که واجب است پیغمبر و اهل بیت را دوست داشته باشی. این منصب سالم نیست مگر بر قول اصحاب ما که اهل سنت و جماعتی هستند که جمع کردن بین حب عترت و صحابه. حالا او صحابه را میگه. میگه هم باید اهل بیت را دوست داشته باشی هم صحابه را. حالا من با این تیکه دومش کار ندارم. از صحابه پیغمبر. تیکه اولش نکاتی که میگه جالب است. میگه من از بعضی از واعظین شنیدم که میگفتند که مثل اهل بیت پیغمبر مثل، مثل کشتی نوح. هرکی سوارش بشود نجات پیدا میکنه. و پیغمبر فرمود: «اصحاب من مثل ستارهها. به هر کدوم اقتدا کنید.» این اصحابی، سحابی. اصل صحابه. خود اهل بیت ۱۴ معصوم. حالا حرف فخر رازی را داشته باش. جالب است.
میگه: «و نحن الان فی بحرٍ طوی.» ما الان توی دریای تکلیفیم. و امواج شبهات و شهوات داره میاد سمت. کسی که تو این دریاست به دو تا چیز نیاز دارد: یکی به یک کشتی که سالم باشد، سوراخ نداشته باشد و عیب نداشته باشد. یکی هم به ستاره که راه را بهش نشون بده. تیکه دومشو بعد برداشت میکنه. یه تیکه اول کشتی اهل بیتم ستارهها کیند؟ صحابه؟ اهل بیت؟ اشتباه فهمیدی. تیکه دومشم اهل بیتن. مثال قشنگه. شما توی دریای پرتلاطم تو شب گیری. حال آدم تو آخرالزمان اینه. دو پیک میزنی اصلاً سرحال میشی. خیلی احساس نمیکنم شرایط سختی. من خیلی احساس. جنسش احتمالاً بد بوده. احساس میکنی که بهت خوش... اگه حست اینه، توی دریای پرتلاطم تو شبی دو تا چیز میخواهد. یکی کشتی، یکی ستاره. جفتشم کیند؟ میگه وقتی سوار این کشتی شد حالا نگاه به ستاره میکنه و اینجاست که نجات پیدا میکنه. حالا اصل کشتی کیه؟ اصل کشتن. اصل اصل کشتی کیه؟ «إِنَّ الْحُسَيْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَى وَ سَفِينَةُ النَّجَاةِ.» هم چراغی که تو این شب میخواهی هم کشتی که تو این دریا. جفت. فیلم. دریای پر تلاطمی که هم کشتی میخواهی هم نور و چرا. چراغ. چراغ را شما تو اون کشتی اون زیر کشتی هم که میخواهی بری هرچی اون پایین میخواهی هرچی میخواهی بری باهات میآید. دیگه نمیگه ستاره. چون ستاره تو اون کشتی پایین بری دیگه ستاره نورش نمیافته. چرا؟ اگه باهاش باشی کشتی افتادی تو بحران تو زندگی یا نه؟ بحرانهای سختی که آدمو بیچاره. کدام کلمه مرگ میکنه از خدا میبینی دست امام حسین تو زندگی امام حسین داره اینو حل میکنه داره میبره میآره. استاد این کار اباعبدالله الحسین. فوق تخصص نجات. یکی سایِ رو توی شرایطی توی موقعیت نجات داده و نجات از آدم.
باور حرف زیاد است. ماجرای طیب را شاید براتون گفتم. نمیدانم تو این جلسه گفتم یا نه. طیب حاج رضایی. یه عرقخور چاقو کشه قطار. خیلی خیلی خیلی خطرناک. اون دوره زمان شاه اینجور بود که یه کسی چاقوکشی میکرد، اول دستگیرش میکرد یه مدت زندان میرفت. یه ۶ ماه رتبه پیدا میکرد. این ۶ ماه که زندان میرفت توی یه رتبه پیدا میکرد. بعد باز یه مدت چاقوکشی میکرد. اینو یک سال دو سال حبسش میکردن. دوباره یه رتبه میاومد بالا. باز چاقوکشی میکرد. یه چندماهی و چند سالی میفرستادنش بندرعباس. تبعیدش میکرد. اونجا که میرفت رئیس لاتها میشد. بعد بستگی داشت که کدام یکی از این ادوارش بیشتر طی شده باشه. گندهلات تهران طیب. تو همه مراتب از همه بیشتر مرتبه طی کرده بود. هم بیشتر حبس کشیده بود. بیشتر زندان رفته بود. بیشتر بندرعباس رفته بود. اصل لاتهای تهرون بود. نفر دوم لاتهای تهرون بهش میگفتند حسین رمضون یخی. حسین رمضون یخی اون لات دوم بود. درگیر بود طیب که این بشه تو رقابت اول. برادر طیب میآید خدمت مرحوم آیت الله احمد خوانساری. آیت الله خوان، شخصیتهای فوقالعاده و بینظیر. «اخوی طی» مجله خوانساری میگه: «آقا خانواده مذهبی هستیم. ریشهداریم. اصل و نسب داریم. قدیمی. منطقه. حاج رضایی برادرزاده ایشون همین آقای حاج رضایی کارشناس فوتبال تلویزیون نشون میده. ایشون برادرزاده طیبه که جنازه طیبم ایشون تحویل گرفته. تو خاطرات طیب که میگه من جنازه را که دیدم غش کردم. برادرزاده، برادر طیب. نمیدونم حالا شاید همین پدر همین حاج رضایی بوده. چکار کنیم؟» شروع کردم یکی یکی گفتن که این داره چکار. مرحوم آیت الله خوانساری فرمود که اینجوری که تو میگی این دیگه هدایت نمیشود. «آقا! دستم به دامنت. هیچ راهی نداره. ما بیچاره شدیم. آبرومون نمونده برامون.» سکوت. ایشون سرشو پایین انداخت. گفت: «یه راه دارد. اگه بگیره.» گفتم: «چیست؟» «ببر کربلا. امام حسین. یه کاری کربلا.»
«میآی خیلی کلنجار رفتم. اومدم به طیب گفتم: ببین طیب، زیارت کربلا و فلان و اینها. مدتها روش کار کردم. قبول ولی تو همین مسیرم که میرفتیم طیب اذیت و آزارش کم نمیشد. به این یا اباعبدالله من نمیدونم میخواهی چکار کنی با سید. این اصلاً انگار نه انگار داره میاد زیارت. میترسم بیا اینجام حال و هواش عوض نشه. همینجور برگرده. دیگه آخرین تیر ما هم هست دیگه. خودتی. من نمیدونم تو کشتی نجاتی. من نمیدونم تو.»
همین مسیر دیدم عوض نمیشود. رسیدیم کربلا دیدم طیب وایساده. داره گنبد را نگاه میکنه. از گوشه چشمش داره اشک میاد. سرش را انداخت پایین. دیدم نه، داره یه چیزی میشود. سگ. اومدم بغلش گفتم: «طیب، حسین را دوست داری؟» گفتم: «ببین اینایی که روشون چاقو میکشی، با چاقو میزنی، اینها هم دوست دارن حسین را. توبه کن، نکن این کار را.» چاقوش تو جیبش بود. داداشش میگه چاقو را درآورد رو به ضریح گرفت نشون داد گفت: «یا اباعبدالله! غلافش کردم به عشقت. تموم شد.»
کربلای ما تموم شد. دیگه طیب را کسی چاقو نکش. گذشت. یه ماه رمضونی بود. یه شب حسین یخی، چه رقابت داشت با طیب. به نوچههاش گفت: «برید طیب را بیارید فلان محل. میخواهم باهاش چاقوکشی راه بندازم، بزنمش.» رفتن به طیب گفتن: «گفتم حسین با تو کار داره.» بنبستی. چاقو را کشید. ۲۷ تا ضربه چاقو زد تو تنش. یه تیکه تیکهش. طیب افتاد زمین. خون جاری شد. حسین اومد بره تا یه دست کرد تو جیبش تو اون حالتی که داشت میمرد چاقوشو درآورد صدا زد گفت: «حسین رمضون یخی! فکر نکنی چاقو نداشتم. اگه چاقو میکشیدم کشته بودمت. این چاقو تو جیبم. اینو تو کربلا رو کردم به حسین گفتم: حسین، غلافش کردم. واسه همین دیگه نکشیدم من. سر حرفم وایسادم.»
باز چی شد؟ چند مدت بستری شد. آزادش کردن. زندانیش کردن. مفصل حکمی دادن. «این کار باید انجام بدی.» قبول نکرد. گفتم: «باید بیای تو خیابون خیابونا را آتش بزنیم بگی اینها را آقا روح الله خمینی به من گفته.» قبول نکرد. گفت: «من برای چی پسر پیغمبر را بزنم؟» گرفتن تیربارونش کردن. رو شکمش خالکوبی عکس رضا شاه بود. خالکوبی کرده بود رو شکمش. پیرهن شده بالا تو دادگاه. «ببین من خالکوبی کردم عکس رضا شاه.» همون خالکوبی رضا شاه را تیکه تیکه کردن تو تیربار. علماء میگفتند مرحوم علامه تهرانی میفرمود: «وقتی شهیدش کردن اول کسی که زیارت قبرش من بودم. من میرفتم سر قبرش حاجت میگرفتم.»
از سید! امام خمینی اومد تو درس اعلام کرد گفت: «آقایون علماء! طیب از دنیا رفته. ۴۰ سال نماز قضا دارد. تقسیم کنید بین خودتون علماء براش نماز قضا.» عشق تو. غلافش کردم یا اباعبدالله به عشق تو. فتنه زیاد. سخت. آقا جان شب جمعه است. آقا جان. یا اباعبدالله. خیلی به هم ریخت که اونجا دیگه همه فهمیدن این دیگه نمیمونه. امام حسین خریده. یکی از نوچههاشون. نمیدونم من چرا امشب اینجا رفتم. به خدا اشکال ندارد. امشب بریم اینجا حالا کربلا هم که میخواهیم بریم. طیب. یکی از نوچههاش کم سن و سال بود. با چاقو زدن کشتن. مجلس ختم گرفته بودن. منبری اومد بالا منبر. طیب نشسته پای منبر. منبری شروع کرد روضه قاسم خوندن. اینجا میگن طیب عصبانی شد. پاشو. گفت: «بچه گیر آورده بودین؟» آنقدر خودشو زد سرش را به دیوار زد. غش کرد. میگن غش کردنش چی دید. امام حسین چی بهش نشون داد. دیگه کسی خبر نداره. گیر آوردین چاقوکشی را. بچه. نامردها! تیزی را به بچه میکشی. یتیم گیر آوردید! کربلا. السلام علیک یا عبدالله و ارواح التی بهفنا علیک منی. سلام الله تو و بقیه اللیل و النهار جعله الله عهد من نیست. السلام علی حسین و علی ابن الحسین. قلبی شکسته و همه شب در هوای تو. قلبی شکسته و همه شب در هوای. میکشد به نیت ایو و این طلای تو. دستم نمیرسم به ضریح تو یا حسین. بکن برای من عالم تو. آقا گویا قنوت به اجابت نمیرسم. فکر و خیال من شده صحنه سرای تو. جای دل از حرم تو برای من. من هرچه دارم ای همه چیز برای تو. هر شب به یاد تو غصه میخورد. آری به خون نشان دلم، عزای تو. من از نگاه مهر تو یک خوشه. یه گوشه از کنار شش گوشه. آمادهای بریم کربلا؟ هر شب جمعه صدای مادر آید از حرم. من تمام دنبال صدای میزند ناله بنی! گله باز کهنه کوثرت کو؟ حنجره پویاتر تو. دخترم بشکن از دست کسی که بر مویت زده. گیسویت خاکی شد و من میریزم سرم. هرچه میگردم چرا ترکیب جسمت جور؟ سالها دنبال انگشت بیانگشت. مثل من. پیشانیت سنگی شکست. درد میگیرد کنار تو دوباره پیکرم. آخ یا امام. چه میکنی با این بیت؟ بگم یا نه؟ یا صاحب الزمان. پیش چشم. پیش چشمانت. آخ پیش چشمانم تو را با حصر میبرد. پیش چشمانم تو را با حوصله سر میبرند. پیکر تو زیر و رو شد. پیش چشمانت تو جنگ حمزه شهدا را مثله کردند. بدنش را پاره کردند. هند جگرخوار ملعون دستور داد بدن جیگرش را بیرون آوردن. گفت: «هرچه صورت او دارد ببرید برای من گردنبند درست.» سیدالشهدا با حمزه اینطور پیغمبر اومدن. جنازه حمزه را دیدن. خیلی به پیغمبر. عذر میخواهم از دیدن بدن. گفتن: «پیغمبر صورتش سرخ شد.» فرمود: «دیگه نمیخواهم آخر عمر قاتل حمزه را ببینم.» اینم حرف تو اینها دیگر نمیخواهم.
کیا زینب و آخی یا رسول الله خواهر حمزه اومده. اومده میخواهد بدن برادرش را ببیند. فرمود: «یه هوایی بنداز روی حمزه. خواهر اگه اومد اول نبینه. آروم آروم عبا را کنار بزنه. خور خور بفهمه با برادر چی کردن.» سریع بلند. کربلا. کربلا زینب. خدا کند سرا مادر زینب.
در حال بارگذاری نظرات...