‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنة الله القوم الظالمین من الآن یفقهو.
جلسات قبل بحثی داشتیم درباره فتنههای آخرالزمان. بانک آخرالزمان! بالاخره فتنه زیاد است. باید مسیر حرکت به سمت خدا حفظ شود. اینطور نیست که آدم فکر کند کسی را پیدا میکند و خودش را به او میسپارد و مثلاً تضمینی مثل کلاس کنکور نیست. فتنه آخرالزمان مثل کلاس کنکور نیست که پول بگیرند و بفرستنت کنکور. کنکور اینطور نیست که یک جایی دم یک کسی را ببینی و خلاصه دیگر تضمینی عاقبت به خیر و درست و میزان بشوی.
بعضیها توهماتی دارند. به کسی میگفتم: «آقا، فلان کاری که میکنی اشتباه است.» خیلی سال پیش، بیش از چهارده سال پیش، گفتم: «اشتباه است.» گفت: «ببین…»، گفتم: «چرا؟» گفت: «اگه کار من اشتباه بود، همین که من این هفته آمدم باز دارم برای امام حسین میخوانم، یعنی از آن هفته تا این هفته کارم گیری نداشته.» مشکلات، مشکلات داشتم، توفیق پیدا نمیکردم بیایم بخوانم.
دینشان دین کمباینریه. کمباین؛ کلاً کمباین دیدید چه شکلی است؟ عرفی بیدر و پیکر، هردمبیل که دیگر مفهومش دیگر هر تنبیه، هر دم تفریحی کشکی. دین بیسر و ته. هیچیش به هیچی وصل نیست. هیچی به هیچی نمیخورد. سر و ته دینش با هم بازی میکند. سر و ته دین جور نیست. یک سری چیزها را گذاشته به عنوان قاعدهی دینداری، یک سری چیزها را برای خودش شاخص کرده، یک سری چیزها را شاغول کرده. شاغول که شاغول کرده، بیشتر گمش میکند، بدبخت!
امام حسین میروم دیگر، هیئت میروم، یک روایت هم میخوانیم، اشتباه میکنیم، اشتباه میفهمیم. از کجا آمده؟ اشک برای امام حسین خیلی مهم است. بله، درش تردیدی نیست. همه گناهها را پاک میکند، وجودت را پاک میکند، ولی چک سفید امضا بهت نمیدهد. یک ملکی بیاید بغلت بشیند بگوید: «آها، اشک برای امام حسین، بفرما!» تمام! دیگر کلید بهشت واجب میشود. بهشت واجب میشود؛ نه اینکه تو بهشت میروی نامنویسی کنی، یک خانه بهت تعلق میگیرد. تعلق میگیرد. یک وقت میگویند: «تو خانه میروی.» دو تا چیز است: «وجبت له الجنة»؛ بله، بهشت واجب میشود، تعلق میگیرد.
یک نکته خیلی قشنگ بگویم. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، در سوره مبارکه مریم، نکته خیلی قشنگی دارد. دیدید تو قرآن میفرماید که ما بهشت را به اینها به ارث میدهیم؟ دیدید بهشت را ارث میبرند. ارثیه. شما یک کاری بکنی، یک چیزی بهت میدهند دیگر. عمل صالح داشته باشی، بهت بهشت میدهند. ارث دیگر یعنی چه؟ پول بانک بگذاری، جایزه تعلق بگیرد، کسی نمیگوید ارث برد از بانک، ارث برد. ارث یعنی یک چیزی مال یکی دیگر بود، رسید به شما، درسته؟
خیلی قشنگ. چرا قرآن فرموده که اینها بهشت را ارث میبرند؟ میگوید: «ببین، خدا هر آدمی که میآفریند، یک جایگاهی تو بهشت براش درست کرده.» هر کسی، یک چند صد قواره، یک چند صد هکتار زمین تو بهشت، پشت قبالش. این به دنیا که میآید، پشت قبالش یک چند صد هزار هکتاری زمین بهشتی دارد. براش یک جایگاهی هم تو جهنم اول که به دنیا میآید، یک جایگاهی هم تو جهنم اول در نظر میگیرد.
اگه یک کسی اهل کار خوب بود، تا آخر هم اهل کار خوب بود، این میآید تو همون خانهای که داشته هی به این خانه میرسد، هی بزرگترش میکند. زمین بهشت هم اینجوری نیست که به هم چسبیده باشد. هر خانهای، هر بهشتی یک شهر است برای خودش. هر قدر هم بهش برسد، دیگر رفت تو خانه همسایه. نه، تمام نمیشود. هی زمینها را میسازد، درستش میکند.
یک وقتی میکِشد کنار، یک وقتی کم میآورد، یک وقتی چپ میکند. توضیح میدهم. رمزی گفته: خانهها را میسازد. انبوهسازی مسکن مهر که دارد میسازد. تو به مسکن مهر عادی، حسابی هی مسکن مهر میسازد، میسازد، میسازد، میسازد، میسازد. یک وقت چپ میکند.
میرود. اون بهشتیهای دیگر بودند که خانه داشتند. یک سری خانهها خالی مانده. این مال سازمان مستضعفین است. بسیج مستضعفین، شمال شهر تهران و اینها جا داشتند، ول کردند رفتند. سازمان مستضعفین دست گرفته. تو بهشت هم سازمان مستضعفین داریم! خانههای خوب ساختن و اینها، گذاشتن رفتن. هیچکدام نیومدن. خانهها بلاتکلیفه. تکلیف این خانهها چی میشود؟ اینجا این خانهها را، گوش بده، اینجا این خانهها را ارث میدهند به اون یکی بهشتیهایی که اومدن. تو به ارث میرسی. یعنی درست.
بانک، شما اگه پول میذاشتی، بهت جایزه میدادند. ارث رسیده. چند نفر داریم که اینها پول گذاشتن، جایزه هم بردن، نیومدن بگیرن. یک نفر دیگه که میآید، جایزه را میبرد. بهش میگن: «ببین، این جایزه خودت است. این ده تا جایزه هم به شما به ارث میرسد.» درست شد؟ «این ده تا جایزه هم ارث است برای شما.» بهشت را ارث. هم الوارثون تعبیر قرآن است. پس بهشت واجب میشود. گاهی خانهاش هم ساختن، سندش هم به اسم آدم زدن، آدم نمیآید تحویل بگیرد، ارث میرسد به یکی دیگه.
دلمان را خوش نکنیم به اینکه مجلس امام حسین آمدیم، اشک ریختیم. وجبت ماجرا که بهشت واجب شد. خیلی خب، حالا ادامه ماجرا. تحویل هم گرفتی یا نه؟ بهشت رفتن، بهشتی شدن که سخت نیست که. بنده خدا، با همه بشریت هم بهشت رفتن کار سختی نیست که. به قول استادمان حضرت آیتالله جوادی آملی، خیلی عرضه نمیخواهد. بهشت رفتن کار خیلی سختی نیست. جهنم نرفتن کار خیلی سختی نیست. خیلی عرضه. دیوانهها هم جهنم نمیروند. دیوانهها هم جهنم نمیروند. نسوختن که هنر نیست. سوختن که هنر است. جهنم نرفتن که هنر است.
بهشت را که همینجور خدا مفت و مجانی زده پشت قباله همهمون. حالا بماند که اکثراً بهش نمیروند. اونها چقدر بدبختاند. بهشت مفت و مجانی که خدا زده پشت قباله اکثرشان نمیروند بگیرند. قاسم آباد، نفری دو متر در حد ساخت یک سرویس بهداشتی زمین میدهد. فردا چه خبر است؟ تازه مجانی هم نه. بگن: «آقا مهدی! ۵۰ هزار تومان.» جنگ جهانی میشود. کشت و کشتار. از روی هم با تانک رد میشوند.
خدا دارد میگوید شب جمعه که میشود، ملک میفرستد، میگوید: «هل من مستغفر؟ هل من تائب؟» امشب ملک میفرستد، میگوید: «بهشت مجانی میدهم. کسی هست بیاید بگیرد؟» فقط یک استغفار کن تو دلت. یک تصمیم بگیر برای اینکه عوض بشوی. یک حرکت تو دلت. یک حرکتی رو شروع کن. بهشت که مسئلهاش چیست؟ مسئله تحویل گرفتن این مسیری است که میخواهی بروی. تحویل بگیری بهشت را.
زدن پشت قباله. الان امشب زنگ زدن به ما: «آقا! ما شما رو عضو هیئت علمی فلان جا کردیم. فلانی شما رو معرفی کرده. یک بخش، یک مجموعه جدید و تأسیسی فلان فلانکس که مسئول فلان مجموعه است، شما به عنوان عضو هیئت علمی...» حالا زدن به اسم ما. تا بخواهیم بریم تحویل بگیریم، هزار تا مصیبت است. تو میخواهی بری تحویل بگیری، آقا فلان پرونده، فلان مدرک، اونجا عکست این مشکل را دارد، اون یکی مدرکت این کم است، اونجا فلان مشکل است. از این بهشت زدنها زیاد است. الان صد جا من اسم دارم. رسیدنش سخت است. تحویلش را میخواهی بگیری سخت است. تو این مسیر که میخواهی بری تحویل بگیری، هزار تا چاله چوله است. هزار تا تله است. هزار تا دام است.
**در ره منزل لیلی، چه خطرهاست به شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.** در ره منزل لیلی چه خطرهاست، شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. یک گنجی را بهت دادم. ای خدا خیرت بده. «کجا هست؟» «کوههای ۲۲.» «شرمنده. پیاده؟» «تابستون دیگر؟» «نه. همین الان زمستان. امروز خوب.» «من یک کمکی هم بیار.» «نه خودت باید بیایی.» خب من ماجرا را میگویم. «عزیزم! بهت بهشت میدهم.» «خدایا ممنون.» «شب جمعه ملک میفرستد. ملک فرستادی بهشت مجانی. نماز صبح فلان. اینها خانه دادم، اوکازیون.» «نه سخت است.» «خانه دادنیه؟» «نه سخت است.» شرط اول قدم آن است مجنون باشی. مجنون اگر باشی، اگر نباشی. اصلاً مجنون اگر باشی.
مجنون اگر باشی، به مجنون بگن: «لیلی یک کاسه آش گذاشته سر قله قاف.» آقا راه میافتد. فیلم سینمایی مجنون به دنبال آش میرود. چند تا مشتری پیدا میکند: «لیلی برات آش پخته گذاشته سر قله قاف.» مجنون عقلش کار نمیکند دیگر. عقلش کار کند، سر قله قاف باشد. یکی دیگه یخ زده، مانده دیگر. نصفش ریخته اونجا. کثیف و عقاب اومده روش کثافتکاری کرده. چی هست؟ اون مجنون این چیزها حالیش نمیشود. «کجاست؟ فقط آدرس را بده!» فیلم سینمایی.
بعد آقا راه میافتد. تو راه هی داره زیر لب «لیلی» حرف میزند. داره از این آش تعریف میکند: «الهی قربون این دستپختت بشوم. وای! چقدر خوشمزه است.» آهای، تو رفتی مثلاً دو ساعت وایسادی اونجا، هم زدی. برای من عاشقی! داره حرف میزند. بعد میرسد به اون آش. بخور! من که نیومدم برای آش خوردن، من به عشق لیلی اومدم. لیلی میدهد. تازه مجنون کاسه داده بود. لیلی براش آش بریزه. اون موقع که کاسه را خودش برده بود، داده بود، شکونده بود. شکسته! **"اگر با دیگرانش بود، چرا ظرف مرا بشکست."** توجه داشتهاید؟ ظرف من را کسی با خدا.
عشق بهشت راه میافتد. بعد میرسد بهشت. بهش میگن: «خب رسیدی بهشت.» که بهش، مرحوم قاضی رضوانالله علیه، فیلم سالهایی که با هم بودیم زیاد داستان گفتیم. ایشون با لهجه آذری، لهجه شیرین آذری که داشتن، «من برای رفتن از دنیا مشکلی ندارم. جلو چیزی نیستم. فقط نگران یک نگرانیام. راهها رو میدن، نمیدن. پولها رو چیکار کنیم؟ بانک چیکار کنیم؟ خونه رو داشتیم میساختیم. مغازه رو به کی بسپاریم؟ نماز بخون، خلاص بشویم.»
بعد از رحلت ایشون، خواب ایشون رو دیده بودن. دیده بودن که تو بهشته. پوریا دور و بر میوهها و تخت و درخت و همهچی وایساده داره نماز میخونه. «آقا رسیدی به آش؟» رسیدن به جای دست لیلی. کاسه رو بده. «آشت رو بخور!» دلت میآید تو آش بخوری این رو؟ لیلی با زحمت... نه، لیلی اینطور. اگه کسی باشه نجات پیدا میکند.
پیغمبر که از دنیا رفتند، مردم کم علاقه نداشتند به پیغمبر، مخصوصاً کم علاقه نداشتند به فاطمه زهرا سلامالله علیها. چرا؟ منفعت. اینجاست که کار خراب است. امام حسین را میخواهیم برای حاجتهامون. «شله بهشت وزیر کلاس شهدای کربلا.» چرا تا آخر کشیدن آمدن؟ امام حسین: «دو انگشت، شب عاشورا، همتون بهشتی.» مرد حسابی، ملت دنبال این است که بهشون بگه تو بهشتی میشوی. خودت کجایی؟ بهشت چیست؟ چرا خودت رو بگو؟ آدرس خودت رو بده. اینجایی که داری میگویی خودت هستی یا نه؟
یک دفعه مردم ول. پیغمبر را میخواستیم برای اینکه شکم سیر بشود و امنیت و رفاه و زندگی. نه دیگر، هست دیگر. این هم هست دیگر! از این به بعد طرف علی میخواهیم برویم جنگ و خونریزی. همش میدان جهاد. حالا فاطمه زهرا. فاطمه دختر پیغمبری که کنج خونه بود. شاید بشود گفت حالا مثلاً فاطمه بعد پیغمبر یک فاطمه دیگه، فاطمه مظلوم، مجروح، المضروب جنب. آسیب. حقش را. یادگار پیغمبر. این هم دوست ندارند. چند ناله زد، فاطمه زهرا مردم رو بیدار کنه.
بالا سر مهربان، صبح مغازهداری، مدرسه داری، کنکور داری، میآید مهربان شروع میکند نوازشت کردن. آن هم چه جور نوازش میکند. ماشین داغ بغلت گذاشته. خیلی با محبت نوازش کند برای اینکه بیدارت کنه. یکهو پاشی با سیلی بزنی صورت؟ چقدر غلاف شمشیر برداشته. گوش باز. نوازش با لگد. باز و باز. بین در و دیوار مثل دیروز، وقتی که وصیت میکرد به امیرالمؤمنین. دیروز ظهر. «علی جان! من دارم از این دنیا میروم.» چند تا وصیت کرد. یکیش این بود: «علی جان! دیگر نمیخواهم کسی از قبر من باخبر باشد. من کجا دفن…»
حالت آخری که همه رو زده چک و با. «علی جان! من دیگر با این مردم کار ندارم. من آمدم بیدارشون کنم. روی من دست بلند کردن. شمشیر بلند کرده. صبر کردن. من رو با لگد زدن. من رو با تازی…» خودت خودت کسی بیاید. ای وای مادر! یا فاطمه الزهرا. محمد!
یا غرة الرس
یا سید و مولانا!
(توجه: مداحی این قسمت تغییر نمیکند، چون لحن و سبک خاص مذهبی است و اصلاح نگارشی منجر به تغییر معنی و حس میشود.)
توجه مستشفانا مقدم امشب کربلا میشود که نروی جان من از خانه.
فاطمه جان میشود که نرم جان من از من علیم ز برم حضرت حنانه.
بعد تو غم خانه عظما. گلستان علی ای گل ریحانه.
رونق زندگی حیدر کرار. رونق زندگی حیدر کرار تویی.
جان حیدر تو بمان. رونق کاشانه نرو ساحر انسیه حورای علی.
حوریهای دلبر جانانه نرو. بس کنیم. قطع. نگو میروی از.
نگویی میروی از خانه. التماست کنم ای دردانه بمان.
حرف رفتن نزن ای حضرت در. بس کن دلم مادر. دنیا بس.
هی نگو میروی و تو حیدر تنها. دعا کن که بمیریم همه یا بس.
خیره خیره خیره کجا مینگری زهرا؟ زل نزن جان من اینقدر.
بس کن، تو نباشی همه به من میخندند. بس است جان زینب کبرا بس کن.
نظر شعله به جانم زهرا. من خودم از تو دل نگرانم مادر.
مادر حسن از غصه تو. حسن از غصه تو پیر شد از جا.
خسخس بدتر شد. زینب از زندگیش سیر شد از جاور.
مرد خیبرشکن ناز تو از پا افتاد. علی از زندگیم.
همه زودتر از جا پا شد. همه زندگیم دیر شد از جام.
کاش بمیرم ز غمت زهرا. کمرم خم شده از قند.
علت خلقت من فاطمه زهرا. بی تو با این همه غربت تک و.
چه کند؟ از همان لحظه که در شع سوختم. ماندهام با.
با چه کنم با چه کنم ای جگرم میسوزد. زیر لب زمزمه گشته خدایا.
چه اشک مظلومیتم میچکد. چشم شدم از حکیم مردم دنیا چه کنم.
کاش میشد که علی قبل تو میماند. کاش در کوچه کتک جای تو میخورد.
چه با جگر سوخته در. ای وای. چه کنم ای وقت پرپر زدنت نیست.
بهار هم چه کنم. بعد تو این فاطمه. شب جمعه است.
بریم بسم الله. طفلان غریبم. نگو از آتش و از.
نگو از روز ده. خواب ندارد زینب. نگو از غارت گهواره.
از بی کفنی. شده حرف حسن و بچه آواره شده.
نزن وای از که با جان جان تشنه لب صورت خود.
وصیت کرد: «علی جان! من از این دنیا میروم. بچه هام رو به تو میسپارم.»
خیلی عجیب است این جمله. «بابا! فاطمه جایگاه به عظمت و عصمت. علی! علی برگشت به من. جان بچهها آب داد. نزنی.»
«علی جان! فقط دیگر کسی رو ندارم.» فاطمه زهرا عرض.
«جانم را به تو میسپارم. این بچه یتیمها رو به تو میسپارم. ولی بیش از یک نفر سفارش میکنم. او هم کیست؟
علی جان! مواظب حسین باش.» این بچهی کربلاست.
آدم جمع میشوند برای زدن. بگذار شب جمعه است. بریم سراغ اصل ماجرا.
میگوید: «یک وقت دیدم شمر داره میلرزه و رنگ صورتش زرد شده. گفتم: نامرد! چرا تنت میلرزه؟ چرا دستت میلرزه؟»
گفتم: «تو که کار هی…» یک صدای شی غریب مادر. مادر شهید، یک جا، یک جا شکستم، نشستم، زار زار…
در حال بارگذاری نظرات...