‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
درباره فتنههای آخرالزمان؛ خوب در کنار اینکه خیلی به ما هشدار دادند و ما را ترساندند از اینکه گرفتار فتنهها بشویم، در کنار اینها به ما بشارت و امید هم دادند. همیشه جریانی هست که این جریان نجات پیدا میکند و مورد عنایت است. با همه اینکه در آخرالزمان خیلیها گمراه میشوند، ولی حق و باطل روشن میشود. به راحتی حق و باطل را از هم میتوان تشخیص داد. خود حق روشن است، خود باطل روشن است. اینکه وضع ما چطور باشد و چقدر بتوانیم بفهمیم، آن یک بحث دیگر است. روز روشن و خورشید هست، خورشید وسط آسمان، اگر ابر نباشد، اگر شما به شیشه خانه پرده نزده باشید، شیشه کدر نباشد؛ اینها همه اگر نباشد، خوب خورشید وسط آسمان است و دارد نور میاندازد و روشن میکند. مشکل این نیست که خورشید نیست. مشکل این نیست که روشن نیست. مشکل این است که ما یک مانعی داریم. آخرالزمان این شکلی است، یعنی حق و باطل روشن است. اگر ما مانع نداشته باشیم، حق و باطل را میتوانیم تشخیص دهیم. اگر تشخیص ندادیم، مانع از خودمان است، مانع مال ماست. حق روشن است. حتی این هم که امام زمان (عج) را تشبیه کردهاند به خورشید پشت ابر، مثال قشنگی است. دیگر خورشید پشت ابر، خورشید را که نمیشود تاریک کرد. خورشید همان خورشید است. اگر زمین تاریک است، مشکل از خورشید است یا مشکل از ابر است؟ مشکل از ابر است. ابر را بزن کنار، روشن میشود. یک هواپیما سوار شو، از ابر رد شو. آنجا مثل روز روشن است. ابر یک ابری است گرفته و همه جا را پوشانده. لابلای این ابر نور دارد میآید. باز هم روز است. روز ابری هم باز روز است، شب نیست، روز است. باز هم روشن است که روز است. از هر که بپرسی، آقا در این هوای ابری الان روز است یا شب؟ چه میگوید؟ میگوید روز.
برام پیش آمده، با هواپیما در هوای ابری، بلکه هوای برفی، این پایین هوا سرد است. میآیی بالا، قشنگ آفتاب است. برعکسش هم داشتیم. یادم است جده که میرفتیم، دمای هوای جده، زمین در جده، دما آن موقع ۵۵ درجه سانتیگراد بود. بعد ما هواپیما که رفت بالا، اعلام کرد که الان هوای اینجا منفی ۲۵ درجه است. از منفی ۲۵ درجه آمد در ۵۵ درجه. ۷۵، نزدیک ۸۰ درجه اختلاف دما بود و اینکه منفجر نمیشد این هواپیما، واقعاً چیز عجیب بود. پس شما از منفی ۲۵ درجه میروی در منفی ۵۵. ابری، تمام اینجا هوا گرفته. بلند میشوی با هواپیما، قشنگ آفتاب میخورد بهت، گرم میشوی، نور داری. باز دوباره میخواهد فرود بیاید، میآید در دل ابرها، باز میآید پایین. یکی دیگر از خورشید همین است. ما اگر بالا بیاییم، خورشید، خورشید روشن است. مشکل آنی است که درگیر ابر هستیم، زیر ابرها. ما از این ابرها باید رد شویم، این ابرها را کنار بزنیم. از این ابرها باید فاصله بگیریم. از ابر اگر فاصله بگیریم... ابر چیست؟ ابری که مسئله را برای ما تاریک میکند، هوا را تاریک میکند. ابر هوای نفس است. غبار میاندازد، هوا معلوم نیست، آدم باید چه کار بکند؟! میداند این کاری که میکند اشتباه است. ازش بپرسی: میتوانی قسم حضرت عباس بخوری امام زمان (عج) از این کار راضی است؟ خدا از این کار خوشش میآید؟ میگوید ببین من میدانم این اشتباه است. نمیتوانم.
آیا لطیفه را شنیدهاید دیگر؟ آمده بود پیش دکتر. دکتر من شبها خواب فوتبال میبینم، بازی فوتبال. چه کار کنم حالم خوب شود؟ گفتم: یک قرص میدهم دیگر از امشب نمیبینی. قرص نوشته. آقای دکتر، میشود من فردا شب قرص را بخورم؟ دکتر گفت: تو برای هر شب من دارم خواب میبینم. از امشب بخور، از امشب خواب نمیبینی. گفتم: آخه تا دیشب نیمه نهایی بود. امشب رسیده فینال! میخواهم فینال را ببینم بعد دیگر نبحث در بحث دیگری. غرض اینکه میداند این مشکل و مریضی است، ولی خوب نمیتوانم دل بکنم، دوست دارد ببیند. میداند بد است. ماجرای ما در آخرالزمان این شکلی است. حق و باطل که گم نمیشود که! معلوم است که کدام کار درست است، کدام کار نادرست است. دنبال راه در رو میگردد دیگر. برای خودش یک توجیهی پیدا کند، شرایط ویژه پیدا کند، از یک راهی بزند، خلاصه امتیاز ویژه ای میخواهد. میدانم این کار بد است. میدانم اگر این کار را بچه من انجام دهد، من توبیخش میکنم، ولی اگر من انجام دادم، تو قبول کن که من یک مثلاً عذری دارم. معروف است دیگر. میگویند: بابا وقتی پایش میخورد به لیوان آب، لیوان آب که چپه میشود، به این بچه میگوید که عقلت نمیرسد لیوان را نباید اینجا بگذاری! ولی اگر بچه وقتی پایش میخورد به لیوان آب، میگوید چشمهای کورت را وا کن ببین لیوان در هر صورت تو مقصری!
ماجرای ما این است. تو که میدانی بالاخره این یا تقصیر توست همیشه یا تقصیر او. همیشه یا این کار بد است یا آن کار بد است. چطور وقتی تو انجام میدهی خوب است، او انجام میدهد بد؟ میدانیم ما خوب و بد که معلوم است که! میدانی لیوان اینجا گذاشتهام بد است، خودت گذاشتی. چی؟ تو نباید به من گیر بدهی. آدم دیگر بالاخره جایزالخطاست دیگر! آزاد است، سرش به خطا میزند دیگر. تو نگیر! تو نباید ایراد بگیری. به من بگو که برای چی این کار را کردهاند؟ بابا انجام دادن. تو که انجام میدهی، بگو گیر ندهند. ابرها اینها هستند. نمیگذارند ببینیم. ابرها را اگر زدیم کنار، خورشید قشنگ پیداست. امام باقر (ع) در منا بودند. راوی میگوید که خدمت حضرت رسیدم. حق و باطل و اینکه فتنههایی میشود و کار سخت میشود، من ترسیدم که کار سخت میشود. پرده خیمه را دادند کنار، نور افتاد وسط خیمه. امر ما در آخرالزمان این شکلی روشن است. به همین سادگی. و کسی دنبال حق نباشد، هر چه بهش بگویی قبول نمیکند. هوای نفس هم هست دیگر. میگوید: ببین جمهوری اسلامی خوب است، ولی خوب بزن و بکوب هم یک کارهایی لازم. شهید دادیم، کلاً خوب است. در مجموع جمهوری اسلامی بر حق است. لب ساحل آدم چیزی هم نزنه و اینها؛ دیگر خلاصه حیف است واقعاً! عکس پروفایل هم پاتایا را میخواهد داشته باشد، هم اربعین را. جفتش را داشته باشیم، حتی پاتایا! خلاصه اینها یک ابرهاست دیگر برای خودمان. روشن است، یعنی برایمان روشن است که گیرمان چیست. خودم میدانم که من اگر از امام زمان (عج) دورم، چیست. به نظر تو، تو که توفیق تشرف خدمت امام زمان (عج) را نداری، به خاطر چیست؟ ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶. خب حالا اینها را دوست داری برطرف کنی دیگر. میگویم: میشود قرص از فردا شب بخورم؟ امشب فینال مهمانی عروسی، خدایا قصد شیشلیک هم میدهند، و بعدشم اصلاً کنسرت!
یک کسی تعریف میکرد که، ها، یکی از اقوام ما مشکل قند خون، دیابت و اینها داشت. دکتر بهش گفته بود که نباید شیرینی بخوری. چراغ یخچال روشن. یخچال نشسته. در یخچال شیرینی خامه آورده بودند، جلو جمع نخورده بود. همه که رفته بودند، خوابیده بودند. نمیتوانست. خیلی جلویش سخت بود. این شیرینی ناپلئونی را برمیداشت، یک گاز ناپلئونی میزد، یک قلپ آبغوره میرفت بالا. که دوباره یک گاز ناپلئونی زهرمار میشود برای آدم. ناپلئونی و آبغوره. ناپلئونی حالتی میشود. زخم معده پیدا میکند بدبخت. جفتش برای معده ضرر دارد. ۱۰۰ تا مریضی پیدا میکند. نمیتواند از خیر هیچکدام بگذرد. الان ایام عید بالاخره نزدیک است و بالاخره ۱۳ روز آدم میرود بالاخره ویلا، ژیلا، فلان، اینها فلان. و بعدشم دیگر انشاءلله ماه رمضان هم که نزدیک افتاده اینور عید. خود عید و اعتکاف هم میافتد بعد ۱۳ فروردین. موتور ۱۳ اینور داریم، بعد سه روز اعتکاف. نوکرتم. قشنگ ناپلئونیه را بزنم، میآیم سراغ آبغوره. قشنگ یک شیشه آبغوره برات میخورم. قشنگ خوب، تابستان دارد و دیگر تابستان هم برود و تابستان هم تموم میشود، باز محرم میآییم. دوباره نوکرتم. دیگر هر شب آبغوره میگیریم با هم. دو رکعت نماز آدم را میبرد توی ملکوت. فقط مشکل ما این است که دو رکعت نماز میفرستیم بالا، بعد با تیرکمان میزنیمش. مشغولیم.
خداییش ما میدانیم کجا حق است. خداییش همهمان میدانیم کی کارش درست است. اینهایی که میمیرند، یکی از جاهایی که میشود فهمید چه کسی بر حق است، تعریفها، یکی از مردهها میکنند. ببین چه چیزهایی را ازشان تعریف میکنند. میخواهیم بفهمیم مردم چه کاری را خوب چه کاری را بد میدانند. اگر سنی که مرده، بگویند: «معظمله، این سرکار علیه، این خانم روزی ۸۰ مدل آرایش میفرمودند. رضوان الله علیه. به چشم خواه از این فضایل» کی دیدید همچین چیزی بگویم؟ بعد از مرگش بگویند: «این بزرگوار انسان شریفی بود، روزی سه تا فستفود مصرف میفرمودند. روزی ۱۲ ساعت کلوب بودن. رضوان الله! نور به قبرش بباره. همه فنون جیتیای را بلد بود. رضوان الله علیه. کراماتش، یک کتاب مثلاً جزوه چاپ کنم سر قبرش هم پخش. فن محلی ششم جیتیای را اینجوری میزد، هیچکس بلد نبود. این ویژه اصلاً از عنایات الهی تو ملاقات با امام زمان (عج) گرفته بودیم.» فقرا کمک میکرد و دروغ نمیگفت و دست بخیر بود. خب چرا انجام نمیدهی؟! کی نمیداند ظلم بد است؟ کی ظلم نمیکند بده؟ هیچکس. پستهایی که توی تلگرام فوروارد میکنیم. از این فرهنگ پایین ایرانیها ۵۰ میلیون سین میشود. همه هم مینالیم از اینکه چرا ما در اداراتمان. که میشود ۸۰ نفر دیگر لایک میزند. خیلی بامزهای! ما برسیم به داغونی. میدانی من چی خوب است چی بد است. کار فرهنگی، فرهنگ ما. همه میدانیم قیمت خوب است یا بد است. همان ابرهاست. این دیگر دوست داریم دیگر. گناه، گناهی شکلی، یک سری منافع بالاخره تویش هست. تازه مساوی شیطان هم کار میکند.
بله عامل زیاد است. شیطان کار میکند. خود نفسمان خوشش میآید. الان از یکی، با یکی خورده حساب داری. دو نفر پشت سرش حرف میزنند. تجربه! فلانی که تو بدت میآید، دارند در موردش حرف میزنند. بد هم دارند. وای خدایا! لذت ۵ ساعت جکوزی تویش هست. دو کلمه انگار ۵ ساعت جکوزی بودی. سونای خشک، قشنگ رفتی مشتی. جکوزی آب گرم، حالش را ببر. خودمان اگر کسی همین کار را با ما بکند، ۱۰۰ تا فحش بهش میدهیم. لیوان است. من گاهی وقتها اکثر اینجوری، همیشه اینجوری است. امیرکبیر یک شلوار استرچ پاش کرده بود. شلوار تنگ. بابا زشت است، حیا کن، خجالت بکش. آقا زد در آن خوابگاه یک دانشجوی دیگر. بعد چند وقت دقیقاً همین شلوار پاش بود. یک نگاهی کرد. شلواری که من پام میکنم، دقیقاً همانقدر بد است که این بد است. چه کار میکنی؟ استدلال خواهر مادر، برهان خار مادر داری. آنقدر تشویق میکنی. داری میگویی جامعه ارتباطات پیشرفت کرد و دیگر این حرفها گذشته. دخترتون لطف، من خیلی دوست دارم با همشیره گرامی شما آشنا بشوم. خواهر مادر این است. وقتی پای خودش بیاید وسط، خواهر خودت، دختر خودت. یک مستند ساخته بودند. روزنامه از اینها. «زیبا روی، محروی، فلان اینها. فقط تماس بگیرد و اینها. منشی میخواهم خوشگل، قد بلند، با آداب معاشرت قوی، مثلاً برجهای بالای شهر تهران.» ولی پسرم دنبال دختر راه میافتد. پسر او، آنی که دنبال برنامههای دیگر است، گفته بود که الان یک همچنین آگهی. خواهر خودت برود، چه کارش میکنی؟ میروم میزنم فلان فلان شده بدبخت. اینجا بغل تو، همین کار را تو خانه ما کسی انجام دهد، بدمان میآید. خانه بقیه انجام میدهیم، هیچ اشکالی ندارد.
یکی پیام داده: دماغ بمالیم به زیر فرش! استفتاعاتی. چقدر ما بدبختیم واقعاً! فرش خودت بمالد، چه حسی داری؟ جوابش معلوم است دیگر. جلو در خانهمان اگر کسی پارک بکند و پنچر بشود، جلو در خانه اگر پارک کردیم، باید شعورش برسد که من حتماً یک مشکل ضروری، کار ضروری داشتم که اینجا مجبور شدم. اگر کسی با اگر پارک کرد و ایستادم پشت ماشینت، هی نور بالا میدهم که بکشی کنار، باید بفهمی که من کار واجب دارم. پشت ماشینم هی نور بالا میدهی؟ قبول دارید؟ بسمانه برای اینکه خیلی مسائل برایمان روشن بشود. حق و باطل روشن است. مقداری که روشن است را اگر عمل کنیم، همه چی حل است. روشن است. کسی با آقای که تو مثلاً پدرزنی، پدرشوهری، خانمی که تو مادرشوهری، مادرزنی، دختر خودت عروس باشد، مادرشوهرش اینجوری باهاش حرف بزند، خوشحال میشود یا بدبختی؟ خیلی روشن است اینها. خیلی ساده است. ببین تو خودت بچهای، بابات باید اینجوری صحبت کند، ناراحت میشوی. با بچهات اینجوری صحبت نکن. همینهایی که برایمان روشن است، حرفش را میزنیم. از دزدی، گمرکی گفتند: «برای خودتان پیش آمده؟ برای من که پیش آمده. شرمنده. خورد ندارم.» رئیس بهزیستی و کوفت و زهرمار تو صورت نوشته شده. یک مشت دزدند. همه با هم. همه. همه دزدها دارند از دزدیها بد میگویند. خیلی زمانه بدی شده. من که ۳۰۰۰ میلیارد خوردم، یکی بود لامصب ۵۰۰۰ میلیارد خورد. اصلاً رحم ندارند اینها. مردم. ماجرا این است دیگر. فتنهها. نجات میدهد همین است که روشن است برایمان. مراعاتش کنید. من در فتنهها کلاً اگر میخواهیم خودمان را بسازیم، کاری بکنیم. کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا. خود کبر مقتاً، قرآن: «خیلی خدا عصبانی میشود.» کبر مقتاً یعنی دیگر خدا دیگر به مرز انفجار میرسد از شدت عصبانیت. حرفی را بزنی که خودت انجام نمیدهی. لزوماً به این معنا نیست که حرفی که میزنی درست است.ها. میزنی، حق هم هست. یک وقت یک حرفی را میزنی، لزوماً هم حق نیست. ولی اگر عمل نکنی باز کتکش را میخوری. رانندگی میکند، حالا اشکال شرعی ندارد، مشکلی تویش نیست. ماشینش را نشسته. بر این ماشین کثیف مثلاً طرف نشسته پشت پشت فرمون. ماشینی نشسته که ماشینش کثیف است. گناه شرعی که انجام نمیدهد. حالا من اگر پشت یک همچین ماشین نشستم، خدا توبیخم میکند؟ دیگر نمیگوییم کارش غلط است. من که رئیستان هستم، بالا نشستهام. یک وقت هستش که آدم اصلاً اهل این کار نیست. یکی دارد ضرر میزند، یک کاری گفت دیگر نگویم. چون خودم دارد یک آسیبی میزند. یک اتفاقی دارد پیش میآید. خود من هم حالم خوب باشد. حالا تو بگو خودت هم قوی میشوی. نظارت داشته. اینجوری میشود.
ماجرا این است. حق و باطلی که روشن است، همینها را اگر سفت باشیم، خیلی از مشکلات، خیلی خیلی اکثر مشکلات حل میشود. خودمان بنشینیم موعظه کنیم. به فلان مشکل برخوردم. حاج آقا چه کار کنم؟ یک نسخه مرتب و اینها. یک آقایی با خانمش یک مشکلاتی داشت. یکی رفته بود به این آقا گفته بود آقا من با خانمم یک همچنین مشکلاتی دارم، میشود لطفاً یک نسخه به من بدهی؟ نسخه مفصل نوشته بود: این کار را بکن، آن کار را بکن، آن کار را بکن. بعد آخر میخواست برود. نسخه را گذاشته بود روی میز: لطفاً به اینها عمل کن، خانمت راضی میشود.
ای دیگران، غربت فاطمه زهرا (س). این مردم حرف میزدند، عمل جدی نکردند. آدمهای سست عنصر، حرف میزنید، اهل عمل نیستید! همه تو حرف زدن شیر. موقع عمل که میرسد، «کار که میشود باید فلان بشود، باید فلان بشود، باید احترام خاندان نبوت حفظ شود.» خب، خیلی خب، بیا حفظ کن. «من که الان وقت ندارم. شرمنده، کار دارم.» غر بزنیم. خیلی بد است. همین شد فاطمه زهرا تنها ماند. فاطمه زهرا در خانهها تک تک رفت، در زد. با آن حال که میدانید علی جان، من را سوار شتر کن. با این حالی که پهلو آنطور، سینه آنطور، صورت آنطور، بدن مجروح است، فرزند سقط کرده. علی امیرالمومنین است. علی خیلی غریب ماند. فردا صبح دم طلوع آفتاب میدان اصلی. صبح امیرالمومنین منتظر ماند. هیچکس. دوباره شب فاطمه میآمد در میزد: بله باید کمک بشه، علی بر حق فلان. دوباره فردا صبح هیچکس نمیآید. قربونت برم علی. آمد هی با مردم حرف زد، ارتباط گرفت، کمک علی و اینها. آخر دید که نه، مثل اینکه مردم اهل این ماجرا نیستند. آخر این ایام به امیرالمومنین (ع) عرض کرد: انگار دیگر ناامید شده از این مردم. علی جان اصلاً خودت من را شبانه غسلم بده. کفنم کن. هیچ کسی هیچکس باخبر نشود. فاطمه قبلش کجاست؟ یا فاطمه الزهرا، یا محمد، یا قره عین رسول، یا سیدنا و مولانا! نا توجه قدمناک بین یدیک. یا وجیه. یا وجیه.
آقا سلام، روضه مادر
آقا سلام، روضه مادر
بار چشمهای مکدر. با اجازه خانه ام برای تو.
این اتفاق از دم شروع چادر خاکی مادرم.
آتش روضه مرجع. فریادهای فریادهای مادر.
پهلو شکسته تا شد
فشار در دو برابر
ماجرا رسید به آنجا
بیاختی گریه حیدر
وقتی رسیدی قصه به این جای شعر ایام خانه دختر مادر مادر .
قصهای از جفای ولی
بهر رفتن چنین شتاب؟
«میتواندم تصورش، خانه را بر سرم خراب نکن، دردتو زهرا.»
گرچه بر عالم حرف امید علی ناامیدم به من.
حسینت را آخ، میسپاری به من حسینت را؟
تاراج تلخ پیراهن از نگاهت. ولی یک چیزی میفهمم.
«ناگهان این حسن نه» تو گفتی چه آمد به سرم بین کوچه.
ولی همین دیروز لحظه افتاد. ناگهان دهنت به «با دعایم امید به صبر کن. دخترت بزرگ خانهداری برای به. زینبت هر روز زخم بسته است را. عاشورا!»
عبدالزهرای کعبی میگوید: خواب دیدم. دیدم یک شبی ایام فاطمیه، روضهخوان کربلا، خواب دیدم امام حسن و امام حسین علیهمالسلام در عالم رویا به من گفتند: عبدالزهرا، ایام فاطمیه روضه میخوانی، اجرت محفوظ است. بنی! ایام فاطمیه روضه ما را هم بخوان! عرض کردم: فداتون بشم، روضه شما چیست؟ این همه روضه میخوانم همه روضه شماست. مگر روضه شما فرقی دارد؟ فرمودند: آره، روضه ما فرق میکند. روضه ما، روضه شما چیست؟
«بفرمایید بخوانم! خونم! فردا شب بالا منبر. عبدالزهرا گفت دیشب تو خواب به من گفتند امام حسن و امام حسین این را بخوان. روضه امام وقتی بود که ریخت. از یک طرف مادر بین در و دیوار. دسته بسته دارند میبرند. مامان! تو مبهوتم که زدی نگاه میکنی. بریم مادر یا بریم سمت بابا؟ مادرکشان پیشان از پشت در. سمت بابا. پهلو شکسته خودش از جا بلند شد. دست انداخت به کمربند امیرالمومنین.
یک وقتی رسید، در حمله حرامی، نگاه دست فاطمه، غلاف شمشیر. فاطمه روی هوا دارد میگوید: یا زهرا.»
در حال بارگذاری نظرات...