چالش مساله نداشتن
بدترین نوع مطالعه
چرا بدون مساله؟
چرا از خواندن قرآن لذت نمی بریم
سیره امام رضا در خواندن قرآن
مشکل امیر المومنین با مردم
آدم بی مساله، بی مسئولیت می شود
نیم خطی که جواب بسیاری از سوالات است.
بازار گردی انبیا
رکن اصلی در تشکیلات
مثل حضرت عبدالعظیم مساله را به اهلبیت، عرضه کن
استخاره زیاد، کفران نعمت عقل
علامت رشد فرد وجامعه
مسئله فلسطین، علامت رشد مردم
علت برتری مردم ما، نسبت به مردم حجاز
مساله اصلی امیرالمونین
سوال خوب ،حودش نصف علم است
فتح الفتوح انقلاب
فاطمیه برای امیر المومنین کمر شکن بود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد، امام حسین، و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا.
یکی از مسائل جدی در فضای جامعه، در ابعاد مختلف فضای سیاسی، فضای اجتماعی و فضای علمی، مسئله بیمسئلگی است. مسئله بیمسئلگی یکی از بیماریهای مزمن و شدید ماست. نداشتن مسئله، خودش یک مسئله جدی است. خیلیها اصلاً در زندگی دچار چالشهای روحی و روانی میشوند به خاطر نداشتن مسئله. خیلی از مفاسد مختلف را روانشناسان و کارشناسان میگویند که اینها از نبود مسئله است. خیلی از جاها، اختلافهای خانوادگی به خاطر نبود مسئله است. وقتی زن و شوهر مسئلهای در زندگیشان ندارند، به جان هم میافتند. نبودن مسئله چیز جدی است.
لذا حضور بچه خیلی مانع طلاق میشود؛ به خاطر اینکه بچه در زندگی ایجاد مسئله میکند، مسئله با خودش میآورد. مسئله خیلی چیز مهمی است. در فضای علمیمان رشدی معمولاً نیست، به خاطر اینکه مسئلهای نیست. دانشمندان ممتاز ما آدمهایی بودند که مسئله داشتند و برای حل یک مسئله اقدام به یک فعالیت علمی کردند؛ چه از خارجیهاشان، چه از داخلیهاشان، چه از بیدینهاشان، لائیکهاشان، چه از حزباللهیهاشان. وقتی برای آدم مسئله ایجاد میشود، رشد میآید.
لذا حضرت امام (ره) تحریمها را مایه برکت میدانستند. از این جهت میفرمودند که مسئله ایجاد میکند برای مردم ما، برای مسئولین ما. جنگ را هم مایه برکت میدانستند. میفرمودند که مسئله ایجاد میکند. امام تعابیر عجیبی دارند، میفرمایند که اگر جنگ نباشد، مردم دچار تنبلی و بیتحرکی میشوند. نگاه امام را در اوایل جنگ بروید مطالعه بفرمایید. آغاز جنگ امام میفرمایند که جنگ خیلی چیز خوبی است. خیلی عجیب است. البته امام دارند عملیات روانی میکنند در برابر کار صدام و فضای ذهنی و فکری مردم را کنترل میکنند که دچار اضطراب و تنش نشوند، ولی نوع تحلیل و نگاه خیلی چیز جالبی است. میفرمایند که جنگ باعث میشود که مردم به تحرک میافتند؛ مردم مسئله پیدا میکنند. مسئله داشتن خیلی چیز خوبی است.
در فضای علمی رفقا میآیند سؤال میکنند: «آقا، ما از مطالعه لذت نمیبریم، از درس لذت نمیبریم، چه کار کنیم؟» خب، خیلیها در فضای دانشگاه میگویند ما لذت نمیبریم، فکر میکنند اگر به حوزه بیایند درست میشود. بعد ما در حوزه هم خدمتشان هستیم، بدتر میشوند! میان حوزه مشکلاتشان دو برابر میشود؛ برای اینکه مسئله شما را خروج از دانشگاه و ورود به حوزه حل نمیکند. مسئله شما را داشتن مسئله حل میکند. همینجا که هستی مسئله داشته باش، [آن وقت] حضور خود را خیلی مثبت و مفید میبینی. به رفقایم میگفتم (همه دوستان گفتند چه کار بکنیم در فضای علمی؟) گفتم شما یک مطالعه داشته باشید؛ فقط اسم پایاننامهها را. یک روز بنشینید دویست سیصد تا پایاننامه آخری که نوشته شده است، فقط اسمهایشان را بخوانید. دویست سیصد تا مسئله برایتان شکل میگیرد.
بنده یکی از کارهایی که خیلی بهش مقیدم، هر از گاهی – با اینکه وقتمان هم کم و محدود است – دو ساعت، سه ساعت میگذارم، فقط میروم اسم کتابهایی که جدید چاپ شده است را میخوانم و میبینم کلی برای آدم چیز ایجاد میشود، مسئله ایجاد میشود؛ کلی حرف در ذهن آدم میآید. همین که میبینی کتابی نوشتهاند برای فلان موضوع، برایت سؤال میشود که اصلاً مگر فلان موضوع مسئله است؟ چرا به ذهن من نرسیده بود؟ چرا برای من مسئله نیست؟ چالش ذهنی ایجاد میکند، سؤال برای آدم ایجاد میکند، مسئله ایجاد میکند.
بدترین مطالعه که پدر آدم را در میآورد، آدم را نابود میکند، ذهن و روح و قلب و همه را فاسد میکند، مطالعه بیمسئله است؛ مثل پرخوری بدون گرسنگی که پدر معده را در میآورد، معده را نابود میکند. و بعضی از ماها مبتلا به مطالعات بیمسئلهایم. بدون اینکه مسئله داشته باشیم مطالعه میکنیم. اثر همان شکم سیری است. بعد آدم تعجب میکند؛ مثلاً یک کسی چطور میشود فلان کتاب را بخواند و بابت هر خطش جیغ نزند؟ چطور میشود مثلاً کسی «جاذبه و دافعه امام علی» از شهید مطهری را بخواند و بابت هر پاراگراف داد نزند؟ این احتمالاً بیماری روحی دارد که داد نمیزند، مسئله ندارد! مگر میشود آدمی که مسئلهدار است (آدمی که به معنای اینکه مسئله داشته باشد، آدمی که مسئله برایش ایجاد شده) این کتاب را بخواند و به وجد نیاید؟ همان اتفاقی که در مطالعه قرآن برای ما رخ میدهد، در مطالعه نهجالبلاغه رخ میدهد، در مطالعه صحیفه سجادیه رخ میدهد. کلمات اهل بیت، سیره اهل بیت را وقتی بدون مسئله میخوانیم همین است. [مثلاً کسی] میگوید: «نشستم ۱۵ جلد میزان الحکمه را در یک تابستان خواندم.» الان باید معدهات ترکیده باشد!
مرحوم آیتالله گلپایگانی را به مجلس ختم قرآن آورده بودند. دیدند که ایشان روی صفحهای از این قرآنهای حزبی، همان صفحه، یک ربع، بیست دقیقه، [یا حتی] نیم ساعت ماندند. [به ایشان گفتند:] «خطش مشکل دارد؟ اذیتید؟ میخواهید بروم یکی دیگر بیاورم؟» فکر کردند [که چرا] نیم ساعت است همین صفحه را دارید نگاه میکنید. فرمودند که: «نه، از یک آیه نمیتوانم رد بشوم. یک آیه مرا غرق کرد.» کی غرق میشود در یک آیه؟ کسی که مسئله دارد. وقتی با سؤال بروی سراغ قرآن، نمیتوانی از یک آیه رد بشوی.
چه شکلی میشود آدم این قدر بتواند [که امام رضا (ع) فرمودند]: «من هر سه روزی یک بار ختم قرآن میکنم.» [یعنی] «طول میکشد. خیلی ختم قرآن باید روزی یک بار ختم قرآن کنم. من چون مسئله زیاد دارم، سه روز طول میکشد، چون خیلی تدبر میکنم در آیات، وقت میگذارم. روزی ده جزء بیشتر نمیتوانم بخوانم وگرنه روزی یک ختم قرآن را میتوانم.» روایت حضرت امام رضا (ع) است. حالا مسئله امام رضا (ع) چیست که مسئلهاش را میآید عرضه میکند به قرآن؟ آن دیگر چه مسئلهای است؟ این چه کتابی است که مسئله امام رضا (ع) را هم جواب میدهد؟ مشکل اصلی، مشکل بیمسئلگی است. [اینکه] آدم مسئله نداشته باشد. مطالعه کنید برای اینکه به مسئله برسید.
یکی از اساتید ما در اوایل طلبگی در قم (از اساتید خیلی زبده، فوقالعاده و گمنام)، استفادههایی میکردیم و در دوره بحثهای فلسفی و معرفت نفس و اینها خدمتشان بودیم. آن اوایل ایشان یک دستورالعمل جامع (هم علمی و هم معنوی) به ما لطف کردند و دادند. ایام نزدیک ماه رجب هم بود، دستورات مربوط به ماه رجب بود. یک دستور جامع برای کل زندگی دادند که حالا هم مربوط به معنویت بود، هم مربوط به فضای علمی، و خیلی جالب بود برای من؛ خیلی دستور فوقالعادهای بود. ایشان فرمودند که: «یک دفترچه داشته باش برای نتبرداری، یک دفترچه داشته باش برای سؤالنویسی. بنشین صبح تا شب سؤال تولید کن و سؤالهایت را بنویس. سؤالهایت را لیست کن، فهرست کن. مطالعه کن برای اینکه برایت سؤال ایجاد شود.»
یک بخش از مطالعه این است که بپرسیم. آخه میگفت که سر کلاس استاد میگوید: «کیا نفهمیدهاند، دوباره بپرسند.» اینی که گفته بود، میگفت (حالا البته طنز و لطیفه است): «من حقیقتش نفهمیدم، ولی دقیقاً نمیدانم چه چیزی را نفهمیدم که میخواهم بپرسم.» خیلی وقتها مسئله این است.
بعد امیرالمومنین (ع) فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» (قبل از اینکه مرا از دست بدهید، سؤال کنید). مردم به هم نگاه میکردند و حتی مستمعین نگاه نمیکردند [فقط] خیلی دقت میکردند. ساکت، فقط دقت. یکی یکهو از وسط پا میشد، میگفت: «آقا، من چند تار مو را [فقط] کلمه [اش را] بفرمایید!» تا سؤالهای خیلی ناجور هم داریم که دیگر حالا اشاره نمیکنم: «مزه [فلان چیز] چی مثلاً چیه؟ فلان نجاست مزهاش چیه؟ اولش اینه، بعدش اینه، آخرش چیه؟» نشانه [نداشتن] مسئله [است] که مزه [اینها را میپرسند]. مسئله مردم چیست واقعاً؟ چقدر در پی این [هستند که] خودشان را مسئله [دار نشان دهند]! مردهشور هم خودش مسائلش را [دارد، اینها چطور؟] مشکل امیرالمومنین (ع) با مردم، مشکل بیمسئلگی بود.
آدمهای بیمسئله، آدمهای بیمسئولیت میشوند. یکی از مشکلات ما با مسئولینمان این است که اینها مسئله ندارند یا مسائلشان جور نیست با مسائل اصلی مردم. مسئله مردم چیست؟ بعد [مسئله] او مثلاً این است که: «الان جام جهانی است؛ من یعنی برزیل نرم؟ مگر میشود؟» مسئله یک نماینده مجلس [این است که]: «گوشت کیلویی ۱۲۰ هزار تومان است.» [یا] «فلانی فلان جا کنسرت [گذاشته و] مایه شرمساری است.» [یا] «چرا آن الان آن جلسه را کنسل کردیم؟ چون آنجا را نمیگذاریم کسی [حرف بزند].» [یا] «چرا خانمها در استادیوم نیستند؟» مسئلهاش این است. بنده خدا! شما نگویید چرا بیمسئولیت است؛ مسئله، مشکل بیمسئلگی است. مسئول بیمسئله میشود. در مورد [این موضوع] مفصل صحبت کردهاند که ما صحبت نخواهیم کرد. البته این را هم مسئله به عنوان مسئله گفتم؛ مسئلهتان بشود، فکر کنید.
قرآن را با مسئله بخوانید. نهجالبلاغه را با مسئله بخوانید. به رهبری گفته بودند: «آقا، ما یک تیم هنرمندیم، میخواهیم کار بکنیم؛ سوژه نداریم.» سوژه مسئله است دیگر. برای یک آدم و هنرمند، داشتن سوژه خیلی مهم است. سوژه هم از مسئله تولید میشود. گفته بودند: «آقا، ما سوژه نداریم؛ چطور برایمان سوژه شکل بگیرد؟ چه کار کنیم؟» یکیشان گفته بود: «ذکر بگویید به ما!» [و به طنز گفته بود:] «ذکر ایجاد سوژه را به مفاتیح عباس قمی اضافه کنید [تا] آدمهای بیسوژه مثلاً این ذکر را ۵۰ بار رو به قبله بگویند، سوژهشان میآید!» آقا فرموده بودند که: «حالا من ذکر «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» را ذکر خوبی میدانم.»
بعد فرموده بودند که: «من هر چه فکر میکنم، ما کتابی جامعتر از نهجالبلاغه نداریم از حیث بیان جزئیات.» کتاب اصلی، که قرآن است. هر وقت من با مسئله مواجه میشوم، میروم از نهجالبلاغه جواب میگیرم. خیلی نهجالبلاغه حرف دارد. زندگی عینی و واقعی امیرالمومنین (ع). واقعاً آدم وقتی با سؤال میآید، یک کتاب دیگر است، یک چیز دیگر میفهمد. این اتفاقات دیگر برای آدم میافتد. ایجاد سؤال، خلاقیت در سؤال، داشتن سؤال.
من به رفقا میگفتم: «من خودم آثارشان (مقالاتشان، کتابهایشان) را مطالعه میکنم، نه برای اینکه به جواب برسم. دنبال پاسخ نمیگردم. در حرف غربیها دنبال سؤال میگردم.» قیمتی [بودن] این محصول تجربه است. مخصوصاً برای کسانی که مطالعات در معارف و متون دینی دارند، آثار غربیها خیلی کمک میکند برای ایجاد سؤال. سؤالاتی برای آدم ایجاد میشود [که] در جزئیترین مسائل جواب دادهاند. یک نیم خط از یک آیه پاسخ به ۱۰ هزار سؤال، یک علم است. مرحوم شیخ انصاری (ره) کتاب مکاسبش را از سه کلمه قرآن گرفته و همه ماندهاند چه شکلی ایشان همه را از سه کلمه «أحل الله البیع» [گرفته است]. این سه کلمه قرآن، شش جلد (الان مکاسبی که در بازار است، قدیمیهایش سه جلد بوده، جدیدهایش شش جلد). همه این شش جلد، شرح این سه کلمه است؛ برای اینکه تقریباً هزار تا سؤال به این آیه عرضه کرده و برای هزار تا سؤال از این آیه جواب گرفت. [مثلاً] «أحل الله البیع» جایز است؟ به فضولی جایز است؟ «أحل الله البیع» اجازه متأخر [را هم شامل] میشود؟ کاشف است یا ناقل است؟ هر سؤالی را آورده، محضر سه کلمه قرآن جواب گرفته. آیتالله جوادی (دام برکاته) در درس بارها میفرمودند، میفرمودند که: «این سه کلمه شده آن شش جلد.» [ایشان میفرمودند:] «از این سه کلمهها، ۳۰۰۰ کلمه داریم در روایات؛ [اما] نتوانستم درست بکنم، [چون] سؤال نداشتم، مسئله نداشتم.»
تفاوت آدمهای نخبه، تفاوت آدمهایی که از عمق یک چیزی، چیزی در میآورند، تفاوت نیوتن و بقیه در تفاوت وقایع نیست، [بلکه] در تفاوت دیدگاه و سؤال است. [نیوتن] میگوید: «چرا افتاد این سیب؟ چرا افتاد؟» کلیپی هم ساخته بودند بعضی جاها [که] سیب میافتد و بعد یک جوانی [که] مال یک جایی است، به این نتیجه میرسد که برود دوسیب بزند. [او] دو سیب هم دارد میرود درست میکند و میکشد! مسئلهاش بوده، سؤال برایش ایجاد شده که این [سیب را] الان خدا برای چه انداخت؟ میگوید: «خب با دوتایش میشود قشنگ چپق درست و حسابی کشید!» اینها مسئلههای ماست و مشکل نداشتن مسئله [ماست].
امیرخانی کتاب خیلی خوبی دارد؛ کتاب «نشت نشا». نمیدانم خواندهاید یا نه. کتاب قدیمی است البته. و میگویم مشکلات این است که اینجور کتابها که خوانده نمیشود، هر وقت بگویی «تازه است»، [در حالی که] کتاب مال اوایل دهه هشتاد است. و ایشان مشکلات علمی و رکود علمی و مشکل اصلی در اینکه چرا ما تولید علممان ضعیف است، [و] ایشان نداشتن مسئله را در آن کتاب مطرح میکند. خاطرات خیلی خوبی را هم از سفرش به غرب و اروپا تعریف میکند؛ از دانشگاههای انگلیس و جاهای دیگر، اینکه چه شکلی این دانشجوها را مسئلهمحور بار میآورند.
یکیاش این است؛ میگوید که مثلاً حالا این اصلاً از نکات جالب است دیگر. [اینکه] فردوسی خارج از شهر است. یعنی مثلاً ما اینجا که میآییم، میگوییم: «برمیگردم شهرِ دانشگاهِ کیمیا.» بعد ایشان آنجا میگوید که: «من رفتم توی مغازه خرید بکنم، خیلی جوانها رفت و آمد میکنند. گفتم که: "اینجا جای خاصی است که این قدر جوان دارد؟" گفتند: "آره، دانشگاه، یکی از دانشگاههای معروف ما اینجاست." گفتم: "خب، کو؟ چرا من نمیبینم؟" گفت: "این طبقات بالای این مغازهها، دانشگاه است؛ [این] خوابگاه دیگر..."» گفتم: «نه، دانشگاه، دانشگاه و خوابگاهش اینجاست؟» ذهنیت دانشگاه تهران داشتم. [که] «بعد دانشگاه تهران گربه هم بخواهد رد بشود با تیرکمان میزنندش؛ هیچکس نمیتواند وارد بشود. چه دانشگاهی؟» گفت: «مخصوصاً اینها را وسط شهر، وسط بازار گذاشتهاند [که دانشجوها] با مسائل مردم درگیر بشوند، مسائل را از نزدیک ببینند، بشناسند و رویشان کار علمی و تحقیقی انجام بدهند.»
یکی از مشکلات و معضلات ماست: نداشتن مسئله، درگیر نبودن. انبیا، قرآن میفرماید که: «یمشون فی الأسواق» (پیغمبرها بازارگردی داشتند، در بازار میچرخیدند). شما در بازار که بچرخید، [اگر] هم بازار و هم دیوار به دیوارش [را] مدتها بچرخید، با مسائل مردم آشنا میشوید. مسئلهها برای شما بیرون میآید. مسئله مردم الان چیست؟ مسئله ذهنیشان چیست؟ در چه فضایی هستند؟ پس چه شد؟ مسئله داشتن خیلی مهم است.
اگر میخواهید تشکیلات شکل دهید، رکن رکین و اصیل تشکیلات چیست؟ آدمهایی میتوانند یک تشکیلات موفق را شکل دهند و با هم کار بکنند که مسئلهشان با هم یکی باشد. در تشکیلات، رکن اصلی، داشتن مسائل مشترک است؛ [اینکه] مسئلهها با هم مشترک باشند. خب، این مسئلهها را عرض کردم آدم ببرد پیش قرآن و نهجالبلاغه و اینها، خودمان مسئله را کشف بکنیم. از قرآن و نهجالبلاغه [کشف کنیم]. میگویند: «آقا، تفسیر به رأی نمیشود. کلمات بزرگان را هم کنارش ببینید.» بعد مسئلهات را باز ببر و تحویل [قرآن بده]. [قرآن] میگوید: «فاسألوا أهل الذکر.» برو تحویل آن اهل ذکر بده، بگو: «آقا، این مسئله من بوده، این هم پاسخی بوده که از قرآن به آن رسیدهام.» یکی از استفادههای خوبی که از علما باید بشود، این است ها.
سؤال تولید میکنند از عالم: «از این چی بپرسم؟» خدا رحمت کند [آیتالله] بهجت را، دعوا میکرد. آقای بهجت [میفرمود:] «سؤال خلقالساعه نپرسید.» ناراحت میشد. نزدیک [ایشان] میدیدم بعضیها هم شاید به نیت اقتصادی [که] بعداً بروم یک کتابی چاپ بکنم، پنج تا از این سؤالات داشته باشم، تولید میکرد [و میپرسید] از خودش [که] «بفرمایید یعنی چی؟» عصبانی میشد. «عمل کنید، لغو نگویید.» یکی گفته بود: «لغو نگو.» طرف گفته بود که: «آقا، التماس [همین] لغو است، البته لازم بود به من بگویی!» اینها وقتکشی [است]. خیلی وقتها هم آدم دچار خسارت میشود، وقتی عالمی را میبیند. [عالم] در حرم، اینور و آنور، در حال خود و در کار خود است. آدم میآید یک چیزی میگوید، رشته افکارش را به هم میزند. این خیلیهایش هم چوب دارد. اینجور سؤالهایی [اشتباه است]. نه، اینجور سؤالی از عالم [درست نیست]. سؤال درست و حسابی این است که سؤال ایجاد کنی، دنبال جوابش هم بگردی، به یک مرتبه از جوابش هم برسی. [و بعد] عرضه میکرد به اهل بیت: «آقا، این سؤال من بوده، این جواب من بوده؛ تأیید میکنی یا نمیکنی؟» این [گونه] ذهن فعال میشود.
از چیزهایی که پدر ذهن و اراده را در میآورد، استخاره است؛ نابود میکند آدمهای استخارهای را. بپرهیزید از اینها و بترسید؛ فرار کنید اگر جای اینها را دیدید. به شدت خطرناکاند، آدمهای استخارهای. بله، آدم یک بار، دو بار در سال، در عمر پیش میآید [که] آدم نیاز به استخاره پیدا کند؛ [نه اینکه] در هر دقیقه یک بار، دو بار! دیدهام که [میگوید]: «۱۰ دقیقه یک دانه استخاره رندوم دارد!» چه چیزی از آدم میماند؟
یکی از اساتید ما میفرمود که محضر آیتالله شیخ علی آقای پهلوانی تهرانی (ره) و آیتالله سعادتپرور (ره) میرسیدیم و استفاده میکردیم. یک روزی در کوچه ایشان (یک کوچه باریک، ته بازار محله، خیلی جالب و فضای خیلی فوقالعاده) خدا رحمت کند ایشان را. فرمود که: «در کوچه ایستادهام [و] استخاره گرفتم که در بزنم یا نزنم؛ میخواستم بروم استفاده کنم ازش. استخاره کردم. همین که آمدم جواب استخاره را بگویم، ایشان در را باز کردند و فرمودند: "دیگر این مسخرهبازیها! استخاره زیاد، کفران نعمت عقل است. اگر خدا ببیند استخارهشدهای، عقلت را از تو میگیرد."» استخاره مال وقتی است که سؤال را داشتی، دنبال جواب رفتی، همه زورت را هم زدی، همه ابزار را هم استفاده کردی، دیگر به جایی نرسیدی. آنجا دیگر... آنجا تازه استخاره جواب میدهد، [ولی] تا آدم به آنجا نرسیده باشد [باید] ذهن را مسئلهمحور تربیت کند. پس مسئله داشتن نکات خیلی مهمی [است]. در تشکیلات خیلی مهم است، در جامعه خیلی مهم است.
رشد جامعه را از کجا میفهمیم؟ از کجا بفهمیم جامعه رشد کرده یا نکرده؟ از رشد مسائل جامعه. [در مورد] یک آدم از کجا میفهمی که چقدر رشد کرده است؟ الان رشد عقلی را که تستهای روانشناسی هم دارد، با چه چیزی محک میزنند؟ با مسائل. [اینکه] مسئله [اش را] یادم [آمد]؛ مسئله [یادآور] چه سنی است. یکی مسائلش مسائل سن سه سالگی است؛ این [یعنی] رشد عقلیاش سه سالگی است. یکی مسائلش مسائل یک آدم ۵۰ ساله است؛ این [یعنی] سن عقلیاش ۵۰ ساله است. از مسئله طرف، رشدش را کشف میکنند. آقا در این بیانیه گام دوم یکی از نکات خیلی مهمی که فرمودند و به آن خیلی توجه نشد، یکی از نشانهها و امارات رشد مردم، رشد فکری و سیاسی مردم را فرمودند که: «مردم ما در این چهل سال، مسئله فلسطین، مسائلی مثل مسئله فلسطین، برایشان مسئله شده است.» [اگر] قبل انقلاب نگاه [کنیم]... یکی از چیزهایی که شاخص برای رشد مردم اینهاست: مسائل مردم قبل انقلاب چی بوده؟ مسائل مردم بعد انقلاب چیه؟ مسائل قبل انقلاب این بوده که طرف گلیم خودش را با نهایتاً دیگر [گلیم] زنش، و تهِ تهش دیگر گلیم بچههایش را از آب بیرون بکشد. الان مسئله مردم این است که آن گوشه دنیا یک نفر کتک خورده است. رشد خیلی مهم است. مسئله رشد کرده؛ مسئله فلسطین شده مسئله، مسئله یمن شده مسئله.
مشکل جدی امیرالمومنین (ع) با مردم چه بود؟ [بعضیها] میگویند: «با مردم [که] حقه بازی نمیکرد، یکجوری حرف میزد [که] با مردم مشکل نداشت، باید از خواص [باشد].» [در حالی که] امیرالمومنین (ع) با مردم مشکل داشت. مردم ما از مردم کوفه و حجاز بالاترند، چون مردمیاند که رهبر با مردم مشکلی ندارد. مردم عموماً مسئله رهبری را میفهمند. مسائل، مسائلی که رهبری را درگیر کرده را میفهمند [و] درگیرند با همان مسائل. مسئله رهبری و مردم یکی است. شما در ماشین و بازار و خیابان و اینها مسئلههایی که از مردم میشنوی، همان مسئلهای است که رهبری پشت تریبون میگوید. میگویند: «عدالت، طهارت اقتصادی، مبارزه با رانتخواری.» اینها مسئله مردم است و مسئله رهبری. مشکل جدی امیرالمومنین (ع) با مردم این بود که مسئلههای امیرالمومنین (ع) را نمیفهمیدند؛ مسائلشان با امیرالمومنین (ع) یکی نبود.
یک دو نکته دیگر بخوانم و عرایضم تمام. امیرالمومنین (ع) در خطبهای که خطاب به مردم داشتند (در نهجالبلاغه هم هست) میفرمایند: «لَیسَ أَمری وَ أَمْرُکمْ وَاحِداً، إنی اُریدُکُمْ لِلهِ وَ أَنْتُمْ تُریدوننی لِأَنْفُسِکُمْ.» مشکل این است که مسئله من با مسئله شما یکی نیست. امر من با امر شما یکی نیست. «امر» یعنی درخواست، خواسته، حاجت، سؤال، [یا] مسئله. ما مسائلمان یکی نیست. از اینجا با هم درگیر شدیم. در ازدواج بگرد کسی را پیدا کن که مسئلهاش با تو یکی باشد. در رفاقت، کسی را پیدا کن که مسئلهاش با تو [یکی باشد]. [در] درس، استادی برو که مسئلهاش با تو یکی باشد. کتابهایی را بخوان از نویسندهای که مسئلهاش با تو یکی است یا حداقل برایت بتواند ایجاد مسئله بکند. مشکل امیرالمومنین (ع) با مردم این بود که مسئلهشان با امیرالمومنین (ع) یکی نبود. بعضیها میفهمند [که] «من شما را به خاطر خدا میخواهم.» مسائل از اینجا [شروع میشود]. یکی مسئلهاش، مسئله عبودیت و الهی [است]؛ یکی مسئلهاش، مسئله نفسانی و دنیوی و شکمی [است]. از اینجا درگیریها و اختلافات شروع میشود.
خب، سوالم را اینجا مطرح بکنم. اینها که گفتم هیچ ربطی به موضوع اصلی بحثمان ندارد؛ تا حالا همهاش حاشیه بود. اصل بحث از اینجا شروع میشود و جلسات بعدی که خدمتتان هستیم، انشاءالله این بحث را ادامه خواهیم داد. مسئله اصلی امیرالمومنین (ع) چی بود و مسئله اصلی حکومت ما و مردم ما و خود ماها باید چی باشد؟ میخواهیم بیشتر طرح مسئله بکنیم؛ شاید کمی هم جواب بدهیم، ولی همان سؤال هم خیلی برکت دارد. [همینکه] حسنِ سؤال، نصف علم است. سؤال خوب اگر آدم داشته باشد، خودش نصف علم است. نه اینکه منجر به نصف علم میشود، ها! خودش نصف علم است. همین که بدانی چه میخواهی، خودش نصف علم است. خیلی خوب است.
مسئله اصلی امیرالمومنین (ع) چی بود؟ میخواهید کمی مشارکت بکنید در بحث؟ نظرتان را بگویید. دو سه تا بگویید، بعدش برویم کمی به جواب ببینیم میرسیم یا نمیرسیم. به نظر شما، مسئله [اصلی چه بود؟] این که خواندم را نگویید ها! این که روایتی که خواندم کمی پاسخ بود [را نگویید]. یک چیز دیگر بگویید. «ظلمستیزی.» «دیگر؟ عدالت.» «دیگر؟ رشد آگاهی مردم.» «دیگر؟ زندگی با واقعیتها.» «دیگر؟ حقپذیری.» «دیگر؟ خود اسلام.» نزدیک شدید. خب، من جواب بگویم. البته نباید جواب بگویم ولی میگویم [که] دیگر اشکتان دربیاید انشاءالله، در اینکه این جواب چه جوابی بود.
مسئله اصلی امیرالمومنین (ع) انسان است. انسان مسئله اصلی همه انبیاست. همین است. مسائل اصلی خدا هم همین است. مسئله اصلی شیطان [هم همین است]. همه سر یک مفهوم با هم درگیرند: [اینکه] انسان مال که باشد، انسان چه باشد، انسان کجا باشد. همه اینها که شما گفتید درست بود، ولی همه حول این مفهوم میچرخد. مسئله اصلی امیرالمومنین (ع) انسان بود. [و] اینها مسئلهشان شکم بود، پول بود. مسئله اصلی انقلاب چیه؟ انسان. من برق سؤال را در چشمهای شما میبینم که: «یعنی چه؟ این جواب از کجا درآمد؟» برای اینکه این سؤالتان را جواب ندهم و بیشترش بکنم، میخواهم یک پاراگراف از رهبری بخوانم و همینجوری رهایتان کنم تا هفته بعد کمی آتش بگیرید در این سؤال و رویش فکر بکنید. هفته بعد بیایید با بحث ادامه دهید.
آقا سال ۶۹ بیاناتی دارند. خیلی عالی است، خیلی عالی است. سعی میکنم جمع و جور و تند و تیز بخوانم؛ فقط دقتتان را ببرید بالا، خیلی دقت کنید. میفرمایند: «حقیقتاً این واقعیتی است که برای یک انقلاب انسانسازی از همه چیز مهمتر است. اگر انقلاب انسانسازی نکند، هیچ کاری نکرده است.» خیلی تعبیر تندی است. «اگر کسی فکر بکند دلیل این معنا واضح است، یعنی این حرف واقعاً استدلال نمیخواهد. چون دنیا بدون انسان صالح، یک پدیده بیجان و کور و تاریک است.» [میخواهید] روان بخوانم که خسته نشوید؟
«آن چیزی که به عالم خاکی جان میدهد، ارزش میدهد، نور میدهد، معنا و مضمون به وجود میآورد، [این است که] «إنی جاعلٌ فی الارض خلیفة.» جانشین! عنوانی که خدا به انسان داده. این جانشین را کجا گذاشتند؟ «فی الارض.» ارض بدون این جانشین چیست و چه ارزشی دارد؟ تمام پیامبران و عبادالله صالحین، همه هدفشان این بوده که انسان صالح را در این زمین به وجود بیاورند، حفظ کنند، رشد بدهند و تکثیر کنند. هدف اسلام همین است. رفیقمان گفتند «اسلام»، گفتم: «نزدیک شدید.» تازه به اسلام که میرسید، هدف اسلام انسان است. اینکه شما دیدید امام در بیانیهای در چند سال قبل فرمودند: «فتح الفتوح انقلاب اسلامی ساختن جوانانی از [آن] قبیله است.» یک حرف نبود که همینطور بر قلم امام جاری شده باشد؛ این یک مبنای اسلامی و الهی بسیار مستحکم دارد. واقعاً فتح الفتوح یعنی ساختن انسان صالح.
این بدبختیهایی که شما میبینید روی زمین فرا گرفته و در زیارتها و آثار مربوط به ولیعصر (عج) آمده: «کمال مَنِّ و جَوْر.» زمین در تمام دورههای تاریخ پر از ظلم و جور شده و میشود، و آن بزرگوار میآید [و] همه زمین را از قسط و عدل پر میکند. این ظلم و جور روی زمین بر اثر چیست؟ بر اثر نبود یا کمبود انسان صالح، بر اثر سروری و خدایگانی انسانهای ناسالح. دنیا امروز از چه مینالد؟ پاسخش روشن است: دنیا امروز از تبعیض مینالد، از محرومیت (جوابهایی که رفقا دادند)؛ از محرومیتهای تحمیلشده بر انسانها مینالد، از تحقیر انسان مینالد، از پر شدن فضا از گند غرور متکبر [و] قشر خاص در عالم مینالد. بشریت در فشار این حوادث تلخ. ۵۰۰۰ سال پیش دنیا از چه مینالید؟ دقت کنید، خیلی این تیکهاش جالب است. آیا از نداشتن هواپیما مینالید؟ از نداشتن کامپیوتر مینالید؟ مگر کامپیوتر کسی را سعادتمند میکند؟ ۵۰۰۰ سال پیش هم دنیا از همین تبعیضها و ظلمها، از همین تحقیر جوهر انسانیت و سلطه نامردمان بر زندگی و سرنوشت انسانها مینالید. تا وقتی که عدالت و دین خالص و ناب در دنیا مستقر نشود، بشریت همیشه از همین چیزها مینالد. والا بشریت نمیتواند بگوید: «آن روزی که قطار برقی نداشتم بدبخت بودم، امروز که اینها را دارم خوشبختم.» آیا امروز بشریت خوشبخت است؟ آیا امروز انسان مظلوم در دنیا در اکثریت نیست؟ آیا امروز یک مجموعه تبهکار که در عالم در اقلیت مطلق [هستند]، بر سرنوشت انسانها حکومت نمیکند؟
مسئله ما پیشرفت [نیست]؛ بله، مسئله مردم کوفه پیشرفت بود. بعد [از] پیشرفت، اوضاع اقتصادیشان خوب شده [بود]. [وقتی] امیرالمومنین (ع) [فرمود:] «باز هم برویم جنگ؟» گفتند: «دیگر وضعمان خوب شده.» مسئله تا اینجا مشترک بود [اما] مسئله ما پیشرفت نیست، مسئله ما توسعه است. [وقتی] شکم سیر است، آقا، اصلاً مسئلهتان نیست؟ چرا؟ یکی از [افراد] پاییندست، بازرگان بود. گفت که: «ما به محرومین آب و برق رایگان میدهیم.» امام ناراحت شدند. وعده امام خمینی این [بود]، این تشر امام خمینی بود. بنده خدا، امام خمینی آمدند، گفتند: «به این دلخوش نباشید که آب و برق را رایگان کنیم؛ ما سعادت ابدی به شما میدهیم.» این افق این است، مسئلهمان این است. اینها هست، ولی خیلی سطحش پایین است. [وقتی] شکممان سیر میشود، مسئلهات واقعاً با امام زمان این است که: «ازت میخواهم برای اینکه شکم سیر کنی؟» ادامه همین حرفها همیشه در تاریخ بوده و این [نشاندهنده] آن سرشت دگرگونیناپذیر انسان و گوهر انسانیت است [که] همیشه یک گوهر [است] و همواره در مقابل یک جریان فاسد ایستاده است.
انقلاب ما آمد تا انسان صالح تربیت کند. نقش انسان صالح این است. برادران عزیز من، آن چیزی که این انقلاب را تا امروز نگه داشته است، عبارت [از] صلاح انسانهاست. همین مقدار مایه صلاحی که ما ملت داریم. در حق ملتمان هم مبالغه نمیکنیم. امروز صلاح غلبه دارد، پرچم به دست گرفته و حاکم بر حرکت به سمت صلاح برنامهریزی شده است. البته تا صلاح مطلق هم فاصله بسی طولانی است. بعد فرمودند که: «الان داریم از آن چهار نفری که انساناند، [یعنی] انسان صالح، اینها خدمت میکنند.» پس مسئله اصلیمان چه بود؟
آدم! آدم! امیرالمومنین (ع) دنبال چه میگشت؟ آدم! [شعر:] «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.» شیخ که اینجا گفته [شده]، منظور امیرالمومنین (ع) است. [همان شعر:] «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.» این نالههای امیرالمومنین (ع) بر این بود که آدم نداشت، انسان نداشت. تعابیر حضرت را که مینالند از اینکه: «من دور و برم آدم نیست. در سیاست هم آدم ندارم. کارهایم زیاد دارم، [اما] آدم ندارم. کاری هست، [ولی] آدم نیست.» انسان! این غربت نبود انسانیت اوجش در مدینه است. این ایام انسان ندارند، آدم ندارند.
وقتی امیرالمومنین (ع) آدم نداشته باشد، یا فاطمه زهرا (س) به حمایت برمیخیزد [و] بلند میشود [و] حرف میزند؛ اینجور میشود: غریب میشود، یکجور در فشار قرار میگیرد. هیچکس به روی خودش هم نمیآورد، کسی محل نمیگذارد، انگار نه انگار! بیاعتنایی کردند. [میفرمود:] «نمیخواهم اصلاً از مرگ من باخبر بشوند، نه از دفن من باخبر بشوند، نه از قبر من باخبر. مرا مخفیانه دفن کن، علی جان!» وقتی که آدم ندارد، خود امیرالمومنین (ع) فرمود: «اگر به جای برادرم عقیل، جعفر بود و به جای عموی من عباس، حمزه بود.» او آدم نداشت. آدم نداشت.
وقتی که فاطمه (س) را از دست داد، تعبیر روایات این است که امیرالمومنین (ع) رکن خود را از دست داد؛ کمر امیرالمومنین (ع) شکست. این تعبیری است که خود حضرت به کار برده، خود حضرت به کار بردند در نهجالبلاغه خطاب به پیغمبر (ص): «یا رسول الله! قَلَّ عَن صَفیتِکَ صَبری.» (رفتن دختر تو مرا بیقرار کرد و کمر مرا شکست.) کمر علی را شکست، مرا بیپناه کرد. این همان حسی است که اباعبدالله (ع) کنار قمر بنیهاشم (ع) به آن دست داد: «الآنَ انکَسَرَ ظَهری.» همین حس را امیرالمومنین (ع) کنار بدن فاطمه (س) داشت.
راوی میگوید از امام صادق (ع) سؤال کردم: «آقا جان، نماز خواندن کنار آتش چه حکمی دارد؟» [مستمعین!] داشته باشید این روضه را؛ روضه غریبانه. آقا [نماز خواندن] کنار آتش چه حکمی دارد؟ میگوید دیدم امام صادق (ع) شروع کردند به گریه کردن. گفتم: «آقا جان، سؤال بدی پرسیدم؟ جسارت کردم؟ توهین کردم؟ حرف بدی زدم؟ ببخشید.» گفتند: «نه، سؤال تو مرا یاد وقتی انداخت، یاد شبی انداخت که پدرم امیرالمؤمنین (ع)، مادرم فاطمه زهرا (س) را غسل میداد. دست تنها، تک و تنها میخواست فاطمه (س) را غسل بدهد.» آتشی به پا کرد [و گذاشت] در دل [حیاط] تا آب گرم کند؛ روی این آتش [بود] که بدن فاطمه (س) را غسل بدهد. آنجا پدرم امیرالمومنین (ع) کنار آتش به نماز ایستاد. حالا امام صادق (ع) میخواهد مسئله فقهی را جواب بدهد: اشکال ندارد کنار آتش نماز خواندن. فرمودند: «پدرم امیرالمومنین (ع) آنجا کنار آتش به نماز ایستاد.»
این نمازی که خواند، نماز صبر [بود]. یعنی: «خدایا، میدانی دیگر علی طاقت ندارد. دیگر بیشتر از این نمیکشد. دیگر کم آوردم. خدایا کمکم کن، کمک برسان به من، صبر بده.» این امیرالمومنین (ع) در جنگ از پا درنمیآمد، خسته نمیشد. همه سپاه فرار میکردند، یکتنه میایستاد. همه دشمن به او حمله میکردند، یکتنه میایستاد. اینجا [اما] ایستاده [و] نماز صبر میخواند: «خدایا، دیگر نمیکشم، دیگر طاقت ندارم.» میخواهد این بدن را در قبر بفرستد، کسی نیست کمک بکند. در این حد آدم ندارد. این قدر این علی بیآدم است. آدم ندارد [که] بدن فاطمه (س) را در قبر بدهد. نگاه کرد داخل قبر؛ دو تا دست آمد بیرون، شبیه دستهای پیغمبر (ص)! انگار دارد میگوید: «دخترم فاطمه را به من تحویل بده. امانت را تحویل بده.» آنجا خطاب کرد: «یا رسول الله! لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ.» «یا رسول الله، امانت را شما برگرداندم.» بعد، به قول طلبهها، دفنِ «دخل مقدر» کرد؛ خودش انگار جواب داد [که]: «آقا، فقط سؤال از من نکن چرا امانت این شکلی است؛ از خودش بپرس، خودت از فاطمه سؤال کن، بگو: "فاطمه جان، من وقتی تو را تحویل علی دادم، سالم، شاداب بودی، قبراق بودی، سرحال بودی. دختر ۱۸ ساله من این همه درد، این همه کبودی، این همه شکستگی؟"»
یا فاطمة الزهرا، یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول، یا سیدتنا و مولانا، إنا توجهنا و استشفعنا و توسل إلی الله و قدمناکی بین یدی حاجاتنا، یا وجیهتا.
در حال بارگذاری نظرات...