مسئله اصلی انسان است؛یعنی چه؟
برخی از کمالات، کمال ماشین است نه انسان.
امانت داری کمال حیوانی است.
معنای خلیفه
ما برای عدالت انقلاب نکردیم.
*تفاوت حکومت امیر المومنین
هندسه وساختار ولایت
درگیری امیر المومنین بامردم
خدمات امیر المومنین در زمامداری
منشا مشکلات امیر المومنین
آیا مردم متبه شدند که رجوع به علی کردند؟
اشکال امیرالمومنین با عثمان بن حنیف
نهج البلاغه خوانی تو، به روز رسانی کن.
حدیث طیر مشویه
طراز امیر المومنین برای مسئولیت
انقلاب آدم می خواهد
تنور رفتی، خبرم کن
*مسئولی که نمرده، خطرناکه
علت محبوبیت حاج قاسم
ولایت پذیری مایه می خواهد
معیار های امیر المومنین
آدم بی خاصیت واین همه فیس وافاده
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. اَلْحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ و آلهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِی.
تعبیری که مرحوم علامه جعفری، رضوان الله علیه، به کار برده بودند، این بود که «امالمسائل» برای امیرالمؤمنین و نهجالبلاغه، انسان و انسانسازی است. این تعبیر، تعبیری مهم و درخور توجهی بود. وقتی گفته میشود مسئله اساسی، انسان است، یعنی مسئله اساسی انسان... یعنی مسئله اساسی کمالات انسانی هم حتی نیست. یعنی حتی فضایل هم مسئله اصلی نیست. یعنی حتی گول خوبیها را هم نباید خورد. یعنی حتی خوبیها هم مهم نیست؛ مهم، انسان است؛ مسئله، انسان است.
یعنی حتی چیزی مثل نظم مهم هست، ولی در واقع مهم نیست. یعنی حتی چیزی مثل عدالت مهم هست، ولی در واقع مهم نیست. یعنی چیزی به اسم امانتداری مهم هست، ولی در واقع مهم نیست. چیزهایی مثل صبوری، وفاداری، مهربانی مهم هست، ولی در واقع مهم نیست. در واقع مهم نیست، یعنی در واقع مسئله ما نیست. مسئله ما نیست، یعنی در واقع مسئله اصلی ما نیست. مسئله اصلی ما نیست، یعنی در واقع هدف آخر ما نیست.
خستهتان نکنم، بگذارید توضیح بدهم. اذیت میشوید، احساس میکنم دارید اذیت میشوید، زیاد با کلمات وَر میروم؛ فکر میکنید دارم بازی میکنم با کلمات.
بعضی از چیزهایی که ما در جامعه خودمان کمال میدانیم، بین خودمان کمال میدانیم، اینها کمال انسان که هیچ، حیوان هم که هیچ، کمال ماشین است؛ مثل سرعت، مثل نظم.
سرعت کجای زندگی است؟ سرعت مگر مسئله است؟ بله، در ژاپن مسئله است. در ژاپن اگر قطار سر وقت نرسد، آن مدیر و آن رئیس خودکشی میکند. تعداد زیادی اینجوری داشتیم؛ یک دقیقه، دو دقیقه، دو دقیقه تأخیر داشته، چون سرعت اصالت دارد، سرعت هدف است، اصالت دارد. نمیخواهم تخطئهتان بکنم، بالاخره نظم مهم است، سرعت مهم است، ولی سرعت ویژگی چیست؟ کمال چیست؟ تازه باید بنشینیم با همدیگر بحث بکنیم؛ سرعت کمال ماشین است؟ واقعاً سرعت کمال ماشین هم هست یا نه؟ اول کلام، خود این هم بحث دارد که واقعاً ماشینی که سرعتش بیشتر است، در آن ماشینبودن، به خود همان تراز ماشینبودن، ماشینتر و بالاتر و بهتر است؟ این تازه خودش محل بحث است، باید بنشینیم رویش بحث بکنیم؛ تازه اگر کمال باشد، کمال ماشین.
سرعت، نظم. خدا آیتالله جوادی آملی، استاد عزیز را حفظ کند. ایشان میفرمودند: «بعضی از چیزهایی که ما بین خودمان کمال میدانیم، این مال حیوانات است.»
حالا من دیگر دارم نقلقول میکنم؛ نسبت به حرفهای ما بعضاً حساسیت است. تا میگویی «این را فلان آقا گفته»، دیگر حساسیت از بین میرود. نمیدانم چیست، چه سِرّی است در نفس حق آن بزرگوار که تا میگویی او گفته، دیگر ساکت میشود مخاطب. تا حرف من است، فحش دارد؛ تا میگویی آیتالله جوادی، آها، اوکی، حلّه! اینجوری است. حالا نمیدانم، هر چه...
ایشان میفرمودند که مثلاً امانتداری واقعاً شاخص انسانی است، تمایز انسانی در امانتداری است. بله، واقعاً تفاوت انسان و غیر انسان در امانتداری است. این سگهای دستآموز که حالا تعبیر فقهیاش «کلب مُعَلَّم» [است]؛ سگ شکاری میفرستند، میرود شکار. خودش، اینکاره است؛ یعنی خودش در کار بساز و بفروش است؛ یعنی در کار در واقع بنداز و بخور! اینجوری باید بگوییم. خودش آن شکار را اگر پیدا بکند، یک دلی از عزا در میآورد، ولی شما که میفرستی، وقتی میرود، بستهبندی، تروتمیز میآید تحویلت میدهد؛ هیچ کاری هم نکرده، شکار را میکُند، میکشد. بله، شکار را تحویل میدهد سالم، دستنخورده. [مثلاً] میگوید: «مال یک خانم دکتر بوده، صبح به صبح میرفته مطب.» همینجوری دستنخورده، سالم، صبح به صبح میرود مطب. شکار میکند، مثلاً چی بگوییم؟ برمیدارد میآورد شکار را، بدون اینکه دست بزند. خب، این هم که امانت است.
صبر و حوصله. خدا همه شترهای عزیز را حفظ کند. چقدر اهل صبر و حوصله و عجیب و غریباند! یک ذره اخم در چهره آدم نمیبیند، یک ذره کدورت... دل پر از کینه است، آن کینههای شتری. جایی بودیم، به یکی از اساتید گفتم: «به قیافهاش نمیخورد این کینههای قدیمی داشته باشد.» میگویند پانزده سال کینه را نگه میداری. خیلی چهره ریلکس و ریلِه و آرام... چه جوری پانزده سال کینه نگه میداری؟ صبر و حوصله در سختی، توی بیابان، گرسنگی، بَخار بیابان، سر کردن با تشنگی... صبر و حوصله هم که باز اینها دارند. این هم باز شاخص انسانی نشد.
وفا؟ سگها هم دارند. باز همان سگ عزیزی که اسمش را آوردی.
وجدان کاری؟ وجدان کاری! بعضی از این چهارپاهای عزیز [هم دارند]. یک گیفی در تلگرام درآمده بود؛ گاو محترمی بود، میخواست بیاید این چیز را بردارد، میلهای بود مربوط به آن چرخ. دیدید؟ کیها دیدند؟ هیچکی ندیده؟ ماهواره نگاه میکنی؟ شما تلگرام نمیروی؟ چهکار میکنی؟ بعد این خودش میآید، با شاخ... این افتاده روی زمین، با شاخ وَر میدارد، این را میزند و به زور گردنش را میبَرد آن زیر، بلندش میکند، راه میافتد. وجدان کاری را ببین! وجدان کاری!
یک وقت با یکی از اساتید رفته بودیم بهشت زهرای تهران. ایشان... مختصری داشتیم میخواندیم، ایشان نگاه کرد، گفت: «نوشتهاند که آرامگاه پدری مهربان و دلسوز.» ها؟ اینجوری مینویسند. درست است؟ ایشان گفت: «من از تو میپرسم، مثلاً ما در ببرها، پلنگها، گرگها... مثلاً باباها، پدرها، آن گرگِ پدر، مهربان و دلسوز نیست؟ برای بچه میرود شکار میکند، میآید، پنجاه نفر را زخمی کردیم، به عشق بچه بوده دیگر؛ برایش آورده. پلنگها مثلاً پدری مهربان و دلسوز نیستند؟» کمال دلسوزی بوده. همین هم باید... سلام! اصلاً پدری مهربان و دلسوز، این شد کمال؟ این نقطه انسانی؟ این کمال انسانی است؟
صداقت، زندگی جمعی، عدالت. کندوی زنبور عسل را شما ببینید، چقدر عادلانه است! حضرت امام یک سخنرانی دارند، اول انقلاب، و چقدر حیف است که ما سخنرانی امام را نخواندیم و کم میخوانیم و کم در جریانیم.
امام میفرماید: «ما برای عدالت انقلاب نکردیم.» عدالت یعنی یک آخور مرتب. تعابیر امام اینهاست: «عدالت را میخواهیم، ولی به عدالت اکتفا نمیکنیم.» نه اینکه [یعنی] برای عدالت... یعنی پس هیچی؟ پس برای اختلاس انقلاب کردی؟ نه، عدالت را میخواهیم؛ [اما] به عدالت رسیدیم کار تمام بشود؟ نظم را میخواهیم، [اما] قرار نیست با نظم تمام بشود.
عدالت خودش وسیله است، هدف نیست. یا هدفی که هدفِ سطح پایینتر است، چون اهداف هم درجهبندی دارد دیگر. هدف عالی نیست. به قول فلاسفه، هدف دانی، [یا نهایتاً] هدف متوسطه. هدف عالی نیست.
هدف عالی چیست؟ انسان، انسان! ما انسان، آدم میخواهیم. آخر قرار است آدم حاصل بشود. آدم یعنی کی؟ یعنی چی؟ یعنی: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً.» آدم یعنی آدم! یعنی ملائکه بهش سجده کنند، یعنی خلیفه خدا در زمین.
خلیفه یعنی چی؟ باز به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی: «خلیفه کار مستخلَفعنه را میکند.» خلیفه یعنی این: به شما میگویند آقا، دفتردار آقای فلانی اینجاست. یا مثلاً فرستاده رهبر انقلاب، یا مثلاً نماینده شهردار... هر چه. شما با شهردار کار داری، ایشان اینجا نشسته، هر کاری با شهردار داری، ایشان انجام میدهد. این خلیفه، جانشین است دیگر، جایگزین است دیگر. خلیفه است، و هر آنچه که او از اختیارات دارد، به این سپردند. بله آقا، هر اختیاری که او دارد، به این سپردند. این حکمی که بدهد، دستوری که بدهد، دستور اوست. میشود خلیفه. ما آمدیم خلیفه بشویم.
امیرالمؤمنین چهکار میکند در جامعه؟ حکومت علی چه تفاوتی با بقیه دارد؟ علی انسان میسازد. حکومت علی انسان میسازد. حکومت علی اقتصاد میسازد، ولی اقتصاد را برای انسان میسازد. اقتصاد میسازد، ولی برای اینکه میخواهد انسان بسازد. ببین چقدر فرق میکند! در حکومت علی شکم سیر میشود، ولی برای اینکه انسان بسازد. ببین فرق میکند ماجرا.
بعد نکتهاش اینجاست: شکمها سیر میشود، تازه میشود اول مصیبتِ حکومت! دیگر شکمها سیر میشود، تازه اول حکومت. امیرالمؤمنین میفرماید که همه حاکمان وقتی مستقر میشدند، مردم از دیکتاتوری اینها میترسیدند. داشته باش! چقدر فوقالعاده است! چقدر عجیب و غریب است هندسه ساختار ولایی! چقدر متفاوت است! فرمود: «رعایا همیشه از طُغات میترسیدند.» رعایا از طُغات، [یعنی] رعیت، مردم، از دیکتاتورها میترسیدند. حکومتها که مستقر میشد و از آن که خوب میشد، مردم، مردم میترسیدند که این طُغات لگد بزنند، جفتک بیندازند. [اما من میگویم:] «من شکمها را که سیر کردم، من از رعایا میترسم؛ حالا رعیت جفتک میزند به من.» ببین کار سخت است، تفاوت اینجاست.
«لَقَدْ كُنْتُ فِيكُمْ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ مَأْمُوراً.» بعد میگویند: «امیرالمؤمنین اقتدار داشته.» به بعضیها [اما] اقتدار ندارد. خیلی جالب است، فدای اقتدارش بشوم! این جمله را امیرالمؤمنین در اواخر حکومت فرمود: «من امیر بودم، شدم مأمور. تا قبل من دستور میدادم، الان شما دستور بدهید، من عمل میکنم.»
شکمها سیر شده. همان تعابیری که حضرت زهرا در خطبه فدکیه فرمودند. فرمودند: «تا شکمتان گرسنه بود، دنبال پیغمبر راه افتادید. گفتید: "ما را نجات بده، آزادمان کن، عزت بده، از نوکری دربیاییم."» بعد فرمود که: «پوست دباغیشده میخوردید، آب برکه را با گرگها با هم تقسیم میکردید، میخوردید. شکمهایتان که سیر شد، جفتک زدید به ما.»
داوود! حضرت زهرا سر خطبه فدکیه [میگوید]: «کار سخت [است].» چرا؟ برای اینکه [مردم] میگویند: «ما میخواستیم شکممان سیر بشود.» خب بس است دیگر، بیا! حالا روابط میخواهیم، توسعه پایدار میخواهیم، پیشرفت، اقتصاد. باز تا اینجا آوردم، باید برویم. میخواهیم آدم بشویم. نه، ما آدم نمیخواستیم بشویم.
درگیریهای امیرالمؤمنین با مردم. من اصرار دارم تعبیر «مردم» را به کار ببرم، چون بعضی اصرار دارند این تعبیر را مَحوش کنند. بعضی انگار عَمْد دارند برای اینکه بگویند امیرالمؤمنین... یعنی نگویند تعمد دارم برای اینکه نگویند که امیرالمؤمنین با مردم درگیری داشت. آقا! امیرالمؤمنین با مردم درگیری داشت، تعارف نداریم. حضرت رسماً در خطابه علنی، علیه همین مردمی که پای منبر نشسته بودند، سخنرانی میکرد؛ سنگینترین تعابیر را به کار بردند: «ندیده بودم! ای کاش نمیشناختمتان! خدا من را از شما بگیرد! یکی مثل خودتان نصیبتان کند.»
اینها تعابیر امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است: «عقول الاطفال» (عقلهای کودکان). «یک مشت بچه دور هم جمع شدید! تا میگویم برویم جنگ، تابستان گرم، زمستان سرد...» «تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ، تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ!» معادل فارسی برایش بگویم، خطاب به مردم میگفته. «تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ»، معادل فارسیاش این میشود: «خاک بر سرت!» یا «آن دستت خاکی باد.» عبارت عربیاش عبارت فارسیاش این میشود. «تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ» چقدر این تعابیر تند است بالای منبر.
تازه خیلیها اصلاً نماز نمیآمدند در حکومت امیرالمؤمنین. بازار خرید کنند، طرف نمیشناخت. گفتم برایتان، شاید اینجا. دوره حکومت وقتی میخواستند بروند لباس بخرند، تک تک مغازهها: «مرا میشناسی؟» اگر میگفتند: «آره»، خرید نمیکرد. جایی میرفت که نشناسند امیرالمؤمنین را. آنی که نمیشناخت، ازت خرید میکرد. میفهمیدند که نمیخواهند به خاطر حاکمیت به من سیبیل من را چرب کنند، هوای من را داشته باشند. معلوم میشود که خیلیها در بازار بودند که اصلاً نماز نمیآمدند، که اصلاً امیرالمؤمنین را بشناسند. مگر کوفه چقدر جمعیت داشته؟ یک مسجد بود. مگر چقدر شهر آدم داشته؟ همان جمع محدودی که مسجد میآمده، پای منبر مینشسته را امیرالمؤمنین به توبره میکشیدند. چرا؟
یعنی [من] کوفه شما را آباد کردم، آب شرب رساندم، امنیت را برقرار کردم، یارانه تقسیم کردم. اینها تعابیر امیرالمؤمنین است. در این کتاب «الحیاة»، جناب حکیمی روایتش را مفصل نقل کرده است. ایشان [میگوید] حضرت فرمودند: «دیگر کارتنخواب ندارید در کوفه. هیچ پیرزنی پیدا نمیشود که شب گرسنه بخوابد در کوفه.» خود زنها معمولاً وضع اقتصادیشان بد بود، شوهرها از دنیا میرفتند، دیگر پیرزن که میشد، دیگر وضع اقتصادی خیلی بد بود. حضرت فرمود: «یک جوری اداره کردم [که] پیرزن گرسنه پیدا نمیکنی در کوفه.»
وضع اقتصادی خوب شده بود، تازه گفتند برویم با معاویه ببندیم، مذاکره و صفین و این حرفها مال بعد از خوشخوشان بود. ماجرا این است، کجا دوراهی شروع میشود؟ کجا مشکل میآید؟ وقتی یک کَفّی را آماده کرده، میگوید: «خیلی خب، حالا وقت آدم شدن است. برویم.»
شما فکر نکنید بعد از خلیفه سوم آمدند در خانه امیرالمؤمنین زدند، اینها متنبه شده بودند. خوب دقت کنید به این. خیلی چیزها را باید روی تاریخ دقیق تمرکز کرد، فوکوس کرد که چیست ماجرا. مردم متنبه شدند [و] آمدند در خانه امیرالمؤمنین که «آقا! ما بیستوپنج سال تو را خانهنشین کردیم، پشیمان شدیم.» نه، نیامدند! اینها گفتند: «ما تازه فهمیدیم تو که باشی، بخور بخور نیست. امیرالمؤمنین میخواستند در حد اینکه اختلاس نشود.»
آقا جان! ماجرای خیلیها همین است: اختلاس نشود. مسئله خیلیها فقط اختلاس است. آن هم اختلاس یعنی چی؟ یعنی شکم من، سهم من، یک جای دیگر بزنم، پنجاه نفر دیگر بدبخت بشوند، به درک دیگر! حالا پیش میآید دیگر. اختلاس نشود. اینکه علی آدم میخواهد، یعنی سطحَت بیاید بالا. تو در این سطح نباشی که فقط شکمت سیر باشد.
هفته پیش گفتم اشکال امیرالمؤمنین به عثمان بن حنیف چیست؟ یک دور باید بنشینیم با همدیگر کل نهجالبلاغه و تاریخ را از اول باید بنشینیم با همدیگر بخوانیم. یک دور آپدیتش باید بکنیم همه اینها را.
نسخههای قبل انقلاب نهجالبلاغه ما... ببین! شهید مطهری در «احیای تفکر اسلامی» چقدر میتازد! میگوید: «نهجالبلاغهای که کتاب زندگی است، تبدیلش کردهاند به کتاب مردگی.» میگوید: «نهجالبلاغه الان کتابی است که فقط به درد مجالس ختم میخورد، یاد اموات و قبر و مرگ.»
یادی که امیرالمؤمنین از مرگ میکند، سازنده است. میخواهد آدم بسازد، میخواهد اخلاص بیاورد، میخواهد تقوا بیاورد. ما یک جوری خواندیم، انگار اصلاً آدم میخوانَد، کلاً شُل میشود، یخ میشود، همانقدر هم که انرژی و انگیزه دارد، از دست میدهد. آپدیت بشود!
به عثمان بن حنیف چی میفرماید؟ در نامه ۴۵. مشکل سر این است که چرا رفتی در مجلس اعیانی نشستی؟ مسئله امیرالمؤمنین این است؟ واقعاً تهِ دغدغه امیرالمؤمنین است؟
یک مسئول سادهزیست باشد با پیکان بیاید برود. نرده را ما فقط از جلوی نماز جمعه برداریم، دیگر حلّه! مُردار برداریم؟ چقدر بعضیها تقلیل میدهند، مستهجن میکنند مبارزه با اشرافیگری و عدالتخواهی را! و همین فقط: «آن دختر، کیفش اینقدر میارزد؟» تهِ سطح عدالت ما اینهاست. همه تمرکز: «نَخِره عروسی، کیک چقدر هزینه شده؟» مسئله ما اینهاست.
آدمی [هستیم] که به ظاهر سالم است، میآید داد و غار میکند، میگوید: «من بچههایم دزد نیستند.» پوزیشن انقلابی هم میگیرد. همین که بچههایش دزد نیستند، این دیگر میشود خدا؟! مسئله در مملکت این است؟ مسئله امیرالمؤمنین با عثمان بن حنیف این است که چرا رفتی کباب خوردی؟
عرض کردم جلسه پیش. خود اهل بیت اینقدر غذاهای خوب... خود امیرالمؤمنین! آقا! آن روایت معروفی که در شأن [ایشان] است، آقا داشته باشید. بعضی حرفهای من شما را اذیت میکند، چون یک دور باید بریزم به هم، کلاً باید بکوبم از نو بسازم.
یکی از احادیث معروفی که در فضیلت امیرالمؤمنین گفتهاند که اهل سنت هم بیشتر نقل کردهاند، حدیث «طیر مشویه» است. «طیر مشویه» چیست؟ برای پیغمبر مرغ آوردند، شاید شنیدید بعضیهایتان. مرغ خیلی خوبی بود، حضرت کباب کردند یک جوجهای بزنند به دل مبارک. فرمودند: «تنها نمیخورم. خدا یکی را بفرستد که «يُحِبُّ اللَّهَ وَ يُحِبُّهُ». یکی را بفرستد که هم محبوب خداست، هم محب خدا، با هم بنشینیم جوجه بخوریم.»
همه منتظر نشستند کی میآید. دیدند امیرالمؤمنین از در آمدند. با هم نشستند جوجه خوردند، فدای جفتشان! الان جا داشت پیغمبر اکرم یک نامه بدهد مثل عثمان بن حنیف: «علی! مینشینی جوجه میزنی؟ این همه گرسنه!» مسئله جوجهکبابی! الان اگر بعضی از عدالتنادانهای ما بودند، در اینستا میگذاشتند: «امیرالمؤمنین و پیغمبر در حال جوجهزدن!»
سطح فهم این است! چهکار بکنیم؟ مصیبت است واقعاً. سطح دغدغه این است که او چرا شیشلیک میخورد؟ چرا وضعش خوب است؟ بعد جوان دانشجو میآید به من میگوید: «آقا! مردم در گرسنگی میمیرند، رهبری با نشاط چهرهشان... مسئله چیست؟» واقعاً ببین سؤالش چیست! «چرا چهره نشاط دارد؟ ما بدبختیم، او چرا با نشاط است؟»
جواب دفاعی برای انقلاب از انقلاب! مسئله امیرالمؤمنین این است که چرا مسئول باید سطحش، سطح شکم باشد در جامعه اسلامی؟ چرا مسئول در جامعه اسلامی باید به خوردن فکر کند؟ چرا مسئول باید به بدن خودش فکر کند؟ یعنی چی این حرفها؟
خیلی سنگین است. خیلی این ترازو کار را سخت میکند. بعد [امام صادق] فرمود: «بگردی دو تا آدم پیدا نمیکنی.» [به] امام صادق گفتم: «آقا! چرا قیام نمیکنید؟ چهار هزار تا شاگرد درست و درمان!»
حالا آقا، هزار تایش قَلتاق! بله، جسارت نمیکنیم به محضر آن چهار هزار تا، ولی میخواهم دیگر تو سر نرخ بزنم، تو سر جنس بزنم. آقا! هزار تایش ناتو! دو هزار تا! اصلاً سه هزار تا مشتری شو! آقا! سه و هشتصد، خیرش را ببینی! بله، دویست تا را که دیگر دارد. لیستی که اسم آمده از اینهایی که از امام صادق نقل [کردند]، بعضیهایشان هم فهمیدهاند؛ «وقتش است دیگر، قیام کن!»
حالا دو تا روایت: دومی را اول میگویم، اولی را دوم میگویم. «قیام کن.» حضرت فرمودند که: «میگوید: اطراف مدینه سوار شو برویم یک دوری بزنیم.» سوار الاغ شدیم، رفتیم یک دوری زدیم اطراف مدینه و نماز خواندن تمام شد. فرمودند: «چی بود شما سؤالَت؟» گفتم: «آقا! وقتش است دیگر قیام کن.» «گله را میبینی آنجا؟» گفتم: «آره.» «بِشمار. هر چند تا بودند، من همان تعداد آدم داشته باشم، قیام میکنم.» خود همین هم تویش تحقیر است ها! چهارده، پانزده، شانزده... آقا! هفده تا! هفده تا آدم نداشته در این چهار هزار تا.
بعد سَهْل خراسانی میگوید: «از خراسان پوشیدم...» [میگوید:] «پاشدم رفتم خدمت امام رضا...» نه، خدمت امام صادق علیهالسلام، مدینه. گفتم: «آقا! وقتش است دیگر قیام کنید، انقلاب کنید. دیگر دوره، دوره شماست. مخصوصاً که ابومسلم و اینها هم به اسم حضرت شروع کرده بودند، قیام. انقلاب هم خوب گرفته بود اول کار. وقتش است.»
حضرت فرمودند: «به نظرت ما چند تا طرفدار داریم؟» [گفتم:] «صد هزار تا! بَلْ نِصفُ الدُّنيا! نصف کره زمین با شما!» «عجب! باریکالله! نصف کره زمین.»
حضرت [فرمودند:] «تَنّور را داغ کن.» بفرمود [گفتم]: «چرا آخه؟» به قول امروزیها: «دو کلمه نمیشود حرف زد! تا میخواهم [حرف] بزنم [میخواهی] بکنی تو گونی!» اشکال کردیم دیگر.
حالا میگوید همان لحظه هارون مکی وارد شد. «سلام علیکم.» حضرت فرمودند: «علیک السلام. اِدْخُلِ التَّنّور.» هیچی نگفت. «آقا عصبانی است؟ الان آب بیاورم؟ چیزی شده؟ دعوا شده؟ مسئله؟» بسمالله! رفت نشست در تنور. تنورهای قدیمی هنوز هست. در این مشهد زیاد است. آتش از پایین میزند، گود میرود ته. رفت نشست روی آتش.
این میگوید من دلم هُرّی ریختن که... «خب از خراسان چهخبر؟» [حضرت] جواب دادند. احساس کردم، تعبیرش این است، میگوید: «احساس کردم حضرت در کوچهپسکوچهها همین الان دارد میچرخد. یک جوری با جزئیات دارد خبر میدهد امام صادق.»
بعد میگفتم: «آقا! این بدبخت جزغاله شد و کنتاکی شد. این اصلاً هیچی نمیماند ازش. وضعش چطور است؟» نشسته... «گفتی ما آدم زیاد داریم؟ بله! نمیدانم. حالا اگر شما بگویید بله.» حضرت فرمود: «چند تا مثل این در خراسان؟ نگفتم در دنیا. حالا در خراسان مثل این چند تا سراغ داری؟» «وَالله لَیْسَ واحِداً.» یکی هم نیست. به خدا یکی هم پیدا نمیشود. «ما یک چند تا اینجوری داشته باشیم، انقلاب میکنیم، قیام میکنیم.»
انقلاب آدم میخواهد. هی ننشینیم غر بزنیم. فکر کرده کار فرهنگی این است که بیاید در اینستا بنشیند فحشکش کند از دَم! مَردی، برو آدم بساز! آدم شو! ننشین ورّاجی کن. ورّاجی کاری ندارد. برای انقلاب، ورّاجی به نفع انقلاب تمام نمیشود. نگویید ما گفتمان حضور فعال در عرصه مجازی [داریم]. «سرباز سایبری جمع کنیم این مسخرهبازیها را!»
این سهل خراسانی آن موقع اگر اینستاگرام داشت، هی میآمد مانور میداد: «آقا! نصف کره زمین را دارند، چرا قیام نمیکنند؟» شخصیت، روحیه، مدلی نیست. هی کمپین میزد: «یا امام صادق! برو جلو، ما پشتتیم!» آقا! «کمپین امام صادق، برو جلو! #برو_جلو_پشتتیم» ترند شد؟ بده آقا ببیند. تنور میروی؟ نه! «#هشتگ_میزنم_تنور_رفتی_بیا_خبرم_کن.» آدم میخواهم. آدم این است.
مشکل امیرالمؤمنین با عثمان بن حنیف این است که «تنوری» نیست! همین بس است برای اینکه مسئول فاسد باشد. آقا! همین بس است! میگوید: «ما دیگر خداییم!» الحمدلله. خودم را میگویم ها! اگر تلخ صحبت میکنم، بعضی میگویند: «آقا تند صحبت میکنی.» تند برای اینکه من مخاطب حرفهایم خودم هستم، دوست دارم گوش بدهم. تند البته میگویند یعنی که پرحرارت، به این معنا.
مسئولی که فاسد میشود، مشکلش چیست؟ مسئول همینقدر که به جسمش توجه داشت، همینقدر دلش هنوز در دنیاست. مسئولی که نمرده. خیلی قاسم سلیمانی ویژه است، چون خیلی سال مرده. گرفتی چی شد؟ چه گفتم؟ کیها گرفتند چی گفتم؟ آن که کند رفت.
یکی از رفقای حاج قاسم در یکی از این محورهای مقاومت [بود]. گفتم: «الان حاج قاسم کجاست؟» گفت: «خدا میداند.» گفتم: «خب، یعنی چی؟ یعنی واقعاً نمیدانی؟» گفت: «نه، ممکن است الان بحرین باشد، سوریه باشد، روسیه باشد، یمن باشد.»
گفتم: «در...» گفتم: «نمیترسم.» اوایل ماجرای داعش بود. گفتم: «نمیترسی؟» گفت: «نه.» گفتم: «چطور؟ شهید از آن ور وقت اضافی گرفته، اینجا مانده. خدایا! یمن را میروم دیگر. اینجا بروم، دیگر برمیگردد؟» عصبانی، ناراحت است. «یمن میرود، شهید نمیشود؟» ازش کار میآید. یک آدم است. فرقش با بقیه چیست؟ ولایتپذیری. ولایتپذیری مایه میخواهد.
نهجالبلاغه، برایتان یک چند خطی بخوانم. بقیهاش باشد برای جلسه بعد. آدم اگر میخواهید در نهجالبلاغه ببینید کیست و چهشکلی ساخته میشود و اصلاً ویژگیهایش چیست، خطبه ۸۷. دو مدل آدم را امیرالمؤمنین در کوران وضعیت سیاسیاش هم هست. اول روایت بهشدت عرفانی است، آخرش بهشدت سیاسی است.
به حضرت میفرمایند که این بنیامیه را فکر نکنید میمانند، آخر بنیامیه ختم میکند. دو طایفه، امیرالمؤمنین مردم را دو دسته دستهبندی [میکند]. حضرت هم به ظاهر ربطی به هم ندارد. اول میفرمایند بعضی از بندههای خدا هستند، خیلی خوبند. بعضیها هم هستند به ظاهر عالمند. بعضیها هستند واقعاً عالمند، بعضیها هم هستند به ظاهر عالمند. بعضیها هستند که محبوب خدا هستند، بعضیها هم هستند به ظاهر عالمند.
بعد به ظاهرعلما را حضرت میفرمایند که: «فَصُورَتُهُ صُورَةُ اْلإِنْسَانِ وَ اْلقَلْبُ قَلْبُ الْحَیَوَانِ.» اینها شکل انسان دارند، دلشان دل حیوان است.
بعد ویژگیهایی برای دو دسته میگویند. اولین ویژگی که برای دسته اول میگویند، کی؟ این آدم. بعضی از شارحین نهجالبلاغه، مثل ابن ابیالحدید، گفتهاند اینقدر معیارها [ی سخت] داشته، معیارهای امیرالمؤمنین برای آدمی که در حکومت خودش به دردش میخورد. امثال ابن ابیالحدید گفتهاند اینقدر معیارها سخت است، حضرت فقط داشته توصیف خودش را میکرده! یعنی آن ضابطهای که حاکم بر اینکه یک نفر مسئول بشود، اگر بخواهی دقیق عمل کنی، فقط خود امیرالمؤمنین [در آن] مَحصور میشود. مسئولیت بدهی، باید اول تنورش را برود، بعد آنجا تستش را بدهد، بعد خیالت راحت بشود که این روی آتش مینشیند، بعد تازه معلوم بشود که نمیسوزد. علامت حقانیتش این است که روی تن [آتش] اگر نسوخت، حالا بیا با هم برویم یک کاری انجام بدهیم.
مسئولین دیگر... من نقد سیاسی نمیخواهم بکنم که. کودکشوهایی که میبینیم در فضای سیاسیمان! ادا و اطوارها، فیس و افادهها! آدمهای بیخاصیت! و این همه فیس و افاده... التماسش کنی. خیلی عجیب است واقعاً. یا تو بیا، ملت را بکن تو تنور. فقط بمان! تو که بیرون نشستی، مردم را داری میاندازی. هولوکاست راه انداختی! خیلی جالب است واقعاً. خیلی عجیب است! به خودت تنور؟ که عمراً! این وایستاده، ملت را دارد میکند تو تنور. بهش میگوید: «آقا! میشود یکم آرامتر بیندازی؟» [میگوید:] «ببین، من همینجوری میاندازم. نمیخواهی؟ من میروم!» چقدر باحالند بعضیها!
اولین ویژگی که امیرالمؤمنین فرمود چیست؟ اینها که آدمند، انسانند، به درد امیرالمؤمنین میخورند. اولین ویژگی... البته همهاش روی همین یک ویژگی است ها! پنجاه تا ویژگی را حضرت... بسیار غریب است. شهید مطهری هم در تفسیر این مباحثی را دارند. بعضی از بزرگان هم شرح کردهاند این خطبه را. فرمود: «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ.»
اولین ویژگی این است که محبوب خدا [باشی]. «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ...» اولین ویژگی این است که محبوب خدا باشی. در آیه میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» (مائده: ۵۴). خدا دارد اولتیماتوم میدهد، میگوید: «ببین!» حالا خطاب لحنش اینجوری تند است دیگر، من ترجمه اینجوری میکنم، ببخشید. میگوید: «ببین! اگر آدم نباشی، جمعتان میکنم، میبَرم، یک عده را دیگر... یک عده دیگر را میآورم.» خب، آنها آدمند. بله، آنها مگر چه ویژگی دارند؟ اولیاش این است: «یُحِبُّهُمْ.» دوستشان دارم. محبوبم [هستند].
علامه طباطبایی ذیل این آیه در سوره مائده میفرماید که این چهار تا ویژگی را اگر هر جامعهای داشته باشد، به آن نقطه نهایی میرسد: محب خدا، محبوب خدا (اولیاش). بعد، نسبت به کفار عزیز، نسبت به مؤمنین نرم، و از ملامت هم نمیترسد. این چهار تا ویژگی عنصر حزباللهی، آدمِ پا به رکاب، مسئول حکومت اسلامی، اینهاست. اولین چه ویژگی؟ محبوب خداست. خدا دوستش دارد.
ویژگیهایی که خدا دوست دارد: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» (صف: ۴). خدا از کیها خوشش میآید؟ آدمهای سفت و قرص، مثل ستون وایمیستند. بنیان مرصوص. و «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آلعمران: ۱۳۴)، «وَ اللَّهُ یُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» (بقره: ۲۲۲). بروید اینها را بخوانید. و «إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» (نحل: ۲۳، غافر: ۳۵). آن مسئولی که یک ذره تکبر در وجودش است، مفت نمیارزد. خوشش نمیآید از این آدم، آدم نیست. بعد کاری نمیتواند بکند. توضیح بحث نمیدهم اینها را دیگر. مسئول مستکبر و اهل تکبر را راحت میشود تشخیص داد. خودمان! خود من! آدمی که تکبر دارد، در این درگاه به درد نمیخورد. کارایی ندارد. خاصیت ندارد. مسئله امیرالمؤمنین همینهایند.
ولو در رفتارش هم چیزی نشان نمیدهد ها! ولی در ذهنش این است که من فرق میکنم، من تافته جدا بافتهام. اشرافیت لازم نیست اشرافیت سیاسی [باشد]، اشرافیت اقتصادی [باشد]. اشرافیت سیاسی است. ممکن است که مثل من طلبهای باشد. ممکن است در نهاد روحانیت باشد. ممکن است در جایگاه بلندی هم در نهاد روحانیت باشد. «پیکان میروم میآیم.» ولی ساز و کار یک جوری است که نمیشود به من گفت «بالای چشمت ابروست.» بله. پس اولین ویژگی این است که محبوب خداست.
محبوب خدا چه ویژگیای دارد؟ بگویم و دیگر وقتمان تمام است، برویم. «أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ.» خدا کمکش کرده بر علیه نفسش. خیلی جالب است. اولین ویژگی که امیرالمؤمنین میفرماید این است: «من آدمی میخواهم که خود درگیر باشد.» درگیر نباشد؟ نه! من خود درگیر میخواهم. خود درگیری بلدی؟ خود درگیری داری؟ حال خودت را میتوانی بگیری؟ اینجا به درد [میخورد]. آدمها خوششان میآید، حال خودش را میگیرد.
جناب ابن شهرآشوب نقل کرده. بعضیها دیدم تشکیک کردهاند در این ماجرا، گفتند مولوی گفته و اینها. خب، حالا مولوی... اصل نقل مال ابن شهرآشوب است. در «مناقب» میگوید که امیرالمؤمنین وقتی آمد بالای سر عمر بن عبدود... «عبدود» البته درست است. میدانی دیگر عمر بن عبدود کی بود؟ در جنگ احزاب، اینها خندق که کنده بودند، این از خندق رد شد. غولی بود! بزرگوار، غول! وایستاد رو به لشکر پیغمبر، گفت: «مَرد بینتان نیست بیاید با ما بجنگد؟» پیغمبر به بعضی از اینهایی که بعداً «علی هست و علی است، ما کی باشیم برویم جلو؟» دو سه بار صدا کرد، آخر امیرالمؤمنین را فرستادند. امیرالمؤمنین که آمد، دیدند که حضرت در حد مثلاً تا کمرش بالا [میآمد]. و نگام کرد... «تو آمدی؟» به هر کی نگاه میکرد، حالا توابع، تعابیر عجیب و غریب میگویند خودشان را نجس میکردند همین که عمرو را میدیدند در جنگ. بعد این پیغمبر شما... من میگویم ظالم! «نگاه! بچه را فرستادند میدان! آدم نبود غیر از تو؟ من بچهام! تو که اینقدر زرنگی، باهوشی، نمیدانستی کفشت را ببندی بیایی تو؟» گفت: «کو کفشم؟» میگویند سپرش افتاد. حالا نمیدانم واقعاً اغراق است یا واقعیت دارد. اغراق هم میدهد، ولی شاید واقعیت داشته باشد. نمیدانم. نقل تاریخی میگویند: «نگاه کردی سپر ندارد؟ بچه شتر بود، برداشت گرفت دستش...» سپر. خلاصه امیرالمؤمنین با این جنگید حسابی و زد انداخت، افتاد زمین.
حالا همه لشکر پیغمبر به وَجد آمدند: «زدیم! شاخ اینها را شکستیم!» امیرالمؤمنین آمد نشست کارش را تمام کند. حمید! اعصاب دارند نگاه میکنند دیگر؟ خودتان تصور کنید دیگر. استادیوم! پنالتی، لحظه آخر میخواهد بزند تو گل. بلکه اصلاً پنالتی هم نه، اصلاً دروازهبان آن ور، اینها حمله کردند جلو دروازه. همه استادیوم شور و هیجان و تکبیر... و دیدند امیرالمؤمنین پا شد، رفت یک دور زد! همه اعصاب را ریخت به هم.
وقتی برگشت، پیغمبر [فرمود]: «علی جان! چی شد؟ چرا اینجوری کردی؟» عرض کرد که: «یا رسولالله! کارش را آمدم تمام کنم، تف انداخت تو صورتم، به مادرم توهین کرد. یکم فکر کردم دیدم من میخواهم انتقام خودم را بگیرم.»
ببین چیست؟ تا کجاست حساسیت به چیهاست! پا شدم یک دور زدم، به خودم مسلط شدم، گفتم تو فقط به خاطر خدا کارش را تمام کن. بعد آمدم کارش را ساختم. «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ.» آدمی که میخواهد بسازد این است. نمیخواهد منظم و باوفا و صبور و اینها بسازد. میخواهد آدم بسازد. آدم کیست؟ [کسی که] بتواند روی خودش پا بگذارد. اینجوری میشود که امیرالمؤمنین غیر از فاطمه زهرا کسی را ندارد.
تمامش کنم. به مناسبت ختمش کنم. یک فاطمه میمانَد [که] پا بگذارد روی خودش، روی اعتبارش پا بگذارد، روی اعتبار علمیاش پا بگذارد، روی اعتبار سیاسیاش پا بگذارد، روی اعتبار خانوادگیاش پا بگذارد، روبروی کس و کارهایش دربیاید. رزومهاش را بفرستد هوا! ببین! خیلی اینها سخت است ها! یک چیزی میگوییم، تو در آن بزنگاه [اگر] رو [ی خودت] را بزنی خاطر خدا، موش آدم [میشوی].
یک چمرانی از آمریکا، هیئت علمی، پا میشود میآید اینجا، ژ۳ دستش میگیرد، در لبنان یتیمخانه میزند. استادی که بالاتر از هجده به هیچکس نداده، به این بیستودو داده. آنجا بنشین نانَت را بخوری عزیز دلم! آمد اینجا در دهلاویه، دارد تفنگ دستش گرفته، دارد تیر میاندازد. این است! بعد امام میفرماید: «من دلم برای چمران تنگ شده.» این میشود. میشود آدم.
خدایا! به آبروی حضرت زهرا، ما را بساز. چرا شُل آمین گفتید؟ ترسیدید چیزی بشود؟ مثلاً خدا بسازد، یکهو مثلاً اتفاق بدی بیفتد؟
خدایا! به واسطه ساختهشدن ما، فرج آقامان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. همه کسانی که خردهشیشه دارند در این مملکت و مسئولیتی هم دارند، یا خردهشیشهشان را پاک بفرما، یا خودشان را... خدایا! شر ظالمین را به خودشان بازگردان. بالاترین سلامها و تحیتها از این جمع به محضر امام عصر و به واسطه ایشان، در این شب به محضر حضرت زهرا سلاماللهعلیها تقدیم بفرما. و صلیالله علی سیدنا محمد و [آله الطاهرین].
در حال بارگذاری نظرات...