‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی و لعنت الله علی الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
خوب، عنوان خیلی خوبی را انتخاب کردید، دمتان گرم. پیشنهاد بدید بحث قرآن داشته باشیم و باز پیشنهاد بهتر اینکه از آخر قرآن شروع بکنیم و هر چقدر که رسیدیم توی این چند روز، از آیات سورههای آخر بحث بکنیم؛ خیلی پیشنهاد خوبیه. این سورههای آخر خیلی غریباند و با اینکه فکر میکنیم همه بلدیم، خود این باور یک حجابه. چیزی که آدم بلد است، حجاب فهم است. چیزی که بلد نیست را راحتتر میفهمد و روی آن تعمق و تفکر دارد، اما چیزی که بلد است، توی یک سطحی چون میداند دیگر احساس میکند که این را دیگر نیاز ندارد که تعمق داشته باشد و روی آن تأمل بکند.
اتفاقاً سنگینترین آیات قرآن، هم از جهت معارفی و هم از جهت لغت، در جزء سیاُم آمده است، که برعکس، ما اینها را به بچهها اول یاد میدهیم. همه سختترین کلمات قرآن اینجاست و هشتاد درصد لغات قرآن در جزء سی و جزء بیست و نُه استفاده شده که شاید پنجاه درصدش در بقیه قرآن نیامده است. لذا اگر کسی جزء سی را مسلط باشد، بر مفاهیمش، کل قرآن را تقریباً فهمیده است. مفاهیم اصلی در جزء سی است. عمده سورهها، سور مکّیاند، که این خودش نکته مهمی است؛ چون بیس مباحث و معارف، سور مکّیهاند. توی این نظام تربیتی، سور مکّی جایگاه خاصی دارند. سور مدنی دیگر آن جنبههای بیرونی تمدنیاند. سور مکّی شالوده و بیس و مبانی تربیتی و اعتقادی دین را میسازند.
درمورد سوره، حالا این سوره مبارکه ناس را شروع بکنیم و گفتگو بکنیم. یک چند تا نکته درمورد سوره بگویم. مرحوم علامه طباطبایی اعتقاد ویژهای درمورد سور دارد. این نظریه مهمی است که خوب باید روی آن سالها کار شود. فعلاً درحد طرح نظریه است. هنوز، دیگران و حوزه و حوزههای علمیه خیلی بهرهای از بحثهای نظریه قرآن ندارند. حوزهها متأسفانه خبری از آن قرآن توی شان نیست. اگر این حوزه جایی بود برای بحثهای قرآنی، این بحث تا حالا توی این چهل، پنجاه سال پخته شده بود. نظریهای را که علامه طباطبایی داده، نظریه بسیار مهم و بکری است.
ایشان درمورد حروف مقطعه نظریه خاصی دارند، و ببینید همه مفسرین هم در همان سوره بقره، درمورد حروف مقطعه بحث میکنند؛ اما علامه طباطبایی آنجا بحث نمیکند. ایشان میفرماید که: «من نمیخواهم اول وارد حروف مقطعه بشوم»، «تصمیم گرفتم به سوره شوری که میرسم، آنجا بحث بکنم، جلد هجدهم میشود». و ایشان میگوید: «من هجده جلد المیزان نوشتم که دست من محرم باشد به اسرار قرآن» و از خدا میخواهد که «خدا این را بده به این قلم که حروف مقطعه چیست». لذا درمورد حروف مقطعه ایشان حرف دیگری زده و کلاً نظری داده که در تاریخ سابقه نداشته و لاحقه هم نداریم. بعد از ایشان هم کسی دنبال این حرف نرفته و منحصراً مانده است.
بیست و چهار تا تقریباً نظریه است درمورد حروف مقطعه. ایشان پانزده تایش را مطرح میکند اول سوره مبارکه شوری. شانزده تا را رد میکند. یک نظریه خودش دارد. با اینکه آنهایی که رد میکند، بعضیهاش مثلاً دو سه صفحه بسته پاراگراف مطرح میکند. توی یک پاراگراف حرف خود را زده و همین کار را سخت کرده. که چی میخواهد بگوید علامه طباطبایی؟ نظریه ایشان هم این است که هر سوره یک شاکلهای دارد، هر سورهای از قرآن یک شاکلهای دارد و همانجور که معارف قرآن همدیگر را تفسیر میکنند، حروف مقطعه هم همدیگر را تفسیر میکنند و حروف مقطعه چکیده سوره است. اگر بخواهد یک سوره قالب پیدا بکند، در حروف است.
بعد مثلاً سوره مبارکه «صاد». معارفی که توی آن آمده، اینها اگر بخواهند همه توی یک حرف تجلی پیدا بکند، میشود حرف «صاد». بعد مثلاً معارف سورههایی که «الف، لام، میم» دارند، یکی. مثلاً «الف، لام، میم» معلوم میشود که سه بخش دارد: معارف سوره مبارکه بقره، یک بخشی از معارف در «الف» تجلی کرده، یک بخش از معارف در «لام» تجلی کرده، یک بخش از معارف در «میم». بعد حالا یک سوره دیگر داریم: «الف، لام، میم، راء». معارف سورههایی که «الف، لام، میم» دارند را دارد، یک «راء» هم اضافه دارد که این «راء» باز مال آن سورههایی که «راء» دارد، توی آنجا است.
مثلاً «کاف، ها، یا، عین، صاد». کدام سوره است؟ این «کاف، ها، یا، عین، صاد»، هر کدامش مال یک سوره است. مثلاً «عین»ش مشترک با سورهای که «عین، سین، قاف» دارد. آن یک پنجمش «عین»، این هم یک پنجم. پس یک پنجم سوره مریم با یک پنجم سوره شوری یکی. باز «قاف» دارد. خب، سوره «قاف» داریم. کل معارف سوره «قاف» یک پنجم سوره شوراست. «الف، لام، میم، صاد» داریم که سوره اعراف. پس همه معارف «الف، لام، میم»ها را دارد و معارف سوره «صاد» را هم کامل. باز «کاف، ها، یا، عین، صاد» داریم؛ یک پنجم سوره مریم، همه معارف سوره «صاد» است، باز یک پنجم دیگرش «عین» است. باز «کاف، ها» فقط. «کاف، ها» منحصر به فرد است. این نظریه، نظریه عجیب غریبی است که ما توی قم مفصل سعی کردیم که روی این نظریه کار جدی انجام بدهیم، که حالا من رفتم مشهد و دیگر وقف شد کارمان.
یک کار جدی درمورد اینکه شاکله سور یعنی چه؟ هر سوره شاکله حروف یعنی چه؟ حروفی که در قرآن آمده و کلماتی که آمده، مثل بروزات است. مثل آیا روحی داریم، یک جسمی داریم، یک تنی داریم؟ این تنمان تجلی میکند آن قوایی که در روح است. قوایی که در روح است، یکسان و یکپارچه است، تفکیک ندارد، تکه تکه نمیشود، هیته ندارد. ما دستهبندی میکنیم، هیته میکنیم برایش از شهوتش نشئت گرفته، این از غضبش نشئت گرفته. در روح یک حوزه جدا نداریم که این حوزه شهوت و این حوزه غضب باشد. یک حقیقت تجلی میکند، یک منِ تجلی میکند. الان در حیطه غضب تجلی میکند. بعد آن غضب در جسم من یک تجلیات و تبلورات خاصی دارد توی یک بخشهایی از بدن: چشم من سرخ میشود، رنگ تنم سرخ میشود، تپش قلبم بالا میرود، دمای بدنم بالا میرود. اینها همه بروز آن ویژگی روحی است. حروف و کلمات، اصلاً کلمه بروز است. اصلاً خود معنای کلمهها، کلمه به معنای بروز کلمات خداست. خدا در اینها تجلی کرده. در هیچی هم مثل قرآن خدا درش مانند قرآن تجلی نکرده.
کلمات امام خمینی رحمت الله علیه که از آیات و روایات برداشت کرده بودند و خیلی مطالب ناب در نهج البلاغه هم داریم که خدای متعال تجلی کرده، تجلال خلق با این کلمات تجلی کرده، برای تجلی میکند. تجلی میکنی. الان این سری که تکان میدهید، این تجلی سمع شماست. سمع تجلی نفس شماست. بعد بین سمع و بصر و اینها تفاوتی نیست. همان منی میبیند که میشنود. بله، بین چشم و گوش تفاوت هست. چشم میبیند، نمیشنود. گوش میشنود، نمیبیند. ولی برای نفس اینها تفکیک نیست. الان شما با کجای نفست داری میبینی؟ اینور نفسم دارم میبینم، با آنور نفسم دارم میشنوم؟ شما الان همه وجودت پذیرش قابلیت یک مطلب را داری. میفهمی؟ کجای نفست؟ کجای روحت دارد میفهمد؟ وقتی که میگویی آقا طرف ـ مثلاً به افتخارش ـ طرف عالم است، یعنی علمش کجایش است؟ درست است میداند، میفهمد. الان با کجایش دارد میفهمد؟ بله، یک آثار و یک بروزاتی دارد روی نورونهایی که در مغزش است. لذتی که دارد میبرد، یک بروزاتی دارد روی این دوپامینی که دارد ترشح میکند در بدنش. این دوپامین فرق میکند با آن نفس. این بروز آن نفس است. نفس دارد لذت میبرد. کیفیت مال نفس است. همان جایی دارد کیف میکند، چون یک حقیقت یکپارچه است، تفکیک ندارد. همانجایی که دارد کیف میکند همانجایی که میشنود، تحلیل میکند، عقلش با سمعش با بصرش یکی است. اینجا فرق میکند با اونی که دستور میدهد، مغز. اونی که کار را انجام میدهد، دست. یک دست داریم، یک مغز داریم. یک قوه فرماندهی دارد، یک قوه فرمانبری دارد. یکی دارد کار را انجام میدهد، با مغز دیگر شما نمیتوانی چیزی را برداری. با دست هم نمیتوانی فرمان صادر بکنی. یکسان است. نفس هم قوی است، قدرت هم دارد، کار را هم انجام میدهد، هم دارد دستور میدهد، هم دارد پیش میرود. نفس است. نفس دارد اراده میکند، نفس دارد میفهمد. همش یک حقیقت است. قرآن این است. قرآن یک حقیقتی است که تجلی کرده در این کلمات و در این سور.
حالا این سور، هر کدام یک تجلیگاهاند. مثل اینکه میگوید آقا فلان سوره قلب قرآن است. میگوید سوره یاسین قلب قرآن. حروف مقطعه بعداً... آن یایی که توی «کاف، ها، یا، عین، صاد» بود، که یک پنجمش بود، یک دوم سوره یاسین. درست شد؟ قلب قرآنی یعنی چه؟ یعنی چطور در بدن شما قلب یک جایی پمپاژ میکند، همه قوا و همه اعضا به واسطه خونی که درش است، آفرین، و اینی که دارد پمپاژ میشود از کجاست؟ از آن قلب. همه نسبتشان با قلب برقرار است و این هم دارد خون سالم پمپاژ میکند که بقیه سرپایند. خوب، پس سوره یاسین نسبتش با بقیه سور، یک همچین سورهای است. درست شد؟ آن یکی سوره عروس قرآن است، آن یکی سوره مثلاً... هر سورهای که شما بروید نگاه بکنید، روایات فراوان است. «ام الکتاب» است. آفرین، سوره فاتحه الکتاب هم فاتحه الکتاب است هم ام الکتاب. یک سری تعابیری که درمورد عرض کنم، تعابیر این شکلی را توی خود قرآن درمورد سوره فاتحه و اینها گفته. هر سورهای را که به هم کشف کنیم، نسبت این با بقیه مشخص میشود.
نکته بعد این است که هر سورهای، چطور الان دست من یک راه از معرفت نفس است؟ ببین، میخواهند بفهمند طرف زنده است یا مرده. هر کدام از اعضای او که علائم حیاتی را نشان داد، بس است برای اینکه بفهمد نسبت این جسم با روح برقرار است. دست او یا پای او، هیچ فرقی برای من ندارد. بله، یک وقتی میخواهم ببینم که پای او سلسله اعصابش قطع شده یا نشده، اینجا سوزن فرو میکنم، چکش میزنم اعصاب دارد یا نه. وقتی میفهمم که اصل حیات برای تن هست، حالا میخواهم بفهمم این است که این سلسله اعصاب و رشتههایی که تو پای اوست، مثلاً برقرار است یا نه. من برای پی بردن به نفس او و نسبت نفس او با جسم او، از هر راهی که وارد بشوم، کفایت میکند. ولو شده یک مو از پای شما. نگویید این مو است، موی پا است. این نسبتش با آن تن، برقرار است. این سور این شکلیاند. ممکن است که معارف سوره «تبّت یدا» با سوره توحید: «کی بود تبت یدا مانند الله احد». یک همچین تعبیری به نظرم مولوی دارد. سوره «قل هو الله» کجاست؟ ولی اگر کسی میخواهد به آن حقایق برسد، به آن با کلمات، کلمات الله، سیر بکند، برسد به آن نفسی که این کلمات ازش تجلی کرده در این تن، نقش مو را داشته باشد. نکته خیلی مهمی است. بعضی تعابیر از برخی بزرگان میبینید، مثلاً علامه طباطبایی فرموده بودند که: «من این قدرت را خدا بهم داده که از یک سوره کوچک جزء سی، همه معارف خدای قرآن را بیرون بیاورم». یعنی چه؟ یعنی او میگوید: «اگر قرآن فقط سوره ناس را نازل کرده بود، من همه معارف قرآن را از آن استخراج میکردم.» برای اینکه این سیر از اینور میکند، یعنی از این میرود به آن نفس میرسد.
حالا من اگر رسیدم به یک نفسی که این نفس هنوز تجلیهای دیگرش از او بروز پیدا نکرده. نفس را که دیدم، میفهمم همه اینها را دارد، هنوز بروز پیدا نکرده. یعنی منتقل میشوم به خداست و مقدار و اگر شما به آن اصل حقیقت رسیدی، چون یکی است، اگر من برسم به این نفس، که این نفس حیات را دارد، این چون حیات دارد، قدرت هم دارد، اراده هم دارد، قدرت تکلم دارد، قدرت فهم دارد. نفس است. من از یک کانال رسیدم به آن نفس. به همه اینها رسیدم. لذا شما از یک دریچه هم که وارد معارف قرآن بشوید، به همه معارف قرآن میرسید. البته لایهبندی سطح معارف قرآن اینجوری است که هر چقدر انسان خودش بالا برود، درکش از این معارف بالاتر میرود. لذا بعضی از معارف قرآن همهفهم است، مثل داستانها و تمثیلات که خدا همه معارف را لایهبندی کرده. همهی اونی که همه آنچه را که مثلاً آیتالله جوادی آملی در تفسیر فرمودند، حاج آقای قرائتی مثلاً با دو تا مثال همان را گفته. همان مطلب سنگین سختی که مثلاً شما باید کل فلسفه بخوانی و نمیدانم کلام بخوانی و تفسیر کار کنی و اینها که بهش برسی، با یک مثال همان مطلب ساده میشود. البته خوب این فهمش کجا، آن فهمش کجا؟ این همانها است. فهم این با همان یکی است؟ فهم دو نفری که این را میفهمند، فهمشان یکی است؟ نه. این دسترسی به حقیقت دارد، دسترسی دارد، راه برایش باز است، این در این حد است، آن هم در آن حد است. شما به یک بچهای میآیی داستان چوپان و دروغگو را میگویی، این میفهمد که دروغگویی نتیجه ندارد. داستان یوسف را میگویی که میبینی صدق آخرش توش نجات است. برهان عقلی و منطقی میآوری که مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان آورده، با برهان اثبات میکند که ذات عالم و ساختار عالم یک جوری است که، چون همه موجودات در صدقاند، یک موجود ناجنس که میشود از جنس کذب، از کنارشان بیاید، اینها خودشان را نشان میدهد. لذا کذب هیچ ماندگاری ندارد، همیشه هم رسوایی توش است. خوب، این سه تا مطلب یک حقیقت است، ولی این کجا و آن کجا؟ لب مطلب را اگر کسی خواست به آن حقیقت اصلی راه پیدا کند، با همین هم میتواند. دروازه ورودی برای هر دو یکی است، ولو اینکه فاصلهها زیاد است.
هر آنچه که از حقایق قرآن گفته، برای انبیا در قالب حقایق، و برای عوام گفته شده در قالب مثال. انسان به میزانی که رشد میکند، حقایق قرآن را درک میکند، لایهبندی شده است. الان شخصی که حالا مثلاً فهمش پایینتر است، آیا تفسیر را درک میکند؟ حالا یک سری مباحث، مباحث عقلی به معنای اصطلاحات هستند. یک سری مباحث، مباحث شهودیاند. اصطلاحات سواد میخواهد، تابع قرارداد است. من نمیدانم، مثلاً شما مازندرانیها مثلاً به صندلی چی میگویید؟ من صندلی را که میدانم چیست، نمیدانم شما به صندلی چی میگویید. وقتی شما دو نفر دارید با همدیگر گیلکی صحبت میکنید، گیلکی لهجه است؛ طبری زبان است. حالا مثلاً طبری صحبت میکنید، یعنی طبری اصطلاحات طبری هم دستور زبان دارد هم کلمات متفاوت با طبری دارد. نیستم. نمیدانم که اینها که شما داری میگویی چیست. ولی اگر بیایی برای من همان را به همان ادبیات خود من بگویی، میفهمم.
یکی از طلبههای لوازم قم بودیم، آیتالله جوادی خطبه میخواند. بعد یک آقایی پیرمردی بود، در جلسهای گفته بود که من بیست سال است خطبههای آیتالله جوادی را میآیم. ولی «ذات اقدس اله»، همان خدای خودمان است. خودمان است، ممکن است این بله، این آدم اینقدر دلش پاک است که اصلاً خدا را با همه وجود دارد میفهمد، ولی نمیداند ذات اقدس یعنی اینی که تفسیر اوست، فهمیده نمیشود از چه جهت؟ از جهت اینکه آن بار معارفی کار فهمیده نمیشود. اگر کسی سیر کرد با نفس خودش، و رفت سمت حقایق قرآن، همه آن حقایق را میفهمد، ولی اصطلاحات را نداند، یعنی اصطلاحات آکادمیک قراردادی را نمیداند به این چی میگویند؟ مثل خیلیها که یک حالتی پیدا میکنند، نمیدانند به این چی میگویند؟ حال فنایی است، حال چی چی است؟ این جذبه است، این فلانه. اصطلاحاتش را نمیداند. بعضیها هم اصطلاحات را فولند. یعنی چی جذبه؟ یعنی چی فنا؟ اساتیدمان میگفتند که این اصطلاحات ساخته متخصصین آن امر است برای اینکه بیایند بین خودشان یک در واقع تفاوت ایجاد کنند، تسهیل کند برای آوردن معنا. یعنی ما الان هر وقت بخواهیم درمورد شیر حیوان صحبت بکنیم، حالا توی فضاهای تخصصی هم همین است. یعنی مثلاً توی فضای پزشکی و فیزیوتراپی، حالا من سه ساعت بیایم توضیح بدهم یعنی چیکارشان باید بکنی؟ الان این میشود یک اصطلاح تخصصی برای انتقال سریعتر. خب، بله. اهل آن علم قطعاً انتقالشان متفاوت است با بقیه. یعنی این فهمی که از کلمه دارد، دلالتی که برایش دارد، خیلی عمیقتر است، دقیقتر است و خیلی دلالتها برای این دارد که برای دیگران ندارد. خیلی نمیشود گفت اینها را وزن کردهاند برای اینکه کسی نیاید. البته طبعاً وقتی وزن میشود، یک عده هم نمیتوانند بیایند وارد آن فضا بشوند، مگر اینکه متخصص باشند نسبت به این اصطلاحات و این تعابیر. ولی اصلش برای تسهیل معناست.
پس نقش این کلمات در قرآن شد نقش حرکات و بروزاتی که ما داریم. تن ما و بروزاتی که در تن داریم که همه اینها تجلی نفس است. من وقتی فحاشی میکنم، این در قالب یک سری کلمات خیلی زشت دارد بیرون میآید، از یک چهره پرخاشگر یا قیافه به هم ریخته، یک وضعیت نافور که حکایت از یک قوه غضب دارد در یک نفسی. و این حکایت از جهل آن نفس دارد، حکایت از مثلاً حماقت آن دارد، و هزار تا حکایت ازش در میآید. دلالت بر یک نفسی دارد که فاقد شعور، فاقد علم، فاقد کنترل، همه اینها را پی میبرد. آن نفس دارد تجلی میکند در قالب این رفتار. خدا دارد تجلی میکند در قالب کلمات. این هم نکته مهم بعدی که حالا با این بحثها وارد سوره مبارکه ناس میشویم.
«بسم الله الرحمن الرحیم. قل اعوذ». پس تک تک کلمات قرآن یک حکایت و یک حقیقتی دارد. ولو اینکه دارد میگوید «قل». قولش هم دیگر میگوید: «نه، پیغمبر خواستند که هرچی بودند، منتقل کنند». بله. خب این قطعاً هست. پیغمبر گفتند و بعد هم پیغمبر اونی که گرفتند، حالا این هم یک بحث مفصلی است که پیغمبر اونی که گرفته چی بوده؟ حقیقت را گرفته، تو کلمات ریخته. انگار یک بار دفعتاً بهشان نازل شده که حقیقت بوده. یک بار هم تدریجاً که همین کلام است. حالا تدریجاًش هم به مناسبت وقایع مختلف حقیقت بروز پیدا کرده. پیغمبر آن را ریخته توی قالب یا همین کلمات برای پیغمبر ظاهر کلمات هم بوده که «پیغمبر من وقتی برات میخوانم، لا تعجل بالقرآن». پیغمبر که میخواندند شروع میکرد، حضرت بقیه آیه را سریع خواندن میگرفت تا تمام کند. یک لسان خطاب به ایشان تو که پیامبر هستی چی میکنی که این کلمات را سریع بگویی؟ در قالب کلمات پیغمبر بحث وحی و دریافت این حقایق، یک بحث بسیار مفصلی است که اصلاً چه شکلی پیغمبر این را دریافت. یعنی چی؟
حالا همین کلماتی هم که گفته میشود، بسیار مهم است. یعنی الان شبهات جدی درموردش هست. مقالات طوطی و زنبور؟ آیا سروش و اینها که البته اینها قدیمی شده ولی هنوز مباحثش یعنی هنوز جواب درست حسابی این شبهات را نگرفته که بخواهد توی حوزه و بحث جاهایی که باید طرح بشود، درست حسابی طرح نشده. که حالا مثل طوطی است یا مثل زنبور است؟ دقیقاً اونی که میگویند تکرار میکند؟ یک چیزی تولید میکند؟ ترکیبی از خودش؟ نقش او این وسط؟ قرآن فهمیده میشود؟ پیامبر یعنی خودش یک مجلا، یک تجلیگاه است. و تجلی بالاتر از او، اکبر منی. خدا. آیهای از من بزرگتر، یعنی اصلاً یک ظرفی که همه آیات دارد در او بروز پیدا میکند. اصلاً در واقع ما فکر میکنیم پیغمبری است. پیغمبر یک آینه شفا است. آینه چیست؟ اونی که توی آینه است چیست؟ هیچی. منم. خودش است. چیست؟ یعنی یک تصویر. ما میگوییم دو تا، دو تا. خودم اینجام، تصویرم آنجاست. ولی دو تا اشتباه است، ساقم تصویر شما با شما دو تا است. در واقع دو تا است؟ نمیشود یکی گرفت. ولی یکی هم نیست. «زحمت تا احد یک میم/ فرق جهانی اندر یک میم». یک میم ریاضی. پسر. «میم، میم ممکن الوجود». همین. یک تفاوت فقط. این تصویری که توی آینه افتاده، یک میم فرق است. این هم ممکن الوجود است. اولی حتماً هست و باید باشد، آن هست. ولی تصویر میتواند باشد، میتواند نباشد. ولی همه همش همین است. هیچی اضافه از خودش نیست. هرچی که از صورت در این آینه افتاده. منم. پرده بیندازم اینم بره، باز من هستم. اگر پرده کنار زدم، او هم هست، ولی او هست. همه من است، هیچی نه کم دارد و نه زیاد. در واقع یک کانالی برای تجلی همه آیات. این هم پس قولی که گفته میشود، یعنی تو موضوعیت داری در بروز این کلمات و این حقایق. این یک نکته.
یک معنای دیگر در قولم این است که قائل باش، بگو. شروع میشود. تکرار میکردند: «هو الله». بگو خدا احد است. خب، میگویم: «لبیک». میگفت بعد لبیک میگوید: «از بابت خودش لبیک». جان. آره. «خود مازندران پشت میکروفون». خیلی قشنگ است. هر کدام که میگوید چون دارد خدا حرف میزند دیگر. نکته است. ارتباط زنده با قرآن باید برقرار بشود. این هم نکته خیلی مهمی است که ما قرآن را کتاب تاریخ نمیدانیم. نیست. شاهنامه نیست. شخصیتها شخصیتهای تاریخی نیستند. حکایت از «ماوقع» نیز نیست. حکایت از «ما یقه» است.
یک حکایت از «ماوقع» داریم. «ماوقع» اونی که واقع شد و دیگر نیست. واقع است، یعنی فرعون همین الان فرعون است. همین الان هست. من از فرعون میگویم، از تفرعن دارم میگویم. تو نگو فرعون موسی. من کتاب تاریخ ننوشتم بخواهم بگویم تو یک سدهای در قرن فلان تا فلان یک شخصیتی آمد، نمیدانم چی چی است، شانزدهم، فلان، این قدر عمر کرده، توی این تاریخ از دنیا رفت و فلان جا غرق شد و ... نه. فرعون همیشه هست. و غرق شدنم همیشه هست. قارون همیشه هست، توی زمین رفتنم همیشه هست. شعیب هم همیشه هست، سامری هم همیشه هست. «سامری و هلّم لکل امت سامری». هر امتی سامری دارد. سامری امت من فلانی است. امیرالمؤمنین بود که حضرت میفرماید: «سامری امت من ابوموسی اشعری». که حالا حقایق جاریه، «مَجْرَی الشّمس». مثل خورشید. الان خورشید، خورشید هر روزی مال آن روز است، ولی خورشید که خورشید است، درست است تجلی جدید کرده ولی همان خورشید تجلی جدید کرده. موسی، همان موسویت دارد تجلی میکند. فرعونیت. یعنی این شیطنت. «خیر شیطان». من از او بهتر هستم. سوره مبارکه ناس این مطالب، خیلی مطالب مهمی است که مرتبط با محتوای آن است. این شیطنت جالب است که قرآن این کلمه را دو نفر از آنها نقل کرده: یکی ابلیس، یکی فرعون. جفت اینها گفتند. در هر صورتی گفته بشود، خیلی مهم است.
در ارتباط با قرآن هم این است. این نکته بسیار مهمی است در فهم قرآن که قرآن حقایقش تشکیکی و مراتبی است. یعنی صفر و یک نیست که بگویی یا شیطان است یا نیست. چقدر شیطان است؟ چقدر موسی است؟ طیف و مراتب دارد، چون نور است دیگر. قرآن نور است. نور هم درجهبندی دارد و عالم را دارد بر مبنای نور تفسیر میکند. بر مبنای نور و ظلمت. نور و ظلمت هم دقیقاً مراتبی است. الان آن چراغ روشن است، این چراغ هم روشن است. این تبلت من هم روشن است. هر سه تا را میگوییم روشن. روشنایی آنها قابل قیاس نیست، ولی روشن هستند؛ تاریک نیستند. باز مثلاً آن گوشی خاموش است، این گوشی روشن است، ولی آن خاموش است. صدرا یی است که خیلی کمک میکند به فهم عرض کنم که. لذا شیطنت این است، تفرعن این است، تکبر این است، حق این است، باطل این است. مباحث سیاسی اجتماعی خیلی قشنگ میشود تحلیل کرد.
این یکی از مشکلاتی که ما داریم همین نگاه صفر و یکی است. الان شما باید بگویی این نظام، نظام عادله یا ظالمه؟ نه، یک نظام یک مراتبی از عدالت دارد با یک مراتبی از ظلم. شما عالمی یا بیسواد؟ هیچ کدام. آفرین. چون هیته هم باید تفکیک کرد. ظلم مثلاً در ساختار، ظلم در مبانی، ظلم در چینههای هیتهها، عرض کنم که. طرف دربش بر این است که ظلم کند. یک وقت ظلمی است که عمداً، یعنی طراحی کرده برای ظلم. یک وقت ظلمی است که سهواً، از دست در رفته. حالا باز خود اینها مراتب دارد. ولی از ساختار سالمی که ما داریم، قطعاً یک توالیفاسدهایی دارد در میآید. یعنی از دل این ساختار یک سری ظلمهایی مثلاً توی انتخابات میبینی با همین مبانی و همین قوانینی که هست، طرف میآید با حقهبازی. گفته که این قانون این ظلم محصول قانون است. ولی بالاخره یک ساختاری است که از توش اینها در میآید. پس این «انا خیر منه» توی چه ساختاری؟ با چه شدتی؟ بله، حسادتم «انا خیر منه». پایین تکبر است. بعد یک وقت درباره امیرالمؤمنین، که همه وجودش حق است. درباره کسی که یک جنبههای تجلیهای حقی در او هست و هزار تا هم تجلی باطل دارد. عملی که متصل به خدای متعال. بله، امام هم، امام خمینی هم ته حرفش بود که الان امام علی داخل خطبه میگویند که آدمهای آخرالزمان بهتر از داداش من و فلان و اینها. منم اگر آنجا نشسته بودم بنده خدا. نعوذبالله خلفای قبلی را بر اساس قرابت با پیغمبر انتخاب کردند. این خلیفه سوم بر اساس فامیلی با پیغمبر، آنها بر اساس صحابه بودن بود، این بر اساس فامیل بودن.
حضرت فرمودند که: «من که هم صحابه بودم، هم فامیل بودم. من که از جفت شما یا حتی هرسه تاتون اولویت دارم.» «من دولت تعیین میکنم». «من توی دهان این دولت میزنم». البته این کلمه «منه» فقط در صورتی بد است هرجا که حرف از «منه» و این حرف از شیطان و نفس و فلان، هرجا که این «منه» برای یک در واقع یک هدف بالاتری، هدف بهتری، یک خواسته خوبی باشد. این اشکال ندارد. میشود گفت: «من». میخواهد برسد. «حاکم باید ظل الله باشد.» نه «ظل الله»، «ظل انسان». خدا منظورشون این است که: «من ظل الله هم». یعنی من از خودم هیچی ندارم. قوانین و قواعد الهیه. شریعت است. خب، این هم این «منه» دیگر. این من نیست. «من دارم دولت تعیین میکنم». یعنی فقه اسلامی دارد دولت تعیین میکند. یعنی قانون اسلامی دارد دولت تعیین میکند. مشکلی که خوارج داشتند، «حکم الا لله» را گفتند: «الحکم یا علی لله.» و کی هم معنای امام صادق را وزنش چقدر است؟ چقدر اعتبار از حقیقت دارد؟ چقدر اعتبار از شریعت دارد؟
آن یکی گفته: «به صرف انا بودنش نیست که بد است. تکیهگاهش چیست؟» یک منی است که خود بنیاد در برابر خدا از برآمده. یک منی است که از خدا دارد میگیرد. این دهان خداست. خود خدا فرموده: «فرموده من زبان یک عده میشوم با گربه نوافل او حرف میزند. من دارم حرف میزنم.» لذا امیرالمؤمنین دارد میگوید. یک تعبیر یکی از آقایان قشنگ این بود، من توی ذهنم بود، جلسات ایشان زیاد میرفتیم، حالا ایام نوجوانی و جوانی و اینها، این اواخر کمتر. انصاری همدانی بود. مشهد. من شاید اولین جلسه و دوم جلسه بود. سه تا سوال بود. خیلی جالب بود. یک آقایی آمد جلسات ما را توی قم. پیش مرحوم حائری به نظرم. عاشق مرتضی حائری یعقوبی. خیلی من من میکند که بعضیها من من میکنند، من منشون خدا خداست. بعضیها خدا خدا میکنند، خدا خداشون من نیست. که مهم است. خدا خدا. ببین خدا چه میکند. میشود یک بنده ای خدا این عنایت را بهش بکند. عنایت خدا ذکر و رحمت. زکر. قرآن میگوید: «من دارم توی قالب زکریا خودمو نشون میدهم». زکریا مگر من من میکند؟ دارد خدا خدا میکند. زکریاست، ولی منم. من دارم نشون داده میشوم. این وسط خدا خدا کردن است. میگفت آن آقا رفته بود بالای منبر یک ساعت حدیث و آیه قرآن و اینها خواند. اهل معنا گفتش که: «حاج آقا، منبر ما چطور بود؟» «خوب بود ولی از اول تا آخر هر دستی که اینجوری کردی، صدای پول میآمد. نباید سر کیسه را شل کنی. ارزش نداشت. نباید من هفته بعد هم دعوت کنی، نه یا من سال بعد هم بیایم.» گاهی همه این خدا خدا کردن این است. پس آن مظهرش میشود شیطان. اینها بحث بسیار مهمی است که مرحوم علامه در آثار مختلفشان درمورد اینها بحث کردهاند. شیطان مظهر انس. قرآن نمیخواهد یک ابلیسی را بگوید بره. میخواهد بگوید شیطانی که بود نه شیطانی که هست. خدایی که هست. خدای یوسف همین الان هست. خود یوسف هم همین الان هست. زلیخا هم همین الان است. زندان هم همین الان است. عزیز هم همین الان است. خواب هم همین الان است. همین الان هست. این هفت ساله میخواهد بگوید. یوسف همین الان یوسفیت را دارد حک میکند. یوسف را با یوسف نامی کار ندارم. یک کسی بود توی کنعان آمد و رفت. بارونیت را دارم میگویم. سامریت را دارم میگویم. این افراد همه تجلی ملکات، تجلی صفات. من صفات را دارم برایت عینی میکنم. از آن صفت دارم میگویم. از استکبار میخواهم برایت بگویم. تکبر در برابر حق. نتیجه کذب. نتیجهاش چیست؟ اخلاص نتیجهاش چیست؟ خلوص که بالاتر از اخلاص است، نتیجهاش چیست؟ «فحشا». «کذلک نجز المخلصین». به نظرم کسی مخلص شد، این کار را باهاش میکنم. به جای اینکه او را از گناه نگه دارم، گناه را از او نگه میدارم. وقتی اخلاص دارد، نمیدانم، او را گناه کجا میرود. او سمت گناه نمیرود. وقتی خالص شد، از اخلاص رد شد، به خلوص رسید. نمیدانم گناه زلیخا میشود، اگر آنجور باشی. آن هم عاقبتش است.
خب، بعد تو عرصه سیاسی میبینیم که اینها عبرتی گرفته نمیشود. آقا ببین این وعده. میگوید: «آقا من به شما وعده دادم، تخلف کردم». این شیطان است، شیطان کارش این است. «وعده دادم، تخلف کردم». شیطان به آن شیطنتش است. هر کی که این شیطنت را توش دارد، کارش این است. به همه شخصیتهای سیاسی ما، همه هم شخصیتهای قرآنیاند. همین الان توی عرصه سیاست ما شعیب داریم. مفسدین اقتصادیمان میشوند قوم مدین. قوم لوط داریم، خود لوط داریم. پس «قل اعوذ النّاس». قائل به این باش، این حرف در درون تو باشد. استعاذه به خدای متعال. «اعوذ برب الناس» چیست؟ حالا من از روی تفسیر المیزان سعی میکنم که بیشتر نکات را بگویم. یک بیان کلی در در این زمینه وجود دارد. مرحوم علامه میفرماید که: «در این سوره رسول گرامی خود را دستور میدهد به اینکه از شرّ وسواس خناس به خدا پناه ببرد». پس سوره مبارکه ناس تجلی و پناه بردن، پناهگاه بودن خدا را دارد تجلی میکند. تجلی در چیست؟ یک وقت من حرف میزنم: «ملجأ شاید جایی باشد که شما را از در واقع آسیب نگه دارد، ولی معاذ احتمالاً اینجوری است». یعنی توی ذهنم این است. باز میشود یک تحقیقی روش کرد.
«معاذ» احتمالاً جایی است که شما از یک چیزی فرار میکنید. فرار نکردی. مثلاً اگر دارد زلزله میآید، من به یک جایی پناه میبرم. این پناهگاه است. ولی الان مثلاً اینجا نشستیم چون بیرون برویم سرد است. ما فرار نکردیم از سرما، پناه نیاوردیم اینجا. بالاخره اینجا بهتر از آنجاست. اینجا ملجأ. آنجا خطراتی دارد، آسیبهایی دارد، ضررهایی دارد، ولی در این حد نیست که من بخواهم پناهندگی پیدا بکنم از آن. خوب. پس تجلی چیست؟ سوره مبارکه ناس جایگاه بودن کدام پناهگاه؟ بعد با سه صفت هم پناهگاه بودن خودش را نشان میدهد: «رب الناس»، «ملک الناس»، «اله الناس». به سه دلیل باید بهش پناه بیاورید، چون هم «رب»ت است، هم «ملک»ت است، هم «اله». از سه کانال پناهگاه. از سه کانال پناهنده میشوی بهش. سه دریچه باز است برای اینکه بهش پناهنده شوی. کسی نمیتواند از آن خودداری کند.
نکته اول میگوید وقتی من صحبت میکنم، میخواهم علمم را نشان بدهم. مثلاً یک شوهری با همسری صحبت میکند. گاهی میخواهد بگوید من از مشکل تو خبر دارم. تو این مشکل میتوانی به من اعتماد کنی، تکیه کنی. البته من چون علم دارم، چون قدرت دارم، تکیه بکنی ولی این را از این باب پناه بیاوری به من، بدانی میتوانی به من تکیه بکنی. تجلیاتش فرق کرده. هر تجلی که عرض کردم است. بروی توی دلش، میبینی همه اینها بالاخره با هماند دیگر. دیگر تمام کرده کار را. به طوری که در روایت وارد شده است. در شأن نزولش استفاده میشود، این سوره در مدینه نازل شده. در سوره مبارکه ناس. نکته مهم هم این است که این سوره مدنی و مال متن اجتماعی این پناهندگی است. پناهندگی بعد از ارتباط با مردم. سور مدنی این فرق میکند. یک پناهندگی قبل از رفتن در اجتماع داریم. انسان مجهز باشد. سور مکّی حرف از تقوا است. مثلاً تو زیاد باشی. خود حضرت آدم وقتی میخواهد توی دنیا بیاید، لباس بهش میدهند و قرآن در همان آیات در سوره مبارکه اعراف، که سوره اعراف سوره مکّی است، توی همان آیات درمورد لباس تقوا صحبت میکند و درمورد لباس تقوا همین است که میگوید: «توی جامعه که میخواهی بروی نیاز به لباس داری». آن لباسی هم که نگهت میدارد، تقوا است. هم عوراتت و صواتت کشف نمیشود. بدیهای تو در معرض قرار نمیگیرد، هم از بدیها آسیب نمیبینی. در واقع پوشش قبل از اجتماعی است. پوشش بعد از اجتماع. حالا شما با سلاح تقوا آمدی. حالا دیگر فقط تقوا نیست که کار را پیش میبرد. یک آیه خیلی لطیفی در سوره مبارکه مریم داریم، میگوید: «اِنی اَعوذُ بِالرَّحمنِ اِن کُنتِ». حضرت مریم وقتی مواجه شد با جبرئیل که به صورت مرد آمده بود، گفت: «به خدا پناه میبرم به رحمان از تو پناه، اگر با تقوایی». یعنی اینجا دیگر تقوا هم کاری پیش نمیبرد. فقط پناهندگی است که کار پیش میبرد. تقوا یک سطحی دارد برای محافظت. «اَعوذُ بِالرَّحمنِ» تازه اگر تقوا داری. «به خدا پناه میبرم». یعنی با تقوا هم اینجا معنای مفعولی میدهد. یعنی «اگر شایسته ترسیدن هستی، اگر ازت بترسم». «بَشَراً سَوِیا». یک آدم مثل بقیه بود. خود حالات اینها هم همیشه این نیست که بفهمانی. الان تجلی است که همیشه آن تجلی برای انبیا و اولیا واضح و شفاف نیست. گاهی هم خدا اراده میکند. حضرت ملائکه آمدند به شکل مهمان نزد ابراهیم. برای او گوساله کبابش کردی. برداشتی آورد و یکم توی دلش. یک جوری شد. طرحشون چیست؟ که آمدند اینجا و غذا نمیخورند.
حالات خدای انبیا و اولیا متفاوت است. همیشه توی آن اوج نیست که همه تجلیات را با هم ادراک بکند. نه، یک وقتی پوشش دارد. کی الان برایش محسوس و ملموس نیست که الان این ملائکه مناند. آمدند با این قصد و بله عرض کنم خدمت شما که. «انی اعوذ بالرحمن». من از تو به رحمان پناه میبرم. آن هم رحمان. فقط رحمت است. که «اعوذ برب الناس»، «ملک الناس»، «اله الناس» نبود. نه، پناه میبرم به «رب الناس». چون پناه بردن به چی هم مهم است. مردم الان پناه آوردن. حالا پناهگاه ها مختلف است. پناهگاه زلزله یک چیز است، پناهگاه باران یک چیز است، پناهگاه سیل یک چیز است، پناهگاه باد یک چیز است، پناهگاه فساد جنسی یک چیز است، پناهگاه فساد اقتصادی یک چیز است. پناهگاهها فرق میکند دیگر. من به مسجد سنگر پناهگاه یک چیز است، خانواده پناهگاه یک چیز دیگر است. من از گناه جنسی پناه آوردم به ازدواج. حالا از ازدواج باید پناه بیاورم به اشتغال. از هر کدام باید به یک چیزی پناهنده بشوم. مشکلات جنسی من را ازدواج برطرف میکند. مشکلات اقتصادی که دیگر برطرف نمیکند. آن اشتغال. مشکلات علمی من را دانشگاه برطرف میکند. به دانشگاه پناه آوردم برای از جهل. از جهل پناه آوردم به دانشگاه. حالا موقعیتها پس فرق میکند. خطرات و آسیبها فرق میکند. به «رب الناس» کی باید پناه برد؟ وقتی خطر در حوزه ربوبیت است. به «اله الناس» کی باید پناه برد؟ وقتی خطر در حوزه الوهیت است. به «مَلِک الناس» کی باید پناه برد؟ وقتی خطر در حوزه ملک، تملیک و فضای جامعه است. انشالله این را بحث میکنیم و حالا همه اینها زیر مجموعه رحمت خداست و «و رحمتی وسعت کل شی». همه اسماء الهی با تجلی رحمت. یعنی همه را خدا دارد. چون رحمان است، ربوبیت میکند. چون رحمان است، الوهیت دارد. چون رحمان است، ملک است. چون رحمان است، تعلیم میکند. چون رحمان است، «الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان». الان خلق میکند چون رحمان است. خالق به خاطر رحمان بودن معلم. تجلیات «الرحمن» در سوره مبارکه «الرحمن» عروس قرآن هم است دیگر. عروس چطور است؟ چطور تجلی دارد؟ در زیباترین آرایش خودش بیرون میآید. سوره مبارکه «الرحمن» در زیباترین تجلیات. تجلیاتی که مدیریت شده، آراسته شده برای دلبری. سوره «الرحمن». تک تک آیات: «الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان، علمه البیان». «و شمس و القمر و بحسبان»، «و السماء رفعها و وضع المیزان».
«لا تطغو فی المیزان و اقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان». و آسمان و زمین را میزان الله. من این ترازوها را نگه داشتم. همه را با میزان حق نگه داشتم که تو هم توی این میزان خودت ثابتقدم باشی. «الرحمن». مریم. فضای جنسی و فضایی که غضب است. یکی غضب شعلهور میشود، یکی شهوت. اینجا دیگر از تقوا فقط فرار و رحمت است که فقط به داد میرسد. حضرت یوسف هم، حالا حضرت یوسف که خیلی لطیفتر است. او دیگر «اعوذ» نگفت، گفت: «معاذ الله». او پناه میبرم. «معاذ الله». او پناهگاه درجه یوسفیت و درجه مریمیت است. بالاتر است. او میگوید: «اعوذ بالرحمن». «معاذ الله»، نه رحمان فقط، بلکه الله است. وقتی دعوت کرد، زلیخا گفت: «معاذ الله، انه ربی احسن مثوای». «انه ربی». او را برهان ربش بود. پناهگاه خدا. پناهگاه خدا. من نمیروم. خدا پناهگاه است. چنگ میاندازد به این پناهگاه. پس این عرصه خطر. احساس خطر نمیکنیم. یک حالت استعاذه مال کسی است که اصلاً احساس خطر داشته باشد. ما چرا احساس خطر نمیکنیم؟ حالا اینها خیلی بحثهای تحلیلی و روانشناختی دقیقی دارد.
باز جلسات بعدی میخواستیم بحث بکنیم. تحلیلهایتان را بگویید. حالا پس آسیبش عادی شدنش است. یک بخش آسیب احساس آسیب خوردنش است. یک بخش احساس از دست دادن است. یک بخش که من اصلاً احساس نمیکنم چیزی را دارم از دست میدهم. من کی فرار میکنم؟ از چی فرار میکنم؟ از این چیزی که از من است. از من است. از چیزی، درست است؟ من حس کم شدن ندارم. همه معارف را بخواهید دقیق تحلیل بکنید، برمیگردد به تلقی اشتباه ما از خودمان. «نصرالله انصارهم انفسهم». چون خدا را فراموش کردیم و فراموش کردیم. ما با خود واقعیمان ارتباط نداریم. درکی ازش نداریم. تلقی ازش نداریم. لذا احساس خطری برایش نمیکنیم. خطری وارد میشود که بخواهم پناه ببرم. مگر الان سه ساعت بنشینم توی تلگرام با یکی چت چرت و پرت داشته باشم و احساس نمیکنم به آن خود واقعی من دارد آسیب رسیده میشود. اینها پناهندگیهای بعد از اجتماع است. توی اجتماع که میآییم، من حقیقی ما فانی میشود توی فضای روزمرگی. من احساس میکنم همانی که بقیه هستند. احساسی ندارم بخواهم به «رب الناس»، «رب الناس»، «رب ناس» بخواهم پناه ببرم. من یکیم بین مردم. یکی از مردم. هر جا مردم رفتند منم میروم. دست نمیخواهم بیندازم به «رب الناس» که من را نگه دارد و من با مردم نباشم. جسمم با مردم باشد. توی متن جامعه هستم، قلبم، روحم، دریافتهای ذهنی من هیچ کدام از مردم نیست. «با مردم باش ولی با مردم مباش». «هان علیه آن علیه مصائب دنیا بهان علیه الناس». مردم برای چیزی ساده میشوند. از این مباهات و فخرفروشیها و این اعتباراتی که بین مردم ارزش دارد، از اینها رها میشود. چشم و هم چشمیها و رقابتهایی که مردم دارند من را توی گردابش میاندازند. من توی رقابتها میافتم: فالوورهای من بیشتر است یا تو؟ لایکهایی که من میگیرم بیشتر است یا تو؟ کامنتهای مثبت من بیشتر است یا تو؟ من بیشتر دیده شدم یا تو؟ من بیشتر شناخته شده هستم یا تو؟ خانه من بهتر است یا تو؟ من سالمترم یا تو؟ من خوشگلترم یا تو؟ من بچههام بهتر است؟ وضع خانمم؟ تحصیلاتم بیشتر است؟ همش توی این حوزه است که من درگیر این فضای «ناس»م دیگر. جدا شدن از «من» اصلی، وقتی که انسان دچار خدافراموشی میشود. توجه به خدای متعال، اولین کارکرد و جدیترین کارکردش این است که خود حقیقی انسان برای آدم جلوه میدهد و انسان دغدغه حفظ این را پیدا میکند. «علیکم انفسکم». خودت را بپا. «خودتو بپا» یعنی این. زوم کن روی خودت. تمرکز کن روی خودت. ما میخواهیم مردم را از دست ندهیم. مردم چیست؟ مردم کیست؟ مردمداری یعنی چی؟ بله، معاشرت با مردم مهم است. مردمداری اگه به این معناست که حقوق مردم را آسیب نزنی، تکالیفی که در برابر مردم داری را ادا کنی، این خیلی معنای درست دارد. من از دایره «ناس» بیرون نمیروم. «ناس» من را از خودشان بدانند که ربوبیت او رب تو بشود، رب ناس. نگذار من بین تو این گرداب «ناس» بیفتم. محو بشوم. در واقع فعالیت تبلیغاتی مردم را جذب چیست؟ خودت کنی. بازار تمام. یک راسته کلیدسازی بود. یک راسته بحث مفصلی کردیم. به مردم، «یا ایها الناس، انی فاطمه ان بنته و نبی». جذب چی؟ من. ببینید یک وقتی من یک نیازی را در مردم میبینم. نیاز، نیاز حقیقی. منم حقیقتاً میتوانم نیاز برطرف بکنم. خودم را هم منشأ رفع نیاز میدانم. خدا به وسیله من میتواند مشکل شما را برطرف کند. دعوت به خودم نکردم. مردم را به این معنای منفیش دعوت نکردن. «ناس» به معنای آن جمعیتی که با هم اجتماع کردهاند و از حقایق غافلاند. با هم خوشاند. اینها را در واقع جذب نکردم.
یک قوم داریم، یک طایفه، خیلی فرق میکند. «لقوم یتفکرون». یک جای قرآن میگوید. «اناس». آن «ناس» مفصل و عالی دارد که حالا البته وقت نمیشود. قوم لوط میخواستند که بگویند این لوط و اینها را بیرون کنید که آدمهای خشک مذهب و پاستوریزهاند. آن «ناس»، یک جمعیتی که انگار با خود حقیقیشان بریده اند. تعبیر «ان الملة خود ناس، قوم، طایفه، ملت». «لتعودن فی ملت» یعنی برگردی در ملت ما. ما توی فارسی به این معنا میگیریم، یکمی تفاوت دارد. واژه «دین» تفاوت دارد. «ملت» عرض کنم که. حالا خود واژههای قوم و طایفه، جمعیتی یک چیزی طواف دارد. یک محور وجود دارد و افراد آمدهاند بر مبنای آن محور دور هم جمع شدهاند. این میشود طایفه. باز مثلاً قوم، یک جمعیتی برای چیزی قیام دارد. فقط جمع شدن نیست. بر یک محوری دارند فعالیت انجام میدهند. قیام کردهاند. ملت اسرائیل بر روی چه قیام داشتند؟ وضعیت اقتصادی و اینها؟ روابطشون خیلی مستحکم است. بعد حالا اصل رابطهها. یعنی زد و بند اقتصادی، سیاسی، عرض کنم خدمت شما که. ملت، ملول یعنی میگوییم مثلاً طرف ملول شده. وقتی که انگار یک جمعی جدایی از یک مردم دیگر است. آره. مثلاً این تعبیر خیلی رایج است که یک جمعیتی که در عین حال که اجتماع دارند، افتراقی هم دارند. از یک طایفهای. اونی که توی ذهن من است، لغت «ملت» را این وقت به کار میبرم که یک کسی یک مبنا و معیاری دارد و آن مبنا و معیار از بقیه جداست. لذا وقتی یک طایفه از یک طایفه دیگر جداست، تعبیر "ملت"، "برگرد توی ملت ما". "مرتد ملی" میگویند. همینه. معتاد ملی از طایفه خودش جدا شد. یک ایدئولوژی متفاوت از بقیه. محوریه. و یک افرادی هستند. یوسف دارد دستور العمارک. یوسف ترکت. توی گفتگویی که با زندانیها کرد، فرمود که: «انی ترکت ملت». من رها کردم ملت را. صرف دین نیستیا. یک دینی است که این جمعیت من از این دین خارج است. مبنایی که اینها را جمع کرده. دقیقاً همان مبنا که برای اینها سبب شده است. همانچیزی که برای آنها منبع اجتماع است و مرکزی که اجتماع ساز است، مرکز افتراق است. به همان دلیلی که اینها دور هم جمعاند، من به همان دلیل از آنجا خارج شده و وارد زندان شدم.
تحویل ملت ما کی احساس خطر میکنیم؟ هر وقت احساس میکنیم من دارد آسیب میبیند. چرا مثلاً من از غیبت احساس خطر نمیکنم؟ برای اینکه از من خودم احساس من دارد چاق میشود. کدام من؟ این من حیوانی است. شبکه های مجازی. من اگر نگران من واقعی خودم باشم، فرار میکنم از این «ناس»ی که بر این محور دور هم جمع میشوند که عیوب همدیگر را کشف بکنند. اجتماع مردم بر محور چیست؟ مردم دور هم جمع میشوند بر محور چیست؟ یا بر محور لهو یا لعب یا زینت یا تفاخر. همینه که قرآن میگوید: محور تکاثر. خودنمایی و رو کم کنی است. کشف عورت. طایفه کشف خوبیهایی که دارند را به رخ بکشند. رو کم کنی. الان فضای رسانه چیست؟ فضای «ناس» است دیگر. اینستاگرام که میروی، مضمحل در «ناس» میشوی. توی تلگرام که کجا، این تجلی «ناس» است. ناصیت «ناس» تجلی میکند. میشوی توی این اجتماع. قالبش این است وقتی با هم قرار میگیرد. همینه. رقابت سر لایک. بلکه جنون برای دریافت لایک. پنجاه تا عامل جراحی کرده که بیشتر دیده شود. با بچه هر سری بچه یک عمل جدید رویش انجام میداد که این بچه نمیدانم چی بشود که لایک بگیرد. توی اینستا. پنجاه تا عمل جراحی روی یک بچه. فلان جا توی نروژ هفتهای ده نفر کشته. «ناس» این است. تو بین «ناس» اگر میخواهی معتبر باشی و روایتی درمورد «ناس» و بدگوییهایی که درمورد «ناس» میشود، همین منظور است. من حس فرار باید بهم دست بدهد. از آن جنس فراری که به یوسف دست میدهد. یوسف میگوید که: «خدایا اینها من را دارند دعوت به چیزی میکنند که من اگر بخواهم بین اینها بمانم، این زنها مرا تحریک میکنند و اکن من الجاهلین». دچار سباوت میشوم. صبی میشوم. مانند بچگی. صباوت یعنی چی؟ رفتارهای ناپختهای که آدم برایش تدبیری ندارد که در سرانجام کار اتفاق و تحولی برایش رخ دهد. شیر است. رفتارهای کودکانه چیست؟ بچههای من اگر اینجا بودند این یک جابجایی صورت میگرفت. سرم گرم. یک تحول و تغییر است. رفت و آمد و دور هم. سرم گرم. صباوت، بچه دنبال این نیست که در نتیجه کار اتفاق و تحولی برایش رخ دهد. دعوت «ناس» به چیست؟ به همین سباوت. حالا حضرت یوسف میگوید: «خدایا کاری کن که به زندان بروم و رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه». من توی زندان بروم بیشتر دوست دارم تا اینکه اینها من را بهش دعوت میکنند. این حس فرار است. اعتذال عن الناس. این حس فرار است. فرار از جامعه. نه فرار فیزیکی. دقیقاً برای همان اعتبار بین ناس است. میگویم فلانی رفته عابد شده. یک چند وقت از فلانی خبری نیست. خدا خدای من. اصلاً خیلی وقتها من خودم را بروز نمیدهم توی جامعه به خاطر اینکه اولاً قبرم را بشناسم. پی ببرم من کی بودم؟ چی بودم؟ بعد بعد یک مدت که میآیم جذابترم. یک پنج ماه شش ماه نیستم که بعداً که آمدم یهو همه را غافلگیر کنم. یک مدت که نیستم ببینم چقدر اسمم بین مردم توی دهان هاست. محو شدن توی مردم نیست. این فاصلهگرفتن از مردم نیست. استعاذه به «رب الناس» کیست؟ من بین «ناس» باشم و از جنس «ناس» نباشم. زیارتنامه اهل بیت: «توی دوره جاهلیت نجاست اینها به تو نرسید». «انجاس جاهلیت» به تو چیزی منتقل نشد. ترشحی پیدا نکردی از این نجاست در میآید. پس چی شد؟ به «رب الناس». من بین «ناس» هستم. این آخرین سوره است. بین مردم هستی و باید باشی. در عین حال: «ان لک فی النهار سبحا طویلا». میفرماید شب تهجد داشته باش. خطاب به پیامبر اکرم. شب تهجد داشته باش باش. چرا؟ چون در طول روز سطح طویل داری، شناوری. «خواب» به ترکی «چشم» است. فقط بره اطلاعاتی که دارد. اطلاعاتی که نزدیکترین اطرافیان است. تا همسران است. «اثر و نبی الی بعد ازواج تحریم». اسرار خاص پیغمبر. این صفحه تبدیلش هم این بوده. یعنی چشم که وا میکرده با این زن و بچه این اطرافیان مواجه بوده. خب این چی میخواهم؟ «انا شات اللیل یا اشد وطئا و اقوم و قیلا». «اقوام قیلا». «قل اعوذ برب ال». «قیلا» یعنی آن قولی که میخواهد توی باطنت بیاید. کی باطن بیشتر پذیرش دارد برای این قول؟ سحر. «قولا ثقیلا». شب باید باشد.
من قول ثقیل میخواهم بهت بدهم. این همان قول هاست. او قول. چه قولی است؟ همین قول. این سنگین است. قائل به این باش که من پناه میبرم به خدا. این سنگین است. کی این حرف بهتر فهمیده میشود؟ پیغمبر این سوره را خواند. خیلی هم بهتر است دیگر. ناس و فلقش توی ذهنم هست. عقلم و قیلا. الان قول بیشتر میگیرد. بعد شب است دیگر. ببین همه «ناس» از ریخت و قیافه افتادهاند. فرمان «موتو» صادر شد. همه میتاند و تاریک. توی تاریکیام شاه و گدا یکی است. گورخواب و گورخوابه بودن توی شهریار. گورخواب و چه میدانم چی چی خواب بگوییم ضد گورخوار. اینها. فرمان «موتو» که میآید، موت است دیگر. لذا سحر بهترین وقت برای پناه بردن برای دعاهایی است که «اعوذ» و اینها دارد. بیشتر مال سحر است. ملاحظه کرده باشی. وقت پناهندگی. چون انسان هم اینها از ریخت و قیافه برایش افتادهاند، هم قیل اقوام و قی. چسبندگی قول با باطن انسان. زمینه و پذیرش فراهم است، آماده است. دل و شرایط روحی و امکانی انسان فراهمتر است. و اینکه خدا تجلی دارد در سحر. خداست. این هم نکته مهمی است.
حالا درمورد اینکه چرا «رب الناس» و این ترتیب، «رب الناس»، «مالک الناس»، «اله الناس»، چرا به این ترتیب بحث را پیش برده که اول «بد ملک» بعد «بد الی» بیشتر صحبت بکنیم. این سوره و سوره قبلی که سوره فلق بود، اینها با هم نازل شدهاند و مردم در مدینه که خوب این هم باز نکته خوبی است که این محتوا را این دو تا با هم میخواهد بگوید. «ان لک فی النهار سبحاً طویلاً». روز شناوری. «سبح طویل» داری. «سبح» به معنای شناور بودن، شباهت که میگویند شنا است. روز شناوری. «ناس» میکشدت. گریزی از این نیست. مردم و زندگی با مردم. اقتصاد خودش را دارد. الان من و شما مبتلاییم به اینکه باید با این دلار، دلار ۱۲ تومانی باید زندگی بکنیم. باید پول در کاسبی بکنیم. با این خانه متری چهار پنج میلیون باید زندگی بکنیم. با این نمیدانم نرخ برق و گاز و آب و فلان و اینها. این شناور است. ببین تصمیمی که مردم گرفتند. عرصه سیاست دیگر. مردم تصمیم گرفتند اینها بیایند و آنها بروند. بدین تصمیم روی زندگی من اثر دارد. من که نمیتوانم از این فضا بیایم بیرون. بودن با مردم انتظار دارد مردم تصمیم گرفتند. نتیجه تصمیمشان شده دلار ۱۲ هزار تومان. من نخواستم این سیستمی که ازش دلار ۱۲ تومانی در میآید. من اونو میخواستم که تهش شما هم که بین «ناس» ی همینه. یک راه فقط دارد. آن پناه بردن به «رب الناس» است که این رفت و آمدها، چون «ناس» اصلاً خاصیتش این است. من جا بنداز توی «ناس»، شناور است. خاصیت مردم این است. چون نهار مال معاش است دیگر. نهار معاش درش معاش هم با مردم است. مردم هم که مرکز رفت و آمد و موج. شب محل سکون است. این فعالیت است دیگر. فعالیت با چیست؟ فعالیت با «ناس». محل سکونت بین مردم که هستی. حرکت. این دینامیک آن استاتیک. این فعالیت رفت و آمد است. این کنشها. این تأثیر تاثرها. این فعل و انفعالات هست. لذا نمیشود بگویی من از «ناس» فرار میکنم تا از این آثار در امان بمانم. نمیشود از «ناس» فرار کرد. باور فیزیکی نمیشود کرد. صبحانه که میخواهی بخوری، به صد نفر نیاز داری. تحلیل کردیم شما یک صبحانه، یک بربری با یک قالب پنیر بخواهی بخوری، به صد نفر خیلی مختصر مفیدش. نانوا، آتش. آتش چوب. در کوره. درخت نور میخواهد. باز آب میخواهد. آب خودش باز سیستم. اینجا تازه این آتش نانش بود. این گندم میخواهد خمیر بشود و چی بشود. باز آن بحث مغازهای که دارد. بعد باز پنیرش که حالا شما به صد نفر بندی. به صد نفر بند هستی. فرار کرد.
خوب رفتن بین اینها. اقتصاد خودش را دارد. آن توهمات، اعتبارات، درگیریهای ذهنی، درگیریهای زندگی توی بحث تملکاتشون، توی تفاخر، توی تکاثر، داراییها، چپاولها، حق و ناحقها. راهش چیست؟ خسارت نبینم. قائل به این باید باشی که خدا پناه بردن است. گفتش: نه، قائل باید باشی. قائل به این قول باید در وجود تو رخنه کند که خدا پناهگاه است. کی؟ همان حالت مراقبت است که انسان بین مردم میرود. دکتر «خس ایمان». «عمل صالح» و «تواصی هی». باید به همدیگر تذکر داد. توصیه به حق. توصیه به صبر. هی باید حق را به یاد هم بیاوریم و هی در مسیر حق مشکلات و موانع و آسیبهایی که هست. هیچ چیز صبر نمیشود. پناهندگی به «رب ال»، «رب و ملک». انشالله بحث میکنیم. یک پاراگراف یک مقدارش از المیزان بخوانم بعد انشالله فردا بیشتر بحث میکنیم.
«طبع آدمی چنین است که وقتی شری به او متوجه میشود و جان او را تهدید میکند و در خود نیروی دفع آن را نمیبیند، به کسی پناهنده میشود». پناهندگی مال کی بود؟ «خطر به من». «به من». باید بعد خطر را باید احساس بکنم. من چرا پناهنده، حس پناهنده شدن ندارم؟ چون یا من را نسبت بهش توجه ندارند یا خطر را نسبت به من خطر نمیدانم. بله، یا منم میدانم خطر است. خطر میدانم. نیروی دفعش را ندارم. درست است. نیروی دفع در خودم. قوه دافعه نمیبینم. چه زمانی پناهنده میشویم که یا به من آسیب برسد، یا خطر. هر سه تایش با هم: هم من در معرض خطرم، هم خطر واقعاً تهدید میکند. یعنی آنقدری هست که باید ازش پناه برد و فرار کرد. همین که منم نمیتوانم دفعش. قدرت دفعش را ندارم. اینجا جایی است که حالا شما با این نگاهی که در ادعیه داریم، من درمورد خطر و خطر واقعاً و قدرت دفع من حقیقی. من که توجه بهش عین توجه به خداست: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». چون عین فقر است. عین فقر. خلاصه اینکه این یک حقیقتی است که خدا به من امانت سپرده. این در معرض خطر است تا او وی را در رفع آن شرّ کفایت کند و انسان در اینگونه موارد به یکی از سه پناه پناهنده میشود: یا به رب، یا به ملک، یا به اله. انشالله سه تا پناهگاهی که مطرح میکند. انشالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...