‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
و صلی الله علی نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد من الان الی قیام یوم الدین.
کلمهی «ناس» را گفتیم که از زبان خودمان هم استفاده میکنیم؛ «نوسان» که میگوییم، همین ریشه را دارد. ناس، مجموعهای است که نوسان دارد و دائماً در رفتوآمد است و انسان باید پناه ببرد از بودن بین این ناس که رفتوآمدها، انسان را از مسیر حقیقت جدا بکند و تذبذب ایجاد بکند. **«تذبذب»** یعنی هی میرود و میآید، انسان دچار تذبذب میشود. «حزب» به هر طرفی که باد بیاید اشاره میکند.
نکتهی مهم و جالبی که مرحوم علامه به آن اشاره میکنند، - حالا انشاءالله باز هم از تفسیر «المیزان» میخوانیم - «الوهیت» و «مِلکیت» را برمیگردانند به «ربوبیت»؛ چون «ربّ» مَلِک است و چون مَلِک است، هر کدام فرع بر قبلی هستند. در مورد کلمهی «رب» که کلمهی بسیار شریف و مهمی است در قرآن، چیزهای مختلفی گفته شده. مثلاً «ربّ» را شیرهی خرما وقتی که طبخ میشود، به آن در زبان عربی ربّ میگویند. پرورش پیدا کرده. یه دستی بردی توش و پرورشش دادی. ما با «ربّ» از این جهت کار داریم که ما را پرورش میدهد در آن جایی که ما خودمان را به او میسپاریم.
ببینید یه ربوبیت خدای متعال اجازه نمیخواهد. خدا بابت ربوبیتش از ما اجازه نمیگیرد. اما بابت یه ربوبیتش از ما اجازه میگیرد. یه ربوبیتی است که بند به انتخاب ماست و اینکه ما تصمیم بگیریم که او ربّ ما باشد و یک ربوبیتی است که بند به انتخاب نیست. ربوبیت خدای متعال در جسم ما و در شئون مربوط به جسممان، ربوبیت بدون اجازه است. شما بخواهی یا نخواهی، اجازه بدهی یا ندهی، خدا پیرت میکند. همان «رحمان» و «رحیم» میگویند تکوینی و تشریعی که گفته میشود، در واقع اینجا ربوبیت تکوینی خدا و ربوبیت تکوینی عالم را خدای متعال تکویناً دارد رشد میدهد، مدیریت میکند، جهت میدهد. و در مورد انسان، به خصوص انسان، یه سیر تشریعی هم دارد. تکوینش همین است: جسم شما دارد رشد میکند. ما اول نطفه بودیم، بعد جنین شدیم، بعد طفل شدیم. این طفل را ما میفهمیدیم و نمیفهمیدیم؟ اراده میکردیم و نمیکردیم؟ اجازه میدادیم و نمیدادیم؟ طفل را گرفته، بزرگش کرده، شده نوجوان؛ نوجوان شده جوان؛ جوان شده میانسال؛ میانسال شده پیر. و این سیر ربوبیت خدای متعال است. قلب ما ما بخواهیم و نخواهیم، اجازه بدهیم و ندهیم، خون اراده دارد پمپاژ میشود و همهاش هم به واسطهی ربوبیت خداست.
این بخش بدون اجازه است. آن بخش با اجازه بخشی است که باید پناهنده بشوی، باید مراجعه کنی. من این سیمکارت را بهت میدهم و میگویم: «سیمکارت به محض اینکه گذاشتی، روی گوشیت، هر تماسی که با خطت بگیرن، برقرار میشه.» اونو دیگه اتصال نمیخواهد، این سرِ خطت است. ولی برای فعال کردن اینترنتش باید مراجعه کنی به دفاتر خدماتی؛ باید مراجعه کنی. اگه میخواهی فورجی بشود، باید مراجعه کنی. اینها دیگه چیزهایی است که به اجازهی شما بند است. اون سیمکارت دیگه به اجازهات بند نیست. سیمکارت را وقتی میندازی تو گوشی، دیگه تماس میخورد. این دیگه تکوینیش است. «فلایتمود» که «Flight Mode» است. «فلایتمود» بگذاری، پالت پرواز که اصلاً تماس را نگیرد. خودکشی کنی، ربوبیت خدا را در تکوین هم منتفی کنی. ولی اگه تا وقتی خودکشی نکردی، یعنی این سیمکارت روی گوشی است و وصل است؛ اختلالی ایجاد نکردی. تو قطع کنی، دیگه پمپاژ نمیشود. مثلاً تنهایی عروق را ببندیم، خون به سر انگشتها نمیرسد. مزاحمش نشوی، مانع نشوی. طبع اولیهاش به این سمت است.
یعنی شما نباید مزاحم ربوبیت خدا بشوی. اجازه نمیخواهد. فقط همینقدر که مانع نشوی، او خودش ربوبیت دارد. در مورد مسائل معنوی و معنا و فطرت و معنویت، نفس، روح، رشد؛ در مورد اینها اینجوری نیست. باید بسپاری خودت را به ربّ. باید مراجعه کنی. باید «أوّاب» بشوی. باید «تواب» بشوی. توبه کنی. «أوّاب» داشته باشی. رجوع الی الله داشته باشی. «أوّاب» داشته باشی. استعاذه داشته باشی. پناه ببری. دائماً پناه ببری. دائماً هم بخواهی. تو فضای جامعه، آن لطماتی که انسان در رفتار میخورد، در ساختار میخورد، در شاکله بهش وارد میشود، بابت هر کدامش باید مراجعه کنه به خدای متعال تا او با ربوبیتش تدبیر بکند. بگوید: «من از اینها نجات یابم.» «من ولم تو جامعه و مسیر طبیعی جامعه منو میبره به سمت خدا.» اصلاً اینجوری نیست. مسیر طبیعی به سمت ربوبیت ناس است، نه خدا. شما اگه خودتو ول کردی، مثل دنیا نیست. ما یه اشتباه بزرگی که میکنیم، این است که فکر میکنیم همونطور که جسممان را ما کارش هم نداشته باشیم، رشد میکند، روحمان و شاکلهمان هم کار نداشته باشیم، باز رشد میکند. برعکس! نفس و شاکله را اگه باهاش درگیر نشوی، میرود به سمت جهنم، میرود به سمت جحیم، یا میرود به سمت ناس، یا میرود به سمت شیطان. «مجبولن علی الشر». انسان مجبول بر شر است. به تعبیر امیرالمومنین در نهجالبلاغه، رویکرد اولیهی انسان به سمت شرّ است. اگه ول کنی، میرود به سمت جاذبههای اولیه.
الان یه آب و یه لیوان آب را من اینجا اگه ول کنم، کدامور میرود؟ سمت زمین میرود یا سمت آسمان؟ چرا؟ طبعش این است. طبع او زمین است. و جاذبه به سمت آسمان، بخار میشود، نمیدانم، ابر میشود، فلان. برای او یه فرایند میخواهد، یه فعالیت میخواهد. اگه میخواهی آب را ببری بالا، باید حرارت بهش بدهی. اگه میخواهی این را تبخیرش کنی، بفرستی بالا، اقدام میخواهد، کنش میخواهد برای اینکه تو آن مسیر اولیهای که جاذبهها میکشد، قرار نگیرد. «کی میشه تق بهت بگی؟» باید بخواهی و باید پناه بیاری. تا پناه نیاری، من ربوبیت نمیکنم برایت. بخواهی، باید بخواهی من پرورشت دهم. باید به من بسپاری. باید تقاضا کنی. اینجا عرضه وابسته به تقاضا است. مثل جسم نیست که بدون تقاضای تو هم، تو چشم نخواستی، من بهت چشم دادم. بصر را نخواستی، بهت دادم. ولی بصیرت را تا نخواهی، بهت نمیدهم. «بصر» را نخواستی، بهت دادم. ولی «بصیرت» را تا نخواهی، بهت نمیدهم. چون بصیرت تو حوزهی ربوبیت تشریعی است، نه ربوبیت تکوینی. ربوبیت تکوینی را همینقدر که مزاحم نشوی، کار خودش را میکند. چشم را بهت دادم، تو فقط ضعیفش نکن، میبیند. تو بهش آسیب نرسان، میبیند. تا وقتی آسیب نرساندی، میبیند. ولی بصیرت اینجور نیست. بصیرت را تا وقتی مبارزه نکنی برای حفظش، حفظ نمیشود. طبع اولیهاش به سمت فناست. اصل با نبودن است. باید تلاش بکنی تا حاصل بشود. باید بخواهی. باید بخواهی که بدهم. باید بخواهی که ربوبیت کنم. بهت بفهمانم: «لولا أنْ رَأی برهان ربه». آیا «رب» آنجا بهت نشان بدهد؟
مگر خدا فقط رب یوسف است؟ پس چرا هزار نفر تو موقعیت یوسف قرار میگیرند، ولی این امدادی که به یوسف شد، به اینها نمیشود؟ چرا برهان ربّ برای من دیده نمیشود؟ خب، برای خیلی آیا دیده نمیشود؟ این نرمافزاری که امیرالمومنین به من یاد داد. «عبادت میکنم. منم شبیه منی که قیامت جلو چشممه. معاد را دارم میبینم. بهشت و جهنم.» خب معلوم است که کاری ندارد. من هم خدا را ببینم، عبادت میکنم. «لم اکُن أعبُد ربّاً لم أ أره.» آیا خدایی که ندیدم را نپرستم؟ ربّی را که ندیدم نپرستم. بیعدالتی نیست این ربوبیت؟ مثل دنیا نیستش که انفاق میکنم. مثل دنیا نیستش که تقسیم کرده باشد. تو روایت داریم: «کمترین چیزی که تو عالم تقسیم شده، یقین است.» اصرار کنی، التماس کنی. شوخی و لطافتهایی دارند که میگویند: «ظاهراً چیزی که عادلانه تقسیم شده، فقط عقل است.» همه اندازه کافی دارند! خیر، عقل را نیز باید درخواست بکنی. التماس هم باید بکنی. تازه درخواست کردی: «که من ربت بشم.» «الذین قالوا ربنا الله.» «قالوا ربنا الله.» «قالوا ربنا الله.» تازه اول اطلاعت است. دروغ میگویی وقتی میگویی: «تو ربم باش.» حالا میاندازمت تو دستانداز، میاندازمت تو چاله، پرتت میکنم اینور آنور، ببینم هستی یا نیستی؟ چقدر موافقی که باشم؟ خواستن را میخواهم ببینم واقعیه یا نه؟ صادقی یا نه؟ بله، اگه گفتی: «ربّ من الله، ربّ من ناس نیست، ربّ من الله.» بعد استقامت کردی، ملائکه بر تو نازل میشوند. ملائکه نازل میشوند یعنی چه؟ یعنی از ملائکه جلوتر افتادی که وسیله قرب و اونایی هستند. یعنی از جهت وجودی جلوتر از ملائکهای. اگر رب را انتخاب کنی. چون ربّ انتخاب تو است. اونها ربشان را انتخاب نکردهاند. جوری آفریده شدهاند که تحت ربوبیت هستند. ولی رشدی هم ندارد. تو ربوبیت را انتخاب میکنی و با ربوبیت رشد میکنی.
به میزانی که خدا را بهش اجازه میدهی تو زندگی دخالت کند، به میزانی که میدان میدهی به او که دخالت کنی، میشود ربوبیت خدا. میدان دادن به خدا برای دخالت او در زندگی من، که از چی برمیآید؟ از حس عبودیت. حس عبودیت نداشته باشی، فکر رو به ربوبیت نمیآید. «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه.» روایت دیگر: «عبودیت...» شهید مطهری بحث مفصل عبودیت را دارد. «جوهری است که کنهش ربوبیت است.» که حالا بیا به این معنا که تو اگر عبودیت کردی، منتقل میشوی به ربوبیت خدا، یا به این معنا: آنچه تو را به عبودیت میکشاند، ربوبیت خداست. جفتش درست است: اگر عبودیت کردی، منتقل میشوی به ربوبیت خدا. یا آنی هم که تو را منتقل میکند به عبودیت، چون خدا ربّ است و تو عبدی و وقتی تو عبد بودی، ربوبیت او برای تو خاص میشود. جفتش به میزانی که از خودت عبودیت نشان میدهی، از خودش ربوبیت نشان میدهد. او دائماً در حال افاضهی ربوبیت با چی میتوانی دائماً این را شکار کنی؟ ربوبیت با عبودیت دائم. اگر دائماً عبد بودی، او هم دائماً برای شما میافزاید. بعد دیگر «ما رمیتَ اذ رمیتَ». دیگر سنگ هم که تو میاندازی، تو نمیاندازی، او میاندازد و منتقل میکند. دیگر دست و پای تو هم دست و پای تو نیست، دست و پای خداست. «ید الله، عین الله، خون الله!» «قول الله، کلام الله!» حرف در عبودیت تام است. در عبودیت هیچ کلمهای مال او نیست. همهاش خداست. دست و پا هم از او نیست. «یدالله امیرالمومنین، یدالله، عین الله، جنب الله.» "جنب الله" رویت او رویت خداست. «اطاعت من اطاعکم، فقط اطاع الله. من أحبَّکم فقد أحبَّ الله.» محبت چون فانیه، او نیست. او یعنی کی؟ حسین نیست. هر آنچه از خداست، یه ظرف برای تجلی خداست. بله، حسین یعنی زید و بکر و عمر نیست. ولی حسین نه یعنی یه حسین در برابر خدا. این شئون خداست. یه چیزی نمیخواهم بگویم که یکی حلول و اعتقاد به حلول داشته باشد. آینههای غیر شفاف غبار گرفته. «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام.» خب وقتی وجه الله شدی، آیا باقی همهی وجه الله هستند؟ مانع بروز آن وجه شدی. مانع جلوهی آن وجه شدیم. نمیگذاریم آن جلوه کند. و وقتی آینه فانی شده، همه تعینات رفت. همه تعینات تو رفت. هر آنچه از خودت میدانستی رفت. صیقل پیدا کرد. یه عبد محض شدی، «عبدالله».
حضرت خضر تو دیالوگش با حضرت موسی، اول گفتش که: «أراد ربک...» «خدا اراده کرد این بچه را بکشد.» گفت که: «أردنا». سه جمله گفت دیگه. کشتی، در مورد دیوار. مراتب خیلی جالب است. خدا از زبان تو جملهی اولش میگوید: «أراد ربک». ربّ تو اراده کرد این کار را بکند. تو جملهی دومش میگوید که: «اراده کردیم». خضر دارد میگوید: «اراده کردیم». اراده کردم. خضر دیگر نیست. موسیای دارد بیشتر خدا را میبیند از دریچهی خضر. خضری نیست. «اراده کردم» میشنوی. او دارد میگوید.
یعنی ما هر چقدر رشد و سیر و سلوکمان بهتر باشد، در واقع تو بحث وحدت وجود میتوانیم به مراتب بالاتری از این شهود بکنیم. حق تعالی را، و شهود بکنیم فنای خودمان و اینکه هیچی نیستیم. اصلاً نیستیم ما. که نیستیم. این جلوهی او است. او دارد میگوید. الان کی دارد این علوم را؟ اگه علمی باشد تو این حرفها؟ کی دارد این؟ معلم کیست اینجا؟ به واسطهی صوت دارد منتقل به آن مفهوم میشویم. خب یه وقت ذهنی میدانی، تصور، تصدیق. یه وقت قلبی است. یه وقت شهودی است. «منی نیست. منی نیست. الله الصمد.» او صمد است. همهی عالم را پر کرده. هیچی از او خالی نیست. توحید صمدی. همهی عالم از او پر است. همهی عالم که خالی نیست. هیچ جایی از حضور او، وجود او خالی نیست. هیچی از کمال او خالی نیست. هر جا کمال او است، خود او است. نه کمال از او است، خود او است. خود او است. تجلی کرده. اگر کمال این خرابیها تو ماهیت که میآید، وجود قالب ماهیت که پیدا میکند، قالب پیدا کردن وجود در ماهیت به واسطهی اعدام فقدان است. من شما نیستم، شما من نیستی. تفاوت، تفاوت من و شما: شما انسانی، من هم انسانم. شما هستی، من هم هستم. تو هستی و انسان و حیوان بودن و اینها تفاوت نداریم. تو اینی که من این ویژگی را دارم، شما ویژگی را نداری. شما ویژگی داری، من ویژگی ندارم. تفاوت ما تو این است، تو نداشتههایمان. تمام این بدیها از عدم است. آب منشأ حیات است. تا یه مقدار کم. از یه مقدار بیشتر که شد، میشود منشأ خرابی؛ میشود سیل. سیلش بابت آن مقداری است که آب است بابت آن چیزهایی که دارد؟ آن چیزهایی که ندارد؟ وقتی سیل است، یعنی آقا تو نمیفهمی که تو خانه نرو. از بغل خانه برو. برو تو دریا آب. این درک را داشته باش. برو توی خاک. خانه نیایی تو زمین برو. اگه تو زمین رفتی، مشهد حیاتی آرامش است. اما رودخانه آمدی، مشهد خرابی است. این درک را ندارد. «فقدان شعور» اشتباه است. «فقدان شعور روشنه یعنی نقص است.» دیگه هیچ وقت، هیچ وقت وجود سبب نقص نیست. من جهلم باعث نفسمه دیگه. جهل من یعنی مقداری که علم دارم، یه مقداری که علم ندارم. عدم است. تجلی نکرد. آها! تجلی فرق میکند با بودنش. همهی عالم وجود دارد ولی همهاش تجلی نیست. تجلی آن نیست. ببینید آن بخشیش که وجودی است، تجلی اوست. آن بخشش که عدمی است در عدم. هر آنچه که الان نور روز از عدم وجود است، یه نقش منی است که اینجام. محدودیت من است، نه محدودیت خورشید. من من سقف را زدم. سخت است، مال من است. سایه مال من است. تاریکی مال من است. نه مال خورشید. شرور از اعداد عدم است. فصل قبل شد.
کسی که تدبیر میکند، مالکی است که تدبیر میکند. پرورش میدهد در یک جهتی، در یک نسبت به یک غرضی. علامه مصطفوی در کتاب شریف «التحقیق» ربّ را این شکلی تعریف میکند: «سوق دادن شیء به جهت کمال.» یه کمالی دارد. الان ربوبیت پرورش گل. ربوبیت از چی چی میگیری؟ از یک بذری گل میگیری. بله. چی را با آن بذر پیوند میزنی؟ یعنی بذر چه امکاناتی برایش فراهم میکنی که در مسیر رشد بیفتد؟ از کود. بعد شما تو یه فرایندی کود بدبو را تبدیل به یه گل خوشبو میکنی، به شرط اینکه حالا اینجا ربوبیتی که شما دخالت داری، او دیگه خودش را در واقع نمیسپارد. گلی است که باید خودشو بسپارد. انتخاب نکرده. «ربوبیت. فتقبَّلَها رَبُّها بقبول حسن.» «نزد مریم خدا او را قبول کرد.» خیلی جالب است. ربّ او را قبول کرد. این یه درختی است. «أَنبَتَها رَبُّها». شماره آیهی ۳۷ سورهی آل عمران. آل عمران آیهی ۳۷. «مریم. فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا.» ربش قبولش کرد. اینجا گیاه باید قبول بکند ربوبیت منو. شما باید بخواهی و خدا قبول بکند. قبول کرد و «أَنبَتَها». «انبت» یعنی رشد داد. «إنبات» یعنی نبات یعنی رشد گیاه. «انبتها نباتاً حسناً». این گیاه را، گیاه وجود او را پروراند.
مریم سپرده دست خدا. تو مسیر عبودیت قرار گرفته. پناهنده شده به ربّ الناس. کفیل و رشدآفرین. آفرین. حالا این امر منو عوض میکند. چون ببینید الان در مورد گیاه، شما گیاه را همینقدر که در معرض آفتاب قرار دادی، او میگیرد. گل «حال نمیکنم بخواهم نور را بگیرم از خورشید» نمیگوید. ناقص است. اینجا انسان متفاوت است. «عدم وجود، وجود. هو لطف و تصرف.» اشعار منسوب به حافظ: «وجودش لطف محض و هستی او، هر آنکه نیست لطفی از عدم او.» «او لطف آخر و عدمه منا.» وجودش و تصرفش لطف دیگر است. و عدمه منا یعنی نبودنش از ماست. مقصود این است که خانم مظهر فیض کامل است که هر جا لطفی است، از اوست. هر جا نبودن کمالی است، محرومیت از من است.
گیاه فرض ندارد چون ارادهای ندارد در پذیرش یا نپذیرفتن نور. همینقدر که در برابر، در مسیر تابش قرار دادی، نور را میگیرد، رشد میکند. انسان تو مسیر رشد، ارادهاش دخیل است که نور را بگیرد یا نگیرد. بعد اون نور را از کی باید بگیرد؟ باید برود بگیرد. «أمرُکم رُشدٌ». امر شما رشد است. پس معلوم میشود که برای این رشد آمر میخواهم، دستور میخواهد، مربی میخواهد. مربیای که من از او حرف خدا را بگیرم. چون باید بگیرم، عمل کنم. دیگه صرف در معرض بودن نیست. باید این نور را خودم باید بگیرم. این تو گیاه چیست؟ سنتز و فتوسنتز. این عملیات سنتز و فتوسنتزی که در گیاه وجود منه. خودم این تغذیه آب، تغذیهی املاح. خودم باید انجام بدهم. خودم را برسانم به تکتک این قوا. حقیقت را برسانم. نور را باید برسانم. یه کار دفعی و یه کار جبری نیست. همهاش را خودم باید انجام بدهم. چشم را باید کنترل کنم، گوش را کنترل کنم. بعد این را بصیرت را باید فعال کنم. قلب را باید مومن کنم. باید حسادتم را از بین ببرم. ایمان را بیاورم. تکبر را از بین ببرم. تواضع را بیاورم. تواضع را من باید بیاورم. یه چیز جبری نیست که بیاید. همه را باید بیاورم. نور توحید باید تو وجودم بیاورم. شرک را بعد از وجودم خارج کنم. نفاق را باید خارج کنم. چی میخواهد؟ همهاش امر میخواهد.
زکریا اینجاست که نقش ولی خدا، ولایت، توحید، همهکاره است. پس ولایت چیست؟ من امر او را خودم که نمیتوانم از خودش بگیرم. دستگاهش را ندارم. امکانش را ندارم. امر میخواهم. امر خودم بروم از خدا بگیرم. از واسطه باید بگیرم. واسطهای که آینهی تام اوست در او بتابد. یه آینهای میخواهد که در او بتابد این امر و نهی. این تکلیف، این مسیر، این سیر. این اهل بیت میشوند سوگل ولایت. ابلیس یعنی جن و ملائکه باید برای آدم سجده کنند. تو این آینه است. «علَّمَ آدمَ الاسماءَ کلّها». همهی اسما را به او تعلیم دادند. او الان مظهر اسامی است. میخواهی بیایی به اون تو مسیر قرار بگیری، از کانال آدم باید بیایی. سجده کنی؟ بگو کرنش کنی؟ ولی سجدهای بوده که فقط قالب بوده. قلب نداشت. پس اینجا تو مسیر ربوبیت قرار گرفتن، ولایت هم میخواهد. پس ربوبیت عبودیت بود. عبودیت هم بله. و عبودیت بدون ولایت، اصلاً معنا ندارد. اگه هزار سال بین رکن و مقام عبادت بکند، روزها روزه باشد، شبها تا صبح عبادت بکند، بدون ولایت، یک مثقال خردلی ازش قبول نمیشود. ادعا دارد. ادعای عبودیت، ادعای عبودیت ابر میآورد. نیست. عبد کسی است که در مسیر ولایت قرار میگیرد. «وحدت را حفظ کنیم.» الان مثلاً اهل تسنن که خب اون چیزی که امیرالمومنین به ما یاد داده، شناخت امام و تسلیم محض امام است. یه مرتبه عدم مخالفت با امام. این هم یه مرتبهی ضعیفی از ولایت است. همینقدر که مخالف نیست، یه رگهای از ولایت به او دارد میآید. یه تابشی از ولایت در وجود او هست. رضا ع. مرحوم علامه طباطبایی در کتاب شریف رساله الولايه این را مطرح میکنند که انسان تو کسایی را به جهنم میفرستی که جاهدین اند. اهل انکار به جهنم میروند. «قناره» تعبیرش یادم نمیآید که کسی که اهل انکار باشد، جهنمی است. یعنی انسان وقتی از حریم ولایت خارج میشود که انکار کند. اهل سنت اهل انکار نیست. درسته تسلیم و کنش ما را ندارند، قائل نیستند، ولی انکار هم نمیکند. کی از حریم خارج میشود؟ وقتی انکار کرد. کافر میدانیم، نجس میدانیم، ولی اهل سنت، اهل سنت عرض کنم خدمت شما که پس این ربّ قبولش میکند. پرورشش میدهد در جهت کمال. نقایص را رفع میکند با تخلیه و تحلیه. چرکها و کثافتها و نقایص را از او میگیرد و هی کمالات را در او میاندازد. این نور میتابد. او خودش را در معرض تابش قرار میدهد و میتابد. هرچه بیشتر در تابش قرار بدهد، تابش قرار بدهد، تابش بیشتر و نور بیشتری دریافت میکند. از این عدمها خارج میشود که شرور همین جاست. تو سورهی مبارکهی فلق که دیگه نمیرسیم بحث بکنیم، اون «شرّ ما خلق» همینه ها. «ما خلق» خدا شرّ ندارد. شرّ تو نسبت با ماست که تعریف میشود. زهر مار. «زهرما» را میگوییم: «زهر مار خیر است یا شر؟» نسبت به وجود خود او خیر است. تو نسبت با من است که میشود شرّ. آب دهان من تو دهن من خیر است. از دهان من، خدای نکرده پرتاب شد تو صورت شما، میشود شرّ من. «شرّ ما خلق» یعنی نه اینکه «ما خلق» شرّ دارد، نه. «ما خلق» در برابری «ما خلق» دیگر که قرار میگیرد، شرور تازه تعریف میشود. باران به طبیعت ذات خودش جز خیر هیچی نیست. باران وقتی سقف خانهی من میآید، میخورد، میشود شرّ. به کوزهای که من درست کردم، گذاشتم زیر آفتاب خشک بشود، وقتی میخورد، میشود شرّ. به لباسی که من شستم، آویزان کردم خشک بشود، وقتی میخورد، میشود شرّ. شرّ بودنش اینجاست. اون هم بهخاطر محدودیتهای من است. چون ماهیتها هر کدام محدودیتهایی دارند. محدودیتهایشان است که شرّ را ایجاد میکند. محدودیتهای من مشکل است. میخواهی یه سری چیزها را نمیدانم. بابت اینکه نمیدانم. فلق. «من شرّ ما خلق» میخواهد از جهت ذاتیات باشد یا عوارض اعتقادات باشد. معارف، صفات اخلاقیات، اعمال، آداب. علوم متداولهی در انسان باشد، حیوان باشد. در هر چیزی به حسب خودش است، به حسب آن چیزی که اقتضا دارد. رفعت دادن منزلت او را، تکمیل شأن او را. هر چیزی رشدش و پرورشش متناسب با خودش است.
«ربّ الابل» که حضرت عبدالمطلب فرمود که: «للبیت ربّ انا ربَ الابل.» «من ربّ این شترام و این خانهام.» یعنی ربطی داشت؟ میرفت شترهای عبدالمطلب را گرفت. «نظری نداری؟ من ربّ شترم.» «فَاذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ.» حضرت یوسف. اون که داشت آزاد میشد، در گوشش گفتش: «پیش ربت منو یاد کن.» «فَاذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ.» پادشاه را ربّ نامید. این ساقی به او گفت: «ربّ! یادم کن.» گفته میشود به غیر خدا. ولی ربّ علی الاطلاق، ربّ مطلق، خدای متعال است. اونها ربهای مضاف اند. ربّ الابل، ربّ چی چی؟ ربّ کی؟ ربّ نبات، ربّ خانه، ربّ البیت، ربّ کاخ، ربّ چی؟ همه ربّ مضافاند. ربّی که مضافالیه ندارد، ربّ مطلق. ربّ العالمین در واقع تاکید اطلاقش است. ربّ العالمین که میآید، نمیخواهد بگوید نسبت به عالمین ربّ است، نسبت به غیر عالمین ربّ نیست. خارج از عالمی نداریم. مطلق. هر آنچه غیر اوست، مربوط اوست. او ربّ هر آن چیزی است که غیر اوست. الان اگر من هر شخصی مثلاً چیزی که دارد، مثلاً بحث حاکم شرع. که به قول معروف چین ؟. صاحب ولایت است. ولایتی که از خودش نمیگیرد. حوزهی نفوذ او هم نفوذ رأی خداست. «حاکم شرع» یا «حاکم شرع». امضا کنم؟ چی باید نفوذ دهم؟ خواست خدا. قانون الهی. گوشی موبایل دارد پیام من را میفرستد. گوشی دارد میفرستد. گوشی فرستاد؟ گوشیم نفرستاد. گوشی میفرستد. اگر مزاحمت، مانع بود. اگه مانع بود، یعنی اگه پیام نرفته، از گوشی است. ولی اگه رفته، از من است. پیام گوشیم نفرستاده. هرچی که شر و ادبیات به او برمیگردد، فرستادنها از اوست، فرستادن از من است. «پسر نمره». دیگه نمره اشتباه است. نمره تعبیر میشود مورد. در مورد اصلاح، در یه مورد دیگه سخن میگوید. به انعام تو یه جای دیگه به مدبر. یه جای دیگه میگویند ساعس. یه جا میگویند اتمام. نه، همه بروز ربوبیت است. یه جایی سیاستورزی میکند، یه جایی باید تمام کند، یه جایی باید اصلاح کند. ربوبیت یه آشپز یه چیزی را برمیدارد. یه چیزی را میآورد، یه چیز تکمیل میکند. نام شئون ربوبیتش است دیگه. الان این نمک کم دارد، کم دارد. به این نمک میدهد توی غذا. مو افتاده، مو را برمیدارد. آب ندارد، بهش آب اضافه میکند. یه جایی یه چیزی اصلاً میآورد، یه چیز اضافه میکند. ربوبیت همهی افعالی که دارد انجام میدهد، بروز ربوبیت است. یه جایی اصلاح است، یه جای اتمام است، یه جای تدبیر است، یه جای سیاستورزی است، یه جای انعام است. اینها همه میشود بروز مالکیت و مصاحبت، سیادت، قیمومیت، زیادت، نما، علوم، ملازمت، اقامه ادامه، جمع رفع حاجت، تعلیم، تغذیه و مانند اینها.
همه از آب در تعریفش هستند. نمیگویند آنچه که خیس است. میگویند H2O. از لوازمش خیس بودن، رطوبت است. این لازمش است، در تعریفش نیست. ربوبیت، مالکیت از لوازمش است. در تعریف خودش نیست. در تعریف خودش چیست؟ پرورش در جهت سوق به سمت کمال، رفع نقایص. حالا این «سوق دادن». من باید بگویم: «چی به من این اجازه را میدهد که من در مسیر کمال شما را سوق دهم؟» پاسخ: «مالکیت من.» «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ.» اینجا نوبت ملک الناس میشود. هر کدام از قبلی میگیرد که بحث خوبیه. خب، تعابیری که به کار رفته، این خیلی چیز قشنگی است. «ربّ العالمین» داریم. مثلاً تو تعابیر عربی، «رب الولد» داریم. به مادر میگویند: «رب الولد». «ربّ السیّد»، «ربّ المولی» که سید. «ربّ التلمیذ»، ربّ شهید (معلم). «ربّ المرید مراد». «ربّ النبات باران». ربّ گیاه، باران است. «ربّ المال تاجر». «ربّ الارض زارع کِشاورز». «ربّ الطفل مادرش» یا شیر دهندهاش. «ربّ فلان کار فلان آقا». ربّ فلان کار. و «ربّ السقاء» یعنی ربّ آبرسان. فلان کس را به آبرسانی صفت او همراه میآید. بهش میگویند هم «ربیب» میگویند، هم «ربّ» میگویند، هم «ربان» میگویند. همهی اینها برعکس. دو طرف هم میگویند، هم به اونی که ربّ است، هم به اونی که تحت تربیت است. خونه تو ادبیات که صفت مشبهه گاهی معنای فاعلی میدهد، گاهی معنای مفعولی میدهد. «ربیب». «ربّ» هم با اینکه مسخره است در معنای صفت مشبههاش به کار میرود بهخاطر مبالغه و شدت. تو قرآن «ربّ العالمین» داریم. «ربّ کل شیء» داریم. «ربّ کل شیء». همهی اشیا عالم. هرچی که بهش شیء میتوانی بگویی، تحت ربوبیت خداست. فقط با این تفاوت که «کل شیء» ربوبیتش تکوینی است. انسان هم در ساحت تکوینش، خدا ربّ او هست، چه بخواهد چه نخواهد. در ساحت تشریعش تا او نخواهد، خدا ربش نمیشود. بگذار اینجا. اگه در تشریع خودش ربوبیت به ناس واگذار کرد، میشود ناس. به هوای نفس واگذار کرد، هوای نفس میشود. رفتش ارباب «من دون الله». ارباب. «أأربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؟» ارباب متفرقه. دیگه اگه ربوبیت را از خدا نگرفتی و ربوبیت خدا سر تسلیم نیاوردی، دیگه یه ربّ نداری. چندین ربّ داری. دیگه تکتک عالم میشود ربت. تکتک خواستههات ربت. تکتک نیازهات ربّت. چندین ربّ پیدا میکند. عامل استرس، پریشانی. همهی مشکلات روانی انسان برمیگردد به ربوبیت. من وقتی خواستم یه نفر را راضی کنم، آرامش. ده نفر را راضی کنم، ده نفر متکثرند. چرا؟ خودرو سادگی میخواهد. برای دعوت به وحدت میکند. وحدت سادگی تو وحدت است. آرامش تو وحدت است. نشاط تو وحدت است. خستگی تو کثرت است. تفرقه تو کثرت است. پراکندگی خاطر، تشویش خاطر، اضطراب، استرس، افسردگی. صفایی تعبیر خیلی قشنگی داشتم. پدر من مرحوم آیت الله صفایی حائری (شیخ عباس) تو قبرستان، روحیه و حالات جالبی هم داشت. پدر من دکمههای یقهاش همیشه باز بود. بعد تکیهکلامش همیشه «بابا بابا» بود. یه روزی تو قبرستان زد پشت من. به من گفتش که: «بابا! خدا خدا یکیه و زود راضی میشود. مردم زیادند و دیر راضی میشوند. خدا یکیه و سریع الرضای است. مردم زیادند. تو این را بگیر، اونها را ول کن. این را بگیر، اونها را ول کن.» اینها راضی نمیشوند، اگر هم راضی بشوند سخت راضی میشوند. دیر راضی میشوند. آخرم باز از رضایت برمیگردند. برگرد به خودت. زندگیت میافتد تو روال وحدت. نشاط، آرامش، شادابی. همهی اینها مال عالم وحدت است. «ربّ کل شیء، ربّ موسی و هارون، ربّ العرش العظیم، ربّ السماوات و الارض، ربِّ آبائکم الاولین، ربّ المشرق و المغرب.» «ربّ هذه البلدة.» «ربّ هذا البیت»، کعبه. «ربّ الفلق»، «ربّ الناس». تو هر کدام هم تربیت به حسب اقتضای موضوع. یه وقتی هم ربّ خالی دارد. ربّ غفور، ربّ رحیم. «غیرالله أبغی ربّاً؟» غیر از الله ربّی را بخواهم؟ «الله که اینها همه میشود ربّ مطلق.» یا تو دعا میگوید: «ربّه!» این دعاهایی که با «ربّ» شروع میشود، یه توجه ویژهای بهش داشته باشید. با «الهی» شروع میشود. «الهی لا تعذبنی به عقبه دعای به عقوبتت.» حضرت زکریا: «ربّ لا تذرنی فرداً.» نه «الهی»، نه «یا الله»، نه «اللهم». «اللهم» کمیت. «یا الله»، الله باز هم با «الهی» فرق میکند. «اله» با «الله» تفاوت دارد. یه جاهایی «الله» را میخوانیم، یه جاهایی «اله» را. «ربّ» را میخوانیم. آقای مهندس، آقای راننده. راننده راه بیفت. دیگه امکان ندارد. تو الان شغلت چیست؟ بابایی. یه وقت میگویند بابای این بچه کیست؟ پدر بودنت کار توست. راننده ماشین کیست؟ شمع پدر بودنت کار توست. با شأن همسایه بودنت کار ندارد. با شأن معلم بودنت هم کار ندارد. راننده بودنت کار توست. همینکه «بابا» صدا میزنی، خودش میفهمد. میگوید: «بابای علی.» فلان رانندهی پراید نقرهای. رانندهی پراید نقرهای. «من مالک فلان فروشگاه هم هستم.» با اون شأنت کار ندارم. الان میخواهم ماشینت را بیاوری، برداری. بعد دیگه لازم نیست بگویم. همینقدر که گفتم رانندهی پراید نقرهای، خودش میفهمد و میآید ورمیدارد. صدا زدن ربّ یعنی اعمال ربوبیت کن اینجا تو این حوزه. حالا حوزههای اعمال ربوبیت را از ادعیه برید کشف کنید. «ربّ ارنی انظر الیک.» دعای حضرت موسی: «ربّ ارنی.» خدایا خودت را به من نشان بده. پس خدا بخواهد خودش را به کسی نشان بدهد، در کدام حوزه است؟ حوزهی ربوبیت. شهود حق تعالی در حوزهی ربوبیت. «من عرف نفسه فقد عرف الله.» نه فقط عرف الخالق، نه فقط عرف الملک. «ربّه». چون حوزهی عبودیت و ربوبیت است. «ربّ لا ربک و ذکر ربک.» خدا میگوید: «ربت را ذکر کن.» ذکر ربوبیت خدای متعال داشته باش. «ان ربک فلان». «فضلاً من ربکم.» «قلتُ بربی و ربکم.» جالب است که در همین معنای «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» که مطرح کردیم، «قالَ موسی» دو جا در قرآن آمده. یکی سورهی غافر، آیهی ۲۷. سورهی دخان، آیهی ۲۰. «قالَ موسی بِرَبّی و ربکم.» این خیلی زیباست. بحث وقتی که میخواستند موسی را بگیرند بکشند. «قالَ فرعون ذرونی اقتل موسی.» چقدر آیه لطیف به چشم نمیآمد و فکر نمیکردی که معنای خاص را. چقدر معنا توش نهفته است. «قالَ فرعون.» فرعون گفتش که: «منو ولم کنید. زرونی. منو رها کنید. موسی موسی را بکشم. اگه راست میگوید ربی دارد. من ربش نیستم. بکشمش. من میترسم که دین شما را عوض کند او، و ان یُظْهِرَ فی الأرض فاسد فساد ایجاد کند.» حضرت موسی فرمود: «قالَ موسی بربی و ربکم.» موسی فرمود که: «من پناه میبرم به ربّ خودم و ربّ شماها. من کل متکبر.» از هر متکبری که ایمان به روز حساب ندارد. یکی از فضاهایی که باید پناه به ربّ باید برد. به ربّ خودم و ربّ شماها. چرا؟ اولاً عرصهی خطرش چیست؟ «من کل متکبر.» متکبر. ببین مشکل متکبر چیست؟ فریبت میدهد. متکبر ادای کبریایی درمیآورد. فکر میکنی کبریایی از خودش دارد. گول میخوری. متکبرین فریبدهندهاند. همهی این کلماتی که در صیغهی «تَفَعَّل» استفاده شده. باب تفعّل همه معنا را دارد که یه کسی دارد یه چیزی وانمود میکند. وانمود یعنی یه چیزی وانمود میکند. کبریایی. کبریای واقعی مال کیست؟ خدا. «من دارم ادای کبریایی درمیآورم. عرصه، عرصهی خطر گول خوردن است.» گول بخورم فکر کنم این کبریایی دارد. باید پناه ببرم به کبریای واقعی. «له الکبریا فی السماوات و الارض.» «الکبریا المتکبر الجبار.» هشت ؟ متکبر. متکبر واقعی. البته او متکبر به معنای ادای درآوردن کبر نیست. به معنای اینکه بروز میدهد. وانمود میکند. ادایی نه. وانمود یعنی جلوهای، نشاننمود. نمود میکند، نمود میدهد. او متکبر. و متکبری که به یوم الحساب هم ایمان ندارد. یعنی اگه شما تابع امر او شدی، حساب ندارد برایت. به مسیری میبرد که میبینی آخر تبعیت کنی، حرف گوش بدهی، «النار» در انتظار توست. بروزش این است. تو آتش میافتی. فقط اینجا محل فرار هم من ربّ من است، هم ربّ شماهاست. یعنی یه وقتی ممکنه بابت این فریب بخورم که احساس کنم چون شماها تابع فرعونید، منم نه از باب خود فرعون، از باب قدرت او، از باب تاثیرپذیری شماها، فکر کنم یه چیزی دارد. یه وقتی خود او وانمود میکند، فریب میخورم. یه وقتی از وانمود خودش فریب نمیخورم. بسکه میبینم همه حرفش را گوش کردهاند و جدی گرفتید، فریب میخورم. هم بابت ربوبیت خودم به خدا پناه میبرم، هم بابت ربوبیت شماها. هم اینکه ربّ من نشود، هم اینکه چون ربّ شماهاست، بهعنوان ربّ نگیرم. سورهی مبارکهی دخان بود. سورهی مبارکهی بله. این هم باز ماجرای فرعون است. «وَ لَقَدْ فَتَحْنَا عَلَى قَوْمِ فِرْعَوْنَ بَابَ رَحْمَةٍ وَ هُمْ کَانُوا فِیهَا یَفْرَحُونَ.» «وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ.» «عباد الله موسی وقتی میآید به فرعون میگوید این مردم را به من بسپار.» نمیگوید: «ناس را به من بده.» میگوید: «عباد الله به من بگو.» «و لا تعلوا علی الله.» «نسبت به خدا علو نداشته باش.» «إِنّی آتِیکُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ.» «من برای شما سلطان مبین آوردهام.» ترجمه: «پناه میبرم به ربّ خودم و ربّ شماها از اینکه بخواهد منو از اینکه بخواهید منو رجم کنید.» «وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ.» «اگر به من ایمان نمیآورید، منو ولم کنید. من به ربّ شماها پناه میبرم از اینکه منو آزار دهید.» یعنی باز تذکر به این است که شما خودتان هم ربّ دارید. خودتان را ربّ ندانید. تذکر به این هم هست او را ربّ ندانید. خودتان را هم ربّ ندانید. نه فرعون ربّ شماهاست، بلکه الله است. که این هم حالا یه نکتهی این شکلی توش است. و این عبارت «عبده» هم اینجا به کار رفته. «بنده» داشته باشیم. پس ربّ روشن شد دیگهها. چندین جلسه بحث کرد. خیلی مطالب پیش از این داریم. حالا من به همین حدش کفایت میکنم. تفاسیر چقدر مثلاً تعداد جلدها زیاد است. بعد الان دیدم خیلی کم است. گفتند: «اصل واحد در التجاء به شیء است و اعتصام به آن از شرّ مواجه.» (مواج ؟) از همین شرّ. وقتی پناه میبری که احساس شرّ میکنی، احساس میکنی دارد به تو خطری میرسد، دارد به تو آسیبی میرسد، به یه چیزی پناه میبری. به یه چیزی اعتصام. تو یه حسی، خودت را قرار میدهی توی پناهگاهی قرار میدهی که خود اون پناهگاه خالی از این خطر است. یعنی اینجا ببین، عالم ماده جایی است که توش خطر است. چون محدودیتها مال اینجاست. از ماده و محدودیت که رد شدیم، اونجا دیگه خطری نیست، چون محدودیتی نیست. خطر جایی است که محدودیتش شرّ است. مال ادبیات اینکه این یه چیزهایی را ندارد. بابت همانهایی که ندارد، شرّ است. اگر رفتم از یه جایی رد شدم که هر آنچه هست موجود است، اونجا دیگه پس خطر نیست. که اون کجاست؟ عالم بعد این ماده است. ملکوت عالم غیب است. به خود خداست. الان شیطان که مثلاً این همه سال عبادت کرد، موقعی که در عدم نبود در حضور خدا بود. ببینید یه عالم ربوبی داریم. این هنوز وارد عالم ربوبی نشده بود. چون عبودیت به این معنا نبود. چرا عبودیت نبود؟ چون ولایت نبود. عبودیت وقتی میآید که ولایت هم بیاید. و بهمحض اینکه ولایت آمد، وارد عالم ربوبیت نشده بود. چون دریچهی ورود به عالم ربوبیت، ولایت از کانال ولی الله است. که تو روایت «سلم و امان» به واسطهی شماست. «عصمَکمُ اللهُ منَ الذّلِّ و آمنَکُم منَ الفتنِ.» زیارت جامعهی کبیره: «أمن و امان من عطاکم.» که سلم امان، آرامش، امنیت مال کسی است که به محضر شما بیاید. از کال شما بیا. «فقط اعتصم بالله.» اگه اعتصام به شما کرد. اعتسام از پناه بردن از کانال پناه بردن به اهل بیت. به یک معنا از اون به اون معنا. چون مظهر صمد الهی، مظهر اعتصام. «و من یعتصِم بالله». پناه بردن از یک شرّی هم گفتیم مال عالم ماده است. مال آدم محدود. در عالم ربوبیت شرّی نیست. بگذار به اونجا باید پناهگاه. در عالم مِلکیت هم شرّی نیست. در عالم الوهیت هم شرّی نیست. به هر جایی که شما پناه میبری، یعنی اونجا شری است. فقط «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» اعتصام که پیدا کنی، دیگه میافتد تو صراط مستقیم. هدایت میشود. و در التجاء، جلسهی اول پدرم پرسید که امشب نیست. «فرق مرجع مجرد پناه بردن است.» میخواهد خطر و این هم باز زبان و قول حل نمیشود. مثل اینکه دارم موشکباران میکنم. من بگویم که: «من در پناهگاهم.» پناهگاه چیز خوبی است. باید در پناهگاه باشم. من به پناهگاه میروم. پاشی بروی یه سقفی، جای امنی. کلام و لفظ در زبان ازش التجاء و اعتصام و «تَفَعُّله» ؟ درنمیآید. آیتالکرسی بخوان. فلان و اینها. این گفتنش نه. یعنی بگو. یعنی قائل باش. «قل» به معنای قائل باشد. بخوان و خواندنی که از دل بربیاید. آیتالکرسی را بخوان. یعنی اینکه «اَللهُ لا اِلٰهَ اِلّا هُو» را حواسش باشد. حواست بهش باشد. الفاظ هم بالاخره بیاثر نیست. یه اثر وضعی دارد. ولی اون پناهگاهی که از همه شرور حفظ بشود، گاهی من میگویم باز شرّ هم بهم میرسد. با قلب وارد اون حریم امن نشدم. اگر وارد اون حریم امن بشوم، دیگه شری مطلقاً نیست. خود اهل بیت ع دستشون نبود. بیماری پیدا میکردند، شهید میشدند، مسموم میشدند، دستشون قطع میشد. این ابتلائات از شری ؟ شرّی است که خودش عدمی است و عدم بیاره. یعنی محرومیت بیاره. این میشود شرّ. ابتلایی که وجود بیاره. ابراهیم مبتلا میشود. «إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ.» امام. خب این ادب نیاورد. برایش وجود آورد. برایش یه سری وجودی آورد، رشد کرد، امام شد. رضا «نبلُوکُم بالخیر شرّی.» برخی ابتلائات الهی خیر است، برخی ابتلائات الهی شرّ است. ابتلائات شرّ هم از طرف خدا شرّ نیست، از طرف خودت است. شرّ بودن آن است که الان سلامتی از تو گرفته شد. سلامتی گرفته شد. ابتلای شرّ است دیگه. عدمی است. ولی تو میتوانی با رضایت از خدا (رفتن سلامتی را) تبدیل کنی به آمدن قرب، قرب به خدا. وجودش را میآوریم. این کفاره، کفارهی گناهان. که گناهان برود. نه سلامتی. «سلامتی رفت، گناهان هم برود.» این دیگه شرّ نمیشود. میشود خیر. بستگی به نوع ارتباط شما با ماجرا دارد که چقدر خودت را به ربوبیت خدا تو این ماجرا. اگر پای ربوبیت آمد وسط، دیگه شرّی این وسط نیست. چون عدمی دیگه نیست. ربّ دیگه اتمام میکرد، اصلاح میکرد، تکمیل میکرد. سوق میداد به سمت کمال. خالیها را پر میکند. خلأها را جبران میکند. جابر است دیگه. جبار. جبران میکند. نقصی این وسط نیست. ظاهرش نقص است. که این به ربوبیت کی داری واگذار میکنی؟ «قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ * وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یحْضُرُونِ.» این آیه بسیار مهمی است. باید انشاءالله گوشی به چه معناست؟ و خدمت شما عرض کنم که از حملات شیاطین، «همزات»: تاثیرگذاریها. اون سوغلمه زدنهای ؟ شیاطین. ویشگون گرفتنهای شیاطین. تعبیر فارسی دقیقترش چیست؟ انگولک کردنها. از این انگولکهای شیاطین: «ربّ من، من به تو پناه میبرم از این حملات شیاطین. و پناه میبرم به تو از اینکه حاضر شوند مرا.» از حضورشان. اصلاً صرف حضور شیاطین، شرّ است. شیاطین حاضر نباشند. در کنار تو باشند. کجاست؟ جایی که فقط خدا حاضر باشد و تو در حضور او باشی. به جایی برسی که تو در محضر خدا باشی و تو حاضر باشی در برابر خدا. و خدا هم در دسترس توست. تا قبل از این تو در تو برای شیطان حاضری و او هم برای تو حاضر است. به تو در دسترس است. در دسترس تو. در اختیار. در تیررس. او میتواند روی تو تاثیر داشته باشد. کنشگری داشته باشد. فرار کنید. خود این حالت که جایی باشد که او به تو دسترسی ندارد. مراقبت میخواهد. «ادوب مبین» ؟ باید به یه جایی برسی که اصلاً در تیررس او نباشی. در دیدگاه او نباشی. در معرض دیدش نباشی. که خود اخلاص، همین حریم «لا اله الا الله» است. «حسن کلمة لا اله الا الله.» حالا گفتنش هم یه آثاری دارد. فهمش. توجه بهش. از امیرالمومنین پرسیدند: «از اینجا تا عرش چقدر فاصله است؟» فرمود: «به اندازه یک لا اله الا الله.» یعنی توجه عمیق و «لا اله الا الله». فنای در «لا اله الا الله». اشک. یه جای مادی نیست که بالای این ؟ درد میکشد. ممکنه یه جایگاهی هم باشه که یه آثار مادی از عرش بر نفس ما که نفس ما که الان اینجا نیست. نفس ما در ملکوت علیاست. روح الهی دیگه. نفخه روح الهی متصل به ذات خدای متعال است. روح ما الان کجاست؟ اینجاست؟ نه. یه پرتو برای جسمی که اینجا نشسته دارد. بعداً هم یه پرتو یی به آن قبری که تو خاک است دارد. پرتو به یک بخشی از مکان داشته باشد، درست است. حالا ولی حقیقت که مکانی نیست. لامکان است. حقیقت نفس. ولی یه نسبتی با یه بخشی از مکان. یه نسبتی با یه بخشی از مکان دارد. ولی خودش لامکان است. اون لامکان کجاست؟ حقیقت «لا اله الا الله». اگه این حقیقت با همهی وجودت فهمیدی، تو تو عرشی و همهی این در امان بودن است. این استعاذه، این معاذة ؟، این حوزه، این پناه توحید.
جزء خدا الهی نیست. صحبت میکنی جزء اون نیست. هر آنچه جزء اوست، عدمی است. به هر آنچه وجود است، از اوست. و او بد فهمیده شده. میگوید: «شما میگویید همه چیز خداست؟ این تبلت هم خداست؟ این گوشیم خداست؟ اون انگشترم خداست؟ اون خدا مدفوعم خداست؟ اون ادرارم خداست؟ همهی چیز خداست؟» دقت. وحدت وجود نمیگوید همه چیز خداست. وحدت وجود میگوید خدا همه چیز است. یه وقت میگویی همه چیز خداست. خدا همه چیز است. خدا همه چیز است. نمیگویم این کاپشن خداست. نمیگویم خدا کاپشن است. میگویم این کاپشن هست، خدا هست. خدا عین هستی است. خدا همهی هستی است. اگه این هست یعنی او هست. نه کاپشنش هستش. کاپشن ماهیت است. کاپشن هست. کاپشنش را فاکتور بگیر چون ماهیت است. ترکیبی از اعدام است. یعنی این گوشی نیست. یعنی کاپشنه خدا است. کاپشنه ؟ یعنی خدا. این ادبیات مجموعهای از این ادبیاتی که کنار کاپشن. یعنی خدا. خدا که این همه وجود با این ادبیات جور درمیآید. نه. تو همهی ادبیاتی که کنار هم جمع کردی، گفتی که این ادبیات که کنار هم جمع شده، یه وجودی هم برای آن تابیده. این کاپشن هست. اونی که تابیده کیست؟ خداست. خب، پس ساحتی که باید بهش پناه ببری که ساحت وجود باشد از این ادبیات، از این شرور، از این محدودیتها، از این کمبودها، از این نقایص. به جایی که هیچ نقصی توش نیست. اون هم حریم «لا اله الا الله». حریم «لا اله الا الله». حریم که هیچ یعنی عبد آنجا به همه آنچه میخواهد میرسد. به همه چیز. به همه چیز میرسد. به همه به همه میرسد. عالم توحید، عالم ربوبیت، عالم همه چیز است. به همه چیز رسیدی. حقیقتی که تجلی کرده، شده اینها. «خرما شیرین است.» خیلی دقت کنید. اگه خوب بفهمید، پرواز میکنید. «خرما شیرین است. سرکه شیرین است.» سرکه شیرین است. شیرینی خامهای شیرین است. هلو شیرین است. عسل شیرین است. شیرینی شیرینی قند، شکر، عسل. من اگر به شیرین برسم. به شیرینی شیرین برسم. نه شیرینی شیرینیفروشی. شیرینی، همون که میگوید. «عسل شیرین است.» یعنی شیرین است از شیرینی. من اگر به خود ذات شیرینی برسم، میتوانم بگویم یعنی هم عسل را دارم، هم شکر را دارم، هم قند را دارم، هم هلو را دارم. میتوانم بگویم چیزی که در اونها تجلی کرده. یعنی از اونی که عین شیرینی است، یه چیزی به این هلو تابیده. از منبع به اونا رسیده. حالا این با صد ؟ تا ؟ آدم یه خرده شیرینی بهش اومده. ولی بابت ادبیاتش فرق میکند با شکر و عسل و اینها. حالا اگر شما همهی ادبیات را گذاشتی کنار، به ذات شیرینی رسیدی، اون وقت هم عسل، هم شکر، هم قند، هم هلو. آها! همهاش رسیدی دیگه. درست است؟ بعد حالا شرّ، کمبود، محدودیت مال هلو است. اون ذات شیرینی است که محدودیت ندارد که. چون محدودیت ندارد، شرّ ندارد. شما «از شرّ ما خلق پناه ببرید به ربّ الفلق». از شرّ ناس، از خود ناس پناه میبری به ربّ الناس. چون بین ناس یه جلوههایی از الله هست. اونهاش خوبه. بدیا چیهاست؟ اونجایی که ادبیات است. پناه میبرم به اونی که اصل اون ذات اون عین است. که اگرم اینجا چیزی از او تابیده. من اگه رسیدم به اصل ذات شیرینی رسیدم، هر آنچه در عالم تو شیرین داری، با من است. عسل بخور. ذات شیرینی با تو است. منم الان با من است. شهود کردم خود شیرین را. «ای دوست شکر بهتر یا آن که شکر سازد؟ خوبی قمر بهتر یا آن که قمر سازد؟» قمرم اگه چیزی داری، یه جلوه از اوست. حالا اگر من رفتم خود او را شهود کردم، زیبایی قمرم الان دارم. قمری ندیدم. تو در اثر دیدن قمر چه لذتی بهت دست میدهد؟ من در اثر ندیدنش همون لذت را الان دارم. تو با تجلیات خوشی. من با متجلی خوشم، نه با تجلی. متجلی رسیدم. کلمهی «لا اله الا الله». «لا اله.» هیچ اله و دلبری تو عالم نیست. این محصول شهود است دیگه. هیچ دلبری تو عالم نیست. هیچ جذابیتی تو عالم نیست. هیچ کششی تو عالم نیست. الهی به این معناست. کشنده است. میکشد سمت خودش. حالا بین ناس دلبریهایی هست. ربوبیتی بین ناس بود. کیم نَفْس ؟ داشت. نوسان داشت که از او ربّ الناس به اینها تابیده بود. اینها هم یه ربوبیت پیدا کرد. من گول میخوردم. پناه میبردم به خودمون که ذات ربوبیت بود. ملکیتش هم همینطور. الهیات، الوهیت. پناه میبرم به خود اله. گول نخورم. اینها الهند. یه جذابیت و دلبریهایی که بین اینها میبینم. از اینها نبینم. ببینم این تجلی آن اصل، آن ذات است. یه ملکیت بین اینها میبینم. یه مَلِک. یه قدرتی میبینم. توان و امکان و فرصتی میبینم که این میتواند این کار را بکند. این قدرت را دارد. این تصرف را دارد. این مال من است که به این هم تابیده. الان یه موضوعی. الان یک نفر که کامل تمام این زیبایی را در خدا میبیند. خب، این زیباییها، این اسم الله به قول معروف در جهان عرض تجلی پیدا کرده دیگه. خب، من تجلیات را اگر نبینم و آن نیازهایی که برای من به وجود آمده که آن خواستههایی که از طریق آنها برطرف نکنم، چه جوری میتوانم اون نیازها را صرف کنم. بعد خوب تعریف بشود. دنیایت را داشته باش، ولی اولاً دنیا یت خود حقیقی باشد. نه خود توهمیت. و دنیایت را داشته باش. داشته باش. یعنی اینی که میگیری، بگیر. این غذا بخور. این فلان. اینها همه اسباب است دیگه. قرآن آمده است برای اینکه ما را به این حقیقت برساند: «از اسباب استفاده کن.» و سبب. الان این آتش سبب گرم کردن است. من آتش میخواهم یا گرما میخواهم؟ گرما. حالا اگه آتش بود، گرما نداشت. من گرما میخواهم. نکته مهمش که همهچیز را تحلیل بکنیم. من خدا میخواهم، ولی کانال رسیدن به خدا در هر اسمی یه کانال جدایی است. الان من نور میخواهم. روشنایی میخواهم برای مطالعه. روشنایی میخواهم برای روشنایی. نور میخواهم. حالا یه کانال خدا گذاشته. کانالش خورشید است. فلان ؟. به خورشید نیاز دارم. در استفاده از آن هم میکنند. علامه طباطبایی گفتند: «شب بود. یه وقتی ایشون از منزل میخواست بیرون برود.» گفتند: «آقا تاریک است، زمین نخورید.» علامه فرمود: «مگر روز که بیرون میرویم به نور خورشید بیرون میرویم؟ نور حق داری.» الان با نور خدا شب و روز برایت دارد. این حالت فنا، این پناهندگی به ربّ الناس، ملک الناس، اله الناس است. این تو اون وادیهی وجودی محدودیتها را نمیبیند. شب برای من شب است. برای او همهی شب و روز روشن. چو من نورم را از این میگیرم. نه اینکه شب روش نمیشود. میفهمی چی میگویم دیگه؟ یعنی شبها روشن است. تاریک نمیشود. بد جایی «أعوذُ» دارد. اظهار عیاض میکند از جانب نفس خودش مستمراً و توقعاً از حال به استقلال و از شرّ وسواس، شرّ مخلوق، شرّ همزات، شرّ حضور شیاطین. استعاذه دارد. «فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ.» طلب عیاض و تحققش از جانب خدا و کمکش و توجهش. این در حال است. پس اگر پناهندگی حال خواستم، استعاذه استفاده میشود. اگر پناهندگی که هم الان هم بعداً این میرود. پس یه «استعوذ» داریم، یه «أعوذ» داریم. «استعیذُ» و «استعذْ». استعاذه یکی از «معاذ الله»، «أعوذُ» و اینها. و در امر حاضری که همین الان اتفاق افتاده، استفاده میشود. قرآن میخواهی بخوانی، «فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ». این هم از کلمهی «عوض».
دو سه تا روایت هم دربارهی بحث ناس که از دیروز مانده بود، بگویم و ربّ الناس را تمام بکنیم. یه آیه را لااقل از سورهی مبارکهی ناس تمام کرده باشیم. امیرالمومنین میفرماید که امیرالمومنین برای محمد بن ابی بکر نوشتند که: «إن استطعتَ لا تُسخِطْ ربک برضا أحدٍ من خلقه.» «اگه میتوانی که ربت را به سخط نندازی بهخاطر رضایت یکی از مخلوقات.» چون میخواهی یکی را راضی کنی، خدا را ناراضی کنی. ربّ تو را ناراضی کنی، به قیمت اینکه دیگران را راضی کنی. اگه میتوانی این کار را بکنی، این کار را بکن. «فإن فی اللهِ عزوجلَّ خَلَفاً من غیره.» ربّ. چون خدا جایگزین همهچیز را دارد. خدا جایگزین همهی چیز است. او همهچیز است. «إن اللهَ فَإنَّ فَلَاحاً خَلَفَاً». «خلف» به معنای جایگزین. هرچی رفت، خدا رفتنی نیست. خدا هست. بابت رفتن هیچ چیزی غصه نخور، مگر رفتن خدا. رفتن خدا یعنی محرومیت از خدا. چون او همه است. او ذات است. او اصل است. او همه است. او همهچیز است و تو به هرچی که بخواهی برسی از باب این که او یه پرتو از او به اوش خورده است. اون را میخواهیم. برای رسیدن به پول، دروغ میگویی. اسم غنی، مغنی. غنی. خب تو داری به خود غنی که ذاتاً غنی است، پشت میکنی که به مظهر اسم غنی برسی. روشن بود؟ چند سال پیش چی میگوید؟ خود من هم دارم میگویم این متجلی را دارد بهش لگد میزند که اون تجلیه را بهش برسد. خود من است دیگه. الان یه فرعی از وجود من است. بیاعتنایی میکند. دروغ میگوید. به خدا پشت میکند که به پول برسد. بازی است.
روایت دیگه فرمود که: «إنما یستدل علی الصالحین.» اگه میخواهی ببینی کی صالح است، یکی از راههای رسیدن به صلاحیت کسی این است: «بما یجري الله لهم علی السنه عباده.» نامهی مالک. «به آنچه خدا جاری میکند بر زبان بندگانش، عبادش.» «دهن مردم» میافتد. نه رو عباد. عباد است. میافتد. مهم است عباد چی میگویند. آدم صالح را از حرف عباد میشه شناخت. «عباد. تا نباشد چیزکی، عباد نگویند چیزها.» همه معنیای که مردم میگویند. تو عربی در مورد اون هم که مثل بئیر ؟ باشند، اوائر ؟ باشند برایت که جلسهی قبل توضیح دادیم.
دو سه تا آیه را هم عرض بکنم. «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم.» ۲ آیه. «ناس، عبد بشوید که دیروز گفتم.» «ربی که خلقت.» «ربکم الذی خلق» را را همین یک جمله را تأمل بکنید. بخواهیم اگه مقایسه بکنیم، یک سال وقت میخواهد. «بپرستید ربی را که خلق کرد.» نمیخواهم خالقیتم را نشان بدهم. میخواهم ربوبیتم را نشان بدهم. ولی از کانال خالقیت. از دریچهی خالقیتم به ربوبیت من برس و از دریچهی ربوبیتم به عبودیت خودت برس. چون خالقم، من را ربّ بدان. به خاطر چون ربم، خدا را عبد بدان. توجه به عبودیت کی حاصل میشود؟ توجه به اینکه یه وقتی نبودی و حالا هستی. این مخلوقیتت است. توجه به اینکه میکنی ؟. پس یکی من را آورد. او خالق است. اونی که آورد، برای یه جایی آورد، یه جایی میبرد. اونجایی که میبرد، در اثر عبودیت است که من را میبرد. این مسیر واحد است. ناسر ؟ میخواهد این ناس اهل تقوا بشود. حالا تو نوسانند دیگه. تقوا به یه ثباتی میرساند. لباس تقوا، لباس تقوا، ثبات تقوا، آرامش تقوا، حریم حسن حصار. از این نوسان میخواهد دربیاورد، بیاورد تو حسن تقوا. چو ربّه تقوا شده. واحد است که بدون ؟. همه از یه حقیقتی. همه از یه جایی. خودت را بالاتر ندون از بقیه چون میخواهم دعوت به صله رحم کنم. آیهی ۱ سورهی نساء. دستورات اجتماعی را میخواهد بگوید. «همه از یه نفس خلق شدید.» نسبت به بقیه احساس برتری نداشته باش. و نسبت به همه احساس فامیلی داشته باش. احساس تعلق کن. چون همه از یه ریشهاید. این خودش، خود این ربوبیت اجتماعی، عبودیت اجتماعی را میآورد. درک ربوبیت اجتماعی که عبودیت اجتماعی است.
یه آیهی دیگه. باز آیهی دیگه: «إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ.» بسیاری از ناس به لقاء ربشان، ربّ ربّ الناس، کافرند. یکی از مشکلات ناس همین همین است که مشکل اصلی که اعتنا ندارد به اینکه ربّ را ملاقات خواهد کرد. ربشان را ملاقات میکند.
یه آیهی دیگه: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً.» تقوا و خشیت. مراقب باش. مراقبت. مراقب روزی باشید که هیچ والدی از ولدش جزا نمیدهد. امام حسن ع. حالا این ناس که تو نوسان اند. کی ربّ را میخواند؟ انابه پیدا میکند وقتی ضرر بهشان میرسد. فقط مشکلشان چیست؟ مشکلشان این است که ادراکشان از ضرر خیلی نازل است. ناس بهخاطر همان احساس خطری که داریم. فقط مردم احساس خطر و ضررشان وقتی است که پول از دست میدهند. سلامتی از دست میرود. درِ افتادن ؟. پول از دست. اونها تو اون حالت منیب میشوند به ربشان. شما تو این حالت با درک این اضطرار باش. حسی ببین. شما عقلی ببین. ببین نیاز داری. هواپیما در مرز سقوط نباشد. ادراکی از ربوبیت خدا ندارد. نابودی اضطرار. رسیدن به اضطرار عقلی. رحم رحمتی است. مردم رو هم ربّ میداند، خودش را هم ربّ میداند. فیلم ارباب متفرقه. از همین ارباب خلاص باش. «لا اله».
فردا مِلک و اله را ادامه میدهیم. جلسه فردا. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته و صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...