‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. اللهم صل**
بنا داریم سوره مبارکه ناس به اتمام برسد. مطالبی را در مورد «قُل» گفتیم، در مورد «اَعوذ» هم گفتیم و در مورد «ناس» هم یک سری نکات را عرض کردم که حالا بیشترش را در این جلسه خواهم گفت.
خود کلمه ناس را من دیروز هم عرض کردم که این کلمه به نحوی فضای موجآفرینی و روی موج بودن را میرساند؛ یعنی ثبات و دوام و استقراری ندارد. دقیقاً خود کلمه «نَوْس»، مادهای که «ناس» از آن گرفته شده، به همین معناست که در کتاب «العین»، یکی از کتب لغت، «الناس تذب الشیء» را ذکر کردهاند. گفتهاند چیزی که رفت و آمد دارد را «نَوْس» میگویند و «ناس ینوس» هم از همین معناست. «ذوالنواس» هم به کسی گفته میشود که بغلهای مویش آویزان است، که این در واقع یک سلسله مویی است که با باد تکان میخورد و با باد حرکت میکند. تعبیر «ناس» هم همین است؛ یعنی استقراری ندارد. همینکه مردم حزب بادند، که ما میگوییم مردم مبنا و بنیانی ندارند و رفتارشان اینگونه است، باید به یک جای سفتی متصل باشد، نه تحت تأثیر عواطف و هیجانات و علایق.
لذا ما سه بار با لفظ «ناس» به خدا پناه میبریم: «رب الناس و ملکهم و الههم». ترکیبی دارد که من اینهایی که دارم میگویم، به خود ناس نظر دارم، نه به افرادش؛ به آن هویت ناس بودن نظر دارم، نه به زید و بکر و عمرو و حسن و حسین و بسیجیها. وقتی میگوید بسیجیها، یعنی مثلاً احمد و اکبر و ممد و تقی؟ میگوید نه، من به مفهوم بسیجی کار دارم، به زید و بکر و عمرو کار ندارم. چرا با ضمیر نمیآورد؟ برای اینکه یک وقت شما توهم پیدا نکنی که این دارد به افراد اشاره میکند: «قُل أَعوذُ بِرَبِّ النّاسِ، مَلِکِهِمْ، إِلَهِهِمْ». من با خود آن هویت کار دارم، با آن ناس بودن که ناس بودن به این تذبذب است. تعبیر خوبی را به کار بردهاند، گفتهاند: «تحرک با اضطراب، حرکت با اضطراب». یعنی حرکتی که به جایی بند نیست، استحکام و استقراری ندارد.
در مورد پرورش مربی و مالک و معبود عدهای هستم که اینها روی موج هستند. نه اینکه اینها را دارم تربیت میکنم. «رب الناس» یک وقتی به این معناست که اگر در ادارهای آلودگی میبینی، برو به رئیس اداره بگو، به رئیس اداره شکایت بکن، نه به این معنا که داری میگویی آقا این رئیس سرمنشأ همه خرابیهاست. نمیخواهد خرابیها را به او نسبت بدهد. آخه رئیس، ریاست را با اداره من؟ آفریدمش، من فیض وجود بهش دادم، من پرورشش دادم. من مولا، من آفریدم، ولی این بنا را نگذاشته برای اینکه از حرفی که من میزنم تبعیت بکند.
معمولاً «ناس» وقتی میآید، یک هویت این شکلی مد نظر قرآن است که آن هویتی که ناسی که بریده شده از مبدأ است، محور رفتارش عقلانیت نیست، تدبیر نیست، عاقبتنگری نیست، عاقبتسنجی نیست، بلکه تحت تأثیر هیجانات آنی است. حالا برایتان روایت خیلی جالبی را میخوانم و آیاتی هم که در قرآن آمده، معمولاً به همین جنبه نظر دارد.
در طول تاریخ هیچ مقطع زمانی نمیشود که مردم... ما در فضای قرآنی، در «مردم قرآن»، اصطلاح دارد برای هر کدام، برای هر حیثیتی. مثلاً مدینه را وقتی میگوید، مدینه از آن جهت به آن میگوید مدینه که این شهر صاحب دارد و صاحبش هم پیغمبر است. ولی وقتی همان جمعیت، همان شهر را میخواهد بگوید و آن را از هویت پیغمبر منفک میداند، به آن میگوید یثرب. یعنی یک شهر، مدینه، دو تا عنوان دارد. مدینه را وقتی میگوید مدینه که به پیغمبر بند باشد. پیغمبر است که مدینه را مدینه میکند: «مدینة الرسول». جاهای دیگر تعبیر مدینه به کار رفته در نقل قول منافقین: «اینها اهل مدینه بودند». یا «اهل مدینه» میگوید؟ «اهل یثرب». اگر تو از پیغمبر میخواهی فرار بکنی، زیر پای پیغمبر را خالی بکنی، تو اهل مدینه نیستی، اهل یثربی.
ما در روایت امام اینجور تعابیر زیاد داریم که ناس یک وقت گفته میشود، ناس یک وقت گفته میشود خلق کثیره. اینها یا مثلاً بعضی جاهای دیگر دارد «رَهْط» با «ه» دو چشم و «ت» دستهدار. تعابیر مختلف است و به هر جمعیتی یک عنوانی را نسبت میدهد. بعد بعضی جاها تعبیر «قریه» به کار میرود، تعبیر «مدینه» به کار میرود، بعضی جاها تعبیر «بلد»: «به این بلد قسم نمیخورم». چون «حلّه» به این بلد، یعنی هویتش را از تو گرفته. این بلد چون از تو هویت گرفته، با تو اینقدر ارتباط پیدا کرده. خود کعبه را میبینی، یک وقتی هم خراب میشود، یک وقتی هم سیل میآید. برای اینکه این خانه چندین هویت دارد. یک وقتی هویتش این است که میشود پناهگاه عبدالله بن زبیر. یک وقتی میخواهد بشود مولِد علی بن ابیطالب. ماجرای عامالفیل و اینها که کعبه را میخواستند خراب بکنند که بعداً پیغمبری به دنیا نیاید، علی بن ابیطالب به دنیا نیاید. این خب بله، آن «بَیْتِهِ»، «رَبِّ هذَا الْبَیْتِ رب». این بیت، بیت. فکر نکن دیگر چون این کعبه است و این چهار دیواری است، همیشه یکسان گفته میشود. بستگی به آن شرایط و هویت و تناسب و ارتباط و اینها دارد.
یعنی ما با انسان خاص به انسان خاص کار نداریم. به یک جمعیت انسانی کار نداریم؛ به هویت. یک وقتی یک جمعیتی که تابع حق است، پشت به حق داده، دارد حرکت میکند، این یک حیثیت پیدا میکند، یک معنا و اعتبار پیدا میکند. یک وقتی نه، یک جمعیتی است که رهاست، ول است، به جایی بند نیست. حالا رب الناس نه به این معنا که اینهایی که ول شدند، من این کار را با آنها کردم. رب الناس به این معنا است که اینهایی که ولّند، باید بیایند خودشان را به من بسپارند.
از این جهت «مَلِکَ النّاسِ». یعنی این جماعت، آن رابطه تملیکیشان را یادشان رفته. یادشان رفته که در ملک الهِ الناس. این جماعت آن جنبه الوهیت را یادشان رفته که الهشان باید چه کسی باشد. هوای نفس. اینها الهشان هوای نفس کردهاند، هوای نفس کردهاند. یعنی هوای نفسشان خراب است. پس این جماعتی که از آن ربّ بریده، از آن ملک بریده، از آن اله بریده: «مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» یا «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ» همین معنا را دارد. دیگر الکریم رب من اگر هستی که من دیگر نباید مغرور بشوم. لسانی نیست. میخواهد بگوید تو یادت رفته من ربّ توام. خروجی تو، محصول غفلت از این است.
تذکر به این است که این وضعیتی که ناس پیدا کرده به خاطر غفلت از آن ربّ است. اگر خودش را به آن ربّ سپرده بود، به کار آدمیزاد، بنی آدم. یک جا میگوید بشر، یا انسان، تعبیر دیگری هم. دقیقاً فضاهاش کاملاً. مثلاً جاهایی که انسان میگوید، به کدام هویت و حقیقت نظر داریم. تعبیر روح، تعبیر نفس، تعبیر صدر، تعبیر قلب، تعبیر فؤاد. با اینکه حقیقت انسان که یک چیز بیشتر نیست. «نفس» میگوید و کاملاً اینها از همدیگر متفاوت است.
این پس نکته مهمی است که قرآن به یک مصداق یک موجود را ممکن است از حیثیتهای مختلف اشاره کند، همانجور که خود ما هم همینیم. یعنی ما الان یک فرد را یک وقت از حیث بابا بودنش باهاش کار داریم. مثلاً پدر بنده دکترای هیئت علمی فلان دانشگاه است. پول بگیرم از حیثیت عابربانکیاش دارم باهاش ارتباط برقرار میکنم. علمی بودنش یک حیثیت است. باز مثلاً شرکت بیمه که بهش زنگ میزند، میگوید آقا شما بیمه ماشینت دارد تمام میشود، بیا تمدیدش کن. آنها به حیثیت عابربانکی و این جهتش کار دارند. هیئت علمی بودنش را نادیده میگیرند. او به عنوان یک کاربر شرکت بیمه، یک کارفرما، مثلاً یک مشترک، یا همسایه کار دارد. آن شاگردی که میآید نمره میخواهد، آن به حیثیت استادیاش کار دارد.
حیثیتها مختلف است. میشود یک حقیقت باشد، چندین حیثیت داشته باشد. بعد ممکن است بعضی از حیثیتهاش اتفاقاً محل نکوهش باشد، محل توبیخ باشد. همین انسانی که قرآن، خدا اینقدر تعریف میکند: «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی». از حیث مادی و از این حیث که بند به عالم دنیاست، بدترین تعابیر را هم نسبت به آن به کار میبرد. «مَنعُوا» یا «جزوع» فلان. چقدر تعابیر دارد در سرزنش این احسن مخلوقین که من.
**یک نکته دیگر که هست تعابیر این است: چرا ما باید پناهنده بشویم؟**
حالا دیروز یک سری نکات را عرض کردم. ناس بودن، خودش اول خطر و آسیب و در واقع روزنه سقوط است. بس که روایت آوردهاند. اگر بتوانم پیدایش کنم، وسط این روایت، فوقالعاده است. خیلی هم غریب است بین ما. میفرماید که دو سه جور نقل کردهاند، من حالا یکیش را میخوانم، چون یک واژه خیلی مهمی دارد. این سندی که الان من از آن میخواهم بخوانم، جلد ۷۵ بحارالانوار است. در یک جلد دوم نقل شده که توضیح این کلمه را در جلد دوم داده مرحوم مجلسی. ولی آن روایت مهم را در جلد ۷۵. جلد ۷۵، صفحه ۳.
**امام صادق علیهالسلام به فضل بن یونس فرمودند: «أَبلِغ خَیرًا وَ قُل خَیرًا» (به کار خیر بپرداز و حرف خیر بزن) «وَ لَا تَکُنْ إِمَاءً» (انجام نده). «اِمِّعَة» کلمه جالبی است. وزن کردن واژه جدید. خیلی چیز جالبی است. «أَنَا مَعَکُمْ». (نگو من با مردمم).**
مردمی نباش. مردمی نباش! و «إِنَّکَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ» (نگو منم یکی از مردمم). منم یکی مثل بقیه. مگر بقیه چکار میکنند؟ شما نمیخواهی ازدواج کنی؟ چرا؟ میگوید: خب مثلاً لازم نیست. پس دختر سختت نیست! یکی از مردم نباش. از مردم بودن چیز خوبی نیست! «مردمی» یک وقت به این معناست که تو نمیخواهی یک چیز متفاوتی باشی و نظرها را جلب کنی. مثلاً وضع معیشتی که دارم از این باب است که شاید در یمامه، حجاز و اینها کسانی باشند که از لحاظ سیری ناتواناند. یعنی برای "کسی که از لحاظ معیشت عهد ضعیفی دارد" ؛ سیر یعنی چه؟
من میخواهم یک جور زندگی بکنم که او با من همزادپنداری بکند و به زندگی خود بدون اینکه به زندگی او بدتر از حال من است، نگاه کنم. حالت مردمی بودنی که میفرماید که ما از بین شماها، از جنس شماها انبیا را خلق کردیم. «رَسُولاً مِّنْهُمْ». از جنس خودشان. یک معنای مردمی بودن این است.
این خیلی چیز همرنگ شدن است. اینجا آن محل خطری است که باید پناهنده شد به خدا. او باید نگه دارد که من نروم، از جنس اینها نشوم. آن بستر عمومی، آن فضای عمومی، آن ارتکاز عمومی. این واژه ارتکاز، واژه آخوندی است، ولی خیلی فوقالعاده استفاده میکنم. «ارتکاز» از ماده «رکز» است؛ یک چیزی از یک مرکزی ریشه میگیرد و رشد میکند. یک چیزی بند به یک مرکزی است. این را بهش میگویند ارتکاز. ماها بین مردم که زندگی میکنیم، کمکم مبتلا میشویم به ارتکازات مردم.
ببینید الان مثلاً تو خانه ماها یخچال اگر نباشد، به معنای عقبافتادگی است. گاز مثلاً، من فردا اگر نباشد، مبلمان اگر فلان نباشد، فرش فلان اگر نباشد، تلویزیون اینچنین نباشد. اینها همه یکجور اشرافگرایی است. ما با ارتکاز جامعه زندگی میکنیم. یعنی من میگویم که الان تو عروسی من، اگر من فلان سرویس، مثلاً خدمت شما عرض کنم که غذاخوری را اگر اجاره بکنم، این بقیه مسخرهام میکنند و من نمیخواهم یک تافته جدابافته از مردم باشم. به این معنا نیست. نه به آن معنا که کسی احساس، کسی با من حس رقابتش نیاید، از وضع زندگیش آسیب نبیند، اذیت نشود. آن حالتی که امیرالمؤمنین دارد.
من دنبال این نیستم. من دنبال اینم که من، ناس، من را از بین خودشان بیرون نیندازند. خیلی متفاوت است. همه رفتند دکتر شدند، من تحصیلات ندارم. خیلی وسیع باشد، میتواند محدود باشد. این ناس. من یک وقتی مردمِ کل عالمم، یک وقت مردمِ ایرانم، یک وقت مردمِ مازندرانم، یک وقت مردمِ بابلاند، یک وقت خانواده مناند، یک وقت خانواده به معنای عشیره مناند، خانواده به معنای قبیلهاند یا خانواده به معنای اهل مناند. «اهلی و مالی و اسرتی». یک «عهد» داریم، یک «اسره» داریم.
پناهندگی به این است که من، منشأ رفع نیازم را چه کسی میبینم. آدم به چه کسی پناه میبرد؟ یک نکتهای که گفته بودند همین بود دیگر. به کسی که او را رفعکننده نیاز میداند. من تو مسائل و مشکلات و مقتضیات زندگیم اگر احساس کردم که این مردمند که من آخر به اینها رو میزنم و با اینها که زندگی کنم، اینها نیاز من، حوائج من را میسازند، از این داداشه پول قرض میکنم، این وضعش خوب است، تا ذیل نظام به فحش میکشد. من بخواهم موافقت نکنم، مخالفت بکنم، حرف بزنم، این باید رابطهاش قطع شود. میخواهم دخترم را شوهر بدهم. از این نمیخواهم قرض بگیرم. خیلی مبتلا به است، خیلی رایج است. یعنی خیلی از مسائل اینجوری دارد مدارا میکند. با کسی کار بکنم، پول قرض بگیرم، خانهشان رفتوآمد داشته باشم. این، بحث دکتر است.
**این یک بحث دیگر است. ببینید یک مصلحت خود. یعنی کدام خود؟ مصلحت کدام خود؟ بحث دیشب، کدها را از هم تفکیک نکنیم، مسئله حل نمیشود.**
قرآن دو تا خود برای ما تعریف کرده: «علیکم انفسکم». خودت را بپا. «انفسهم» میگوید پیغمبر را رها کردند به خاطر اینکه همه فکر و ذکرشان خودشان است. میگوید تو جنگ اینها فقط به فکر خودشان بودند. برای همین پیغمبر را ول کردند. از نفس پیغمبر غافل بشوی. خودت را ترجیح بدهی. نفس پیغمبر ترجیح دارد. در برابر پیغمبر قرار نمیگیرد. این خودترحم، خود مادی. «مادی» بحثی داریم. اینی که الان بین ما هست. الان بنده مثلاً طلبهام، آن یکی نمیدانم چه چیزی است، آن معلم است، آن فلان است. اینها هیچ خود حقیقی نیست. اینها خود اعتباری بین جامعه است. خود توهمی است. خود واقعی ما عبد است.
اگر مصلحت عبد، یعنی مصلحت عبودیت، آن درست است. یا مصلحت عباد، آن درست است. یک وقت مصلحت برای جامعه است، از حیث اینکه به عبودیت اینها لطمه نخورد. امیرالمؤمنین، اهل بیت، ضربه وارد میشود، آسیب وارد میشود. از اعتبار و آبرو هزینه میکنند، از سلامتی هزینه میکنند، شهید میشوند، کشته میشوند. امام مجتبی عقبنشینی مذاکره میکنند، صلح میکنند. این مصلحت من به معنای رئیس نیست. این مصلحت شمای مرعوس نیست. این مصلحت مردم، مثلاً مدینه و کوفه و فلان. کوفه مد نظر نیست. مدینه مد نظر نیست. بازار مثلاً. بازارمان آسیب نبیند! بازار ما نداریم. خود واقعی اصلاً ربطی به بازار ندارد. مصلحتی که میخواهید بازارتان را درش تراز کنید، مصلحت بازار از حیث اینکه اعتبارم آسیب نبیند، مدرکم خراب نشود، فلانم چنین نشود. اینها همش مصلحتسنجی توهمی است. چون خودش، لذا حقیقی است؛ یعنی مصلحت یک عبد است.
دعوای حضرت موسی و خضر نبود دیگر. سر مصلحتسنجیهایی که موسی با خبر نبوده. ولی خضر با خبر بود و مصلحت عباد بود. که برداشت بچه را گرفته، کشته. آدم رشد پیدا. آقا من آمدم پیش درس اخلاق. این کارها. این چیزی. حضرت خضر آخر ماجرا برای موسی تعریف میکند. کشتی را که دارد سوراخ، زخمی میکند، آخرش تعریف میکند که این برای چه این کار را کرده. میگوید: که بچه را کشتم، این اگر بزرگ میشد، یک بچه سویی میشد. بعد خدا اراده کرده بود که این را ببرد، یک نسل طیب و طاهری به پدر و مادرش بوده که «عقرب و رحمن» باشد. اینجا نقش حضرت خضر، نقش عزرائیل بوده. عزرائیل چکار کند؟ بچهای که میمیرد گاهی زیر ماشین رفته، آن سرطان دارد، این فلان است. حالا از کجا معلوم این بچه اینطور باشد؟ اولاً که اینها را به معنای جبر که نیست. ربطی به جبر ندارد. یک محاسباتی که دستگاه الهی داشته، کسر و انکساری که کرده، به این نتیجه رسید: نبودنش به از بودن اوست. یا امیرالمؤمنین، از ۲۱ ماه رمضان سال فلان به بعد، نبودنت بهتر از بودنت در این دنیاست. در دنیا همه همینه دیگر. همه رفتنشان با مصلحتی است که چون «توفی» که دارد، فعل خداست. فعل خدا تا وقتی مصلحت نباشد صورت نمیگیرد. بعد آن هم مظهر تجلی فعل خداست. کار اسرائیل را دارد انجام میدهد. کدام دوره زندگی موسی است که این اتفاق میافتد؟ این بعد از پیغمبریاش است. دوره خاصی گفته نشده. چیز خاصی گفته نشده. فقط چون از قرینه اینکه یوشع با حضرت موسی بوده و بعداً وصی حضرت موسی شده، فهمیده میشود که این مال دوره اواخر حضرت است. و در برخی روایات هم دارد که این تذکرهایی که خضر به موسی داد، هر کدام حکایتی بود از یک دوره زندگی موسی. که مثلاً گفتش که تو چرا بچه را، تو چرا کشتی را خراب کردی؟
تحلیل برخی بزرگانی که در «علل و شرایع» مرحوم گفته: که خب تو هم خدا تو را در یک سبد روی آب نگه داشت. میگوید: تو چرا خانه را ساختی، پول نگرفتی؟ میگوید: تو هم آب آوردی برای دختر پول. این تذکر از این جهت است. بعد عرض کنم خدمت شما که باز و اینکه کاری که دارد انجام میدهد که حضرت موسی برای سوال واقعی عبودیت. این مصلحت عباد است. میگوید آقا من کشتی را سوراخ کردم، به خاطر اینکه یک غاصبی بود، داشت همه کشتیها را میبرد. سوراخ شدن این را کاریش نداشت. امام مجتبی به همین استناد کردند برای ماجرای صلح معاویه: سوراخ کردم که کشتی بماند، اصل کشتی را میخواستند ببرند. من کشتی را سوراخ کردم. کشتی. این مصلحت کیست؟ مصلحت من است. مصلحت مصلحت من است، توهمی نیست، من واقعی است. مصلحت عبد است. مصلحت مردم به معنای ناس بودنشان است، نه مصلحت مردم به معنای عباد بودنشان.
«عباد الرحمن» یا «عباد» را دارد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ». ببینید چند تعبیر قشنگ است. «فَبَشِّرْ اُنَاسِ» به آن جماعت میگوید، ولی که دنبال حرفم، کیست حرف درست این؟ این را دیگر تعبیر «ناس» به کار نمیبرد. این تعبیر «ناس» اینجا به کار نمیبرد. چقدر متفاوت است! و تویش یک تعبیر پرقدرت و چیزی به کار نرفته باشد. برعکس ناس. اگر منفی نباشد، خنثی است. اگر منفی نباشد، خنثی. عمدتاً هم منفی.
**فرمودید که ورود کردن، وارد شدن به ناس، محل شروع لغزش و سقوط است.**
تقوا به این معناست که آدم یک چیزی بپوشد، برود بین مردم. از جمع این دوتا این است که تا زمانی که خودت به آن لباس تعاون نرسیدی، وارد مردم نشو. یعنی به عنوان یک شخصیت تأثیرگذار وارد نشو. یا به عنوان یک شخصیت تأثیرپذیر وارد نشو. یک تفک است. وارد مردم نشو. یعنی حسابت را از مردم سوا کن. نیازهایت را بدون مردم تأمین کن. یا در مسیر تأمین نیازت با مردم یکی از مردم نشو. منفک باش. من میتوانم نیازهایم را با مردم تأمین بکنم.
میگویند آقای بهجت آن اوایل، با احدی صحبت نمیکرد. اوایل بحث سلوکشان و اینها. حتی بقالی که میرفت. تو حجره تک بود. منفرد بود. از مدرسه سید میخواست بیرون بیاید، از یک در پشتی بود که کسی خبر نداشت. از آن میآمد که به کوچه خلوت میخورد که کسی. مغازه هم که میرفت، روی کاغذ مینوشت، لیست را میداد و پاسخشم با سر تکان دادن. این را میخواهی؟ نه. آن را میخواهی؟ آره. احدی حرف نمیزد. همین آقای بهجتی که معروف بود به سکوت. این همه آثار ازش درآمده که میگویند ۱۴ ۱۵ جلد فقط سخنان ایشان در میآید. تو یک دورهای این انزوا هست که در سیره و سلوک انبیا میبینیم. سوره مبارکه مریم اصلاً کامل سوره عزلت انبیاست. خیلی جالب است. فضای سوره مریم فضای عزلت است. کامل است.
از اولی که شروع میکند، میفرماید که در مورد زکریا که شروع میکند آیه میگوید: یک نشانهای قرار بده که من دلم قرص بشود به اینکه... «النّاسُ نَعِمٌ خَلَّاسْ، ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیًّا». (بگو سه روز نمیتوانی با مردم سخن بگویی). نشانش این است که سه روز نمیتوانی با مردم حرف بزنی، نه حرف نزن. حرف نمیزد. تکلم ندارد. تکلم نداری، مگر در محراب و با خدا. عبادت به کار برده که با ایما و اشاره بفهمانند. صبح و شب شما تسبیح بکن. ماجرای زکریا. زکریا «قَوْمَهُ مِنَ الْمَلَءْ». عزلت داشت و در محراب بود، فاصله روز هم. بعد میآید سراغ مریم در ادامه. «انقباض کرد»، یعنی کنده شدن، پرت شدن، جدا بیاُفتد. «انقباض از مردم کرد». «انتبض من اهله». از اهلش، از خانواده خودش جدا شد. «مَكَانًا شَرْقِيًّا». به سمت مکان شرقی رفت که حالا از جهت جغرافیایی هم نکات قشنگی است. مکان غربی. مکان به سمتی رفت که به خورشید نزدیکتر. حجاب هم جدا شد از مردم. هم یک حجاب هم زد. یعنی هم از موقعیت جغرافیایی جدا شد، هم تو موقعیت جغرافیایی، که تنها بود، باز خودش را تو آن تنهایی منفرد کرد. یک حجاب هم زد که آنجا ما برایش فرستادیم که دیر شد. خواندم: «قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَٰنِ». خواندیم. «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا». (دور دستی کشیده شد و رفت و اینها). این هم گوشهگیری حضرت مریم.
گوشهگیری حضرت ابراهیم که تو آیات ۴۶، ۴۷، ۴۸. این است که وقتی ابراهیم به اینها فرمود که اینها را نپرستید، اینها گفتند: که «میخواهی دست برداری از الهیه ما؟» الهی که ما ناس را بعد که اگر دست بر نداری، سنگباران میکنیم و «وَ اهْجُرْنِى مَلِیًّاْ». (ترکم بکن طولانی). «قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ ... إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا». (من از شما عزلت میگیرم). «وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ». (از شما و آنی که غیر خدا میپرستید). «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ». مزد این عزلتش هم این بود که بهش اسحاق دادیم و یعقوب. وقتی از اینها عزلت گرفت، بهش اسحاق و یعقوب را. «وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا». (و همه را نبی قرار دادیم). این سه تا عزلت را تو این آیات ذکر میکند در سوره مبارکه مریم.
پس اینجور عزلت، عزلت خیلی خوبی است؛ به این معنا، به این معنا که فاصله گرفتن. کنشش را انجام داده. هر سه تای این بزرگان مخصوصاً حضرت ابراهیم که خیلی واضح تو جامعه ایستاده، استقامت کرده، درگیر شده، حرف را زده، به چالش افتاده. «آلهتی» از «آلهه» ما برمیگردد؟ الهی را تبلیغ کرده، ایستاده، با آلهه آنها هم درگیر شده. فایده ندارد. بیشتر ماندنش سوخته. برای خود من اینجا اعتذال پیدا میشود. صفاتی در صفات همراهی نمیکند. یک وقت در افعال است. چون هر کدام ساعت دارد دیگر. یک وقت اعتذال در افعال است. فعلم را از بقیه جدا میکند. تو فعلی که مثبت یا لااقل منفی نیست، من با شما شریک میشوم. تو فعلی که منفی است، مشارکتی ندارد. انتظار در صفات است. ناس صفاتی دارد. فتنه اقتصادی میخواهد تو جامعه بشود، میبینی همه میروند به سمت ذخیره کردن. من از این فاصله میگیرم، من این صفت را ندارم. این هم یک نوع اعتزال است. بقیه میزنند، حرف میشنوم. ولی این اعتزال در صفات دارد. مطلقاً اثر ندارد و آخر دارم آثار منفیش را تحمل میکنم. اینجا دیگر اعتزال فیزیکی آدم پیدا میکند.
همه اینها مصادیق پناه بردن به خدا از ناسها است: به «رب الناس» پناه بردن. یک چیز اعتباری نیست، یک چیز حقیقی است. اینجوری نیست که بگوییم آقا فرض میکنیم این از اینجا به آنجا پناه برد. نه حقیقتاً باید از یک مبدئی به یک مقصدی منتقل بشود. پناهنده شدن، پناه بردن، یک حرکت واقعی باید صورت بگیرد. این اعتذال به این معناست که من حالا یک بخشی، یک بخشیش این حرکت در افعال است، این تباین در افعال است. یک بخشش هم نه، واقعاً فاصله گرفتن فیزیکی. تعابیر را برایتان بخوانم، جالب است.
**حضرت عیسی خطاب کرد به مردم: «وَیْلَکُمْ یَا عَبِیدَ السُّوءِ» (وای بر شما ای بندگان بد). «کیف تَرجُو» (چگونه امید دارید). حضرت عیسی خطاب به مردم: «چگونه امید دارید، «اَنْ یُؤْمِنَکُمُ اللَّهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ»؟ (خدا شما را از ترس روز قیامت امان بدهد). «وَاَنْتُمْ تَخَافُونَ النَّاسَ» (در صورتی که از مردم میترسید).**
پروای مردم. یک وقتی من با این طاعتم اتفاقی برایم نیفتد که از ناس بیرون بیفتم. اگر ناس من جز اینجور عروسی نمیگیرد، من باعث میشود که ناس دیگر من را جز خودش به حساب نیاورد. جواب مردم را چه بدهم؟ با حرف مردم چکار کنم؟ نگران اینم که ناس، من را از دایره خودش بیرون بیاندازد. میگوید: «از آدم به در»، اینکه داخل آدم به حساب نمیآید، جز ماها نیست. نگرانم که من را جز خودشان به حساب نیاورند. پناهندگی است دیگر.
ببینید قیامت، ظهور حقایق این عالم است. قیامت مثل سه شنبه بعد دوشنبه نیست. ما نگاه خطی داریم به عوالم. برزخ تا الآن اینجا بودیم، بعد مثل سه شنبه بعد دوشنبه میرویم تو برزخ. پنجشنبه بعد چهارشنبه میشود بهشت. عالم عالم پوستپیازی است. ماهی در این لایهها ازش برداشته میشود. آن حقیقت دارد جلوه میکند. یعنی ما الان اینجایی که الان هستیم، این جلسه الان مجلس ذکر است. گفتم: مجلس ذکر، مجلس علم، روضه. «من ریاض الجنة». یک باغی از باغهای بهشت. کی میبینیم؟ وقتی از دنیا رفتیم، میرویم تو همین باغی که خودمان ساختیم. بعد اینجا چطور با هم نشستیم، معارف را مرور کردیم، لذت بردیم معارف را. بعد چطور محور قرآن بود، اهل بیت بودن. تجلی میکنند. حول اینها مینشینی. حول این حقیقت. تو لایههایی که از ظاهر به باطن سیر میکنیم، نه یک سیر خطی.
حالا شما پناهندگی به خدا که پیدا میکنی، بروزش و ظهورش تو قیامت است. قیامت چیست؟ خدا از فضای قیامت شما را نگه میدارد. همه افسارگسیختهاند، رها، لجامی گسیختهاند، ولاند، به جایی بند نیستند. دنبال اینم که به جایی دست بیندازند، چون زندگی دنیایشان این بود. تعبیر اصحاب شمال. یکی از تعابیر فوقالعادهای که قرآن به کار برده. ما سه دسته آدم داریم: ناس، سه دسته، سه طایفه. یک دسته اصحاب شمال، یک دسته اصحاب یمین. نه جلوتر، مقربین. ما یک دسته آدمهای خوب داریم، یک دسته آدمهای بد داریم. خوب آن وسطیها که جلو جلویند. مقربین چپ و راست و جلو. چپ و راست و بالا روشن. آنهایی که مقربیناند جلوتر از بقیه «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ». سبقت گرفتهاند. آنها هم روشناند.
در مورد اینها که چپاند، چی میگوید؟ «اصحاب شمال». شمال یعنی چه؟ شمال از شمول میآید. شامل شما نمیشود. شامل میشود، شامل نمیشود. شامل برای فراگیری. اصحاب شمال، اصحاب فراگیریاند. فراگیری یعنی فراگیر. الان یک آبی که از آسمان بیاید، یک جا بند نمیشود. اگر آمد توی جوب، این کانال دارد، از یک جا میآید، به یک جا میرود. کف زمین ریخت، هیچ محدودهای ندارد که بگوید من اینجا وارد نمیشوم. حدی برای خودش قائل نیست که بگوید اینجا را نمیتوانم بروم. ما دقیقاً از تقوا همین است. شما ضد تقواست. اخذ میکند. یک وقت آن اصحاب یمین است: اینجا میروم، آنجا نمیروم. این را میگویم، آن را نمیگویم. این را میبینم، آن را نمیبینم. اصحاب شمال نه، هر چی بگذارند، میبیند. هر چی هم یادم، میگوید. این شمول است. در حساب شما. ناس عمدتاً این است. منتشر روز قیامت بروز اینها مثل ملخهای ولّ منتشر است. نشر پیدا میکند. نوزاد از اقسام ناس.
باز مقربان از آن ناس بودن کنده شدهاند. بعد با این تربیت است که به «رب الناس» چون پناه بردهاند، از آن ناس بودن کنده شدهاند، جز عباد شدهاند. «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي». «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَیٰ رَبِّکِ». وقتی رجوع به ربّ داشت، «اعوذ برب الناس» بود. وقتی رجوع به ربّ کرد، دیگر از ناس کنده میشود، داخل در عباد میشود. «اِرْجِعِی إِلَیٰ رَبِّکِ فَادْخُلِی فِی». رجوع به ربّت کن، داخل در عباد که عباد جایشان کجاست؟ جنت. جنت جایی است که مال عباد است. البته عبادت هم خب مراتب دارند. «عباد الرحمن» یک سطح، عرض کنم که «عباد الله» یک سطح، باز خود مراتب عبودیت، «عبادی»، «عباد»، «ای باد»، «رحمن».
و یا چطور میخواهی در امان باشی وقتی که طاعت خدا را میخواهی انجام بدهی، از ناس میترسی، میخواهی از دایره ناس بیرون بیفتی؟ خب این ظهور قیامتش این است دیگر. چون از ناس کنده نشده، به جایی متصل نیست، به یک حقیقتی بند نیست. از فضای قیامت بروزش است دیگر. بروز همین ماجرای دنیاست. یکی از بقیه منتشر، روز قیامت ظهورشان بند نیستند. هر موجی بیاید. مثلاً عوام بودنشان به همین عامه است دیگر. آقا در مورد عوام و خواص بحثی که دارند، حتماً دیدهاید. میفرمایند که علی علیهالسلام باشد، علوی میشوند. عوام معاویه باشد، معاویهای میشوند. علی باشد، علوی میشوند. حاکم کیست و تو دست کی افتاده؟ این گُل، گُوگَل. تو دست «فِی الْمَعْصِیَةِ». (در معصیت خدا). ناس را اطاعت میکنی و «وَتُفَوِّضُونَ لَهُمْ بِالْعُهُودِ نَاقِضَةً لِعَهْدِ». عهدایی که با ناس دارید و وفا میکنید، ولو به قیمت این باشد که عهدتان با خدا نقض بشود.
«بِحَقِّ أَقُولُ لَکُمْ لَا یُؤْمِنُ اللَّهُ مِنْ فَزَعِ ذَلِکَ الْیَوْمِ» (به حق به شما میگویم خدا کسی را از ترس آن روز قیامت ایمن نمیکند). «مَنْ اتَّخَذَ الْعِبَادَ أَرْبَابًا مِن دُونِ» (کسی که به جای رب الناس، خود ناس را ارباب قرار داده باشد). خود اینها ربش شده باشند. پس ما دو تا حالت داریم. اگر پناهنده نشدیم به رب الناس، یعنی پناهنده شدیم به خود ناس. که وقتی پناهنده شدیم به خود ناس، یعنی کی ناس ملکمان شده. کی ناس. یا باید پناهنده بشویم بکنیم خودمان را از این سطح، از این سطح طبیعت، از این سیر قهری و طبیعی. دیدی دیگر این میوهها تا وقتی که از جنس درختند، کالا از جنس خود این گیاه است، از جنس رنگ برگ است. کی رسیده میشود؟ وقتی که از جنس اینها دیگر نیست. وقتی این رنگ دیگر رنگ درختی نیست، از این رنگ مادرش جدا شده.
ما تو بستر ناس به وجود میآییم. تو عالم ماده به وجود میآییم. ولی تا وقتی که از جنس مادهایم، از جنس ناسیم، کالیم. رسیدن این است که از جنس اینها درآمدیم. تربیت است و به رب الناس خودمان را بسپاریم. ارباب من دونه. اگر کسی اربابش را ناس قرار بدهد، و از رب الناس فاصله بگیریم، این از فزع در امان نیست که توضیحش را علامه مجلسی یک تعبیری دارند. میفرمایند که: «لَا تَکُنْ اِمَّعَهً الَّذِی لَا رَأْیَ لَهُ». (امعه نباش که رأی خودش را ندارد). خودش نظر ندارد، بقیه چی میگویند. فلانی همه ازش بد میگویند. از خودش نظر ندارد. یا برای خودش چهارچوب ندارد. باید چهارچوب داشته باشد و نظرش را وابسته بدون چی؟ چهارچوبش. یک وقت چهارچوبش همان چهارچوبی است که از ناس گرفته. ناس نگرفته، از رب الناس گرفته. این درست است.
پس این هم از این. بعد در ادامه میفرماید که برای مبالغههای آخرش آمده، الناس را گفتهاند باطل. «فَالْخُرُوجُ عَنِ الْحَقِّ مُطَابَعَةُ النَّاسِ یَنْتَهِی إِلَی الْبَاطِلِ». کسی متابعت از مردم بکند، این خروجیاش تبعیت از باطل است. «أَکْثَرُ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُدِلُّکَ أَکْثَرُ مَنْ فِی الْأَرْضِ». (بیشتر کسانی که بر زمیناند، تو را گمراه میکنند). این «من فی الارض»، زمینیها را. اکثر این زمینیها را اگر اطاعتشان بکنی، از راه، از سبیل خدا. زمینیها، «من فی الأرض»، نه «من فی السماء». آسمانی شدن. زمینی از رنگ مادهاند. از اولی که آمده، همینهایی که گرفته، با همینها زندگی کرده. اکثر افراد از ناس. از طریق اولیه انتخاباتی که مثلاً اکثریت مردم. حالا مسیر این بحثهای باورهای یک یاورم که منتشرش میکنم. اگر حوصله کردید، اینها را حالا یا گوش بدهید یا بخوانید.
اکثریت، یک دهه محرم در مورد این نطر خدا نسبت به اکثریت چیست، اکثریت کجاها درست است، کجاها غلط است، چه شکلی اصلاً راه اینکه ما اکثریت بشویم چیست. اینها را در «باورهای یک یاور» فرصت داشتید بخوانید. آنجا در ادامه آن حدیث که رسول الله صلّی الله علیه وآله فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا هُمَا نَجْدَانِ». (ای مردم، دو راهند). ای ناس، دو تا راه. یک مسیر خیر، یک مسیر شر. «فَلَا یَکُنْ نُجْدُ الشَّرِّ أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنْ نُجْدِ الْخَیْرِ». (اینجوری نباشد که مسیر شر محبوبتر باشد پیشتان از مسیر خیر).
«اهل سوار دمی ملمغه». پیغمبر دید سیاهپوست خیلی زشتی رد میشود. «فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ نَزَلَ عِنْدَهُ وَ طَوِیلاً». (پس بر او سلام کرد و نزد او آمد و مدت طولانی ماند). حالا شاید در مورد امام صادق علیهالسلام. امام صادق علیهالسلام را آورده. دید سیاهپوست زشتی بود. سلام دادند. کنارش نشستند. مفصل هم نشستند، حرف زدند. «بِهَاجَةٍ حوائجه». گفتند که رسول الله، یک همچین جایی مینشینی؟ بعد از حوائج طرف میپرسی؟ آها. گفتند که: «اگر کاری داری، من پاشم برایت انجام بدهم». سیاهپوسته که زشت بود. اینجا مینشینی، کارش را انجام بدهم. نیاز دارد که تو به او کمک کنی. «فَقَالَ عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ». یک بندهای از بندگان خدا. من از حیثیت ناس بودن نرفتم که یکی از ناس را به سمت خودم جلب بکنم. رفتم یکی از عباد را، مشکلی برایش حل کنم. چقدر متفاوت است تو زاویه دید ما و ارتباط با مردم.
یک وقت من میخواهم تو دانشگاه که میروم سخنرانی کنم، سلام و علیک میکنم، گرم میگیرم که یکی از این ناس را به سمت خودم جلب بکنم، تا بین اینها معتبر باشم. توی اینستا، اینور آنور، یک مُزَی میگیرم که بگویم این طایفه را داشته باشم. ناس را با خودم داشته باشم. مردم را با خودم داشته باشم. عباد را داشته باشم. بعد عباد را میخواهم داشته باشم برای اینکه تو مسیر عبودیتشان کمکشان کنم و کمکم کنند. پایگاه رأی اجتماعی میخواهم از دست ندهم. آن عزت اجتماعی و سیاسی میخواهم از دست ندهم. اعتبارم بین مردم میخواهم از دست ندهم. این همان یکی از ناس شدن است. همان امعه است.
ولی وقتی که از حیث عبد بودن با اینها ارتباط برقرار کردم، این حقیقتش پناه بردن به «رب الناس» است. این مصداق پناهندگی به «رب الناس» است. چون من دیگر از جنس ناس دیگر نیستم. چون معادلات من و مبادلات من و رفتارهای من، ارتباطات من بر مبنای ناس نیست. میدانم من میخواهم با یکی از ناس ارتباط برقرار کنم. من یک «من» نیستم. وقتی از امعه بودن خارج شدم، بر مبنای عبودیت رفتار میکنم. «ماعون». دیدی کسی که دین را تکذیب میکند: «كَذَٰلِكَ الَّذِی...» (کسی که). خیلی جالب است. تکذیب دین میکند، پیغمبر دروغ گفته. تکذیب دین کاری میکند. نه یک کاری را نمیکند. خیلی جالب است. نمیگوید یک کاری دارد میکند، میگوید یک کاری باید بکند، نمیکند. ترک فعل کرده. این ترک فعل به معنای تکذیب است. تکذیب دین است. فعل چه بوده؟ باید تشویق میکرده به اینکه به یتیم برسند. تشویق نمیکند. از آبرو نمیگذارد برای اینکه بقیه بیایند به مسکین کمک کنند. آبرو چه چیزی است؟ همان حیثیت روی ناسش باید پا بگذارد تا عبد بشود. مردم! من بیایم گدایی کنم برای یک گدا از این اعتبارم. نمیزند. من که نمیخواهد بین مردم خراب بشود. بین مردم، بین ناس. اگر از این فاصله گرفت، من تشویق کرد به اینکه طعام مسکین بدهید. این عبد شدن است. بعد جلو تکذیب دین را میگیرد.
من از ماعون میگذرم. «الَّذِينَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ» (کسانی که در نمازشان). تو نمازمان توجهی که نماز برای اینکه من متوجه بشوم به عبد بودنم. مصلی که تو نماز توجه به عبد بودنش پیدا نکند، این جز «صابون» نیست. این با نمازش بالا نمیرود، بلکه میرود تو «ویل». همه این دستورات از کار و برنامه برای اینکه من متوجه به عبودیتم بشوم. «یَا أَیُّهَا النَّاسُ». آی ناس، عبد بشوید. به ناس خطاب میکند. میگوید شما ناسید؟ «یَا أَیُّهَا الْعِبَادُ». «فَبَشِّرْ عِبَادِی». بشارت بده به عباد من. «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ». انس آفریدم. انس آفریدم که عبد بگیرم. میخواهم ناس اصلاً کار دین چیست؟ کار انبیا چیست؟ ناس میگیرند، عبد تحویل میدهند. حیوان که نیست که اختیار دارد، اراده دارد، نکول دارد، تسلیم نمیشود، حرف گوش نمیدهد، به راه نمیآید. بالاخره ناس. این درگیری انبیا با ناس است.
ولی اگر تابع شدند، «آمَنُوا» میشود. میشود «اولوالعلم». خیلی تعابیر دیگر. اینجا «يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ». میگوید تو را یک عده میآیند میگویند: از این ناس، یک عده از ناس میآیند میگویند: از اینها. از این مومنین چشم ما باهات خوب میشویم. ملت ما برگرد. «بِالْغَدَاةِ و الْعَشِیِّ». اینهایی که «يَدْعُونَ» دیگر اینها ناس نیستند. اینها داعیاند. گمان دارند به اینکه دیگر افتادند تو این فضا که انگار یک خبرهایی تو عالم. این دیگر از نسل انگار عالم صحاب دارد. از اینجا شروع میشود. ها. از اینجا خوشرو شروع میشود. میگوید که «خَاشِعِينَ». نماز سنگین است، مگر برای ربّ. «إلى رب الناس». اینها همینقدر افتاد تو این وادی که انگار ما یک «ربّی» داریم و به سمتش میرویم. خوشرو. دستورات برایش راحت است. آمده تو حُسن و اُدْخُلْهُ، و پناهندگی به خدا. اینجا دیگر دستورات برایش راحت است. فضا فراهم است. امکانات بندگی آماده است. تا وقتی بین ناس است، این دستورات سنگین است. «إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ»، بنا بر ناس بودن، امعه بودن باشی، پذیرش این دستورات برایش سنگین است. راهش این است که بعد از ناس دربیاییم، برویم به سمت رب العالمین. آن وقت راحت میشود، سبک میشود. هرچی به سمت رب الناس حرکت تندتر میشود، این دستورات سبکتر میشود.
لذا فرمود که: «صَابِرُونَ، نَحْنُ نَصْبِرُ وَ شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَ الْکُتُوفِ». فیزیک میگویند که وقتی یک جسم ثابت میخواهد سیال بشود، به حرکت بیفتد، این نیاز به اصطکاک دارد و اصطکاک اولیه برای حرکت بیشترین اصطکاک است. و هرچقدر در حرکت سرعتش بیشتر بشود، اصطکاکش کمتر میشود. ماشین میبینید دیگر. ماشین وقتی روشن میکنی تو دنده یک که میگذاری، سرعت منفجر میشود. دنده دو که میروی بیشتر میشود. دنده پنج که میروی دیگر مثلاً از ۸۰ و ۹۰ که وارد دنده پنج دیگر تا ۲۰۰. هی فضا انگار بازتر میشود. این اصبر است، نه که این کمال بیشتر از ما دارند. کمال نیست. بیش از شما دارد. مثبت برای شیعه است. نه این درگیری و تزاحمش بیشتر است. خدا که نخواسته ما تو فشار باشیم. فشار ندارد اینجا. مسافرت که میروی، بچهها خیلی اذیتاند. ولی اذیت بودن به خاطر بچه بودن است. بچه بیش از شما اذیت میشود. شما پیادهروی اربعین میروی. بابای پیادهروی کرده ۸۰ کیلومتر، بچه همه مسیر را توی کالسکه بوده. بابای پیادهروی کرده، هر جا رسیده بابای صف ایستاده، بابای غذا گرفته. بچه همش توی کالسکه. بیشتر از همه خسته شدهاند. درست است این خستگی اذیت است. به حسن حساب بچه بودن است. اگر بزرگ بشود، اصلاً اذیت نمیشود. فشار تحمل میکنیم. آن هم بین ناس بودن است. حرکت با اضطراب به جایی بند نیست، «دالون» نیست. شما نخواهی با اینها اینور آنور بشوی، اذیت میشوی. برمیگردد از این حیطه که درآمدی، میروی به سمت رب الناس. دیگر هی سبک میشود. تو دیگر اصطکاک دیگر نداری. تزاحمی.
یک چند دقیقه دیگر این بحث را تا جایی برسانمش. تو «ناس» چند تا دیگر روایت بخوانم برایتان. «یا اباذر»، پیغمبر به ابوذر فرمود ۷۴. «به آدمی به همه فقه نمی رسد». «حَتَّی یَرَى النَّاسَ —حَتَّی یَرَى الْخَلْقَ— فِی جَنْبِ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمْثَالَ الْأَبَاعِرِ». اباعر گفتند جمع نه با «عین»، اباغر است. و معناش هم خدمت شما عرض کنم که این گله شتر. به همه فقه نمیرسیم، مگر اینکه ناس را در برابر خدا، مثل گله شتر بدانی. «أَدْثُمَّ یَرْجِعُ إِلَى نَفْسِهِ بَعْدَ ذَلِکَ فَیَکُونُ هُوَ أَحْقَرُ». (بعد به خودت مراجعه کنی. فیکون هو احقر). ببین از همه اینها باز تو از اینها پستتر هستی. پست بودن خود، حقیر بودن خودت را بهش التفات داشته باشی. ولی ناس را هم تکیهگاه ندانی.
چرا ریا میکنیم؟ زیرساخت همه معارف ها. ریا چرا شکل میگیرد؟ نیاز خودم دانستم. موثر ندانستم. متأثر دانستم. خودش تأثیرپذیر است نه تأثیرگذار. من هزار بار هم که جلوی این دیوار خم بشوم، سر کج بکنم، چکار بکنم، تأثیرگذاری تو زندگی من چیست؟ کجای زندگی من نقش دارد؟ تکیه بدهم در این حد قبولش دارم. خیلی دقیقتر شدم. در این حد هم قبول ندارند ؛ این مظهر اسمایی از اسمای خداست. این کتابش، حضرات را نشد کامل بخونیم. شجرة ثالثه. کتاب شزرات فوقالعاده است. همه مباحث عرفانی کرده است. ایشان عجیب غریبی است. وقتی منشأ اثر ندانستم، نمیخواهم او را جذب بکنم. او را داشته باشم. از این جهتها، نه از آن جهت عباد بودن دین من.
بنده به این است که من دین شما را نگه دارم. اگر دین شما آسیب دید، دین من هم آسیب میبیند. اینجا مراقبت از شماست. به خاطر اینکه دین خودم حفظ بشود. که آیات قرآن هم تو این زمینه زیاد است: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا». اعتصام به چیست؟ به حبل الله. همه با هم بگیرید. یکی جدا بشود، همه را میکشد پایین. یکی از این کنده بشود، به پای شما آویزان میشود و به پای شما رو میکند. کمکش کن بیاید طناب را بگیرد. خوشحال نشو. بگو: از طناب رها شد. دیگر طناب کنده بشود، همهتان را شل میکند. یک وقت من دینم را میبینم در معرض آسیب. یک چیز حی جنبه «ناسیت»: اعتبار من در معرض خطر است. جایگاه اجتماعی من، شغل من، رزق من. بله، من اگر فالو و چند کا برود بالاتر، اینفلوئنسر میشوم. بعد تبلیغات بهتر میگیرم. بیشتر نان در میآورم. چهره میشوم. با شرکتهای بهتر و پولدارتری قرارداد میبندم. ناس را داشته باشم. لاکش کنم یا ریپلایش کنم. یک جوابی بدهم. گرم بگیرم. به من سلام میدهند. لبخند بزنم. همین لبخند دو تا وجه دارد. کامل با همین لبخند. مردم یک طایفه میروند جهنم، یک طایفه میروند بهشت. پوشیدی برای اینکه ناس ازت تعریف بکنند. تا وقتی این پیراهن تنت است، ملائکه دارند لعن تسبیح گرفتهاند. لعن او ایجادی، نه دو آیه به معنای اینکه مثلاً درخواست بکنند. هی دارد دورت میکند از خدا. رحمت دارد دور میشود. رحمت مال کیست؟ مال عبد است. ذکر و رحمت پروردگار برای عبد است. اگر خودت را تو چهارچوب عباد دیدی، ربط تو با مردم تو چهارچوب عباد دیدی. هر رفتاری که کردی، منشأ جلب رحمت میشود. رحمت خدا شامل حال تو. لبخندی هم که میزنی، رحمت جاری میشود. ولی با وجه ناس اگر لبخند بزنی، دور میشوی. آنجا خدمتم که بکنی، مبنایش ریاء است. نمیداند خدا میبیند. تو راهی. کی میدانی کی دارد میبیند؟ رؤیت کی مهم است؟ اگر عبد باشد، رؤیت خدا برایش مهم میشود. آن منشأ اثر خوب است. راضی. خوشت آمد. ولی وقتی که به ناس کار دارد: لقمه تو دهن است. ازم راضی. خوشت آمد. به این دارد میگوید: خب این الان این شد. رفت. کنار هم ببینیم. مرتبط است. یک حقیقت است. آدم لذت میبرد از این موارد. یک کم دیگر بخونیم. نرفتیم. حالا کلمه ناس بعد حضرت فرمودند که: «عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ وَ أَخٌ فِي کِتَابِ اللَّهِ وَ جَارٌ فِي بِلاَدِ اللَّهِ». (او بندهای از بندگان خداست و برادری در کتاب خدا و همسایهای در سرزمینهای خداست). ببین نگاه را. این یک عبدی از عباد خداست. یک برادری در کتاب خداست. عبد سیاه نشستم مثلاً. جاتون خالی همین الان یهویی مثلاً با فلان عبد. سیاه و دمی و نظر مثلاً قیافه زشت بیریختی رئیس و وزیر و وکیل و سرمایهدار و کارتون. برای اینکه من معتبر بشوم بین آن ناسی که این کارها برایشان ارزش است. نه از آن جهت که من چون خدمتی به یک عبد کردم، میخواهم بین عباد دیده بشوم و یک ایجاد گفتمانی بین عباد بکنم. خیلی فرق میکند دیگر. مدح عباد برایت مهم باشد. مدح الناس خیلی مهم است. کدام طایفه برایت کف بزنند؟ کیا لایت کنند؟ با چه حیثیتی لایت کنند؟ رهبر انقلاب دوست دارم برایت کتب من التقلید بنویسند. از وقتی مینویسد، کتابها دیده میشود. فروش میرود. فلانی ببیند. عالم فلان. نه. ته ماجرا که میشکافی، به این است که این آقا یک اعتباری دارد. یک جایگاهی دارد. حرفش بُرش دارد. مسلط به مبانی است. میخواهم ببینم که او با آن مبانی که او فهمیده و حل و فصل کرده، با خودش. امام هادی علیهالسلام ارحم الدین. این تأیید از باب عرضه است. این خیلی فرق میکند با آن تأیید از باب اینکه من یک پوششی بشود برای اینکه بتوانم بین ناس اعتبار پیدا کنم. یک رونقی مثلاً کار بگیرد. «برادری در کتاب الله و جاری در بلاد الله». یک همسایه در بلاد خدا. نگاه توحیدی. «یَجمَعُنَا وَ إِیَّاهُ خَيْرُ الْعِبَادِ». آدم بهترین باباها، من و این آقا را جمع کرده. حضرت آدم و «أَفْضَلُ الْأَدْیَانِ الْإِسْلاَمُ». مرکز اجتماع ما کجاست؟ شهروند بودن اعتبارات است. من و تو ایرانیایم. پول ما را چرا تو سوریه خرج میکنی؟ تو الان مبنای اجتماع و افتراق چیست؟ الان جالب است. کرمانشاه و عراق با هم زلزله آمده بود. اگر بعد شما پول را تا اینور مرز خرج میکردی، خیلی کار خوبی بود، برایت کف میزدند. از انسانیت خارج شد. از اسلام خارج شد. از چی خارج شد؟ مرزی که خودت طراحی کردی که آنور اگر باشد، نباید بهش داد. اینور اگر باشد، این اصلاً یعنی چی؟ ربوبیت ناصر یعنی مرزکشی میکند: اینها آری، آنها نه. اینها با ما، آنها خارج از ما. به این بده، به آن نده. شاخص چیست؟ اسلام. این پناهندگی به رب الناس است.
اگر شاخص اجتماع و افتراقت خدا شد، یعنی پناهنده به خودش است. اگر شاخص افتراق و اجتماع مردم شد، یعنی پناهنده به مردم شد. «یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ». مشکل به پیج من. همساده ذوالجنابِ جنوب داریم. نزدیک. یک جار با فاصله داریم. تفکیک کرده. بعد تو خود مثلاً اقوام میگوید: «اونی که طبقهبندی کرده. طبقه یک، طبقه دو، طبقه سه بیشتر باشد تا طبقه یک. محرومی هست به طبقه دو اگر تظاهم پیدا کرد به این معنا آره. به این با این دستهبندی من ۲۰۰۰ تومان دارم. برادر من هم نیاز دارد، پسرخاله من هم نیاز دارد. تاول با این. چرا که به خانه رواست؟ به این معنا درست است. ولی به آن معنا که نه. دو تا حرفه که جامعه را پناهنده به خدا میکند، دو تا جمله: به من چه، به تو چه. نداریم. وقتی این دو تا از بین ناس گرفته شد، این پرونده به خدا شده. کسی که میگوید: به من چه، به تو چه. این هنوز جز ناس است. دایره عباد، دایرهای که به من چه، به تو چه معنا ندارد توش. انسان جهانی. فتوت و این حرف ها. رعیت. ناس نیست رعیت. رعیت ستون دینند، نه ناسها. مردم «لَعِبُ الْعَامَّةِ مِنَ الرَّعِیَّةِ عِمَادُ الدِّینِ». این عامه از رعیت، اینها که اهل مراعات یک سری ضوابط و حدود مراعات. تو یک نامه مالک، حضرت میفرمایند که: «عماد الدین»، ستون دین، عامهای از رعیت. عموم مردم ستون دینند. بله. خب این با آن دموکراسی نباید قاطی بشود. دموکراسی به رعیت کار ندارد، به ناس کار دارد. ناس را مدیریت میکند. جهت میدهد. اصلاً پروپاگاندا کارش روشهای عملیات فریب مردم. مردم مدیریت افکار عمومی. افکار عمومی به معنای ناس. مدیریت هوای نفس. نه عوام. عوام فارسی خودمان. فارسی. مدیریت هوای نفس، مدیریت غرایز. ناس و مبدأ غریزه. ترانه هوای نفس. شما بلد باشی که هوای او را جهت بدهی، کنترل بکنی، مدیریت بکنی، افکار را هم تو دستت است. مبانی پروپاگاندا. رعیت. رعیت یعنی اینکه راعی و اما «حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْوَالِی». طبقه رعیت، طبقه والی حقوقی دارند، تکلیفی دارند. والی یک سری تعهدات دارد درباره مردم باید انجام بدهد. رعیت هم یک سری تعهدات. اصلاً رعیت شده رعیت به خاطر اینکه در برابر این والی متعهد به یک سری ضوابط است. این میشود رعیت.
مخالفت با خواست مردم شرعاً و قانوناً. مخالفت با خواست مردم شرعاً و قانوناً مشکل دارد. نه شرعی، نه قانونی. خیلی جالب است. شرعی نیست، قانونی نیست. الان مردم لخت کنند، همه با هم تصمیم بگیرند. شرعی. اینجا مسئله که هست، این مغالطه اشتراک لفظی است. مردم، کدام مردم؟ مغالطه مردم. ما چند تا مردم داریم. مردم به معنای رعیت، مردم به معنای عباد، مردم به معنای مردم به معنای خلق. اما «شریک لک فی الخلق». خلق بالاخره این هم یکی از مردم است. از مردم دیدی. از ناس دیدی. چرا؟ چون مردم از دو حال خارج نیستند. یا برادر تواند در دین، یا شریک توام در خلقت. این حیثیت خلقیاش متفاوت است. اعتبار اجتماعی نمیخواهد بدهد به رأی او. میخواهد بگوید مراعاتش کن. حقوقش را ضایع نکن. ولی اینجا حقوق ضایع نکردنی است که همراه با رأفت و رحمت است. به آن رحمت نمیخواهد نشان بدهی. به دشمن ادا کن، ولی بدون رحمت «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ». رحما بینهم تنگ بکنم، بگویم فقط عباد، فقط حزباللهیها، فقط با اینها رحما. نه. بابت همینی که در خلقت شریک توام، بینهم به حسابش بیاور. مگر اینکه شاخ و شانه کشید. ضوابط را به هم ریخت. چهارچوبها را خراب کرد. ساختار را به هم ریخت. آنجا دیگر، آنجا دیگر جز مراتب دارد. شدت باهاش. اینی که گفت خواست مردم، اگر رعیت و خواست مردم منظور این است که خواستی که متناسب با حقوق و تکالیفی که به عهده گرفتهاند، میگویند ما دوست داریم تکالیفی که به عهده گرفتیم اینجوری ادا کنیم. زمان امام حسن مثلاً از باب استراتژی افشاگری و رسواگری حقیقت و هویت معاویه بود که این کار را انجام. مردم میگویند من دیگر تسلیمم. ماهایی که تو این جلسه جمع شدیم، همه با هم بنا گذاشتیم که اگر مثلاً کسی دیر کرد، بستنی بخرد. بعد میگوییم که آقا همه همینجور خواستیم که بستنی را دو روز بعد بده. خب بله، ما الان در این یک تصمیمی برای نحوه ادای تکلیفمان است. مخالفت شرعی نیست، قانونی نیست. خواسته بیاید قانون را جابجا بکند. تکلیف را جابجا بکند. اجتماع را نداشته باشیم. تکلیف را جابجا نمیکند، قانون را جابجا نمیکند. این دقیقاً مبانی سکولار و مبانی لیبرال و مبانی دموکراسی همینهاست دیگر که خواست مردم، رأی مردم میشود قانون. ولو همجنسبازی. خوانش التزامی حرف او. رسمیت بخشیدن به همجنسبازی. اسلامی که او میگوید. بله، همین است. دین لیبرالیسم دین است دیگر. شریعت در آن دین قانونی نیست. در آن دین شرعی نیست. راست میگوید، حرفش درست است. با یک دانه دیگر کلاهبرداری.
بحث چقدر دامنه دارد. یعنی من به آقا گفتم اولش «وَسْوَاسَ الْخَنَّاسِ» و اینها چکار بکنیم. آن خودش یک دهه بحث میخواهد. یک کفی از ارتباط است. الناس را ۱۰ سال بنشینیم صبح تا شب با همدیگر مقایسه بکنیم. از این جمله هم رد نشویم. قرآن است دیگر. حقیقت. فرمود که: «وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ يَرُدُّ مُنَاجَاتِنَا إِلَیْهِ». شاید هم در آینده روزگار ما را برگرداند. یک نکته حیثیت عبود جمع کرده به خاطر اسلام و برادر دینیمان احترام میگذاریم. چشم. بعد یعنی چی که یک زمانی اهل بیت هیچ وقت با خود توهمی کار ندارد. شاید یک روزی نیازت به او افتاد. نیاز کی؟ من کدام من؟ من توهمی. بله، ما تا میگوییم یک روزی. حالا یک وقتی من، امام معصوم به تو نیاز دارم. چه نیازی؟ اباعبدالله الحسین مگر رو نزدند به عبیدالله جُعْفِی؟ حاجت امام به این است. حاجت امام است. یعنی حاجت من اباعبدالله. من کارم لنگ توست. نه کار دین لنگ توست. «مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ». (کیست یاور من به سوی خدا). فلما احس منهم الکفر قال من انصاری الی الله. حضرت عیسی وقتی دید: من انصاری؟ شما را کمک کنیم. انصارالله. ما به عیسی، نه به آن من توهمی عیسی. بگو من حقیقی عیسی دارم کمک میکنم. کمک به آن حاجت من حقیقی. حاجت حقیقی من حاجت خداست. حاجت خدا یعنی چی؟ خدا مگر حاجت پیدا میکند؟ حاجت به دین خداست. نیاز ندارد که، کمکش نمیشود که. کار دین او، امر او، مسائل مربوط به او دچار آسیب شده. تو خلأ افتاده. مشکل پیش آمده. پیش نمیرود. حاجت. شاید حاجت ما یک روزی پول لازم دارم. پول میگیرم. کار خدا یک روزی یک قیامی میخواهد صورت بگیرد. من الان دارم صوات میکنم. حاجت او هست یا نیست.
حالا خیلی سریع تمامش کنم. آن روایت پیغمبر به ابوذر فرمودند که کسی به فقه نمیرسد. نه اینکه ناس را گله شتر بداند. انقدر بیاثر بداند. احقر بداند. نه اینکه از باب اینکه خودم را از آنها بهتر میدانم، نه. آنها هیچ، من هم هیچ. این پناهندگی به رب الناس است. از ناس فرار میکنیم. ولی فرارمان از ناس در واقع فرار به سمت خودمان است. پس سه تا فرار داریم. یک فرار به «انا» داریم که «انا ربکم الأعلى». یک فرار هم به خود ناس که اینها میشوند ناقص. این سه تا پناهندگی است.
امیرالمؤمنین توی خطبه متقین میفرمایند که اینها وقتی از مردم فاصله میگیرند، نزاع از باب تکبر نیست. تن تکبر نیست که اینجا این جمله را وقتی همام شنید، سکته کرد و از دنیا رفت. آخرین جملهاش این است. تواعد اینها از مردم اثر تکبر نیست. من که میگوید من که به تو نیاز ندارم. چرا من بیایم پیش تو؟ تو به من نیاز داری. تو باید بیایی رو بزنی. این هم ظاهرش است که دارد از مردم فرار میکند. از مردم دارد فاصله میگیرد. این هم ظاهرش «اعتزل عن الناس» است. ولی واقعش «اعتزل عن الناس» نیست. من به تو زنگ بزنم تو به من زنگ میزنی. من به تو زنگ نمیزنم. زنگ نزدم به تو. از باب این نیست که اینی که زنگ نمیزنم از باب این نیست که نمیخواهم قاطی تو باشم در آن افعال و صفاتی که مشکلدار میبینم و دارم پناهنده به رب الناس میشوم. نه از باب موقعی که من تو را رب میدانم. من محل رفع حاجت توام. نه تو محل رفع حاجت منی. میگوید نه تو محل رفع حاجتی، نه او محل رفع حاجت است. خدا محل رفع حاجت اوست. مثل شتر عاقل. این میشود کل فقه. اگر به این رسیدیم، کل فقه.
ادامهاش خیلی جالب است: «یَا أَبَاذَرُ لَا تُصِیبُ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ». چقدر ضابطه دارد اینها. چقدر دقیق است. «لَا تُصِیبُ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی تَرَی النَّاسَ کُلَّهُنَّ حُمَّقَاءَ فِی دِینِهِمْ وَ عُقَلَاءَ فِی دُنْیَاهُمْ». (ای اباذر، به حقیقت ایمان نمیرسی تا مردم را در دینشان احمق و در دنیاشان عاقل ببینی). کسی به حقیقت ایمان نمیرسد. ایمان همان اتصال به رب الناس است. مگر اینکه به آن حسی که تو را به فرار میکشاند، این حس است تا اینکه همه ناس را در دینشان احمق بدانی، در دنیاشان عاقل. تا این نگاه را به مردم نداشته باشی، به حقیقت ایمان نمیرسی. فرار نه، فرار به رب الناس نمیکنی. مردم را در دینشان احمق بدانیم. در دنیا راههای نان درآوردن را خوب بلدند. اسنپ بهتر است یا تپسی؟ بلدند. ولی اینکه آقا برای مثلاً قرب به اباعبدالله این ذکر اثرش بیشتر است یا آن ذکر؟ مثلاً زیارت عاشورا را صبح بخوانیم، اثر قربیاش بیشتر است یا ظهر بخوانی یا سحر بخوانی یا شب بخوانی. قرائت قرآن مثلاً. نسبت به دینشان حتی در حد ظواهر و شریعت و تکلیف. تو ارتفاعی که داری نماز میخوانی، سرت با پات ۱۰ تا انگشت فاصله. نماز مغرب شک کردی بین دو و سه. نداریم. این باطل است. ناس. ناس نه عباد، نه رعیت، نه خلق. نه اینها. نه. ناس نسبت به دینشان اینجور. تو دین، خدا کریم است؟ جدی نمیگیرند. تو دین احمقند. نسبت به مسائل دنیایی نه. خدا کریم نیست. اگر انقدر تو خرج شکر خانه بکنی، آخر ماه میلنگی. آقا خدا که کریم است. نه، تا ۵۰۰ تومان اگر خرج بکنی، کریم است. از اتاق. سخت نگیر دیگر. حال نداشتم. سخت نگیر. جهت نماز میخواند. گفت که این رو به قبله نکردیم چون بین مردم بد است. بین مردم بد است. ببین چقدر برایش مهم است حرف مردم. تو به حقیقت ایمان نمیرسی تا اینها را احمق ندانی. احمق نمیدانی، خودت احمقی. الان اینی که شنیدی نظرت چی شد نسبت به این آدم؟ میگویی چقدر احمق است. به سمت رب الناس در حرکتی.
بحثهای قرآنی واقعاً چند روز صبح تا شب با همدیگر اینها را بحث بکنیم. من به خود رپو میخواستم بحث بکنم. حالا «وَسْوَاسَ الْخَنَّاسِ» خودش صدر ناس. وسوسه تو کدامشان صورت میگیرد؟ در صدر نه قلب، نه فؤاد، نه نفس، نه روح. در صدر. چقدر معارف است. «در سینه مردمان وسوسه میکند». یعنی قرآن کتاب دم دستی تو دست طلبه نیست. یک کتاب دارم تو دستم است، گاهی میزنم یک کتاب دیگر هم نگاه میکنم. این نیست. کتابی که تو دست وسایل. این دم دستی است. این همش تو دستیاش است. یک وقتی ممکن است استثناء نیاز به قرآن هم پیدا کنم. بر فرض محال یک آیهای را علما هفت هشت ده تا کتاب فقهی. بحث آیه نیست تو قرآن. یک آیهای که فقها بهش استناد میکنند و در قرآن نیست. حالا ما از آخرین سوره هم شروع کردیم. رفته. حالا انشاءالله که خدا توفیق بدهد بفهمیم حقایق را. محرم میشویم به قول حافظ: «به عروس قرآن نقاب آن گه براندازد، که دارالملک ایمان خالی بیند از غوغا». دارالملک ایمان را. عروس حضرت قرآن. نقاب آن گه براندازد. که خالی بیند از غوغا دارالملک ایمان را. دارالملک ایمانت خالی از غوغا باشد. این عروس. عروس قرآن. چادر.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...