‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
توفیقی است که امروز خدمت عزیزان هستیم؛ فعالان فرهنگی شهرستان سوادکوه، شهر پل سفید. به همه عزیزان، بهویژه عزیزان پل سفید، اول از همه خدا قوت میگوییم بابت این تلاش مقدسی که دارند. انشاءالله خدای متعال بر توفیقات همگی شما بیفزاید. انشاءالله که این فعالیتها مورد نظر و رضایت مولا و حضرت بقیةالله الاعظم واقع بشود.
در مورد فعالیت فرهنگی نکاتی هست که حالا بهتناوب باید به مباحث پرداخته شود. مرور مأموریتمان - یا ما فعالان فرهنگی - در واقع بیانیه مأموریت ماست. در واقع، کار ما در امتداد کار انبیاست. خدای متعال در قرآن از کار فرهنگی تعبیر میکند: «وَالَّذینَ یُبَلِّغونَ رِسالاتِ اللهِ». رسالتهای الهی را تبلیغ میکنند. خب این خیلی عبارت مهمی است: رساندن رسالتهای الهی. خود پیغمبر هم بهعنوان مبلغ معرفی شده: «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ». یکچیزهایی بر او نازل شده؛ او مأموریت دارد که اینها را تبلیغ بکند.
یک سری چیزها را تبلیغ کرده. ما مأموریت داریم که در امتداد این تبلیغ واقع بشویم، در شعاع کار او کار کنیم تا این پیام بر خودش منتقل شود. محل وصول این پیام هم ذهن و دل است. خب، اول کسی که باید در برابر این پیام، محل وقوع باشد، این پیام به او برسد، کیست؟ تا ما پیام را دریافت نکنیم که نمیتوانیم پیام را برسانیم! اول باید به ما برسد، این پیام به ذهن و قلبمان باید منتقل شود تا بتوانیم این پیام را منتقل بکنیم. خود دریافت پیام یک سازوکاری دارد، بعدش تبلیغ یک سازوکار دیگری دارد.
بعضی آیات قرآن تعابیری دارد که حکایت از این میکند که پیغمبر پیام را میرساند، ولی هر کسی دریافت نمیکند. در مورد بعضیها تعبیر میکند به اینکه «فی آذانِهِم وَقرًا»؛ گوشهایشان سنگین است. بعضیها مردهاند: «اِنَّکَ لا تُسمِعُ المَوتی»، «اَو لا تُسمِعُ مَن فِی القُبورِ». آنها که تو قبرند... خیلی این تعابیر، تعابیر عجیبی است. اینها برای کارهای فرهنگی ما، محتوای بینظیری است. اینکه چه میشود یک کسی تأثیرپذیری ندارد در برابر پیام؟ و چه میشود که کسی تأثیرگذاری ندارد؟ اینها بحثهایی است که امروز در علوم ارتباطات و مباحث مربوط به رسانه و حتی در حوزههای امنیتی، جنگ نرم، جنگ شناختی، اینها جزء مباحث کلیدی و بنیادین تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. همه حول همین موضوع کار میکنند: چطور میشود یک پیام را منتقل کرد که تأثیر بگذارد؟ چطور میشود یک نفر را مقاوم کرد در برابر پیامهایی که تأثیر نپذیرد؟
این کشاکش و این جنگ، جنگ تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. در این میدان، در این نبرد، موفقیت مال کسی است که تأثیر بگذارد و تأثیر نپذیرد. بخش مهمی از مقاومت این است. یک بخشی از پیروزی که این ایام نصیب مردم غزه شد - انشاءالله مستمر باشد و وسیعتر باشد - به همین برمیگردد. مردم غزه تأثیرگذار بودند در این معادلات. خواستشان را سوار کردند به صهیونیستها و تأثیرپذیری هم نداشتند. صهیونیستها به اینها گفتند: «اینجا رو خالی کنید!» گوش ندادند. به اینها گفتند: «حماس تروریست است!» باور نکردند. تهدیدهایی کردند، باور نکردند. تحریفهایی کردند، دروغهایی بافتند: «نه باور نکن! حماس شما رو سپر کرده! بیمارستان شما رو سپر کرده! از اونجا تونل زده و داره مثلاً کار تروریستی میکنه!» خب، اینها هر کدام میتواند یک ملت را فلج بکند. اولین بیمارستانی که زده میشود، سریع میتواند این پیام تولید بشود که مقصر نابودی و حجم این بیمارستان، حماس است که اینجا را سپر کرده.
صهیونیستها و یهودیان، پدر جد شیطنت و دروغگویی و تحریف و خالیبندیاند دیگر. در طول تاریخ برنده این کار بودند. تو امت پیغمبر نفوذ داشتند دیگر. یک شخصیت عجیب و غریبی ما در تاریخ اسلام داریم که اصلاً عالم اسلام را کنفیکون کرده به نام "کعب الاحبار"؛ که شخصیت یهودی بوده و میآید مسلمان میشود. حجم وسیعی از روایات و اسرائیلیات ما توسط ایشان است. بزرگان ما هم در آثارشان به این شخصیت اشاره کردهاند که چقدر این آدم مخرب بوده در تاریخ اسلام و چقدر مؤثر بوده در سیاستگذاریها و تصمیمات کلان خلفا. مشورتهایی که میداد، چه اتفاقات بزرگی را رقم زد!
اینکه یک ملت مقاومت داشته باشد، نه فقط در عرصه جهاد نظامی، در عرصه جهاد رسانهای، در عرصه فکر، در عرصه فرهنگ، در حوزه بینش و تحلیل. ما امروز جامعهمان بهشدت آسیبپذیر است در عرصه تحلیل. تحلیلهای غلط در جامعه نفوذ پیدا میکند. امروز داعشی نمیتواند در سرزمینهای ما نفوذ داشته باشد. الحمدلله، در این شهر شما، در این استان شما، یک عنصر مخرب امنیت جایگاهی ندارد. یک کسی بخواهد عملیات تروریستی انجام بدهد، حمله بکند، ماشینی را بمبگذاری بکند، تیربار ببندد روی مردم، هم زود دستگیر میشود، هم زود محکوم میشود، هم مردم با هم همدستی و هماهنگی دارند علیهش. مردم در این عرصه مقاومت دارند و روشن است و میشناسند.
ولی در تحلیلی که یک داعشی میتواند بدهد بهعنوان تحلیل مخرب، آن سازوکار امنیتی را از تو متلاشی بکند، در این چقدر مقاومت داریم؟ چقدر پیروزیم؟ چقدر نفوذناپذیریم؟ چقدر قدرت داریم که یک حرف غلط نفوذ نکند؟ یک تحلیل غلط نفوذ نکند؟ مردم مقاوم باشند، تأثیرپذیر نباشند، و بلکه تأثیرگذار باشند بر آن جریانی که دارد تولید میکند. حالا ایام انتخابات نزدیک است دیگر. شما بهزودی دوباره خواهید دید این قضایا را. آن جریانی که پارسال دلش خوش بود به این بیبندوباریها و بیحجابیها، امسال دوباره طمعش به صندوق رأی است! میداند که از جای دیگر به چیزی نمیرسد. باید دوباره برگردد به صندوق رأی. دوباره میبینید اینها میآیند برای رسیدن به صندوق خواهند کرد، چه دروغهایی خواهند گفت! خوب، چقدر جامعه ما مقاوم است؟ چقدر مردم مقاوماند؟
این عنصر تأثیرپذیری و تأثیرگذاری؛ تأثیرپذیری از حق و تأثیر نپذیرفتن از باطل، آن چیزی که اول خودمان باید داشته باشیم، بعد بهعنوان فعال فرهنگی باید منتقل بکنیم. این ویژگی، آن ویژگی است که اگر منتقل شد، دروازه باز میشود برای فعالیت فرهنگی. سد فرهنگی اول ورشکسته بشود. خیلی جاها ما اصلاً زمینه گفتگو برایمان فراهم نمیشود، اصلاً سازوکارمان غلط است.
یک دانشگاهی ما را بردند؛ ضربالمثلی شد دیگر. این سری برای ما خاطره ماندگاری شد. پریروز دوستان یک دانشگاهی ما را بردند تو همین استان دیگر، نمیگویم کجا، کدام شهر. حالا چقدر هم قبلش دوستان زحمت کشیده بودند در مسیر و راه و هزینه و هماهنگی و دو سه ساعت مثلاً رفتمان تقریباً طول کشید. تو یک روز شلوغی هم بود و اینها. سر ظهر هماهنگ کرده بودند. این جلسهی دانشگاه به این نحو بود. تصور ما این بود که مثلاً میرویم تو دانشگاه و دو تا کلاس را این دوستان هماهنگ کرده بودند که ساعت آن کلاس را بدهند به ما و جلسهی پرشور. خب، ما تجربهی این جلسات پرشور دانشجویی را داشتیم. بنده وقتی تو یکی از دانشگاههای تهران، سال ۹۰، فروردین ۹۰، ظهر جمعه سه ساعت جلسه داشتم. سال ۹۰، ظهر جمعه، تو سالن همایش، خیلی هم کمسنوسالتر از حالا بود.
آمدیم تو این جلسه و وضعیت جلسه و دکوپاژ صحنه و همهچی و اینها. شروع کردم، دیدم اصلاً امور جمعیت به ما نگاه نمیکنند؛ یعنی اصلاً این کراهت میبارید از کسانی که نشسته بودند. گفتم که: «من تا ساعت ۵ وقت دارم خدمتتان باشم.» جلسه را گفتم: «میخواهید ۳، یک ربع به (۳) تموم کنیم؟» گفتند: «آره.» گفتم: «آره، آره.» گفتم: «خب پس هیچی! اصلاً شروع نمیکنیم.» اساتیدشان آنجا نشسته بود. یک بحثی را انداخت که مثلاً ما شروع کنیم، فکر میکرد مثلاً فضا گرم میشود. گفتیم و گفتم: «آنهایی که دوست دارند ما بحث را همینجا تموم کنیم صلوات بفرستند.» همه بلند صلوات فرستادند. خب، پس دیگر راحت باش!
بازی مسئولین اصرار به اینکه جلسه... حالا بماند که اصلاً سازوکاری که در نظر گرفته بودند، معرفی موضوع، همهچی یک داستانی داشت. بعد دیگر جلسه آرامآرام ۸۰ درصد جمعیت رفتند و ما هم دیگر محترمانه تموم کردیم. خب، خیلی صحنهی عادی نبود؛ یعنی مشخص بود یک جای کار تو مدیریت جلسه میلنگیده. بعد یکی از این اهل جلسه آمد بیرون، گفت: «آقا اینها را به زور مثلاً از کلاس برداشتند آوردند. بعد مسئولین دانشگاه آن صف اول نشستهاند. یکی هم اگه یک کلمه حرفی، سؤالی بپرسد، این برایش داستان میشود و همه میترسند.» و بعد با جبر و اکراه و بعد مثلاً بسیج دانشجویی تو این دانشگاه آنقَدر هم محبوبیت و مقبولیت هم ندارد. و این خودش اینجا به ذات منفور است. یکی هم که اینها برداشتند آوردند.
بعد با یک عناوینی هم که آن هیچ! طرف سابقهی ذهنی بهش نداشته و آمادگی و علاقه و فلان و اینها نداشته. و خود متولیانی هم که برگزارکنندهی جلسه بودند، نمیدانستند چندچندند؟ جلسه چیست؟ موضوع جلسه چیست؟ بعضیهایشان. خلاصه هزار و یک اشکال. این از آن جلساتی بود که من تا شروع کردم، دیدم هر یک دقیقهای که بخواهم حرف بزنم، ضدتبلیغ است. اصلاً بودن من تو این جلسه ضدتبلیغ بود. یعنی آنقدر جاهلانه و ناشیانه این سیستم چیده شده بود برای ارائهی بحث که هر حرکتی شما انجام میدادی، باخته بودی.
داستان معروف که آقای قرائتی رفته بود مدارس تهران. آمده، چطور بچهها را مثلاً تو حیاط جمع میکنند؟ پرسیده بود که این ساعتی که الان اینجا برای من سخنرانی گذاشتند ساعت چیتان بوده؟ گفتند: «آقا زنگ ورزشمون بوده.» خب بچهها زنگ ورزش را خیلی دوست دارند دیگر. برعکس همهی زنگها، زنگ ورزش را خیلی دوست دارند. زنگ ورزش اینها را گرفتند، آخوند بیاید صحبت کند. آقای قرائتی واقعاً اوستادی است در زمینههای کار تربیتی و فرهنگی و اینها. خدای متعال ذوق خاصی به ایشان داده، میفهمد، تیزی دارد. میگوید: «گفتم که آقا الان بهترین کار تبلیغی برای روحانیت این است که این بچهها را برگردانید به زنگ فوتبال.» فکر میکنم یکی از آنها که تو آن جلسه بوده، جبلی، مسئول صداوسیما، بوده است، که میگوید: «خاطرهی ماندگاری شد برای ما و ذهنمان عوض شد اصلاً نسبت به یک آخوند که این مثلاً آمد ما را از سخنرانی خودش، سخنرانی خودش را تعطیل کرد که بچهها به فوتبالشان برسند.»
خب، این تراز بندیهای نابخردانه و این برنامهریزیها، اینها خودش عناصر نامطلوبی است در تأثیرگذاری. یعنی خود اینها مسدود میکند مسیر تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را. اینها خیلی مهم است. ما فکر میکنیم یک چیزی چون حق است، در هر ظرفی میشود ارائه کرد؛ با هر بیانی میشود گفت. یک نفر چون حرفش درست است، دیگر نیاز نیست که دقت داشته باشد به آن ظرفی که برای ارائهی این محتوا در نظر گرفته. یک نفر چون حرفش باطل است، دیگر همین صرف باطل بودن کفایت میکند در اینکه اثرگذار نباشد، مردم دیگر از آن تأثیر نپذیرند. اینها خیلی نکات مهمی است.
در خود آیات قرآن هم شما این را میبینید که خدای متعال به انبیا این نکته را تذکر میدهد. جزو آیات بسیار عجیب قرآن که بنده هر وقت یاد این میافتم، هی میگویم: «خدایا، من که نمیفهمم چی گفتی اینجا.» آن وقتی است که دارد به موسی و هارون میفرماید که: «برید با فرعون حرف بزنید.» «اِذهَبا اِلی فِرعَونَ اِنَّهُ طَغیٰ.» بریم این طغیان فرعون، خیلی پدرسوخته است، خیلی نامرد است، آدمکش است. چند هزار تا بچه کشته. ما را هم که آواره کرده. بریم بزنیم تو دهنش دیگر، پدرش را در بیاوریم، داد بزنیم و «آی مردم، ما آمدیم دیگر، بزنیم فرعون را با همدیگه بترکانیم!» میفهماند که: «فَقُولا لَهُ قَولًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشیٰ.»
خیلی تعابیر عجیبی است. نری همینجور بیهوا - به قول رفقا - بیدست بزنی. یک حرکت بیمنطق انجام بدهی. میروی یک قول لین محکم حرف میزنی. «قَولًا سَدیدًا». «قُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا» قرآن گفته هم سدید حرف بزن، هم لین. بعضیها فکر میکنند «قول سدید» یعنی با داد و بیداد و تندی و با تیزی و با جسارت و تهور و پریدن و موزهی حقبهجانب. و این حقبهجانبی ما هم یکی از آن گرفتاریهایمان است.
نه، قول لین داشته باش. قول لین، باز نه یعنی بری آنجا از جنس اینها بشوی. یکی از این مسئولین ما که نمیدانم چرا آقای رئیسی بهعنوان وزیر انتخاب کرده، واقعاً هنوز نفهمیدم، قابل فهم نیست برایم، قابل هضم نیست. تازگی برگشته گفته که: «اگر مثلاً حضرت ابراهیم الان زمان ما بود میخواست برود با این ستارهپرستها جلسهای داشته باشی، یک شب فالوده بخوری که اینها را جذب بکند، ۱۰ تا نهاد امنیتی پدر این را در میآوردند.» حرف ظاهر خیلی جالب است. ۱۰ سال این آقا رئیس صداوسیما بوده! یعنی من کمرم میشکند وقتی یاد این میافتد، خدای من! مملکت از دست چهها حفظ کرد؟! چه کسانی ما شدیم ۸۰ میلیون که بماند؟ با که هستیم؟ خدا این انقلاب را تا حالا حفظ کرده. یعنی کسی که اینقدر پیاده است تو تحلیل سیاسی و اعتقادی، تو ابتداییات میلنگد. دستش رسید بهشان، از او بپرسد: «آره، خب این اصلاً این فالوده نخوری! ماستها و قیمهها را با هم قاطی کرده، آورده. همهچی با همدیگر هم زده.
قیاس مع الفارق: بیربط بین چی و چی؟ زمان تقیه با زمان حکومت؟ فرق این دو تا! بعد حضرت ابراهیم، آن واکنشی که با ستارهپرستها مثلاً داشته، خوب همین حضرت ابراهیم مگر در زمان حضرت ابراهیم قوم لوط نبودند؟ با همان مدل با این قوم معاشرت بشود، اینها را جذب بکند؟ از این مسئولین دو واحد اکابر بهشان یاد بدهیم ابتدای دین.
حالا با خود شخص خیلی کار نداریم، با حرف کار داریم. و اینکه وقتی بله، و اینکه به هر حال وقتی این حرف از زبان یک مسئول بیرون میآید که سالها نهادهای اصلی فرهنگی و رسانهای و تبلیغی مملکت دستش بوده، خب خیلی آدم دچار وحشت میشود، وقتی کسی اینقدر تحلیلش نسبت به مسائل غلط است. حالا عرض بنده این است: این مسائل را با همدیگر قاطی کردند. بله، قول سدید با قول لین، این هر دو تا باید با همدیگر باشد. حضرت ابراهیم علیه السلام و این شیوههایی که اتخاذ میشود، هر جایی به فراخور خودش.
بله، امروز در زمان ما مثلاً یک کسی بخواهد برود، اولاً خود نهادهای امنیتی برای نفوذ تو بعضی جریانات هزار تا این کارها را میکند. فالوده که... ولی این مقایسه با اینکه مثلاً الان یک نفر مثلاً دوست دارد برود یکم قاطی اینها بشود با همدیگر، حالا یک چیزی هم بخورند، شبیه کار حضرت ابراهیم است و نهادهای امنیتی ما مثلاً اینجورین که جنس کارها را برنمیتابند مثلاً. یعنی یک وجههای اینجوری درست کردند از نهاد امنیتی. حالا غرض بنده تحلیل این چیزی که ایشان گفته نیست که بحثش مفصل است که حالا داستان حضرت ابراهیم چی بوده و اصلاً اصل قضیه چی بوده؟ مقایسه چقدر بیربط بوده بین آن زمانه با این زمانه؟ زمانهی تقیه با زمانهی حاکمیت چقدر با همدیگر متفاوت است؟ با زمانهی اقتدار چقدر متفاوت است؟ بعد اصلاً استفادهای که از این حرف قرار است بشود چقدر بیربط است؟
حالا به اینها کار ندارم. غرضم این است که متوازن نگاه کردن به هر دو تا را با همدیگر داشتن است. که شما از یک بستری استفاده بکنی که موانع تأثیرگذاری را بردارد، زمینههای تأثیرگذاری را ایجاد بکند. خود حضرت ابراهیم هم تو همین داستان به همین نکته توجه دارد. حضرت موسی به همین نکته توجه دارد. هر کدام دارند از این شرایط استفاده میکنند برای اینکه این پیام درست است که حق است. حضرت ابراهیم صاف نمیایستد بگوید که: «شما ستارهپرستید! خاک تو سرتان کنم! آدم خدا را ول میکند ستاره میپرستد؟!» فیلم سینمایی! سناریو نوشته.
حضرت ابراهیم خیلی جالب استها. تو مسابقهی شهروند و مافیا میگویند: «همیشه برد با آن کسی است که سناریو دارد.» مثلاً این مافیاها سناریو دارند. شهروندان وقتی سناریو ندارند، میبازند. بعضی شهروندان به حقاند. بعد یکهو میبینند به قول خودشان تارگت میخورد، اتهام میخورد. یکی که بهش اتهام میزند، میگوید: «این اگر شهروند بود به من اتهام نمیزد.» دیگر همان طرف مافیا میکند برایش. دیگر نمینشیند فکر کند داستان قضیه را در بیاورد که این کجاها دارد چه مسیری را میرود که معلوم بشود این مافیاست. شروع میکند داد زدن و سروصدا کردن: «آقا، دیگر من چه جور حالیتان کنم؟ این مافیاست! بفهمید دیگر! فلانفلانشده!» این داستان خیلی از ماهاست و کارهای تبلیغی و فرهنگی ماهاست که بدتر میکند قضیه را. بدتر میکند.
توی این دانشگاهها این را زیاد میدیدیم. بعضیها که حق به جانب بودند، آدمهای دغدغهمندی هم بودند، دلسوز هم بودند. میآمدند یکهو یک حرفی میزدند، صد تا کاری که با برنامهریزی و با سناریو چهار تا دانشجو، ۱۰ تا دانشجو، ۱۰ تا نهاد تدبیر با سنجش کار کرده بود، این آقا، این مسئول، این شخصیت رسانهای، این گاهی امام جمعه، این گاهی مثلاً نماینده مجلس با یک داد و بیداد و یک حرف بیمنطق و بیکله همه را به باد میداد. همه را خراب میکرد. مثل همین جملهی «مملکت مال حزباللهیهاست» یا آن جملهی «هرکی نمیخواهد باشد، برود.» که ممکن است اصلش هم حرف درست و حقی باشد، ولی اینقدر ظرف بیان این حرف غلط و فاسد است که هزار تا حرف حق را نابود میکند.
حرفمان درست است و اعتقادمان درست است و مثلاً استدلال داریم یا مثلاً باور داریم، پذیرفتیم، جان میدهیم برایش. همین دیگر کفایت میکند برای اینکه این دیگر باید پیش برود دیگر. این باید اثرش را بگذارد. در حالی که این نیست. اگر اینطور بود، حضرت ابراهیم علیهالسلام سناریو نمیچید برای برخورد با ستارهپرستها و خورشیدپرستها و ماهپرستها. حضرت موسی سناریو نمیچید برای برخورد با فرعون. هر کدام هم سناریوها متفاوت استها.
حضرت ابراهیم در برخورد با پدرش یک سناریو دارد. میگوید: «من برایت استغفار میکنم.» خیلی عجیب استها. روی اینها بنشینید فکر کنید. خیلی جالب است. در برخورد با نمرود یک سناریو دارد. در برخورد با این ستارهپرستها و اینها یک سناریو دارد.
حضرت موسی در برخورد با سامری یک سناریو دارد. در برخورد با فرعون یک سناریو دارد. در برخورد با قارون یک سناریو دارد. واکنشها. امیرالمؤمنین علیهالسلام در برخورد با خلیفهی اول و دوم و جریان سقیفه یک سناریو دارد. در برخورد با عثمان، خلیفهی سوم، یک سناریو دارد. در برخورد با معاویه یک سناریو و صراحت عجیب دارد که تا به حال روبروی هیچکس نداشت. هر چقدر آنجا خویشتنداری و سکوت بوده، مصلحتسنجی بوده، اینجا افشاگری و فریاد و رسواسازی و افشای واضح هویدا. بعد در حاکمیت حکومت خودش با جریانها و داستانهای مختلف، با همسر پیامبر یک واکنشی دارد، با طلحه و زبیر یک واکنش دیگر دارد، با خوارج یک واکنش دیگر دارد. بعد معاویه را تا ته قضیه میایستد، میگوید: «اینها را بزنید، تمامشان کنید.» خوارج میگوید: «دیگر پیگیر قضیه نباشید، ولشان کن.»
خیلی مهم است شناخت تعدد و تکثر کسانی که ما با آنها مواجهیم. امروز یک حرف جالبی رهبر انقلاب به بسیجیها گفتند: «بابا، هرکی که مبانی را قبول دارد، ولایت فقیه را قبول دارد، او دیگر دوست شماست دیگر. هرچی اختلاف سلیقه است، باید ندید گرفت.» اصل این قضیه وقتی طرف اعتقاد به ولایت دارد، وقتی مبانی را قبول دارد، اسلام را قبول دارد، جمهوری اسلامی را قبول دارد، ولایت را قبول دارد، دیگر تا هرجا این اختلاف است، رفت، اشکال ندارد! نمیشود او را جدا کنی، دورش کنی، بیندازیش بیرون.
حالا عرض بنده روی این موانع. خوب، موانع بعضیاش درونی است. مثلاً میفرماید که: «اینها در گوششان وقر است» یا مثلاً «اینها دلهایشان مرده است.» آیا آیهی عجیبی در قرآن داریم: «جَحَدو بِها وَ استَیقَنَتْها اَنفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًّا.»
میفرماید یقین هم مشکل را حل نمیکند. اینطور نیستش که اگر کسی به یک چیزی یقین پیدا کرد، لزوماً با شما همراه بشود. یک موانع درونی هست. اینها مانع تأثیرپذیری میشود. مانع فهمیدن نمیشودها! اینجوری نیست که هرکه فهمید، تأثیر بگیرد. فهمیدن یک مقوله است، تأثیر پذیرفتن یک مقولهی دیگر است. و ما یکی از اشکالاتمان این است که فکر میکنیم صرف فهماندن کفایت میکند و میخواهیم طرف مقابلمان را گاهی فقط به فهمیدن برسانیم. فهمیدن مساوی با تأثیر پذیرفتن نیست. میگوید: «خیلیها هستند میفهمند. یقینی هم میفهمند. ولی یک ظلمی تو وجودشان است. یک برتریطلبی تو وجودشان است.» اینها مانع میشود تأثیر بپذیرند، باور بکنند، بیایند همدلانه کار بکنند، همراهی بکنند. خوب اینها موانع تأثیرپذیری است.
در جریان تبلیغ و فعالیت فرهنگی باید مانعزدایی بکنیم. مانعزدایی خیلی مهم است. اول هم از خودمان باید مانعزدایی بکنیم. چون وقتی ما نفهمیم، قطعاً چیزی که درست نفهمیدیم را میخواهیم منتقل بکنیم، این خودش آسیب است دیگر. باید اول خودمان درست بفهمیم که حق قضیه، واقع قضیه منتقل بشود. آنی که پیغمبر گفته منتقل بشود. آنی که مطلوب است، منتقل بشود. این است که باید ما خودمان تو مسیر دریافت دنبال طهارت باشیم، دنبال پاکی باشیم، دنبال تزکیه باشیم. وگرنه محروم میشویم. وگرنه یک چیز معوجی دریافت میکنیم و یک چیز معوجی را میرسانیم. این بخش اول در تأثیرپذیری. حالا آیات فراوانی هم در آیات قرآن هست که بنده وارد آن بخش دوم در تأثیرگذاری.
اولاً ما به تأثیرگذاری باید نظر داشته باشیم. آیهی خیلی آیهی عجیبی است. میگوید: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشیٰ.» علیهم، آخرش چیست؟ «فَلَولا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیْهِم لَعَلَّهُم یَحذَرونَ.» خیلی جالب است. میگوید که: «بروید فقیه بشوید.» بعضی آیات قرآن فقط همان تیکه اولش. چقدر شنا بلدی؟ گفت: «۵۰ درصد.» «۵۰ درصدی که میرود تو آب را بلد است، درصد بیرون آمدن از آب را بلد نیستم.» بعضی از این آیات را ما ۵۰ درصدی یاد میگیریم. میگوید: «آقا، بروید فقیه بشوید! آیهی قرآن گفته باید بریم فقیه.» بعدش، «وَ لِیُنذِروا قَومَهُم». هم فقیه بشوید هم انذار کنید، تبلیغ کنید. هم یاد بگیر، هم منتقل کن. که خب، ما یک وظیفهای داریم آقا منبر بریم. وظیفهای داریم مثلاً کلاس داشته باشیم. وظیفه داریم مثلاً این بچهها را ببریم مزار شهدا. مثلاً اردوی جهادی ببریم. اردوی جهادی بیاوریم. اینها را مثلاً چند یادوارهی شهدا برگزار کنیم. کتاب چاپ بکنیم. زندگینامه بنویسیم. همین! ما وظیفهمان همینقدر است!
مطالب توجه داشته باشید، مطالب مهمی است. وظیفهی ما همین است؟ قرآن میگوید: «وَ لِیُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیْهِم لَعَلَّهُم یَحذَرونَ.» آن نتیجه حاصل بشود. یک جوری تبلیغ کن اثر حاصل بشود. یک جوری انذار کن حذر حاصل بشود. حذر، آن حالت پرهیز و تحول درونی است. یک جوری پیام را برسان تأثیرگذار باشد. یک جوری پیام برسان تحولبرانگیز باشد. خیلی وقتها، خیلی کسان اصلاً به این جنبه کار ندارند، یک چیزی از سر وا کردن و یک چیز سرسری. و بعد فکر هم میکند.
باید یک شوخی داشتیم تو دانشگاه با دوستان همکار، بعضی طلبهها مثل بنده که نا وارد بودیم و ناشی بودیم و اینها، گاهی میرفتیم جلسات دانشجویی حرفهایی میزدیم خسارت به بار میآورد. خراب میکرد. یک قضیه شده بود این دیگر دست گرفته بودیم بهعنوان سوژه. اینجا که میایی برای دانشجوها، نمازخانه و اینها، اینها هی مثلاً به چالش میخورند و مثلاً قبول، فاصله دارند میگیرند. مثلاً گفته بود که: «آره، این آقا، تأثیرات لقمههای حرام!» حیا کرده بود دیگر از نطفه و اینها چیزی نگفته بود. «تأثیر لقمههای حرام.» یک چیزی هم بین ما همینجوری هست که مثلاً: «آقا، لقمهها آلوده است و مساجد برای همین خلوت شده و نماز جمعه.»
بعد یکهو شما تو قضایایی میبینی که اینها کی میگفتی اینها لقمهاشان مشکل دارد و اینها؟ ۵۰ میلیون حاج قاسم! پس چرا یکهو اینجوری شد؟ لقمههایشان مشکل دارد و تشییع شهدا و خیلی اتفاقات دیگر. یکهو میبینی همه اینها پای کارند، تو میدانند، دل بستاند، علاقمندند. اینجا آن خلأ خودش را نشان میدهد که ما تو کارهای فرهنگی و رسانهای و تبلیغیمان چون این عنصر تأثیرگذاری را بهعنوان یک عنصر جدی بهش نپرداختیم و اصلاً درکمان از تأثیرگذاری درست نیست ها! حالا این هم باید در موردش صحبت شود که اصلاً معنای تأثیرگذاری چیست؟
قرآن تعبیر تأثیرگذاری را با کلمهی «حذر» به کار برده. تأثیرگذاری به معنای پرمخاطب بودن و دیده شدن و اینها لزوماً نیست. ببین، صداوسیما مثلاً فلان برنامه را ساخت. «خیلی برنامهی تأثیرگذاری بود.» چرا؟ چون مثلاً این مقدار بیننده داشت. خوب، بله، شما «بفرمایید شام» من و تو را هم اگر تلویزیون پخش بکنی، ۸۰ درصد مینشینند نگاه میکنند. من اینجا یک شب تو آلاشت میهمان بودم. البته با لباس نبودم. آمده بودیم حالا داستان مفصلی دارد. یک عزیزی ما را تو خیابان دید و گفت: «بریم خونه ما.» دیگر شب، اندر فضایل رضاشاه گلی ما را ارشاد کرد و خسته، هدایت ما را داشت. اینکه بالاخره قد این بزرگوار… بعد شبش ما خوابیدیم و صدای این چهار من و تو هم تلویزیون بالاسرمان روشن بود. ما زیر «بفرمایید شام» خوابیدیم و خلاصه… گفت: «بفرمایید!» بله! خلاصه آنجا با این حقیقت مواجه شدم که چقدر برنامه بله تأثیرگذاری! بله!
عرض کنم خدمتتان که گاهی اینها را خلط میکنیم دیگر. یعنی تأثیرگذاری را به این میدانیم که چقدر مطابق با هواها باشد. خوب دقت بکنید! خیلی مطالب مهمی است. هی میخواهیم سعی کنیم یک جوری تطبیق پیدا کند با اهوا مردم، با غرایز، با شهوات. برنامه تصویر میزنی، لبهای نداشته باشد، به هیچجا گیر نکند، به هیچجا قلاب نشود، هیچ چیزی نداشته باشد. خوب همچین دورشو گرد در میآورد به هیچ جایی برخورد ندارد! اسمش نفاق است. بعد هر کسی هم از زن خودش میشود یار من. او یکی میگوید: «این با ماست.» او هم میگوید: «نه، اتفاقاً دقیقاً با ماست!» و این که نمیشود برنامه تأثیرگذار. تأثیرگذار یعنی تو عمق فطرت طرف و عقل طرف را بتوانی تکان بدهی، ولی با ابزار و ادواتی که وقتی طرف باهاش مواجه شد، راه بدهد مطلب را به خودش.
آیات عجیبی است در قرآن. تفسیر قرآن تو این موضوع احتمالاً نشنیدید. چون خود بنده هم نشنیدم. داستان حضرت سلیمان را ببینید. حضرت سلیمان به پادشاه سبا وقتی که نامه میزند و ازش درخواست میکند، بیا یک خانمی دیگر. بعد چیکار میکند؟ توی آن قصر خودش. حضرت سلیمان چه دستوری میدهد؟ کیا یادشان است؟ دستور میدهد که تخت بلقیس را بردارند بیاورند. ما فقط همینقدر شنیدهایم که آنجا طی الارض صورت گرفته و «جَنَّةٌ» گفت: «قبل از اینکه از جایت بلند شوی، من میآورم.» و آصف بن برخیا گفت: «قبل از اینکه چشمت را تکان بدهی، میآورم.» بقیه داستان چیست؟ اصلاً چی بوده داستان؟ داستان آوردن تخت بود دیگر. بعد هم که گفت: «اینجا را همینجور این زیر را شفاف بکنید. شیشه بوده. چه کار گذاشتند و اینها.» که وقتی پادشاه سبا وارد شد، آیهی قرآن میگوید: «این دامنش را داد بالا، فکر کرد که پایش را دارد تو آب میگذارد.» بعد رسید به آن تخت. گفت: «این که تخت خودم است که!» «کَأَنَّهُ هُوَ.» «تخت من اینجا چه کار میکند؟» یک فضای باکلاس و مرتب و خلاصه حسابی رسیده بود به آن فضا. یک خانم آمده اینجا میخواهد گفتگو بکند.
آقا، شما حرفت حق است دیگر. بعضیها بهشان میگوید: «آقا، مثلاً این جلسه را اینجا برگزار نکنیم؟» مثلاً «این میز را درست کنیم.» «آقا، این لباست را مثلاً درست کن!» «این فلان...» «آقا، اخلاص مهم است.» بله، اخلاص خیلی مهم است. نه، این ساده بودنِ خیلی مهم است! «آقا، ساده بودن به معنای کثیف بودن نیست!» میشود آدم هم ساده باشد، هم مرتب باشد، هم صحنهآرایی تمیز داشته باشد. ما از اینها غافلیم. یعنی این عنصرها را بهش معمولاً توجه نمیکنیم. یک معلم فکر میکند همینقدر که مثلاً درس را خوب بلد است و مثلاً حرفش حرف درستی است، دیگر کفایت میکند. اگر کسی هم قبول نکرده، مشکل داشت دیگر از نطفهی حرام و این بانکها و اینها و این داستانهاست.
حضرت سلیمان نگفت که: «من حرفم حق است و این هم اگر حلالخور و حلالزاده باشد، دیگر قبول مطلب را.» مدل تبلیغی انبیا و کار فرهنگی و کار اعتقادی و کار رسانهایشان خیلی موضوع جالبی است در قرآن که باید بهش پرداخته بشود. این را بهش توجه دارد. جدای از آن مسائل اعتقادی، باور به سنتهای الهی، باور به امداد الهی، آن ارتباط خاص با خدای متعال، آن خلوت، آن اخلاص، آن نصرت خدا، آنها همه سر جای خودش. از این ظرف دارد استفاده میکند. این هم دستور خداست. این هم دستور خداست. این هم یک بخشی از پازل اجرای دین.
پیغمبر اکرم در داستان غدیر، آقا خیلی نکته مهم است. حضرت یک طراحی فرهنگی دارد. آقا، حرف درست است دیگر. هرجا گفتی، گفتی دیگر. هر وقت شد، شد دیگر. ۱۲ شب مثلاً سخنران دعوت میکنند برای فلان مجموعه. همه ملت خواب، خسته. شبهای قدر مثلاً دو ساعت دعای جوشن کبیر که من نفهمیدم آخرین روشنی کبری را کی گفته بود. همه با هم شب قدر باید بنشینیم با هم بخوانند؟ این هم این شکلی. روایتی مبنی بر دعای جوشن کبیر در شبهای قدر نداریم! اعتقاداتتان را به چالش بکشم. روایتی که داریم این است که مستحب است در ماه رمضان، اولین شب اول ماه رمضان برای جوشن کبیر وارد شد. شب اول مستحب است آدم... حالا بماند که در مورد خود سند جوشن کبیر برخی بزرگان حرف دارند. علامه طباطبایی اینها که وارد آن دیگر نمیشود در سندش چالش داشت. آنی هم که وارد شده، سه بار مستحب است در ماه رمضان بخوانی. شیخ عباس قمی میگوید: «خب، تو که میخواهی بخوانی، خوب است سه شب قدر بخوانی.»
مهندسی فرهنگی نداریم. یک قطعه را میگیریم، این دیگر خوب است دیگر. این دیگر لازم است دیگر. بعد دو ساعت جوشن کبیر میخوانند. سخنران ۱۰ دقیقه، ساعت یک شب. ملت خسته و کوفته. هر که هم قبول نداشته باشد، مشکل داشته باشد یا نطفهاش مشکل دارد، یا لقمهاش مشکل دارد و یا تحتتأثیر رسانههای بیگانه است. و بابا، عقل! فهم فرهنگی! فهم تأثیرگذاری! این ساختار مراسمهای شبهای قدر ما واقعاً باید تحول پیدا کند. بعد بروز بشود. فکر کنیم باید طراحی داشته باشیم. مدل حضرت سلیمان برای یک دانه آدم برنامه دارد.
کدام مسئول ما الان مثلاً اگر بخواهد هیئت دیپلماتیک بیاید اینجا، مینشیند صحنهآرایی میکند که این شخصیت دیپلماتیکی که دارد میآید، من تو یک ظرفی با او گفتگو بکنم که این جلسه من بگیرد او را. مثلاً به آن هیئت عربستانی یک جور دیگر من مذاکره کنم غیر از آن هیئت کوبایی. مثلاً متنم را میگیرند. ما اصلاً فکر این چیزها را نمیکنیم دیگر. آقا، این کلمهای که داریم، این عبارتی که داری میگویی، چه شکلی وارد بشوی؟ چه شکلی با کی؟ چه شکلی حرف بزنی؟ این مطلب اصلاً به درد این جوان میخورد؟ بعد تازه ما جوان داریم تا جوان. شهر تا شهر بسیار متفاوت است. فرهنگها با همدیگر متفاوت است. سنها متفاوت است. تو این مجموعههای شما، جوان مسجدی شما، یک آدم جوان دانشجویی شما یک آدم دیگر است.
اینکه در مورد آن دانشگاه عرض کردم، این فکر کردید یادواره شهداست؟ مثلاً نابود کردیم. یک ذره فهم فرهنگی که بابا این جوان... حالا یک دانشگاه دخترانه هم بود. تو تو یک دانشگاه دخترانه بعد اصرار به اینکه تو بیایی اینجا کنار مزار شهدا. بعد برای اینکه ما را ببرند کنار مزار شهدا، دو تا دختر آنجا، حالا فضا، فضای دانشگاه دخترانه است دیگر. دو دختر با حجاب شلتر کنار مزار شهدا خواب بودند. آمدند اینها: «پاشو پاشو، حاجآقا آمده!» بهترین تبلیغ حرف نزدن من است که لااقل یک چیزی از من بماند، یک خاطره خوشی بماند از من برای این... خیلی ما نادانیم تو کارهای فرهنگی. یعنی فاجعه به بار میآوریم و فکر هم میکنیم اینها اخلاص است و درست است و تربیتهای پدرمادرها مشکل دارد و نطفهها و فلان و این حرفها.
بابا! حضرت سلیمان طراحی دارد برای گفتگو با بلقیس. ابراهیم سناریو دارد برای گفتگو با ستارهپرست. قرآن برای بنده خیلی جالب است. قرآنی که خیلی جاها نصف داستان یا پنج تا بودن یا هفت تا بودن... حالا بعد به این داستان ملکهی سبا که میرسد که آمد پیش سلیمان، با جزئیات تعریف میکند که این وقتی آمد اینجور پایش را داد بالا. خدایا! امروز زیاد انداختم برایتان.
یکی از شبهات آتئیستها این است که هر وقت بهتان میگویند که چرا اینها تو قرآن نیامده؟ میگوییم: «قرآن بیان کلیات میکند.» تو این جزئیات! تا تهش را، تا آن «فَاُخْلُدون.» قرآن گفته. چطور اینجا کلیات نکرده؟ به موسی گفته: «این چیست؟» بعد او گفته: «این عصای من است. میاندازم، نمیدانم فلان میشود.» بعد: «میزنم روی گوسفند فلان میشود. باهاش برگ درخت میریزم.» قرار نیست قرآن اینها را بگوید. قرآن کلیات میگوید. بعد به موسی که میرسد، این برگ یکی از آپشنهای عصای من این است که برگ درخت را باهاش میریزم. این هم گفته انتخاب غذا. آپشنها!
دقت کن! نکته این است که این هم یک چیز دیگر گفته. این اصلاً اینی که این گفته، منظورش این نبوده که بخواهد بگوید حضرت موسی مثلاً گفت: «من برگ درخت میریزم و گوسفند را میبرم.» و یک چیز دیگری را دارد میگوید. تو این داستان ملکهی سبا یک چیز دیگری را دارد میگوید. یک دروازهای از دروازههای حق را دارد مطرح میکند به نحو کلان. درست است داستان و جزئی، ولی باز هم کلیه در قالب یک مصداق و نمونه. در یک امر کلیه. به تو میگوید: «حالیات باشد! تو تأثیرگذاری پیامی که داری میرسانی، تو چه ظرفی داری منتقل میکنی؟ با چه ادواتی؟ با چه زمینههایی؟ با چه شرایطی؟ چه ساعتی؟ کجا؟ با کی؟ چقدر؟» خیلی اینها مهم است. خیلی اینها مهم است.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول - بخش دوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه اول - بخش سوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه دوم - بخش اول
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه دوم - بخش دوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
در حال بارگذاری نظرات...