‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
«چه ساعتی؟ کجا؟ با کی؟ چقدر؟» اینها بسیار مهم است! اینها بسیار مهم است! یک آقایی میگفت که در ادارات، زمانی پیشواز آهنگها قرآن بود. یعنی شما زنگ میزدی به ادارهای، بعد این اپراتور باید وصل میکرد، اپراتور باید وصل میکرد به فلان دفتر. حرف خوبی میزد، میگفت که کارهای ضدتبلیغی ماها که موارد فراوانی دارد، یکیاش این است. میگفت طرف زنگ میزند به این اداره، بعد این اپراتور وصل میکند به آن واحد، بعد واحد هم جواب نمیدهد. این بیست دقیقه است تو را منتظر قرآن میخواند. فحشیه که این طرف میکشد به قرآن و خدا و پیغمبر و ولایت فقیه! همان غذای چادر که توی دادگاههای محترم طرف با چادر میبردش تو خیابان، لُختْ و عور دستگیرش میکردند. بعد یکهو زاهد و عابد مسلمانها ظاهر میشد آنجا پشت تریبون: «چادر باید ممنوع باشد، ممنوع کنی چادر را.» میگویم ضدتبلیغ فکر نمیکنیم که انتخاب شخصیاش است؟ «ما که نمیتوانیم نظر بدهیم.» یعنی چه نمیتوانیم نظر بدهیم؟
متهم را شما دستگیر کردی. یک دانه عکس امام و آقا اینور و آنور بزرگ زدی. از در کلانتری دارد وارد میشود. طرف یک آدم باهوش نبود به تو بگوید اینجا جای این عکس نیست؟ یعنی طرف اعصابش خورده، به ناحق پرش را بردند. عکس رضا شاه با یک اتفاق مدل این بزرگوار بود که این شکلی متهمها را میگرفت. اینکه کجا چه پیام مال کجاست؟ چه پیام مال کجا نیست؟ چی به کجا میخورد، چی به کجا نمیخورد؟ آماده کردن این زمینهها برای انتقال پیام مقدمه بحث بنده بود. میخواستم وارد ادامه بحث بشوم که همین سوره مبارکه مدثر و سوره مزمل که حالا باید بهش بپردازیم. این یکی از آن نکات مهم است: باید زمینههای تأثیرگذاری؛ اول زمینههای تأثیرپذیری و موانع تأثیرپذیری، بعد زمینههای تأثیرگذاری باطنی مربوط به خودمان است. تو در ارتباط ما با خدا هستی. شما هر چقدر به حرفی که میزنی بیشتر باور داشته باشی، این یکی از زمینههای تأثیرگذاری است.
بله! یک چیزی میخواندم تازگی، چقدر جالب بود اگر یادم بیاید درست. بله، میگوید که به مرحوم، فکر میکنم شیخ عبدالکریم حائری بوده (حالا جزئیاتش، یکی از علمای بزرگ)، یک آقایی میرود به ایشان. میگوید که دقت بکنید، خیلی عجیب است اینها (حالا با جزئیاتش یادم نیست، کلیاش را میگویم). «علما سلسله اجازه میدادند، اجازه روایت میدادند، اجازه روایت هم یعنی اینکه آقا من مثلاً از فلان محدث بزرگی که شاگرد ائمه بوده، او به شاگردش اجازه نقل حدیث داده، او به شاگردش، او به شاگردش، همینجور آمده پایین تا به استادم اجازه نقل حدیث.»
یک طلبهای رفته بود خدمت یکی از مراجع بزرگ (حالا مثلاً شیخ عبدالکریم حائری، یک همچین کسی). گفته بود: «آقا، این را بنویس برای ما: اجازه روایت. سالها شاگرد شما بودیم.» ایشان گرفته بود، سه چهار روز طول کشیده بود. فردا، بعد سه چهار روز: «نخواستیم، یک کلمه نوشتن اینهمه داستان ندارد. بپیچاند این. او» گفته بود که: «آقا، چرا انقدر طول کشید؟» گفت: «من حقیقتش» (حالا میگویم چون جزئیات یادم نمانده، میترسم بالا و پایین بشود) «یک امری برایم پیش آمده بود. مثلاً یک قضیهای شده بود. یک لقمه مکروهی مثلاً خورده بودم. مثلاً یا حالم مثلاً از جهت معنوی یک کمی فروکش کرده بود. میخواستم این اجازه را برایت بنویسم. به حالم مراجعه کردم، دیدم که من همچین یک کمی در خودم کدورت میبینم. گذاشتم یک دو سه روز بگذرد، یکم حالم خوش بشود، بعد این اجازه حدیث را بنویسم که تو الان میخواهی به واسطه اجازه حدیث، پیدا کنی تا آن محدث بزرگ. این سلسله سند حفظ بشود که این حدیثی که تو میخواهی منتقل بکنی، تو آن کلاس بمانی. دیدم من الان با این حال و هوا به تو اجازه بدهم، انگار خراب میشود قضیه. این سلسله انگار یک جای کارش میخورد زمین.»
این باور ما تو کاری که داریم انجام میدهیم، این جدیت است، این طهارت است، این لطافت است که حالا سوره مبارکه مدثر اشاره بهش بکنیم. این مطلب سوره هم داریم. این خیلی مهم است. هر چقدر آدم باور کرده، هر چقدر اهل عمل، هر چقدر جدی گرفته قضیه را، این یکی از مؤلفههای تأثیرگذاری است. وقتی که خودش آنقدر جدی نیست، آنقدر کار نکرده، یک بحث تازگی باز یک جلسه دیگر، بهشهر با دوستان داشتیم. در مورد این بود که: «ما باید ﴿وَاجعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾.»
«نَجْعَلَنَا لِلْمُتَّقِينَ رَسُولًا» نگفته. «ما را راهنمای متقین قرار بده.» گفته: «ما را پیشران متقین قرار بده.» رسول راه را نشان بده. لزومی ندارد خودش این مسیر را رفته باشد. یک چیزی را که درست است، یک آدرسی را دارد به شما منتقل میکند، راهنما امام خودش رفته و میبَرد. رفته و میبَرد. میرود و میبَرد. گفته: «﴿وَاجعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾.» ما را برای متقین امام قرار بده. یعنی بروم و ببرم. نه فقط راه را نشان بدهم. این یکی خودش از مؤلفههای اثرگذاری است. یعنی آدمی که یک چیزی را اهتمام ندارد، عمل نکرده، جدیت ندارد، باور ندارد، روایت تو قلوب اثر نمیکند. ممکن است کسی خیلی لفاظی خوبی داشته باشد و عبارتپردازی. بله! نمیخواهم بگویم که ما همه چیز را تو آن ظاهرسازی و دکوپاژ و طراحی صحنه و فلان و اینها. دیگر از این برنامهها تو تلویزیون زیاد داریم.
دیگر ماه رمضون. طرف آمده مثلاً برنامه افطار دارد میسازد، خودش روزه نیست. بعضی تجربیات رسانهای عجیب! با یک گروهی برای پیادهروی اربعین رفته بودیم. اسم نمیآورم که دیگر حالا شما به ذهن اصلاً کسی را نیاورید که مشکلی ایجاد نشود. قضیه مال خیلی سال پیش است که تو ذهنتان کس خاصی. اینها میآمدند تو پیادهروی مصاحبه میگرفتند، پخش میکردند از مردم خاکی و پابرهنه و اینها. بعد از تو مسیر شبها میرفتند هتل تا آن ژل مویش را هم طرف دوباره میزد. کتوشلوارش را هم میداد مثلاً خشکشویی. دوباره فردا برمیگشت پیادهروی اربعین از این پابرهنههای گردوخاکگرفته مصاحبه بگیرد، پخش کند. خندهدار بود.
یعنی ما که تو متن داستان بودیم، موکب تمیز هم هست. تو جاده بخواب لااقل. نه، هتل چهار ستاره باید برود تو نجف. با ماشین میآورند، با ماشین میبرند که بتواند برنامه خوب بسازد. برنامه نمیگیرد. یعنی آنقدر که باید اثر بگذارد، نمیگذارد. اینها خودش جز مؤلفهها است. پس اینی که گفته میشود که طراحی صحنه درست باشد، آن شرایط و موقعیت را بهش توجه داشته باشیم، به معنای غافل شدن از آن پشت قضیه نیست که ما فکر کنیم لزوماً همین که یک فیلمنامه خوب، یک بازیگر خوب، یک داستان خوب، همینها کفایت است.
نه بابا! یک باوری هم میخواهد، یک اعتقادی هم میخواهد، یک تأثیرپذیری هم میخواهد. اصلاً خدا تکویناً اثر قرار نداده نسبت به آن چیزی که آدم باور ندارد. وقتی یک کاری را شما میخواهید انجام بدهید، وقتی در ظرف جان شما این جا پیدا نکرده باشد، از شما وقتی بخواهد منتقل بشود و منتشر بشود، خدا به این اثر قرار نداده. یک قاعده بسیار عجیبی است. از آنور اگر کسی واقعاً باور کرده باشد، ولو خیلی از این تکنیکهای ظاهری را هم ندارد، ولی خدا برای او اثر قرار میدهد.
حضرت امام مگر چقدر مثلاً خطیب بود؟ مثلاً سخنرانی امام. بله، رهبر معظم انقلاب واقعاً خطیب است و در مقایسه امام و آقا، خب امام اصلاً سطح خطابشان قابل قیاس با حضرت آقا نیست دیگر. سخنوریشان، عبارتپردازیشان، کلماتشان. شما رهبر معظم انقلاب کلمات غالباً ویرایش نمیخواهد. نه سخنرانی الانش، سخنرانیهای دهه پنجاه ایشان کتاب «تراکل اندیشه اسلامی» است. آنقدر این عبارات نقض، آنقدر جذاب، بدیع عبارتپردازی ایشان. کلماتی که به کار میبرند. حضرت امام، البته قلمش فوقالعاده است، قلم امام خیلی عالی است، ولی بیان امام خیلی ساده است. نه، امام هم حواسش بود به اینکه از چه ظرفی استفاده کند. در حد خودش به هر حال نکات را توجه داشت که پیامی که میخواهد منتقل بکند.
جلد یک صحیفه را که میبینید خیلی برای من جالب بود. تو جلد یک صحیفه، اول کار امام برای نهضت، وقتی میخواهد شروع بشود، اولین محرمی که امام جدی آمده تو غذای انقلاب (چهل و دو یا چهل و یک یا چهل و دو)، ایشان جز اولین کسانی است که جمع میکند و باهاش گفتگو میکند مرحوم آقای فلسفی، قبل از محرم با ایشان. توی صحیفه امام جلد یک (اینجا صحیفه امام که ندارید؟ نه!).
فقط یک اشاره تو فهرستش برایتان بکنم. جالب است. امام آدمهای تأثیرگذار جامعه را پیدا کرده. از ظرف محرم استفاده میکند، از ظرف نیمه شعبان استفاده میکند، از ظرف مسجد و هیئت استفاده میکند، ظرف حرم استفاده میکند. میخواهم بگویم این نبوغ در امام هم بوده. حالا بعضیها خیلی قویترند، عمیقترند، بعضی حالا این ممکن است کمتر باشد. غرضم این است که این دو تا با همدیگر باید باشد. همان جنبههای باطنی، همین جنبههای ظاهری. ما که استراحت نکردیم، ولی شما یک استراحتی کردید؟ اگر حالتان خوب است که بقیه بحث را ادامه بدهم، وارد آن فاز دوم بحث بشوم. یک صلوات بفرستید.
﴿اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ﴾
صحیفه امام نبود. دو تا سوره در قرآن داریم، جلد یک. پیدا شد این قضیه. نتوانستم پیدا کنم. حالا خودتان بعداً جلد یک صحیفه امام را نگاه کنید، این مطلب توش دیده میشود. دو تا سوره داریم در قرآن، جز سورههای غریب قرآن است. اسم اینها را باید بگذاریم: بیانیه مأموریت کار فرهنگی در قرآن. سوره چی به چیه؟ گفتم دیگر. سوره مزمل و سوره مدثر. ظاهراً با هم نازل شدند. از بعضی روایات فهمیده میشود اینها. بعد سوره علق اول سوره علق بر پیغمبر نازل میشود. بعد پیغمبر به هر حال آن مسئولیت خطیر. وقتی ایشان متوجه میشود حالات عجیبی پیدا میکنند. میروند منزل و لرز بر پیکر شریفشان میافتد. لباسی دور خودشان میگیرند و میروند به استراحت. این سنگینی این کلام و مسئولیت زیاد بوده. پیغمبر با یک حالت لرز و یک حالت خلاصه ضعف جسمانی میروند به بستر. دو تا سوره نازل میشود با دو تا بیان متفاوت و دو تا سبک متفاوت که واقعاً این دو تا سوره عجیب و بینظیر است توی بیان این محتوا که بحثهای مربوط به تأثیرپذیری و تأثیرگذاری و اینها را هم به نحوی میشود توش مورد نظر قرار داد.
سوره اول سوره مبارکه مزمل. علامه طباطبایی در جلد بیست و نه المیزان از صفحه نود و دو به بعد مطالبی را دارند. سوره مبارکه مزمل بیشتر ناظر به فضای اندرونی مأموریت پیامبر. سوره مبارکه مدثر بیشتر ناظر به فضای بیرونی مأموریت پیامبر. خیلی جالب! پس این دو تا سوره شد بیانیه مأموریت فعال فرهنگی، مبلغ رسالات الهی، کسی که قرار است دریافت کند و پیامبر. خیلی جالب است، تو این سوره، سوره مزمل، به او به عنوان یک دریافتکننده هم نظر داردها! این آن چیزی است که معمولاً ما غافلیم ازش. جلو بنده توی جلسه مفصلتری این را دیروز با دوستان بهشهر جلسه داشتیم. دیگر به بعضی از مطالب آن جلسه اشاره نمیکنم. این جلسه به نوعی تکمیل آن جلسه و ادامه مباحثی است که حالا عزیزان اگر خواستند صوت را هم میتوانند گوش بدهند که ما کارمان فقط این نیست که بیاییم مثلاً بگوییم آقا ببرید مثلاً فلان کتاب را بخوانید. کتابخوانی راه میاندازیم. مثلاً مردم کتابخوان بشوند. آنقدر دیگر دنبال کتابخوان کردن مردمیم که دیگر وقت نمیکنیم خودمان کتاب بخوانیم. فرهنگی این نیستش که کار فرهنگی باید ترشح قلب ما باشد. یعنی سرریز کار ماست. نه در عرض کارهای ما که مثلاً بگوییم که خب من به جای اینکه مثلاً زیارت بخوانم، توسل به شهدا داشته باشم، میروم مثلاً در مورد شهدا صحبت میکنم. نه بابا! آن سرریز ارتباط تو با شهدا باید باشد. ارتباطسازی دیگران با شهدا یک نکتهای است که گاهی ازش غافل میشویم.
پس در سوره مزمل به این نکته توجه دارد. علامه طباطبایی چی میفرماید؟ میفرماید: این سوره رسول خدا را امر میکند به اینکه نماز شب بخواند. یکی از محتواهای کلیدی در سوره مبارکه مزمل بحث نماز شب است. هم اولش بهش اشاره میکند، هم آخرش. چرا؟ دقت! قدر این کلمات طلایی علامه طباطبایی را بدانیم. تا به این وسیله آماده و مستعد گرفتن گردد که به زودی به او محول میشود. یک انگار تو سوره علق خدا یک تیزری برای پیغمبر آمده از پیغمبری. بعد پیغمبر الان به شدت آشفته شده از این مسئولیتی که قرار است به عهده بگیرد. بعد با این دو تا سوره دارد آمادهاش میکند که دیگر برود تو قضیه قرآن و وحی و ابلاغ و تبلیغ. میخواهد آمادهاش کند پیغمبر را برای در بحث علامه میگوید: «برای دریافت مسئولیت.»
و آن (قرآنی است) که به وی وحی خواهد شد که میخواهد دریافت بکند، آماده بشود در این دریافت. و دستور میدهد در برابر حرفهای بیهودهای که دشمنان میزنند او را ساحر و کاهن یا دیوانهاش میخواهند بخوانند، صبر کند که ما تو آن جلسه گفتیم مهمترین ویژگی برای فعال فرهنگی که میخواهد زنجیره انتقال این مفاهیم باشد، صبر است، حوصله است، تحمل است. اصلیترین ویژگی این است. و برد از آن کسی است که صبر دارد. چون سخت است. یک وقت شما میخواهید مثلاً با یک کار فرهنگی و رسانهای طرف را وادار کنیم به اینکه مثلاً ورزش کند. همینش هم سخت است.
جمله الان اصلاً تو هر رشتهای، تو هر زمینهای، فرهنگسازی مهمترین مقوله است و سختترین مقوله است. الان مثلاً این فدراسیون ورزشی، آن بخش فرهنگیشان همیشه چالش دارد. بخش فرهنگی نه! یعنی بخش خدا و پیغمبریا. این بخشی که مثلاً میخواهد به آن ورزشکارش بفهماند که آقا تو شب باید زود بخوابی. این مقدار باید تمرین بکنی. غذایت باید سالم باشد. زندگیات باید سالم باشد. هر جای دنیا، نه اصلاً فقط تو قم. نمیدانم تهران، مشهد، لایکاش هم همین است. با بیدینش هم همین است. کار فرهنگی اساساً کار سختی است. تغییر باورهای یک آدم کار سختی است. امام عسکری فرمود: «شبیه معجزه است تغییر دادن عادتهای افراد، عادتهای فکریشان، عادتهای عملیشان.» سخت است!
یک کسی که آقا همیشه برای مطالعه این شکلی نشسته، شما بهش بگویی: «من اینجوری بنشینی کار فرهنگی کنی.» سخت است. خدا و پیغمبر هم نداردها! بلکه آثار عینی هم دارد. یعنی میگوید آقا اینجور اگر بشود، آرتروز گردن میگیری. این کار را بکن که آرتروز گردن نباشد. عادت غذایی آدم را شما میخواهی تغییر بدهی که لاغر بشود، که بیمار نشود، که سرطان نگیرد، که چربی خونش بیاید پایین. اینها هم سخت است. حالا شما سختترین مدل کار فرهنگی را میخواهید انجام بدهید که میخواهید آن باورهای عمیقی که طرف از زیر و زبر تحول پیدا میکند و میخواهد با خودش بجنگد، این را میخواهید از طرف عوض کنی. دشوارتر تو این عالم نداریم. کار فرهنگی چقدر سخت است؟ این دیگر تو همه کارهای فرهنگی از همه سختتر است. یک کسی را به این باور برسانی که مهمترین مانعش برای رشد، خودش است: «اَدا عُدُوَّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَینَ جَنبَیکَ.»
خیلی سخت است. درسته آقا؟ تأیید میکنی؟ سن و سال. آن هم باز مشکلات خودش را دارد. آره. آنی که کودک است موانعش از جهاتی است. تعقلش هم ضعیفتر است. ماندگاری آنی که یاد میگیرد، بیشتر است. ولی این قدرت درگیر شدن با خودش را آنقدر که ندارد، چون قوه عاقلش ضعیف است. ولی رفتارپذیریاش تا یک حدی خوب است، ولی عمق ندارد. واسه همین بعضیها تو نوجوانی توی حال و هواهای خوبی قرار میگیرند. اهل کارهایی میشوند. اهل مسجد میشوند. اهل نماز میشوند. نماز اول وقت میآیند. ولی چون تعقل پشتش نیست، سن بلوغ که میرسد، دانشگاه که میرود، یکم درگیری فکری و تضاد فکری که پیدا میکند، چهار تا حرف مخالف که میشنود، همه اینها را از دست میدهد. بالاخره یک جایی پیدا شد. کار فرهنگی راحت شد با یک طیفی. کار فرهنگی راحت است. راحتی یک راحتهایی دارد، ولی اساساً کار فرهنگی راحت نیست. تضاد همیشه هست. دیگر همیشه آن تضاد هست.
قرآن با گوشت و خونش آمیخته میشود. فردا باهاش صحبت میکند، مخالف قرآن صحبت، منحرفش کرد. تأثیر خیلی خوبی. زمینههای شاکلهای که در فرد شکل میدهد، باز آن یک بحث دیگری است که بله! خود نفس ارتباط با قرآن آثاری دارد. غرض این است که شما میخواهی طرف را وادار کنی به تعقل، به تفکر. بله! تفاوت کار فرهنگی ما با کار فرهنگی طاغوت و فرعون این است که اصلاً برد فرعون و فراعنه تو این است که مردم میگویند: «فکر نکن!» مردم تشویق میکنند به فکر نکردن. نمیگذارند فکر کنی. نمیگذارند فکر کنی، ولی کار انبیا به این است که مردم باید فکر کنند. باید بفهمند. باید تعقل کنند. باید تشخیص بدهند. باید با پای خودشان بیایند. بعد خودشان بروند این مسیر را. باید بجنگد. خودش بجنگد. خودش با خودش بجنگد. قرار نیست کسی جای کسی کار بکند. قرار نیست کسی جای کسی رشد بکند. قرار نیست کسی کسی را ببرد. اینها کار سخت پیامبر. از آن طرف میگویند که خب آقا اینها چیست؟ تقلید چیست؟ مگر که این مدعی هستند که باید فکر کنند. بله! این مغالطه است دیگر. برای اینکه معنای تفکر و حوزههای تفکر را نفهمیده که اصلاً تفکر مثل میماند که بگویم آقا من برای چه مثلاً این کلماتی که میخواهم بنویسم، مثلاً همین که شما نوشتید مثلاً «با سلام و احترام». چرا میخواهم «بارو» را بنویسم؟ باید اینجوری بکشم. «بارو» را این شکلی مینویسم. مثلاً نمیخواهم تقلید بکنم. میخواهم فکر کنم. میخواهم به فکر خودم.
اصول زندگی اجتماعی را که نمیشود هوا کرد. که ما چیزهای اعتباری و قراردادی بین خودمان داریم. به همان التزام، این معنای تقلید نیستش که. اینکه معنای از کار انداختن قوه عاقله نیستش که، عین تعقل است. عقل به شما میگوید که یک انضباطی باید بر زندگی حاکم بشود. همه باید یک التزامی داشته باشند. بعد مگر هر قانونی عاقلانه بودنش، دقت بکنید، مگر عاقلانه بودن هر قانونی به این است که هر کی قرار است آن قانون را عمل کند، بفهمد؟ الان مثلاً اداره شهرسازی میآید اینجا قانون میکند که از زیر این پل دور نزنید. مثلاً نشستهاند محاسباتی کردهاند. «اینجا صد تا تصادف شده. بعد شب اینطور میشود. بعد آن ساعت آنطور میشود. اگر مه بشود اینطور میشود.» به من میرسد. من میگویم: «اینجا تابلو دور زدن ممنوعه.» میگویم: «من که تقلید نباید بکنم، عاقلانه هم نیست. عقلم را کار نکردم.» الان هم این هم خلوت است. جای دور زدن دارم. من دور میزنم. خیلی هم رفتارم عقلانی است. مگر قرار است عاقلانه بودن یک قانون به این باشد که حقیقت آن را عمل کند بفهمد؟
این مغالطه است. آن قانون عاقلانه است. به این معنا نیست که ببین تفاوتش با کار فراعنه چیست؟ فرعون میگوید: «من! من گفتم. اصلاً بنا نیست تو بفهمی. تعقلش را من انجام دادم. بر اساس مصلحت خودم. میخواهی بفهمی، میخواهی نفهمی.» خدا و پیغمبر گفته: «ببین این عاقلانه است. الان نمیفهمی، بیا بالا! تو هم بیا اینجا قرار بگیر. تو هم بیا جلو! تو هم میفهمی. ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾.» تشویق کرده ما را به تعقل. این تفاوت کار پیغمبر با فرعون است. روشن شد نکتهای که عرض کردم. مردم جای رسیدن که نفهمیدند چی به چیه. امام حسین با کشته شدنش آمد یک مسیری را باز کرد.
پس چی شد؟ فرمود در این سوره مزمل آن بخش شخصی و اندرونی پیغمبر چیست؟ اینکه خلوت لازم داری. نماز شب دوازده شب. یک صبری باید در درون تو شکل بگیرد. تو بین مردم بخواهی بیایی، میگویند: «ساحر! دیوانه است!» تهمت میزنند. اذیت میکنند. سنگ پرت میکنند. تحریم میکنند. اخراج میکنند. لغو عضویت میکنند. بی آبرو میکنند. هشتگ تو را ترند میکنند. فیلم میسازند. چقدر داشتیم و داریم برای افراد سوژه درست میکنند. آدم اجیر میکنند. پروژه درست میکنند. داستان سوار میکنند. پول داده بودند به یک زنی تو مسجد، وسط سخنرانی حضرت موسی پایش را اعلام کند که: «این به من طمع شوم داشته، تعرض کرده.» این را من میگویم! حضرت باباهای اسرائیلیها بودند. این کارها را کردند. از اول بزرگواران تو کار رسانه و هالیوود و اینها بودند. از همان اول رسانههای خبری همیشه دستشان بود. راز موسی میزدند. از پیغمبر خودشان شروع کرده بودند این داستانها را داریم. برنامههای فلسفی خبر دارید زمان شاه چه قضیه واسه ایشان درست کرد. عکسی که از ایشان آن موقع فتوشاپ و اینها هم نبود. عکسی که چه جوری طراحی کردند و چه ماجراهایی براش درست شده. بدنامی هست. بعضی از این بدنامیها اینجوری نیست که حالا امروز و فردا معلوم بشود. ممکن است صد سال بگذرد. دویست سال بگذرد تا آرام آرام معلوم بشود که این همچین ناحق نبود. همچین هم دروغ نمیگفت. خلاف نمی گفت. چی میخواهید اینها؟
آقا، خیلی سخت است. بخش اصلی کار فرهنگی و حرکت فرهنگی اینجاست که آدم را میبرد جلو. باعث میشود انسان رشد بکند. به رویش برسد. و این رویش کم کم در او یک زایشی تولید بکند. و این زایش منجر بشود به یک کنشی در بیرون و در جامعه. این صبر میخواهد. تحمل. اصلاً رشد بدون صبر میسر نیست. صبر هم به معنای دست روی دست گذاشتن و نگاه کردن و صحنه را خالی کردن و یک گوشهای جستن و قایم شدن و اینها نیست. صبر یعنی همین که گفتند و باید بیایی جلو.
﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ﴾ صبر یعنی بانو کنار بزنی مطابق با این مسیر بیایی. شما وقتی الان این مه دارد میآید پایین، دیگر فکر میکنم تا دقایقی دیگر ما تو مه مینشینیم. درسته آقا؟ خیلی جذاب میشود. دیروز مه تا اینجا رسیده بود. رانندگی کنیم. امشب ما باید حرکت کنیم برویم تهران. مه میشود. صبر باید بکنیم. صبر کنیم یعنی چه؟ بزنیم کنار مثلاً بخوابیم تا مه برود؟ تا صبح هم میگویند آقا نمیرود. صبح هم کلاس داریم ما. تهران باید برسیم. ظهر کلاس داریم. باید صبرش به چیست؟ یواش یواش میرویم. مهشکن میزنیم. با دقت بیشتر میرویم. باید با سرعت کمتر میرویم. با دقت بیشتر میرویم. این صبرش به این است دیگر. شرایط وقتی سختتر میشود، ما فکر میکنیم صبرش به این است که بکشیم کنار.
صبرگریزیم. همیشه به کنار کشیدن تفسیر میکنیم اینها را. نه آقا! کار ما نیست. نه! نمیشود. حالا وقتش نیست. الان وقت انقلاب نیست. خب، مثلاً باید چیکار کنیم؟ فرصتش بشود. این کی آن فرصت کیست؟ یعنی مثلاً به یک شاهی میرسیم. میآید میگوید که آقای امام خمینی! من یک احساساتی درونم میگوید که تو با ولی فقیه باشی. میشود بیا دست بگیریم مملکت را؟ امام خمینی بگوید که: «اگر قول میدهی مثلاً هر چی من گفتم گوش بدهی اینها.» بعد من قبول میکنم. بعد او هم میرود فکرهایش را میکند. به کارهای بدش هم فکر میکند. «شرایط باید آماده بشود.» یعنی این برای پیغمبر اکرمش اینجوری نبوده؟ برای امام خمینی اینجور بشود؟ برای ظهورش این شکلی نیست. تو یک قدم میآیی وایمیستی و تحمل میکنی. البته آن قدمت را باید عاقلانه برداری. درست برداری. با تدبیر برداری.
عرض کردم یک وقت شرایط شرایط قدرت اهل حق است. یک وقت دوره ضعف اهل حق است. آنجا شرایط تقیه است. یک فضا دارد. وقتی که دوره قدرت اهل حق است. وقتی قدرت دست اهل حق است. اینجا فالوده خوردن است با ستارهپرست. به جای اینکه ستارهپرستها را مسلمان کند، مسلمانها را ستارهپرست میکند. آقای وزیر نادان! قرار بود یک کاری بکنیم ستارهپرستها مسلمان بشوند. از ابراهیم رفته بود ستارهپرستها را مسلمان کند. وقتی حکومت دست شماست. تو وزیر این مملکتی. مردم برای این قانون خون دادند. چهل سال خون دل خوردند. اینجا گپ زدن تو با ستاره زدن تو دهن این مردم. اینجا یک مدل دیگر باید ستارهپرستها را به راه آورد. با فالوده خوردن و شبنشینی و اینها حل نمیشود. فالوده هم میخواهی بخوری باید یکجوری بخوری که آنها را بزنی. آنها را تضعیف کنی. نه مدل این آقایون را انجام دهی که تیوئیتهایی که میزنند، بچه حزباللهی تو سر بچه حزباللهیها میزنند. فکر میکنند مثلاً جذب حداکثری یعنی این. چهار تا حزباللهی بزن تو گوشش، یک ده تا بیدین جذب تو میشوند. بعد این قضیه مثلاً از اینکه مثلاً رها کنیم مثلاً الان صبر کنیم، استواری کنیم تا به نتیجه برسد. مسئول وام شرایط دارد که باید بعد اینها را معرفی میکنم به کمیته اعتباری که به کمیته دادیم. بعد این میرود پی کار خودش. من بیایم اینجا میروم سمت کمیته، پیگیری میکنم. ببینم.
احسنت! یک موردی از موارد صبر مثلاً توی کار تشکیلاتی. آدم یک چیزی را ابلاغ کرده، برای ما زیاد پیش میآید. به فلان مسئول فلان بخش میگوییم کار را انجام بده. از گردن ما تمام شد، برداشته شد. خود انتظار یک حرکت است. یک حرکت رو به جلو. توقف نیست. نگاه کردن نیست. حرکت رو به جلو. اینجا صبر من به این که هیچی نگویم نیست. صبر من به این است که هی بگویم. هی بگویم. هی یادآوری کنم. هی تذکر بدهم. یادتان است حضرت آقا به آقای روحانی، یعنی به این آب معدنی اگر آقا اینها را گفته بود، این آب معدنی الان دیگر توجیه بود. «دو و پاس کرده که آقا داستان مذاکره، ارتباط با اینها. اگر اینجور نشد، بعدش اقتصاد مقاومتی با مردم خودمان. از مذاکره چیزی در نمیآید. اینها قابل اعتماد نیستند. اینها اینجوری نمیکنند. بعدش هم آنجور نمیکنند.»
انگار نه انگار! من دیگر حوصلهام سر رفته بود. همان اوایل مثلاً سال نود و چهار و اینها پنجاه شصت بار آقا این را گفته بود. یک کلیپی ساخته بودند. «آقا تو این دو سال چند بار این را گفته. بسه دیگر! حالیش نمیشود! ول کن دیگر!» بعد یک سخنرانی آقا همان ایام که خیلی برای من جالب بود: «من از گفتن حرف حق خسته نمیشوم.» خیلی جالب استها! یکی از موارد خسته نشدنمان همین است. آنجایی که آدم وظیفه دارد یک چیزی را بگوید و زیاد بگوید و این پرچم این را نگه دارد. دست میگیرند. اصلاً لوس میشود. سوژه خنده میشود. ولی تو ادامه بدهی. حضرت نوح نهصد و پنجاه سال حرفهایش را ادامه داده بود. من اگر بودم دفعه اولی که اینها میآمدند متلک میانداختند کنار کشتی و اگر امکانات داشتم که دعوا میکردم باهاشان. دفعه دوم یک تیغهای، نبینند! یک خلوتی، یک جایی سیمانی چیزی درست میکردیم. دیگر از دفعه دوم و سوم و اینها.
در حال بارگذاری نظرات...