‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَنَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنِ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
اول بگویم، فکر نمیکردم این تعداد از دوستان تشریف بیاورند و آبروداری کردید. آن دانشگاه شست و برد؛ خلاصه، تجربه تلخ آن دانشگاه را این قضیه جبران کرد. البته فرقی نمیکند، جفتش امتحان است؛ اینورش هم آنورش. ولی به هر حال، با اینکه جلسه قبل اذان هم دو ساعت صحبت کرده بودیم، باز عزیزان تشریف آوردند و اکثراً بانوان محترم هستند. به نوبه خود همه اینها آمار و رکورد محسوب میشود و اول باید خدا قوت بگویم به عزیزان بابت این شور و همتی که دارند که خیلی واقعاً ستودنی است. البته ما تعریف این بچهها را هم شنیده بودیم. رفقا از رفقای اینجا و بهشهر خیلی تعریف کرده بودند. سفرهایم که این چند روز در مازندران داشتیم، خیلی محسوس بود. انشاءالله بقیه شهرهایم، که خیلی محسوس نبود، انشاءالله محسوس بشود.
سوره مبارکه مزمل را مرور میکردیم، به اینجا رسیدیم؛ فرمود: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا.» بنده مباحث تفسیر المیزان ذیل این آیات را نمیدانم چندین مرتبه است تا حالا خواندم؛ سوره مزمل و مدثر را. ولی هر سری میخوانم، احساس میکنم چیزهای جدیدی انگار توی تفسیر هست. الان هم یک تورق سریع قبل از شروع جلسه کردم، باز دیدم کلی مطلب جدید توی تفسیر سوره مبارکه مزمل و مدثر مرحوم علامه طباطبایی دارند که خیلی واقعاً خواندنی است و خیلی نکته دارد. در مورد این «قَوْلًا ثَقِیلًا» و سنگین بودن قرآن، نکاتی دارد.
علامه طباطبایی میفرماید که این قرآن هم بر پیغمبر سنگین است، هم بر امت سنگین است. بر پیغمبر سنگین بود از جهت صعوبت تحقق حقایق آن. اینکه قرآن گفته، اگر آدم بخواهد پیاده بکند، آنجوری که هست، خیلی دشوار است. چون قرآن حق محض است و پیغمبر فرمود حق هم تلخ است هم سنگین: «اَلْحَقُّ ثَقِيلٌ مُرٌّ وَ الْبَاطِلُ خَفِيفٌ حُلْوٌ.» خطاب به ابوذر فرمود. پیغمبر حق هم سنگین است، هم تلخ. باطل هم سبک است، هم شیرین. وزنی با جایی تصادف و تصادم و اصطکاک ندارد. لبه برندهای ندارد که بخواهد آزاردهنده باشد. باطل این شکلی است. ولی حق تیز است. مثل صراط. خود صراط مستقیم را تشبیه کردهاند، گفتهاند که از شمشیر برندهتر، از مو باریکتر. حق این شکلی است. خیلی مرز باریکی دارد. یکم جابهجا بشود، خارج میشود. هر چیزی استانداردش خیلی معدود، محدوده، خیلی دقیق، خیلی کم، نایاب. همیشه هم در دسترس نیست. شما هر چیزی را هم که میبینید، مثلاً آب معدنی. معمولاً این آب معدنیهایی که ما داریم، استاندارد نیست دیگر. آب خوردنی که ما داریم، استاندارد نیست.
اگر خیلی قرار باشد همه ویژگیها و همه آن استانداردها را داشته باشد، بهشدت گران است. چون بهشدت نایاب است و بهشدت استحصالش سخت است. درست است؟ آن آب معدنی دیگر زلال زلال زلال کاملاً استانداردی که نمیدانم مثلاً نیتراتش فلانقدر باشد، چه میدانم، کلرش آنقدر باشد، چیش چقدر باشد؛ همهچیزش اندازه باشد، یک ذره کم و زیاد نداشته باشد، خیلی کم است. چون خیلی کم است، خیلی گران است. دست هر کسی نیست. حق این شکلی است. حق خیلی کم است و خیلی گران است و خیلی کم کسی به حق میرسد. خیلی کم کسی میتواند خودش را با حق تطبیق بدهد. «مَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ.» امام کاظم علیه السلام خطاب به هشام بن حکم فرمود که قرآن اکثریت را مذمت کرده، اقلیت را مدح کرده. هر وقت میخواهد بد بگوید، گفته: «أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ»، «أَكْثَرُهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»، بیشتریا. «أَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»، بیشتریا آدم نیستند. بیشتریا حالیشان نیست. بیشتریا نمیفهمند. بیشتریا شکر نمیکنند. «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ.» «وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ.» «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ.» یک تعداد کمی هم بنده شکور دارم. «إِنَّا خَلَطْنَا لِيَبْقَى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ وَمَا أُكْلَسَ مَالِكِيٌ سِلْكٌ.» کم پیش میآید کسی با کسی قاطی بشود، بهش ظلم نکند، مگر اینکه مؤمن باشد و آدم حسابی باشد که آن هم کم است. آن هم کم است. از اول هم گفته آدم حسابی کم است. حرف درست کم است. حرف حق، آدم میزان و استاندارد کم. چون حق سنگین است.
قرآن سنگین است. چون حق، با قرآن بودن و با قرآن رفتن خیلی سخت است. هر جا پیچید، بپیچ. هر جا وایستاد، وایسی. هر جا گاز داد، گاز بدهی. یک ذره هم عقب جلو نیفتی. یک نفر که میزان با قرآن است کیست؟ «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِّیٍ.» سر همین هم مظلوم است. مظلوم است. تنها است. غریب. غربت او، غربت حق است. این روضههای فاطمیه که میخوانند تو این ایام، این مصیبت بحث یک انسان و یک فرد و یک زن و یک مادر که فقط نیستش. هرچند آن هم باشد، خیلی دردناک است. مسئله فراتر از اینهاست. این هجوم به حضرت زهرا سلام الله علیها، هجوم به حق، هجوم به حقیقت، واکنش مردم در برابر حقیقت، واکنش مردم در برابر حرف حق است، در برابر منطق درست است، در برابر موضع درست است. موضع درست تو جامعه این شکلی است. واکنش درست این شکلی خریدار ندارد. طرفدار نه اینکه حالا؛ یعنی لزوماً همیشه باید اینطور باشد. مگر اینکه مردم رشد کنند، عقول رشد کند. مثل زمان حق، مثل زمان ظهور حق که میشود ظهور امام زمان. عقول رشد میکند. آن وقت دیگر حق خریدار دارد و در آستانه ظهور هم این اتفاق رقم میخورد. هی ظرفیتها برای پذیرش حق میرود بالا. هی باطل رسوا میشود. آیهای که در مورد امام زمان است و از آیات فوقالعاده قرآن و حضرت هنگام تولدشان این آیه را خواندند و بعضی روایات هم دارد که اصلاً روی کتف امام زمان این آیه نوشته شده: «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا.» امام زمان مصداق واضح ظهور حق محض و شرایط ظهور او، شرایط ظهور حق. باطل باید تو جامعه ذلیل بشود، رسوا بشود، خار بشود، حاشیه برود، خریدار دیگر نداشته باشد. اینها مقدمات ظهور است و کار فرهنگی یعنی اینها. «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ» سوره مبارکه اسرا «وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا.»
وظیفه بنده و شما هم تو جامعه این است. جهاد تبیین هم این است. جنگ نرم این است. کار تبلیغ هم این است. همهاش تو یک کلمه خلاصه میشود: «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.» چون تواصی به حق بدون صبر، چون حق سنگین است، سخت است، گران است. گران به هر دو معنایش. میگوید فلان حرف بر فلانی گران آمد. گران هم گرون خودمان است، هم معنای سنگین است. حق گران است. حق گران است. خود ماها هم تو زندگیمان همین است دیگر. حرف حق، حقیقت تلخ است. هرچی دوز حق میرود بالا، جذابیت ظاهریاش کمتر میشود. چون ماها خودمان را با آن روحیه فطری حقطلبیمان تطبیق نمیدهیم. حق خیلی جذاب است. ما از حق جذابتر نداریم. ولی برای کسی که فطرتش آلوده نشده باشد. برای کسی که لکهدار نکرده باشد. این فطرت خواب مندرس شده و تجزیه نکرده باشد. زیر خاک نینداخته باشد. ما دوست داریم تفریح و سرگرمی و بازی و کیف و حال. پیغمبر سخنرانی میکند، دو تا جوک بگوید و یکم، یک دو تا مطلب بیشتر نگوید و خیلی سختش نکن و خیلی مشق نده بهمون. امروز کلاً طبیعتمان به سمت بیکاری و تنبلی و علافی است.
یکی از دوستان میگفت یکی از رفقایمان طلبه شده، مدرسه معصومیه. این اهل رشت. طلبه درسخوانی هم بود. دانشجوی رشت بود. بعد آمده بود طلبه شده بود. استاد پروازی داشتیم، هفتهای یک بار از تهران میآمد رشت، یک دو ساعت درس میداد، برمیگشت. گاهی استاد میآمد، به دلایلی مثلاً روز تعطیل بود، چی بود، فلان بود، کلاسش تعطیل میشد. استاد میگفت: «من با اینکه پرواز میکنم میآیم، چقدر قبلش علاف میشوم، بعدش علاف میشوم، با پرواز میآیم، مسافرت است، گشنه تشنه. من هم وقتی میبینم درس تعطیل شده، خوشحال میشوم.» استاد ما میگفت که «درس تعطیل است.» یعنی انگار طبیعت آدم به این است که از بیکاری و تنبلی و علافی و اینها کیف میکند. طبع اولیهمان به این است. جبلت ما انگار به همین است. خمیرمان به همین است. آن کشش اولیه، ما را ول کنند به صورت اتوماتیک عالم میشویم یا جاهل میشویم؟ کسی اتوماتیک درسخوان نمیشود. درس خواندن زحمت دارد. ما اتوماتیک سالم هستیم یا بیماریم؟ اگر همینجوری ول کنیم خودمان را، سالم ماندن خلاف طبیعت ماست. درست است؟ آنی که بدنش سالم است، معلوم میشود که یک کار خاصی کرده که سالم مانده. یک مراقبتهای خاصی کرده. وگرنه آدم به طبیعت خودش بدنش سالم نیست.
اینها میشود سنگینی حق. میگوید سحر باید یک خلوتی داشته باشی، یک انسی با خدا داشته باشی تا بتوانی این کلام سنگین را حمل کنی. چنان قرآن سنگین است. چون حق سنگین است. پیاده کردنش هم سنگین. گفتن هم سنگین. گرفتنش هم سنگین. برای مردم هم سنگین است. برای تو هم سنگین است. آنها هم بخواهند قبول کنند سنگین است. تو هم بخواهی قبول کنی سنگین است. تو هم بخواهی بگویی سنگین است. آنها هم بخواهند بگویند سنگین است. برای همین آیات پایانی سوره مبارکه مزمل، بحث را میبرد روی کسانی که همراه پیغمبرند. میفرماید که: «إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ» البته خدا میداند تو دو سوم شب را بیداری، سر پایی، «وَنِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ». یا نصفش را یا یک سومش را «وَ طَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ» یک تعداد از آنها که با تواند. آنی میتواند شانه به شانه پیغمبر بیاید، پابه پایانی سوره مبارکه فتح، «مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». آنها که با پیغمبر، روز قیامت همه حسرت میخورند، میگویند: «یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا.» ای کاش من یک راهی کنار پیغمبر برای خودم درست میکردم، با پیغمبر بودم. اینهایی که میتوانند با پیغمبر بیایند، که میکشند و میآیند، اینها قدرتشان را و قوهشان را از کجا گرفتند؟ از یک خلوتهای حسابی و خلوتهای عمیق. اینجوری است. رسیدنهایی میخواهد. یک مراقبتهایی میخواهد. این مراقبتها یک بخشیش عملی است. یک بخشیش فکری است، اعتقادی است، اخلاقی است. ارتباط با آدمهای صاحب نفس، ارتباط با علما، ارتباط با بزرگان مؤمنین، مجامع دینی، مسجد، هیئت، حرم، مزار علما. از این قبور علما و شهدا نباید غافل بشویم. خیلی آثار عجیب و غریبی دارد. چیزی از حضورشان کم ندارد. آنها زندهاند و کارشان را هم میکنند. فایدهشان را هم میرسانند. ما خیلی متوجه نمیشویم. ارتباط با قبور، ارتباط با آثار اینها، کتابهایشان، زندگینامهشان، شرح حالشان. آثار بالینی ما باشد، به قول بزرگان کنار رختخوابمان باشد. کتاب دمدستی ما باشد.
ارتباط با قرآن را خدا نصیب همهمان بکند. خواندنش یک طور. تفسیرش یک طور. گوش دادنش یک طور. گوش دادن قرآن در خودش اثر جداگانه دارد. قرائت قرآن، تدبر قرآن، تفسیر قرآن، تلاوت قرآن، استماع قرآن. ارتباط با اهلبیت. مطالعه در مورد اهلبیت. بعضی دوستان سؤال میکنند: «آقا مثلاً ما کربلا میخواهیم برویم چه کار؟» یکی از چیزهایی که بنده خودم معمولاً سعی میکنم بهش مقید باشم تو زیارت اهلبیت، مطالعه در مورد آن امام است. مطالعه در مورد این زیارت. معرفت آدم را افزایش میدهد. بعد این رو حالات آدم اثر دارد. اثر دارد. آدم در مورد امیرالمؤمنین مطالعه کند. تو خود حرم بنشیند و مطالعه. حرم امام رضا علیه السلام. در مورد امام رضا مطالعه کند. کلام حضرت، احوالات حضرت، تاریخ حضرت. یک درک دیگری آدم پیدا میکند نسبت به امام. یک انس و ارتباط دیگری پیدا میکند. کتاب معرفی کنید. «عیون اخبار الرضا» از مرحوم شیخ صدوق، از کتابهای خیلی خوبی است. ترجمه هم با صرف مطالعه که نیستش. آن همت است و آن دویدن. اگر کسی واقعاً صدق در رفتار دارد، اگر واقعاً باشد، و آن جاهایی که خدا... خدا یکهو که آدم را ول نمیکند که. صد تا تذکر، هشدار. دیگر آدم یکدانه یکدانه یکدانه نشنیده میگیرد. تلنگر اول که میزنند، آدمی که واقعاً صادق است، حالیش میشود. پایش را میکشد کنار دیگر. برای همهمان این چیزها پیش میآید.
یکی از این آقایونی که الان چپ کرده، از شاعران. مرحوم آیت الله مصباح تو مؤسسه ایشان هم درجه یکم، اوایل دهه ۸۰. یک موضعی گرفته بود در مورد ارث زن و بحث حقوق زنان و اینها. برخورد درونی در خلوت. گریه کرده بود و استغفار کرده بود و توبه کرده بود و شیطان در دهان من. رفقای مؤسسه امام گفتند: «ما این فیلمها را مؤسسه امام دارد. فیلمش را. ولی اخلاقی عمل میکند، منتشر نمیکند.» بعدها زد بیرون و چقدر توهین و تهمت به آقای مصباح و مؤسسه کردند. هر کس هم اینجوری میشود، معمولاً یک ارتباط خاصی با یک جریان سیاسی پیدا میکند. اینها که با این سابقههای خوب و قوت علمی اینها. «طَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ.» اینهایی که با تواند. اینها سحرخیز، اهل سحرند. مرحوم آقای قاضی فرموده بود که نمیشود، اگر هر کس هم ادعا کرد که من معنویتی دارم ولی اهل سحر نیستم، ایشان فرمود: «بدان که دروغ است.» بدون سحر، بدون خلوت، بدون نماز شب، دروغ است. توهمات. حالات بعد از ۱۰ صبح به بعد شروع میشود. نه بین ۱۱ تا ۱۲. اینکه کسی فکر کند مثلاً حضرت معنوی دیگر بارشان را بستهاند. دیگر آن قوت را دارند. دیگر آن انرژی را دارند. نه. بدون این خلوت، آدم دارد از جیب میخورد.
اونی که کار میکند، یک سرمایهای دارد که آن سرمایه دست نمیخورد، در گردش نیست. سرمایه در گردش ندارد. یک ۷۰۰ میلیون، ۲ میلیارد، ۵ میلیارد، این را ذخیره دارد. ۳۰۰، ۴۰۰ میلیون دارد، میرود کار میکند. این ۳۰۰، ۴۰۰؛ اگر سوخت، یک چیز دیگری دارد که با آن بیاید کار کند. درست است؟ جفتش جفتش فی نفسه ارزش دارد. اصلاً بیداری شب را برخی بزرگان میفرمودند: «ولو طرف نماز شب هم نخواند، یکی از پاشو چایی هم بخورد، ارزش دارد.» اکسیژن سحر ارزش دارد. آن باد سحر خاصیت دارد. اگر خانومی است، حالا بنا به شرایطی نماز شب ندارد و اینها، از فرصت سحر استفاده کند. دو دقیقه تنفس کند. ده دقیقه بیدار باشد. ده دقیقه راه برود. استغفار کند. اصلاً قرآن میگوید: «وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.» فقط بحث نماز شب که نیستش. استغفار سحر. این خیلی مهم است. «بِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.» ما یک نماز شب داریم، یک استغفار سحر داریم. نماز شب را کسی میبیند: «آقا من سحر نمیتوانم پاشم.» همان سر شب میخواند، میخوابد. گفتند که مثلاً اگر جوانی است که سرش رطوبت دارد، توی تعابیر فقهی گفتند: «کی میداند که نمیتواند بیدار شود؟» اینها گفتند: «حتی چون وقت نماز شب از کی است؟ از نیمه شب شرعی.» شما از آن موقع دیگر نماز شب میتوانی ادا انجام بدهی. ولی اگر کسی جوانی است که یک همچین خواب سنگینی دارد و با بیل هم بیدارش کنم، این مثلاً اگر الان ساعت نیمه شب شرعی چنده، آقا، ده و نیم اینها باشد. ۱۱. این جوان میبیند که: «آقا خسته است و الان هم بخوابد، مثلاً زورتر از ۶ نمیتواند بیدار شود.» گفتند میتواند زودتر قبل نیمه شب شرعی اگر چهار رکعتش را بخواند، میدانی؟ چهار رکعت نماز شب، اگر دو تا دو رکعتش را بخوانی، بعد از صبح هم اگر نماز شب را بخوانی، ادا محسوب میشود. چهار رکعتش است که تو سحر یا شب واقع بشود.
نماز شب یک بحث است. بعد نماز شب را قضایش هم میشود به جا آورد. حالا به هر دلیلی آدم نخواند، قضا شده. این خیلی مهم است. یکی از رموز توفیق، نماز شب همین خود قضای نماز شب است. یعنی اگر کسی میبیند که نمیتواند نماز شب بخواند، این باید آنقدر قضایش را قضا کند. البته ما داشتیم بزرگان مثل حیدر آملی. گفتند از نوجوانی تمام نمازهای نافلهاش را قضا کرده. حیدر آملی یکی از درجه یکهای تاریخ شیعه و عرفان شیعه. عاملی. شهر عجیبی است واقعاً. کلاً از مجاورت بابل به اینجا رسید. قضایش را به قول یکی از اساتید میفرمود. نماز شب قضا دارد، ولی سحر که دیگر قضا ندارد. نماز شب، استغفار سحر، ساعات سحر، بیداری سحر، خلوت سحر. بعضیها هم سحر پا میشوند گوشی. نماز هم که بیدار میشود، اول گوشی را چک میکند. از این زاویه بله. حالا نفس آب خوردن سحر هم ارزش دارد. ولی مهم استفاده است از سحر.
اینجا تو این آیات میفرماید: «إِنَّا لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا.» این عشق و علاقه یعنی الله میفهمند که از کلمه نشئه میآید دیگر. نشئه یک مرحله است. یک برهه پیدا کردن جریان حق و دفاع از جریان. شب بیداری، قرآن، مناجات، ولی جریان گم کرده بودم و بلکه با حرف جنگید. آن شروطی که مثلاً این ادامهاش است. ادامه سوره. بله. این آیات بعدش همین را میگوید. اولاً میگوید: «إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا.» تو تو روز خیلی خیلی مشغله داری. خیلی درگیری. سحرت را دریاب. شبت را دریاب. «قُمْ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.» «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.»
محکم «أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَامُ قِيلًا.» محکم مال سحر است. یک گام محکم و بلندی میتوانی و «أَقْوَامُ قِيلًا.» حرف محکمی که میتواند از دل تو بربیاید و دلت پایبند بشود، مال سحر است. کی؟ مشغولیتها، شلوغیها، سروصداها، رفتوآمدها، مراجعه، پیام، جلسه، کنفرانس، همایش، فلان. اینها نیست دیگر. آدم یک فراغتی دارد. بعدش میفرماید که: «وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.» میگوید اسم ربت را یاد کن. این ذکر و توجه خیلی مهم است. ممکن است یک صورتی از نماز شب و تهجد و بیداری سحر و اینها باشد، ولی ذکر نباشد. یک اسم داریم، یک ذکر. «یا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفَاءٌ.» اسم دوا و ذکر شفا. خیلی لطیف است. یک دوا داریم، یک شفا داریم. دارو معادل درمان. لزوماً هر چیزی که دارو است، لزوماً درمان نیست. بلکه اتفاقاً بعضی داروها خودش ممکن است عوارض جدی داشته باشد. بیماریهای پنهانی را تازه چه کار کند؟ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا.» قرآن شفاء است. ولی این ساختار، شاکله. این ساختار شاکله و ساختار درونی و روانی. یعنی همان اعتقادات ما، باورهای ما، ویژگیهای اخلاقی امام. اینکه میگویند آقا مسائل اعتقادی را باید جدی بهش رسید. با استدلال پرسشگر محکمش کرد. تعصبات حب و بغضها. آدم پیاده روی اربعین هم میرود. نماز شب هم میخواند. قرائت قرآن هم دارد. آن استکباری همانی که ابلیس داشت دیگر. «وَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ.» «کانَ مِنَ الْکافِرینَ.» این کافر بود. میشود کافر. دو هزار سال تو سجده باشد یک سجدهاش دو هزار سال طول کشیده دیگر. بعد حضرت امیرالمؤمنین فرمود: «معلومم نیست این سالها سالهای اخروی بوده یا دنیوی بوده.» چون سالهای اخروی هر یک روزش ۵۰ هزار سال دنیا است. ۶۰۰۰ سال عبادت کرده. یک سجدهاش ۲۰۰۰ سال طول کشیده. میشود کسی ۲۰۰۰ سال سجده باشد و کافر باشد؟ میشود کسی صد سال نماز شب بخواند و کافر باشد؟ چون پایه و بستر کفر و ایمان، آن باور است. آن پذیرش است. آن کرنش است. وقتی نپذیرفته، حق را نپذیرفته که بعد بخواهد نسبت به حق خلوت با حق داشته باشد. این خلوت با حق ندارد که دیگر.
نمیخواهم بیشتر از این بترسانمتان. یک وقتهایی اصلاً خود این بیداری سحر کار شیطان است. میترسم که پا میشود به من میگوید که نماز شب بخوان. تو نماز شب نخوانی. بعد فردا مینشینی گریه زاری میکنی. استغفار میکنی و رابطهات با خدا خوب میشود. میفهمی یک مشکلاتی داری. پاشی نماز شب بخوانی که نفهمی. فکر کنی خیلی اوکی، درست و میزونی. بگذار اصل محک با نماز شب و اینها نیست. اصل محک جای دیگری باید رقم بخورد که ببینیم چقدر ما کرنش داریم. آن چیزی را که خدا قبول دارد، دوست دارد، حق میداند، چقدر ما حق میدانیم؟ چقدر درست میدانیم؟ به تعبیر امیرالمؤمنین در نهج البلاغه دارد. بنده زیاد خواندم، زیاد گفتم. هر چند هیچ وقت هم حالیم نشده و عمل هم نکردم. ولی خب خیلی کلام کمرشکنی است. نمیدانم چرا اینقدر این عبارت غریب است در نهج البلاغه. از آن جملات مبهوت کننده نهج البلاغه است و خیلی هم غریب. میفرماید: «لَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ بُغْضُنَا مَا أَحَبَّ اللَّهُ.» پیدا کردی؟ «فِینَا الْبُغْضُ مَا أَبْغِضَ اللَّهَ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولَهُ لَكَفّ بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ عِنَاداً عِنْدَ أَمْرِ اللَّهِ.» خطبه ۱۶۰ یا الله. میگوید اگر در ما نباشد جز همین که دوست بداریم آنچه را که خدا و رسولش بدشان میآید و بزرگ بداریم آنچه را که خدا و رسول کوچک میدانند، اگر جز این نداشته باشیم، یک چیزی را دوست داریم که خدا و پیغمبر دوست ندارند. یک چیزی را مهم میدانیم که خدا و پیغمبر مهم نمیدانند. «لَكَفّ بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ.» همین برای دشمنی با خدا بس است. «وَ عِنَاداً عِنْدَ أَمْرِ اللَّهِ.» همین دعوا با خدا. همین برای شاخ و شانه کشیدن با خدا بس است. همین است. دشمن با خدا چیز پیچیدهای نیست. خدا میگوید ارزش ندارد، میگویی: «چی چی ارزش ندارد؟» خوشت نیاید. «خوشم نیاید؟ خوشت بیاید. خوشم بیاید؟» این را دوست داشته باش، دوست نداشته باش. «برای چی نباید دوست داشته باشم؟ برای چی باید دوست نداشته باشم؟» تو مراتم ایمان و کفر، در ابتداییترین مرتبه، حتی تو ذهنت دوست داشتن و نداشتن، همان مرحله عمل کشیده میشود. همان هم که داشته باشی کفر است. ابلیس همین بود دیگر. آدم گناه میکنندها، ولی تصدیق میکند به اینکه این بد است. توجیه نمیکند. دستم در رفته. همان عباراتی که در دعای ابوحمزه ثمالی: «لَعَلَّكَ أَحُوْنُ النّاظِرینَ.» اثر بیاحترامی به تو نیستها. اثر بیاعتنایی نیستها. اثر شاخ و شانه کشیدن نیستها. زورم نمیرسد. میدانم اشتباه است. زورم نمیرسد. ضعیفم. مگر چه چیز دیگر باید بشود؟ خدا گفته نه. خدا گفته این ارزش ندارد. خدا گفته آن ارزش دارد. چه ارزشی دارد؟ مگر چه چیز دیگری است؟ چرا ارزش ندارد؟ «تَعْظِیمُنَا مَا أَصْغَرَ اللَّهَ وَ تَصْغِیرُنَا مَا أَعْظَمَ اللَّهَ.» هم هست دیگر. چیزی را کوچک بدانیم که خدا بزرگ دانسته. چیزی را بدمان بیاید که خدا دوست دارد. قضیه ابلیس همین است دیگر. فقط تا رو نیامده. خدا کریم است. تا وقتی رو نیاید، اثر برایش مترتب نمیکند. تو دلش ابلیس نسبت به اولیاء الهی کفر و بغض داردها. فقط چون هنوز نشان نداده، خدا بیرونش نکرده از آن مراتب عالی، جانشین ولی فقیه شکنجه میشود. درست است؟ ولی من یک چیز دیگر میگوید. حب و بغضهای نامیزون. به یک منافقی حب دارد که نباید حب داشته باشد. از یک مؤمنی بغض دارد که نباید بغض داشته باشد. بغض به بهشتی دارد، حب مهدی هاشمی در بغض سید احمد خمینی دارد. بغض به فلانی دارد، بغض فلانی دارد. این یک جایی خودش را نشان میدهد. نه، آن باطن لطیف و زلال است. آن را خدا اجازه نمیدهد. آن دلی که با خداست، آن را خدا نمیگذارد که تو اشتباهش بماند. نشانش میدهد. نگهش میدارد.
آره، نه. بیش از این. تو روایت هم دارد که مؤمن به باطل هیچ وقت یقین پیدا نمیکند. پیغمبر هیچ وقت مؤمن به باطل یقین ندارد. فریب ممکن است بخورد. ولی آخر معلوم میشود. خدا به این باطن زلال، حق را نشان میدهد. مییابد. ولو دیر. ولو دور. چون صادق است. چون روراست است. شیر پیله ندارد. یک روزی معلوم میشود. محمد منتظری. تازگی گفتم تهران. گفتم جلسه. اسم نیاورده بودم. دیگر حالا دیگر از آن هفته. چون اسم آوردم. محمد منتظری، تا دو هفته قبل از شهادت داشته علیه شهید بهشتی مقاله مینوشت. دو هفته قبل شهادت میفهمد که اینها اشتباه بوده. پسر آقای منتظری. دو هفته قبل شهادت میفهمد اشتباه کرده. توبه میکند. دو هفته بعد با بهشتی شهید میشود. با بهشتی شهید میشود. صداقتش دستش را میگیرد. این چون برای خدا داشته میزده. برای خدا داشته میگفته. عنادش برای خدا بوده. اینجوری نیست. یک آیه داریم در قرآن خیلی لطیف است. «رَبَّنَا لَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا.» توبه کند و باید اصلاح کندها. این نیستش که حالا به همان. آیه ۱۰ سوره حشر هم دارد: «وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا.» یک آیه دیگر هم اعراف، اگر اشتباه نکنم. میفرماید که اینها را تو بهشت من، دلهایشان را از کینهها پاک میکنم. آیه چنده؟ ۴۳ اعراف است. خیلی زیباست. میگوید آقا آیه ۴۲ و ۴۳ سوره: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.» در مورد بهشتیها تعبیر دارد: «وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.» میگوید تو بهشت کینههایی که داشتند را پاک میکنیم. مگر کسی کینه نسبت به مؤمن داشته باشد اصلاً بهشت میرود؟ کینه دارد. این چه کینهای است؟ این کینه برای خداست. کتاب خودش هم بهشت ادامه دارد. آنجا میفهمد که اینجوری نبود. خود بهشت او را میکشد. بنده بعضیهایش را به چشم دیدهام. به خاطر خدا. این یک سر یک مطلبی با آن دشمنی جدی دارد. یک ذره هم هوای نفس توش نیست. و تقوا هم داردها. یعنی تکفیرش هم نمیکند. از حقوق اجتماعی محرومش نمیکند. خونش را مباح نمیکند. غیبتش را مباح نمیکند. ولی بهشدت با این مخالف است. مثلاً میگوید آقا کتابهای این اجازه نداری بخوانی. اصلاً جلساتش را حق نداری بروی. اصلاً اسمش را نداری پیش من بیاوری. بعد «مسلمان چرا؟» یک چیزهایی من در تحلیل من نسبت به او هستش که ضرر دارد این آدم. آسیب. حالا یا برای عموم یا برای خصوص یا هرچی. کینه هم دارد، سر این است. ولی آنجا که میروم، قضیه حل میشود. این را نمیگذارد به آن آشوبهای آن شکلی بکشد. این کینهها اگر لطیف باشد، آن سر بزنگاه خدا دست طرف را میگیرد. برخی بزرگان ما هم، گفتم ساعت قبلی با حضرت امام چالش جدی داشتند قبل انقلاب به خاطر خدا هم چالش داشتند. این باطن لطیف و زلال فهمید. حق برایش معلوم شد. اینجوری میشود.
دعوا داریم. یک شفا داریم. یک دارو داریم. یک درمان داریم. نماز شب، سحرخیزی، عبادت، خم و راست شدن، قرآن خواندن، اینها همه دعوا. ولی شفا چیست؟ «وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ.» ذکر کار قلب است. دلی میتواند ذکر بگوید که از این کثافتها و آلودگیها پاک بشود. و آن، آن ارتباط قلبی عمیق که شفاست. خیلی از این خم و راست شدنها، آن توش نیست. آن ذکر عمیق. چون ذکر وقتی بیاید، آدمها را از تو منهدم میکند. خشوع میآورد. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.» ذکر الهی وقتی میخواهد به قلب برسد، خشوع میآورد. دیگر دفتر من و دستک من و نوکر من و مرید من و اسم من و مهر من و شبکه من و بودجه من و شاگرد من و استاد من و رساله من و اینها نمیماند. این خاصیت خشوع. آنی که اینها را دارد، به خشوع نرسد، هنوز اسم را دارد، ذکر را ندارد. دارو را دارد، ولی هنوز درمان نشده. خوارج دارو را داشتند، درمان نشدند.
بین اینها تفاوت. البته راه رسیدن به درمان هم چیست؟ آقا، همین دارو است. راهش دارو است. بدون دارو درمان نمیشود. ولی مداومت میخواهد. ولی چیزهای دیگر هم میخواهد. خب، «وَ تَرَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.» تبل باید داشته باشی. توکل یعنی از همه کس بریدن. دل کندن. انقطاع. این را رمز موفقیت. نماز شب میخواند ولی هنوز دلش از محبت کافر و منافق و اینها خالی نشده. از این حب و بغضها رها نیست. توسط رهایی میشود توسل. حالت کندن از این و آن به سمت خدا. از هر کسی و هر چیزی جز خدا رها بودن. به هیچ چیزی وابسته نبودن. و این رمز موفقیت و پرواز و این کار هم ثمر دارد. اینکه آقا تا یک کسی یک علمی تو کارهای فرهنگی بلند میکند و یک کمی کارش جلو میافتد، این و آن نتوانند شکارش کنند. حب و بغضها نتواند این را اینور آنورش کند. سواری به اینها نده. جناحهای سیاسی ندزدنش. ابن لبون باشد، پشتی دارد که سوار بشود. نه! شیری دارد که بدوشند. این خیلی مهم است. این یک استقلالی میخواهد. یک آزادی میخواهد. یک رهایی میخواهد. این رهایی خلوت سحر را میخواهد. آن انقطاع را میخواهد. آنی که کار فرهنگی کلان کردهاند، میفهمند من چه میگویم. یک کسی میآید میگوید: «آقا من این حمایت اقتصادی را از مجموعهات میکنم. ولی مثلاً پرچم این تو مجموعهتان برود بالا. اینهایش را نگو.» مثلاً د... آقا سعید عزیزم، مصلحی عزیز، حاج آقای عمادی نویسنده کتاب «سلام بر ابراهیم» و «صادق در قیامت» و کلاً مدیر انتشارات شهید ابراهیم هادی. این دو عزیز خواهرزادههای ایشان. ایشان میگفت این کتاب «صادق در قیامت» که نوشتم، یک کسی آمد به من گفت: «همین عکس آقای خامنهای را از پشتش بردار. من مثلاً ۵۰۰۰ نسخه ازت یکجا میخرم.» به مطلب آن مطلب تو کتابم که در مورد رهبری. آن هم کتاب دیگر. گفتم: «تو کتاب سه دقیقه در قیامت.» ایشان قبول نکرد. این باغ را من اونی که بوده را میخواهم بگویم. تهمت هم افرادی که توقع نمیرفت بعضاً زدند به کتاب و ایشان و پیامک تهدیدآمیز بهش دادند. خب، خیلیهای دیگر بودند. خیلی جاهای دیگر. خیلی چیزهای دیگری را حذف کردند. موارد بعضاً مشابه. چون تجربه نزدیک به مرگ است. بگو ایشان قبول نکرد. همانکه بوده را نگه داشت. کتاب یکهو سر به فلک کشید. اسم و آوازهاش و فروش و رکورد فروش آن اینجوری است.
در یک جای دیگر یک حمایتی، دست ما خیلی چشممان به این است که فلانی تو سخنرانیاش این کتاب را معرفی کند. اینها یک وقت ناراحت نشوند. آنها یک وقت فلان نشوند. دیدهام موارد عجیبی دیدهام که نمیتوانم اشاره کنم. چون آدمهاییاند که دوست ندارم اینها از چشم مردم بیفتند. پولش را دایی پولدار شده. چون بعضی افرادند که دوست ندارم از چشم مردم بیفتند. معمولاً هیچ اشارهای به این حضرات نمیکنم. آدم به چشم خودش میبیند. ولی خب آدم دوست دارد بالاخره هر کسی تو این جریان دارد کار میکند بماند. ادامه داشته باشد. کارش برکت داشته باشد. ولی خب خیلیها اینجوری نیستند دیگر. این حال و هوا را ندارند. خیلی برایشان مهم است که یک وقت این را از دست ندهند و آن را هم نگه دارند و آن را هم بیاورید. این دلخور نشود. یک وقت آن فلان نشود. یک وقت این موضع نگیرید. یک وقت آن، آن نشود. اینها برکت را از آن کار فرهنگی میگیرد. اینها چی میخواهد؟ «يَدْعُوكَ الْكِتَابُ مُبَارَكٌ وَ تَارِكٌ.» یک سحری میخواهد. با انقطاع. دل کندنی که این (بعدش میگوید): «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.» توکل خالص رمز موفقیت تو کارهای فرهنگی. همهجا. اینجا خب بیشتر نمایان است. رمز موفقیت توکل است. چشم به این و آن نداشتن. اهلبیت: «كَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.» در مورد مبلغین را بخوان. سوره احزاب است. میفرماید که: «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ كَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.» آیه چنده؟ احزاب آیه ۳۹ احزاب. «كَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.» ۳۹ سوره احزاب. خیلی زیباست. آنها که تبلیغ میکنند به رسالات الهی را فقط آقا خشیتشان از خداست. و از احدی نمیهراسند. همه به درک. آن بدش آمد و این خوشش آمد و آن نمیخواهد و این میخواهد و این آنفالو میکند، آن فالو میکند و این تیزر میکند، آن نمیکند و این ها نمیگذارند پخش بشود. آن مجوز نمیدهد. آن مجوز میدهد. و این حمایت میکند و هیچکس را حساب نمیکند. فقط خدا. «وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.» برای حساب کتاب هم خدا بس است. توکل. یکی باید به حساب بیارد کار ما را. به حساب بیارد خودمان را. به حساب بیارد. بنده خودم تجربیات شخصی عجیب و غریبی دارم که نگفتم و نخواهم گفت. در زندگی آدم یک چیزهایی میبیند. گاهی عجایب دو فصل سریال «کلید اسرار» از توش در میآید. اینهایی که ما دیدیم. خودمان. میگویم که دلتان گرم بشود. میگویم دلتان گرم میشود. بدانید که یک آدم در پیتی مثل من هم اینجور چیزهایی را دیده. تو زندگی شما دیگر خوبان مثل شما که دیگر صد برابر بیشتر میبینید. بعد دیگر تا یک جایی آدم از این قضایا تعجب میکند. از یک جایی به بعد، محاسبه تو میشود.
بعضی مجموعهها که حالا مثلاً مجموعه فرهنگی که الان داریم، مدرسه تعالی که داریم کار میکنیم و اینها، با جیب خالی شروع کردیم. خالی خالی. هر تصوری نسبت به خالی دارید، به توان چند برابر کنید. چون نمیتوانید این مقدار از جیب خالی را تصور کنید. بعد کارهای گندهگندهای کردیم. بعد با جیب خالی مثلاً قرارداد میبستیم. بعد باید آخر ماه حقوق میدادیم با جیب خالی. هنوز هم با همان روال. بعد سه چهار سال. یعنی ما مثلاً این برج آذر، دوم یا سوم برج خالی میشدیم. همه آخر برج خالی میشوند. ما اول برج. الان بودجه مدرسه خالی است. مسئول امور مالی ما هم آدم باحالی است. یعنی آنقدر که این قضا را برایش پیش آمده، اولاً خیلی استرس پیدا میکرد. راننده، خاطره چند بار گفتم. اولین بار گفت: «آقا داستان اینجوری است. چه کار کنیم؟» آن را گفتم: «چه کار کنیم ندارد. میروی حرم امام رضا. میگویی که این کار یا درست است یا غلط است. یا مورد حمایت یا مورد حمایت نیست. اگر مورد حمایت نیست، جمعش میکنیم. اگر مورد حمایت است، جمعش نمیکنیم. تعطیلش کنیم.» دوم برج دیگر جیب خالی. باز باید بروم حرم امام رضا بگویم که دیگر جمعش کنیم یا جمعش نکنیم. امام رضا. یک جایی به بعد تعجببرانگیز نیست. جز محاسبات است و دیدههایمان. اینکه کسری نمیآید و سر وقتش میرسد. آنجوری که باید برسد و چطور میرسد. عجایبی دیدیم. عجایب عجیب و غریبی. یعنی اصلاً در تصور نمیگنجد که کجا. کی میآید و چه کار میکند. بدون اینکه اصلاً کسی بهش بگوید. اینجوری است. «كَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا.» «فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا.» «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.» این آن چیزهای اندرونی ماست. وگرنه آقا با این مشکلات و با این گرفتاریها و با آن فشارها و با این بودجه و با این دشمنیها با این حسادتها با این امکانات جبهه شیاطین. هرچی آدم دارد پول دارد، امکانات دارد. پنج سالی یکی پیدا کنی ۱۶، ۱۷ سالگی، ۱۷، ۱۸ سالگی مثلاً خوب مشتی میپزیم، آمادهاش میکنیم. میرود سربازی. تولیدات آن شکلی. یا مثلاً خوبی را آماده میکند، واسه صدا و سیما میگیرد. فلان جا میگیرد. دوباره از نو. در خانه دلها را میخوریم، سوتیهایش، خرابکاریهایش. تا این قشنگ خوب پخته بشود، آماده بشود یا گندهتر، بزرگتر، پولدارتر از ما. خیلی خستهکننده است. خیلی مأیوسکننده است. تمام انرژی آدم را میگیرد. پنج سال پای یک نفر صبر کردی تا این به ثمر نشانده کار یاد گرفته، یکی دیگر میدزدد، میبرد. وظیفه چیست؟ برای خودت میخواهی؟ برای خدا میخواهی؟ برای دین میخواهی؟ برای انقلاب میخواهی؟ همانی که این را آورده، یکی دیگر هم میآورد. ۱۰ تا دیگر هم میآورد. بهتر از اینهایش را میآورد. «یَسْتَبْدِلُ قَوْمًا غَيْرَكُمْ.» «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا.» این مسئله مهم است که تو کی را کار میدانی؟ تو این مجموعه خودت. کاری خوب. اگر جمع مگه نمیگویی خودم. من میتوانم و من میدانم و من مدیرم و من بلدم. بعد تو هم باید تسلیم باشی دیگر. هر چه شد. چون هر چه بشود خیر. البته وظیفهات را باید عمل کنیها. ولی باید تسلیم باشی.
بعدش میفرماید: «وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ.» علامه میفرماید آن «فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا» اگر نباشد، این «وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ.» صبر کن بابت حرفهایی که میزنند. این اصلاً آقا نرخ شاه عباسیه. پیغمبر هم باشی بخواهی کار کنی، اینها را داریم. پیغمبر که اشتباه ندارد. سوتی ندارد. خرابکاری ندارد. باید حرف بشنود. انقدر موضع غلط داریم. انقدر ناشیانه رفتار میکنیم. جهل داریم. اشتباه داریم. پس از درون گاهی خطاها، رذائل اینها دخیل تو خطاهای ما هستند. یک جایی یک طمعی کردی. یک جایی حرصی نشان دادی. یک جای بخل کردی. یک جای ترس الکی نشان دادی. پیغمبر ندارد. او هم چوب میخورد. او هم حرف میشنود. «وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ.» تو بعضی آیات قرآن خیلی تعابیر عجیب. میفرماید که تو سوره حجر میفرماید: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ.» من میدانم که «يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ.» اصلاً گاهی از حرفهای اینها سینهات به تنگ میآید. کار فرهنگی بکنیم. چیها که ما را نمیچسبانند. کلاس قبلی رفتم برای نماز آماده بشوم تو مسجد. یکی از همکارانمان که از اساتید دانشگاه پیام داده بود که من مثلاً کلاسهایم چون کلاسهای خوبی است و سر کلاس با این بچهها میپرم و دمخورم و ارتباط میگیرم و سؤالهایشان را جواب میدهم و اینها، حراست دانشگاه من را خواسته. «چرا به این بچهها رو میدهی؟ کارهای تو باعث شده که اینها توقعشان از اساتید دیگر برود بالا. داری تو درسهای بقیه اساتید دخالت میکنی. اندازهات را بدون.»
میگوید مثلاً تو سلف رفتم با دانشجوها، تو بخش دانشجوها غذا خوردم. اساتید رفتند از من شکایت کردند که: «این دارد ما را پیش دانشگاه خراب میکند. به چه حقی استاد باید برود با دانشجوها غذا بخورد؟ میخواهی بگویی خیلی خود شیرینی؟ میخواهی بگویی خیلی خوبی؟ بیا مثل آدم اینجا با اساتید غذایت را بخور.» درد یعنی خاراند. تو روستایی گرفتند، زدندش. گفتند این مریض است. شروع کرد خاراندن. گفتند خب حالا الحمدالله سالم شد. تو این فیلم تختی بود. گرفتند، زدندش. کشتیگیران میگفتند: «تو با کارهایی که میکنی ما را از چشم مردم انداختی. گلدیزون میگیری. پول خرج میکنی. به زلزلهزدهها میرسی. آدم باش.»
«وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ.» تازه وقتی در این مسیر میآیی، میخواهی بر مدار حق عمل کنی، درست پیش بروی، یا اقبال است یا ادبار باهات است. هر دوتایش هم کتک دارد. هر دوتایش هم زخم زبان دارد. جفتش هم زخم زبان دارد. اقبال بهت میشود، حرف باید بشنوی. ادبار بهت میشود، باز هم باید حرف بشنوی. دورت شلوغ میشود، متلک و زخم زبان داری. دورت هم خلوت میشود، متلک و زخم زبان داری. میآیند یک جور فحش میخوری. نمیآیند یک جور فحش میخوری. «وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا.» هجر جمیل یعنی قهر کردن خوشگل. یعنی چی؟ خیلی قشنگ است. خیلی قاعده مهمی است. خیلی اینها به دردبخور است مخصوصاً برای معلمها و اساتید و آنهایی که تو یک مجموعههایی کار فرهنگی میکنند. فرهنگی تکی نمیکنند، مجموعهای. وقتی با این اذیتها و آزارها و آسیبها مواجه شدی، باید چه کار کنی؟ اولاً باید صبر کنی. بعد باید قهر کنی. قهر کنی یعنی چی؟ علامه میگوید قهر کنی یعنی کارت را انجام بدهی ولی خیلی خودت را قاطی نکنی با بقیه. یک استراتژی ادامه بده کار را. خیلی قاطی نشو. خیلی سعی نکن بروی نظر اینها را جلب کنی. بنشینی هی با اینها صحبت کنی که اینها مثلاً نسبت به خودت متقاعد کنی. نظرشان را مثبت کنیها. من که تحریکشان کنی. تحریک نه. هی یک سیخی بدهی بیشتر صدای این را دربیاوری. بزنی تو پوزه همهشان. نه. قهر کن. بیخیال باش. بعد ادامهاش خیلی قشنگ است: «وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلًا.» به من بسپار. بده من. بگذار من خودم هستم. بسپار به من. بده من. اینها را تو بکش کنار. بده من. من حواسم است. «وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلًا.» به اینها مهلت بده. دیگر بقیهاش با من. من دارم برایش. باشه. زدند برایت. لهت کردند. خوردت کردند. من دارم برایش. همه جمع شدند حذفت کنند. در طول تاریخ شیعه یک مرجع تقلید بود که رسالهاش قاچاق بوده و آنها گرفتن رسالهاش را زندان داشتند. در طول تاریخ شیعه یک مرجع تقلید اینجوری بوده. آن هم کی بوده دیگر؟ یعنی اسمش روی رسالهها. همه جمع شدند اسمش را حذف کردند. عکسش را حذف کردند. آوردن اسمش قاچاق و جرم بود. و یک مرجع تقلید هم در عالم شیعه داریم که عکسش رو پولها هست. آن باز کیست؟ دوباره امام خمینی به آقا نرسیده دیگر. یعنی این فقط اختصاصی امام خمینی است مدرس بود که عکسش روی به خودی خود دوچرخه و روزگار کنار. نه، آخوند دیگر رو پول نمانده. فقط همین امام، مدرس هم نکشید دیگر. ۱۰ تومانی مدتی آمد. دیگر جمعه بود که مرحوم طالقانی بود. فکر میکنم که او هم نکشید. خیلی وفا نکرده عکس آخوندها به پولها و پولها به عکس آخوندها. ولی امام خمینی. یعنی اسکناس ۵۰۰ هزار تومانی چاپ بشود، عکس امام هست. غصه نخور. چون همه جمع شدند گفتند این نه اسم از این نه رساله از این نه عکس از این نه. الان هیچ شهری نیست که ما میدون امام خمینی نداشته باشیم. خیابان امام خمینی نداشته باشیم. عکس از امام خمینی نداشته باشیم. مجسمه امام خمینی نداشته باشیم. سازمان حوزه علمیه و یک ساختمانی. به هر حال علیایحال تو هر روستایی هم شما بگردید، یک چیزی به نام امام خمینی هست. «وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ.» بسپار به من. گفتم نباشه، باش. یک ۱۵ سال وقت میبرد. ۴۲ تا ۵۷. تحمل کن. ۱۵ سال. گفتم نباشه. آره، نباشه. نیستی. ۱۵ سالی نیست. به بعدش دیگر تو همیشه هستی. تا تاریخ هست تاریخ تو هستی. فرصتی. من بالاخره به اهل باطل هم یک دیگر. بالاخره آن هم باید بیاید دیگر. آن هم باید کارش را بکند. بعدش دیگر هستی همیشه هست.
خب، این مزمل. خب، خیلی سریع سوره مدثر و این هفت آیه اولش را یک اشاره بکنم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول - بخش اول
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه اول - بخش دوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه اول - بخش سوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
جلسه دوم - بخش دوم
بیانیه ماموریت امام فرهنگی
در حال بارگذاری نظرات...