مشکل ماندگار نشدن حال خوش معنوی
مقایسه عشق مادی با عشق الهی و تفاوت پایداری آن
مفهوم «بیخودی» در مستی و عبادت
تجربههای کوتاه اما عمیق شبهای قدر و محرم
روایت علامه طباطبایی از بیاعتنایی به مکاشفه در نماز
جایگاه دعای ابوحمزه و بیان حال بندگان
پیوند وجودی انسانها با امام معصوم در شادی و غم
اشک و گریه مداوم امام خمینی (ره) و آیتالله بهجت در نماز
هزار رکعت نماز و ضجههای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نخلستان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا القاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. و لعنت الله علی القوم الظالمین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نکتهای که میخواهم خدمتتان عرض بکنم این است؛ یکی از مشکلاتمان معمولاً این است که ورودیهای خوبی داریم، ولی در خروجی کمی، خلاصه، طوری میشود که نمیتوانیم محافظت کنیم از این کارهایی که، خلاصه، انسان را رشد میدهد، پیشرفت میآورد، معنویت در آن است. اشک بر اباعبدالله، یک قطرهاش؛ ذکر «لا اله الا الله»، کلاً یک «قرآن به سر»، بلکه یک دانه «یا الله» کافی است برای اینکه آدم بهشتی بشود. یعنی اگر یک نفر با همین «یا الله» بهشتی شد، هیچ جای تردیدی نیست، تعجبی نیست. «الحسین»ای که به سر میگوییم، همین یکیاش بس است. از اینها زیاد [است].
مشکل ما توی حفظ و نگهداری نکردنِ اینهاست. نمیماند، زود میرود، زود از دست میرود. حالِ خوب زود پیدا میشود، ولی نمیماند، ماندگار نیست. اتفاقاً اصل لذت بندگی و لذت معنوی هم همین در ماندنِ آن است. وقتی حال خوش ماند، آن موقع آدم بهرهاش را میبرد. زیارت کربلا میرویم، پیادهروی اربعین میرویم، صفا هم میکنیم، واقعاً واقعاً صفا (حاصل میشود)، ولی خب وقتی برمیگردیم، همان آدم قبلی میشویم. شرایط ویژه خیلی پیدا نمیشود. چه میشود که آدم نمیتواند نگه دارد؟ آنچه را که جمع کرده، نمیماند برایمان. باز یک مدت که میگذرانیم، همان آدم قبلی شدهایم.
گاهی شرایط فوقالعادهای برایمان پیدا میشود، زمینههای خیلی خوب، حال خیلی خوب. آدم یک آدم معنوی را میبیند، یک کتاب خیلی خوب میخواند. یکیاش بس است دیگر بابا! آنهایی که توبه کردهاند یا کسی مثل مثلاً رسول تُرک و چه و چه و چه [بودند]، اینها یکی از این واقعهها برایشان رخ داد. یکی برایش رخ داد، این را گرفت و رفت. پیش آمده صدها جایی که حالمان همانجور قشنگ به هم میریزد، نمیماند؛ یک مشکل جدی است برای ماندگاریِ این حال.
گاهی انسان در این عشق و عاشقیهای مادی این حالِ خوب را تجربه میکند. جوانهایی که عاشق میشوند، حالا با انواع و اقسام عاشق شدنها، مدلهای جدید؛ شما بدونید که ما میدانیم که چه خبر است. بله که بعد مثلاً وقتی عاشق طرف شد و او نمیداند که عاشقش است، که حالا یک اسمی دارد که نمیگویم آدابش چیست... نه دیگر، بعضی ولنتاین دارد و چه دارد. حالا یکی فقط یک نفر را به اسمش آوردم. یک حالِ خوبی است. دوره عاشقی، عشق مادی یک حالِ خوبی دارد. میبینی یک جوانی که عاشق شده، حال و روزش حال و روز دیگری است. اموال و مادیات و اینها دیگر اصلاً نیست. سرخوش است، شاداب است، قبراق است، سرحال. دو شب میخوابد، پنج صبح پا میشود، اصلاً احساس خستگی نمیکند. با هم چت میکنند و اینها. بعد از این شد که برود بخوابد، وقتی آنلاین خداحافظی سه و نیم تمام میشود. نرفته، خودش غش کرد. بعد دوباره پنج صبح پا میشود، پیام میدهد: «چطوری؟ چی شد؟ فلان اینها. دیشب سه و نیم چی شد؟ چی شدی؟ رفتی؟» یک دوره خیلی باصفایی [است]. خودش فاصله میگیرد، صفا میکند.
«بیخودی»، «بیخود» نه. [وقتی میگویند] «کارِ بیخود»، آن «بیخود» نه. «بیخودی» (با نیمفاصله) فاصله دارد.
لذت مستی چیست؟ (میخواهی) تجربه توضیح دهی؟ لذت مستی در این است که دیگر خودت نیستی، از خود بیخود میشوی. در هیئت و روضه هم آدم این بیخودی را تجربه میکند؛ از خودت فاصله میگیری. تا قبلش همهاش درگیر غصههای خودت بودی. روضه که میآیی، یک نیم ساعت به غصههای یکی دیگر فکر میکنی، از خودت فاصله میگیری. چقدر لذت دارد! بعد گریه روضه، نشاط عجیبی دارد، چون خودت فاصله گرفتی. نشاط مال وقتی است که آدم از خودش فاصله بگیرد. حتی اگر از خودت فاصله بگیری، نشاط دارد، قبراق است. مثلاً عاشق میشوی، چون از خودش فاصله میگیرد، با فرمان یکی دیگر دارد میرود، لذت میبرد، حال میکند.
تجربههای کوتاهی داریم: شب قدر، شب عاشورا، دهه اول محرم خصوصاً، زیارت کربلا خصوصاً، زیارت [در] ماه رمضان، گاهی سحر ماه رمضان، گاهی دم افطار. تجربههای کوچکی هست برایمان. چرا نمیماند؟
حالا در همان عشق و عاشقی جوانها، بدبختانه یک مدت زندگی [میکنند]، میروند آنجا، دیگر دوره عشق و عاشقی نیست. بچههایی که در نامزدیاند، مشاوره که میآیند، زیاد میگویند. میگویم: «ببین الان تو نامزدی که هستی، پیامهایت چیست؟ پیام داده: «کجایی عشقم؟ کی میآیی؟ الان داری چهکار میکنی؟» پیامش (بعد از ازدواج میشود): «سلام عزیزم، پوشک بگیر بیا. پوشک مولفیکس سایز ۴.» هیچی دیگر ندارد. پیام «شب تا صبح خوابیدی؟ نخوابیدی؟» مشغول شیر دادن بچه است، بیهوش شده، اصلاً کاری دیگر ندارد. (سؤال) «خوابیدی یا نخوابیدی؟ زندهای یا مردهای؟ پوشک را فقط گرفتی یا نه؟»»
حالا خارجیهایش مثلاً «تایتانیک»؛ در ایرانیهایش مثلاً فیلم «وفا» سریال خوبی است، سریال قوی. عشق و عاشقی قشنگ و دنبالهداری. همه جذابیتش هم به این است که آن [قهرمان] میمیرد. آخر یکی باید بمیرد. عشق ماندگار نمیمیرد. میخواهد چهکار شود؟ مثلاً «وفا» رسیده به آن پسر (اسمشان چه بود؟) «صفا» بوده. به هم رسیدهاند و بعد مثلاً صبحانه تلفن صحبت میکند، ولی میآید دم در خانه، قبض تلفن را میبیند و بعد میآید بالا میگوید: «چه خبرت است! انقدر زنگ میزنی!» با مامانش. اینور که هیچی نمیتواند بماند. عشقی نیست که ماندگار بشود. عشق آنور هم که تجربهاش میکنی، ولی میرود.
الان شب قدر، [یا شب] قَدر و صفا، و بالاخره یک حالت، یک حال مناجات و انس [وجود دارد]، ولی نمیماند. چرا اینجوری میشود؟ آیا این مسئله الان برایتان طرح شد و دغدغه شماست یا نه؟ اصلاً دغدغه ماها نیست.
این مزه... این مزه این است دیگر. ببینید، من که خودم نچشیدهام. علامه طباطبایی شاگرد مرحوم آیتالله قاضی بود. آیتالله قاضی به ایشان به همه شاگردان فرموده بود که: «اگر در عبادت بودید، در نماز بودید، مکاشفهای برای شما رخ داد، امر برزخی غیبی دیدید، توجه به آن نکنید.»
[روایت شده که] علامه طباطبایی مشغول نماز بوده. یکی از شاگردهای خصوصیاش فرموده بود: «اینها [به این] لحن [گفته میشود که مثلاً] یعنی اهمیت ندارد، [بلکه] برای موعظه و [کسب] تجربه بشود.»
«نماز میخواندم. در نماز حورالعین بهشتی با جامی از شراب بهشتی آمد. نماز خود به خود اصلاً اتوماتیک دیسکانکت میشود [یعنی: قطع میشود]. حورالعین بهشتی با جامی از شراب خود را عرضه کرد. یاد جمله استادم مرحوم آیتالله قاضی افتادم. گفتم نباید توجه کنم. به آن رفت. از سمت راست آمد. هیچی توجه نکردم. گذاشت و رفت. [استادم پرسید:] «پشیمان نیستی؟ بالاخره حورالعین، جامی از شراب بهشتی! ناراحت نیستی؟ کِیسِ خوبی را از دست دادی؟» گفت: «نه، ناراحتم چرا من به این مخلوق خدا یک توجهی نکردم [که] دلش نشکند؟ لااقل این دلش شکست.»»
چه لطافتی! آقا مگر آنجا چه مزهای داری میکشی که به این توجه نمیکنی؟ خب همین دیگر! مزه چیست؟ چرا من نمیبرم؟ من که وسط نمازم حالا دیگر یک بنگاه معاملاتی هست و خودش یک اپلیکیشن «دیوار» است. اصلاً نماز، الله اکبر که میگویی، اپلیکیشن «دیوارِ» خودت فعال میشود. چه چیزی را بفروشم؟ چه چیزی را بخرم؟ چه چیزی را کجا گذاشتهام؟ چه چیزی چند است؟ امام جماعت هم کمی لَف بدهد که بیشتر بگردم، بیشتر نماز طول میکشد.
مناجات [با] امام سجاد چیست؟ مناجات ابوحمزه هم درد را مطرح [میکند]. نکته خیلی مهم و خیلی خوب [در] دعای ائمه [این است که] گاهی آدم میبیند که یک چیزهایی دارند میگویند، این خیلی به کلاس امام نمیخورد. درست است. بعضی حرفهایی که امام معصوم دارد در دعا میزند، به کلاس امام، به کلاس معصوم نمیخورد. چرا دارد این را میگوید؟
گفتند: «آقا، این را امام دارد میگوید تعلیم به ما باشد.» علامه طباطبایی این را قبول ندارد. میگوید: «امام دعای واقعی دارد میکند، حالا اگر تعلیم هم در آن بود، بود. پس این نیست.»
علامه طباطبایی و هم شاگردشان، مرحوم آیتالله پهلوانی، [فرمودهاند که] حکم امام به ما، حکم روح به جسد است. این نکته را خوب دقت بفرمایید. بعد دیگر برویم در بحث.
الان بدن من که زخم برمیدارد، خراش برمیدارد، روح من که آسیب میبیند. روح نه زن است، نه مرد؛ درست است؟ آقا، روح که زن و مرد ندارد که! جسم زن و مرد دارد. (پنجاه ساله!) کفش که نیست که بچهگانه داشته باشد، زنانه داشته باشد، مردانه داشته باشد. روح که سن و سال ندارد؛ البته رشد دارد، ارتقا دارد. بعضی صفات را پیدا میکند، بعضی صفات را از دست میدهد. بزرگ و کوچک، اندازه که ندارد که مادی نیست، از جنس ماده نیست. الان جسم من آسیب دیده، ولی روح من دردش آمده؛ درست است؟ بعد اینجا روح میتواند بگوید: «من زخمی شدم»؟ آری، به حسب جسمش دیگر دارد میگوید: «من زخمی شدم»، یعنی جسمی که به من ربط دارد، زخمی شده است.
دعاهای اهل بیت اینجوری است. کارهای ما را کار خودشان میدانند. خیلی قشنگ. آنها خصال زنانه دارند... روح زنانه ندارند. خصال زنانه صفات [است]. مثلاً میآید... الان یک نفر صفات عالمانه دارد، صفات بزرگمنشانه دارد. روح بزرگ و کوچک ندارد. «طبع بلندی دارید»، «روح بزرگی دارد»... [نه] روح بزرگی دارد یعنی صفات بزرگی [در او] فهمیده میشود. صفاتی دارد که از این صفات زنانگی فهمیده میشود، مردانگی. حتی خود واژه مردانگی را برای زنان گاهی میگوییم: «زن است ولی مردانگی دارد؛ مردانگی کرد این کار را انجام داد.»
بحث خودمان: امام وقتی دعا میکند، دعایی که امام میکند، ما را هم دارد میبیند. وصلیم به امام معصوم. فرمود: «شما مریض میشوید، ما مریض میشویم. مریضی شما [باعث میشود که] ما مریض میشویم، بابت غم شما غم پیدا میکنیم، با خوشحالی شما خوشحال میشویم.» آقا شما زن گرفتی، خوشحالی؟ امام زمان هم همینقدر خوشحال است. بعضیها نمیفهمند. تو درد دیدی، مصیبت دیدی، عزیز از دست دادی؛ امام زمان ناراحت است. تو وصلی به امام زمان، تو مثل جسمی برای امام زمان جوش خوردی. کم و کسریهای تو را هم (یعنی: من و شماها، کم و کسریهای ما را هم) امام زمان از خیلی وقتها، دعا که دارد میکند، این کم و کسری که میگوید، کم و کسری ماهاست در واقع.
مثال آن کجاست؟ در همین دعای ابوحمزه حضرت فرمود که: «خدایا ما ایمان آوردیم که خونمان ریخته نشود. خدایا من در خلوت گناه کردم، از تو حیا نکردم. این به خاطر این نبود که من تو را جدی نگرفتم، تو را احول و نازنین دانستم، بلکه به خاطر رحمت [تو بود].» حالا امام معصوم مرا چون از خودش میداند، کار مرا کار خودش میداند؛ بابت کار من هم او استغفار میکند.
حضرت امام (رضوان الله علیه) که امشب شب رحلتشان است، میفرمودند: «یک وقت کاری نکنیم به خاطر ما امام زمان پیش خدا شرمنده بشود.» یعنی چه؟ بالاخره ماها این کار را کردیم. واسه تیم [است]. این بازی فینال است، دیدید دیگر! آن دروازهبان هرچه توپ میآمد، کریم بود! رد نمیکرد. بازی بلد نیست؟ ماشاءالله خوب گفته! بفرمایید که کی را باید بزنم دروازه؟ نتیجه مال کیست؟ بازیکن بدبختی هم که ستاره بوده، وسط بازی مصدوم شده، زدند ناکاوتش کردهاند، این هم که رفته بیرون. آخر نتیجه مال او هم هست. خوب بازی کرده، هیچ گناهی هم ندارد. قوی و ضعیف و جلو و عقب و کاپیتان و دروازهبان، همه یکی است. ما تیم امام زمانیم. توپ میآید. آخر، تیم امام زمان دارد عقب میافتد. تیم دارد دعا میکند. تیمی نگاه میکند. میگوید: «خدایا ما عقبیم. خیلی مشکلات داریم...»
بحث بکنیم. «خدایا، من یک وقتهایی تا میآید حالم خوب بشود، میبینم اوضاعم به هم میریزد.» امام سجاد خودِ تک و تنهاشان دارد دعا میکند، یا برای خودش که وصل به همه ماست؟ بفرمایید، همه را دارد میبیند. «خدایا، من شاید این کار را کردم محروم [شدم]؟ شاید یازده تا کار از تو بفهمم؟» خدا نکند آن کار را کردم، محروم شدم. آن کار، منظورش خودش که نیست که: «خدایا نکند دیدی من با علما رفت و آمد ندارم، مرا محروم کردی؟» [بلکه] با علما رفت و آمد بکند. علمای از صدر تا ذیل تاریخ با علما رفت و آمد بکنند، کسب معنویت بکنند، اتوماتیک کسب معرفت میکنند، کسب معنویت میکنند. از چه کسی میخواهد کسب معنویت کند؟
پس یازده تا راهکار است برای اینکه حال خوبی که آمد، چهشکلی نگه داریم. درست شد؟ آن حال که در نماز، حورالعین آمد، محل نگذاشت. آن چهجور آدمی اینجوری میشود؟ همیشه در حالت عاشقی، همیشه سرحال.
آقای بهجت هشتاد سال در همه نمازهایش گریه کرد. آخر مگر میشود آدم کمی حالش خوش باشد، یک نماز تهش، دو نماز دیگر، خیلی قبراق باشی، جنس خوب گیرت آمده باشد؛ سه تا نماز دیگر! هشتاد سال همه نمازهایت را، در نافلهات هم گریه کنی؟ آقازاده ایشان فرموده: «پدر من شبهای قدرش چیز ویژهای ندارد، چون هر شب [برایش] شب قدر بود.»
کمی از فضا دور بشویم که باز پسفردا شب میخواهیم بیاییم. «پاک بمانم تا پسفردا شب.» چه بگویم؟ «خدایا، گناه کردم.» حالا گریه... «گناه کردم، گناه کردم.» مگر میشود آدم [همینطور] بشود؟ چه حال ماندگاری است که میماند، برای آدم بهتر میشود؟
حضرت امام نماز شبش در طول عمر، از وقتی بیدار شد تا غروب گریه کرد. انسانها در جوانیاش... آقا مصطفی خمینی... قم رفتید، منزل امام، خانه حاج آقا مصطفی وصل به خانه امام. در خاطرات آمده که حاج آقا مصطفی شب خواب بود. مهمان داشت. [صدای گریه آمد، پرسید:] «آقا مصطفی، چه شده؟ همسایهتان از دنیا رفته؟»
بعد حاج احمد آقای خمینی فرموده بود: «امام کمسن و سال بود، دستمال کاغذی میگذاشتیم که اشکش را پاک کند. این اواخر که دیگر سنش بالا رفته، آدم وقتی پیر میشود، دیگر بدنش آب ندارد. انقدر گریه میکرد، صحرا...» حوله بغل امام میگذاشتیم. بعد تازه امام خودش را هی [با این جمله سرزنش میکرد]: «باز هم خدا را نخواندم!» پرچم گریه میکند! احساس میکند باز هم عقب است. «پنج کیلو داشتم، پاک شد؟ چند تا فقره داشته باشم؟»
در رأس کی بود؟ امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین... آخرش! حالا امام خمینی ضجه میزند، امیرالمؤمنین غش میکرد.
طرف از نخلستان میگوید دنبال امیرالمؤمنین راه افتاده: «کجا میرود؟» رفت در نخلستان، هزار رکعت نماز. حالا امام خمینی یازده رکعت نماز [میخواند]! هزار رکعت پیش! پانصد تا نخل داشت، پیش هر نخلی دو رکعت نماز خواند. تازه شروع کرد دعا کردن. دیدم صدای گریه بلند شد. ضجه زد، غش کرد، افتاد.
فاطمه زهرا در زد: «خانم جان بیا که علی از دنیا رفت.» گفت: «چه شد؟ چه دیدی؟» چه حالیه! چه سوز! این سوزِ مسجد کوفه... این نالههای امیرالمؤمنین در مسجد کوفه. دیگر امشب صدای سوزِ این صدای مناجاتِ آخرین اذان شبِ سحر میگوید و آخرین مناجاتِ باشد، امشب میکنم و از فردا کوره مسجد دیگر...
خب، از نخلستانهای کوفه صدای ضجه نمیآید دیگر. پشت در خانه یتیمان کیسه جمع نمیشود. تازه میفهمند کی را از دست دادهاند.
پیغمبر به ایشان فرمود: «علی جان!» آخه پیغمبر خطبهای در مورد ماه رمضان [میخواند]: «ماه رمضان چه ماهی، چه برکاتی دارد.» امیرالمؤمنین پا شد. سن و سالی ندارد. (سی سال بعد؟) سه سال بعد پیغمبر از دنیا رفت! [پرسید:] «یا رسول الله، آقا، بهترین اعمال ماه رمضان چیست؟» حضرت فرمود: «وَرَع در ماه رمضان.» [پیغمبر] یک نگاه به امیرالمؤمنین کرد و زد زیر [گریه]. «چرا گریه میکنی؟» [علی گفت:] «نگاه کردم و حرف از ماه رمضان بود، یادم افتاد یک روزی هم میآید، یک ماه رمضانی محاسن تو را رنگ میکند، ولی نه با رنگ و حنا؛ با خون فرق سرت!»
حالا علی را ببین! برگشت گفت: «یا رسول الله، أَفِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی [أَخْرُجُ]؟» (آیا با سلامت دینم [از دنیا] میروم؟)
بابا! تو اصلاً خودت بهشت و جهنمیان را تقسیم میکنی! علی جان! با محبت تو میروند بهشت. کلید بهشت دست توست. چرا تو خاکی؟ ابوتراب! چرا خودت را نادیده میگیری؟
من امشب سحر، شمشیر که فرود آمد: «فُزتُ و رَبِّ الکَعبة.» (به خدای کعبه که رستگار شدم). «خدایا، عاقبتبهخیر شدم.» الحمدلله.
در نماز، مردم با زبان روزه، مردم در مسجد، [گفته میشود:] «لا اله الا الله». [راه] خانه را یاد میگیرند. دیگر یاد میگیرند. من فقط دو خطم، یک اشاره باشد. فقط همین: «یا امیرالمؤمنین» را یاد میدهی، یاد میگیرند. بالاخره بچههای شما هستند دور و برت. بعضیها ممکن است هوس کنند، آنها فرقشان شکافته بشود، با سلامت دین بمیرند، خوب جایی بمیرند، رو پای امام زمانشان بمیرند. «لا اله الا [الله]...»
اینها را که دید ابوالفضل... اینها را که میبینی، با دست بریده و چشم دریده و فرق شکافته... «خدایا، من که نمیتوانم در محراب بمیرم مثل بابام، با زبان روزه. لااقل با زبان تشنه که میتوانم در محراب و در مسجد بمیرم. لااقل رو پای اباعبدالله که میتوانم!»