اعمال انسان به تنهایی راه به بهشت نمیبرد
ناز داشتن خدا و لزوم خریدن ناز او
روایت هفتاد سال عبادت و یک انار بنیاسرائیلی
شکرگزاری بیپایان و تسلسل نعمتها
واکنش بنده به هدیه الهی و حساسیت خدا
دو جمله کلیدی برای زندگی: خواستن از خدا و نخواستن از مردم
نشانههای قهر خدا در عبادت و مناجات
وصیتهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در بستر شهادت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری.
ولی خب، شبهای گذشته در محضر عزیزان، فرازهایی را از دعای ابوحمزه با هم مرور میکردیم. امام سجاد علیه السلام عواملی را مطرح میکنند. اینها باعث میشود انسان یک مدت که در مسیر ترقی و رشد قرار گرفته، یک دفعه متوقف شود. یک حال خوب، یک حال خوشی که دارد از او گرفته میشود. یک صفای باطنی که دارد، از او گرفته میشود. یک عامل را گفتیم. حالا امشب مقداری بحث میکنیم، شبهای آینده هم انشاءالله بحثمان را تکمیل میکنیم.
میفرمایند که: "وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَهَيْتَنِي." شاید دلیلش این است که تو من را از درِ خانه خودت بیرون کردی، از خدمت خودت خارج کردی که دیشب در مورد این صحبت کردیم. گفتیم خدای متعال ناز دارد؛ ناز خدا را باید خرید، باید ناز خدا را کشید.
شما ببینید در ماجرای کربلا، امام حسین با آن وضعیت به شهادت برسد، همه عزیزانش را کف دست بگیرد، تقدیم بکند. بعد تازه زینب کبری بیایند کنار این بدن مطهر اینجور دعا کنند: "اللهم تقبل منا هذا القربان؛ خدایا این قربانی را از ما قبول کن." خیلی مسئله، مسئله عجیبی است. یعنی واقعاً این تصور در حضرت هست، در حضرت زینب سلام الله علیها، که خدا ممکن است قبول نکند. اگر قبول نکرد، اصلاً چیز عجیبی نیست که خدا قبول نکند؛ چون خدا خیلی ناز دارد. میتواند به یک گوشه کار ایراد بگیرد (و آن را) بندازد، آقا!
پیغمبر اکرم! این (موضوع) برای ما خیلی جای تأمل دارد. پیغمبر اکرم فرمود: "هیچکس، هیچ بشری، هیچ موجودی با عمل خودش بهشت نمیرود؛ حتی أنا." پیغمبر! حتی منِ پیغمبرم با عمل خودم بهشت نمیروم؛ فقط با فضل خدا. اعمال ما نمیشود (که با) دویست تکتومانی برویم آپارتمان بخریم! قبولی خدا در قیاس با اعمال ما اینگونه است که اگر قبول کند، با فضلش است؛ دیگر میخواهد یک لطفی به ما بکند. اینکه بابا جور در نمیآید!
ما آخه... یک آقایی برگشت و گفت: این (فرد) هفتاد سال عبادت میکرد. (یکی از این علمای بنیاسرائیل، روایت است.) هفتاد سال عبادت میکرد؛ هر روز روزه بود، دم افطار هم یک دانه انار از درخت برمیداشت. هفتاد سال که عبادت کرد، برگشت پیش خودش گفت: "خدایا، فکر کنم دیگر سر به سر شدیم. من که چیزی نخوردم، هفتاد سال فقط انار خوردم، همه شبها هم که تا صبح بیدار بودم، روزها را هم روزه گرفتم. به نظرم دیگر حسابمان صاف شد."
شبش خواب دید (روایت است) قیامت شده. سربلند آمد و (به او) گفتند: "خوب حسابرسی کنید." آن دانه اول انار، آن اولی که خورده بود، گفتند: "معادل بده." یک سال نماز داد، روزه داد، (اما) جبران نشد. سال بعد، سال بعد... همه هفتاد سال را گفتند: "هنوز جبران نشد. برو!" گفتند: "دانه اولش است، بقیه را مبادله کنیم؟" یعنی رحمت و لطفی که بود، تو هم (در برابر آن) یک دانه (چیزی) داری؟ با این کاری که ما انجام دادیم، قابل قیاس نیست؛ چون تازه همه کارهایی که ما کردیم، باید بابتش تشکر کنیم.
امام سجاد در صحیفه سجادیه (میفرمایند): "خدایا، اگر من خواستم از یک نعمت تو تشکر کنم، اگر با زبانم تشکر کردم، باید دوباره شکر همین را بهجا بیاورم که من با زبانم از تو تشکر (کردهام). فهم اینکه این نعمت را خودت به من دادی، نعمتی است که بابت همین باز باید تشکر کنم." تشکر کنم؛ به قول فلاسفه تسلسل میشود؛ اینجا میرود (تا ابد). خدا ناز دارد. اگر هم قبول بکند، با لطفش است. اگر به این عبادات ما ترتیب اثر میدهد و بابت این "العفو" گفتنهای ما میبخشد، (باز هم) از سر فضلش است.
البته این را هم بدانید: درست است خدا ناز دارد و اینها، ولی خیلی هم کریم است. این را هم بدانید (که) روایت دارد: روز قیامت حسابرسی میکند، (و) طرف هیچی ندارد. ملائکه میخواهند ببرند سمت آتش، ندا میآید که: "یک دور دیگر هم بزنیم نامهاش را." حالا این روایت تشبیهی است؛ (طرف) دیگر هیچی ندارد. میگوید: "بگرد ببین یک روزی یک مؤمنی میخواسته وضو بگیرد، این یک آبی در اختیار او گذاشته یا نه؟ یا آن مثلاً یک آبی که مال این بوده، وضو گرفته یا نه؟ درِ خانه یک عالمی را با محبت نگاه کرده یا نه؟" (خدا میگوید) پیدا کند!
ولی حسابوکتاب هم دارد. خدا حواسش هست. یک کم که آدم آنوری میرود، خدا ناز میکند، میگوید: "رفتی آنور، برو!" قهر میکند، (به او) برمیخورد.
بچه من مثلاً رفته بقالی سر کوچه، توپ دیده. بعد مهمانی است، همه دور هم نشستهایم. (اگر) بیاید به یک آقای غریبهای که بغل من است بگوید: "عمو، برای من توپ میخری؟" شما چهکار میکنید؟ چه حالی (دارید)؟ خوشحال میشوند (که) یک مو از عمو کندند (و) غنیمت (گرفتند)؟ (با وجود) محبت (پدر، و اینکه باید از او بخواهند، این کار) به او برمیخورد دیگر! (همانطور که) پدر و مادر به بچهها میگویند: "هرچه میخواهی، به خودم بگو."
بزرگوار فرمود: "این یک جمله یادگاری ما به شما از شبهای قدر است؛ از تمام سه شب، از تمام این پنج بزرگی." (آهسته میگویم،) حفظ کن. "تمام زندگی در این دو جمله نهفته است: اگر میخواهی به خدا نزدیک شوی، از او چیزی بخواه. اگر میخواهی به مردم نزدیک شوی، از آنها چیزی نخواه." تمام. حل است.
(آیا) برویم (همانند) گداها گدایی کنیم؟ لااقل تو چهقدر بدبختی که از اینها گدایی میکنی! درست است، اصل جنس پیش ماست؛ اصل داستان، اصل کلمه. گاهی بابت اینها ناراحت میشود، در را میبندد. (آیا این) به دردت میخورد؟
آقا، یک روایت: من اولین باری که این روایت را دیدم، یادم هست دورانی که طلبه مدرسه معصومه بودیم. توی یکی از این دفترهای اداری مدرسه، این روایت را روی دیوار دیدم. بعد این روایت زانوی من را شل کرد؛ یعنی واقعاً کمر من را شکست.
دو تا روایت میفرماید که: "اگر به کس دیگری دل بستی، بهت میگویم دیگر برو؛ همیشه هرچه میخواهی، از او بخواه. اگر هم چیزی که من بهت دادم، راضی نشدی، بهت میگویم: فَلْيَلْتَمِسْ إلهًا غَیْرِی." برو برای خودت بگرد، خدا پیدا کن. من! این هم خیلی روایت عجیبی است. چهقدر حساس است خدا! هدیه را که میدهد، وایساده (تا) ببیند ریاکشن (واکنش) چیست؛ یعنی چهجوری برخورد میکنی؟ اگر لبخند زدی، با عشق رفتی هدیه را بغل کردی، (و گفتی:) "نه، خوشم آمد." باز هم بهت میدهم.
(مثلاً کسی) هدیه را گرفت، مثل آنهایی که خدا بهشان دختر میداد، (و حال صورتشان تغییر میکرد و) "ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ"؛ رنگش میپرید، چهرهاش سیاه میشد. (چون) دختر (بود)، عصبانی میشدند؛ اینها بچهها را دفنش میکردند. هدیه را داده، واکنش چیست؟ ناراحت میشود؟ (مثلاً میگویی) میخواستم حالا یک هدیه داده. کادوی تولد، بعضی مناسبتهای مذهبی مثل ولنتاینها. یک هدیهای بهت داده؛ (اما تو) اهل فن (نیستی و) نداری (که ببینی آیا این) خرس، شکلات (یا) خرسی (است که) رنگش رنگی باشد! خب الحمدلله (اگر) اهل کارند و اهل بخیه.
خرسی که این خریده، را دیگر از کجا خریدی و چند خریدی و این دست دوم بوده و بنجل؟ چرا از آن محله خریدی؟ آنجا آشغالفروشی است! خدا بهش برمیخورد. هدیه که میدهد، اگر از اعماق وجودت خوشحال نشدی، یک مدت قهر است. بعد دیگر پیامهایت را جواب نمیدهد؛ یا سین نمیکند، یا سین میکند (و) جواب نمیدهد؛ (فقط) تو خودش است.
دلیل دوم چرا خدا در را میبندد، (این است که) گاهی (میفرماید): "لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفًّا بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي." گاهی میبیند مثل اینکه من خیلی خدا را تحویل نمیگیرم. این البته آن مثالی که زدم، (اشاره به) "مستخفاً به حقک" است. (یعنی اینکه) حق همه را تحویل میگیرم، غیر از تو. شاید تو دیدی (که ما فقط) پول میخواهیم، دیگر منافع (میخواهیم). همین که نعمت را میدهد، دیگر اصلاً قبراق و سرحال (میشویم). (یعنی) خدا، امام حسین، اهل بیت و اینها (را فراموش میکنیم).
یک بنده خدایی بود، راه برای جمکران میآمد، بچه میخواست. نیاز (او) توسط خیلی دیگر (برآورده شد). از همان موقعی که اینها را گرفت، اصلاً ناراحت هم بود، "چرا دوبل دادی؟" اصلاً عصبانی بود. "یک دانه خواستم، دو (تا دادی)؟" کاری نداریم؛ خب دیگر آن حس و حال هم دیگر نیست. میگوید: "بعضیها حاجت که میخواهند، قشنگ گدایی حاجت که میخواهند (که) تا صدایشان بلند میشود، خدا میفرماید: "حاجت این را زود بدهید برود؛ نمیخواهم صدایش را بشنوم." کریم است؛ حاجت را بده، زود برود.
بعضیها میآیند، میگویند: "نه، دیگر صدایش قشنگ (است). دوباره شما چی میخواستی؟ دوباره بفرمایید." (مثل) دوستان طلافروش! "دقیقاً چی میخواستی (که) مشتری راه بیندازم؟" بعد "چی میخواستید دقیقاً؟ عرض کردم خدمتتان یک بار دیگر." بعد مخصوصاً میرود اضافهتر بنشیند، باب گفتگو باز شود و چهخبر؟
در روایت دارد: "(کسی) نماز را میخواند (و) گوله میرود. (و بعد) فرمود که: "اینی که نماز را خواند (و) گوله رفت، خدای متعال به ملائکه میفرماید که: "نمازش را پرت کنید تو صورتش."" مستقیم!
به حق شب قدر (اگر) حال ندارد (و) هی چرت میزند. هر شب تا صبح بیدار استها! یعنی بازی منچستر و یوونتوس باشد، سهونیم شروع شود، تا پنج (وقت) اضافه کشیده شود، تا خود اذان صبح مینشیند. شب قدر که میشود هی اینور لم میدهد، آنور لم میدهد؛ میرود دم در دوتا (سیگار) میکشد؛ دوباره سرِ اذیت (میافتد). بنده خدا چهجوری است (که) امشب ما هر شب بیدار بودیم، یک شب بیدار بودی بابا؟ دزدها هر شب بیدارند؛ دزدها و قماربازها و خیلی کارهای دیگر. اینها شبها بیدارند؛ نگهبانها (هم همینطور). داستان (این) بنده خدا (این است که) چرتش نمیگیرد. من تجربهاش را دیدهام؛ (طرف) نگهبان (بود، اما) هر شب قدر خوابش میگرفت. پیام دارد: "دیسکانکت میشوی."
یک چیزی هست، (و تو) به آن وصل نشدی. الان اگر رفیقت باشد و معشوقت باشد و اینها، با عشق مینشینی حرف بزنی؛ به من که رسید، حال و حوصله ندارد. خسته است، کار دارد. مجموعه (یعنی معشوق) قرار گذاشته بود با لیلی. وعدهای داشتم. بعد آمده بود سر قرار و خوابش برده بود. از خواب بیدار شد، دید که هفت هشتتا گردو تو جیبش است. امینِ لیلی انداخته تو جیبش؛ یعنی: "برو گردوبازیت را بکن." سر وعده خوابش (برد). حالا تو مناجات (هم) خوابش ببرد! شب قدر آدم بیتاب است، بیقرار است، لحظهشماری میکند.
سید بن طاووس فرموده بود که: "من شب قدر را از روی تقویم و تاریخ و اینها نمیفهمم. شب قدر که میشود، ملائکه را نگاه میکنم. اینها رفتند، آنها آمدند. تعداد ملائک (هم) دیگر (مشخص است). (ملائک) آمدند. امام عصر هرجا که مشغول مناجات باشند، من میفهمم حضرت کجا هستند." میفهمم طالب این است که خبر داشته باشد. طالب (اینقدر) جدی که باشد...
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بستر که افتاد، فرمود که طبیب به ایشان مثل امروز گفت که: "بروید یک مقدار از شکمبه گوسفند بیاورید، من بزنم ببینم عمق زخم چهقدر است." زخم را خیلی فرو کردند؛ فرق مبارک امیرالمؤمنین تا کجا؟ (آیا) زخم (تا کجا) فرو رفته؟ این سمت تا کجاست؟ غشای مغز رسیده یا نه؟ زن و بچهها نگران (بودند). دکتر میخواست جواب بگوید. یک نگاه کرد، گفت: "وصی این آقا کیست؟" امام حسن دست (را) آورد بالا. (ای) آقا، بگو وصیتش را. وصیت کرد امیرالمؤمنین. چه نصیحتی هم کرد! "اللهَ اللهَ فی الجیران." رفتید (و مراقب بودید) همسایهها گرسنه نمانند، یتیمها گرسنه نمانند، ملاقات بشود، کسی نیاید.
امام حسن پشت در فرمودند: "همه اینها که آمدید، ما ممنونیم، متشکریم. بفرمایید، آقا. ممنون ملاقات." همه رفتند. به عشق (امیرالمؤمنین) ببین در را وا میکند. اینجوری است! همه رفتند. این (فرد) نشست یک ساعت، دو (ساعت). امام حسن دوباره آمدند، دیدند صدای گریه از پشت در میآید. در را وا کردم. (او گفت:) "فقط من نمیتوانم بروم." برگشت امام حسن و به امیرالمؤمنین عرض کرد: "بابا، بیا تو!" (سپس امام حسن) خود را افکند (کنار) بدن امیرالمؤمنین. (و امام علی فرمود:) "من را میبینی، عبرت بگیر. ببین تا دیروز شمشیر دستم بود، امروز اینجور افتادم." حال شما وخیم است دیگر. بیهوش شدند و از حال رفتند و از دقایقی دیدند که دیگر کار تمام شد.
به وصیت امیرالمؤمنین امشب شبانه غسل و کفن کردند امیرالمؤمنین را. حالا شما بروید ببینید مملکتی که تحت حکومت امیرالمؤمنین بود، چهقدر (بزرگ بود): ایران، عراق، عربستان، یمن، افغانستان، آذربایجان، بحرین، اردن، کویت، امارات، همه اینها تحت حکومت امیرالمؤمنین (بود). مصر (هم) تحت حکومت امیر (المؤمنین بود). (اگر) کشور فکستنی بمیرد، چه غوغایی میشود! امشب امیرالمؤمنین را مخفیانه بردند دفن کردند. صد سال کسی باخبر نشد (که) امیرالمؤمنین (کجا دفن است). (چون امیرالمؤمنین فرمود: اگر) صد سال از قبر من باخبر شوند، میآیند جسد من را – لا اله الا الله – جسد من را بیرون میآورند و تکهتکه میکنند. حرمت نگه نمیدارند. نمیدانم روضه بروم (یا) نروم، (و یا) بایستم.
یا امیرالمؤمنین! آقا، من پیشنهاد دارم؛ بگذار اگر قرار است جسدی پارهپاره شود، الان پارهپاره کنند. اینها کینهها در دلشان میماند. بعدها بخواهند جسد را پارهپاره کنند، هم جسد را پارهپاره میکنند، هم اسب میتازانند. بعدها اینها دیگر هرچه عقده مانده باشد، خالی میکنند. امیرالمؤمنین را مخفیانه برداشتند (و بردند). امشب چهقدر امشب برای امام حسن تداعی میکند خاطرات را! مخفیانه (بودن) شب (دفن)، یادش بخیر! سی سال پیش یک شبی بود همینجور. با این تفاوت (که) آنجا بابام امیرالمؤمنین را غسل میداد، اینجا من باید غسل بدهم. بعد آنجا امیرالمؤمنین تنها غسل (میدادند). "همه بروید بیرون، من خودم (غسل میدهم)." اینجا همه با هم غسل میدهیم.
دو خط روضه بخوانم، معطلتان نکنم. یک تفاوت دیگر هم داشت، این بود (که) اینجا غسل دادن (و) گریه هم کردند. این بچهها پشت در بودند (و) گریه کردند. وسط گریه، یکهو یک صدایی شنیدند؛ یک چیزی محکم هی دارد به دیوار کوبیده میشود. لا اله الا الله. هایهای بلند شد. (این) گریه باباست! امیرالمؤمنین ناله زد: "فاطمه! چرا نگفتی به من بازویت این شکلی شد؟"
آقا امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، اهل بیت عصمت (علیهم السلام). تا انشاءالله استفاده کنیم. دقایقی از محضر استاد صبرانی. سه صلوات قرائت (کنید و) ختم بفرمایید.
اللهم صل علی.