آیا مجالس امام حسین ع مختص افراد افسرده است؟
مثال فوتبالی از همزمانی غم و شادی
آیا ما از شهادت امام حسین ع افسرده هستیم؟
معیار افسردگی
گله کردن یا گریه کردن!
افسردگی، مختص آدمهای ناراضی است
خنده در عین افسردگی!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
و آل الطیبین الطاهرین.
لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
ربِّ اشرح لی صدری و یسِّر لی امری.
و به ساحت قدسی حضرت اباعبدالله، شهدای کربلا و اسرای کربلا، صلوات، قرائت هدیه. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
تصور و ذهنیتی که عدهای نسبت به عزاداریهای ما و مراسمهای محرم دارند، این است که این جلسات باعث افسردگی ما میشود. در یکی از شهرستانها، یک آقایی اعلام کرده بود که آمار جلسات روضهاش زیاد است و زیاد در آن روضه میگیرند؛ نشان میدهد که افسردگی مردم ما بالا است و باید در شهرمان برای رفع افسردگی کار بکنیم. عدهای تصورشان این است؛ میگویند: «مجلس روضه، مریض افسردگی است، مال آدمهای افسرده است.» یا مثلاً میگوید: «من مجلس روضه نمیآیم؛ دکتر به من گفته است جایی که استرس و افسردگی و ناراحتی باشد، نباید بروی، برای قلبت ضرر دارد.»
البته این حرفها برای شما عزیزان و بزرگواران، بسیار واضح و روشن است؛ غلط است و هیچ حس افسردگی و یأس و ناامیدی و اینها به شما دست نمیدهد، ولی جای این هست که کمی گفتگو بکنیم در مورد اینکه واقعاً مجلس روضه اهل بیت، افسردگیآور است یا شادیآور؟ حال بعد از روضه – و نه روزه – حال درون روضه، حال شادی است یا حال افسردگی و یأس و ناامیدی؟
کربلا البته نامش گویاست، کرب و بلا؛ بالاخره غم با ذاتش عجین است، غصه و ماتم و حزن در ذاتش هست، ولی در عین حال شما ذرهای افسردگی نمیبینید؛ نه در اهل بیت، نه در امام حسین علیه السلام و نه در اسرای کربلا.
این تعبیر، تعبیر خیلی عجیبی است. وقتی که به زینب کبری سلام الله علیها [عبیدالله بن زیاد] میگوید: «سن الله به اخیک لویت سن الله به اخ؟» – عبیدالله بن زیاد گفت، دیگر؛ گفت: «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» [و ادامه داد:] «دیدی، چی دیدی از آنی که خدا با برادرت برخورد کرد؟ چی دیدی؟» زینب کبری چه فرمود؟ «ما رعیت الا جم.» (جز زیبایی چیزی ندیدم).
حضرت زینب ناراحت نیستند؟ چرا، هستند، ناراحت هستند، ولی افسرده نیستند. اینجوری نیست که هر وقت کسی ناراحت است، افسرده باشد. اینجوری نیست که ما در مجلس امام حسین و عزای امام حسین که ناراحتیم، افسرده هم باشیم. ناراحتی با افسردگی فرق میکند. اتفاقاً میشود آدم هم ناراحت باشد، هم شاد باشد. مگر میشود؟ بله، میشود.
من دیگر چون خیلی کوتاه و شستهرفته امشب میخواهم بحث را تقدیمتان بکنم و خیلی هم وقت ندارم، صاف میروم سراغ اصل مسئله. یک مثالی را عرض میکنم، روی آن دقت بفرمایید. شبهای بعد انشاءالله مفصلتر با هم گفتگو میکنیم.
این ایام، ایام تابستان، مسابقات جام جهانی را پشت سر گذاشتیم. ملی فوتبالمون هم انصافاً در این جام جهانی درخشید و پدیده بود. من مثالی که میخواهم بزنم، مثالی خیلی شستهرفته و ساده است. اگر روی آن کمی دقت بشود، کُنهِ مسئله فهمیده میشود.
در مسابقات یک مسابقهای بود؛ یعنی در جام جهانی، تلویزیون یک مسابقه گذاشته بود. مسابقه پیامکی بود. شما پیشبینی مسابقه را [میفرستادید و اگر] برگِ پیشبینی درست بود، قرعهکشی میکردند و شبی یک دستگاه ۲۰۶ جایزه میدادند. حالا یک آقایی گفته بود: «من آنقدر غلط جواب دادهام، احتمالاً آخرش باید یک ۲۰۶ هم هدیه بکنم.» همه را شما فرض بفرمایید.
مثال را میخواهم خیلی سادهاش بکنم، برای همین با جزئیات دارم میگویم؛ چون مثال، مثال دقیق [است:] بازی تیم ملی ایران و اسپانیا. خب، نتیجه چند چند شد؟ یک-هیچ به نفع اسپانیا. از عزیزانی که اینجا هستند، کسی بود که در مسابقه پیشبینی شرکت کرده باشد، پیامک داده باشد؟ بعد، آن عزیزی که شرکت کرده بوده، چه جوابی داده بوده؟ یا [گفته بودیم] «برده»؟ حالا نمیدانم آن مسابقات پیامکی این شکلی بود که باید نتیجه را دقیق میگفتیم یا فقط میگفتیم «برد».
خب، مثلاً برخی عزیزان بودند، حتماً دیگر قطعاً این را داشتیم. بعضی ایرانیهای عزیز، پیشبینیشان از این بازی چه بوده؟ «یک-هیچ به نفع اسپانیا.» بله. آقا، آن عزیزی که پیشبینی کرده، پیامک زده: «ایران یک-هیچ میبازد.» واقعاً دوست داری ایران ببرد یا ببازد؟ ایرانی مگر میشود خوشحال بشود از باخت تیمش؟ «پیشبینی کردم؟ به دَرَک! کی پیشبینی کردن؟ میخواهم صد سال سیاه پیشبینی من محقق نشود.» وقتی که تیم ملی گل میخورد، خوشحال میشود یا ناراحت میشود؟ آخر مسابقه هم که بازی یک-هیچ تمام شده، این آقایی که نتیجه را «یک-هیچ» پیشبینی کرده، پیشبینی کرده [که] ایران یک-هیچ میبازد؛ ایران هم یک-هیچ باخت. این آقایی که نتیجه را پیشبینی کرده، الان ممکن است در قرعهکشی اسمش دربیاید؛ این خوشحال است یا ناراحت است؟
هر دو هم ناراحت است. بابت چه ناراحت است؟ فرصت صعود را از دست داد. اگر میبرد، یک بازی هم که قبلاً برده بود، دیگر قطعاً صعود میکرد. واقعاً ناراحت است، چه بسا گریه هم بکند، ولی بابت اینکه نتیجه را درست پیشبینی کرده، خوشحال است. کارش درست بود. آن نتیجهای که من پیشبینی کردم - «یک-هیچ میبازیم» - غلط نبود. بابت اینکه پیشبینیام بوده، خوشحالم، ولی ناراحتم که بالاخره این اتفاق افتاد.
چندین جلد کتاب فلسفی در یک مثال خلاصه شد. میشود که انسان در عین حالی که ناراحت است، خوشحال باشد، در عین حالی که ناراحت است، راضی باشد. افسردگی مال آدم ناراحت [است]، مال آدمی است که صفحه را سیاه میبیند. میشود یک کسی صحنه را سفید ببیند ولی ناراحت باشد؛ از آنی که پیش آمده، راضی باشد. اتفاقی که پیش آمده را درست بداند. بگوید: «درست است، همین باید رخ میداد.» جنس شادی و غم ما در مجلس امام حسین از این جنس است.
گاهی میشنوی یک عارفی میگوید: «آقا، مرحوم سید بن طاووس فرموده بوده (فرموده بود) اگر دستور اهل بیت نبود - چون اهل بیت دستور دادهاند به گریه و حزن از اول ماه محرم (از شب اول ماه محرم) - ایشان فرموده بود: «اگر دستور اهل بیت به گریه و حزن نبود، من روز عاشورا در عین حالی که ناراحتم، یک خوشحالی هم دارم.»» بعضیها اینها برایشان جا نمیافتد، تعجب میکنند، یا مگر میشود روز عاشورا آدم شاد باشد؟ گریه کردنِ ما، وظیفهمان ناراحت بودن است، ولی وظیفهمان افسرده بودن نیست.
وظیفهمان این است که در عین اینکه ناراحتیم، آرامش داشته باشیم، خوشحال باشیم از این[که] خدای متعال به ما امام حسین را داده، به ما مکتب امام حسین را داده. امام حسین یک رشادت کرده، اینجور فداکاری کرده، اسلام را با این شهادت حفظ کرد. کی از واقعه عاشورا به این معنا راضی نباشد؟ به این معنا، زیارت عاشورا میفرماید که: «فَرَحَت بِه آل زیادٍ و آلُ مروان.» روز عاشورا آل زیاد و آل مروان خوشحالاند. خوشحالی آنها بابت چیست؟ بابت این است که اسلام حفظ شد با امام حسین؟ نه، آنها خوشحالیشان بابت این است که میگویند: «یک خارجی مزاحم بود، گرفتیم کشتیمش.»
ما که شادیمان اینجوری نیست، باشد. ما شادیم که خدای متعال امام حسین را آفرید، سر راه ما قرار داد، و ما را نوکرش قرار داد. در عین حالی که گریه میکنیم، ولی شادیم از حضور امام حسین. خود امام حسین در کربلا شاد بود. شنیدهاید دیگر. فردا شب انشاءالله برایتان میخوانم. راوی میگوید: «هرچه اباعبدالله به لحظه شهادت نزدیکتر میشد، صورتش برافروختهتر و شادتر میشد.»
ما ندیدیم کسی که حالا این همه بلا دارد برای امام حسین رخ میدهد، این همه ابتلای سنگین، یکیاش برای ما و شما اتفاق بیفتد، اگر بیدین نشویم. بچه شیرخواره بیگناه را اینجور بگیرند، به شهادت برسانند. شما طلب آب بکنید، به جای آب [چطور] قمر بنیهاشم، علی اکبر، قاسم [به شهادت برسند]؟ دریدگی جبهه مقابل، توهینی که به امیرالمؤمنین میکنند، چندین جا روز عاشورا بلندبلند گریه کرد. «فبکى الحسینُ بُکاءً عالیاً.» در مقاتل تعبیرش این است: اباعبدالله چندین بار در روز عاشورا بلند گریه کرد.
یکی کنار بدن قمر بنیهاشم بود، یکی وقتی بود که علیاصغر در دستش بود، جاهای مختلفی [گریه کرد]؛ موقع وداع با قاسم بود، تعبیر غش کردن دارد؛ آنقدر گریه کرد که غش کرد. وقتی بود که آمد ایستاد؛ قبل از اینکه جنگ شروع بشود، به جبهه مقابل گفتش که: «برای چه میخواهید من را [از] روی کره زمین [بردارید]؟ پیغمبر شما غیر از من بچهای دارد؟» گفتند: «نه.» «فاطمه زهرا غیر از من بچه دارد؟» گفتند: «نه.» «[آیا] دشمنی با پدرت [دارید]؟» گفتند: «[بله].»
تعبیر مفصل این است: «فبکى الحسینُ بُکاءً عالیاً.» دشمنی اینها را با امیرالمؤمنین که دید، امام حسین بلندبلند گریه کرد. [به شما] فروخته [شده است]. این همه مصیبت را دارد میبیند، تعبیر خود حضرت هم این است که: «قُتِلْتُ مَکروباً.» (با کَرب من را کشتند.) حال من، حال پریشان و به هم ریختهای بود موقع شهادت. در عین حال وقتی خدای متعال به او [موقع شهادت] خطاب میکند، چه خطاب میکند؟ «یا ایتها النفس المطمئنه.»
در عین حالی که در غم پریشان است، عزیز از دست داده، محزون است، دلش گرفته، جان او به لب رسیده، ولی ناراضی نیست، افسرده نیست. آخر بعضیها میخندند و افسردهاند. [داستانی] از کمدینها منتشر کردهاند. کمدینهای بزرگ دنیا، داخل کشور خودمان هم یک آمار عجیب و غریبی داریم. بسیاری از کمدینهای بزرگ دنیا خودکشی کردهاند. از همین مملکت خودمان، من اسم نمیآورم، برخی از کمدینهای بسیار معروف و درجه یکمان که همهتان میشناسید، پای کارهای اینها رودهبر شدید از خنده؛ بعضی از اینها اصلاً سه بار خودکشی کردهاند.
یکی از این کمدینهای بسیار معروف کشور ما که اگر بخواهیم شما سه تا کمدین را اسم بیاورید، حتماً این شخص جزو آن سه تا است؛ این سه بار خودکشی کرده است. بزرگان هالیوود خودکشی کردهاند. چند وقت پیش خودکشی کردهاند، مردهاند، تمام شد و رفت. میشود یک کسی قهقهه بزند ولی افسرده باشد. در اینستاگرام یک عکس منتشر کرده بودند، چندین عکس تازگی دیدم؛ جالب بود. این پیجهای بعضی از این افرادی که خودکشی میکنند را رفته بودند چک کردند، آخرین پستهایی که طرف گذاشته است.
من دیدم طرف هشت ساعت قبل از خودکشی، یک عکس بسیار شاد و خندان از خودش گذاشته است. خیلی جالب است؛ دارد میگوید، دارد میخندد، لایو [است]. الان رفته توی مجلسی، همه دور همند، قهقهه دارند میزنند، دارد میرقصد، روی پا بند نیست، ولی افسرده است. معیار برای افسردگی که رقصیدن و خندیدن و گریه کردن و اینها نیست. میشود یکی مثل اباعبدالله باشد، دلش از مصیبتهایی که دیده، خون باشد، ولی سر سوزنی افسردگی ندارد؛ «مُطمئنه»، نفس مطمئنه است. در اوج آرامش، ذرهای اضطراب و استرس به او وارد نشد. «راضیه مرضیه». در اوج رضایت، سر سوزنی گله ندارد، ولی افسرده نیست. گله هم دارد. گریه کردن با گله داشتن خیلی فرق میکند. گله داشته باشد، افسردگی به گریه کردن نیست.
سختترین مصیبت باشد، دلش هم واقعاً لبریز از غم است، ولی خیالش کاملاً امیدوار است به آینده، امیدوار به شرایط. آینده را سفید و روشن میبیند، مثل امیرالمؤمنین، مثل زینب کبری. زینب کبری روایتی را دارد (طلبتان؛ انشاءالله شبهای بعد عرض میکنم). امام سجاد علیه السلام وقتی بالای گودی قتلگاه آمدند، زینب کبری یک نگاه کردند، دیدند امام سجاد علیه السلام بدنشان دارد میلرزد.
صحنه گودی قتلگاه را که دید، امام سجاد از متن جنگ به حسب ظاهر خبر نداشت. البته امام معصوم است، [و] علم غیب دارد؛ [اما] علم ظاهرش [از متن معرکه] خبر نداشت. عمر سعد ملعون دستور داد، گفت: «یک طوری کاروان را ببرید که اینها از کنار گودی قتلگاه رد بشوند.» با اینکه خیمهگاه را دیدید کجاست، مثلاً یک مارش پیروزی بزنند که «ببینید ما چه کردیم! چطور قلع و قمعتان کردیم!» اینجا تعبیر این است: امام سجاد علیه السلام روی ناقه بودند. همه خودشان را از روی ناقه انداختند. این زن و بچه خودشان را انداختند، رفتند تو گودی. امام سجاد روی ناقه بودند.
زینب کبری میفرماید: «نگاه کردم به علی بن الحسین، دیدم بدنش از شدت غم دارد میلرزد.» صدا زدم: «یا بقیة الهاشمین، مالی أراک تجزع؟» (عزیز دلم، باقیمانده ذریه پیغمبر! چرا تو را [اینگونه] میبینم؟) با همین روایت آرامشی که ایجاد [کرد]. «این صحنه را اینجوری نگاه نکن! اینجا - این گودی قتلگاهی که این بدنهای پارهپاره را میبینی - یک حرمی میشود برایش. یَنصِبُونَ لَهُ أعلاماً.» گنبد میزنند، گلدسته میزنند، پرچم میزنند. از سرتاسر دنیا میآیند اینجا، طواف میکنند، پیادهروی [میکنند].
زینب کبری به امام سجاد گفت: «یک جمعیت میلیونی راه میافتند به سمت این زیارتگاه. گریه هم دارند میکنند، ولی آینده روشن این [است که این] میشود: غم امام حسین، غم هست، حزن هست، ولی افسردگی نیست.» در عین آرامش [بود.] لحظه شهادت ناراحت بود از اینکه نامه زده بود برای اباعبدالله، شرمنده بود. البته از کار خودش پشیمان نبود. وظیفهاش را انجام داد و افتخار بود برای ابیعبدالله شهید شدن، ولی ناراحت بود از اینکه به دعوت من دارد میآید ابیعبدالله.
عرض روضهام همین باشد. عزیز دلم، فیض میدهم. مسلم خودش را شرمنده میدانست. بدترین وضع به شهادت رساندن. از شهدای کربلا هیچچیز کم نداشت، چون هم سرش را از تنش جدا کردند، هم با لب تشنه سر از بدن جدا کردند، هم بدنش را از بالای دارالعماره به پایین پرت کردند، هم قبلش سنگبارانش کردند، قبل از اینکه دستگیرش کنند، هم سنگباران کردند، هم گلولههای آتش به سمتش پرتاب [کردند]. بعد از این هم که کشتندش، سرش را به نیزه زدند، در شهر چرخاندند، [و] سرش را آوردند. هیچچیز کم از شهادت اباعبدالله [نداشت].
آخرین وصیتی که کرد، گفت: «فقط یک نفر را از طرف من بفرستید، یک پیکی را بفرستید تو این بیابانها به ارباب من ابیعبدالله برود بگوید: «حسین جان، من نامه دادم، نیا آقا جان! اینها اهل نیستند.»» این [نشان میدهد] انگار مسلم شرمنده است پیش اباعبدالله. ببینید امام حسین چه [کرد] که من فقط یک گوشهاش را بهتان بگویم برای اینکه [مسلم] از شرمندگی دربیاید. [در] ظهر عاشورا وقتی تکیه زد به نیزه غریبی، اباعبدالله الحسین – همهتان شنیدهاید – إلَی یَمینِهِ وَ نَظَرَ مَرَّةً إلَی شِمالِهِ. یک نگاه به سمت راست و یک نگاه به سمت چپ کرد. «فَلَم یَرَ مِن اَصحابِه اَحَداً.» دید هیچکدام از اصحابش را [جز این] جسدها، این بدنها روی زمین پراکنده افتادهاند.
اینجا شروع کرد اصحابش را صدا زدن. یکییکی صدا زد. اولین کسی را که از بین صحابه صدا زد... این خیلی در آن حرف است، خیلی در آن سِر است، خیلی [معنا] میخواهد [که] یکییکی صدا بزند، حبیب را صدا بزند، مسلم بن عوسجه را صدا بزند، این شهدایی که به شهادت رسیدند را صدا بزند. اولین کسی که صدا زد، ندا داد: «یا...» اول از همه اسم مسلم [را] آورد. یعنی: «خودت را دستکم نگیر، مسلم! تو جزو این شهیدانی، تو جزو شهدای کربلایی، تو پیشقراول این کاروانی.» السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حَلَّت بِفِناَّئِکَ. علیک منی سلام الله ابداً ما بَقیتُ و بَقِىَ اللیلُ و النهارُ و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.