آیا ایجاد تنوع مفید است؟
روایت در مذمت تنوعطلبی
یکی از عواملی که باعث تنگی قبر میشود
روایت از پیامبر ص در مورد تنگی جهنم
چه کسی هیچوقت حوصلهاش سر نمیرود؟
ایامی که حضرت زهرا س در بستر بود
داستانی از شیخ ذبیح الله قوچانی
نشاط مؤمن به چیست؟
روحیه سید علی آقای قاضی
اتصال امام خمینی ره به ملکوت
اثر ذکر خدا و ذکر معاد
مسجد چطور باید باشد؟
اثر یاد مرگ در زندگی
                
             
            
                
                    ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ.
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِینَا أَبُولْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّدٍ، وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَالْعَنِ اللَّهُ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنِ إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی.
درباره باحوصله بودن چند شبی را گفتوگو کردیم و اینکه چه راهکارهایی هست برای اینکه انسان باحوصله شود؛ از بیحوصلگی و کلافگی، با همه سختیها و شرایطی که هست، سرحال باشیم و بانشاط باشیم. دیشب برخی راه حلها را عرض کردم. گاهی انسان، تنوعی که میتواند در زندگیاش ایجاد کند، باعث میشود که سرحال شود. محیط کارمان را، محیط زندگیمان را سعی کنیم هر از گاهی در آن تنوع ایجاد کنیم.
حتی برخی اساتید میفرمودند که در نماز سعی کنیم ذکرها را، آن مقداری که ذکر مستحب است و میشود جابهجا کرد، هر از گاهی جابهجا کنیم. ذکر قنوت را همیشه یک ذکر مثلاً نگوییم، هر از گاهی ذکرمان را جابهجا بکنیم. در حرم رفتن، مثلاً مسیرهایمان را مختلف کنیم. برخی اساتید ما در مورد این آیه: «وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَهٍ» اینطور برداشت میکردند: حرم امام رضا هم که میخواهی بروی، از درهای مختلف برو. از هر دری یک بار رفته باشی. هر از گاهی از یک در برو. از سمتهای مختلف حرم برو. مسیرهای مختلف برو. هر کدام آثاری دارد، آدم را بانشاط میکند. این تنوع بالاخره خیلی وقتها بیحوصلگی و کلافگی را از بین میبرد؛ ولی راه حل مهمتری هست نسبت به این.
همیشه با این تنوع ظاهری مسئله حل نمیشود که ما هی جابهجا بکنیم و یک چیزی را ببریم و بیاوریم. خب بعضیها هم دیگر میافتند به اسراف و افراط. مبلمان خانه را باید سالی یک بار عوض کنند. سرویس ظرف و ظروف و اینها را هر از گاهی پنج ماهی، شش ماهی، یک سالی همه را میدهند میرود و یکی دیگر دوباره از نو میخرند. خانه را هی باید عوض کنند. این دیگر افراط است.
روایت از حضرت زهرا سلامالله علیها داریم که خیلی تعابیر سفت و سختی به کار بردند در مورد کسانی که متلّون هستند: هی غذاهای رنگارنگ، لباسهای رنگارنگ، هر از گاهی لباس جدید. آن لباس قبلی را یک بار دو بار پوشیده، میاندازد کنار. خیلی تعابیر تندی حضرت زهرا سلامالله علیها در مورد این به کار بردند. این کار خوبی نیست؛ هرچند تنوع خوب است ولی تنوعطلبی افراطی خوب نیست و اصل تنوع کجاست؟ گفتیم یک تنوع، تنوع جسمی است، یک تنوع، تنوع روحی. تنوع اصلی که مهم است و آدمها را از بیحوصلگی درمیآورد، تنوع روحی انسان است. انسان از درون باید بزرگ شود. انسان از درون باید رشد پیدا کند وگرنه از بیرون هرچقدر بروند و بیایند، حال انسان خیلی عوض نمیشود.
آنچه که مهم است، درون آدم است. چرا ماها حوصلهمان سر میرود؟ خیلی وقتها یادتان هست یکی دو شب پیش نکتهای را عرض کردم، گفتم حوصله، به چینهدان مرغ میگویند (تعبیر عربی، کلمه عربی) این پر میشود یعنی دیگر ظرفیتش بیشتر از این نیست، جا ندارد. حوصله آدم سر رفته یعنی دیگر من ظرفم بیشتر از این جا ندارد.
خب شما تصور بفرمایید یک اتاقی باشد دو متر در سه متر. این اتاق کوچکی است. یک مقداری خرت و پرت اگر آدم در این بریزد، زود پر میشود. یک راه حل این است که این خرت و پرتها را مرتب کنیم، منظم کنیم. خب این البته اثر دارد برای اینکه خیلی جا الکی گرفته نشود که این همانی بود که ما دیشب عرض کردیم ولی راه حل مهمتر این است که اتاق را سعی کنیم بزرگ کنیم. دیوارهای اضافی را برداریم. اگر وسط یک باغ درندشت ما دیوار کشیدیم و دو متر در سه متر این اتاقک ساختیم، خب این دیوارها را برداریم. این باغ که وسعت دارد. ما دیوارههایی که در دلمان درست کردیم، اگر برداریم، ظرفیتمان زیاد میشود. وسعت پیدا میکنی، توسعه پیدا میکند. حوصلهمان هم بیشتر. خلقمان. دیدید میگوییم یک وقتهایی خلقمان تنگ تنگ است. خب چرا خلقمان تنگ است؟ تنگی قبر مال کسی است که خلقش تنگ تنگ است.
قبر، این قبر ظاهری که فرقی نمیکند که برای بعضیها قبر وسیع است، برای بعضیها تنگ است. قبر همه همین است. همه را یک جا دفن میکند. فشار قبر مال این قبر نیست. خیلیها میمیرند، جنازهشان اصلاً دفن نمیشود. بعضیها میمیرند، مثلاً هواپیما منفجر میشود، متلاشی میشود، چه میشود؟ بعضی جنازهها اصلاً پیدا نمیشود. بعضیها در دریا غرق میشوند، خوراک کوسه و نهنگ میشوند. فشار قبرش چه میشود؟ این که قبر ندارد که قبر بخواهد فشارش بدهد، سنگ لحد بخواهد فشارش بدهد!
فشار قبر مال قبر ظاهری نیست. فشار قبر یعنی اینکه از دنیا میرود، احساس میکند تنگ است فضا برای او، جا نیست، خلقش تنگ است، اذیت میشود. این ویژگی جهنمی هاست. قرآن از این تعبیر میکند به "قطر". "قطر" با طاء دو نقطه. حالت گرفتگی باطنی: "تَرْهَقُهَا قَتَرَهٌ". اینها روز قیامت جهنمیها احساس تنگی میکنند. جهنم هم تنگ است: "ضَیْقًا مَکَانًا ضَیْقًا". از پیغمبر اکرم پرسیدند که آقا یک آیه داریم میگوید جهنم تنگ است. میگوید که هرچه جهنمی وارد جهنم بشود، به جهنم بگویند سیر شدی؟ میگوید نه، بازم داری؟ بده بیا. "تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ". بازم هست؟ بدین بیا.
یا رسول الله، چه شکلی میشود؟ جهنم هم تنگ است، هم هرچه در آن بریزند باز جا دارد. پیغمبر اکرم فرمودند: مثل میخ روی دیوار میماند. الان این دیوار جای صد تا میخ دارد. بزنی جا برایش نیست. باید فشار بدهی. درست است؟ جا برایش تنگ است. با فشار وارد میکنند. میخ که وارد میشود احساس فشار میکند. ویژگی جهنم این است. همه در آن احساس فشار میکنند با اینکه جا برای همه هست ولی همه در آن احساس فشار، هر یک دانه شان احساس فشار میکند.
این در دنیا هم که هست همینجور است. خلقش تنگ است، اذیت میشود. "مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنكًا". از ذکر من رو بگرداند، زندگیاش تنگ میشود. خلقش تنگ میشود. حوصلهاش سر میرود. ولی وقتی رو میآورد به من، توجه به من میکند، دلش باز میشود.
بعضیها دلشان باز است. مشکلات زیاد دارند، ها! من بعضی از مؤمنین را سراغ دارم در همین مشهد شما. کلکسیونی از مصائب و اطلاعات برخی از بزرگانی که زنده اند و نمیتوانم اسم بیاورم، در مشهد کلکسیون مشکلاتند: از بیماریهای جسمی، مشکلات خانوادگی، مشکل با فرزند، مشکل اقتصادی. من هر وقت میروم خدمت این بزرگواران، دو دقیقه که مینشینم، دو کلمه حرف میزنم دلم باز میشود. احساس میکنی ایشان صاحب کل دنیاست. حالتون چطوره؟ عالی، الحمدلله. واقعاً کل دنیا برای ایشان است!
این بزرگوار، یکی از این بزرگواران، سی سال محشور بودند با مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت. آدمی که اهل معنویت میشود، اهل ملکوت میشود این شکلی میشود. آدمی که اهل دنیاست، به این آب و گل چسبیده، خلقش تنگ است. دنیا خاصیتش همین است، دنیا اینجوری است. اهل آخرت که شد، اهل معنویت که شد، دل باز میشود. "فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ". هدایت بکند دلش را باز میکند. این نور دارد از طرف دلش باز میشود. شرح صدر پیدا کرد. خلقش دیگر تنگ نیست، حوصلهاش دیگر سر نمیرود.
بعضیها میگویند آقا در بهشت چه شکلی است؟ ما این همه سال هستیم حوصلهمان سر نمیرود، ها؟ چطوری میشود تا ابد در بهشت باشیم حوصلهمان هم سر نرود؟ آدم یک ساعت، دو ساعت، پنج ساعت یک جا باشد دیگر حوصلهاش سر میرود دیگر. ما تا ابد میخواهیم باشیم در بهشت انشاءالله. بله، کسی که مشغول خدا شد، خدا چون بینهایت جلوه دارد. خدا بینهایت جلوه. "كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ". خدا بینهایت چون بینهایت جلوه دارد، دیگر حوصلهات هم سر نمیرود.
به قول شاعر خیلی قشنگ گفته: "بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری، هر لحظه مرا تازه خدای دگر آر". خدا ثانیه به ثانیه دارد با ما حرف میزند. آن به آن دارد خودش را به ما نشان میدهد. لحظه به لحظه، لحظه به لحظه دارد با ما حرف میزند.
فاطمه زهرا سلام الله علیها در این ایامی که بستری بودند، افتادن کنج منزل. خب ما حوصلهمان سر میرود دیگر در همچین شرایطی. ما در بیمارستان، حالا خدا نیاورد برای کسی انشاءالله. هر که هم مریض مخصوصاً از امت اسلام در بیمارستان آبروی حضرت زهرا شفای عاجل عنایت پیدا بکند و زودتر خلاص بشود از بیماری، دو ساعت آدم در بیمارستان باشد، دو روز در بیمارستان باشد. حضرت زهرا سلام الله علیها سه ماه در بستر افتادند. روایت داریم جبرییل و ملائکه در این سه ماه میآمدند خدمت فاطمه زهرا و تا قیامت هر آنچه که اتفاق میافتاد و قرار است بیفتد را برای ایشان میگفتند که حضرت زهرا هم به امیرالمؤمنین میفرمودند. امیرالمؤمنین هم یادداشت میکردند. اینها را گذاشتند "صحیفه فاطمه". کتاب قطوری است، همه اخبار را تا قیامت فاطمه زهرا توسط ملائکه گرفتند و به امیرالمؤمنین منتقل کردند.
یک وقتی حضرت امام (رضوان الله علیه) میفرمودند که چه میدانیم خدا را، چه دیدهایم؟ شاید این انقلاب ما هم جزو چیزهایی بوده که به حضرت زهرا گفتهاند که. حضرت امام میگفتند همه اتفاقات تا قیامت گفتند. خب یک کسی اگر در ملکوت به روش باز بشود، ارتباط با ملائکه برایش برقرار بشود، دو تا رفیقمان، دوستمان میگذارند میروند، تنها میشویم، حوصلهمان سر میرود. بعضی بزرگان بودند اتفاقاً وقتی با کسی مواجه میشدند حوصلهشان سر میرفت. یکی از بزرگان اهل همین مشهد بودند، مرحوم آیتالله عاشق ذبیحالله قوچانی، خدا رحمتشان کند. در شهر قوچان هم من دیدم که عکس ایشان را ورودی شهر زدند. ذبیحالله قوچانی انسان وارستهای بود. یکی از اساتید ما میفرمود که من رفتم خدمت مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت. "مشهد اگر بزرگی هست میشود زیارتشان کرد؟بفرمایید." آقای بهجت فرمودند: یک بزرگی هست مشهد. من یک دوست (نامش عاشق ذبیحالله قوچانی است). آنقدر این آدم محو خداست. اگر ازش آدرس خانهاش را بپرسی نمیداند. عجیب است، ها! آنقدر محو خدا، توجه!
گفتند عاشق ذبیحالله قوچانی در اتاق تنها بود. یک کسی در زد، آمد تو. "ببخشید، تنها بودید، مزاحم شدم؟" ایشان فرمودند که: "نخیر، شما که آمدید تنها شدم. تنها نبودم. شما که آمدی تنها شدم. با خدا بودم داشتم حرف میزدم." آدمی که با خدا زندگی میکند حوصلهاش سر نمیرود، خسته نمیشود، کم نمیآورد.
روایت فرمود: نشاط مؤمن به نماز شب است. بقیه با چه سرحال میشوند؟ آخر هفته بروند یک شیشلیکی بخورند و یک تنی به آب بزنند. اشکالی هم ندارد، ما هم دیشب گفتیم از این کارها انجام بدهیم. ولی با همین کار آدم راه میافتد؟ مسئله حل میشود؟ هی از این سفر به آن سفر، از این کشور به آن کشور، از این فروشگاه به آن فروشگاه! تا حوصلهمان سر رفت پاساژها را بگردیم. سوهان روح است! میرویم پاساژها، قیمتها را میبینی هفت برابر شده، هشت برابر شده، پنج برابر شده. بیشتر آدم سکته میکند! چه آرامشی پیدا میکند؟
بعضیها میروند حرم امام رضا، دلشان باز میشود. مرحوم آیتالله سید علی آقای قاضی فرمود: " من همه غم و غصه دنیا برای من تا الله اکبر نماز است." مشکلات. سی تا سی و پنج تا بچه داشته، در فقر مطلق زندگی میکرده. فقر مطلق یعنی گاهی پول نان ناهار نداشته بدهد. خیلی وضعیت اقتصادی شدید و فجیعی داشته. یک وقتی دیده بود، آمده بود منزل، دیده بود صاحبخانه اثاثها را ریخته بیرون. سر ظهر، گرمای نجف تابستان، زن و بچه آواره شدند در کوچه. میگویند دیدیم آقای قاضی از ته دل خندید! آدم حساب! کردی از این مشکلات به ما میدهی. از ته دل خندید. چه روحیهای است؟ چهرهاش شادابتر، حوصلهاش سر نمیرود. حوصله سر نمیرود با خدا دارد زندگی میکند. با خدا دارد زندگی میکند. کسی که با قرآن زندگی بکند، حوصله سر میرود؟!
رحمت و رضوان خدا بر حضرت امام، این مرد بزرگ. ایام دهه فجر است ماها یکم سن و سالمان بالا میرود، خسته میشویم. دیگر الان سن بازنشستگی، سن بازنشستگی است. دیگر آدم به شصت سال که میرسد، ما آقایان که به شصت سال میرسیم دیگر، به قول قدیمیها زوارمان درمیرود، جان کار کردن نداریم. حضرت امام هشتاد سالش بود تازه رهبر انقلاب شد. بیست و دو بهمن که انقلاب پیروز شد، سال پنجاه و هفت، امام هشتاد ساله بود. هشتاد سالگی تا نود سالگی پرفشارترین دوران زندگی ایشان بود.
امام بعد از انقلاب، یک سال بعد انقلاب سکته کردند. شاید خبر نداشته باشید. حضرت امام سکته اولی که میکنند از دنیا میروند یعنی تمام میشود کارشان. سال پنجاه و هشت، پنجاه و نه. دکتر میآید میگوید که حضرت امام از دنیا رفتند. احیا میکنند، توسل پیدا میکنند و احیا میکنند دوباره امام برمیگردند. گفته بودند آقا کار پرفشار نباید انجام بدهید. استرس برای ایشان ضرر دارد. استرس برای این آدم ضرر دارد. نه عمل قلب باز انجام بدهد، یک دور از دنیا رفته برگشته. بعد هشت سال جنگ را اداره کرد، یک رئیسجمهوری مثل بنیصدر را اداره کرد، مشکلات اقتصادی را اداره کرد، مشکلات امنیتی را اداره کرد. سرتاسر مملکت آشوب و درگیری و جنگ و اینور کوملهها بودند و آنور دموکراتها بودند، اینور کیا بودند؟ جنگ داخلی بوده، جنگ خارجی بوده. چه روحیهای!
اعضای دفتر امام میگفتند که روزی که شهید بهشتی را شهید کردند، هفتم تیر سال شصت، ما آمدیم به امام خبر بدهیم. دکتر هم که گفته بود استرس برای امام ضرر دارد، خطر دارد. ترسیدیم، گفتیم الان خبر را میدهیم امام سکته میکند. ماندیم چه شکلی خبر بدهیم به امام. حاج احمد آقا فرموده بودند که: من آمدم در اتاق امام را زدم. شروع کنم آرامآرام با امام حرف زدن. خردخرد بگویم. گفتم که: آقا برای بهشتی اتفاقی افتاده، ایشان بیمارستان هستند. حزب جمهوری همه با هم شهید شدند، شهید شده... میخواستم بگویم اول ایشان حالش خوب نیست و خردخرد برسم به این که ایشان از دنیا رفته. بعد بقیهها را تکتک بگویم تا شروع کردم حرف زدن، امام فرمودند: "انفجار حزب جمهوری را میخواهید بگویید؟ از رادیو بیبیسی. الان بروید بگویید که حزب تشکیل بدهند." رفتم بیرون.
آمدم آن وسطها امام را چک کنم ببینم وضعیت حالش چطور است؟ نکنه خیلی تحت فشار است. تعبیر حاج احمد آقا این است: "میگوید من این پرده را مثلاً در را لاش را باز کردم امام را ببینم". این تعبیر مال ایشان است، این تعبیر دقیقاً مال ایشان است. میگوید که: "دیدم امام نشسته مثل یک پیرزن دارد قرآن میخواند." از همه دنیا فارغ، راحت، بیغصه، غصه شهادت را ندارد. چرا امام دلش میسوزد؟ کوچکترین فشاری برای ملت وارد میشد امام دلش میسوخت. دکتر ایشان، آقای دکتر عارفی میگفتش که: امام در بخش قلب وقتی بستری بودند در بیمارستان، ما تجویز کردیم برای ایشان که اینجا باید یک مقداری راه بروند. از اتاق درمیآیند یک مقداری راه بروم، پیادهروی کنم. گفت: امام اتاقشان را آوردیم بیرون، آوردیم در بخش. این بیمارهای دیگر را امام دیدند. پیرزنهایی که بیماری داشتند، تشنج پیدا کردند، تحت مداوا و درمان... امام مردم را که دیده بود و مشکلات مردم را که دیده بود، حالش بد شده بود. روح لطیفی داشت، طاقت نداشت غصه مردم را ببیند. دیدیم دیگر نمیتوانیم امام را از اتاق بیرون بیاوریم. امام درد را میکشید، لمس میکرد ولی همه وجودش توکل، همه وجودش آرامش، اتصال به ملکوت، اتصال به غیب بود. مثل مادرش فاطمه زهرا.
این اثر ذکر است، ها! امیرالمؤمنین فرمود: "الذِّکْرُ یَشْرَحُ الصَّدْرَ". ذکر سینه را باز میکند. حوصله آدم جا میآورد، دل آدم را باز . این را بگویم و عرضم را تمام کنم. ذکر چه ذکری؟ ذکر خدا. دیگر چه؟ ذکر معاد. دنیا جای ماندن نیست. بعضی جاها آدم میرود، همه درگیر دنیا، مشکلات هست. واقعاً مردم حق دارند، غصه هم هست. اهل بیت مشکلات را برطرف کنه. وادی دیگرند، همه فکر و ذکر پول و درآمد و لباس و تیپ و قیافه و نشست و برخاست. با اینها آدم را نابود میکند.
حالا فاطمه زهرا سطح زندگیشان چطور بود؟ چقدر زندگی حضرت زهرا ساده! یک پرده مرتب و تمیزی فاطمه زهرا به دیوار زده بودند. پیغمبر اکرم در جنگ بودند، برگشتند، آمدند منزل فاطمه زهرا. تا نگاه کردند گفتند: "فاطمه جان, پرده چیست دیوار زدی؟ من از تو توقع نداشتم زندگی را اشرافی کنی." حالا فاطمه زهرا در چه سطح زندگی؟ سریع فاطمه زهرا پرده را کندند، رفتند دادند صدقه و انفاقش کردند. عذرخواهی کرد از پیغمبر. "من کاری کردم شما ناراحت شدید؟" پیغمبر فرمودند: "این پرده را که زدی دنیا را به یاد من آوردی." شما این شکلی نیستید!
 تنها چیزی که یادش نمیافتد خداست. چقدر خرج کردند! اینور را چه کار کردند! این همه مشکلات در یک محله هست. همه پولها جمع بشود که مثلاً سنگ کجا، از چی چی باشد! واقعاً مشکل ماست. روایت آخرالزمان: "مسجد ظاهرش آباد، باطنش خراب." مسجد باید شبانهروزی باشد. در آن باز باشد. اصلاً کراهت دارد در مسجد را ببندند قفل بکنند. چراغ هر جا روشن باشد اسراف، مسجد کراهت دارد چراغش خاموش بشود، مستحب است تا صبح. آخرالزمان است دیگر. پولها را دادند کولر گازی چی چی خریدند، نیم ساعت قبل اذان باز میکنند، نیم ساعت قبل اذان میبرند.
مسجد رفت و آمد باشد. مشاوره مردم و در مسجد باشد. حرفها در مسجد باشد. قرارها در مسجد باشد. هر کی با هر کی کار دارد مسجد بیاید. مشکلی هر کی دارد مسجد بیاید. امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا عقدشان را در مسجد گرفتند. ما ختمهایمان را در مسجد میگیریم. مشاوره بنده خدایی صحبت دارد، سؤال دارد.
یاد معاد دل آدم را باز میکند. ما نوجوان بودیم، برخی اساتید اخلاق میگفتند که آقا قبرستان بروید. قبرستان بروید، یاد معاد و قبر و اینها بکنید. در آن سنین نوجوانی یک قبرستانی بود در آن استان تهرانمان، شهر ملارد. یک قبرستانی بغل بیابان بود یعنی بغل جاده بود. قبرستان خیلی مخوفی بود یعنی آدم روزش هم که میرفت میترسید. نصف شبی بود رفتیم قبرستان، تاریک و خیلی مخوف. دنبال ما کردن نگهبان قبرستان و اینها. "دزد آمده سنگ قبرها را اینها را دارد میدزدد." بچهسالیم و اینها. نگهبان صحبت کردم. خیلی خاطره شیرینی شد برایم. "این قبرستان که آمدی نمیترسی شبها اینجا تنها؟" گفت: "من نه، ولی یک همکاری قبل از من بود. این آنقدر میترسید شبها تا این که خودش یک شب همین جا سکته کرد و مرد. خیالات برش داشت. گفت: روح افتاده دنبالم، روح افتاده دنبالم. از اینور قبرستان دوید آنور، پایش سر خورد، کلهاش افتاد و مرد." گفتم: "خب شما نمیترسید؟" گفت: "از چی بترسم؟ اینها همین الان اگر همه با هم زنده باشند ۱۵ هزار تا آدم زنده ترس دارند. زندهشان ترس ندارد، مردهشان ترس داشته باشد!"
یک مصاحبه گرفته بودم با یکی از غسالههای محترم مشهد. یکی از روزنامهها چاپ کرده بود. اسمی داشت. "زندهاش اگر بود میخواست کاری بکند میزدمش! مرده که دیگر زور ندارد." بعدا گفت: "نه تنها نمیترسم، بعضی وقتها جنازه زیاد است خسته میشوم. همین یکیشان را میزنم روی شکمش میخوابم." ترس ندارد.
نگهبان گفتم: "آقا نمیترسی؟" گفت: "نه." گفتم: "از وقتی آمدی قبرستان اینجا نگهبان شدی برایت خاصیتی هم داشته؟" گفتش که: "آقا جان، خیلی برای من خوب بوده. وقتی من اینجا کارمند شدم آنقدر اخلاقم خوب شده با زن و بچه اخلاقم خوب. الان ماشینم تصادف بکند با کسی دعوا نمیکنم. هر کی دارد ازدواج میکند من خوشحال. هر کی مشکل برایش پیش آمده من ناراحتم. به کسی دیگر حسودی نمیکنم. به کسی تکبر ندارم. همهاش با خودم میگویم این آمبولانسی که الان آمد بعدش که بیاید منم." باورم شد! ببینید یاد مرگ چقدر حوصله آدم را زیاد میکند؟ چقدر نشاط میآورد؟
یاد مرگ. فاطمه زهرا سلامالله علیها بعد از پیغمبر گفتند که دیگر لبخند به روی لب بیبی کسی ندید. دو بار در این ایام رحلت پیغمبر و بعد رحلت پیغمبر لبخند دیدند روی لب فاطمه. یکی کنار بستر پیغمبر لحظات آخر رسولالله. همه گریه میکردند. فاطمه زهرا خیلی گریه میکرد. پیغمبر اکرم اشاره کردند به فاطمه زهرا. آمدند کنار بدن مطهر باباشان. پیغمبر اکرم در گوش فاطمه زهرا چیزی فرمودند. همه دیدند فاطمه زهرا وسط گریه لبخند، خوشحال. بعداً: "خانم جان چرا آنجا لبخند زدی؟" فرمودند: "پدرم به من فرمودند: فاطمه جان، غصه نخور، بعد از من زیاد در این دنیا نمیمانی." یاد مرگ نشاط میآورد.
یکی دیگر هم ایام آخر بود. به اسماء بنت عمیس فرمودند: "اسماء، من بدنم گوشت تنم آب شده، استخوانهای تنم معلوم شده. این جنازهها را وقتی میخواهند تشییع بکنند، یک پارچهای رویش میکشند. من نگرانم نکنه موقع تشییع جنازه من، این پارچه را که روی تن من میاندازند، این استخوانهای من بدن من دیده بشود. من حبشه که بودم برای جنازههاشان تابوت درست میکنند چوبی از بغل. من بلدم میخواهید برایتان درست کنم؟" گفتند: "آره، خیلی." یکی از این خادمهها را برداشتم بهش گفتم او تابوت درست کرد. بعد چند روز آمدم فاطمه زهرا خبر دادم، گفتم: "خانم جان این تابوت درست شده." همین که فاطمه زهرا به این تابوت نگاه کردند لبخند روی لب بیبی، خوشحال!
این فاطمه، البته این ایام آخر خیلی دل بیبی پر بود. خیلی از این مردم گله داشت. خسته. این بچهها را جمع کرد. اهل بیت اینطور بودند. هر وقت حاجت مهمی داشتند بچههای کوچک را جمع میکردند. دعا میکردند این بچهها "آمین". فاطمه زهرا این بچهها را جمع کردند. "من دعا میکنم، مادرتان دعا میکند، شما آمین بگویید." شاید این بچهها خوشحال شدند. برای سلامتیاش دعا کند، مادرمون دعا کند. دیگر از این بستر بلند شود، برگردد به زندگی. برود آن غذایی درست بکند، موهایمان را نوازش بکند، خانه را جارو کند. دستها را با یک نشاطی آوردند بالا. منتظرند مادر دعا کند.
سادات ببخشید. یک وقتی حضرت فاطمه زهرا شروع کرد دعا کردن: "اللَّهُمَّ عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً!" خدایا دیگر مرگ فاطمه، خدایا دیگر من را از این دنیا، خدایا دیگر خیلی دل فاطمه برای پدرش رسولالله تنگ شده، برای مادرش خدیجه. مثل امشب بیبی وصیت کرد با امیرالمؤمنین. وصیتهایش را کرد، حرفهایش را زد. «لا اله الا الله». «علی جان فردا من را شبانه دفن کن. شبانه غسل بده. شبانه کفنم کن. وقتی دفنم کردی زود از کنار قبرم بلند نشو. با من انس بگیر. برایم یاسین بخوان.» «لا اله الا الله». چه کشید امیرالمؤمنین این ایام با این مصیبت، با این غربت فاطمه زهرا. «الله اکبر». کنار قبر فاطمه زهرا گفت: «خدایا میدانی دیگر جون بلند شدن ندارد علی.» این علی که سردار خیبر، در خیبر را کنده پرتاب کرده، اینجا دیگر اسبها افتاد کنار قبر فاطمه.
دو خط روضه بخوانم. نمیدانم عزیزی را جایی از دست دادید یا نه. خدا انشاءالله همه عزیزان را نگه دارد. مثلاً اگر در خیابانی عزیزی تصادف کرده باشد، آدم عزیزش را از دست داده باشد، هر وقت از آن خیابان رد میشود، در بیمارستانی عزیز را از دست داده باشد، هر وقت از آنجا رد میشود بیمارستان را نگاه میکند ناراحت میشود. من نمیدانم امیرالمؤمنین و بچهها این ایام چه کشیدند بعد از رحلت و شهادت فاطمه زهرا. هر وقت میخواستند از این در بیرون بیایند، «لا اله الا الله». هر وقت نگاه این در خانه میافتاد. قطرات خون مادر بین در و دیوار، روی دیوار پاشیده. این مسمار در را هر وقت میدیدند، این در نیم سوخته را هر وقت میدیدند، دوباره خاطرات زنده میشد. مادرم در و دیوار. «فضه» را صدا زد. «یا فضه! خذینی. محسنم را کشتم.»
«یا فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدً، یَا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ، یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا، تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکِ إِلَی اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکِ بَیْنَ یَدَی حَاجَاتِنَا، یَا وَجِیهَهُ عِندَ اللَّهِ اشْفَعِی لَنَا عِندَ اللَّهِ.»
                
             
            
        
در حال بارگذاری نظرات...