جهانی بودن کلمات قرآن و سخنان پیامبر اکرم (ص)
نقطه ضعف کارهای رسانهای و فرهنگی ما چیست؟
لطفا جهانی حرف بزنیم و جهانی فکر کنیم.
پرورش انسان جهانی در مکتب اسلام
جهانی بودن تفسیرالمیزان
داستان پروفسور هانری کربن با علامه طباطبایی
دلالت آیات قرآن به جهانی بودن پیامبر (ص)
با جهان حرف بزنیم!
پیامبر اکرم(ص) انحصاری نیست!
زمین، کلید واژه جهانی شدن و جهادی کار کردن
طرح و برنامه پیامبر (ص) برای همه
علت مخفی بودن مزار حضرت زهرا (س)
وجود مرزها، بزرگترین مانع برای جلوگیری از جهانی شدن
تهدید مرزها برای دین
جهادی و جهانی فکر کردن حضرت زهرا(س)
زنده کردن زمین توسط حضرت زهرا(س)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری وحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
عبارتی را در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها شب گذشته با هم مطرح کردیم و در موردش صحبت کردیم. این عبارت، عبارت بود از: «عنصر جهادی جهانی». حضرت زهرا سلام الله علیها عنصر جهادی جهانی بودند و گفتیم که هم امیرالمؤمنین کمبودی که داشت، در اینجور عنصری بود؛ هم امام زمان نیازی که دارند در اینجور عنصری است. امام زمان هم عنصر جهادی جهانی میخواهند. اصلاً دین برای پیشرفت خودش، برای اینکه راه بیفتد، کار بکند، اثرگذار باشد، آدمهایی را میخواهد پای رکاب خودش که جهادی جهانی باشند.
دیشب این مقدار با هم صحبت کردیم. در مورد اینکه خیلیها جهانی فکر نمیکنند، با هم صحبت کردیم. نقطه ضعف جدیای است در کارهای فرهنگی و تربیتی و رسانهای ما. خیلی کارها برای یک جای خاص است. خیلیها اصلاً افقشان همین است. گاهی ظاهراً بینالمللی هم هستند، ولی باز هم نگاهشان محدود است. در آمریکا است. بعد میگوید: «آقا! ما فقط یک حسینیه داشته باشیم، جمع بشیم، یک محرمی بتوانیم چند شب عزاداری کنیم، بس است.» اصلاً نگاهش به این نیست که این حرف باید دنیا را بگیرد. اصلاً بنا ندارد یک کاری بکند که دنیا بیاید تو این خط. انگار نه انگار پیغمبر ما جهانی بوده. انگار نه انگار رسالت و حرف و دعوت پیغمبر جهانی است.
باباجان، حرف پیغمبر ما یک حرفی است که مال همه است؛ «للناس». ما میگوییم امام زمان منجی عالَم بشریت است. موضوع کار ما همهاند؛ همه ملتها، همه آدمها. نه فقط شعار. حس تعلق به اینها تو برنامههای ما اینها لحاظ بشود. آدم کتاب که مینویسد، داستان که مینویسد، فیلم که میسازد، باید یکجوری باشد که بتواند به همه این فیلم را نشان بدهد، این سخنرانی را به همه بدهد گوش بدهند، این کتاب را به همه بدهد بخوانند. شما مقاله که مینویسی، باید یکجوری باشد که بشود به انگلیسی ترجمه بشود، به روسی ترجمه بشود. با این نگاه باید بنویسی. با این نگاه باید حرف بزنی. آیات قرآن همه این شکلی است. کلمات پیغمبر همه این شکلی است. همهاش جهانی است. مال همه است.
بعضیها یکجوری حرف میزنند فقط مثلاً قشر حزباللهی، آن هم مثلاً بین ۱۵ تا ۲۵ سال، اینها فقط میفهمند. مثلاً میگوییم: «البته خوب است که آدم تخصصیسازی بکند.» بله، حالا حرف جهانی را خردش بکنیم، بگوییم با این سن اینجور بگوییم، با این قبیله آنجور بگوییم، با آن ملیت آنجور بگوییم. این خوب است. ولی انگار یک سری کارهای ما کلاً همینجوری مانده است.
یکی از رفقامان گفت: «حاج آقا، شوخی بود یا جدی بود؟» یکی از این دانشجوهای نخبه میگفتش که – حالا آن هم حرفی که او زد و من قبول ندارم؛ ولی خب حرفی که زد نکته خوبی توش دیده میشود – گفت که حالا در مورد یک شخصی – به آن هم کار نداریم هی حالا حالا کردیم – این حالا هم کار نداریم که به کی. فلان حاج آقا را خوشم میآید صحبتهاش را. بعد میگفتش که: «این "به لسان قومه" صحبت میکند، "به لسان قمی" صحبت نمیکند.» گفت: «خیلیها صحبت شان قومی است. این به درد فقط چهار مردان و خیابان آذر و قم میخورد. این حرف جهانی نیست. این حرف جوری نیست که همه دنیا بشنوند، عطششان برطرف بشود. یک قبیله خاص یا افراد خاصی.»
بعضیها مسئله فقهی مثلاً گفته میشود از دین، میگویند در مورد امر به معروف و نهی از منکر میگویم: «این حرفها مال یک جای خاصی است. مال یک قشر خاصی است. دغدغه افراد.» قرآن اینجوری نیست. و ما کم داریم کسانی که حرف بزنند و بشود این حرف را به کل دنیا داد، به کل دنیا داد. امام رضوان الله علیه اینجوری بود. همه دنیا حرف امام را میفهمید. همه دنیا ارتباط برقرار میکرد. امام جهانی بود، جهانی فکر میکرد. رهبر انقلاب در مورد حاج قاسم فرمودند که: «ایشان چهره بینالمللی مقاومت بود.» حاج قاسم سلیمانی، یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ایشان این بوده که شخصیت جهانی بود، کارهاش جهانی بود، حرف زدنش جهانی بود. همه دنیا هم دوستش داشتند و باهاش ارتباط برقرار میکردند. البته رهبری در همان پیام فرمودند که: «این چهره ایشان، چهره بینالمللی مقاومت بود؛ ولی تربیت شده مکتب امام خمینی.» در مورد امام بیشتر صحبت میکنیم این شبها. تربیت شده مکتب اسلام بود.
بابا! مکتب اسلام آدم جهانی پرورش میدهد. نمیشود آدم ۵ سال، ۱۰ سال روضه بره جهانی نشود. معلوم میشود که این روضه درست حسابی انگار گوش نداده. نمیشود آدم قرآن بخواند جهانی فکر نکند. قرآن درست نمیخواند انگار، قرآن نفهمیده. قرآن همه حرف جهانی است.
مرحوم علامه جعفری خیلی در این جهت منحصر به فرد بود توی شخصیتهای علمی. البته هستند بحمدالله، ولی بعضیها خیلی خاصاند. بهشون گفته بودند – حالا بعضیها هم یک ذهنیتهایی دارند دیگر – گفته بودند تو آمدی نهجالبلاغه و قرآن را ول کردی، نشستی داری مثنوی مولوی تفسیر میکنی. ۲۷ جلد ایشان مثنوی مولوی تفسیر کرده. بعد شروع کرد – بعد اواخر عمرش – شروع کرد نهجالبلاغه، فکر کنم ۱۸ جلد ایشان نهجالبلاغه را. آنجور یادم است، حالا دقیقش یادم نیست که تفسیر ایشان هم تا خطبه نمیدانم ۱۸۰، ۱۸۵ اینها نکشید. یعنی به نصف نهجالبلاغه تقریباً ایشان رسید، نصفش ماند. بهشان گفته بودند: «آقا! چرا مولوی و مثنوی اینها را تفسیر میکنی؟» ایشان فرمود: «دنیا این حرف ها را میخواهد. با دنیا حرف میزنم.»
جهانی فکر میکند. آقا! یک چیز بنویس از بین حرم تا ۵ راه بگیریم، بخوانند دیگر. مغازهها بفروشند. زائران میآیند. میگوید مثلاً سوغات حرم رضوی. میرود شهرشان برای بچهاش میبیند. او هم نگاه میکند، نمیفهمد. فقط میگوید: «بابا! این را از مشهد آوردی سوغات تبرکی، من بوسش کنم.» ترجمههای قرآن، ترجمه ادعیه، کارهایی که تو حرمها میشود، بینالمللی نیست. نگاه جهانی ندارد. لحاظ نکرده. اونی که از اونور دنیا میآید تو این فضا نیست. چه شکلی ارتباط برقرار کند؟ همهاش خودمان با خودمان میگوییم و میخندیم و دور هم جمع میشویم، پا میشویم. یک مشت غریبه هم که بروند گم شوند. باید بروند جهنم. نه برای تولیدی داریم، نه برای اینها فکر داریم، نه برای اینها کار میکنیم.
علامه طباطبایی رضوان الله علیه. پیرمرد ۸۰ و خردهای سالهای که تو روستا پرورش پیدا کرده. بعد تو نجف بوده. چقدر این مرد جهانی بود. جهانی فکر میکردیم. تفسیر المیزان یکی از آثار جهانی ما است. سر بالا میگیریم تو دنیا. افتخار میکنیم به تفسیر المیزان. دنیا میفهمد این حرفها را، سر خم میکند پیش علامه طباطبایی. چی گفته این مرد؟ بعضی حرفهایی که ایشان تو دهه ۳۰ زده، الان من میروم تو دانشگاه برای جوان نخبه میگویم: «ده تفسیر المیزان است.» خدا شاهده. آیا، آیا آخر سوره آل عمران بنده با افتخار دانشگاه نخبه ۶۰ سال پیش علامه طباطبایی. ۶۰ سال پیش این حرفها را زده. میگویند: «کمکم دنیا دارد میفهمد دارد چی میگوید.» دانلود دموکراسی حرف زده.
دهه ۳۰، هانری کربن، فیلسوف فرانسوی، پا میشود میآمده تهران، سخنرانی داشته در دانشگاه تهران. فیلسوفی بوده که نسبت به فلسفه شرق و فلسفه ایران اطلاعاتی داشته، علاقه داشته، کار میکرده. میآید اینجا برای سخنرانی. شهید مطهری هم که استاد دانشگاه بودند در دانشگاه تهران، به ایشان میگوید: «من یک استادی دارم، تو باید این استاد من را ببینی.» میگوید: «استاد شما کیست؟» میگوید: «آقای طباطبایی.» میگوید: «دوست داری ببینی؟» میگوید: «آره.» قرار میگذارند درکه. درکه جای خوش آب و هوایی است تو تهران. علامه طباطبایی با اتوبوس روی بوفه مینشستند، از قم ۳ ساعت ۴ ساعت تو راه میآمد، میرفت درکه. کدام علامه طباطبایی؟ ۴ ساعت راه از قم میآمد درکه. علامه طباطبایی که وقتی المیزان را مینوشت نقطه نمیگذاشت. فرمود: «من قبل اینکه کتاب چاپ بشود، باید دستخط خودم و دستنوشتههایم را یک دور دیگر بررسی کنم.» حساب کردم هر صفحهای نقطهگذشتنش ۲۰ ثانیه وقت میبرد. دیدن این ۲۰ ثانیهها اسراف میشود. به جای اینکه الان بیایم نقطه بگذارم، گذاشتم آن وقتی که میخواهم بازبینی کنم، نقطهها را آنجا بگذارم. دو تا کار یکی کنم. وقتم تلف نشود. ۲۰ ثانیه زیاده برای هر صفحهای. بعد میآمد ۴ ساعت رفت، ۴ ساعت برگشت. ۵ ساعت گفتگو میکرد.
هانری کربن. بهشان گفتند: «آقا! وقتت را تلف نکنید. گبر، یهودی، نمیدانم جهود، اینها کافرند، اینها خارجیاند. اینها بیدین. وقتت را با اینها تلف نکن.» عصبانی نمیشدند. خیلی خیلی لطیف، خیلی زلال. یکی از آقایان میفرمود که دیدم ایشان عصبانی شد. چهرهاش سرخ شد. فرمود: «این آقایانی که میگویند من ارتباط نداشته باشم، اینها میخواهند دروازه ارتباط ما با دنیا را ببندند. ما حرفمان جهانی است. میخواهیم به دنیا برسانیم حرفمان را.» طیب الله، مرحبا؛ مناسب است. میخواهم حرفم را به دنیا برسانم.
بعد چی شد؟ هانری کربن آمد چند جلسه هر سال که میآمد. سال اول آمده بود برای سخنرانی تو دانشگاه تهران. میگفتند: «سالهای بعد به عشق علامه طباطبایی میآید.» سخنرانی دانشگاه تهران بهانه. اول آقای طباطبایی را هماهنگ کنیم. بعد سخنگو جور کنیم. بعد چند وقت علامه فرموده بودند که: «این آقای هانری کربن شیعه شده، رو نمیکند.» تو دانشگاه سوربن رفته بود کرسی شیعهشناسی گذاشته بود. فیلسوف بزرگ هانری کربن، صاحب مکتب کربنیسم؛ مکتب دارد در فلسفه در غرب. علامه فرموده بودند که: «من خبر دارم این آن گوشه کنارهها میرود مینشیند، صحیفه مهدیه دست میگیرد، میخواند، گریه. شیعه شده، رو نمیکند.»
علامه طباطبایی، یکی از اساتید ما میفرمود: «ما رفته بودیم مالزی.» از شاگردان علامه طباطبایی ایشان که ما محضر این استاد بزرگوار المیزان درس میگرفتیم مدتها. این استاد ما یک روز از مالزی و اندونزی که برگشته بودند سر درس المیزان که آمدند، بحث که تمام شد، فرمودند که: «این فرد را ضبط کنید.» من که رفتم اندونزی، مالزی، تو اندونزی، گفتم یک تفسیری چاپ شده شده اثر برتر سال اندونزی. مردم اندونزی خیلی به آن علاقه دارند و جلسات قرآن هم پرشور است. بحثهای قرآنی رایج است. جلسهای داشتیم و به آن آقا گفتم که: «شما تفسیر نوشتی و اینها. خب الحمدلله گرفته و چطور و اینها.» به من یک چیزی گفت. گفتش که: «شما از قم آمدی و اینها. یک چیزی به شما میگویم. به کسی نگفتم. بین خودمان هم بماند.» واسه همین استادمان نمیگذاشت پخش نمیشد.
کشید کنار. گفتش که: «من یک تفسیری از قم شما دستم رسیده به اسم تفسیر المیزان. این را برداشتم، مطالبش را خودم گلچین کردم، به اسم خودم چاپ کردم، اینجا ترکونده. کسی هم به کسی هم نگفتم؛ چون اگر بفهمند تفسیر شیعه را آمدم، گفتن تفسیر مرا متوقفش میکنند. عجب مطالبی دارد طباطبایی شما است که ۶۰ سال پیش نوشته این کتاب را.» شهید مطهری فرمودند: «باید ۱۵۰ سال این کتاب تدریس بشود تو دانشگاه دنیا تا بفهمند تازه چی گفته.» علامه طباطبایی شخصیت جهانی است.
برخی نقل کردند در تشرفات از امام زمان پرسیده بودند که: «آقا! شما آدم...» تو بعضی تشرفات نقل شده. مثل آقای طباطبایی میخواهم. جهانی میخواهم، جهانی فکر کند، جهانی قلم بزند. بعضیها تا سر نانوایی سر کوچهشان. جلوتر را دیگر نمیبینند. همینقدر هیئت داشته باشیم. بابا! اشکال ندارد. یک هیئت داشته باش. ۵ نفر باشیم. ولی سعی کن یک کاری بکنی ۱۰ سال بعد این هیئتت یکجوری باشد که همین پنج نفر بشوند مال هر کدام مال یک قاره از دنیا. میشود اینجوری فکر کنی؟ میشود جهانی فکر کنی؟ میشود تو کار دنیا را ببینی؟ این دنیا موج بردارد؟ دنیا تکان بخورد؟
امام زمان میخواهد بیاید دنیا را بریزد به هم. آقا! شرمنده. ما همین نخریسی کوچه ۲۲ تا ۴۲، در همین حد میتوانیم کار فرهنگی کنیم. تازه ۴۴ دیگر نمیتوانیم. کوچه ۴۴ دیگر از محدوده ما خارج است. تو ۴۲. واقعاً بعضیها. به شما جسارت نمیکنم. شما که همه خوبید. شما نگاهتان بلند است. مسجد بچه را که میخواهد بیاید با لگد پرت میکند بیرون. این درد مسجد محل فکر است. که بابا! این بزرگانی که دارند میروند، یک نسل بعدی بیاید بنشیند. مسجد ما فقط صادرات دارد، واردات ندارد. هفته دو تا فقط اعلامیه میزنند جلوی در. ۵۰ نفر بودیم، تبدیل شدیم به ۱۷ نفر. دیگر حاجآقامان ۷، ۸، ۱۰ نفر دیگر مکبر و چی و اینها. ببندیم. یعنی گاهی در حد محل، طرف فکر ندارد که برای محل چهکار کند که ۴ نفر را بیاورد.
دنیا پیغمبر ما جهانی است. حرف پیغمبر ما جهانی است. آیه قرآن ببینید چقدر آیات ما داریم در مورد که میگوید آقا! این پیغمبر جهانی است. سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۵۸: «قل یا ایها الناس.» سازمان ملل زد. به رفقای طلبه میگفتم، میگفتم: «یک وقت نشینی، یک وقت نشینی با خودت فکر کنی که من پسفردا بروم تو روستامان منبر بروم.» گفتم: «شما باید بنشینی از الان سخنرانی آماده کنی برای سازمان ملل، برای دانشگاه هاروارد، بعد دعوت به مناظره کنی.» خیلی مسخره است دیگر. ما میخواهیم مدیریت جهانی کنیم. میخندند. جهانی بودن، تو توهمات کلاً هستم. خیلی بالامالاها میپرند. کلاً همش بالا پایینم باش. حالا دو تاش باید با هم باشد. هم پایین را خوب ببیند، هم افقهای بالا را از دست ندهد. در مورد این انشاءالله بیشتر صحبت میکنم. یک شب در مورد این مفصل صحبت میکنیم. باید جمع ضدین داشت. جمع از اینکه هم نگاه بلند داشته باشد، هم نگاه کوتاه. تا نوک دماغش هم بتواند ببیند. آسمان در مورد صحبت میکنیم.
«قل یا ایها الناس». بگو: «ای مردم! ای بشریت! ای کره زمین! انی رسول الله علیکم جمیعا.» چقدر این آیه قشنگ است. «من رسول خدا هستم به سمت شما، به سمت همهتان.» آفریقا، آمریکا، اروپا، آسیا. «من برای همه شما حرف دارم.» برای اونی که عقرب میخورد. برای اونی که کلهپاچه سگ میخورد. داریم از اینها. زیاد داریم. کلهپاچه سگ میخورند. تو آسیای شرقی مغز میمون را وا میکند داغ داغ میخورند. کنسرو جنین تو چین. برای اونی که کنسرو جنین میخورد، حرف چیست؟ بهش میگویم: «خیلی نکبتی. برو گمشو.» برمیگردیم. رسالت جهانی خودمان را. پیغمبر فرمود: «من با همه دنیا حرف دارم.» منظورش همین بود. «خیلی کثیفین دیگر. نبینمتون. برید کنسرو جنین غذا. دیگر نبینمت.»
این طرف خوب بچه حزباللهی بیایند دوباره هیئت بگیریم. دور هم همان ۷ نفر خودمان جمع بشویم. ما با هم باید کار بکنیم. پیغمبر اولی که شروع میکند، یکی از روم پا میشود میآید، یکی از حبشه پا میشود میآید، یکی از آتشکدههای کازرون به اسم سلمان، که بعداً شد سلمان، از آنجا پا میشود میآید. اولیهای دور پیغمبر. عظمت پیغمبر اکرم به این حرف جهانی است. از همه جای دنیا میکشد میآورد. پادشاه حبشه وقتی میشنود حرفهای جعفر طیار را به اشک میافتد. منطق مستحکم است. امر و شده با یک تیمی رفته بود با کلی هدایا و اینها. که جعفر طیار وقتی میآید، که موقع جعفر طیار نشده بود هنوز جعفر بن ابیطالب، برادر امیرالمؤمنین. که جعفر وقتی میآید شروع کند به صحبت کردن، آنقدر مغز این را شستوشو بدهم که اصلاً نگذارم این حرف بزند. هدایاش را میدهد. جعفر طیار میآید دو کلمه شروع میکند حرف زدن، آیاتی از قرآن میخواند درباره حضرت مسیح و حضرت مریم. پادشاه حبشه مسیحی بوده. میگوید پادشاه نجاشی، پادشاه حبشه، میزند زیر گریه. میگوید: «حرفهای شما این است؟» دیپورت میکند آن را. چقدر زرنگ بوده. بلد بوده کدام آیات را بخواند، کدام حرفها را بزند. ذکاوتی میخواهد دیگر.
آدم دبیرستان مثلاً – حالا ما چون بچه تهرانیم باید مثال با تهران بزنیم دیگر – مثلاً فلان دبیرستان تو شهرک غرب تهران. ما «تخمه شهرک غرب» معروف است کلاً. خب! الان یکی یک طلبه بخواهد برود آنجا چی میگوید؟ دانشگاهی تو تهران میرفتیم. تجربیات و خاطرات ما است. نداریم که بخواهیم بهش افتخار بکنیم دیگر. آنقدر گفت شهر که شلوغ میشود چی میشود؟ قورباغه هفت تیرکش میشود. سربالایی میرود قورباغه ابوعطا. آنقدر دیگر بیکس شده امام زمان که ما باید برویم براش حرف بزنیم. این هم مظلومیت اهلبیت. یک دانشگاه گفتند آقا! اینجا تو ستارخان تهران، غرب تهران. گفتند: «اینجا طلبه نیامده تا حالا. پا نگذاشته تا حالا. همچین موجودی در این منطقه پا نگذاشت.» اوووه! مال مثلاً این ماجرا ۱۲ سال پیش شاید. بعد دیدیم اوه! یک فضای عجیب و غریب. کافیشاپ وسط حیاط گذاشته بودند. از در و وارد میشدیم، میآمدی وسط کافیشاپ. دختر و پسر نشسته بودند و میرفتی. بعد واسه اینها سخنرانی میکردی. اوه! جنگ روانی بود. وارد که میشدیم، تو همینقدر که بیایی اینجا و بتوانی زنده از اینجا بیرون بروی، به نظر ما برد به حساب میآید. ما بنای بیشتری نداشته باش. همین صرفاً اینجا باش. آخه یک مدت ما تو تهران این کارها میکردیم. ترک موتور خیابان راه میرفت. ملخ نخوردیم تو خیابانها. دیده بشیم. یک چندتایی هستیم. تو آن دانشگاه به لطف خدا میرفتی، میدیدیم آقا! طرف هیچی نشنیده. پر شدیم نمازخانه. بعد تو خانمها میگفت نشستند همینجور آرایش میکنند و همینجور هم هی حرفهای تو را با هم تحلیل میکنند: «آهنگ!» چه نکته جالبی بود. هفته بعد زودتر میآمدند. دنیا این است. تازه این که تهران و ایران خودمان است.
خاطرات خیلی دارم میخواهم برای شما بگویم. جهانی نیست ها! این در حد تهران است. جهان جهان. عطشش خیلی بالاتر است. جهان یک چیز عجیبی است. دنیا آماده. یکی از رفقامان گفت جماعت. از این کشور آسیایی اینها. آمده بودند همین حرفهایی که ما توی راهپیماییهایمان به عنوان شعار میگوییم: «دوران نمیدانم مثلاً تکقطبی. اقتصاد به پایان رسیده. ابرقدرتی آمریکا فلان شده.» از ملت همینجوری کلهشان را میخورند. حوصلهشان سر میرود. پا میشوند میروند. جماعتی از هند و پاکستان اینها آمده بودند. به ما گفتند: «چند کلمهای صحبت کن.» من ماندم چی بگویم. بیانیههای راهپیمایی ۲۲ بهمن. اینها دو سه کلمه گفتم. اینها هی اینجوری نگاه میکردند، گریه میکردند، شعار میدادند. چیزی نداشت که. باورم نمیشود کسی تو دنیا از این حرفها بزند. دنیا این است. ببین ما چقدر حرف نرساندیم به دنیا. دنیا آماده است. دنیا یک گلوله آتش است.
یک وقت ماه مبارک رمضان بعد انتخابات سال ۹۶. حالا اگر خاطرات من خیلی دارم میترسم یکم بگویم. چون اینها حرفهای ممکنه گاهی جهانی باشد. بیرون دارد رد میشود این را گوش بدهد و جهانی فکر نکند، بگوید: «این هم شد مجلس حضرت زهرا.» ببین آمده بالا منبر چی دارد میگوید. «روایت بخوان. برای ۱۰ نفر گریه کنیم. بریم دیگر. به چند میلیارد چهکار داری؟» یک چیزی بگو به ۱۰ نفر. به مذاق ۱۰ نفر.
یک جوانی بود به ما علاقه داشت. مال شمال تهران بود. ماه مبارک رمضان پیام میداد. میگفتش که: «حاج آقا! من خیلی به تو مدیونم. خیلی به تو علاقه دارم اینها. من یک جهتی که خیلی به تو علاقه دارم و مدیونم این است که دوست دختر من خیلی دعاات میکند. دوست دختر من میگوید این حاج آقا تو را نمازخوان کرده. این حاج آقا باعث شده تو روزه بگیری.» خلاصه ذکر خیرت زیاد است. «ما پیش حاجخانم غیرواقعیمان خیلی ذکر خیرت را داریم.» بعد چند وقت پیام داده بود که: «آقا! ما به خاطر این فعالیتهای سیاسیمان داریم فحش میخوریم از رفقامان. بد صحبت میکند. تو باهاش صحبت میکنی؟» گفتم: «بگو بیاید اینجا ببینم چی میگوید.»
بعد آمد و یک تشری زد. آن پسره آمد – به قول امروزیها – آمد تو «پی وی». بعد دیدم که شروع کرد یکم مثلاً با گستاخی و توهین و اینها حرف زدن و یکم با هم اختلاط کردیم. ماه رمضان بود. اوایل ماه رمضان، پنجم و ششم. «مال کجایی؟» و گفت: «ما ونک مینشینیم و هیچ اعتقادی به هیچی هم ندارم.» و اینجوری اما بد هم صحبت میکرد انصافاً اولش. بعد یک کمی با هم انس پیدا کردیم و یکم صمیمی شدیم. و بعد کمکم دیدم که یک کمی دارد رگههای خوب توش پیدا میشود. گفتم: «خب فردا ماه رمضان سحر بود دیگر. نصفش.» گفتم: «من بروم سحری بخورم. تو نمیخواهی سحری بخوری؟» روزه را با «ز»اد مینوشتن، بلد نبود. «روزه واسه زنبور است.» حتی در این حد اطلاعات نداشت. «روزه نمیگیرم.» «من جای تو؟» «خانهام. اگر نماز بخوانم، روزه بگیرم، بابام من را میزند، پرت میکند بیرون.» بعد گفتم که: «خب حالا روزه که خوب است. همینجوری کم.» شروع کردیم صحبت کردن. گفت: «من فقط روزی سه تا پیتزا صبح، ظهر، عصر. یا ظهر، از شب. فکر کنم اینجور بهتر است. این بیشتر موافق با احتیاط است. این قول دوم.» «پیتزافروشی سر کوچه من باید سه بار با پیک واسم بفرست.» و اینها.
خلاصه یک کمی اختلاط کردیم. «میشود دست بگیرم از رو بخوانم؟» گفتم: «اشکال ندارد.» و شروع شد. باب ارتباط ما. آخرای ماه رمضان نرسیده بود که رفته بود ثبتنام کرده بود جزو مدافعان حرم. با آن رفیقش که اول آمده بود به من پیام داده بود. اسم آن یکی، آن رفیقی که اول آنجوری بود، عوض شد اسمش. معین بود. آن رفیقش که دوست دخترش دعا میکرد ما را، پیام داد که: «حاجی! این معین ازش خبر داری؟» گفتم: «چطور؟» گفت: «دیروز داشتم از سر کوچه رد میشدم. مسجد سر کوچه. صدای مکبر میآید خیلی شبیه صدای معین بود.» فحش میدهد به همه اینها: «مسجد شده بابا!» این یک طلایی بود تو نمیدانستی. بله! ما اگر این را ببینیم اول میگویم «اخ و تف!» و برمیگردانیم. بابا! خدا با این حرف دارد. پیغمبر با این حرف دارد. با همه کفار نجسی که دست خیر بهش بزنی باید بشوری هم حرف دارد. برای آن هم برنامه دارد. حالا دست بهش زدی بش. فکرش را هم بشوری. مواجه نشوی. «حزباللهیها دانشگاه که نباید بروند. دانشگاه کثیف است.» اخ! بعضیها دارند. من میدانم بالاخره سالها تو دانشگاه بودیم، کار کردیم. فضای دانشگاه را میدانم چیست. مشکلاتش را هم میدانم. ولی به بچهات بگو: «ببین! جهانی باش. دانشگاه که چیزی نیست. تو باید بروی دانشگاههای دنیا را عوض کنی.» «قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا.» حرف پیغمبر اکرم است. از ابوسفیان نمیترسد. میگوید بیا اینجا ببینم. «من با تو حرف دارم.» برای اونی که بچهاش را زنده به گور میکند، آدم میکشد، پیغمبر عوض کرده است.
پیغمبر کی بود؟ رو کیا کار میکرد؟ پیش پیغمبر گفتش که: «یا رسول الله! من یک کاری کردم خجالت میکشم به شما بگویم.» این معلوم میشود که این از پایینبرهای پیغمبر بود ها! مسجد پیغمبر، جلسه پیغمبر چه خبر بوده. کیا بودند؟ «چهکار کردی؟» گفتش که: «من یک سفری رفته بودم شهر دوری. و برگشتم. دیدم خانمم، خانمم باردار بود. و برگشتم. پرسیدم که چی شد؟ و گفت: بچهمان مرد.» دیگر پیگیری نکردم. هفت هشت سال بعد دیدم یک دختری تو خانهمان رفت و آمد میکند و اینها. «خیلی با خانم من گرم میگیرد و به همسایه نمیخورد این. خیلی با تو گرم است.» و اینها. «آخر گفت اگر قول بدهی کاری نداشته باشی اینها بهت بگویم. آن ۸ سال پیش بود که تو رفتی سفر، من باردار بودم. گفتم بچه را انداختم. این بچه من بود. دخترم ۸ ساله. دادم دست همسایه که تو این را نکشیاش. الان قول بده باهاش کار نداری.» گفت: «بهش قول دادم. گفتم کارش ندارم.» «شب که شد بچه را دستش را گرفتم، بردم تو بیابان. یک قبر. هی گریه کرد. هزاری کرد. خاک ریختم روش. زنده به گورش.»
پیغمبر بوده. بعد برگشت گفت: «حالا چهکار کنم یا رسول الله؟» میگوید حضرت خیلی گریه کردند و خیلی ناراحت شدند و فرمودند که: «مادرت با دخترش چه کرد؟» گفت: «نه.» «محبت کن که محبت مادر به حساب میآید. شاید کفاره بشود.» پیغمبر. این آدم واسش طرح دارد. با این هم حرف دارد. برای این هم برنامه دارد. این هم تو مسجد پیغمبر جا دارد. خیلی جالب استها! یعنی «رسول الله الیکم جمیعا.» پیامبر جهانی است.
نمیخواهم خیلی دایره جذب را دیگر گل و گشادش کنیم. «همه دیگر بیایند دیگر. دیگر شمر و عمر سعد و اینها هر کدام یک گوشه این هیئت باشند و عرقخوران آنور سرو کنند و اینور هم کازینو دیسکو و دیگر باشد دیگر. مجلس امام حسین است دیگر. ما محدودش نکنیم.» نمیخواهم اینجوری. از این حرفها ندارم. حالا ایشالا یک شب دیگر این هم وعدهاش را میدهم. یک شب دیگر عرض میکنم دو مدل اداره جهانی دنیا داریم. یک مدل، مدل غرب است. یک مدل، مدل پیغمبر است. مدل غرب، مدل جهانیسازی غرب، جهانیسازی بر مبنای غریزه است. همه غریزهها را فعال میکند. مدل پیغمبر بر مبنای فطرت است. این دو تا فرق میکند. یک مورد فطرت است، یک مورد غریزه است. ایشالا صحبت میکنم. گل و گشادش کنم. همه را راه بدهیم. نگاه جهانی را باید داشته باشیم.
پس پیغمبر، پیغمبر همه است. این دو سه تا آیه و روایت دیگر براتون بخوانم و بقیه حرفهام باشد برای شبهای بعد. سوره سباء میفرماید که: «ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا اکثر الناس لا یعلمون.» ما تو را برای همه مردم فرستادیم. اکثر مردم هم حرف تو را حالیشان نمیشود. ولی باز ما تو را برای همه مردم فرستادیم. محدودش نکن. از اول حرف تو جهانی است. سوره مبارکه فرقان: «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا.» پیغمبر آمده انذار کند همه عالم را، همه دنیا را، همه بشر را. برای همه حرف دارد. با همه کار دارد. همه کار دارد. این یک نکته.
بریم سراغ نکته بعدیمان. ما اگر میخواهیم جهانی فکر کنیم، من یک کد به شما بدهم. این را داشته باشید یادگاری. خیلی قشنگ. یک کلیدواژه است. اگر ما به این توجه داشته باشیم، هم جهانی میشویم، هم جهادی میشویم. آدمهایی که به این کلیدواژه نظر دارند، جهانی فکر میکنند و جهادی فکر میکنند. کلیدواژه است که همه بلدیم. خیلی هم ساده است. من میگویم بعد یک سری آیات را با هم یکجور دیگر بخوانیم. ببینیم چقدر این آیات متفاوت فهمیده میشود. گیاه و سؤال در این زمینه دارند. آیا تو با هم بخوانیم؟ خسته نشدن. آنهایی که آماده و سرحالاند یک صلوات بفرستند. «اللهم صل علی محمد و آل.» عرض میکنم. عرض اگر میخواهید بگویید مثلاً به اقتصاد برمیگردد که اقتصاد درست کنیم، حالا میگویم مشکلات به چی برمیگردد.
داشته باشید من را. یک کلیدواژه داریم. این واژه را اگر بهش توجه داشته باشیم، همه جهانی فکر میکنیم و جهادی فکر میکنیم. آن کلیدواژه چیست؟ واژه خیلی ساده: «زمین». ما باید با زمین کار داشته باشیم. باید زمین را نجات بدهیم. باید زمین را پاک کنیم. باید زمین را پر از عدل کنیم. اینهایی که گفتم همش روایت بود. همش مال چه دورانی است؟ اینها که گفتم مال چه دورانی است؟ دوران امام زمان. گفتند امام زمان که میآید چهکار میکند؟ زمین را پاک میکند. زمین را پر از عدل میکند. زمین.
کسی اگر تو نگاهش این باشد: «من باید زمین را آباد کنم.» نمیتواند جهانی فکر نکند و نمیتواند جهادی کار نکند. اگر کسی همه زمینش خانهاش بود، اتاقش بود، پشت میزش بود، این نه جهانی فکر میکند نه جهادی. فقط ریاست من حفظ بشود، رأی من نریزد دور. «بعد رأی بدهم.» همین بس است دیگر. حاج قاسم سلیمانی مرد بود. چرا اینجوری فکر نمیکرد؟ میخواست زمین پاک بشود. یادتان است؟ گفت: «مردم! من به شما میگویم سه ماه بعد خبری از حکومت داعش بر روی کره زمین نیست.» رضوان خدا بر تو مرد بزرگ. به کره زمین فکر میکردی. میخواستی کره زمین را نجات بدهی. امام زمان آدمهایی میخواهد که برای زمین دلسوزی کنند، برای زمین برنامهریزی کنند، برای زمین کار کنند. ما شعاع کارمان چقدر است؟ تا کجا باید تلاش کنیم؟ تا کجا باید فعالیت کنیم؟
دو تا وعده دادم در مورد دو تا سخنرانی. یک وعده دیگر هم بگویم. کلاً چهار شب دیگر مانده. سهتاش را دیگر رو کردیم دیگر. یک شب میخواهیم در مورد این صحبت کنیم. مرز آدمی که جهانی فکر میکند. اولین چیزی که باید زیر آبش را بزند، مرز است. یکی از بازیهای بزرگی که سر ما در آورده استکبار، این بازی از دست انگلیسیهای خبیث شروع شد. آمد تو کشورها مرزبندی کرد. تا اینجا ایران است، تا آنجا عراق است، تا اینجا افغانستان است، تا اینجا پاکستان است. «مرزت را داشته باش. دخالت تو کشور دیگر نکن.»
بعد تو اروپا اصلاً چیزی به اسم مرز نیست. از سوئیس وارد بلژیک میشوی، میبینی تابلو زده: «ورود شما را به بلژیک تبریک عرض میکنیم.» مثل استان خراسان رضوی است. داری میآیی اسم استان خراسان. اروپا همش یک تیکه است. خاورمیانه را تیکه تیکه کردند. مرز درست کردند که تو جهانی فکر نکنی. من و جهانی فکر کنم. اتحادیه اروپا، بانک جهانی پول، سازمان تجارت جهانی، سازمان بینالملل، ناتو، همش جهانی جهانی جهانی. بعد به تو که میرسد قضیه برعکس است. «چهکار داری به لبنان؟ چهکار داری؟ ایرانت را داشته باش. تو مرز از کجا آوردی؟ مرز از کجا آمد؟» الان مرز مثلاً مشهد، نیشابور. مثلاً بیایند مرز بگذارند: «از اینجا مشهد است. از آنجا نیشابور. مشهدیها تو کار نیشابوریها دخالت نکنید.»
بعد باورمان هم آمده. مرزها، بدبختی را ببینید. این دین جهانی پیغمبر را نابود کردند با این مرزبندیها. بزرگترین مانع برای اینکه ما بتوانیم حرف جهانی بزنیم و جهانی فکر کنیم، مرز است. «ایران خودتان را حالا فعلاً آباد کنید.» «ایران خودمان را از کجا درآوردی؟ ما زمین خودمان را آباد میکنیم.» کی به تو گفت؟ «ایران خودمان را بزن تو دهنش.» چطور آمریکا بامزه است! میگوید: «من قاسم سلیمانی تو را کشتم. قاسم سلیمانی تو عراق چهکار میکرد؟» آخه فلانفلانشده! «این بغداد ما است. تو اینجا چهکار میکردی بزنمت؟» «زمین ما است.» آچمز. ول کرده. گارد ندارد. راست میگوید دیگر. «زمین اینها است. بدهید دیگر. دعوا راه نیندازید. جنگش نکنید.» «جنگش نکنید.» یعنی چی؟ دیگر یک گوشه به ما دادند. یک طویله دادند که نرویم که هر وقت هم احساس کنیم داریم شاخ میشویم میآیند همه را قتلعام میکنند. ولی فعلاً زمین اینها است. اینجا مال آنها است. طویله دادند. این نگاه نمیگذارد امام زمان ظهور کند. این نگاه مانع ظهور است. این نگاه به درد امام زمان نمیخورد.
زمین، زمین ما. ما با امام زمان میخواهیم زمینمان را نجات بدهیم. ما برای زمین فکر میکنیم. بعد جهادی کار میکند. جهادی کار میکند. ما با یک زمین مواجهیم. یک وقت رفته بودیم مکه بگویم و دیگر بریم کمکم تو روضه. خیلی حرف این ساختمان رو که پشت کعبه ساخته بودند. من به این فکر میکردم، گفتم: «خدایا! اینها هم دارند برای ما کار درست میکنند.» ما کم کار تو ایران داریم؟ فردای ظهور امام زمان باید این را هم خراب کنیم. چقدر زمین ما باید برویم آباد کنیم؟ تازه این عربستان است. آفریقا را هم باید برویم آباد کنیم. اروپا را باید دست بگیریم. کانادا، آمریکا. چقدر کار داریم.
بعد به ما گفتند: «همین دانشگاه و اتاقی که هستی را سفت بچسب. از هیئت علمی درت نیاورند. دفترت را ازت نگیرند.» ما هم قانع. همین را سفت چسبیدیم. «حرف نزنیم. اینجا بیرونم، بیرونت کنند. به درک. تو مال جهانی.» فاطمه زهرا نمیگفت: «من فقط مردم مدینه را داشته باشم، با من خوب باشند.» گفت: «مردم مدینه به درک! من با جهان کار دارم.» مردم مدینه! «من اجازه نمیدهم باخبر بشوید قبر من کجاست. نمیگذارم از تشییع جنازه من باخبر بشوی. از شهادت من باخبر بشوید. من کاری میکنم جهان بفهمد من با دنیا حرف میزنم. من با تاریخ حرف میزنم.» عظمت فاطمه زهرا بعد مدینه و کوچه و محله و اینها فکر نمیکرد. خیلی بزرگ بود. گفت: «من یک کار میکنم در طول تاریخ هرکی میآید به سؤال بیفتد.»
سر کلاس به جوانهای دانشجو میگفتم، میگفتم: «بالاترین دلیل این را داشته باشید. با این بریم تو روضه.» گفتم: «بالاترین دلیل برای حقانیت امیرالمؤمنین در طول تاریخ همین یک ماجرا است. نه حدیث غدیر آنقدر ازش کار میآید، نه آیه مباهله آنقدر ازش کار میآید، نه حدیث منزلت، نه استدلال ها، نه کتاب الغدیر علامه علامه امینی. همه اینها محترم. همه اینها روی سر ما جا دارد. یک ماجرا است در طول تاریخ شیعه را نگه داشته: قبر مخفیانه فاطمه زهرا.» هر روایتی بیاوری میشود یکجوری توش انقلت کنند. یک کلمه. اگر فاطمه زهرا خلافت غیر علی را پذیرفته بود، چرا اعلام نارضایتی کرد؟ چرا نگذاشت تشییع جنازهاش کنند؟ چرا نگذاشت جنازش نماز بخواند؟ از چی ناراحت بود؟
همه کسانی که تو آن دوره بودند قبرشان معلوم است. تا کسی که مؤذن بوده، غلام بوده، بچه کوچک کی بوده. دختر پیغمبر اکرم روز ۹۰ روز بعد پیغمبر از دنیا برود، هیچکی نداند قبر او کجاست؟ برای چی؟ فاطمه زهرا اعلام نارضایتی دارد میکند. با دنیا، با تاریخ، با جهان، با همه دارد صحبت میکند. مردم مدینه حرف او را نمیفهمند، اشکال ندارد. «من یک کار میکنم دنیا بفهمد.» فاطمه زهرا جهانی فکر میکند. جهانی کار میکند. جهادی کار میکند. میخواهد زمین را زنده کند. مردم زمین را آگاه کند. با مردم زمین حرف بزند. هرکی میآید میگوید: «این پیغمبر شما که آنقدر مردم دوستش داشتند، بچهای هم داشت یا نه؟» میگویند: «بله. یک دختر کلاً از دار دنیا داشت.» میگویند: «خب چه خوب. پیغمبر شما که همچین گنبد و حرمی دارد حتماً از دختر او هم یادگاری مانده.» «شرمنده. هیچ قبری از ایشان نیست.»
برای چی؟ چون نارضایتی داشت. بعد از پیغمبر همه به حس کنجکاویشان فعال میشود. به سؤال میافتد. فاطمه زهرا تاریخ و چی بگویم؟ هزار ساله. ۱۴۰۰ ساله دارد حرف میزند با همه. هر آدمی که وجدان بیدار دارد، مخفی. با خودت فکر کردی کار جهانی را ببین. الان میگویند مثلاً طرف اعتصاب میکند تو زندان. اعتصاب که میکنم میگوید جهان حرف من را میفهمد. جهان به شور میآید. قبل از همه این کارهایی که الان مد شده، چند قرن مد شده! فاطمه زهرا اعتصاب کرد. حرفش را به کل دنیا رساند. مگر چه ابزار و امکاناتی داشت فاطمه زهرا؟ یک بدن لاغر نحیف بیجان. یک خانمی که «لا اله الا الله». یک خانم مصیبتزده ماتمدیده که پدر از دست داده. باردار بوده. بچهاش را بین در و دیوار کشتند. «لا اله». نمیخواهم. دوست ندارم بیمقدمه وارد روضه بشویم. ولی چه کنم.
خانمی که بین کوچهها سیلی خورده، تازیانه خورده، لگد خورده. جوهری برای صدایش نمانده. میخواهد راه برود دست به دیوار بگیرد. هیچ دیگر امکانی براش نمانده بخواهد کار بکند. این فاطمه جهادی جهانی میگوید: «هیچ امکانی برام نمانده. با قبرم جهاد میکنم. علی جان! برای تو با جنازهام برای تو جهاد میکنم.» دیدید حاج قاسم سلیمانی با این جسد متلاشی. چه مقایسهای؟ امروز دیدید نماز رهبر انقلاب چه جگری سوزاند. حال آقا را دیدی توی این نماز؟ چه حالی بود. «یار از دست داده. سردار از دستت.» من با خودم میگفتم این اولاد امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا که آنقدر صلابت دارد، آنقدر مقتدر در برابر، در برابر دشمن، وقتی اینجور کنار تابوت حاج قاسم جلوی دوربین بیتاب شده. امیرالمؤمنین کنار تابوت فاطمه تو دل شب وقتی هیچکس نبود، سر گذاشت به چوبه تابوت، چه حالی داشت که در نهجالبلاغه نقل میکند. رو کرد به قبر رسول الله، صدا زد: «یا رسول الله! قل عن صفیتک.» «آقا! امانم بریده شد.» «بعد طاقتم گرفته شد.»
امیرالمؤمنین جنگها دیده. بدر دیده. احد دیده. احزاب دیده. از پا در نیامده. در خیبر کنده. این علی است. صلابت. ولی کنار تابوت فاطمه گفت: «خدایا! میدانی پا ندارم بلند شوم بروم. جان ندارم بروم.» «اما لیلی.» خدایا! «میدانی دیگر زندگی علی همه روزها شب شد. شباش هم بیخوابی شد. دل علی غصهدار شد.» اینها حرفهای امیرالمؤمنین. چی کشید فاطمه زهرا؟ ولی فاطمه با این مظلومیت و غربت، حرف علی را به تاریخ رساند. کار جهانی را برای علی انجام داد. «لا اله الا الله».
این هم بگویم. عرض من تمام. فاطمه زهرا خیلی چیزها را پنهان کرد. رسالت جهانی داشت. مدیریت کرد فاطمه زهرا. نگذاشت علی از خیلی چیزها باخبر بشود. کیست فاطمه تو خانه؟ رو را میگیرد، نمیگذارد از صورت او علی باخبر بشود. از دست او باخبر بشود. یک سری مظلومیتها را با خودش برد. مدیریت کرد صحنه را. علی بتواند رو پا باشد. علی آسیب نبیند. خیلی چیزها را به علی نگفت.
یا صاحب الزمان! آمادهاید امشب روضه بخوانیم؟ امیرالمؤمنین به بچهها فرمود: «برید بیرون از این اتاقی که میخواهم فاطمه را غسل بدهم.» به بچهها هم فرمود: «پشت در مینشینید. آستین به دهان میگیرید.» این عملیاتی است که فاطمه زهرا طراحی کرده. مردم مدینه نباید باخبر بشوند از شهادت فاطمه و تشییع پیکر فاطمه. «مادرتان اینجور خواسته. گریه خواستید بکنید آستین. صدا نباید بلند شود.» بچههای یتیم پشت در نشستند. امیرالمؤمنین آب گرم کرد. به اسماء فرمود: «من غسل میدهم.» فاطمه زهرا وصیت کرد: «علی جان! من خودم لباس تمیز پوشیدم. لازم نیست لباس از تن من بیرون بیاوری. با همین لباسم غسل بده.» طراحی مادر را ببینی. «فاطمه جان! فکر همه جا را کردی. فکر این یک دانه را نکردی.» یک وقت دیدن امیرالمؤمنین همینجور که داشت غسل میداد دست مبارکش کنار بازو. با سر به دیوار میزند. «آقا جان! شما به بچهها گفتید گریه نکنند. آرام باشند. خودتان اینجور.» محمود اسما: «نگو دستم رسید به بازویت.» من هم کرده. «این دست اینجور ورم کرده بود. فاطمه به من نمیگفت.»
یا فاطمه الزهرا، یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول، یا سیدتنا و مولانا توجهنا و و توسلنا بک إلی الله و قدمناک حاجاتنا. یا ...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول
عنصر جهادی جهانی
جلسه سوم
عنصر جهادی جهانی
جلسه چهارم
عنصر جهادی جهانی
جلسه پنجم
عنصر جهادی جهانی
جلسه ششم
عنصر جهادی جهانی
در حال بارگذاری نظرات...