
جلسه اول - بخش اول : ماجرای پر فراز و نشیب کتابی درباره اینستاگرام
این دوره جذاب، سفری است از فلسفه تا فقه، از تاریخ اهلبیت (علیهمالسلام) تا دنیای پرهیاهوی اینستاگرام و تیکتاک. در این جلسات پرده از حقیقت رسانه برداشته میشود؛ جایی که «وسواس رسانهای»، برندسازی دینی، و خطر مصرفزدگی به چالش کشیده میشود. با مثالهایی زنده از پرچم امام حسین (علیهالسلام) تا ماجرای امام جواد (علیهالسلام)، نشان داده میشود که رسانه فقط ابزار نیست، بلکه میدان نبرد روایتهاست. این مجموعه راهی است برای فهم عمیقتر دنیای امروز و نقش ما در آن
نگاه فلسفی و جامعهشناسانه به اینستاگرام
تفاوت جامعه مؤمنانه و کافرانه در اندیشه علامه طباطبایی
نقد سلبریتیها و اینفلوئنسرها بهعنوان پیامبران دنیای جدید
مسئله سطحیسازی و عوامزدگی در کتابهای دینی
بررسی برنامه «عصر جدید» بهعنوان بازتاب فرهنگ اینستاگرامی
بحران استعدادیابی و تبدیل آن به استعدادسازی نمایشی
ضعف نظام آموزشی و ارتباط آن با رسانه و فرهنگ
لزوم امتداد سیاسی و اجتماعی فلسفه در فضای رسانه
خطر نگاه اضطراری و کوتاهمدت در سیاستگذاری فرهنگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی قوم الظالمین.
تبریک عرض میکنم ایام شریفی را که پشت سر گذاشتیم: عید سعید غدیر، عید مباهله، نزول هل اتی، حاتمبخشی امیرالمؤمنین. انشاءالله که نهایت بهره را از این ایام برده باشیم.
بحثی را که امروز قرار است خدمت عزیزان داشته باشیم، درباره کتابی است که بیشتر این مجلس، مجلس ختم این کتاب است؛ نه مجلس گفتگو در مورد کتابی که حالا بناست انشاءالله چاپ بشود. یک سالی است که بناست چاپ بشود. ظاهراً دوستان متن این کتاب را بین برخی عزیزان پخش کردهاند.
از عزیزان، چه کسانی متن را دیدهاند؟ کتاب را دیدهاند، خواندهاند یا دیدهاند؟ یک مقداری خواندهاید؟ ۵۰ درصد دیدهاند؟ یا ۵۰ درصد کتاب را خواندهاند؟ خب، قاعدتاً کسی نظر مثبت ندارد. نظرات منفیتان را بگویید. اول کار ببینیم چه حرفی در مورد کتاب هست، بعد وارد گفتگو شویم و از سخنرانی سنگین بپرهیزیم.
حالا میخواهید اول ماجرای کتاب را برایتان بگویم؟ حوصله دارید یا نه؟ به دردتان میخورد این حرفها یا وقتتان تلف میشود؟ آخه ماجرایش مفصل است. میترسم وارد درد دل و روضه بشود و دیگر واقعاً [بحث اصلی] قطع شود و ما روضهخوان بشویم.
ولی ماجرای کتاب را خدمت شما عرض کنم که این کتاب، چهارمین کتابی بود که قرار بود از ما چاپ شود. آن سه تای قبلی، خودش یک روضه مفصل دارد که به همین مناسبت، باید در همین جلسه، دوباره نوبت برگزاری مجلس ختم آن سه تا را داشته باشیم. ماجرای آن سه تای قبلی هم این بود:
ما بنا نداشتیم حالا حالاها آثار قلمیمان در وادی چاپ بیفتد. تفسیری از سوره مبارکه بقره را آقای جوادی مینوشتیم؛ یک تفسیر برای سوره مبارکه بقره نوشت. متنهایش هم الان هست، یعنی آن فایل دستنویسش در قم هستش. ما بنایی به چاپ کتاب و اینها نداشتیم حالا حالاها.
یک دورهای ما در مازندران، بنا به اصرار برخی دوستان و عزیزان، یک کلاسی گذاشتیم. در آن دورهای بود که ما یک سری کارهای تلویزیون و رسانهای اینها کرده بودیم. رفقای مازندران که بچههای خوشذوق و با دغدغهای هم هستند، عمدتاً اصرار کردند، گفتند: «آقا یک دوره برای رفقای طلبه بگذارید؛ دوره رسانهای». ما این دوره را برگزار کردیم و امام جمعه محترم آنجا، شیخ حسن آقا روحانی –که ایشان حسن روحانی خوبمان است، ایشان که خیلی بزرگوارند و به ما خیلی لطف دارند– بابل، ایشان فرمودند که من هزینهاش را میدهم این چاپ بشود.
کتاب اول چاپ شد و از کتاب اول، خیلی از مطالب ماند. ایشان گفت: «جلد دومش هم آن را چاپ کنیم». کتاب اول اسمش «پیغمبر» شد، دومی شد «پیغمبر مجازی». این دو تا به هزینه ایشان چاپ شد. بعد یک سری از بحثها هم ماند. دوره بعدی، سال بعدش، آن مجموعه، کلاسی برگزار شد. این شد «سازمان پیغامبری». این را دیگر هیچکس واسطه نشد که پول بدهد چاپ بشود. هیچکس هم قبول نکرد و مسئولیتش را به عهده نگرفت که چاپ بشود.
جلد یک کتاب، البته فضا فضای طلبگی بود، ولی کلاً اونی که مد نظرمان بود این بود که یک کسی که میخواهد در فضای رسانه کار بکند، چه چیزهایی را باید مد نظر داشته باشد. آن جلد یک کتاب این بود که اصلاً کسی اگر میخواهد وارد عرصه تبلیغ و رسانه و اینها بشود، هویت کسی که میخواهد وارد این فضا بشود باید چه باشد؟ چه ابزارهایی را باید داشته باشد؟ از سلاح اخلاقی، عملی، علمی و مانند آن.
جلد دو کتاب در مورد این شد که عرصههایی که حالا آن آدمی که ساخته شده میخواهد بیاید کار بکند، چه عرصههایی است؟ ابعاد مختلفش را گفتیم؛ یک بخشش هم فضای مجازی. جلد سوم کتاب این شد که حالا تکی نباید کار بکند، باید تشکیلاتی کار بکند. این شد بحث کار سازمانی.
این سه تا رفت. بعد دیگر رسیدیم به اینکه حالا در هر فضا و عرصهای بخواهد کار بکند. این دوره بعدی بود که اینجا، مشهد، برای یک سری از دوستان کلاس داشتیم در مورد کل فضای مجازی صحبت بشود. من عرض کردم که در فضای مجازی، اینستاگرام از همه مهمتر است؛ هم اثرش بیشتر است، هم خطرش بیشتر است به نسبت بقیه. و از نکات بامزه و واقعاً جالبانگیزناک و فوقالعاده این است که همه این مسنجرها فیلتر هستند، این یک دانه فقط باز است. نکته خیلی –میگویم– با تعجب برای خودم دوباره مرور میشود که چطور میشود در این مملکت که توییتر فیلتر باشد، اینستاگرام باز بشود؟ واقعاً یک اتفاق عجیب غریب و خارقالعادهای است.
بعد در مورد اینستاگرام شروع کردیم به گفتگوها و مطالبی را داشتیم. رفقا، مجموعهای که دیگر حالا چون میخواهم [مطالب] محفوظ باشد، یک سری مسائل، مجموعهای که دستاندرکار بودند، خوششان آمد. گفتند که این باید چاپ بشود. من به اینها گفتم که اگر واقعاً بنا دارید چاپ بکنید، ما این را بدهیم پیادهسازی بشود؟ گفتند: «آره، شخصی داریم.» پیادهسازی شد.
بعد حالا ماجرا مفصل است؛ دیگر نمیخواهم واقعاً روضه بخوانم. این عزیزان وقتی که ما هزینهاش انجام شد و اینها، گفتند: «نه، ما بنا نداریم چاپ کنیم.» آن موقع کتاب ۸۰ صفحه بود. بعد با یک مجموعه دیگری در همین مشهد مقدس صحبت شد. نه، خیلی استقبال کردند، گفتند: «بده ما چاپ کنیم.» یک مجموعه دوم، کتاب را گرفت. خدا حفظ کند این دوست عزیزم، آقای مهندس فاطمی را که حالا امروز هم نیست، که همه کارهای ما، الان ما در این فضای مجازی اینها، دیگر عملاً همه را – و اینستا نمیدانم، توییتر و تلگرام و ایتا و سروش و همه اینها– دست یک تعدادی از رفقاست. ما گاهی متنی را برایشان میفرستیم، بعد خودشان توییت میکنند. خود رفقاست.
ایشان گفت که بده من از دوستان طلبمان است، مهندس امیرکبیر، گفت: «آقا من این را فهرستش میکنم.» مرتب مرتب کرد. دادیم به این مجموعه دوم. گفتند: «چاپش میکنیم.» بعد یک مدتی، بعد چند ماه گفتند که یک دعوایی بود بین یک فردی با یک مجموعهای. آن مسئول آن مجموعه باید کتاب را میگرفت و تأیید میکرد که چاپ بشود. برای اینکه روی این اینوریها را کم بکند و این کتاب مال اینوریها به حساب میآمد، ابزار خوبی شد که بخواباند توی صورت اینها. کتاب، حالا میگویم، ماجرا دارد. حالا آقای شریف هم بیاید، یک ماجرای آخر دارد که این یک روضه آخر است.
هیچی دیگر. بعد چند ماه به ما گفتند که این را چاپش نمیکنید. ما با یک نشر معتبر و معروفی که اینجا هم ربطی بهش دارد و اینها – و کاری نداریم، گذرا باز کنیم– عرض کنم که دوستانی بودند، رایزنی کردند. اینها اول دیدند و خیلی پسندیدند. متن اول کتاب ۸۰ صفحه بود؛ اینها خیلی خوششان آمد و یک سری پیشنهادها دادند. گفتند که اینها عملی بشود، اینها حذف بشود، ما این را چاپش میکنیم. این را دادند؛ ما کتاب ۸۰ صفحهای را دیگر نشستیم پایش و نوشتیم. تبدیل شد به کتاب ۳۰۰ صفحهای و یک وقت عجیب غریب و یک سرمایه، خلاصه، همهجانبهای آمد پای کار. وقت گذاشتیم، نشستیم مفصل. بعد که کار را عرضه کردیم، اینها گفتند: «ما چاپ نمیکنیم.»
خلاصه، ماجرا مفصل است. بنا کردیم این را در فضای مجازی منتشرش بکنیم. گفته بود: «سه تای قبلی که هم هزینه شد و هم دست کسی نرسید، لااقل هزینه شده دست یکی برسد.» به محض اینکه در فضای مجازی گذاشتیم، چند تا نشر معروف دوباره گفتند که این را برش دار، ما چاپ میکنیم. دوباره برش داشتیم. خبری از آنها نشد که چاپش کنند.
رفقای ما که خدا حفظشان کند، واقعاً رفقای قمی همیشه کمککار بودند و دلسوز بودند. حجتالاسلام دکتر موسویمقدم که از رفقای خیلی خوب است، از ایشان باید تشکر کنم، خیلی حق دارد. دیگر کتاب ایشان «آتش به اختیار» خودش همه کار کرده. در قم، مجموعه مؤسسه امام خمینی آمد پای کار و کتاب را گرفتند، صفحهبندی کردند و مرتبش کردند. داشت میرفت زیر یکی از آن نشرهای معتبر. دوباره زنگ زدند: «ما میخواهیم چاپش کنیم، شما هر کاری کردی دست نگه دار.» کتاب یک روز مانده بود که چاپ بشود؛ دست نگه داشتیم. این نشر معتبر دو ماه است بهش میگوییم چی شد؟ میگوید: «فعلاً خبری نیست.» و عملاً این ور کامل، و بنای هم ظاهراً برای چاپ کتاب.
من این را بگویم برایتان نیست، آقای شریف. این آخر روضه کتاب. عزیزان داده بودند به خانه. امروز پرسیدم که آقا چی شد؟ گفتش که: «از وقتی که این کتاب آمد توی گوشی من، گوشیام سوخت.» گفتم که این کتاب خیلی با برکت است! هر جا که رفته واقعاً یک انقلاب و یک غوغایی به پا کرده و دلهایی را آتش زده، هر جا که رفته! آره، همین دیگر. بله، صفحهاش را خواندم، سوخت. این ماجرای کلیت روضه این کتاب که مجلس ختمش امروز برگزار میشود.
و من هم بنا نداشتم حالا عزیزان گفتند در مورد کتاب بحث یا جلسهای باشد؛ چون من هشت بار تقریباً کتاب را از صفر هی نشستم مرتب کردم. حالا ماجرا باز ادامه دارد، حالا بیش از این است. بعد گفتم: «بعد اینکه این کتاب را برگرداندند، گفتند که باید یک بخشش حذف بشود.» ما یکسوم کتاب را حذف کردیم. گفتم: «از این مقداری که مانده، نصفش باید حذف بشود.» باز نصف کتاب را حذف کردیم، فرستادیم. الان دو ماه است میخواهم خبر بدهد. خلاصه، ماجرای خیلی عجیب غریبی داشته این کتاب. تا اعماق وجود آتش زده، ولی برای خودمان خیلی اتفاق خوبی بود، تجربه خوبی بود.
اولاً که آدم در این جور موقعیتها دوست و دشمن خوب میشناسد. این بخش کار، بخش خوبی بود. ما هم توقع از کسی نداشتیم و کمکی هم نخواستیم. میشد از نهادهای مختلف کمک گرفت، ولی اقدامی نکردیم؛ چون بنایمان این نبوده، روش اساتید و بزرگان و اینها آدم نمیبیند خودشان را بیندازند جلو، بگویند: «آقا این را ما نوشتیم و بیاییم هی تبلیغ کنیم و کار کنیم.» نه، به قول قدیمیها: «آن است که خود ببوید.»
و فضای کتاب به این نحو بود که ما بنا داشتیم یک کتاب درسی در فضای مجازی نوشته بشود و آکادمیک هم باشد. بیاییم در بحث کتاب. یکی از ضعفهای جدی در فضای کتابهایی که ما مینویسیم و کارهایی که ما میکنیم این است که یکی از نقاط قوت جدی توی فضای آکادمیک غرب –گشتی بزنید میبینید– که کتابهای غربی مسائل به شدت جزئی و موردی است. یک کتاب ۳۰۰ صفحهای برای یک مورد: «چگونه کودک پسر سه ساله خودم را از پوشک بگیرم؟» عالی!
و کتابهای ما خودِ خودِ خدا! تمام! هی میرود بالا مطالب ما، هی میرود بالا. مطالب غربی هی میآید پایین. مال کل اسلام در ۵ دقیقه ۳۰۰ صفحه، سر و ته اسلام، کل اهل بیت ۵۰ کلمه. هی میرود بالا. آنها کامل جزئی میشود و این از نکات مثبت است.
یک درسی را مشهد دو سال پیش شروع کردیم که حالا واقعاً دیگر روضههایمان یکی دو تا هم نیست. ما دیدیم یکی از مسائلی که آقا مطرح کردند و این زمین مانده، رفقا میگفتیم آقا الحمدلله فدایی کف میدان زیاد دارد، یعنی الان اعلام کنی ده نفر میخواهم، از این خشکشان بزند ۸۰۰ نفر صف بستند: طلبه و دانشجو، همه آماده. ولی یک خط علمی که میدانی هیچ خبری نیست!
یک جمعی از رفقا که حالا آن هم باز از آنها در واقع اصرار داشتند، گفتند: «آقا یک درس فلسفهای شما مشهد بگذار.» تبدیل به یک خاطره دیگری شد. درس فلسفه گذاشتیم. گفتم: «من درس فلسفه اگر بخواهم نمینشینم باز یک چیزی مثل بقیه درسها از توش در بیاورم.» یک خطی را آقا مد نظرشان بوده، از دهه ۷۰ چندین بار گفتند: «آن هم امتداد سیاسی اجتماعی فلسفه.» برداشتم که بخرم، کتاب قدیمیام است. بعد گفتم: «این را بنشینیم کار بکنیم.»
فلسفه صدرایی بخواهد بیاید بشود شعر برای بچهها سرود، فیلم، سریال، آهنگ. که درس ما هم شروع شد و بعد حالا به لطف برخی عزیزان، آنجایی که بود تعطیل شد و بعد با بعضی رفقای دیگر ادامه دادیم. ما دیدیم که خیلی فضای خوبی است، بنشینیم در فضای رسانه، مبانی را بکشیم آنجا، مطرحش بکنیم. یعنی فلسفه صدرایی بخواهد بیاید در فضای رسانه حرف بزند، تحلیل بکند، بگوید این عکسی که شما دیدی الان چه اتفاقی افتاد؟ این دیالوگی که الان رد و بدل شد، در عالم چه اتفاقی افتاد؟ و واقعاً هم حرف دارد فلسفه صدرایی.
عرض کنم خدمت شما که این حرفهای ما قبل از این بود که آقا مجدد پارسال –یا امسال بود– یک بحثی مطرح کردند. گفتند که من در نمایشگاه کتاب یک کتابی را دیدم که فلسفه غرب را به فوتبال ربط داده. خاطرتان هست این را؟ امسال گفتند. کتاب خوبی هم هست، مال تدریچارت، «ذهن زیبا، بازی زیبا». نمیدانم اینجا دارم کتابش را یا نه. ۵۰۰ صفحه از کتابش از نیچه و عرض کنم خدمت شما که ارسطو، افلاطون، فلاسفه اخیر، آمده جزئیات مسائل فوتبالی را تطبیق داده است. مثلاً چرا شما از بازی کریس رونالدو خوشت میآید؟ نظر نیچه چیست؟ خیلی کتاب فوقالعادهای است، واقعاً بینظیر است. مقدمه میگوید: «میگوید که من عاشق فوتبال و فلسفهام. این دو تا با همم. فوتبال نگاه میکنم، فلسفی تحلیلش میکنم و میروم سر کلاس.» فلسفه را این شکلی به کلاس فلسفه خشک، این شکلی جذاب میکند. بحث جالبی دارد.
ما آمدیم یک کم ماجراهایی که سرمان در آمد، عرض کنم که فضای کلی کتاب البته فضای فلسفی نیست. اینستاگرام را از ابعاد مختلفی رویش کار کردیم. حالا خیر، آنقدر حرف دارم، نمیدانم واقعاً از کدام زاویه وارد بشوم. نمیدانم بروم سراغ محتوای کتاب؟ از بیرون اهمیت نوشتن یک همچین کتابهایی را بگویم؟ بروم در فضای نقد کتاب؟ سؤالاتی که در مورد کتاب است را جواب بدهم؟ واقعاً نمیدانم. حالا یک کمی باید دوستان هم با شبهه و سؤال و اینها ما را درگیر کنند، بحثمان پیش برود.
ما دیدیم که خیلی حرفها را شما وقتی که میآیی جزئی میکنی، خیلی حرفهای کلیت را راحتتر میتوانی بزنی. ما خیلی حرفها را فقط کلی [میگوییم]. اشکال جدی که در بحثهای ما مطرح است، یعنی اهل بیت را به صورت کلی میگوییم، قرآن به صورت کلی، روایت به صورت کلی. کلاً دنیا و آخرت، کلاً دین، کلاً بندگی. کلاً آقا! شما بیایید آب را نشان بدهید، همه آن حرفها را روی این پیاده کن. به من بگو. به من بگو خیلی اتفاق ویژهای میشود.
البته پیدا میکند. این است که بحثها فولکلور میشود، بحث سطحی و خیابانی و بازاری میشود. معمولاً کتابهای دینی ما وقتی سادهسازی میشود برای مردم، به شدت کتابهای عوامانه و عوامزدهای است. «صد گنج معنوی»، «نمیدانم این ذکرها را بگو بختت باز میشود و این کارها را بکن چی چی میشود.» اینها میشود کتابهای عمومی. یا باید کتاب فلسفی باشد یا عمومی که میشود اینها. نمیشود فلسفه را بازاری کنیم. فلسفه را [عمومی] میکنیم برای اینکه فلسفه را عمومی کنیم. شما نیاز داری به پدیدههایی که همه با آن درگیرند و الان یکی از رسانههایی که همه دنیا درگیرند با آن، اینستاگرام است دیگر.
ما در ایران تلگرام [یک] برند است، در دنیا که تلگرام برند نیست. توییتر هم باز مشتریاش در حد اینستا نیست. رتبهبندی الان، الانش را خبر ندارم که رتبهبندی بعد فیسبوک کدام است؟ آقا اول فیسبوک است دیگر در رسانههای دنیا. بعد واتساپ، بعد اینستا. خلاصه، خیلی حرفهای بینالمللی میشود با اینستاگرام زد. بعد شما یک منظومهای را میتوانی ارائه بدهی که این منظومه را وقتی طرف گرفت، خودش میتواند هزار جای دیگر تطبیق بدهد؛ به تلگرام، به توییتر، به چی، به چی، به چی.
این منظومه ابعاد مختلفی دارد. یک بخشش نگاه هستیشناسی شماست. یک بخشش انسانشناسی است. یک بخشش جامعهشناسی، یک بخشش روانشناسی، یک بخشش سیاست، یک بخشش اقتصاد. ما سعی کردیم یک گوشههایی از این مباحث را به صورت کلی، آن هم با تکیه بر نظرات امام و علامه، خصوصاً این دو نفر، مطرح بکنیم. در این کتاب بیش از ۱۵۰ تا ارجاع مستقیم ما فقط داریم در این ۲۰۰ صفحه. ولی کار سنگین مطالعاتی و پژوهشی روی این کتاب انجام شد. البته این آقای فاطمی اسمش را آوردم، خیلی زحمت کشید، خیلی کمک کرد و بعضی فصلها را ایشان مفصل نشست کار کرد. مثلاً آن فصل اعتیاد را هم خود بنده یک کار مبسوط و مفصلی رویش انجام دادم، هم ایشان. نتیجه و جمعبندی شد.
حالا دوستان میگویند متن چرا سنگین است. ما شاید شما باورتان نشود، مثلاً شاید یک کتاب ۲۰۰ صفحهای را توی یک پاراگراف خلاصه میکردیم، یعنی کاری که انجام شد این بود. برای بخشی از اینکه من دلم خیلی سوخت که این کتاب آخر این جور نفله [شد]. همینش بود. خیلی روی این کتاب کار شد، مفصل کار شد، خیلی زحمت کشیده شد روی کتاب. مثلاً ما در بحث جامعه، بعد یک سری مباحث، مباحث فوقالعاده نو و جدیدی بود که خیلی جای کار داشت این حرفها.
حالا برخی از آن حضراتی که کتاب را خواندند و باید مثلاً در فضای چاپ کتاب کمک میکردند، اصلاً ذهن [شان به اینجا نمیرسید]، حق هم دارند. بازار چه شکلی کتاب را دست بگیرد؟ ما برای بازار ننوشتیم، نمیخواهیم فروش برود. این کتاب به عنوان یک مدل نوشتاری، یک سبک، [بیان میکند که] به این پدیدهها و این مسائل میشود این سبکی نگاه کرد.
بعد گفتم: «شما در این کتاب ما یک کلمه حرام نمیبینی.» با اینکه معمولاً طلبه از فضای دینی وقتی میخواهد این رسانهها را نگاه بکند، عمده درگیری و دغدغهاش به حلال و حرام و مرز شرعی و اینهاست. ما اصلاً مرز شرعی نداریم. یک کلمه هم از فتاوای فقها در همه منابع متونی که استفاده کردیم، یک کلمه نیاوردیم. یک کلمه با فتوا نداریم. اصلاً نگاه، نگاه فقهی نبوده. مسئله تحلیل متن، فلسفی بوده. پدیدارشناسی در فضای ساختار عالم بوده. اثری که در هویت شما، در تمدن شما، در فرهنگ شما، شخصیت شما، اینها برایمان ملاک بوده است.
یا این باعث میشود که نمیدانم بعضی رفتارها عادیسازی میشود، روابط دختر و پسر فلان میشود. یک کلمه از اینها نگفتیم. در کل کتاب یک بار کلمه حرام آمده؛ آن هم به مناسبت بحث ریا بوده، از کتاب شهید دستغیب که ایشان فرموده: «نفاق حرام است، ریا نفاق و حرام است.» کلمه حرام در کل کتاب پیدا میشود.
ما فضا را آمدیم جامعهشناسانه نگاه کردیم. اول یک بعدی از کار. بعد یک نظریه فوقالعاده مرحوم علامه طباطبایی دارد. خیلی این حرف که آقا مطرح کردند جای تحلیل دارد و حرف فوقالعادهای است. البته به این نحو نیست. چون یکی دیگر از معضلاتمان این است که المیزان هم امتداد سیاسی و اجتماعی نداشته. در جلسات و کلاسها و اینها زیاد گفتم که واقعاً اگر شهید مطهری نبود، همینقدر المیزان هم گیر ما نمیآمد. دوستان طلبه گفتم. گفتم که شهید مطهری هارون علامه طباطبایی بود، یعنی اگر علامه طباطبایی را ما موسی بگیریم که «واحلل عقدة من لسانی» و کلام، کلام سنگینی است، هارون ایشان شهید مطهری است و شهید مطهری این حرفها را آورد در بازار و منبر و مسجد و روضه و اینها. المیزان داریم.
ما دیدیم که یک بحثی را که مرحوم علامه در المیزان در چهار خط تقریباً مطرح کرده، کتاب «فلسفه و تاریخ» ایشان، شرح این چهار خط [است]. ما دیدیم که وارد میشود. چرا؟ بعد آنجا بحث کردیم، خب مثلاً ما نقد میکنیم اینستاگرام را، میگوییم آقا وقتی یک اتفاقی دارد میافتد: لایو گذاشتن و سلفی گرفتن، مثلاً ساختمان پلاسکو دارد میسوزد، کتاب اشاره کردی به یکی دارد میمیرد، یک بازیگری دارد میمیرد، همه آمدهاند عیادت، دارند سلفی میگیرند. پسر جنازهاش، دارند سلفی میگیرند. تشییع جنازه مرتضی پاشایی یادتان است دیگر؟ یک عکس مشهوری در آمد؛ ۲۰ نفر دور تابوتش هستند با گوشی، یعنی کسی نیست زیر تابوت را بگیرد، همه گوشی دستشان است و دارند سلفی و عکس میگیرند. این اتفاق چرا میافتد؟ ما فقط میگوییم بد است. خب، چرا این اتفاق میافتد؟ این منشأش چیست؟
تحلیل ایشان از جامعه و نسبت افراد با هم. ایشان میفرماید که کلمات روایاتش را هم که در المیزان نیامده بود، به لطف خدا پیدا کردیم و به کتاب ملحق کردیم. ایشان میفرماید که ما دو تا نسبت داریم بین افراد. نسبت، حالا تعبیری که ما به کار بردیم و سادهاش کردیم: یک وقت هست نسبت افراد با هم، نسبت قطره و دریاست؛ یک وقت نسبت افراد با هم، نسبت بطری و دریاست. این عبارت از علامه نیستا، این سادهسازی شده یک بحث مفصلی از علامه است. توی خط ایشان خلاصهاش [این است]: یک وقت نسبت قطره و دریاست، یک وقت نسبت بطری و دریاست.
در جوامع کافرانه و خصوصاً دموکراسی را ایشان ذکر میکند در جلد چهار تفسیر المیزان، ذیل آیه آخر سوره مبارکه آل عمران. چه بحث عجیب غریبی ایشان آنجا در نسبت افراد در جامعه کفار [میفرماید]، نسبتی که همه دارند همدیگر را چپاول میکنند. فقط مدل قدیمیش این بود که یک فرد یک جامعه را چپاول میکرد. مدل جدید دموکراسیش این است که یک جامعه، یک جامعه را چپاول میکند؛ یک جامعه قدرتمند جامعه فقیر آفریقایی را چپاول میکند. بعد میآیند با همدیگر با نظم و ترتیب، «صد دانه یاقوت» یک جا نشسته با هم تقسیم میکنند، با هم با نظم و شیک و مجلسی با هم میخورند. چشمه بصیر توحش پشت این را میبیند. خب، این چشمه بصیر آن وقت اینستاگرام اگر نگاه بکند، توییتر را نگاه بکند، چیزهای دیگر را نگاه بکند، میبیند یک توحشی پشت این است. پشت این فضای خیلی کلاسیک و مرتب و همه دور هم و گردش آزاد اطلاعات و اینها، یک توحشی پشت کار است. آن توحش را میبیند؛ یک سری افراد دارند همدیگر را میدرند، آرام و با یک نظم منطقی دارند میدرند، صداش در نمیآید.
نسبت فرد در جامعه مؤمنانه، نسبت قطره و دریاست. بعد حالا روایات فراوان که وقتی یک نفری آسیبش وارد میشود، همه این آسیب را احساس میکنند در جامعه مؤمنانه. در جامعه کافرانه نه، افراد دردی از همدیگر احساس نمیکنند. هر کی یک سهمی دارد، سهمش را تعیین میکنند، میرود یک گوشه مشغول بهره خودش میشود. خب، این ربطش به اینستاگرام و توییتر چیست؟ من میخواهم شما را هم به حرف بگیرم که هم خسته نشوید، هم وسطش هم یک نفسی. الان اینی که من گفتم شما تطبیق بدهید به اینستاگرام، چی میگویید؟ نه، حالا ساختار اینستاگرام چه شکلی دارد این کار را میکند؟
ساختار اینستاگرام این شکلی است که شما باید روی سر همدیگر سوار شوید، بروید بالا. احسنت! لایکی که شما دریافت میکنی، کامنتی که دریافت میکنی، فالووری که دریافت میکنی، این همین جور روی هم پا گذاشتن و بالا رفتن است و طرف ارتزاق هویتش در جامعه به این [بستگی دارد].
بعد آخر، حالا من خیلی حرف میگویم، آنقدر حرف هست که واقعاً نمیدانم از کدام زاویه و کدامش را بخواهم بپردازم. تصورم این بود که میآیم اینجا، دوستان یک سری مطالب مطرح میکنند، میپرسیم: «آقا شما خواندید؟» بعد تعداد زیادی میگویند بله. بعد میگوییم: «خب، حالا شما فلان مطلب را بگو، چی ازش فهمیدی؟» اونی که من در ذهنم بود این بود کلاً. این هم اضافه میشود به روضههای کتاب که اینجا هم باز دوباره ما سوختیم و پا خوردیم.
عرض کنم که بعد شما میبینی که این ارتزاق میکند، میرود بالا. بهش میگویند اینفلوئنسر. درست شد؟ در فضای اینستاگرام، اگر از بیرون سرمایه اجتماعی دارد، میشود سلبریتی. بعد اونی که به تعبیر برخیها «پیغمبر» در این فضا، در این تمدن است و اصل پیام را او منتقل میکند، اصل دعوت را او دارد، اصل هدایت را او دارد، اصل جریانسازی، جامعهسازی را او دارد، سلبریتیها و اینفلوئنسرها هستند.
اینفلوئنسرها کیان؟ ساختار چقدر قشنگ طراحی کرده و بسته! فعلاً دارم در بحث آفات اینستاگرام میگویم. فرصتهای اینستاگرام بخش دوم کتاب است. بعد کتاب را گذاشتیم، یکی گفت: «آقا چرا فرصتها را اول نگفتی؟ مرد حسابی، آدام هالتر در کتاب «لطفاً زامبی نباشید» که کتاب خیلی کمیابی هم هست، کتاب فوقالعادهای هم، در این کتاب کلاً کل کتاب در بحث آفات اینستاگرام [است].» فرصتهای اینستاگرام در غرب که کسی به فرصتهایش اصلاً کار ندارد، آفاتش را دارند میگویند. و جالب اینکه خیلی از این حرفها را آنها هم زدهاند.
میگویم آقا در جامعه ما آن وقت دیگر تخصص، مهارت، ارزشمندی، دیگر مطرح نیست. برای اینکه یک نفر اعتبار پیدا کند در جامعه، هر کی بلد بود بهتر شکار بکند نگاه دیگران را، توجه دیگران، افکار عمومی را، او ضریب پیدا میکند، اهمیت پیدا میکند، فالوور پیدا میکند. فالوور حکم سرمایه دارد که وقتی من یک متنی در این روزنامه «جام جم» منتشر شده، آنجا گفتم: «سلبریتیها اعتبارشان را...»
حالا مخصوصاً در فضای اینستاگرام جالب بود. یکی از سلبریتیها آمده بود در این برنامه «دورهمی»، گفتش که: «الان ما میخواهیم کار بدهند، یک زمانی نگاه میکردند به رزومه سینمایی و تلویزیونی ما، الان نگاه میکنند به تعداد فالوورهای ما.» میگوید نگاه میکند برای اینکه ببیند فیلم چقدر میفروشد. ۵ میلیون فالوور دارد، یک میلیونشان هم بروند فیلم ببینند، تمام است.
بله، آهنگ. اونی که دارد کنش انجام میدهد روی فرهنگ جامعه چیست؟ یک عطشی در مردم است. این دارد مدیریت و مهندسی میشود. عطش دانستن، عطش علاقهمندی به آدمهای متفاوت، عطش علاقهمندی به آدمهای جسور.
ما یک تحلیلی در مورد «عصر جدید» میخواستم بگویم. ببینید «عصر جدید»، «عصر جدید» هم زیاد است. حالا هی میگویند این اثر مثلاً نمیدانم ارزشمند و ارزشی و فلان و اینها. اولاً بهتان یک چیزی بگویم: گول نخورید در مورد این آدمهایی که میآیند کار میکنند در تلویزیون و برنامه میسازند و اینها، حالا آنوریند، اینوریند، یک خورده اینوریند، یک خورده آنوریند. گاهی حرفهای حزباللهی میزنند، در مورد مدافعان حرم حرف میزند، فلان. اینها.
ببینید اونی که در رسانه بهش کار میدهند، پول میدهند، میگویند بساز، پخش کن، تعبیر خیلی قشنگ شیک مجلسیاش این است که حکم مردهشور را دارد. مردهشور لزوماً مثلاً اگر یک عالم ربانی را شست، عالم ربانی نمیشود. یک کراکی را هم شست، کراکی نمیشود. مردم زیاد [او را] دیدهاند، هیجانی نمیشود. بهش گفتند: «آقا ۱۰۰ تا بشوری اینقدر بهت میدهیم.» مردهشور باید با شخصیت و آن المان و فضای خودش باید تحلیلش کرد. پولهایی که ما میخوریم، میگوییم این فلانی کارهای ماه رمضانی میسازد، مناسبتی میسازد، فلان کارش نمیدانم باعث شد فلان اتفاق بیفتد. این دیگر الان جز [اشتباه است].
بعضی وقتها میبینی آخه بعضی خیلی جوگیر میشوند، میگویند: «این الان من دیگر افسر فرهنگیام.» تصاویر عجیب غریب کانادا و عکسش با زنش یک جور دیگر در میآید و جوگیر. اقتضای رسانه است.
کار «عصر جدید» را هم من نه کار فوقالعاده عالی میدانم، نه کار فوقالعاده بیخود. یک کار خیلی معمولی و عادی میدانم که البته به خیلی از ابعادش میشود اشکال گرفت. بله، حالا اینی که مثلاً شما آن چهار تا چیزهای محبوب اول در این جور برنامههای مشابه در دنیا را نداری، رقص و نمیدانم آواز و با فضای فرهنگی ما متناسب است. خروجی برنامه چیست آخرش؟ یعنی این الان با فرهنگ ما تناسب دارد یا فضای ایندیویژوالیستی تناسب دارد؟ این همانی که مرحوم علامه مطرح میکند، این رسانههای مدرن را روی این اساس چیدهاند. یک سری افراد میآیند رأی میگیرند، میروند بالا. بعد حالا آن جریان تولید میکند و آنهایی که پایینند... خب، من نمیفهمم واقعاً حالا یک کم حرفهایم تند میشود ها، اشکال ندارد. من خودم عاشق حرفهای صریحم. یکی تند و صریح. تند به معنای افراطی، یعنی حرفش را راحت میزند و اونی که در ذهنش است راحت میگوید، نمیپیچاند. نظرتان چیست؟
ببینید مثلاً من واقعاً خیلی برایم تعجببرانگیز است؛ آن خانم عبادی را حدس میزدم و واقعاً هم علاقه داشتم ایشان نفر اول [شود]. ولی واقعاً در مورد نفر دوم جا خوردم. اولین بارشون آمد بالا، جا خوردم. فضای حالا من کاری به شخصیت و فضای زندگیش را ندارم. ببینید مردم رأیشان را از چند زاویه میشود تحلیل کرد. اینجا رأی مردم دو تا حیثیت دارد. معمولاً یا به کسی رأی میدهند – فضای فالو و اینها هم همینهاست. ببینید اینهایی که فالو میکنند که من گفتم اینستاگرام یکی از جاهای خوبی است برای شخصیتشناسی. فالو کردهاید به کیا فالو کردهام؟ خیلی کمک میکند در شخصیت طرف. هیچ رسانه دیگری این اختیار را به شما این ابزار را راحت [نمیدهد که] بتوانی طرف را آنالیز کنیم.
کیا معمولاً فالو میکنند؟ یعنی چه اتفاقی میافتد؟ یک کسی یکی را فالو میکند. یکی یکی خوشش میآید، یکی به یکی رأی میدهد. یا این آدم کسی است که من دوست داشتم باشم، یا کسی است که من هستم. دو حالت خارج [نیست]. مگر اینکه یک مورد خیلی نادری که من نه دوست دارم باشم نه هستم، از باب تنفر و رو کم کنی و حالگیری و اینها فقط پیگیریش میکنم که بزنم [او را]. این نادر است، نادر پیدا میشود، یک درصد کمی.
به خانم عبادی رأی که داده شد، آن بخش اولش، فردی که مردم دوست دارند باشند، قشنگ هنرمندانه یک حرفی را، یک پیامی را، خلاصه، جمع و جور منتقل کند. بعد نفر سوم، آقای [؟] نفر سوم این اتفاق هست. بعد نفر چهارم کی؟ کی بود؟ آقای فتحی. آن بخش را دارد که همه دوستان این جوری باشند. در مورد نفر پنجم که آن مجموعه نینجا بود، این هم برای طایفه زیادی از خانمها و حتی آقایان این جذابیتی هست که دوستان این جوری [باشند].
نفر دوم را یک تعداد زیادی دوست دارند این جوری باشند. یک تعداد زیادتری به نظر من، تحلیل من این جوری هستند. خودش را پیدا کرده در «عصر جدید». از هفت دولت آزاد. نه درسی، نه مشقی. گیرودار خانواده، گیرودار این مسائل و این اعتبارات اجتماعی و برو دانشگاه، اگر دانشگاه نروی هیچی نمیشوی. [مردم] دوست دارند این جوری باشند. دانشگاه نرو، نه میخواهد جای خاصی بروی، نه میخواهد این همه خودت را بگیری و ببندی. آدم مشهوری بشوی. این در فضای تلویزیون ما از هر هزار تا یکی به اینجا میرسد. در اینستاگرام از هر هزار تا ۹۰۰ تا به اینجا میرسد. درست شد؟
یک زارع بود اسمش. عجب شخصیت و اخلاق و منش. من خودم خیلی بهش علاقه پیدا کردم. تواضعی که داشت. خودش را نفر آخر نوشت. خدا به این ارزش داد و او بالا بود. یعنی دو نفر اول کسانی بودند آخر. این اتفاق جالبش است. از جهت روحی و تیپ هم من خوشم میآید. اتفاقی که در جامعه دارد میافتد را میخواهم بگویم. مردم اگر رأی دادند، لزوماً به تواضع این روحیه رأی ندادند. اونی که در خودش میبیند را [دنبال] جذبش کرد.
حالا من میخواهم بگویم این آدم که علیالظاهر شایستگیهای کنشگری سیاسی و اجتماعی را ندارد، شما در فضای جامعه که مهارت دارد که از این، این یارو که دارد تاب میخورد، میرود بالا، از آن ور میآید پایین، جامعه همینقدر پردازش میکند در هویت دادن به او. یارو را به عنوان یک آدم موفق معرفی میکند. کنشگر، آدم موفق، حرف سیاسیش برش دارد، ارزش دارد.
شما میدانید شهرام جزایری میآمد تز اقتصادی میداد. همین الانها تز اقتصادی میدهد، تز سیاسی میدهد: «به اینها رأی بدهید، به آنها رأی ندهید.» چرا کسی کار ندارد که این یک مجرم مفسد اقتصادی [است]؟ میگویند یک آدم موفق و جربزهدار، آدم با عرضه، گلیمش را از آب [کشیده بیرون]. «این گلیمت را از آب بکش بیرون!» مال فرهنگ ما نیست. در فرهنگ ما اصلاً کسی به دست و پا نمیافتد که بخواهد گلیمش را بکشد بیرون. جامعه گلیم او را به او پس خواهد داد اگر جامعه سالمی باشد.
اینستاگرام دارد، یعنی چهکار کنیم؟ شما جایگزین چی دارید؟ بعضی چیزها جایگزین [ندارد]. این حرف غلطی است. آنقدر حرف توی حرف میآید، نمیدانم کدامش را بگویم. حرف زیاد است در این زمینه. ببینید بعضی چیزها جایگزین ندارد. لزوماً ما الان هیچ راهی نداریم غیر از اینکه بنشینیم اینستاگرام را نقد بکنیم. بگوییم: «همین اینستاگرام اگر شما میخواهی فعالیت رسانهای و ارتباطی انجام بدهی، از اینستاگرام استفاده کن. اینها پویناژش است، اینها بخشهای منفیش است. حواست باشد به این آفات نیفتی.» از این آخر آخر هم گفتیم که آقا بنشین خودت بررسی کن که اینستاگرام داشته باشی یا نداشته باشی. چیز دیگر بگذاریم، این خیلی معنا ندارد برای اینکه اول باید جامعه به یک هویت، به یک جایگاهی برسد. این پایهها در [جامعه] شکل بگیرد.
توی جبهه برای اینکه به یک نفر اعتبار بدهی، به اینستاگرام نیاز نداشتی. در جبهه هیچ کسی به خاطر اینستاگرام فرمانده نمیشد، ولی الان در صدا و سیما یکی را میخواهند بیاورند استندآپ کند، بعد میخواهند بیاورند در دانشگاه دعوت کند برای بسیجیها در عید غدیر استندآپ کند، به اینستاش نگاه میکنند. درست است یا نه؟
فضا، فضای سالمی بود. هر کسی استعدادش طبیعتاً بیرون میآمد. چون همه میفهمیدند یک خلأهایی دارند و یک نقاط قوتی دارند. هر کسی در خلأ خودش مراجعه میکرد به آن کسی که آن نقطه قوت را داشت. نمیشود. درست است؟ آفرین! تهران که بودم، بعد طرف آمده بود نفر دوم توی سال دوم دانشکده شریف. آفرین!
ببینید رسانه یک لجستیک قوی میخواهد به اسم سیستم آموزش و پرورش، نظام آموزشی. وقتی قوی شد، اولین جایی که خروجیاش را نشان میدهد در رسانه است. شما وقتی دقت بکنید میبینید که رماننویسهای بزرگ دنیا، فیلمسازهای بزرگ دنیا، کارگردانها، عرض کنم که حتی کسانی که مجریهای چالشی برنامههای ویژه، رسانههای ویژه بودند، اینها یک نبوغ و نخبگی خاصی در فضای علمی و فضای دانشگاهی معمولاً در فضای دانشگاهی با متد خودشان را [دارند]. ولی در فضای ما این جوری نیست.
حالا خیلی در این زمینهها حرف دارم. الان ماها در بین بچههای حزباللهی خودمان، کتاب گفتم زندان بعد میآید بیرون، میشود چهره برجسته بحث تهدید و حمله و یا بگیرم بزنم بکشندش، بعد از ترور زنده در برود یا به فحش ببندنش. بعد او به فحش میبندد، یک عده دلشان میسوزد، جدیش میگیرند. ۹۰ درصد که میسوزد کلاً.
بلکه اگر طرف یک شایستگی داشته باشد، این شایستگی خودش بروز پیدا میکند. من در کتاب اسم آوردم. هواپیما را بدون نشان، اسمش چی بود؟ چرخ باز نمیشد. هواپیما را نشان [داد]. حالا اسمش در کتاب هست. گفتم: «شما وقتی یک آدم نمونه و نخبهای داری در خلبانها اتفاق افتاد، سقوط کرد.» این آدم نشان [داد]، آدم معتبر و محترم بشود.
البته یک بخش دیگر هم این است که انگیزه وجود ندارد برای اینکه آدمها تخریب بکنند، یعنی پمپاژ اطلاعاتی و رسانهای بشود برای اینکه تخریبش بکنیم. وقتی طرف سوخت و کتک خورد یا آنجا یک کم جدیش بگیریم یا ما مثل بقیه بسوزانیمش. «شهید بهشتی آخر شهید بشود، آدم خوبی بود.» ارزشی که میدهد آدمش را آرام آرام، قدم به قدم میسازد. اسم بیاورم، جایگاه دارد. اسم بیاورم، بیرون میآورد، بعد وزیر میکند، بعد اسمش را میگذارد وزیر جوان. تا ۲۰ سال بعد میتواند با این کارت بازی بکند. برای هر انتخاباتی این آدم را دارد. ۱۰ تا دیگر هم که آره. این در انتخاباتی بیشتر از همه فحش میخورد.
بخش جدی مشکلات ما این است: وقتی شما یک تشکیلات –اینکه من عرض کردم مقدمه کار رسانه تشکیلات بحث سازمانی همین است– که بلد باشند از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در بقالی همه چی گیر بیاید. چه منبری باشد، چه دانشگاهی باشد و الحمدلله آن هم که در حوزه تخصص خودشان است، اصلاً چهره نیستند. این آدم فقط انرژی هستهای میگوید. چه بینمک! مسخره! تو الان باید از یمن بتوانی تحلیل کنی، انرژی هستهای، فیوچرولوژی نظام در مشروطه، چرا شکست خوردیم در مدرسه راهنمایی پسرانه غیرانتفاعی با مدل تربیتی فلان. هزار تا از اینها که داشتی، حالا میشود آدم اسوه رسانه بین ما.
این فضا فقط کاملاً فضا، فضای اینستاگرامیهاست. حالا تعبیر شکم نچسبش این است که هر کی قدیمی، چی بود؟ میگفتند که میآید در خیابان چهکار میکند؟ قدارهکشی. اینها. هر کی از اینها که در خیابان میآید، معرکهگیری، قشنگش معرکهگیری است. معرکهگیری بلد است، جریانساز میشود. خیلی اتفاق بدیها. توجهی نداریم. برجسته بشود، متخصص بشوم. وقتی آخر همه متخصصین در این رشته را کسی باهاش کار ندارد، همه در این حوزه میروند از فلانی نظر میگیرند. اشکالات جدی این.
مبانیاش، مبانی جامعهشناسی است. یک بخشش میآید برمیگردد به اینکه شما اصلاً مدارس ما بر مبنای فلسفه خودمان نساختیم. مدارس ما بر مبنای انسانشناسی ما نیست. انسانی که از مدرسه توقع داریم، انسانی است که غرب توقع دارد. انسانی است که اومانیسم توقع دارد. آنجا را گرفتیم، بعد آمدیم در رسانه ماندیم چهکارش کنیم؟ هر چند آدم میآوریم برجسته میکنیم، کار دستش میسپاریم، آخر همان [میشود]. این یک بخشی از مسئله است.
یک بخش دیگر کار، بحث انسانشناسی، سبک مثلاً تهیهکننده. تهیهکننده یک نکته خوبی در این بحث مطرح است. من میخواهم ازش رد نشویم که حالا البته دورمان بکند ولی نکته، نکته خوبی است. ببینید یکی از معضلات همیشگی ما این است که ما همیشه با یک سری آسیبها و فشارها و تخاصمهایی از بیرون روبرو بودیم که غرب با این روبرو نبوده. لذا ما همیشه مبتلا شدیم [به] یک گزینشهای دمدستی، هیجانی و اضطراری که معمولاً هم تابع مسائل سیاسی [است]. اینهایی که من دارم عرض میکنم ناظر بحث سیاسی نیست، اینها بحثهای روشی است، بسته آکادمیک، بحثهای مبنایی.
آقا یکی از هنرمندیهای فوقالعادهشان این است: بحثهای مبنایی را یک وقت مطرح میکنند، مفصل رویش کار میکنند. بعد آقا بلدند که یعنی در فضای علمی محو نمیشود. میآید میگوید خب، الان که فعلاً این درگیری را داریم چهکار کنیم؟ حوزه علمیه باید بیاید این متن را اصلاح کند، این کار را بکند، آن کار را بکند، همچین شخصیتهایی پرورش بدهد، همچین طلبههایی پرورش بدهد. الان نمیتوانی، مضطریم. نمیشود. فعلاً همین که داری این جوریاش کن.
ما معمولاً فقط بخش دوم را میگوییم: «الان ما [موقعیت را] از دست دادیم. یک چیز باید داشته باشیم مردم را ساکت کنیم. هر کوفت و زهرماری شده بدهید.» در فضای سیاسیمان همین الان برای انتخابات مجلس آخر همین را میگوییم: «لیست ۳۰ نفره که ۲۸ نفرش برای ما ایدهآل نیست، زندگی میکنیم.» کی قرار است یک اتفاقی بیفتد، جدی بگیریم مسئله را؟ شروع میکنیم آقا در این ۴۰ سال اگر از روز اول ما شروع کرده بودیم یک افقی در نظر میگرفت، تا حالا ده نفر در آمده بود. چون هی اضطراری نگاه میکنی، میگویی: «من اصولگرام.» برجام تصویب بشود، چه فرقی میکند؟ این با ریش و عمامه و تسبیح تصویب کند، آن یکی عرق دستش باشد تصویب کند. چون نگاه، نگاه کلان و تمدنی هست یا نه؟
اگر نگاه تمدنی [باشد] این شکلی مینشینی پردازش میکنی. اگر نه، هی نگاه میکنی بد و بدتر. اصلاً بد و بدتر در فضای مدیریت راهبردی معنا ندارد. هی بد، بدتر. «فلانیها در اینستا شاخاند.» خب، این آخونده شاخ بشود که آنها نمیدانم مثلاً لخت میآیند و با دوست پسر و دوست دختر و این جوری و فلان و اینها. حالا عمامه دارد، تهش این حرفها را هم میزند، بالاخره اینکه بهتر از او است. این را ضریب بدهیم که سمت او نروند. میشود آدم برجسته. بعد من ۵۰۰ تا دستگاه راه بیفتند، مفاصل ناهار را کنترل بکنند. برده رسانه اینستاگرامیاش افزایش پیدا میکند. بالاخره ملت پای حرف آخوند باشند، در پیج آخوند باشند که بهتر است که فلان جا باشند. نیستا! اصلاً غلط است ما بخواهیم مسائل را این شکلی معطوف به این نگاه بکنیم. بعضیها نقد اینستاگرام نگاه نکنیم.
من میگویم آنقدر آن مقدمات را خوب پرورش بدهیم، آخر اصلاً نرسد بد و بدتر تربیت کردیم. البته یک از خودگذشتگی و ایثاری میخواهم. بندهای که استعداد دارم، میتوانم ۱۰ میلیون فالوور داشته باشم، هیچ وقت نمیآیم خودم را خرج بکنم. ۵۰۰ نفر شاخ اینستا باشم. حالا برنامههایی مثل «عصر جدید» از این جهت خوب است. بله، ما بین بد و بدتر [انتخاب میکنیم]. برنامه ۱۰۰ تا برنامه بدتر از این. ما میگوییم همین ملت ننشینند فلان برنامه ماهواره را نگاه کنند. همین که تلویزیون جمهوری اسلامی [است]. ولی با این میشود نگاه کلان داد، برنامهریزی کرد برای آینده، نیرو تربیت کرد. نداریم.
اذان روشن است. شما استعدادیابی نداریم. تلویزیونی استعداد کودکان را نگاه میکنم. «من دارم نسل نونهال را تربیت میکنم، خانوادهها را گرم میکنم، خانواده دمت [گرم].» اسم استعدادیابی وسط میکشی، داغونش میکنی. استعدادیابی این نیست. خیلی از اینها استعدادسازی است نه استعدادیابی. یک لحظه، یک لحظه ببخشید، ببخشید. من مثلاً استعداد این را دارم که بروم در فلان کار. حالا چه علمی، فلان کار خلاقانهای که خیلی برد ندارد. ولی میبینم فلان پسر هم سن و سال من رفته در کار آواز، این همه برد پیدا کرده. میروم با یک ضرب و زوری خودم را در این رشته استعداد برای خودم بسازم. استعدادسازی استعدادیابی نیست. استعدادیابی یعنی واقعاً طرف بتواند بفهمد واقعاً چی دارد. روشن است.
قبول دارم که ما صد تا چیز میتوانیم خوب پیدا کنیم در هر کسی، ولی لزوماً آن استعداد نهایی طرف نیست. [؟] یک کشور خارجی نفر پنجم دنبال استعدادشان. من یک سؤالی میکنم. الان مشتری رشتههای علوم پایه بیشتر است یا علوم پزشکی و مهندسی؟ کدامش مهمتر؟ شما استعدادسازی میکنید خیلی وقتها. وقتی به طرف میگویی مهندس دکتر، در مملکت [؟]. به درد دکتر و مهندس و هی بولد کردی، برجسته کردی. استعداد کدامش را دارم؟ نمیگویم دکتر مهندسها را برجسته نکنیم. دکتر مهندس باشد. شما وقتی استعدادیابیات یک چیز عینی است. ببین اصلاً همه در مورد اینستاگرام، برنامه تلویزیونی نمیتوانند بهش بدهند. گفتند تو را اینجا میگذاریم دوره بعدی مربی.
ببینید من به نظرم حرف این بحث را تمامش بکنیم، چون تمام نمیشود، خیلی کش دارد. حرف من این است که خیلی زوایای دیگر هست. شما از «پایتخت»، سریال «پایتخت». اولین فردی که وقتی اسم «پایتخت» را میشنوید، یادش میافتید کیست؟ نقی معمولی. با پنجعلی. از نقی اولین چیزی که یادتان میآید چیست؟ لهجه و تیکهکلامهایش. تیکهکلام مال کیست؟ مال کیست؟ مال نقی معمولی یا مال خشایار الوند؟
شما در جامعه چقدر استعداد داری خشایار الوند بسازی؟ آخر کسی با استعداد خشایار الوند بیاید، میخواهد برود نقی معمولی بشود؟ یا خشایار الوند ارزان میرسانم؟ حرفم روشن است. خیلی سخت است، خیلی سخت است، سخت است. الان شما بگویید آقا سریال «پایتخت» جذاب است. ما میخواهیم افرادی که سریال «پایتخت» را ساختند تکثیر کنیم. میخواهیم ۱۰ تا خشایار الوند بسازیم. ۱۰ تا محسن تنابنده بسازیم. ۱۰ تا سیروس مقدم بسازیم. ۱۰۰ نفر میآیند تست بدهند. ۱۰۰ نفر خودشان را عرضه میکنند. از این ۱۰۰ نفر به نظر شما چند نفر آمدهاند خشایار الوند بشوند؟ چند نفر آمدهاند محسن تنابنده بشوند؟ روشن است حرفم.
در حالی که همه این دیالوگها را مقدم گفت. من تجربه داشتم توی سریال «نرگس». بازیگر نقش اول من از دنیا رفت، بازیگر دیگر جایش گذاشتم. ولی پنج تا «پایتخت» چون با خشایار الوند ساختم، نمیتوانم «پایتخت ۶» را بسازم. چون همه اینها خشایار الوند که بروز کرده. بعد در اینستاگرام مگر داری؟ مگر میشود؟ یک نقی معمولی معروف است. یا مگر داری؟ مگر میشود؟ خشایار الوند؟ فلسفی سنگینش. اینستا یعنی هر چی به نزول نزدیکتر میشود، حسیتر میشود، مشتریهایش بیشتر [میشود]. و هر چی بالا میرود، مگر اینکه آنقدر قدرت داشته باشد که بتواند آن مطلب بالا را یک جوری بیاورید در این فضای دیگر؛ حالا یا کودکانه بگوییم، یا رسانهای بگوییم، یا معرکهگیری بگوییم. یک جوری این را بروز بدهد، آدم و مشتری نصفه نمونه.
استعدادسازی صداسازی این شکلی که عرض میکنم خوب است. من یک سری اطلاعات پشت پرده خیلی [که] نفسم دارد تحریک میشود به شما بگویم، ولی نمیتوانم بگویم. یک نویسندهای در سالیان گذشته یکهو معروف شد به یک مناسبتی و این کسی بود که یک مجموعه خیلی حرفهای طنز با آن نویسنده کلاً کار را بسته بود. از وقتی معروف شد کلاً درگیری پیدا کرد با آن «هَد» آن مجموعه. بعد دیگر به تیر و تار هم زدند و بعد دیگر مشکل خوردند، هزار تا مسئله پیش آمد. ولی خیلی جالب است که اصلاً آن بابایی که داشت با فکر این آقا کار میکرد، همه هنر و علاقه [اش این بود که] مشهور نشود. تا وقتی توانسته بودیم بازیگرها و این موفقیتهای پی در پی را پیش ببرد، چون نویسنده مشهور «فلانی فلانی» است. دیگر سمت این نیامدند. به کارشان به هم خورد، آن هم «فی» را کشید بالا و کلی مشکل پیش آمد. اینها استعدادسوزی است.
استعدادیابی ما میگوییم هر چقدر طرف هنر داشته باشد، خودش را نشان بدهد، میشود استعداد فوقالعاده نخبه. صحبت کردم. آدم فوقالعاده نخبه را برمیداری، میآوری پرهام چیچی بودند؟ دختر اسمش چی؟ این دو تا که هر سؤال ریاضی ازشان میکردند جواب میدادند، تا یک مرحلهای میآید تکراری بود. بالاتر از این چی میخواهی رو کنی؟ راست میگوید. من یک وقتی شوخی کردم، گفتم امام خمینی اگر در نوجوانی به برنامه «عصر جدید» میآمد، ازش میپرسیدند که شما استعدادت چیست؟ بعد امام میگفت: «من از غیر خدا نمیترسم.» با چهار تا ضربدر قرمز میفرستادندش میرفت. استعداد به حساب نمیآید. در حالی که شما بخش عمدهای از موفقیتها در مملکت ما، افرادی که چهره شدند، این طرف ماجرا همین افراد بودند. احمد متوسلیان، احمد کاظمی، قاسم سلیمانی.
تو آدمهای اجرایی، [آدمهای] نترس، بیباک نشان بدهی، میروی آن بالا طناب بیندازی، بعد در حال خفگی باشی، باز هم بروی بالا یا نه؟ نه، من بیباکی عاقلانه نشان میدهم. عاقلانه که دیگر دزد ندارد. یک دزد بالاتر. بیباکی عاقل. ساختار نمیتواند آن جور نسازد. برای تفریح، سرگرمی ما این «لول» آدمها را پیدا میکنیم. یک نسلی داشت میسوخت و آتشنشان شدی. استعدادیابی [که] میسوزانند. طرف استعداد داشت در خودش احساس میکرد من میتوانم بروم یک فیزیکدان نخبه بشوم. خواننده بشوم، فالوور جمع کنم. صدام هم خوب است. درست است یا نه؟ خطم هم خوب است. فیزیکم را ملت میخواهند یا خطم را؟ مثلاً حالا تازه خط باز خوب است آدمهای تحصیل کرده و دانشجو. ولی حتی دانشگاههای خوب دومینو مینشیند ۱۵ ساعت طراحی میکند. آن بخشش اشکال داشته. اینجا جلوه نمایشی نداشته. ایراد به فرهنگ ماست. دقت میکنی؟
جلسات مرتبط

جلسه اول - بخش دوم : سبک زندگی ایرانیاسلامی در میدان فضای مجازی
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه دوم - بخش اول : اینستاگرام؛ بازاری که واقعیت را میسازد
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه دوم - بخش دوم : ماندن یا نماندن در اینستاگرام؛ الگوریتم حضور مؤمنانه
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه سوم : ناخودآگاه و رسانه؛ ریشه تصمیمهای ما در کجاست؟
سبک زندگی اینستاگرامی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه سوم : ناخودآگاه و رسانه؛ ریشه تصمیمهای ما در کجاست؟
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه دوم - بخش اول : اینستاگرام؛ بازاری که واقعیت را میسازد
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه دوم - بخش دوم : ماندن یا نماندن در اینستاگرام؛ الگوریتم حضور مؤمنانه
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه اول - بخش اول : ماجرای پر فراز و نشیب کتابی درباره اینستاگرام
سبک زندگی اینستاگرامی

جلسه اول - بخش دوم : سبک زندگی ایرانیاسلامی در میدان فضای مجازی
سبک زندگی اینستاگرامی