پرسش و پاسخ پیرامون فعالیت مدرسه تعالی بخش دوم
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد، من الآن الی قیام یوم الدین.
خب، جلسه آخر این بحث است و تشکر میکنیم از رفقایی که به هر نحو زحمت کشیدند و دریغ نکردند، حالا خودشان گفتند که بگویید که "ساده برگزار کردیم" تا فرهنگ بشود. ما تشکر میکنیم از اینکه زحمت کشیدند. همین سادهاش هم البته پرهزینه و پرزحمت بوده و ما به همین هم راضی نبودیم؛ دیگر زحمتی بود که به خاطر اباعبدالله کشیدند و همین هم خوب است. یعنی به تکلف نباید کار را انداخت؛ طوری که گاهی این تکلفها باعث تعطیلی میشود. خیلی وقتها مدار این است که یا برگزار نشود یا اگر برگزار میشود، با تکلف برگزار میشود اشتباه است. چه کاری است؟
پیامبر (ص) میفرمایند: «به افطاری بدهید، ولو به یک دانه خرما.» ما افطاری میدهیم و به رسمیت زیر جوجهکباب در افطاری را خلاصه تشکر میکنیم. انشاءالله همین باب بشود. اگر جلسات بعداً خواست به هر نحوی ادامه پیدا کند، همین رویه انشاءالله در آن دیده شود؛ تکلفهای بیجا توی برنامهها نباشد، انشاءالله.
سوالاتی که دوستان فرستادند: یک، چه درسهایی قبل از آمدن استاد تدریس شود؟ چه مدت طول میکشد؟ عرض کردیم: درس قرآن، منطق، فقه، اصول، در حد خیلی سبک برای آشنایی با المیزان. فلسفه، فلسفه اشتباه تایپی. فلسفه خیلی سبک نیست؛ یعنی نوع بیان درسی، سبک، ساده، شیرین، کاربردی است؛ ولی حجم درسی در یک کلیپ مختصر شده، ولی تعدد داد تعدد دارد بحثهای فلسفیمون. فلسفه شهید مطهری (۱)، فلسفه شهید مطهری (۲)، سه تا مقاله فلسفی شهید مطهری. بعدش یک دانه تاریخ فلسفه غرب داریم. البته تاریخ فلسفه اسلام هم بله داریم. بعد تاریخ فلسفه غرب داریم، بعد فلسفه شهید صدر، بعدش "هدایة الحکمة" مرحوم علامه است. اینها برای دوره حِکَماء پایه جیمی مقدماتی هم هست اینها بحثهای مقدماتی فلسفه برای سطح مقدماتی است. جمع حامی فرض کنم که این مجموعه برای دوره روات (سطح بالاتر) جمع و جور شده باشد.
فرض کنم که این دوره مجموعه حِکَماء فلسفه برای دوره روات جملات نامفهوم. دیگه ما خدمت شما عرض کنم که فلسفه مصباح را داریم، "نهایة الحکمة" را داریم و کتاب دیگر هم هست که حالا باز باید بررسی شود. پلیفلسفهمان نامفهوم پر و پیمون پُر و پیمانه است. فلسفه را باید خوب خواند، یک کمی زندهاش کرد. فلسفه صدراییه دیگه، هم "بدایة" هم "نهایة". سطح آخر مال سطح دعاة (متخصصین) است. بله، اگر به آن برسیم "اسفار" را مدلی نمیخوانیم مثل مدل رایج حوزه. اگر بخوانیم، یک سبک متفاوتی موضوعی انشاءالله کار بکنیم؛ یعنی سبک بله، موضوعی و کاربردی. سبک همین کتاب "حکمت صدرایی: عبودیت" است. آن شکلی که آن کتاب فقط هم اسفار نیست، هم از "مسافر" نام کتابی از صدرالمتألهین یکی از کتابهای صدرا است. مجلسی از "المبدأ و المعاد" دارد، از "شواهد الربوبیه" دارد، از بحثهای تفسیریاش دارد. "مسافر" به نظرم یکی از آثارش است که آقای آشتیانی هم حاشیه زد.
عرض کنم که اینها همه را جمع کرده، موضوعی کرده، یک چیز خیلی خوبی است. البته آن هم سنگین است؛ یعنی آن هم مال دوره کارشناسی ارشد فلسفه است. اینها بحثهایی که حالا اینجا داریم و، دیگر در دوره دعاة، خیلی بحثها پیشرفتهتر است. منظومه را حالا در تردیدیم که باشد، نباشد. حالا باید اینها را بنشینیم، دیگر توی حرکت که جلوتر برویم به آن بپردازیم. پس این هم درباره فلسفه.
اصولمان هم که "حلقهی اولی" را داریم، رسانهمان رسانهمون با منطق در واقع لینک است. منطق آقای غلامیان که کتاب مختصری است، این را به عنوان منطق داریم. بعدش بحثی که هم لازمه ورود به فلسفه است، هم رسانهمان در واقع قدم اولش است، بحث مغالطات است که ما مغالطات را گفتیم. بحث "پردیس اندیشه" است که توی دانشگاه بود، ۲۰ جلسه بود به نظرم و کلاً رویکرد سیاسی رسانهای گفتیم؛ یعنی مثالها همه سیاسی و رسانهای است.
این دیگر منطق اول کار میشود و بعد مغالطات، بعدش دیگر ورود به فلسفه است. برای فلسفه بحث نوعی داریم، یک واحد درسی جداگانه داریم: "چرا باید فلسفه بخوانیم؟" پاسخ به شبهات در مورد فلسفه. این از خود بحث فلسفهمان بیشتر است. بحث فلسفهمان که بحثهای شهید مطهری بوده، مثلاً خود کتاب شهید مطهری ۹ جلسه یا ۱۰ جلسه، ۱۰ روز درس داده شد. این احتمالاً مثلاً کتاب آقای اعرافی هم هست که کتاب خوبی است. مرددیم که مبسوط بحث بکنیم یا مختصر و خیلی کاملاً موجز است. ولی به هر حال باید شبهات مطرح شود. روایاتی که در ذم فلاسفه است، بحثهایی که مطرح کردند. از تفکیکیها. خود غربیها که با نام ضد فلسفه، غرب فلسفه را به این معنا اصلاً به رسمیت نمیشناسد، فقط توی بحثهای معرفتشناسی. آن هم توی فضاهای دیگری فضای پوزیتیویستی شد؛ وگرنه بحث هستیشناسی، کیهانشناسی را علمی نمیداند.
بحث فلسفه را. یک دو جناح درگیر داریم که یکی این طرف، جناح متحجر که دارد زیرآب فلسفه را به اسم دین میزند و حرام میداند، لااقل مکروه میداند خواندن فلسفه را. آقای اعرافی توی آن کتاب، همه ادله اینها را زیرآبش را میزند که این فلسفه حرام و مکروه باشد که هیچ، اثبات میکند که مستحب، بلکه واجب است. واجبش به نحو کفایی که لااقل هست، توی بعضی مواردش واجب عینی است خواندن و درس دادن فلسفه. خیلی عالی بحث کردهایم. این کتاب، انشاءالله دو سه تا کتاب فراهم است؛ یعنی این یکیشه، چند جا این را بحث کرده در مورد ضرورت خواندن فلسفه. توی حوزه فقه، تربیتش مثلاً اینها را بحث کرده و جاهای دیگر هم بحث کرده است.
این بحث جدی است، باید حتماً حتماً رویش کار شود و خود این گفتمانساز و بدون فلسفه وارد بحث جدی نمیشود بدون فلسفه، وارد بحث جدی نمیتوان شد. تمام کتاب نقل میکند از قول مرحوم آقای کفایی که آقازادهی صاحب "کفایة" بود در مشهد، که برای آشتیانی فرموده بود که پدرم آخوند خراسانی میفرمود که اگر کسی فلسفه نخوانده باشد، از پس پاسخ به شبهات برنمیآید، نه برای خودش، نه برای دیگران. اکثرش با فلسفه حل میشود. قشنگ موشاپ موشاف منظور: موشکافی میکند توضیح: این کلمه در محاوره به معنای روشن کردن ابهامات به کار میرود. یعنی قدرت فکری. بعضی عزیزان و دوستان ما که علیه فلسفه بودند و هستند و اینها، یک زمانی علیه ملاصدرا، کی و کی و کی بودند. شاخ و شانه میکشیدند این و آن. تا اینکه دیشب یکی از آنها آمده تلویزیون شبکه چهار که ضد حجاب بود. از آنجا کار به اینجا کشیده میشود، وقتی مبانی محکم نباشد. بانک صمیمیت هم داریم، ما با هم رفیق هستیم، ولی به هر حال چالش جدی داریم. همین شبهاتی که دیشبشان دیشب مطرح کرده، ما پارسال شهریور پارسال اینها را جواب دادیم، یک سال پیش؛ ولی آنها جوابی ندادند و دو تا چهار تا است.
بعضى مباحث با یك نگاه فلسفى و بحث استدلالى و علتپژوهانه بررسی علل. ذهن فلسفى توی بحثهاى علیت، توی مقدمات عالى، حساس مىشود. توی موضوع، محمول، حساس مىشود. خیلى از این مغالطات و سادهاندیشىها و حرفهاى کشکی و اینها که چیست چیزهایی است که در ذهن کسانی که مبنای فلسفی دارند دیده نمیشود. بحثهاى کسى که مبناى فلسفى دارد، دیده نمىشود. شما این حرفهای سِست را با این که علامه طباطبايى توی "المیزان" غوغا کرد از معارف و جاهاى دیگر و این معارف لطیف. کتاب "ثمرات حیات" ایشون توضیح: "ثمرات حیات" نام کتابی از علامه طباطبائی نیست، احتمالاً منظور "سنن النبی" یا آثار مشابه دیگر است. آدم مىخوانَد، بالبال مىزند توضیح: کنایه از شور و شعف فراوان، چقدر این معارف لطیف است. مطالب ذوقىاش هم در اوج. ولى یك ذره شما خدشه علمى و استدلالى نمىتوانى به آن بگیرى، مبانى سفت است.
اینجور ما میخواهیم. رهبر انقلاب فرمودند که توی جمع علما در کرمانشاه فرمودند که: "نسل نو مىخواهیم به آن پاسخگو باشیم. همین المیزان را بردارید، موضوعى کنیم (موضوعی شود)، تحویل نسل نو بدهیم." سؤالاتش، ورود به المیزان و اینها که داشتیم مطرح میکردیم، اخیراً جدیدترین سؤال مىگوید: "من هرچى دارم، از المیزان دارم." بله. علامه المیزان را فلسفى نکرده، ولى به قول آیتالله جوادى، زاویه دید فلسفى او و استدلال برهانمنشى او، کاملاً دیده مىشود توی فضاى المیزان و صغرى و کبرى که از توى قرآن براى همدیگر جور مىکند. که اصلاً روش تفسیر قرآن به قرآن همین است: پیدا کردن صغرى و کبرى. و بحث قرآن هم خب بحث جدى است.
در مورد اجتهاد حالا دوستان پرسیدند. ببینید قرآن در حوزه محجور است به معنای واقعی کلمه. حالا آن بخشهایی که یک شب صحبت کردیم که تفسیر تزاحی تفضیل و فلان و اینها که اصلاً کسی به حساب نمیآورد. اگر کسی میخواهد فقیه بشود، حرف برای گفتن داشته باشد توی فضاهای علمی، فضاهای عمومی، دستش بالا باشد، معارف دین را بشناسد، بدون پشتوانه ذائقه شریعت چیست، این باید مسلط به معارف قرآن باشد. ما طلبه را هی میبریم توی فقه و اصول، هی از قرآن فاصله میگیریم. بعد میگوییم اینها را بخوان، آنها را میفهمی. ما نفهمیدیم، ما گول نخوردیم. به لطف خدا چیزی هم حالیمان نفهمیدیم نشد. چیزی دستمان گیرمان نیامد. ولی از اول این گول را نخوردیم که ما به گفتن: "اینها را بخوان، بعداً به آنها میرسی." چون دیدیم هر کی اینها را خواند، بعداً به آنها نرسید.
دیدیم اساتیدی از ما که مثلاً شاگردان مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی بودند، سالهای دراز اینها معارف المیزان دستشان نیست. نحله مکتب تربیتی و عرفانی علامه. یکی از اساتید بسیار بزرگ ما، خیلی مدیون ایشان هستیم. ایشان فرمودند که خیلی محبت داشت: "فلانی شاگرد فقه و اصول ما بود. ما شاگرد قرآنش بودیم." و میگفت که: "این ما را انداخت توی خط قرآن." ایشان درس خارج داشتند. وقتی که ما شاگردش شدیم، گفت: "این فلانی ما را مجذوب قرآن و روایات کرد." بله، دیگر بعد از رحلت آقای پهلوانی. ۱۳ سال شهید آیتالله پهلوانی اشتباه: منظور استاد پهلوانی تهرانی است، شهید خصوصی خصوصاً توی منزل ایشان، فلانی ما را توی فضای قرآن انداخت. این حال و هوای قرآن، بحثهای قرآنی خیلی مهم است، خصوصاً تفسیر المیزان، خصوصاً تفسیر دریای مواج معارف فوق تخصصی معارف. به قول اساتید ما: "فضای اجتهاد، آنی که مهم است، محکم و متشابه است." محکمات، متشابهات.
اجتهاد منظور فقط کار تخصصی یک فقیه نیست. خود ما هم لازم داریم توی زندگیمان، توی مسائل مختلف، باید گلیممان را از آب بیرون بکشیم. این چی میخواهد؟ این را میخواهد که شما باید محکمات دستت باشد، متشابهات را ارجاع دهی به محکمات. "الا و لا لیست بِهِ"، به قول علما: "لیس الاّ" توضیح: "لیس هذا الا..." یعنی "این چیزی نیست جز...". این فقط توی قرآن است. این حتی توی روایت هم نیست. محکمات فقط در قرآن است. برای همین وقتی به امام صادق گفتند: "آقا گاهی دو دسته روایات برای ما مطرح میشود، یک دسته این را میگوید، یک دسته دیگر هم آن را. چه کار کنیم؟" خیلی جالب است. حضرت نفرمودند "مرجحات سندی"، "سندش بهتر است." حضرت فرمودند: "خذ بما وافق الکتاب." آن را بگیر که موافق کتاب (قرآن) است. "ببین کدامش با قرآن بیشتر جور در میآید؟ آن را بگیر."
بحث سندیاش احتمالاً سند هر دوتایش هم خوب است ولی حالا یا راوی اشتباه فهمیده یا حضرت جوری گفتهاند که خواستهاند ابهام تویش باشد، بنا به مصالحی، شرایط جوری بوده که نمیتوانستند تصریح کنند. همیشه شما باید تطبیق دادن را ببینید. اگر ما مردم را قرآنی بار بیاوریم، اینجور توی این مسائل که ابهام آمیز است، که مثلاً رهبری یک مو یک تار مو. کسی اینجور لنگ نمیشود مشکلی پیدا نمیکند. خود رهبری فرموده بودند که: "هر کس تلاش بکند برای اینکه برای مردم یک آیه قرآن را تبیین کند و جا بندازد، دارد یک آجر از پایه های نظام جمهوری اسلامی را صفر میکند میسازد." توی کل جمهوری اسلامی بنده رهبر معظم انقلاب با معارف قرآنی خودشان. همه کاری که کردهاند.
من دیدم که با شاه نمیشود مبارزه کرد. زندان دیدم. باید بیایم شروع کنم از نمرود و فرعون و اینها بگویم که بخشش توی طرح کلی بود و بخشش توی جلسات دیگرشان بود. دوران بنیصدر آمدند پیش امام گفتند: "من احساس میکنم به همان دوره دوباره داریم مبتلا میشویم." باز نمیشود در مورد رئیسجمهور چیزی گفت. امام طرفداری میکردند از بنیصدر، باید همه پشت آقای رئیسجمهور باشند، حمایت کنند. هیچ فایدهای ندارد. ما هرچی در مورد بنیصدر میگوییم.
آقا رهبر معظم انقلاب گفتند: اوایل رهبریشان، توی جلسه ای گفتند: "من رفتم پیش امام و، خیلی دلم پر بود. شد بنیصدر. گفتم که آقا دیگر پدر ما، کمر ما دارد میشکند با این بنیصدر، این شهید بهشتی ما بود، این شخصیتی که نابودش شد و بقیه. ما به امام گفتم که: "من دارم به این میرسم که من باید دوباره مدل قبل انقلابم با مردم حرف بزنم، بیایم دوباره همان فرعون و نمرود و اینها را بگویم. فایده ندارد. نزد رئیسجمهور میشود گفت؟ نه میشود نگفت." نگفتن او حمله است بر توجیه و حمایت و اینها میشود و این حافظه تاریخی مردم آسیب میزند و بعداً اختلال میاندازد توی دستگاه محاسباتی مردم. فکر میکنم جمهوری اسلامی همین بود. آن آرمانها خلاصه شد توی بنیصدر. خروجیاش بنیصدر. گفتند آن هم باعث میشود. این باعث شقاق و درگیری و دوقطبی و اینها میشود. "نمیتوانم بگویم، نمیتوانم نگویم. باید به در بگویم دیوار بشنود. من فهمیدم آقا دوباره باید برگردیم توی همان فضای که در آن نمرود و فرعون و اینها بود. "
مىگفت: امام یک لبخند رضایت، با رضایت زدند که "آفرین." که شیر باید وای بایستد. لبخند ش را دیدم و آمدم بیرون. گفتم: امام یک حلوایى به ما داد. آقا گفت هر چقدر مبانى قرآن، در آنها قوىتر باشد، قدرت تحلیلشان بالاتر است. نه، مردم خودمان، بلکه طلبهاى که مبناى قرآن دستش است، توی فهم قشنگ توی یک جایى مىفهمد آقا اینجا این چیست، آن چیست. اینجا باید چه کار کرد؟ این وجه شیعه موسی و آن وجه شیعه هارون است. حضرت هارون موضع نگرفت، نه در برابر مسائل سطحى ابتدایى، در برابر گوسالهپرستى هم همین بود. هارون با موسى جایگاهش فرق مىکرد. موسى آمد، زد، هم سامرى را تبعیدش کردم (کرد)، گوساله را سوزاند. بانک صمیمیت هم داریم نامفهوم. توی آن ایام هم همه کاره هارون بود. اختلال ایجاد مىکند توی دستگاه محاسباتى مردم. این نقشاش نقش هارون است و این نقشاش نقش موسى است. اینجا باید اینجور کرد.
بعد شرایط باید تبیین وضوحی کرد. الان توی کدام دوره فتنه هستیم؟ فتنهی داوودیه است؟ فتنهی مریمىه است؟ فتنهی موسایى است؟ این تقارن وقتی تبیین مىشود، محکمات اینجاست. بعد معارفى که اینجا از طلبه اگر غرق بکند توی اینجا. آقا، غوغایى از معارف است. آن خانم پیام داده که: "من مغزم پُر بود از بحثهاى موفقیت و فلان و اینها." این بحث اراده را فلانی مطرح کرد. فقط نشستیم، یکمى فکر کردیم که آقا این منظومه فکرى قرآن در مورد اراده ازش چه چیزهایى مىشود در آورد؟ توی مطلبى که آنجا توی آن ده جلسه گفته شد، یک صدم مطلبى بود که باید طرح مىشد و دستمان آمده بود از قرآن. این یک صدم که مطرح شد، یک دانه ما پیام منفى در مورد این بحثها نداشتیم از پزشك و روانشناس و کی و کی و کی و کی. فکر نمیکردم اینجورى استقبال بشود.
علامه منتظرم که ادامه فردا شب بازی نا مفهوم. بخش دیگه، یک فاز دیگه از بحث مطرح میکنیم اینها همه از قرآن در آمده است. در مورد اراده: آقا، این عزمت عزم بعد آن آیه است، ببین چقدر قشنگ میگوید که پسرکمان توضیح: احتمالا منظور آیه ۱۸ سوره احقاف است، "یا بنى آدم صبراً جميلاً". صبر اولوالعزم ولا تستعجل آیه ۳۵ سوره احقاف: "فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل ولا تستعجل لهم". یک صبر است، یک عجله است، یک اراده است. سه تا هسته دارد میدهد. جوهره انسانیت. و عزم جوهره ی عزم توی صبر است. جوهره ی صبر توی مبارزه با عجله است. بازش کن، کلاً دم و دستگاه بیگانه جمع میشود. این چیست ما داریم، آنها آن چی میگویند؟ این رفقای ما مجموعه مدرسه دانشجویی قرآن و عترت آقای چیچیان است. خدا حفظشان کند. نابغهای است واقعاً، کشف نشده. دو سال پیش زنگ زد به من، گفت که فلانی "بیا برویم دنیا را با هم بگیریم." گفتم: "یعنی چی؟ بیا برویم بزنیم. این حرفها را برسانیم به دنیا." گفتم: "تو برو، من پشت سرت میآیم، سربازی میکنم." این ماجرای مدرسه که شد، بهش زنگ زدم، گفتم که: "یادت است میخواستی دنیا را بگیری؟" گفت: "خب." من گفتم: "بیا 'تدبر ۴۸' کار میکند." توضیح: نام یک پروژه یا برنامه است. این خودش تحصیلاتش زیست بوده توی دانشگاه تهران. قرآن را میفهمد. و سه دور تفسیر المیزان را کامل خوانده با نمایهزنی. فقط نشستن المیزان خواندن و فکر کردن. المیزان خواندن و فکر کردن. المیزان خواندن و تدبر، تدبر قرآن و مسئلهجویانه. مسئله آورده پیش قرآن، جواب گرفت. کشکی قرآن نخواند است.
سؤال داده به یک نفر. بعد میگفت که: "من لله، ثم للتاریخ." اول برای خدا، بعد برای تاریخ اسم کتاب همین است. آنچه اول است برای خدا، بعد آنچه برای تاریخ است. میگوید بماند. میگفتش که: "پژوهشکده رویان بودیم، بحث سلولهای بنیادین مطرح بود." نام آوردند. گفتند: "سلول بنیادین هم توی قرآن آمده است." گفتم: "این هم فکر میکنم در قرآن آمده است." رفتیم، فکر کردیم و چند روز آمدم به اینها گفتم که: "آقا سلولهای بنیادین هم توی قرآن آمده است. ویژگیهایش هم آمده است." آنها گفتند: "بنیادین دیگر توی قرآن دیگر نیامده دیگر!" گفتم: "واژه 'امی' یعنی سلول بنیادی. پیغمبر امی است بود یعنی او سلول بنیادین امت است." میگفت: "من نشستم از این استعمالات این کلمه در قرآن ۲۰ تا ویژگی برای سلول بنیادی پیدا کردم." در خودش چون تخصصش زیست بود. گفت: "به اینها گفتم. من ۲۰ تا ویژگی برای سلول بنیادین پیدا کردم در قرآن." همه اعضای هیئت علمی رویان. وقتی اولی را گفتم، گفتند: "خب، این که چیز مشخصی است. اینها همه گفتند: 'یعنی توی همه کتابهای ما هست.'" گفت: "دومی را گفتم." سومی را گفتم، گفتند: "جالب است که تو این سه تا را از قرآن درآوردی. این هم ما داریم." وقتی چهارمی را گفتم، دیگر دارد کار جالبتر میشود. گفت: "پنجمی را گفتم." گفت: "یعنی واقعاً این هم قرآن گفته؟" ۹ تا ۱۰ تا از ویژگیها را داشتند. یازدهمی که گفتم دارد کمکم داد اینها بلند میشود. پانزدهمی را گفتم، یکی گفت: "این دیروز فلان دکتر توی فلان جای فلان جای آمریکا یک مقالهای زده. این دارد به عنوان فرضیه مطرح میکند که سلول بنیادی میتواند این ویژگی هم داشته باشد." میگفت: "خلاصه ما آقا با اینها ترک کردیم." یک مدت کلکل کردیم. چهار تا ویژگی سلول بنیادین که ما از قرآن پیدا کردیم، به اینها دادیم. اینها ارائه دادند به دنیا، ثبت شد توی دنیا. ثبت شد که ایرانیها کاشف این چهار تا ویژگی برای سلول بنیادین سلول بودند. میمرد توضیح: منظور این است که این اتفاق حیرتانگیز بود. مسائل مختلف. اعجوبه است. این باید جان خود را درس بدهد برای این مجموعه. یا درسهایش را به ما بدهد که استفاده کنیم برای بحث تدبر. اینها خودش اصلاً به او عنایت شده توی این بحثها. خیلی عجیب است. اعجوبه است. خیلی عجیب است. دیدیم که اینها به چشممان نباید بیاید قاعدتاً. ولی این در اثر ارتباط با قرآن، بحثهای تربیتی است. یک چیزهایی میگوید، یک راهکار. فقط قرآن.
کلمه ای که آمده، این و این فقیه، این کار فقهی این است. چه رشتهای انتخاب کنم؟ دستگاه قرآن. بعد تازه میگوید که: "من هر سؤالی میبرم توی دستگاه هر سوره ای." دستگاه قرآن میگوید: "من هر سؤالی میتوانم از هر سورهای برایت جوابش را در بیاورم؛ یعنی هر سوره برای هر سؤالی پاسخ جداگانه دارد." یعنی هر سؤالی لااقل ۱۱۴ پاسخ دارد توی قرآن. پاسخش را از سوره نبا بهت بگویم؟ از سوره ابراهیم بگویم؟ از سوره نمیدانم چه سورهای بگویم؟ از سوره ملک بهت بگویم؟ از کجا بهت بگویم؟ من فهمیدم که همانجور که قرآن سوره سوره نازل شده، دعا هم که قرآن صاعد است. آن قرآن نازل، این قرآن صاعد است. این هم سوره سوره برگشته. بعد این هر کدام، چون این پاسخ قرآن است. این ادعیه، این هر کدام پاسخ یک سوره است. دعای مکارم الاخلاق پاسخ یک سوره است. سوره حج، سوره حجرات نازل شده، شده سوره حجرات. رفته بالا شده دعای مکارم. خلاصه دعای کمیل مثلاً سوره توحید بوده مثلاً. و همینجور چه چیزهایی میگوید. اصلاً آدم میماند. این در زمان ما دارد زندگی میکند، این جوان. اخلاصی میخواهد و زحمتی را زندگی او تحمل کرده که خدا معارف را به رویش باز کرده است.
ما اصل کاری كه از ما توقع داشتند "لیَتفقّهوا في الدین" آیه ۱۲۲ سوره توبه: "فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین" یعنی: "چرا از هر گروهى از آنان، دستهاى کوچ نمیکند تا در دین بفهمند؟" اینهاست. آن بخشهاى فرعىاش، حواشىاش نامفهوم. کار کردیم. حالا توی روایت تعارضى پیدا شد، چه کار کنیم؟ اطلاقگیرى و نمیدانم عموم و فلان و اینها دیگر بحثهاى تخصصیاش است. خوب هم هست. لازم هم هست. آنها کسى دستش باشد. ولى نباشد هم، یک کسى همین معارف کلى قرآن دستش باشد، بارش بسته است. نایاب است. الان هر حوزهی بره ای حرف برای گفتن دارد. مطلب دارد. قشنگ نقد مىکند. اثبات مىکند. رد مىکند. این جان مطلب اینجاست که باید بحثهاى قرآنى باشد، خصوصاً المیزان، زبده معارف ماست. مقدماتی دارد فهم المیزان. بالاخره صرف و نحو مىخواهد. خدمت شما عرض کنم که یک مقدار اصول مىخواهد. یک مقدار فلسفه مىخواهد. اینها بحثهاى ابتدایىاش است که باید در دست باشد براى ورود.
الان مردم میپرسند: "همه کلاسها مدتش چقدر طول میکشد؟" نمیدانیم آخر کی میشود. همه کلاسها مجازی است. قاعدتاً اکثرش مجازی. شاید بعضیهاش را برای بعضی دوستان مثلاً بتوانند کلاس شرکت کنند، ولی اصل کلاس مجازی است.
بنده به عنوان طلبه سطح یک چه کمکی میتوانم مجموعه داشته باشم؟ یکیش این است که ما الان یک بخش وسیع نیاز به دوستان طلبه داریم برای کارهای پژوهشی. درسهایی که میخواهیم بدهیم. این کتاب، درسهایی که دادیم، درسهایی که میخواهیم بدهیم به عنوان مشاور باشند، کمک بکنند. الان "مانا هست الی ما شاء الله" تا بینهایت عدد درسهایی است که میخواهیم بدهیم. اینها نیاز به جزوه دارد، نیاز به کار دارد. دو سه تا کتاب مرتب بشود، ترکیب بشود، جزوه بشود. درسهایی که قبلاً داده شده و بخش عمدهاش ارتباط نامفهوم. یک الگوریتمی طراحی بشود این با همان هوش مصنوعی و اینهاشان (اگر بتوانند این کار را بکنند)؛ که هر کی که وارد شد ما مثلاً ۲۰ تا سؤال برایش داشته باشیم. بر اساس این ۲۰ تا سؤال طراحی بکنیم آن مجموعهای که طرف باید شروع بکند درس را بخواند. مثلاً "این خانم است یا آقا؟ مجرد یا متأهل؟ زیر ۳۰ سال بالای ۳۰ سال؟ متأهل است، بچه دارد، ندارد؟ طلبه بوده، نبوده؟" همینجور. منطقهای که زندگی میکند. مثلاً تهران، جای دیگر است. درگیریهایی که دارد با بیرون. شبهات توی فضای مجازی. جای دیگر و بر اساس اینها ما سیر تعریف میکنیم برایش.
تکتک بنشینیم سیر بگوییم که آقا این همه آدم داریم. تکتک، مجموعه شجاعی و اینها را میکند. کار خیلی سختی است. هوش مصنوعی راحت میشود انجام داد؛ یعنی این ۱۰ تا، مثل همین تستهای مزاج که ما ۵۰ تا پلن طراحی میکنیم که هر کی بر اساس گریدی که میزند، میآید دیگر این مجموعه را انتخاب میکند. آهان، آفرین! حالا آنهایی که باز با هم مشترک میشوند و باید با هم جفت کنیم، آنها با هم مقایسه میشوند. توی فضای مجازی است دیگر، حقیقی نیست. ۱۰ نفر آنجا عضو هستند، آن ۱۰ نفر با هم مقایسه میشوند. بعد ما، طلبههایی که لازم داریم برای نظارت بر آن، سؤالی دارند، شبههای دارند، کمک میخواهند، رفقای طلبه را آنجا ازشان استفاده میکنیم.
و حالا سؤال بعدی هم که: "کلاسها هزینه دارد یا رایگان است؟" آن بخش مربوط به ما، رایگان بوده تا حالا و بعداً انشاءالله رایگان خواهد بود، ولی مدرسه خرج دارد. عرض کنم که رفیقمان که دیشب ذکر خیرش بود، یک توصیه شدید به من کرد. گفت: "ببین، جان مادرت، فقط این را رایگانش نکن که خرابش میکنی این کلاسها را." گفت: "ببین، هم کار خودت را خراب میکنی، هم کار بقیه را. سطح کار را هم میآوری پایین." گفت: "اینها رایگانش نکنند." تا جایی که میتوانی درسهای رایگان بده. اگر میدانی کسی مثلاً بنیه اقتصادیاش مثلاً خیلی قوی نیست، آن را هم رایگان کن. طلبهها را بورسیه کن، آن را هم رایگان کن. هرچی میتوانی ، رایگان کن. خیلی مفت باشد و مفت به دست آمده باشد، ویژگی مفت این است که از دست برود به راحتی از دست میرود. بالاخره یک چارت اقتصادی میخواهد، خصوصاً برای رفقایی که میخواهند کمک ما بکنند. دیگر ما خیلی شرمندهشان نباشیم. باید به هم ازشان استفاده بشود توی مجموعه.
بله، این کلاسها را تا جایی که میشود به صورت رایگان برگزار میکنيم، ولی به هر حال هزینه دارد، هم فیلمبرداری، خود تجهیزاتی که میخواهد و اداره کلاسها و هزینههای جانبی، پول برق و هاست و کلی هزینه فقط ماجراهای این شکلی دارد. زحمتی که رفقا میکشند توی کار تدوینش، پژوهشش، زحمتی که میکشند توی کارهای استادیاری، هزینهبر است و نیاز به این دارد که تأمین شود. این را دربارهی بخش هزینه کلاس گفتم.
سؤال بعدی که آقای اکبری پرسیدند: "یک جوان دانشجو اگر بخواهد با المیزان انس بگیرد، بهترین روش چیست؟" بهترین روش این است که اول با ادبیات المیزان باید آشنا شد. ما یک سبکی شروع کردیم (شش هفت جلسه)، صورت تعداد خیلی سورهها را از قرآن بحث کردیم. متأسفانه اینها فایلهاش از دست رفت، حالا متأسفانه یا خوشبختانه. سوره انفال، انفال بود، انعام. از سوره انعام مباحثی داشتیم که بیشتر تکیه به بحثهای المیزان داشت و سوره نور. و متأسفانه اینی که الان داریم، از سوره اسراء موجود است. یک مقدارش هم سوره یوسف را که چند جلسهای توی دانشگاه بحث کردیم، به نظرم نکات اصلی و مبنایی المیزان اگر روش ورود به المیزان، آنجا توضیح داده شود این بهترین راه است.
بهترین راه برای ارتباط با علامه شهید مطهری، شهید مطهری هارون است منظور: شهید مطهری همانند هارون در کنار موسی است که علامه باشد. علامه چه طور؟ سادهاش این است که فراشخصی غیرشخصی پردازشش بکن انجام بده. یک فقیه، یک دانشمند است، یک مفسر. دستش پر است، ولی اصل خط و مسیر از علامه است. همین شاگردان، یعنی آیتالله جوادی آملی همینطور، آیتالله مصباح همینطور، آیتالله پهلوانی، حتی آیتالله حسنزاده توی برخی موضوعات همینطور، تهرانی، حسینی تهرانی. همین عمده مباحثهای تهرانی، بحثهای المیزان، پرورش نور، ملکوت قرآن. کلیتش از المیزان است و جاهایی هم حتی موارد شناساییاش را بیان میکند. هرجا که بحث سخت میشود، به اجرای المیزان میپردازد. حتی آقای دستغیب که اصلاً ربطی به این مکتب ندارد و ایشان خودش اندازهی علامه به حساب میآید، ارجاع به المیزان میدهد.
خلاصه المیزان تفسیر بسیار شریفی است و این سرمایه شیعه است، عصاره معارف. راه ورودش هم همین است. این کتاب کتاب مادر است. موضوعی کردن بیش از ۲۰ تا ... حالا موضوعی ازش درآوردن و چاپ کردند. از "تفکر تا علم"، از "علم تا عمل". "توحید در المیزان" مثلاً، دیگر بگویم برایتان: "جاهلیت در المیزان"، "جامعه در المیزان"، همینجور ۲۰ جلد موضوعات مختلف و خیلی جذاب. یک کلمه اضافه بر المیزان چیزی نیست؛ یعنی شرح نیست، فقط المیزان تلفیق شده، کنار هم فهرست و مرتب شده است. آدم انگشت به دهان میماند که اینقدر وقتی اینجور کنار هم میآید، که یک دو خط علامه آنجا یک چیزی گفتند، یک دو صفحه اینجا چیزی گفتند، اینها کنار هم میآید، یک دریایی از معارف است. علامه المیزان را به الهام نوشتهاند. المیزان و الهام. بعضی وقتها فقط مینوشت، میگفت: "ننویسم، میرود." سوره مائده. آقای سیدان که مکتب تفکیک است. از صندوق نامفهوم. علی القاعده اختلاف مبنایی دارند با علامه. ایشان خیلی تجلیل کرد از المیزان. خصوصاً همین بخش آیه آخر مائده را که بخش مربوط به بردهداری است. هیچکی شاید در تاریخ شیعه اینجور در مورد بردهداری حرف آقا امام حسین را زنده نکرده باشد. شیعه و تشیع از مع توضیح: "مع" به معنای "با" است، اینجا منظور "با منطق قوی" یکجوری دفاع کرده که مو لای درزش عقلی نمیرود. با همین دنیا میشود آن را به رسمیت شناخت و عروس پذیرفت. وقتی میآید اینجا کم میآورد. خیلی متقن است این مع ناقص ماند معارف.
خلاصه روشش همین است. یک بخش توسط شهید مطهری، یک بخشیش، بخشهای موضوعی است، یک بخشش هم بحثهایی که توی این قالب این تفاسیر گفتیم. لب مطالب المیزان. یک بخش دیگرش هم باید به همین سیکلی که عرض کردیم خوانده بشود که بیاید آدم خودش بتواند تفسیر المیزان را بفهمد. آیا پیشنیازی دارد که همینهاست. آیا در مدرسه دورههای آموزشی در این باره برگزار میشود؟ بله، اصلاً کل مدرسه تعالی، مدرسه تعالی کلاً هدفش این است که برود توی فضای امام و علامه، همین دو تن. از همه هم کمک میگیرد برای فهمیدن این دو نفر. چون این دو تا دریای مواج معارف در عالم اسلام و شیعه هستند و تکمیل میکنند و همه دنیا را میتوانند سیراب بکنند از این معارف.
سؤال بعدی: "آیا در خصوص بستر ارائه دروس در فضای مجازی فکری شده است؟" بسترش را که عرض کردیم همین مدلی که درسها گذاشته میشد، میخواندند و همانجا تست و مباحثه انجام میشد.
"آیا تنها مدرس، جنابعالی هستید؟" انشاءالله اینجور نخواهد شد.
"آیا مجموعه، تنها در قالب تعلیمی فعالیت دارد یا در جهت تحقق فعلی که عرض کردیم، حتماً باید به سمت تحقق برویم؟ خود مجموعه به عنوان یک بازوی اجرایی وارد عمل میشود؟" ببینید فعلاً توقع کار آنچنانی نباید از این مجموعه داشت. بنایش را داریم. عصب توانمان این است یعنی تمام توانمان را میگذاریم. و شرایط و موقعیت در نظر داریم. وارد کار اینقدر اجرایی زده نمیکنیم که از جهت محتوا جا بمانیم و محتوا لوس بشود. این هم یک مشکلی است که توی بعضی مدارس که خیلی دوست داشتند بار بردارند از روی دوش مملکت و نظام و اینها، دیدیم که دیگر عملاً طلبهها درگیر کارهای این شکلی شدند. دیگر کارهای محتوای شان پرید. گفته میشود: "تبلیغ به این معنا نیست." ما برای آماده سازی روات (نمایندگان)، اینقدری ما را درگیر کارهای فرهنگی و کارهای بیرونی بکنیم که این دیگر درس و خصوصاً تا یک حدی که این باید بیاید به حد دعاة (فراخوان ها) برسد. قطعاً درس برایش اولویت است. آن کار موقوف جزیی است، در حاشیه است.
با اولویت دوم، به چه نحوی باید کار کرد که اصل مسئله حالا فقط جواب کلی بگویم؟ یکی از ضعفهای جدی ما توی کار تبلیغی که باعث میشود مبلغمان از جهت علمی سطحش پایین باشد، حجم کارش بالا باشد، بعد عملاً جنبههای خودسازی هم به چالش میخورد که توی تضادی گیر میکند بین کارهای تبلیغی و کارهای مربوط به خودسازی. این مشکل جدی است، به خاطر اینکه ما کارهای تبلیغیمان فردی است. کار تبلیغی اگر گروهی و سازمانی باشد، هم فشار آنقدر زیاد نیست، هم درگیری آنقدر زیاد نیست. سطح درگیری مبلغ میآید پایین. این یک کار محدود مشخص و تعریف شده دارد. شهر را دست بگیرد، تک و تنها. ولی یک سال میرود و بعد زایمان میکند، برمیگردد. توضیح: کنایه از اینکه پس از مدتی کوتاه نتیجهای نمیگیرد و به عقب برمیگردد. این سیستم طلبگی این چیزی است که ما همیشه میدیدیم. مبلغین همه شهرها، از کرج و نمیدانم همدان، طلبه اول انرژی دارد، میرود شهرستان شروع میکند کار کردن. اینجا درگیر، آنجا درگیر، آنجا درگیر. نه به درس میرسد، نه به خودسازی میرسد. سن و سال دارد میرود بالا، این هنوز "مکاسب"ش را پاس نکرده است. وضعیت معنوی هم چیزی ندارد. همه از این مطالبه دارند. ده سالی است من خودم متوقفم. فقط از من دارد گرفته میشود. بین میان آن داده میشود ناقص. سازمان نیست. لذا آن کتاب بر اساس همین موضوع نوشته شد: "سازمان پیامبری". تبلیغ کار فردی نیست، کار سازمانی است. "امة یدعون الی الخیر" آیه ۱۰۴ سوره آل عمران: "ولتکن منکم أمة یدعون إلی الخیر" یعنی: "و باید از میان شما گروهی باشند که به نیکی دعوت کنند". باید یک امتی باشند که متولی کار دعوت باشند. کار فردی نیست، دعوت امت میخواهد. همانجور که جنگ نظامی کار تکی از مرز نیست. یک سازمانی است، یک مجموعه است، به اسم سپاه، به اسم ارتش. این نیرو را میگیرند، چند سال فقط تربیت میکند. رصد میکنند هر نیرو را. هر جایی نمیفرستند. جایی که با ۵ نفر میشود جمع کرد، ۵۰ تا نفر نمیفرستند. کار هم همینطور گم نمیشود.
کتاب سازمان پیامبری یکی از بحثهای جدی که ما آنجا مطرح کردیم همین بود. روزی که داشتیم درس را میدادیم، روز حمله به حمله داعش به مجلس. جلساتی که داشتیم ظهرش به مجلس حمله شد. این مثال دیگر خورند ما بود. آن کل کتاب فلسفه بر اساس کاکل همین مثال ناقص نوشته شد. گفتم ببینید امروز که این درگیری شد، اگر ما ارتش نداشتیم، سپاه نداشتیم، اطلاعات نداشتیم، بسیج نداشتیم، به مجلس که حمله میکردند باید چه کار میکردیم؟ و به مردم میگفتیم: "یا ایها الناس، موجب کفایی اسلام در خطر است! بروید مجلس را دریابید!" فقط ما ۸۰۰ تا کشته میدادیم از مردمی که دارند میآیند همدیگر را میزنند. آنجا که این داعشیه، او است. اینه این است، او است. آن شبیه داعشین ها؟ کیست؟ این اصلاً با ما است؟ با او است؟ ما همان ۱۰ دقیقه اول ۸۰۰ تا تلفات داشتیم. چهار نفر، قشنگ عکسهایش را یادتان هست؟ آتشنشانی، و آمبولانس. اینها هر کدام سر جایشان وایستادند. دو تا اطلاعاتی آمدند جلو. حتی فکر کنم یک نفر ما کشته ندادیم. همه آنها را زدند. یک نفر از این از خود مجلس کشته نشد. از نیروهای امنیتی، نظامیمان، آنقدری که خبر دارم، یک نفر ما کشته ندادیم. برای اینکه نیرو تربیت شده است، سازمان متولی کار تعریف شده است. هیچکی دیگر دخالت نمیکند این سیستم نظامی امنیتی.
حالا کار فرهنگی که به مراتب سخت است. آنجا یک گلوله تفنگ، بهنام محمدى، حسین فهمیده میتوانند دست بگیرند. اینجا کار عالمانه، تخصصى، حرفهاى. ۵۰ سال یک نیرو را توی کار رسانه تربیت مىکنند، تازه به او تریبون مىدهند. بسمه تعالى، تو رزمنده این سپاهى، برو توی فضاى مجازى، بزن آتش به اختیار، این هشتگ را معروف کن و ترندش کن، امشب طوفان توییت. دیگه کمکم احساس سرباز بودن من رزمنده این سپاهیم. بتمن نام شخصیتی در کمیک است. رزمنده باید خبر داشته باشد دشمن چه مىگوید. بعد پنج تا از این کانالهاى دشمن عضو مىشود. بعد یک سال که با او صحبت مىکنى، مىبینى بعد یک سال ۸۰ درصد مطالبى که آنها مىگویند، این به زبان خودش تکرار مىکند. قدرت تحلیل دارد؟ نه. قدرت اولویتسنجى دارد؟ نه. مبنایى دستش هم نیست. اعدامش مىکنى. آقاى قوه قضاییه آمد نیوز را مىخوانَد که بفهمید چه خبر است توی مملکت.
اى این واقعاً جاى تعجب است. ما ۱۴۰۰ سال زندهایم. هرچى آدم نگاه مىکند، فقط دست بقیه الله الاعظم است. هیچی دیگه. شیعه عزیز، اهل افغانستان، توی خواب لطیفه اسم زن از توى خواب. امام زمان را دیدند و به حضرت گفتش که: "آقا جان، چرا شما همش به ایران توجه مىکنید؟ یکم به مملکت ما توجه کنید، این همه جنگ، درگیرى، کشت و کشتار." "هیچی نگو." صورت برگرداندند. کار اینها تمام شده، فقط امام زمان نگه داشتهاند. چهار تا نیروى حزباللهى مثلاً رسانهاى آمده، رفته توی رسانه. بعد دو سال مىبینى کلاً نیروى آنهاست. رفته آن را بخواند که بزند کارش را خراب کند. اینجورى مگر کسى کار مىکند که نیرو برود آنجا؟ مثلاً جلسات اعتقادى مسعود رجوی شرکت کند که مثلاً زیر آب اینها را بزند. خب دو سال بعد مىشود آنها. دیگه طلبه داشتیم. طلبه ی خیلى خوبمان. رپ رپخوان و بهایىها دعوا کردند. رُک بود. بعد چند ماه بهایى شد، بعد جاسوس شد، در رفت. که ماجراى مفصل ای است. در بعضى جاها تعریف کردهام. خواب شما دیدید.
موقعی ازش خبر نداشتم، مشورت نکرده بود. نیروهای استشهادی مىرفتند آنجا که بترکانم منظور: برای عملیات استشهادی. بعد از خودشان (نا مفهوم). چقدر مهربانى، چقدر استدلال دارند اینها. یهودیاند، نجسند، کثیفند نا مفهوم. اینقدر مهربانم! بهایى فرد بهایی. گفتم: همانجا سریع کارت به کارت کرد. نا مفهوم
یک چالش جدى است. یک سازمان لازم است. بعد بله، کار وقتى تکى شد، فشار کار زیاد، درگیرى زیاد. بعد این سازمان هم، سازمانى است که کاملاً باید مردمنهاد باشد. نمىشود گذاشت آقاى سپاه بیاید توی همه جا داری کار. مثلاً با دشمن درگیرى توی همه حوزهها. این هم تو درگیر باش. این دیگه جنگ نرم این شکلى نیست. توی بحثهاى فاطمى افکار عمومی گفتیم تفاوتهاى جنگ نرم و جنگ سخت یکىاش این است که نهادی به جایى منتسب بشویم، نابودی خواهد شد. سریع مىزنند. همش باید از کف مردم باشد. نامرئى. توی جنگ نرم، دستها دیده نمىشود. کی دارد چه کار مىکند. با ۱۰ تا واسطه حرف را منتقل مىکند. همانی که گفته بود: "زبان سلبریتىها حرفهایمان را بزنیم." ۱۰ تا واسطه است. بعد میدانى، این سلبریتىها بندند به آن تهیه کننده. آن تهیه کننده بند است به آن مفسد اقتصادى که پرونده یکى دو سال پیش او را بررسی میکنند. او این همه آدم از این رشوه گرفته. بازیگرها، کارگردانها و تهیه کنندهها همه را داشته ساپورت مىکرده، فلان جناح سیاسى، آن زمان سلبریتى برجسته در مىآید. بانک گل در نا مشخص. بسم الله. چه زحمتى کشیده مىشود. یک نفر تربیت بشود. یک نیرو که بیاید اینجا کار بکند. تفنگ دستش بدهیم محض رضاى خدا. این خیلى عاشق شهادتم. روز اول مىتر تربیت نیرو کلی کار میخواهد. این حرفهاى ظرافتى مىخواهد. زیرکى مىخواهد. لذا اینها باعث مىشود که حجم کار اینقدر زیاد بشود که طلبه باید از درس مىافتد. از خانواده مىافتد. از سلوك اخلاقى مىافتد.
مدیریت بشود. کارهاى سبک اول تعریف بشود. کارهاى فوري که الان مىتوانیم انجام بدهیم. حجم کم. ما نمىخواهیم یکهو بیایيم مملکت را تغییر بدهیم، نمىدانم دولت را برداریم، خودمان جایش بنشینیم. ۱۰ تا طلبه. این طرح صالحین از یکى از مساجد کوچک اهواز شروع شد. کل ایران را گرفته. مثل اینکه مدلش را لبنان و سوریه هم داده. از یکى از مساجد کوچک اهواز شروع شد. آن طلبهاى جزو مجموعه بود. منزل ما آمده بود. گروهی ۴، ۵ نفر بودند. حلقه شدند. کار کردند. این مدل کمکم توی اهواز گرفت. عطش نسبت بهش بالا است. یکهو بسیج داده. همه جا بینالمللى شد. یک مدل سطح پایین موفقیتش را نشان بدهد تا ثمرات بدهد. این هم از این.
"آیا مجموعه تنها..." خب این را هم گفتیم.
"آیا از شرکتکنندگان این مجالس، توقع بر شرکت و ترویج مدرسه تعالی یا به عنوان حلقهی اول اجرایی نگاه میشود؟" بله، به همه نیروی اجرایی به افراد و رفقا نگاه میکنیم. که اینها باید متن ماجرا. تا حدی که میتوانند کمک کنند. کمک هم نکنند که بار از روی دوش ما برداشته میشود و ما میرویم سراغ زندگی.
"انتخاب دروس و حجم و سطح بر چه اساسی و مبتنی بر چه اصولی است؟" که عرض کردم.
"چه تضمین و چه ابزاری برای عدم خروج مجموعه از مسیری که دیده شده است وجود دارد؟" نظارت.
هر وقت یک کسی حرفی دارد میزند، ایدهای میدهد، خطی میدهد، مگر اینکه در صورتی که استدلال دارد برای آن. استدلالی که حجت شرعی دارد. وابستگی به جناحها و مجموعهها و جریانها، خصوصاً وابستگیهای مالی، به شدت به مجموعه آسیب میزند. احساس تکلیفهای یلخی، مخصوصاً شب انتخابات، در میآید. این مجموعه برود برای گروه فلانی کار کند، از آن یکی حمایت کند، از اینها باید به شدت پرهیز کرد. مجموعه را باید تمیز نگه داشت، آلوده این کارهای زودگذر، زودبازده، الکی و بیخاصیت نباید شد.
درگیر یک جنگ دیگریم. همانطور که امام فرمودند: "سپاهی و پاسداری توی مسائل سیاسی دخالت نکند." درگیر مسائل فرهنگی و تربیتی، فکری و ایدئولوژیک باشیم. رئیسجمهور بشود یا نشود، به درک. این ور و آن وری هر کس هر کی بیاید، آخرش ما سه هیچ باختیم. حالا ما ناقص نمیکند. نیروی کف خیابونی که تولید ایدئولوژی کنی. هر کی بیاید باخته. همه لگد به این میزنند. چریک این شکلی است دیگر. آدم چریکی کف ناقص جمله.
"آیا مجموعه به عنوان یک مجموعه حقوقی قراره ثبت بشه؟" دنبالش هستیم، انشاءالله. کار نباید با عجله باشد و نگاه عجولانه ما نداریم که یهویی مثلاً یه ساله اتفاق بیفتد. بلندمدت برای ما آن ثمرات و خروجی و تحقق خیلی مهم است. به میزانی که این تحقق شکل بگیرد، از جاهای مختلف حمایتها میآید.
جان. ببینید توقعتان از حوزه چیست؟ اگر شما دنبال اجتهاد حوزوی هستید؟ معادل حوزه نیست. اگر دنبال اجتهاد حوزه هستید، بدانید که طلبهها شاید مثلاً دو درصد شان دنبال اجتهاد حوزوی باشند. یعنی واقعاً میخواهد بیاید فقط بقیه اگر بهش دادم جملات نامفهوم. نگاه کنند، نگاهشان به این است که بعد من بیایم توی تحقق و کارهایی که اگر دنبال تحقق هستید ؟ واسه این که دوگانه اجتهاد و تحقق است؟. دنبال تحقق هستید، اینجا باشید. ولی میگوییم که اگر دانشگاه را ول کنی بروی حوزه، که اگر دانشگاه را هم ادامه دهی که من اینجا کلی حرف دارم که: "رشتههای نخبگانی ما توی ایران چیست؟ کاملاً استعماری." چرا باید مهندسی رشته برجسته باشد توی در دنیا؟ مگر مهندسی رشته انسانی است؟ توضیح: "رشته انسانی" در اینجا منظور رشتههای علوم انسانی است. بر عکس. بعد مهندسی معمولاً مهاجرانی که میگیرند، مال مهندسی پلاک اپلای نمیشوند. انسانی ها اپلای نمیشوند یا مهندسی ها اپلای میشوند؟ برای چی؟ برای این که مهندسی ها نوکر میخواهند. حمال ایدئولوژی را او تولید میکند، میدهد به این مهندس. برو توی مملکت. مثلاً MIT ۶۰ درصد یا ایرانیاند یا مال هند، مال پاکستان یا مال مالزی. ما خوشحالیم که همه بچههای شریفمان دارند میروند آنجا. توی کانادا واسه همه هرچی مهندسی توی مملکت شان از ایران میآید. بعد انسانی را کلاً آنها قبضه کردهاند. سمت انسانی بیایی حرف بزنی، تکهتکهات میکند. منطقه ممنوعه است.
دوچرخه را مجدد تولید بکنیم مثلاً بر اساس نگاه آخوندی؟ "یا الله، یا الله، تولید علم مثلاً." مجددش کنیم علوم انسانی را. تولید میخواهد. هیچکدام از این مبانی هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی، لااقل ملاصدرا. اصلاً نمیگوییم دین و خدا و هیچکدامش توی دانشگاه، توی درسهای ما نیست. صدای ۸۰۰ هزار نفر را در میآورد. چه کار؟ دست توی لانه زنبور میگذاری. مبنا را میریزی به هم. این اتفاقی است که بدنه شکل بگیرد. گفتمان بشود. توی دانشگاه چی میشود؟ موج معکوس راه میافتد. بعد دنیا به شدت تشنه ایدئولوژی شماست. حرف اگر برسد آنور دنیا، چهار نفر آدم متفکر خوشفکر این حرفها را بگیرند، بعد بخواهند توی دانشگاه بیارند. این صدور انقلاب میشود به طرز فجیع. تا حالا صدور انقلاب در حد گرفتن سرباز بوده. گلوله خوردنی نیست. آدمی که بیاید حرف بزند. هانرى کوربن را بردار، بیار ناقص کار علامه بود. جامع المصفیان را بردار. نام مفهوم. اینها را آورد. بعد آخر شد. نیروهای سپاه قدس توی مناطق خودشان آدم خوبی ناقص. آنجا بعداً خواستیم درگیر بشویم، اینها را داریم که بعداً بمبگذاری کنند. هانری کوربن، بردار هانری کوربن. علامه طباطبایی میتواند بسازد. فرانسه. بس. شما نمیفهمی اینها چه میگویند. چه اتفاقی میافتد. این اصل اتفاق است. این اصل ما است.
لذا نه دانشگاه را ما به این نحو میتوانیم بگوییم کسی ادامه بدهد. اصلاً برود. من حوزه را هم به این نحو میتوانیم بگوییم، البته از باب اکل میته خوردن مردار (در شرایط اضطرار). آدم وقتی گرسنه میشود، دیگر گوشت مردار هم بخورد. خودم احساس کردم که برای ما خسارت است. مهندسش دبیرستانش هم اگر یک سالش هدر نرود. گفتم ۱۵ سالم هدر رفته. یک سالم هدر نرود.
مدرسه تعالی ما سن پذیرش دانشجو برای مدرسه را ۱۲ سال میخواهیم در نظر بگیریم. نه ۱۵ سال. مثلاً ۱۲ سالگی طرف بیاید برای چی؟ سبک زندگی و فلان یک گوشهای. معارف فهمش بهش سن نمیشناسد. از کجا در آمده؟ اگر با آن رویکرد بله. بعضی حوزهها حوزههای خوبی است. کار میکنند. خروجی هم حالا نمیدانم شاید داشته باشند. اندیشکده یقین نژاد رمضان که آمده بود، مال همان مجموعه. حالا به ما پیشنهاد دادن، گفتند که: "این مجموعه را مثل همان اندیشکده راه بنداز." بحثهای بیشتر ناظر به تقابل با غرب. هرچی هدفهای جزئی، تحققگرایانه ما داشته باشیم، برایمان خوب است. نیروهای بحثمان، بله، انشاءالله. حالا باید رویش کار کرد. آهنگ مال مجموعه وکیل است. اینها.
ما خیلی نباید خودمان را درگیر فرم خیلی زیاد بکنیم. محتوا بی بشود. به مرور پوست میاندازد. بادگیری محتوا اولاً ضروری است. این محتوایی که عرض شد، اینها تا حالا جایی به رسمیت نشناخته اند. برایش برنامه جدی اولویت دارد.
بعد توی فرم چند پلن را همزمان اجرا بکنیم یا به مرور جاهایی را ترمیم بکنیم. جلوتر که برویم، تجربه بیشتر میشود، انشاءالله به نتیجه میرسیم. فعلاً کاری که ما میخواهیم بکنیم این است. لذا نمیگوییم من به کسی که: "آقا حوزه را ول کن یا دانشگاه را ول کن، بیا اینجا". اصلاً کار ما ول کردنی جای ول کردنی نیست. یک بازویی است که کنار کارهای دیگرتان شما میتوانید داشته باشید، مگر اینکه شما دیگر میخواهی مصرف تولید توی کارهای اینجا کلاً برنامه بر اساس برنامه مدرسه باشد. الان ما آنقدری محتوا نداریم که بخواهیم کسی را اینجوری بدهیم. درسهایی که ضبط شده اینجوری نیست. شاید دو سال، سه سال دیگر اینجوری باشد و بعد دو سه سال بگوییم آقا اصلاً تو دانشگاه را ول کن، حوزه را ول کن، فقط بچسب به درسهای مدرسه. دو تا واحد درسی مثلاً داریم که روزی یک ساعت و نیم طرف میخواهد کل همه چی را ول کند اینجا بماند.
فعلاً یک حرکت شروع شده است. این نکته مهمی است. در خصوص نیروهای اجرایی، محل فعالیت و امکانات، بحثهای مالی ایدهای وجود دارد یا پس از تشکیل ایدهپردازی خواهد شد. این ایدهها را باز هم ما از همه ایدههای رفقا استقبال میکنیم. نقش افراد مختلف مثل دانشجویان، طلبه و کاسبان، همه اینجا ما از ۱۲ سال تا ۹۵ سال عضو میگیریم. دیگر ۹۶ سال هم دیگر نگفتیم که دیگر واقعاً ۵ سال تخفیف دادیم، زیر صد باشد که اذیت نشود. عرض کنم که سفره اهل بیت است دیگر. اینها سفره معارف است. سفره علامه طباطبایی. علامه طباطبایی میشود محدودیت سنی برایش گذاشت؟ هر کی به فراخور سنش، مثل پیغمبر اکرم، از نوجوان ۱۲، ۱۳ ساله پای منبرش بود تا سلمان مسن صد سال رد کرده. هر کی هم فراخور سنش. این محدودیتهای سنی را توی کارهای تربیتی آموزش ما درآوردیم و نابودمان هم کردیم. سلمان را گفتند صد سالش رد شده بود، تازه آمد شاگرد پیغمبر شد. سیستم آموزشی الان اگر بود، میآمد شما که دیگر برو انشاءالله نوههایت را بفرست بیایند. شما میتوانی توی مسجد حضور فعال داشته باشی در نماز جماعت پیغمبر شرکت کنید. بحث اقتصادیمان را هم میتوانی جز پشتوانههای مالی مجموعه باشی. پیامبر سلمان را توی آن سن و سال برداشت و توضیح: "برداشت" در اینجا یعنی "برای خود برگزید" آورد. هیچ شاگرد زرنگ شانس بگوید پیغمبر است. بود. آن نوجوانهاش توضیح: منظور یاران جوان پیامبر، بدن توی زرد درآمده توضیح: کنایه از اینکه تواناییهایشان کم بود. سلمان بود که آن کار را کرد. این محدودیتهای سنی را آدم نمیداند از کجا درآمده. بعضی سنها بالاست ولی استعدادها هم بالاست. و برای محتوایی تولید نشدیم. باید بیاید بغل آن بچه ۱۶ ساله بنشیند چون کلاً با همان گرید بستند گفتند همه باید همین کار را بکنند. که کی از کی دارد میآید؟ به کی چقدر سهم دارد؟ کی چقدر باید بهش یاد بدهیم؟ این هم از این.
"تنها به عنوان همات متن نامفهوم یا تعریفی از نقطه تعالی در جامعه برای افراد ارائه میشود؟" قطعاً تعریف داریم.
آن سؤالات دیگر که در مورد بحثهای اخلاقی پرسیدند که تقریباً جواب دادم. رمز ثبت نام گفتند "همات ؟ مختلف". بله، ما عرض کردیم دیگر تفاوتها را لحاظ میکنیم، توی پاسخ هم جواب میدهم. و دیگر امشب زودتر تمامش کنیم. گفتند که: "آقا برای بحثهای خودسازی و اینها ببینید بحث خودسازی تفاوت دیدگاه امام خمینی و مثلاً علامه طباطبایی یک تفاوت است." تفاوت هکی تفاوت اساسی دیده میشود. لااقل اول کار تفاوتی دیده میشود که مثلاً امام خیلی اصرار دارند همه باید نقش اجتماعی خودشان را بدانند، درک کنند. اساتید اخلاق و عرفان و اینها بودند، خیلی تأکید داشتند به عزلت و گوشهگیری و خیلی درگیر اشتغالات و "تشتد" نشدن. و بعداً هم کسی میخواهد وارد اشتغالات بشود بعد از اینکه مراحل کمال را طی کرده و اصطلاحاً در مقام "جمع" قرار گرفته، آن وقت مثلاً وارد این میشود. اینها یک کلیات است ولی جزئیاتی دارد که در جزئیات شما میبینی که نه، اینقدر اختلاف بین این دو تا مکتب نه وجود ندارد. علامه طباطبایی این مسیر را به همه توصیه نمیکند. مسیر سیر و سلوک این شکلی را به شاگردان خالصشان.
دیگر حالا من میخواهم اسم بیارم. علامه، این همه شهید مطهری پیش ایشان رفت و آمد. یک بار بحثهای سلوکی را با شهید مطهری طرح نکرده. که این اواخر شهید مطهری وقتی باخبر میشود، به ایشان میگوید: "آقا به ما هیچی نگفتی!" ایشان میگوید: "از من نخوا. تهرانی را استفاده کن. من دیگر سنم گذشته." قشنگترین لحظه. یک هفته، یک شب دوشنبه علامه بحثهایی که با برخی شاگردان گمنام و خالص خاصشان مثل پهلوانی، جعفری و اینها داشتند، دیگران که وارد میشدند، بعضی شاگردان شهیر ایشان وقتی وارد میشدند، اینها بحث را عوض میکردند. اساساً برنامه بر این نبود که همه را بیاورد. این تعداد شاگرد خاصی که شاید ۱۰ نفر نمیشدند، اینها در مجموع سالها. شیخ محمود تحریری، محمود آقای تهرانی بوده. خدمت شما عرض کنم که بر اساس نقدی است. تهرانی بوده. آیا خوشبخت بوده؟ کمال بوده؟ اینها شاگرد سلوکی علامه بودند که برگ فردی از آنها کامل همیشه بوده و ؟. وقتی دورهای بوده و اینها که بودن در جمع مدت طولانی. جعفری تهرانی. این دو بزرگوار و حالا افراد دیگری کنار اینها. پس این روش، روشی نبوده که اینها بخواهند به همه بگویند. روش نوعی که به همه میگفتند همین مسیر شریعت امام خمینی بود.
بحث دیگری که میشود این است که ما به هر حال نقش اجتماعی داریم. سیر و سلوک بدون نقش اجتماعی، بدون انجام وظایف ما است. وظیفه. بگذار همین اساتیدی هم که دستور سلوکی میدادند، حتی به شاگردان خاصشان. شاگرد خاصشان، وقتی میپرسید: "آقا ما نماز جماعت بخوانیم یا نماز خودمان را بخوانیم توی خانه که حالش بیشتر است؟" اینها میفرمودند که: "نماز جماعت را فرادا توی خانه میخوانم این حال بیشتری دارد." یعنی نماز جماعت را با حال بهتری در خانه میخوانم. جوان از جماعت نباید دور شود. راهپیمایی شرکت میکردند، انتخابات شرکت میکردند. آقای بهجت دو تا بیانیه انتخاباتی دارند که من شرح میکنم کردم را. شرح کردیم اینها را، دو تا بیانیه دارند. سال ۷۶ و به نظرم بعدش که به چه کسی باید رأی داد، نباید چکار داشت ؟. و مفصل ویژگیهای آن را بیان کردهاند. فوقالعاده دقیق. یکی از اساتید ما میفرمایند: "مسجد رو دیوار بیانیه ایشان را زدند." فراری بود از این عناوین، فراری بود از اینکه حرفی ازش او نباشد. اینقدر این مسئله را مهم دانست. توی انتخابات ۲ خرداد ۷۶ ایشان بیانیهای داد. بیانیه فوقالعاده است. فوقالعاده است. بیان پهلوانی توصیف علامه پهلوانی باید بود. فقط یک درس خارج میخواهد، ۶ ماه فقط شرح بدهند که ایشان چی چی گفته اینجا توی این بیانیه. فقه خودش فقه انتخاباتی ناقص. بابی یک باب مستقل است فقه الآن امروز. انتخابات.
نکته جالبش اینکه ایشان آیت الله بهجت به امام فرموده بود که: "انقلاب به دعای آقای بهجت زنده است." به سال ۸۸ قبل از اینکه از دنیا بروند، یعنی از ۸۷ با یک ریشیری نا مفهوم گفته بود که: "من خوابی دیدم، آیا خمینی سكته کرد؟ داشت از دنیا میرفت؟" انقلاب ایشون با چالش جدی مواجه میشود در روزهای بعد. من خودم هر چقدر توانستم کار کردم تا به رهبری برسانید که: "قربانیها و صدقات و اینها لازم است." آقای بهجت اردیبهشت ۸۸ از دنیا رفتند. ماجرا از خرداد شروع شد. قبلش یعنی اینقدر اهتمام نسبت به این مسئله داشت که این تذکر را توی همان روزهای آخرشان به رهبر انقلاب دادند.
کردستان بودند، آزاده بودند. وحشت میکردند. میفرمود که: "ایشان ختم صلوات گرفته بود برای سلامتی." یک وظیفه نوعی و عمومی داریم. باید همه باشیم. سطح درگیری را باید آورد پایین. این معضل جدی است که ما سازماندهی نشدیم توی کارهای تربیتی و کارهای فرهنگی. کار پخش شود، نقشه مشخص شود، افراد حساب شده وارد کار بشوند. الان ما همین کانال و پیجهایی که رفقا دارند اداره میکنند، خودم میخواستم ادمین همه اینا باشم. همه نمیدانم کامنتها را چک بکنم. پی وی (پیام خصوصی) و نمیدانم صبح تا شب فعالیت چقدر دارم؟. کلی درگیرم. توی شبانهروز کم میشود. نامفهوم. خیلی با این حال که مثلاً سروش دست یک نفر است، بله، دست یک نفر است. تلگرام دست یک نفر است. اینستا دست یک نفر است. توییتر دست یک نفر است. معمولاً دوستان طلبهای که توی این فضا ورود کردند، صبح تا شب مشغول اینستا خواندناند. دیگر نه تحصيلي و نه درسی و نه بحثی. و فالوئرهای چند صدهزار نفره دارند. و این میشود اینکه هی هرچی تأثیرگذاری اجتماعیاش میرود بالا، آن خلوتها، آنجایی که باید این پمپاژ بشود، هی دارد میآید پایین. این میشود که بعد ۶ ماه این آدم دیگر به لجنخواری و لجنگویی و اینها میافتد. درگیرند. اینها دو برابر خلوت میخواهند. سحر قویتر میخواهند. برنامههای جدیتر میخواهند. ارتباط با اساتیدشان، ارتباطات حالیاش مهم است. دو برابر توصیه میشود. دو برابر. اگر این ورش وظیفه بوده و وارد شده، آن طرفش باید دو برابر انجام داد. دو برابر وظیفه سنگینتر میشود.
سفارش ابتدایی به این نیست که کسی بیاید درگیری زیاد داشته باشد. ما یک نقشی به هر حال داریم توی جامعه. داریم زندگی میکنیم. شما اگر طلبه هم نبودی، کاسب بودی. کاسب بودی، در مغازه خیاط هم باشی، بالاخره میان کت شلوار را بدوزی. مقدار درگیری با مردم داری دیگر. این سطح درگیری این است. بله، نباید کسی خودش را توی معرض قرار بدهد. خودش را الکی بیندازد وسط. اینها کاملاً ضد سیر و سلوک است. مشتری جمع بکند، مرید جمع بکند، دورش جمع بشود. خودش را الکی شلوغ بکند. اسم و رسم و نمیدانم آقا جون و حاج آقا و اینها هی ببندد و هی این ور و آن ور، توسعه میدهد خودش را و مجموعه مربوط به خودش. اینها در خودش خبری نیست. نه این مجموعه به سرانجامی میرسد.
فاصله بگیرد. در حد ضرورت. وقت ضرورتش هم وقتهای خرج کردن است. خرج کن که این ۱۰ نفر بشنوند. جمع کردن به راحتی نیست. لگد میزنی، ۱۰۰ تا مشتری جمع میکنی. لگد بخوری. یزد. خودگذشتگان این شکلی میخواهند که اینها توی سیر و سلوک ۱۰۰ برابر آدم را جلو میاندازد. سلوک حدادی صدا نا مفهوم. یک مقاله ای چند سال پیش این موضوع را مطرح کردم. این این است. لذا این ورود در فضای مجازی هم سطح درگیریاش کم میشود. حالا فقط هم کار ما فضای مجازی نیست. ما کار تربیتی و فرهنگی با فضای مجازی سراغ نداریم. میبینیم که اینقدر درگیری ندارد. هزار تا درگیری ندارد. برابر است. بهش فرصت میدهیم، ۵ سال، ۱۰ سال داشتههایش را افزایش بدهد، بعد سطح درگیریاش را به تناسب با تواناییهایش بالا ببرد. خود این آقایان اولاً تفاوت دارند در استعدادهای خودشان. یک تفاوتهایی هم توی مسیرهای تربیتی خودشان هست. یک نکته، و خود این افرادی هم که با اینها در ارتباطند، اینها هم تفاوت دارند. پهلوانی تهرانی به برخی از شاگردان شان: "شما نمیخواهد فلسفه بخوانی." در حالی که نوعاً شاگردانی که با ایشان بودند، اینها اصلاً وارد حوزه فلسفه نشده بودند.
پهلوانی دو تا از این عزیزان که اینها با هم قر و فر نزدیک نامفهوم. اینها با هم دو تا دو تا با هم متصل بودند. دو تا دو تا این اساتید با هم حشر و نشر داشتند. یکی از این دو بزرگوار که حالا یکیشان در نهایت گمنامی بود، آن یکی کمی شناخته شده است. این دو نفر که با هم متصل بودند، یکیشان آقای پهلوانی منع کرده بودند ورود در فلسفه تا آخر. آن یکی دیگر به ما میفرمود که تا فلسفه نخوانی وارد این مسیر کلاً نشو. "بدون فلسفه وارد این مسیر شدن گمراهی است. هم خودت گمراه میشوی، هم بقیه." دقیقاً ایشان با کسی جفت بود و ناقص. آخر ایشان هیچی نخوانده بود. این نشان میدهد که یک قواعد اولیه و ابتدایی و کلی داریم. قواعد کلیش به این است که آقا آدم نباید خودش را درگیر این مسائل بکند در آن حدی که ضرورت ندارد. همهشان هم آدمهای سیاسیاند؛ یعنی من سیاسیتر از اینها ندیدم. سیاسیشان یک هدف و یک روش درست دارد. یعنی یک ذره اختلاف بین اینها توی خط سیاسیشان نمی بینی. عکس رهبر انقلاب همراه استاد بگیره. این عکس را باید ببیند، بفهمد: "خط ما این است." هرات ناقص. و توی مواضع سیاسی اینها روشن است. ایشان بعد از رحلت امام سکته کرده بود از شدت عشق به امام. با اینکه هیچ بروز سیاسی نداشت و هیچکی او را نشان نمیشناخت. حتی همسایه ایشان هم نمیشناخت. هیچ بروز سیاسی نداشت. ولی همه شاگردان، برخی از این سیاسیون. آیا شاهرودی میرفت خدمت ایشان؟ هاشمی شاهرودی. خود آقا ازشان خیلی تجلیل کرده اند.
مطالب خلاصه اینها آن دغدغهها بوده ولی سطح درگیریها همه هم وظیفهشان یکسان نیست. ما یک وظیفه شخصی برای خودمان در حد معمول نرمالش داریم. به عنوان یک مسلمان، به عنوان جوان، به عنوان یک طلبه، یک سطحی داریم، یک حدی از روابط داریم، یک سطح درگیری ابتدایی داریم. ایجاد بیشترش فعلاً بحث نمیکند. همین قدر که درگیر همسایهای دارم، برادری دارم، بچهام هست، اینها مشکلاتی از شبهاتی را دارند که است، باید کار بکنه. یک گروه خانوادگی داریم، آنجا مثلاً حرفهایی دارد زده میشود، رد و بدل میشود. اگر دارم میبینم، من یا باید جواب بدهم (سکوتم تأیید میشود) یا ول کنم بروم و نقشی اینجا دارم. بعد پاسخگو باشم. این مشخص میشود توی این مسیر وظایفی را روی دوششان میآید. هماهنگی آنها با استاد من است. اگر توی مسیر معنوی باشد و در حال رشد باشد، با آن استاد هماهنگ میکند. او بهش مراقبت کن، برو، چه کار کن که از تبعاتش دور بمانیم.
آن یک بحث کلیت مباحث ما در این ۱۲ جلسه که زحمت دادیم خدمت رفقا و دیگر یک جورایی جلسه خداحافظیمان هم با کارهای دیگر خداحافظی میکنم. انشاءالله درگیر کارهای مدرسه باشیم. انشاءالله شب جمعه هم هست و شب آخر ماه محرم. ماه محرم هم تمام شد. یک ماه محرم گذشت. شاید برای بعضی از ماها آخرین محرم عمرمان است. امشب آخرین شبی باشد از محرمهای عمرمان که داریم درک میکنیم و شب جمعه هم. خدا را شاکریم که ما را از این سفره محروم نکرد. امسال محرم رزقی از این سفره داشتیم و حدود نیمی از این محرم همین شبها خدمت رفقا با هم بودیم. توفیقی بود. روضه خواندیم. حالا حرفهایی که زدیم، به درد میخورد، نمیخورد، دیگر با خداست. چالاک مرزی نا مفهوم حق تعالی واقع بشود این حرفها. و خدا کمک بکند بتوانیم انشاءالله عمل بکنیم، وظیفهمان را انجام بدهیم.
شب آخر ماه محرم و، و ماه صفر هم خودش باز یک دوره جدیدی از ابتلائات اهل بیت. از روز اول صفر که این خانواده وارد شام میشوند، ابتلائات جدیدی رقم میخورد. این شب جمعه میخواهم این جلسه پایانی، این جلسه را با این روضه این بخش را و این بحث را تمام بکنیم به عنایت الهی. علاقه حضرت زینب سلام الله علیها به اباعبدالله، ضربالمثل است دیگر. علائم ویژه، منحصربهفردی. لزوماً هم علاقه برادر خواهری نیست، فوق این حرفهاست این علاقه. این علاقه یک عشق ازلی، یک عهدی از عالم ازل و یک نقش ویژه است. لذا امام حسین هم برای بعد از شهادتشان، ولایت ظاهریه را به حضرت زینب سپردند. مسئله عجیبی است. در طول تاریخ سابقه نداشته. ارائه باطنی با امام سجاد علیهالسلام بوده، ولایت ظاهریه یعنی شأن ظاهری امامت با حضرت زینب بوده.
شان ظاهری امامت با حضرت زینب بود. مسئولیت سنگین. اوج این علاقه و اتصال را میرسانَد و اعتماد را میرسانَد که در نبود خودشان این خانم را حضرت جانشین خودشان میدانند. یعنی از امامت هیچی کم ندارد زینب کبری. فقط تقدیر بر این بوده که امام بعد از اباعبدالله، امام سجاد باشد وگرنه از مقام امامت زینب هیچی کم ندارد. سلام الله علیها بگذار جنس عشق حضرت زینب به اباعبدالله، جنس عشق امام حسین به امام حسن همانجوری که اینها سیدها به اهل جهنم جمله نامفهوم. این دو تا گوشواره عرش هستند. اینجور اتصال به هم دارند. نسبت به هم دارند. نسبت امام حسین و حضرت زینب همین شکلی است. اینجور به هم متصل و یکیاند. اینقدر این اتصال شدید بود وقتی عبدالله بن جعفر آمد خواستگاری زینب کبری. دختر پسر جعفر طیار است. پدر او از شهدای درجه یک عالم اسلامی است. برادرزاده امیرالمؤمنین. عرض کرد: "عمو جان، آمدم برای خواستگاری زینب." حضرت فرمودند: "باید با زینب مطرح کنم." آمدند نزد زینب. "دخترم، عبدالله پسر خوبی است. پسر برادرم است. برادرم را میشناسم، هم پسرش را میشناسم. من بهت پیشنهاد میدهم این ازدواج را بپذیری." زینب گفت: "بابا جان، من دو تا شرط دارم. اینها را مطرح کنید با عبدالله. اگر موافقت کند، من حرفی ندارم." حضرت فرمود: "چیست دخترم؟" عرض کرد که: "شرط اولم این است که هرجا حسین سفر میرود، جایی میرود، من باید با حسین بروم. این اجازه را باید همسرم به من بدهد که من در اختیار و در رکاب اباعبدالله باشم، هرجا او رفت. شرط دومم این است که نباید بین من و حسین سه روز فاصله بیفتد که من حسین را سه روز ندیده باشم."
حضرت با عبدالله بحث کرد. زینب گفت: "من منعی ندارم، مشکلی ندارم." میخواست یک جوری به عبدالله بفهماند: "تو بدان، عبدالله، من با تو زندگی میکنم ولی زندگی من حسین است. من همسر توام ولی آنی که دل ربوده از من، حسین است. من زندگیام بنده وابسته حسین است." این بخشی است که روشن است. با این نگاه، این جدایی این ایام بین حضرت زینب و اباعبدالله اتفاق افتاد. یعنی ما اصلاً کار نداشته باشیم به اینکه حسین سلام الله علیها چه شکلی کشتن کشته شد، چه مظلومیاتی بود، چه اتفاقاتی رخ داد. فقط به این نگاه کنیم که حسین و زینب چند روز از هم دور شدند؟ اصلاً شما فرض کنید امام حسین رفته سفر مثلاً، فرض کن یک چند روزی او را ندید. همین که سه روز گذشت و زینب نتوانسته حسین را ببیند، این خودش یک ماتمی است. باید برای آن خون گریه کرد. اصلاً شما فرض کنید سفر شغلی پیش آمده، سفر کاری. عهد زینب در عروسی این بوده که: "من سه روز نباید بگذرد ها، بعد حسینم را ببینم." شب جمعه است دیگر، باید رفت کربلا. شب آخر ماه محرم است. بزرگان میفرمودند حضرت زینب و حضرت زهرا سلام الله علیها، این روضه را دوست دارند. این روضه را بخوانید.
روضه وداع زینب از حسین خیلی جانخراش بود. خیلی سخت بود برای اباعبدالله. لذا از اولی که وارد کربلا شدند شروع کرد آمادهسازی زینب از همان روز اول. خاک کربلا برداشت، جلوی زینب بو میکرد. فرمود: "اینجاست که شهدای ما به زمین میافتند. اینجا مردان ما کشته میشوند." از روز اول دارد با زینب کار میکند. آرام آرام آموزش بدهد او را. دیگر رسید شب عاشورا که لشکر دشمن وارد میدان شد. گفتند توی خیمه اباعبدالله بودند. تا شنید که لشکر دشمن آمده، شروع کرد: "یا دهر اف لک ..." ای روزگار، وای بر تو ... این ابیات را شروع کرد خواندن. هیچی نگفت که: "امشب شب آخر است و کار تمام میشود." گفتند زینب سلام الله علیها، هی به سر و صورت زد. حسین دارد اشعاری میخواند که اینها بوی جدایی میدهد. دیگر دل در شب عاشورا تا صبح اباعبدالله هی زینب را به هوش میآورد: "عزیزم، برادرم از من بهتر بود، از دنیا رفت. کان ابی خیرا من (پدرم از من بهتر بود.) پدرم از من بهتر بود، از دنیا رفت. مادرم بهتر بود، از دنیا رفت. جدمان رسولالله بهتر بود." هی! حالا این زینب با آن صبر. این چون تعلق، تعلق دنیایی نیست. بچههایش را که از او گرفتند، باید آنجا جزع بیتابی میکرد، هیچ حرفی نزد این زینب سلام الله. این عشق از جنس عشق گوشی نا مفهوم. گوشی عرش. عرش که تو برگردی به آن آشیانه خودت، من اینجا بمانم. این جدایی این است. این جدایی این وداع.
وداع دیگر حضرت از صبح همین میکرد. زینب سلامالله علیها صحبت میکرد با اینکه درگیر جنگ و این کوران جنگ و مدیریت جنگ. چند بار هی رفت و آمد. دیگر در آن لحظات آخر جداگانه ایستاد با زینب حرف زدند: "خواهرم، شبها من را در نماز شب فراموش نکن." خیلی حرف بود برای زینب. خیلی سخت بود. "من بدون تو نماز شب بخوانم؟ صحرای من با تو آباد بود. من بدون صوت قرآن تو چه کنم؟" شما زیارت آل یاسین میخوانید، چی میگویید؟ "السلام علیک حین تقوم و حین تقنط" ای سلام بر تو هنگامی که برخیزی و هنگامی که قنوت بگیری. "السلام علیک حین اتصلی و تقنط" ای سلام بر تو هنگامی که نماز بخوانی و قنوت بگیری یعنی آدم با امام زمانش باید اینجور باشد. قربانصدقه نماز خواندنش برود. قربانصدقه قنوتش برود. قربانصدقه رکوعش برود. قربانصدقه سجدهاش برود. زیارت آل یاسین برای امام زمانت بخوان. پس حضرت زینب هم اینجور زیارت آل یا سین را ناقص. هر روز میگفته: "السلام علیک حین تصلی". قربانت بشوم، حسین جان. قربان این نمازت. "اشهد انک قد اقمت الصلاة" شهادت میدهم که تو نماز را برپا داشتی. نماز را ادا کردی. هزینه کتاب ناقص. آن را تویی که تو داری سجود، آنی که تو داری رکوعی است که تو داری. حالا میخواهد همه را از زینب بگیرد دیگر. فردا از این رکوع و این سجده و این صلات و این قنوت و اینها هیچ نمیماند.
خیلی سخت است برای زینب اینها. لحظات آخر اباعبدالله برای وداع با زینب. اینجا دیگر بخش اصلی وداع و سخت ترین قسمت وداع اینجا بود که قلب زینب سلام الله علیها کنده شد. اینجا آمد به میدان و گفت: "خواهرم، دیگر نوبت من است که بروم میدان." از این تیکه مقتل اینجور فهمیده میشود که زینب که قرار بود وصیت مادر را عمل کند، اول اینقدر مات و مبهوت بود که فقط وایستاد، نگاه کرد. به حسین رفت، بعد صدا زد: "یا ابن الزهرا مهلاً." ای فرزند زهرا، آرامتر! راستی یادم رفت. وایسا، وایسا، وایسا. یادم رفت من مأمور بودم گلویت را ببوسم. اینجا گفتند اباعبدالله گلو را پایین آورد از بالای اسب. چه سری خدا میداند! مثل همان حالتی که به علی اکبر فرمود: "زبان تو در دهان من بگذار." اینها اسرار کربلاست. برای ما مفهوم نیست. چی بود اینجا که زینب فرمود و عرض کرد: "من باید گلو را ببوسم." ما نمیدانیم به هر حال این ذبیح خداست و این گلو، گلوی مقدسی است. دارد تبرک میکند ؟. از سر عشق است. نمیدانم، نمیدانم. دیگر راهی کرد و دیگر همینجور که او میرفت، این هم دیگر ایستاد به نظاره تماشا. "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود."
دیدار یعنی نگاه زینب به حسین. جانش میرود توی میدان. مأمور بود خیمهها را مواظبت بکند. زینب تلاطمی در این خیمهها بود. دیگر از آنجا کار امامت زینب شروع شد. مأموریت خیمهها با اوست ولی طاقت نمیآورد، هی میآید بیرون صحنه را ببیند کجاست، چه کار میکند، دارد وارد میدان میشود، دارد میجنگد. باز برمیگردد، یکم مدیریت میکند. باز یکم میآید، باز لا اله الا الله. دیگر شد آن لحظات آخری که آمد به سمت تَل تلّ زینبیه و آیتالله بهاءُالدینی میفرمود که یک دستور ویژهای داشتم، الان یادم افتاد. نمیدانم دستور ویژهای میدهم اگر کسی امام حسین را صورت مثالی و در ملکوت حضرت یا بر سر ضریح زیارت بکند، این کار را بکند. فرمود که یک نحو خاصی ایشان میفرمود که بروند بشینند پایین پای حرم امام علیهالسلام و توجه به حضرت بکنند. افرادی که اینجوری توجه کنند، بابی برایشان باز میشود از سمت تل زینبیه بیایند به سمت حرم ولی معمولی نیایند.
قدم اول را که برمیدارد از تل زینبیه بنشیند روی زمین، یکم به سر بزند، دوباره بلند شود. یک قدم بردارد، دوباره بنشیند، یکم به سر بزند. دوباره بلند شود. یکم برود جلو، دوباره بنشیند. به من فرمود زینب این شکلی رفت، تو هم این شکلی بروی به تو هم عنایت میشود. زینب معمولی نیامد کنار او. هی یکم به سر زد، به مدینه گفت: "یا رسولالله، یا حسین!" یکم باز نشه نمیشود. یکم به سر زد: "ما اخی و قلت ناصری" برادرم کجاست و یاریکنندهام کم شد. باید بیاوری این چند بیت را. دوست داشتم امشب بخوانیم روضه امام حسین را خوانده باشیم. شریک باشیم. شب آخر محرم. سفره محرم دارد جمع میشود. شب جمعه. یک وقتی به خودمان میگویم که جمع رفقا بودیم. توی یکی از این سفرهای کربلا یک حس عجیبی توی زیارت نصیب من شد. یک حس عجیبی بود. واقعاً آن حس جاماندگی امام حسین، شهادت امام حسین که امام زمان هم در زیارت ناحیه مقدسه میگویند: "من جاماندم از شهادت با تو، زمانه من را به تأخیر انداخت، نتوانستم کنار تو باشم، کشته بشوم." حس جاماندگی در اهل بیت. اصلاً گریههایشان بر این بود که او رفت، ما جاماندیم. بابا او نرفت. این اوجش مال حضرت زینب سلام الله علیها. آن حس جاماندگی رسیدن به ابیات خیلی قشنگ. گفت: "به سوی گودال، خیمه دویدم. به گودالم خیمه من. شمر جلو در سر تو دعوا میکند." با "ناله کشیدم من سر تو، تورا بردم. رسیدم، غریب مادر، غریب مادر، غریب مادر، غریب."
توی آن شلوغیها روی تل زینبیه دارد نگاه میکند. طبق بیان، گرد و خاک شد دور حسین. هجوم آوردند. اینجا بود که امام باقر فرمود: "به سیفه با شمشیرش تجارت و بالخش..." با چوب ناقص جمله. با شمشیر میزدند، با نیزه میزدند. زنگ میزدند ؟. با چوب میزدند، با عصا میزدند. دور و برش شلوغ شده. یکی یکی در میآورد. یکی شمشیر را برمیدارد. دارند به غارت میبرند. دور حسین شلوغ شده. خواهرش توی این گرد و خاک نمیداند چه خبر است. هی چشم میچرخاند. "یا صاحب الزمان!" میخواهد ببیند کف میدان چه خبر است. هرچی پایین را نگاه میکند، میبیند که دیده نمیشود. یکهو یک اتفاقی افتاد. "تو میروم بالای ای ستاره، ز نیزه سوار حسین!"
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...