تحقق معارف، جهاد همه جانبه
تربیت سیاسی قرآن
نگاه جناحی به معارف؛ بد یا خوب؟
وظیفه عالم دین چیست؟
سخنان دقیق رهبر انقلاب در مورد تحقق معارف اسلام
سختیهای شهید صدر ره در مسیر تحقق
رسالت اصلی انبیاء
راهکارهای تحققگرایانه
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل محمد و عجل فرجهم، الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی.
در جلسات قبل، بحث به اینجا رسید که آن نظامی که قرار است به عنوان نظام آموزشی و علمی به حساب بیاید تا معارف را تبیین و انتقال دهد، چه نظامی است و چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ ممکن است کمی برداشت به این بشود که این بحث تخصصی است و باید فقط برای طلبهها طرح شود، در حالی که نه، اینها بحثهای تخصصی نیست و همه یک جورایی در آن دخیلاند و همه در آن نقش دارند؛ طلبه به نحوی، دیگران هم به نحو دیگری. دانشجو هم به نحوی درگیر است، بازاریان هم به نحوی. یک جهاد همهجانبه میخواهد برای اینکه ما این معارف را بتوانیم تبیین و در واقع محقق بکنیم که هدف، تحقق است. واژه "تحقق" واژه مهمی است. باید کمی در موردش بیشتر صحبت کنیم.
دیشب نکاتی را عرض کردیم در مورد اینکه ما مأمور به این نیستیم که بیاییم بگوییم: "آقا، ربا حرام است". ما مأموریم که ربا را ریشهکن کنیم. به قول مرحوم آیت الله شهابادی در «شَذَرات»، به ما نگفتند زنا نکن، به ما گفتند نگذار زنانایی محقق بشود. اصلاً امر به معروف یعنی این. تذکر، کمترین مرحلهاش است. امر به معروف و نهی از منکر یعنی نگذار منکری محقق بشود. همه کار بکن که معروف محقق بشود. هدف اباعبدالله علیه السلام در نهضت کربلا یکی از اهدافش این بود: تحقق معروف، ریشهکن شدن منکر، نه فقط تذکر به معروف. تذکر کمترین مرحلهاش است. تذکر آن وقتی است که با تذکر محقق بشود. تذکر محقق نمیشود. باید اقدام بکنی تا محقق بشود. اولین مرحله، تذکر لسانی... خلاصه کردیم کلاً تذکر لسانی است. الان که وضعیت خیلی خوب است. کلاً میدانی، همه مان خوب شدیم. الان مهربان شدیم. هرکی هم میمیرد خوب میشود، همه شروع میکنند پیام خوب دادن. همه باید مثلاً یکی از اسباب مغفرت مُردن است. وقتی میمیرد، اصلاً میرود... همه تو روایات ما، آنهایی که این... از این میت قرآن... وقتی ازش تموم شد، دیگه تا زنده بود نقد و چیزی داشتین، همه اش تسویه حساب سیاسی و فلان و توما چقدر بیتَربَیَتین. مخالفینتونو باهاش در موردشون چجوری صحبت میکنی ۲۰ قرن بفهمن. همه اگه اشتباهی کرده، این بیچاره آدم بدی بود. یه دو روزی حالا دوتا موضع بد هم داشت. حالا میخواست بره نفرین کنه، آخر هم که نتونست بره. الاغه نرفت. بالا مرد. ادب خدا ادب داشته باشه! بعد به پیغمبر این کلمات رو شما بدون حضور بهش جز قرآن و بعد همش نور از ظلمات خارج میکنه به نور میبره، و بعد حتماً حتماً باید بگم مسئله حکم «مثل الک» نگم نمیشه. وقتی آدم میمیرد، همه خوبیهایش را میگویند. دیگر ببین چقدر میگیرد: «آن مرحوم خدماتی، انشاءالله مورد مغفرت.» هم مفهوم ضرباتی زد: «فلان فلانشده! تو تربیت نداری؟ کجا تورو تربیت کرده؟ قرآن ما رو تربیت کرده.» «فلان فلانشده بگو نگفتی.» وقتی قرآن تو جامعه نیست، این میشود. آدمی که بیش از همه تو این مملکت اجازه نفرت میدهد، بیش از همه فالوور دارد به خاطر اینکه از محبت میگوید. چهار و خوردهای میلیون، چهار میلیون فالوور دارد. حجم نفرتپراکنی این آدم بیسابقه است. با لبخند همه را سر میبریم.
مسیر گم میشود تا وقتی تو کتابخانهای، تا وقتی تو کتابی، تا وقتی خودت جزو کتاب به حساب میآیی عزیزی، همه بوست میکنند. میخواهی بیایی کف جامعه اجرا کنی، تحقق بدهی، آنجا داد و دعوا شروع میشود: «این آری، آن نه، اینو نمیخواهیم، نیستیم، اینو میخواهیم.» جناحی? کتاب هیچ وقت جناحی نیست دیگر. کتاب تو کتابخانه است. آخه محقق کنی. به امام حسین هم گفتن: «تو داری شق عصای مسلمین میکنی، ولی مردم دو تکه میکنی.» تو مدینه مینشست، کتاب تا وقتی بود دست همه را میبوسیدند. وقتی میخواهد محقق کند، نهی از منکر خاصیتش این است که وقتی میآیی میشود جناحی. چون نهی از منکر مگر نمیکنی؟ الان داری کیو نهی از منکر میکنی؟ تو اینو نهی از منکر میکنی. میشود جناح مقابلش، مقابل جناحی نیفتند، بچههای خوبا بزنم که به من نگن تو همش اینا رو میزنی. جناح فراجناحی، مقابل اراذل و اوباش. پیغمبر جناحی بود؟ امیرالمومنین که اصلاً ته جناح بود. خودش جناح قاتل عثمان بود. امیرالمومنین چون حضرت گفته بود که خلیفه را نکشیم، خودش اول طرفدار وضع موجود، بعد چون با قاتلها همراهی نکرد، دیگر شد برند همراهی عثمان، بعد چون روبروی قاتلها باز وایستاد، خود را قاتل، یعنی همه جناحها روبروی خودشان میدانستند امیرالمومنین فراجناحی بشم. همیشه همین بوده. همه علی.
مسیر سختیه: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ.» «فَاسْتَقِمْ» مال تحقق است که پیغمبر فرمود: «شیبتنی سوره هود» پیرم کرد. گفتنش که سختی ندارد که؟ گفتند: «معارف مگر سختی دارد؟ شیرین هم هست.» پیغمبر همان روز اول، آقا تو خدای خودتو تبلیغ کن دیگر. به خدا، آن ها چیکار داری؟ خیلی خوبه. گفتش که: «اول همه را بگذارید کنار. سیصد و شصت تا خدا داریم. هر روز یه خورده تو هم خدایت را بگذار. یکی از خداها سیصد و شصت. یه روز هم همه خداها تو را بپرستیم.» آقا یه روز در میانش کنیم. خیلی صد و پنجاه شصت روز میشود؟ بیشتر میشود. صد و هفتاد هشتاد. کل سیصدو شصت روز، کل بیست و چهار ساعتش خدای من باخت نصف نصف. برد برده دیگر. نکن. جذب میشوند این بازی که لیبرال سر ما درآوردن. با این بازی، همه چیز را شستند و بردند. همیشه به نفع آن ها میشود.
الان که آقا ما چهل ساله حواسمان جمع شده، بیدار شدیم. این همه بازی تو آستین دارند. این همه چیز و میز به ما سیستم آموزش و پرورش ما فرومیکند. یه سندی را تا حلقومت میآید بالا. چهل ساله چشمت را وا کردی، اینه. ببین، چهارده قرن که ما خواب بودیم، مرده بودیم، چیکار از چه بلایی سر ما درآوردند. بخوانم، اگه فرصت بشه، خیلی سوزناکه، خیلی دقیقه. مسیر تحقق، مسیر سختی است.
عالم وظیفه گفتن. سخنرانی آییم سخنرانی میکنیم. رهبر انقلاب گفتند: «سبک زندگی.» حوزهها شروع کردند در مورد سبک زندگی سخنرانی کردن. «سبک زندگی محقق کنی عزیز اخوی.» سخنرانی که کتابش را بهتر نوشتند. "این همه کتابه." سری میرود تو کتابخانه. بعد اینکه رهبری گفتند، الان مثلاً هفت هشت ده تا قفسه اضافه شده به کتابخانهها. سبک زندگی... ده هزار جلد ما کتاب نوشتیم. سبک زندگی ثانیه به ثانیه دارد بدتر میشود. اعتبار تو را از دست میدهی. کتاب همیشه مخاطب هیچ وقت دشمن ندارد که. کتاب عکس میگیرند، منتشر... زبان ندارد بدبخت. لاله. خیلی بااطلاعات، ولی لاله. موضعی ندارد. هرکی دلش بخواهد بهرهبرداری میکند. شیطان اخرس این شکلی. شیطون لال. موضعی ندارد. از خودش آدم زنده حرف میزند. زبان دارد. تولید بشود.
امیرالمومنین (ع). ارباب، نقطه. ابوسفیان گفت: «من برم دیگه خودم به نفع تو کار کنم.» بنشین تو خونه. بیست و پنج سال مینشینم. بیست و پنج سال سکوت من، بده، عزت و افتخاره. اینها مسیر علمایی است. اینها میشود تحقق. حالا رفقا میگویند که: «آقا ببینید، این بحثها الان اصلاً ناظر به روش نیست. بحث فراگیر شدن این دغدغه است. این ذهنیت، این نگاهه.» اینو باید گفتمانسازی کرد. تو طلبه، طلبه باش. تو دانشجو، دغدغه و گفتمانت این باشه. بگو. حرف بزنیم. چه مرضی تو ما افتاده؟ «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ.» حالا این حرف را هم به معنای کلام گرفتن، هم به معنای گوشه گرفتن. امام حسین (ع) یه استفاده ازش کردن تو ظهر عاشورا که همون معنای حرف فارسی آن هم ازش برمیآید: «با حرف میپرستی.» این هیئتها هیچ تحققی ما از اینها نمیبینیم.
حرف تحقق پیدا کند. رهبر انقلاب سال نود و هشت، پارسال، هجده اردیبهشت نود و هشت یک سخنرانی دارند که این آخرین سخنرانی ایشان تو جمع طلبه است. مهمترین سخنرانی ایشان در مورد تعریف طلبگی و روحانیت و دین و همه چی. خوب بخوانم برایتان. خیلی سؤالات پاسخش اینجاست. البته حرف امشب خیلی داریم. نمیدانم چقدر میرسیم مطرح... آنچه بنده به ذهنم بود عرضه کنم این بود که حوزههای علمیه مرکز آموزش اسلامند. بالاخره دین باید فهمیده بشود، شناخته بشود، دانسته بشود، عمقیابی بشود. دین فهمیده بشود کجا؟ اینجا، تو حوزهها. لذا مرکز لازم دارد. این مرکز حوزههای علمیه هستند که عالم دینی درست میکند. حوزههای علمیه مرکز تعلیم اسلامند. اسلام فقط معرفت نیست.
حالا تو حوزههای علمیه دین یاد میدهند یعنی چی؟ یعنی فقط ما ذهنی یه چیزهایی یاد میگیریم، یه اصطلاحاتی را یاد میگیریم، برییم زندگیمان را میکنیم. اینها را اول شهید صدر کولاک کرده تو توضیح این حرفها. غوغا کرده. پنجاه سال پیش چیزهایی گفته دهن آدم باز میکند. این وقتی بهش میگویند نابغه، واقعاً نابغه است. چیزهایی گفته. هزار ساعت سخنرانی، کارت دو تا جملهاش را نمیکند. آنقدر این مرد بزرگ و زیرک قشنگ حرف زده. حالا اینها را برایتان باید بخوانم.
اسلام فقط معرفت نیست. تعهد به عمل و تحقق احکام اسلام هم جزو اسلام است. تحققش یعنی یک وقت هست که ما اسلام را که میخواهیم در حوزه یاد بگیریم، فقط عبارت میدانیم از اصول و فروع و اخلاق. همین. واقعیت هم همین است. یعنی اصول دین، فروع دین، ارزشهای اخلاقی، سبک زندگی، آیین حکمرانی، اینها همه جزو اسلام و جزو معارف اسلامی است. خب، اینها را باید برییم تو حوزههای علمیه یاد بگیریم. لاکن این برداشت درست نیست. این بخشی از کار حوزههای علمیه است. چرا؟ چنین بخشی از اسلام، از بخش دیگر اسلام عبارت است از محقق کردن این حقایق در جامعه، در متن زندگی مردم، یعنی هدایت. هدایتی حرف زدن نیست که، هدایت محقق کردن. کتاب درسیت کو؟ اینم تو مدرست کو؟ این حرفها نوشتن نخواست. اینکه اصلاً هی مینویسد، این معتبر میشوی، محترم میشوی، رزومه میشود برایت، میروی بالا. امام حسین (ع) این کار را بلد نبودند بکنند؟ یزید آمد. مجبور شدند دیگر. بنشینم یه موضوع سیجلدی در مورد بنیامیه. هیچکی چقدر وقتی نیاید. سیجلد میخواهم بنویسم، ایران را رسوا کنم، مسئول آموزش میگذارم قمر بنیهاشم، مسئول برنامهریزی علیاکبر، قاسم هم برود تحقیقات میدانی انجام بده، گزارش تهیه. خبر نداشتند، امکانات نبود، اطلاعات نداشت. پیشرفت نکردیم. بالاخره یه مؤسسهای، وهابیت آمده بغل گوش، بهایی زیاد شده. باید ما در مورد بهاییت هم باز کتاب بنویسیم. پایگاه بهاییت است. من بیایم آنجا صحبت کنم. خیلی خطرناکه. من کارشناس بهاییتم. شبکه چهار یه برنامههایی داریم. برید آن ها را ببینید. بهاییت یه دو تا کتاب، جزوه، مقاله خوبم فلانی نوشته. نصفشان بهاییاند. تو مدرسه تو مدرسه نمیخواهی یه کاری بکنی. اصلاً نگاه کاملاً ضد تحقق است. نرو آقا!
امام حسین با شمشیر میزدند. میفهمی؟ امیرالمومنین، همه اهل بیت نام شمشیر داشتند. میجنگیدند. با خنده بهتون میگم، به عنوان مقاله دارد چاپ میکند. اسم سیره پیغمبر و امام حسین سخنگرد. تو اینترنت همه جا پر کرده: «امام حسین برای جنگ نرفت، برای صلح.» پر. جملهی جدیدتری میآورد. یا دو تا جمله سریال طاووس میآید، یه ترکیبی جمع کرد. همون ماجرای اوشین که سبکی جدید ساخته بودند، ژاپنی. آلمان خریدند. امام حسین جدید. پس چیه؟ این بخش از اسلام است دیگر. اسلام فقط توحید به معنای علم توحید با همون عمق و معرفت عرفانی و فلسفی و اینها نیست. بلکه اسلام عبارت است از استقرار توحید در جامعه، یعنی جامعه موحد بشود. اینم جزو اسلامه. کتابش را نوشتم. «به من چه؟ مردم مشکل دارند.» فلان فلانشده! پنجاه جلد کتاب تو این موضوع نوشتم. سنگبارانش کردند، یه نفر مسلمان شد. دانشگاهی که پانصد نفر مینشینند، شأنش حفظ نمیشود. دیدی که میگویم ها! بد صحبت کرد دیگر. کتاب سال میشود. آمدم مقالهاش فلان میشود. پیام جذابه دیگر. تو یه مقاله مینویسی کلی بادَت میکنند بعد میخواهی بری مردم را خالی کنی. دانشگاه رگبار میبندند مخصوصاً اثرگذار باشی. دو نفر هم بنشیند رگبار را بد میبندند. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ.» آنجا وایستی. مقاله نوشتن که فاستقامت ندارد. گوش بدهی، محققش کنی، پدرت ثابت در میآید. هفتاد بار میآید جلو چشمت، همهی کس و کارهات. شما بسازید، من غده را از آنجا درآوردم، بقیهاش با شما. آن سرو را کندم. تو برو دانشگاه را آباد کن. انقلاب فرهنگی تو دانشگاه کن. شما بیایید صدا و سیما را دست بگیرید. رادیو را درست کنیم. سریالها، کتابهای درسی را درست کنیم. پانزده سال بدبختی کشیدم، بچهام را کشتم، آن بالا را زدم، بقیهاش با شماها. من بیایم تو تلویزیون بنشینم برنامه پویا، مثلاً عروسک. من کتاب مینویسم: «بایستگیهای تربیت در صدا و سیما.» مثلاً رزومه اضافه میشود. ده تا اثر دارد در این زمینه. معنای سروکله کتاب، سؤال جواب. فلان. راستی، «مریم چطور به تو گیر ندادم؟» جوابش آنجا که میروی، مسخرهات میکند، هو میکند. این از آنور میپری. از آنور ترقه تو جیبت میاندازد. روز اول در را وا میکنی، یه کف بالا میرود رو سرت. روز دوم میخ گذاشتن زیر برقی در. هرجا بهت میدهند. روز چهارم ماشینت را پنچر کردند. یه ماه تازه میآیی که اینها بفهمند که ببین تو کوتاه نمیآیی. دو سال بعد آرام دارند عوض میشوند. «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ.» تحمل کن. کتاب. «راستی مریم چطور به تو گیر ندادنش؟» دیگه حال نداشتم گفتی: «بعد از نماز صبح حال مطالعهای دست داد.» استغفار کردم. الحمدلله برطرف شد. تحقق پدر آدم را در میآورد، پیغمبر را پیر میکند.
تو، تو خانهات حرفهای خوشگل خوشگل بچهها. ما باید پولهایمان را مراقبت کنیم. اصلاً همهمان باید تمیز باشیم. مسواک بزنیم. آره همسایه میکند. خب بچهها نظرتون چیه بریم جمع کنیم؟ من از شنبه سایر مواضعی که دیده میشود از افراد. اقدام سخته. ادامه جملات... مگر شما نمیگید: «العلما ورثة الانبیاء»؟ علمای دین ورثۀ انبیان دیگر. اینجا مورد از علما، علمای اینها ورثۀ انبیان. انبیا چیکاره بودند؟ آیا انبیا آمدند تا معارف دین را فقط بیان کنند؟ یا نه معارف دین در جامعه محقق کنند؟ حتماً این دومی است.
یک کتاب خیلی خوشگل نوشتم. همه را رمان کردم. سیمی کردم. مثلاً کتاب مینویسی برای من. سفارشی بهت میدهم تا آخر برج درآوری بدهم بچهها پخش کنند. کتاب نوشتن مؤونه ندارد که. با کتاب نوشته کسی دشمنت نمیشود. آدم با کار دارد. باسواد اتفاق خودش را بهش میچسباند. بگویند: «ما، ما دانشمندها با همیم.» رفقا، من و ارسطو و انیشتین همه. کسب اعتبار کند. کسی با دانشمند جماعت درگیر نمیشود. این شهید صدر را مردم لبنان فهمیده بودند که آمده تو روستا. اینها ریخته بودند. جمعیت فقط یه بار از نزدیک ببینند. افسر طاغوتی که میخواست بهش بگوید: «اگه این حرفو قبول نکنی میکشمت.» ماجرایش مفصل است. شاید یه وقتی برایتان بگویم. تو افسر طاغوتی بیرحم، کثیف، افسر بعثی افلاقی آخر گفتش که: «شما این یه موضع را بگیر. یه مصاحبه با یه مجله خارجی بکن. بگو که من از حزب بحث مصاحبه با خارجیه.» گفت: «نه.» اینها. بغلش کرد. افلقی گفت: «پس خودت را برای شهادت آماده کن.» یه دل سیر گریه کرد. فرصتش جملهاش خیلی قشنگه. گفتش که: «حیف از یه کسی مثل تو که بخواد کشته بشه.» «حیف مثلک ان یُقتَل» حیف. والله حیف. مثل تو برود تو خاک. گریه میکرد. یه همچین دانشمندی که یازده سالگی بزرگترین کتاب تاریخی ما در مورد فدک نوشته، سیزده سالگی بزرگترین دانشمند عراقی در مقابله با مارکسیست بوده، در تمام حوزههای معرفتی و دینی اسلامی مجتهد بوده و صاحب مکتب بوده. در سی سالگی. حیف الله. این آن افسری که بهش محقق کنیم. این هم باز آوردم که وقت نمیشود. حالا بخواهم همه را بخوانم برایتان. این عبارت ایشان اینه که میگوید: «ال... به قول طلبه علم، مسئله، علم معنای اسمی ندارد. معنای حرفی دارد. استقلالی نیست. ذاتی نیست. وابسته است.» راه مسیر هیچ علمی، هیچ علمی استقلال ندارد. علم به خود علم نیست که ارزش دارد. علم آنی که محقق کنی.
همچین دانشمندی حرف بزنه. آقا اصول که اثر خیلی چیز شده اعراب درست بخواند. ته بیسوادان. خودشان حال ندارند. سواد ندارند. نمیفهمند کی زیرآبش را بزند. شش ساعتی که همه اینها را یه دور تولید کرده، قورت داده، یه دور ریخته بیرون. یه چیز جدید ریخته بیرون. آن زیرآب میزند. آن وقتی ایرانیها را از عراق بیرون میکنند، اینها چرا هیچکی نمیگوید چه دستی در کار است؟ چرا نمیشناسیم؟ چرا نمیدانیم؟ اصل دعوای شهید صدر با بعثی سر چی بود؟ سر ایرانیها بود که از نجف اخراج میکردند. آنجا ماجراها شد. جشنی جشن گرفته بودند. دو تا از این مجاهدین عراقی نارنجک پرت میکنند. یکیشان پرت میکند، میخورد به آن مسئول ارشد. آن زخمی میشود. اطرافیش کشته میشوند. کشته. پروپاگاندا که آن پسره که آن نارنجک انداخته بود ایرانی بود. به همان بهانه همه ایرانی را از عراق بیرون میکنیم. ماجرایی که همه ایرانیها از علمای ایران برگشتند از عراق، مال اینجاست. سخنرانی مفصلی دارد. میگوید: «روز ابتلاء و روز غم و همه، بعد از این مصیبت بمیرید.»
«تو این کتاب «سالهای رنج» که آقای نورانی نوشته، کتاب فوقالعادهای است.» میگوید که صدام آمد. گفتش که: فرصتش نیست. «آمد گفتش که من هیچ راه دیگری به ذهنم نمیرسد.» تنها راهی که به ذهنم میرسد اینه. من و چهار پنج تا از شاگرد تو حرم امیرالمومنین برای زیارت میرویم، مسلح. سه چهار تا شاگرد دیگر بیرون بمانند. ما آنجا وایمیستیم. سلاح میکشیم. با مردم صحبت میکنیم. میگوییم مردم باید قیام کنند. بعد افسرهای عراقی ما را میزنند. شماها زنده بمانید، بریید همه جا ماجرای ما را تعریف کنید. خیلی سوزناک. با چه جزئیاتی تعریف. وصیتنامه چه شکلی نوشته و به کی داده و چه شکلی منتشر میشود و کی باشد، کی نباشد. نظر حوزه را ببینید که اینها چیکار میکنند. ما اگر کشته بشویم، اینها نیایند بگویند که اینها چهار تا طلبه شورشی بودند. قبول نداشتیم. سکوت کنند. بعد اسناد شرعی حل بشود. طلبهها مزاج اینها را ببینید که چیه. میآید میگوید که: «آقا اینجا بکشند همه.» سال پنجاه و چهار اینها شب بشود. امام عین جمله اینه. میگوید که: «اینها را برای امام تعریف کرد.» امام با عظمت او، حالت بغض و رنگش پرید و با یه اضطرابی امام صدام را نگاه کرد: «بگو نظرتون چیه؟ شما بگید ما انجام بدیم. تأیید بکنیم همین فردا این کارو.» با یه بغضی گفت: «نمیدانم.» امام فرو ریخت که یه همچین شخصیتی میخواهد خوش، پرپر کند برای مردم، برای زنده شدن. هر جای دنیا بود از تکه تکه بدنش تندیس میساختند. شهید که این نابغه استثنایی هشت سالگیش چی بوده، هفت سالگیش چی بوده؟ قبل از اینکه بالغ بشه استاد داییش شیخ آلیاسین میگوید: «من درس خارج میدادم بچه میآید مینشیند. ده سالش بود.» گفتم که: «این بچه رو بیرونش نکنم. حالا گناه داره. میآید دلش را نشکنه. بچه میآید خارج مکاسب میگفته.» رسیده بود بحث تنجیس حیوان که در بحثهای سخت مکاسب است. بعد یه روزی ایشان میگوید که: «طلبهای درس خارج گفتم که آقا این بحث، بحث سختیه. برید نظر شیخ روش کار کنید. یه خلاصهای بنویسید بیارید که ما درس خارج جلسات بعدی.» بچه ده یازده ساله بازی. نگاه کردم دیدم این هیشکی مثل این نفهمیده نظر شیخ. تفریح تو اوج سن پختگی که دنیا.
آقا، تو نجف استاد زنده است. آقای خوئی. نجفی که همین الانش هفتاد هشتاد ساله را به حساب استاد اینو چهل سالگی ازش تقلید کردند. مرجع تقلید چهل سال. چهل سال. کجای دنیا مرجع قبول میکند؟ قانون مجلس پنجاه و پنج سال، چهل و پنج، چهل و ... سالش بوده. استادشم زنده بوده. از این تقلید میکردند. کل دنیا ناب. این شکلی. بچههایم را تو خونه نمیبوسم چون اینها شنود گذاشتند، صدای بوسهی منو در میآوردند، منتشر میکنند، میگویند این الان وقتش بوده. تیجانی میگوید: «من سختترین خاطره عمرم...» یه کتابی دارد: «گشتم در جهان.» هشتاد تا کشور. گشایش کتاب فوقالعاده این کتاب. وقتی که ایران آمدم و رهبر انقلاب را بغل کردم که حالا ماجرای مفصلی. تلخترین خاطره زندگی ما. همه غَـمهای عالم را یکجا احساس کردم. این پـسرم را آورده بودم. گفتم دو سه سال برگشت. فرودگاه که آمدم به این راننده گفتم: «منو ببر خونه آقای صدر.» گفت: اسمش را آوردم. گفت: «دور تا دور مأمور و شنود» و گفت: «تا وارد شدم، آقای اشاره کرد گفت: کل خونه شنود.» هیچی نگو. پیر شده. دو سه سال همه سر و صورت. ببینید از آن اندام درشتی و بیست سی کیلو وزن کم. امیرالمومنین. غربت امام حسین. من هیچ وقت غم این شکلی تو عالم تجربه نکردم که وقت شهید صدر چه حجمی از غم. ترور خواهر ایشان که باز از آن بدتر بود. وضع فجیعی کشتن. من. تو اسیرشان ریختن. جسدشان را تلاش کردند آیا؟ سید محمد صادق صدر که تو عراق عکسش معروفه، پسر عموی شهید صدر. به ایشان فقط خبر دادند که محمد جنازهاش. اینم خواهرشه محمد باقر. «برو اعلام کن بنت الهدی را. اعلام کنید اعدامت میکند.» بعداً عمرش، بعد چندین سال اعلام کرد که بنت الهدی همان موقع مجتهده، یک زن فاضل. این آقا، این مسیر، مسیر علم اینه. تحقق. خون دادن. پرپر شدن.
منتظری، فقیه بود. خدا رحمتش کند. احکام دختر سیزده سالگی بالغ. اجماع. حضور انبیا برای قیام به قسط لازمه. یعنی رابطه است بین حرکت انبیا و قیام به در جامعه. این لام در «لِـیَقُومَ» چه لام علیت باشد، چه لام عاقبت و نتیجه باشد، فرقی نمیکند. یعنی نبی باید اقامه در جامعه. و چون اقامه قسط میخواهد بکند مبارزه میکند. به قول شهید صدر میفرماید که: «ما اصلاً علم نمیخواهیم، ما چون میخواهیم تبلیغ کنیم علم میخواهیم.» نقش اونی که تو حوزه پرورش داده میشود، مبلغه. مبلغ چون علم لازم دارد، باید بهش علم بدهیم. بچرخونی اقامه قسط بکند. توحیدو نمیخواست عملی کنه. دادالله رو نمیخواست به کنار بزند. جهاد لازم نبود؟ «کَثِیرٍ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِیلِ اللَّهِ». برای چیه؟ چرا مجاهدت کردند؟ همه انبیا مجاهدت کردند. حالا بعضیها تونستند دستشان رسید مقاتله کردند، قاتل. بعضی هم نتونستند. اوّل مَن قاتَلَ فی سبیل الله ابراهیم. حالا ما در حالت عصر ابراهیم در قرآن اینو نداریم. اما تو روایت اینو داریم. بقیه انبیا مقاتله کردند، مجاهده کردند فی سبیل الله تو اسلام. «عَلَوِیُّونَ آمَنُوا وَ قَاتَلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ.» این قتال، جهاد برای چیه؟ پیغمبر اکرم قبل از اینکه بیاد مدینه، از مردم مدینه که آمده بودند از نمایندگان اوس و خزرج بیعت گرفت. گفت: «با جونتون با همراه ما باشید.» وقتی وارد مدینه شد، هیچ سوال نکرد که حالا مثلاً حاکمیت هم به عهده ماست یا نه. معلوم بود، همه میدانستند آمده و حاکمیت، حکمرانی، اداره حکومت به عهده او. دین برای اینه. «مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ.» معنای فقط این نیست که اگه گفت نماز بخوانید، نماز بخوانید. نه، معناش اطاعت در همه امور زندگی، یعنی حکمرانی. خب، پس این بخشی از اسلامه، یعنی بخشی از اسلام معارف اسلامی که این معارف شامل عقلیات و نقلیات و ارزشهای اخلاقی و بیان سبک زندگی و شیوه حکومت. همه اینها جزو معارف اسلامی است که دانستن اینها لازمه. این بخشی از اسلامه. بخشی از اسلام هم عبارت است از تحقق اینها در خارج. قشنگ. یعنی توحید محقق بشود در خارج. نبوت به معنای در رأس جامعه بودن، تحقق جامعه باشد؟ خب، شکل حکومت ممکنه انواع و اقسام داشته باشد. اما شما به عنوان عالم دین و متخصص دین موظفید که اسلام را در خارج در محیط زندگی محقق کنید. این وظیفه ماست. مخلصین میدانیم هوای نفس، بیت نفس درآمد. وقتی از هوای نفس جدا شد، این حرف میشود عین حرف امام زمان. میشود عین حرف خدا. عین امر خدا. واضح بود. ادلهاش را مطرح میکردیم با هم. این کاریه که امام بزرگوار کرد. یکی از دوستان به درستی اشاره کرده به منشور روحانیت. منشور روحانیت بخوانید. کولاک! و آن نامه مفصل امام. مشهور. روحانیت را بخوانید. مکرر بخوانید. امام به معنای واقعی کلمه حکیم بود. حکیم فقط آن کسی نیست که فلسفه بلد است. حکمت در رفتار او، در گفتار او، در نوشتار او موج میزد. در زمان مبارزات اخیر، یعنی مبارزات منتهی به تشکیل جمهوری اسلامی با رهبری امام انجام داده. این درست همان وظیفهای است که حوزه بایستی انجام میداد. کارهای دیگر نرفتیم. ملت که از پشت کوه که نیامدند که. شما در انتخابات میروی تو روستا موقعیتتون به خطر افتاده بود. آمدیم یه چشم تو هم که شده با آن یکی. ما میرفتیم تو روستاها ولی اثری میگذارد. روستاها بودن. برگردم تو روستا. آقا، شبکه تربیت کودک را بندازیم. چرا ما این کار را بلد نیستیم؟ روستا به مردم یاد بدهیم بچهها چه بازیهایی میتوانند بکنند. چه کارهایی میشود کرد؟ شبکه. ایده نداریم. ایده کم داریم. ده تا ایده لااقل دیشب مطرح کردیم. بیست تا ایده دیگر اینجا نوشتیم. آنقدر ایده داریم. آقا این مدل جهادی که حالا اصطلاح جهادی اصطلاح برندی شده، با اصطلاح جهادی کار نکنیم. این مدلش این تو دنیا یه چیز بینظیره. ما هیچی به اسم جهادی نداریم. پزشک جوادین. خدمات جهادی. اردوی جهادی. این مال ماست. درسته تو این کرونا خانهی سالمندان رفتن؟ بعد اینجا پیرزن صد و یک سالهای که عمل باز کرده بود قلبش را، کرونا گرفته بود، درمانش کردند، فرستادند خونه. این مال ما. چقدر ما بیعرضه ایم؟ بلد نیستیم اینها را به دنیا نشان بدهیم. تروری. خیلی بام. تو کرونا، پیرمرد و پیرزن را ول کردند. همه رفتند. حقوق بشر. موشک. من بدم؟ قول میدهی دیگر به من نگویی ضد حقوق بشر؟ دیگر دست گاز نزنم بیسی اجرا کنم؟ ببینم پنج برابرش انجام... نه ببین اینجاها یه کمی احساس میکنم میخواهی بدهی کنیا. خدا فرمود که به ما گفته بودند از کفار جزیه بگیرید. از یهود و نصارا. کار به اینجا رسیده که جزیه میدهیم نکشنمان. «یَدًا وَهُمْ صَاغِرُونَ.» تحقیر و جزیه بده. خیلی. یا بچههایشان را آورده بودند. آن ها آمدند نفرین کنید. نفرین نکرد. چقدر پیغمبر ما. ببین یه جام که میخواستیم ما با هم دعوامان بشود، پیغمبر گفت: «بروید نفرینتون نمیکنم.» خب خوشگلیاش تا همینجاست که ما اصلاً از اولش با شما خوب، ما اصلاً از همون اولش نوکر شما بودیم. پیغمبر درس بدی دعوا سر نخواستنش.
فیلسوف این کارها را باهاش میکند. امام خمینی قطعاً جزو پنج تا فیلسوف اصلی تاریخ شیعه است. ما در فلسفه شاید بعد ملاصدرا کسی مثل امام خمینی نداشته باشیم. علامه طباطبایی اینها را شاید بشود یه خورده دیگر کنار امام قبول که امام تو فلسفه بینظیره. مجتهد به تمام معناست. فیلسوف کسی این کار را میکند. فیلسوف میدانی چقدر؟ مطهری شاگردش بود. حلوا حلواش میکرد. تو تهران سید جلال آشتیانی شاگردش بود. شاگرد امام بودند. دو کلمه از امام یاد گرفته بودند. جوادی آملی شاگرد فلسفه امام. پا شد رفت گورباچف را سوسکش کرد برگشت. شناس. مثال تحققی بازی. بازی فکری ما عرضه نداریم بسازیم. خرخرتو میجوئه.
نصیحت شهید صدر، اصطلاحی که تأکید دارد، میگوید: «کار ما موعظه نیست.» خصوصاً بعد از جلوهکردن تمدن غرب، موعظه کلاً از ریشه کنده شده، اثر گذاشته تو دنیا. تمدن غرب نابود. میگوید: «تا قبل تمدن غرب با موعظه کسی عوض میشد.» با تمدن غرب جمله فلسفه تحققی مادی دارد. اصطلاحاتي دارد. شهيد صدر ديوانهات ميکند. ميگويد: «الان فقط هرکي بخواد مسلمان بشه، اول بايد مرگ رو بپذيره. همه چيزش را هم بزند.» بعد چادری. پنجاه سال پیش موعظه وزنی ندارد. تو میخواهی با موعظه کسی را چادری کنی، خیلی دیگر آدم خوبی باید باشه چادری بشود. فلسفه تحققي مادي که دنيا را گرفته، نمیگذارد کسی سمت چادر برود. آن محقق باید محقق کنی. من موعظه کنی. موعظه میکنم که: «عرق بخور. ساندویچ بده.» استاد ما میگفت: «تشنهام بود. انگلیس لندن رفتم. گفتم آقا یه لیوان آب بده. گفت شرمنده آب بدون آبجو نمیدهیم. قانون. هیچی بدون آبجو نمیدهم.» محققش کرده. بخواهی نخواهی، عرقخور میشوی. نه موعظه کنیم. عزیزان من، خورد ملت داده. زور نباید باشه. فوق طاقت نباید باشه. ولی هنرمندی میخواهد دیگر. محقق. اردوی جهادی، بعد بازی فکری کن. چقدر جذابه. چهار تا بچه اومدن تو یه روستا. میخواهند این روستا رو آباد کنن. بازی فکری، یه گیم نرمافزاری واقعاً جذابه. واسه جوان سوسول غربزده هم جذابه. روستا در اختیار شما. آبش با شما. مهندس. مهندس بهش میبندند. آبکشی میکند، میرود تو رزومه. بازی کرد. اینها بازی، بازی فکری نمیشود درست کرد. از این عروسک، کارتون، فیلم سینمایی نمیشود درآورد. فیلم سینمایی دختر کدخدا را میبیند، عاشقش میشود. فیلمهای جذاب تا جبهه را نشان بدهد. بعد دیگر کلاً درگیر عشقش و الان عشقش را ول کرده و زنگ میزند جواب نمیدهد. جذابیت قشنگ. نوجوانان ساخته بودند. چی بود؟ «منطقه پرواز ممنوع» جذاب بود یا نبود؟ جلوههای ویژه انشاءالله پیشرفت میکند. نوجوان ده ساله، یازده ساله. موضوع این، همون موضوع داریم خود زندگی روزمرهمان آنقدر جذابیت است. حالا در مورد اجتهاد هم که رفقا پرسیدند، انشاءالله جلسه بعد نکاتی را عرض میکنم.
اینجور نیست که ما بگوییم حوزه کاری خارج از وظایف خود در دوران مبارزات انجام دادند. نخیر. امام در رأس، خیلی از بزرگان حوزه همراهی کردند. پشت سر امام راه افتادند و حرکت کردند. بنده وقتی تشبیه کردم یه حرکت طلاب در آن روز در سطح عظیم کشور، به آنچه در آیه شریفه آمده، گفتم هم عسل داشتند زنبور عسل، هم نیش داشتند مثل زنبور عسل. طلبه آن روز هم میرفت مردم را هوشیار میکرد، بیدار میکرد. جوان را سیراب میکرد از و مبارزه در راه خدا و در راه اسلام، هم نیش خودشان را به آن که باید بزند میزد. این واقعیت. این وظیفه حوزه بود و کاری بود که انجام داد. آن روز آن کار را باید میکرد. امروزم که بحمدالله نظام اسلامی به وجود آمده، تشکیل شده، ما منتظریم که دولت اسلامی به معنای واقعی و سپس جامعه اسلامی به معنای واقعی و سپس تمدن اسلامی به معنای به وجود بیاید. حوزه علمیه مسئولیتهای متناسب با این کار بزرگ را دارد. تمدنساز باشید! آها، یعنی برم باز در مورد تمدن یه چیزی بنویسم؟ بنویسم، سخنرانی کنم در مورد تمدن؟ میشود یکم ما اصلاً حرف نزنیم که بلدیم؟ آقای بهجت هرکی به من یه چیزی بگو میگفت: «آقا، حرف زدنی بلدی، برو عمل کن. بقیهاش خودش میآید.» بشنود. یکم مینشیند، آخ جونم درس اخلاق! آخیش یه خدا میگوید: «تو زندگی همه چی را به خدا ربط بده.» فلان فلان. میآیم دیگه. محبت خدا. محبت خدایی که میگوید: «همینجا فحش نده.» فلان فلانشده. محققش کن. کتاب فلان هم درس میدهی. پدر صاحب آدم را در میآورد. بسه دیگه. همین. فقط دور هم مینشینیم کیف میکنیم از حرف زدن و شنیدن: «پی مصلحت مجلس آراستند / نشستند و گفتند و برخاستند.»
گل سیستممان هم نابود کرد. تحقق اینا که گفتیم محقق شد، چی شد، کجا رفت؟ دانشگاه گفتم: «ما تصمیم گرفتیم دور هم جمع بشویم.» گفتم: «پیاده کردی بعد صدام کن.» شاید بیاید. بدبختی! آخه چیکار باید بکنید؟ باید بنشینید فکر کنید. دیگر اینها جزو آن موضوعات و مباحث فکری شماست. چیکار باید بکنیم برای اینکه اینها را آقا محقق کنیم؟ یه سری جملات هم از امام میخواستم برایتان بخوانم که دیگه وقتمان خیلی گذشت. اهل بیت ما اینها در مسیر تحقق بودند. هیچ امامی ما با هم فضای ذهنی خودمان. دانشگاه امام صادق (ع). امام صادق (ع) کلاسش از صبح تا صبح تیک میزدند. مثلاً کلاس را زیر بغلشان صبح تا صبح چهار هزار تومان شاگرد داشتند. هستند تصورات، محاسبه. دانشگاه. دانشگاه روایت امام هادی که حضرت عصا را دادند به این گفتند که: «داری میروی اون شهر، عصا را بده به فلانی.» تو مسیر که میرود دعواشان... عصا را زد تو سر اون یکی. تمرین نامه پوشش. یک کلمه به یکی میگفتند صد تا خونه به اسم خیارفروش. خونه حضرت خیارها را میگذاشته، در گوشش یه چیزی میگفتند. رباط اصلی. نواب اربعه که یکی از اینها اصلاً روغنفروش بوده. خونه حضرت. هماهنگ میکنم. پدری در میآمده. پوست میکَندند. ماجرا داشتند اینها.
امام صادق (ع). جملهای میخواستم بگویم. امام سجاد (ع) دعا میکردند. تعلیم میدادند. اصلاً بلند بلند دعای ابوحمزه میخواندند. بیکاری! یادداشت میکردند همینجور. چاپ میشد. چطوری کم؟ مسجد اول گفت: «یه دعای خضری هست. دعای خاصیه.» هیچکی از حضرت نپرسید: «چیه؟» یادداشت کنید. بعد مسجد میخواندند. مثل یه زاویه دیگهای بوده. یه پوستکَندنی بوده. کلمه رسیده دست ما. زجرکش نسبتاً. بعد میخواستم اثر بگذارم روی کسی، کاری بکنند با چه پوششهایی.
امام سجاد (ع) خصوصاً که حالا ایام شهادت نزدیک. کی شهادت حضرته؟ فردا. فردا شب شب شهادت. راوی میگوید که حضرت حج که میخواستند بروند میسپردند از اطراف مدینه که نشناسن کسی. امام سجاد حضرت میرفتند تو آن کاروان به صورت ناشناس، به اسم خدمه حج ثبت نام میکردند. میرفتند خدمه با صورت پوشیده. هر سالش هم کارشان همین. لابلای یکی را پیدا کنند، یه کلمه تو پوشش خدمه حج و اینها به یکی چیزی بگوید. یه حرفی برساند. یه استعدادی پیدا کند. اینجوری کار میکردند. تحقق سخته. کتاب خورده. پیدا کنی. این رفیق ما، سهیل اسعد که چند صد هزار نفر تو دنیا شیعه کرده. آرژانتین. طلبه آرژانتینی که لبنانیالاصل. دکتر سهیل اسعد. یاد رفیق بینالملل. درس ایشان سر کلاس میگفتش که: «من کوبا رو، مثلاً کوبا یه کشور دیگه، گفت شیعه شدن یک نفر با هم قرار میگذاشتیم با هم ماهی یه بار یک ساعت قهوه بخوریم.» «من در آن یک ماه ماهی یک بار پرواز میکردم. ماهی هزار دلار چقدر هزینه پرواز من رفت و برگشتم بود.» «اینو مثلاً ده بار رفتم آمدم. توی آن یک ساعت قهوه خوردنا شیعه شد و چند صد، حالا چند هزار نفر چقدر اون منطقه شیعه شدن به وسیله اینجوریه. هوا کنی. حرف بزنی. بسازی. سجاد با پوشش خادم حج، خادم کاروان، آشپز میرفت تو اون کاروانلو که بعضی وقتها تو اون سفر اذیت. به نظرم چهل و شش و چهل و شش باشه. امام سجاد به صورت ناشناس تو کاروان بودند. بعد اینها گرسنه میشدند. داد میزدند: «غذامون چی شد؟» «بیمارم، من حالم بده.» اون یکی زخمی بود. پرستار میخواست. این میشناختم امام سجاد را. اینکه راویه میگوید که: «آمدم دیدم که قافله امام سجاد علیه السلام حالا مثلاً شاید صورتشان را تا حدی پوشانده بودند، ولی من تشخیص دادم چهره حضرت.» «غذام چی شد؟» اون داد میزند: «آقا بیا پای منو بانداژش را عوض کن.» آخر برگشتم گفتم: «تو خجالت نمیکشی فلان فلانشده با پسر پیغمبر، خادم کاروانه؟ خادم کاروان علی بن الحسین که تو شنیدی ایشونه.» گفت: «طرف افتاد روی پای امام سجاد. گفت: تو چرا خواستی ما رو به جهنم بندازی؟ چه اشکالی؟ من نمیخواهم از اسم جدم سوءاستفاده کنم. کسی به خاطر جدم منو احترام کنه.» کلام امام سجاد روز قیامت ترکیب اعمال خودشه. نمیخواهم به کسی منو به اسم جدم احترام کنند. داشته باشیم. که امام سجاد را تو این کاروان دیده که طرف آمده بد صحبت میکند که: «بیا بانداژ پای منو عوض کن.» بهش برخورد. بعد آن مردمیم که خیلی وضعیت درست و حسابی از جهت ایمان و اعتقادی نداشت. امام سجاد. اون به پای حضرت میافتد که: «چرا به من نگفتید؟» الان که روزهای خوش این خانواده است، تو مدینه چی میگی تو آقای راوی؟ تو شام را ندیدی؟ تو کوفه را ندیدی؟ تو، تو سفر حج بانداژ کردن پای حاجی رو دیدی که امام سجاد انجام میدهند. اینجوری بهت برخورد؟ بیا یکم ببرمت شام، الشام. بیا بریم شام. اونجا چه خبر بود؟ وقتی وارد شام شد ابیاتی سرود امام سجاد. یکیش بود: «یا لیتنی لم تلدنی امی.» ای کاش مادر منو نزاییده بود. این صحنهها رو نمیدیدم. تو عمرم بانداژ دیدی تو؟ داد زدن یه حاجی خسته رو دیدی که خیلی خوب صحبت نمیکند؟ تو سنگ پرتاب کردن و خاکستر انداختن و شکمبه انداختن و اینها ندیدی؟ تو دست بسته جلو چشمت به ناموست. هر روز پسر پدر سنگ میزند. تو اینا رو ندیدی چی میگی تو؟ تو طاقت اینشو نداری که این آقا دارد: «گرسنهام. غذا بیار.» تو گرسنگیهایی که این آقا است. این کاروان دید. خرابه. «ز خانهها همه بوی طعام مییابم، ولی بابا گرسنه خوابیدی.» گرسنهام. تازه امام سجاد وقتی میگوید: «من گرسنهام.» یاد گرسنگی اونا میافتد با پاهای تاولزده. میافتد. سی و پنج سال هر کی هر چی گفته، یاد اون. اصلاً سختش نیست. آقا با عشق دارد این کار را میکند. پای ورمکرده. پای تاولزده. سِن و سالدار. با صحت و سلامت. با اختیار خودت راه افتادی داری میروی حج. میدانستیم که این مسیر سختیه. آمدی خسته شدی. بیرمق شدی. بچه سه ساله رو به زور برداشتن برد. یتیم بود. با تازیانه کشاندن. کاروان ازت آشپز شده بودند. خیلی این زیاد از امام سجاد نقل شده که حضرت اینایی که گریه میکردند تو مجالس روضه و ختم و اینها حضرت خیلی سفارش میکردند به اینها غذا بدهید. تو این خدمه حجشان هم که شده بودند غذا برای اینها درست میکرد. نمیدانم دلیل خاصی داشت. به خاطر ثواب اطعام بود؟ یا حضرت یه تجربه خاصی از این گرسنگیها. عزادار باید بهش برسی، بهش غذا. عزادارهای ما را با گرسنگی منزل به منزل بردند. آخر هم این بچه گرسنه بود. گفت: «من غذا نمیخواهم.» آخر: «لا اله الا الله!» تو اینجا میگه که «من احساس میکنم شأن پسر پیغمبر رعایت نشد.» شأن پسر پیغمبر «لا اله الا الله!» شأن پسر پیغمبر را باید میآمدی شام میدیدی. چه وقتی اسم پدرش امیرالمومنین آمد، کینهها تبلور کرد. نفرتها هفتاد سال بالای منبر لعن میکردند. شأن پسر پیغمبر را باید میآمدی آنجایی میدیدی که همه لباس نو پوشیدند. زیورآلات به سر و گردن انداختند. حنا به دست زدند. شیرینی پخش کردند. کیک درست کرده بودند. بعد این خانواده را وارد کردند. یه نقلیه. یکی از دوستان روضه رو میخواند. البته این رفیقمان فاضل بود. ندیدم خودم این تعبیر مال این رفیق ماست. نمیدانم حقش را ادا میکنیم بگویم یا نه؟ گفت که: «امام سجاد با دست بسته، وقتی که دست بسته است هیچ کاری نمیتواند بکند. وقتی که وارد شام کردند یه کسی از آن بالا چیزهایی که زغالهایی که درست میکنند پرت میکنند. از این زغالهای روشن پرت کرد. افتاد روی عمامه امام سجاد.» دست بسته...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دو
امام تعالی
جلسه سه
امام تعالی
جلسه چهار
امام تعالی
جلسه پنج
امام تعالی
جلسه شش
امام تعالی
جلسه هشت
امام تعالی
جلسه نه
امام تعالی
جلسه ده
امام تعالی
جلسه یازده
امام تعالی
جلسه دوازده
امام تعالی
در حال بارگذاری نظرات...