مدرسه تعالی چه رسالتی دارد؟
نسل جدید، شهید صدر ره را میشناسد؟
منابع غنی که دستمان به آنان نمیرسد!
مصادیق انتقال معارف برای اقشار مختلف
عامل اصلی مشکلات ما
ریشهیابی اخلاق فاسد
ضعف روحیت فداکاری
تعامل حوزه علمیه و رسانهی ملی
اصل ثابت است، روش متفاوت است
چرا مردم دچار سوءتفاهم میشوند؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا و القاسم المصطفی محمد
(اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین مِنَ الآنِ إِلی قیامِ یَومِ الدّین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احْلُلْ عقدةً من لسانی یَفْقَهُوا قولی.
پسلرزههای بحثهای شبهای گذشته، این جمعبندی را به ما داد که اگر بخواهیم تبیین و انتقال معارف را به نحو صحیح ایجاد بکنیم، باید رویکرد متفاوتی داشته باشیم. این رویکرد را از بعضی شخصیتها گرفتیم؛ از حضرت امام، از رهبر انقلاب، از آیتالله شاهآبادی، از شهید صدر که مِصداق عملیاش را انشاءالله در ادامه میبینیم و برسیم به یک نمونه عینی در قالب یک مدرسه مجازی. آن مدرسه، محصول فکر جمعی است؛ باید همه با هم بنشینیم و طراحی بکنیم. ادعا هم نداریم که از پس کار برمیآییم و آنی که مطلوب است واسهمان، حاصل میشود. اگر دو درصد مطلوب را حاصل بکنیم، کافی است. اینها هم فکر و ایده ما نیست که کسی فکر کند ما میخواهیم یک ایدهای را بیایم و مدرسه کنیم. اینها ایدههای بزرگان است؛ ایده حضرت امام است. ما میخواهیم اینها را عملی کنیم. اینجا ستاد اجرای فرمان امام است. باید با همدیگر خلاصه یک چیزی را اجرایی بکنیم.
بعضی عزیزان گفتند مثلاً از فلان آقا، فلان آقا، اینها مثلاً در هیئت امنای این مجموعه باشند. محضر همه علما و بزرگان ارادت. اما خیلی از این آقایان خودشان امکانات داشتند تا حالا به چیزی نرسیدهاند و اگر بنا داشتند، خب، قطعاً تا حالا محقق میشد. "«تکرار» نشود!" اگر منظورتان، رأی امام خمینی است که باید آنجا فقط تکرأی باشد. اگر منظورتان، در مسیر اجرا است که آنجا رأی کسی را ندارد. آنجا کسی کارهای نیست. ما هم بهعنوان یک مدرس، آنجا توی مدرسه قرار است کار بکنیم. باز من هم یک رأی دارم. اینجا فقط هیچی به حساب نمیآید و اگر هم بین و بینالله با اعتقاد کامل میگویم، اگر بدانم کسی میتواند این طرح را پیاده کند، همین بر اساس همین طراحی که قطعاتش را از جاهای مختلف با زحمت پیدا کردیم که همین قطعات را بچسبانیم و او این را بتواند پیاده بکند، دو دستی تقدیم میکنم. نبوده و نشده و برای همین این ناچاریم که خودمان با همدیگر، با ظرفیت امکاناتی که فعلاً داریم، یک کاری را شروع بکنیم و در مسیرش هم نیاز به تجربه مدام داریم و احتمالاً باید برای شکستهای زیادی، خودمان را آماده کنیم تا کمکم به یک مدلی برسیم که قابلقبول باشد و باگهای این سیستم گرفته بشود و بشود یک چیز اجرایی که هیچ ادعایی نداریم.
ما یک طرح بینظیری میخواهیم. طلاب را نمیخواهیم تعطیل کنیم. طلاب را نمیخواهیم از بازی دربیاوریم. هر کس هرجایی هست مشغول کارش باشد. دانشجوها هم درگیر دانشگاه. هیچی بکنیم؛ یک گوشهای میخواهیم بیاییم یک باری برداریم. یک کمکی باشد. یک بازویی باشد برای حوزه و دانشگاه. نه قرار است حوزه را تعطیل کنیم، نه دانشگاه را مختل کنیم. قرار است که ضعفهایی که اینها دارند و آنها دارند، پر بشود. ظرفیتهای جدی هم هست. نیاز مردم، مطالبه مردم، نیاز و مطالبه به شدت بالاست. داستان «با پای خود در برزخ» بچههای آمریکا پیگیرش بودند. امروز هم دوباره باز پیام دادند. دیشب شنیدم، امروز پریدم که پاشو بیا. کانادا و ژاپن هم که برنامه دارد. دیگر کاخ سفید دارد پیش میرود. آفریقا مانده. البته خودم هستم. عرض کنم که بچههای آمریکا طرحی دادند گفتند: "بعد از آن، آن سوی مردم، اینها اینجا مطالبه زیاد دارند" بعد میگفتند: "ما با بعضی از اینها که مثلاً رسماً طرفدار مثلاً مجاهدین و مثلاً ضد انقلاب و هیچ باب گفتوگویی نداشتیم، از مرگ و این حرفها باب گفتوگو باز کرده است برای گفتوگو و ارتباط. و ما با اینکه مواضعمان، مواضع سیاسیمان، روشن است؛ یعنی هیچ لکنتی نداریم توی مواضع سیاسیمان، اینها علیایحال با همه این مواضع، میگفت که اینها مینشینند گوش میدهند و شاید گاهی هم حرص بخورند." بعد میگن: "دین همین است!" در "تطبیقات" خوشم نمیآید. خدا الهی لعنتش کند بعضیها را. توی این چیزها میگفت: "که از مواضع سیاسی بیزارم؛ ولی خدا را شکر میکنم که خدا تو را به وجود آورده. از حرفها و کارهایت بدم میآید. بابت این مواضع حالم ازت بهم میخورد؛ ولی خدا را شکر میکنم که تو این دنیا هستی." این حرفها دارد گفته میشود.
بحث ما بزرگوار به جایی کشیده که تفسیر المیزان، دریای مواج معارف است و اینها وقتی میآید کسی با اینها سیراب میشود، آن اصل حرف را دارد پیدا میکند. با دین، دارد با دین واقعی، عقلانی، بدون خرافه، بدون شعر، بدون ادا، بدون بازی اینها مال همین الآنِ حرفزدنمان است، نیازگو جواب میدهد. دنبال اینیم که میخواهیم یک کانالی باشیم این معارف از آنجا برسد؛ دبیرستان، منتشر بشود. این اصل کاری است که باید انجام بدهیم. خب، این پس اصل استنادش خیلی برای ما مهم است که آنی که میخواهیم عملیاتیاش بکنیم، باید مستند باشد. باید ساختار این کاری که میخواهیم انجام بدهیم، چه ساختاری است؟ قرار است چه کار بکنیم؟ شهید صدر از آنجایی که ایشان بالاخره یک نخبه و نابغه استثنایی است و طراحیهای ایشان فوقالعاده است. ایشان یک انسان استراتژیک است. ببین ید کسی که ۲۴ سالگی فلسفه مینویسد و ۲۷ سالگی کتاب اقتصاد مینویسد. و آنها وقتی ۴۰ سالگی میآید ایده برای حوزه بعد از مرجعیت خودش واقعاً نمیشود فهمید. خیلی کتاب سنگینی است. من باید بیست سی سال تدریس بشود این کتاب تا مکتب اقتصادی تا «اقتصادنا» غوغا کرده. خیلی به من فشار آمد. هیچ منبعی نداشتم. هیچ کس کار نکرده بود قبل از من تو این حوزه. من توانستم یک نظام را در سالگی در کتاب «الأسس المنطقیه للاستقراء»، «دروس في علم الأصول» که ترجمهاش دو جلد کتاب شده، سال پیش مقایسه کردیم. عرض کنم که کتاب الأسس المنطقیه للاستقراء را تو آن سن و سال مینویسد که ایشان کلاً مبانی معرفتشناسی اسلام و غرب را آمده به هم یکی کرده. حرفم این است که نمیدانید شما اینها چیست. آنها میگویند آقا هرچی هست باید بر مبنای تجربه باشد و ما میگوییم هرچی هست باید بر مبنای وحی باشد. اینها ضد علم نیست. همیشه نتیجه مسابقات این است. مثل اینکه میگویید "۶۰۰ اومدیم رو ۵۵۰." شما را از آن حالت درآورده، یکسان کرده. شما زیرآب استقرا را میزنی، میگویی که ما استقرای تام که هیچوقت نمیتوانیم داشته باشیم. همه استقراها ناقص است. نه میشود با استقرای ناقص رسید به کشف علیت. که آن کشف علیت، آنی است که تو میخواهی کشف ذاتی بکند.
حرفم این است که بنده خدا مظلوم است. هیچی. الان "صدر" مطرح نیست. این در حالی است که اینهایی که مال ایران بودند و شاگرد داشتند و امکانات بود و بنیاد و مؤسسه و اینها داشتند، هیچی ازشان انگار نیست. از شهید مطهری، اینها، همه هیچ خبری نیست. فضای مرده نجف. شاگرد چندم شهید صدر، شاگرد هایش آمدند ایران. بعد از او کار چندانی نشد. دیگر ایدههایی که او داد، دیگر بعد از فوت ایشان اصلاً توی این حجم غوغا کرده و بریز و بپاش کرده بود، دیگر کسی وقت نکرد دیگر جدای از اینها، حرفم این است که شهید صدر کار بکند. آثار و ایدههایش را جمع کنید. توی فلسفه غوغا کرده، توی منطق هم همینطور غوغا کرده، توی ایدههایی که برای جامعهسازی و تمدنسازی داده، غوغا کرده، توی ایدههای تاریخی که دارد، و در بحثهای شهرشناس نیز وقتی با گوشههایی از بحثهای تاریخی "صدر" را بحث میکردیم، شما دیوانه میشوی وقتی اینها را میخوانی. کلاً یک دور خیلی محشر است. شهید صدر و خیلی غریب است. خوبیاش این است که از آن شخصیتهایی است که ما وظیفه داریم این را برسانیم به نسل نو. نسل نو وقتی شهید صدر را میبیند، نظرش نسبت به همه چیز عوض میشود. وقتی علامه را میبیند، نظرش نسبت به همه چیز عوض میشود. آثارشان جدیدترین است و هنوز که هنوز هم پاسخگوی اکثر مسائل و سؤالات روز جامعه ما است. شب عاشورا موزه شهید مطهری در موردش، تو سخنرانی شهید مطهری هستش سخنرانی "بهشت و دوزخ عشق". ۵۰ سال گذشته ولی هنوز زنده است. ما یک ضعف جدی این شکلی داریم که در بحث مسیر تحقق، حوزه این یک بازوی لازم دارد. ما باید برویم این را به او بچسبانیم.
الان آقا ما ماشاءالله فضا برای کار داریم. یکی دو روز پیش پیام دادند که مبلغات تهران مثلاً مکانهایی که مبلغاند تو تهران، چند وقت پیش یکی چی بود؟ پارک ارم بود چی بود؟ کجا بود؟ آقا بخش فرهنگی پارک ارم دست شما. هر کار میخواهی بکنی بکن. خیلی از اینها انقدر داریم که قابلشمارش نیست و فقط حوا سمان پرت است و میپرسم که "چه کارش کنیم؟" ما به کجا میرسیم؟ الحمدلله مشهد هم کسی با ما کار ندارد. خدا را شکر وقت برای پژوهش زیاد است. ما تهران بودیم به هیچ کاری نمیرسیدیم. از الطاف خدا است. جدی میگویم. بیا تهران رفتیم دو هفته ولمان نکرد. پدر ما را درآوردند. اینجا الحمدلله راحت زندگیمان را میکنیم. یک چهار پنج نفر کلاً دورهمی سابقه مشهد جای ما را دوباره دعوت کنم. خیلی شیرین است اینها.
خلاصه شما به مشهد نگاه نکنید. تو غیر از مشهد، کل ایران فضا خیلی برای کار آماده است. از جنبه نیاز فرهنگی مشهد الحمدلله اشباع است. یعنی یک حرم که میروند، همه تکمیل میشوند. مهندسی بودم تو گلستان و ... کارش درهم است. فلانی داشت گریه میکرد. خواب دیده بود. من الان دیگر زمینه و فضا خیلی فراهم است. به هرحال چیزی که هست این است که بستر برای کار خیلی زیاد است. خیلی زیاد. از دبیرستان گرفته، از صداوسیما گرفته، صداوسیما ابعاد مختلفی که دارد، فضاهای مختلفی که دارد، گفتم به رفقا: "خیلی امیدبخش است. طلبه مغزش پر از فضاهای سیاه است. ما دیگر دورمان گذشته. هیچکس با ما کار ندارد." بعد بخواهیم کاری بکنیم تو فضای مجازی لگد به آن و این بزنیم، چند نفر ما را بشناسند، اصلاً این نیست! شما مطلب داشته باش، مطلب متقن داشته باش، ایده داشته باش، فکر داشته باش، بیان جذاب و بهروز داشته باش. ما که نداریم، شما که دارید، این را فعالش کنیم، ببینیم چه کارها که نمیکنند. بعضی وقتها هزینههای هنگفت میدهند برای کار. نمیتوانم بهتان بگویم که چه فضاهای شغلی دارد این مسائل که تو فقط بیا اینجا بنشین. از شبکههای مختلف تلویزیون میتوانیم جمع تشکیل بدهیم. یک مدرسهای با مبانی مثلاً به رفقا منتقل بشود. که اینها بنشینند و ایده ایجاد کنند. تو کارخانه ایشان گفتش که: "خیلی این کار عالی است. اینها نیاز الان است. ما همینها را میخواهیم. یک بازویی باشد." صداوسیما خیالش جمع باشد این کار را بدهد به اینها. یک مشت جواناند. میفهمند. مبنا دستشان است. رسانه را میشناسند. مردم را میشناسند. قشنگ برات پالایش میکند، تحویل میدهد. الان یک و از یک طرف استعداد ها فوقالعاده بالا و همه چیز آماده و مهیا. آقا ما باید تحققگرایانه کار کنیم.
آیتالله جوادی آملی یک مطلبی میگفتند. من خودم اولین بار شنیدم، خیلی جا خوردم. یکی از اساتید ما هم که آدم بهروزی بود، مطلب درس فرمودند. قبل از ماجرای مرجعیتشان اینها که به این نحو مطرح بشود و اینها؛ ایشان میگفتند "ایکاش من پول داشتم، چند تا طلبه را بورسیه میکردم. ۵۰۰ تا طلبه را میگرفتم. شهریه شان را تأمین میکردم، امکانات اینها را تأمین میکردم. این ۵۰۰ تا کلاً با من باشند. از تو اینها یک دانه فردوسی در بیاید کافی است. فردوسی خیلی بود؛ یک دانه فردوسی. به خاطر شاهنامه و ابیاتی که در مورد امیرالمؤمنین دارد. فردوسی شدیداً برای عطار حسینی تهرانی که در مورد حسین غلو میکرد، با قلمش فردوسی را ایشان "بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین فارسی". عجم را زنده کردی و مسائلی از این قبیل. دوران که دوران تقیه بود، فرد فصیح علنی که برای امیرالمؤمنین شعر گفت، خودِ فردوسی بود. ببینید شخصیتی که شاهنامه پردازش کرده. شما تو شاهنامه ببینید. آقا میفرمودند: "اگه به من بگویند نماد جوان بسیجی، آرمانگرای، نمیدانم تحولخواه، آدم خوب و فلان اینها کیست؟ من میگویم اسفندیار شاهنامه." شخصیت ها را تیپسازی و مدلسازی تو شاهنامه کرده. ما همین شاهنامه را نتوانستیم تحققگرایانه به نسل بعدی برسانیم. بلغارستان فردوسی را داشت، تا حالا ۱۰ هزار تا فیلم ازش ساخته بود. مولوی مگر مال من فقط نبود؟! آن را بردند. فیلم "دولت عشق" بود چی چی بود اسمش؟! ملت پرفروشترین رمانهای دنیا آن است. الان عشق بین شمس و مولوی یکهو پرفروشترین رمان دنیا شده است. فیلمی که ساختند ازش، پرفروشترین فیلمهای سینمایی ترکیه. ما مولویمان را عرضه نداریم نشان بدهیم! مولویِ "ماست، مولوی که مال ماست." "مال ما که نیستش که!" غلط کرده مال ما باشد. مولوی اصلاً انقدر کفریات دارد. میگویم برو از امیرالمؤمنین بگیر. آقا این همون از امیرالمؤمنین گرفته، اینجوری کرده! میگویند "از اهلبیت نباید رد بشیم!" کلاً صاف با خود اهلبیت میبنده. مملکتی که حضرت آقایش میگوید: "ما تابع امام زمانیم." این دوربین من اینوری بذارم یا اونور! به تعبیری گفتند "درد و غصه م را چه کنم" ایشان فرمودند: "من دوست دارم فردوسی پرورش بدهم. با شعر بتوانم نبض جامعه را دست بگیرم. فکر و ایده، همه آن حقایقی که عرفا بهش رسیدهاند. حافظ آمده توی ابیات گفته." دیوانه کرده آقا! غیر از حالا تو گفتوگوهای خودشان از حافظ همیشه تعبیر میکردند به "خواجه". ولی غیر از خواجه شما فرد دیگری کی را میگویید. برای اینکه ما اشعار عرفانی شده مثلاً روش کار بکنیم. خواجه، یعنی حافظ، رد نمیشد. حافظ استثنا و بینظیر است. مردم به حافظ علاقه دارند. این کتابش تو همه خانهها هست. همان حرفهای حافظ که همان حرفهای ولایت فقیه و آخوندی و همینهایی است که شما میخواهید بگویید، که اگر اینها را سریع و خشک و زمخت بگویی، نمیشود. ولی او با نهایت ظرافت و لطافت گفته. مردم هم دارند میخوانند. حافظ را هم دوست دارند. همین را بلد نیستیم. از آن همین مولوی را همه دوست دارند. انقدر شبهات مولوی را تو قالب مثال و شعر و اینها حل کرده. انقدر قشنگ است. جلسات از قول مولوی تازگی شعر خواندم: "در زمین دیگری خانه مکن، کار خود کن و کار بیگانه مکن. کیست بیگانه؟ تن ای خواجه تن آدمی بیگانه است. این تن بیگانه و تن را برای." در مورد رابطه نفس و بدن، دنیا و آخرت، انقدر قشنگ تو این ابیات با یک مثال مسدود جا انداخته! اینها ضعف ماست.
ایشان میفرماید: "من اگه میتوانستم فردوسی پرورش بدهم." فلسفه اسلامی، فلسفه سرا سری است. تو دنیا اسم فلسفه میآید، یک عده کهیر میزنند. فلسفه در نزد ما خصوصاً روی ملاصدرا و خصوصاً امتداد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ملاصدرا. ایشان فرمود: "اینها را باید برسانید به نسل. از اینها باید بیاییم فلسفه کودک در بیاوریم." تو دنیا فلسفه کودک باب شده. بچه را سر کلاس میآورند: "چرا این میز ۴ تا پایه دارد؟" حالا چرا درگیر چراهاست؟ چرا این حالت را داشته؟ تو هلند از ۶ سالگی شروع میکنند فلسفه کودک را. "کامی تو فرق با ماری چیه؟" مثلاً فکر کند. من تو خانه به نوهام گفتم این میز را کج نکن. به من گفت: "چرا؟" سال ۹۱. من خیلی خوشحال شدم. از برکات انقلاب است. عقل و ذهن مردم انقدر پرورش داده شده که بچه ۶ ساله من از من پرسید: "چرا؟" ما باید این را پرورش بدهیم. همه چرا داشتند. خیلی چرا. این ذهنی که چرا دارد، علتپژوهانه نگاه میکند.
مسائل تحلیل سیاسی که ما میگوییم همین مغالطه است. اینها را به مردم یاد بدهید. مردم اگه مغلطه بشناسند. آقا این مسموم کردن چاه، آن پهلوانپنبه است. این انگیزه و انگیخته. این علت ودلیل. مردم به زبان ساده قرار بود افق برنامه بسازیم برای این، نشد. محتوایش با کار تیم قدرتمند مغالطات خندان با بردار گرافیکی بسازد، پنج شش بار فیلتر بشود، رقیق بشود که این الان روی آنتن چی میخواهی بگویی؟ پیدا کند از توی کلمات سیاسیون و مثالهای مختلفی که ژورنالیستی باشد، و از غرضهای مختلف، صد سال مملکت جلو میافتد. صد بار نه. ایده چی داری؟ آقا برای بچه ۸ ساله چی؟ مطلب چی داری؟ "نه، بچه ۸ ساله، داستان خیلی خوب است." بابا داستان همان موقعاش هم بچهها آن موقعاش هم باهاش خیلی ارتباط برقرار نمیکردند! این دیگر لطافت شهید مطهری بود که آمد خطشکنی کند. ۴ نفر بیایند تو این فضا. این کلی ایده میخواهد، طراحی میخواهد و بنشینیم تیپسازی کنی، مدلسازی کنی، محتوایش را بررسی کنی. خیلی هم کار کودک سخت است. فوقالعاده سخت است. بعد از چندین سال کار رسیدیم به تمثیلات تو کار کودک. شما چندین برنامه را. روی همین دو تا کتاب آقای رنجبر، با کتاب آیتالله حائری یک کاری کردیم، خیلی هم گرفت. در مورد انفاق که هرچی ظرف آب –مرغ میماند- نه ظرف آب، ظرفهای قدیمی که آب پر میکردند. دیده بودید شاید، مثل چیز میماند، مثل این شناور کولر میماند. این سبک بشود بالا که میآید این چیز را فعال میکند. این آب شیر را فعال میکند یا پرش میکند. ایشان فرمود: "که از این که برمیدارند کم بخورم، قطرهقطره میآید. زیاد که بخورند، شرشر آب میآید. بیشتر جاری میشود." خدا دارد قاعده رزقش را اینجا به همه نشان میدهد. به سمت تحقق باید رفت. باید کار کرد.
شهید صدر براتون مطلب بخوانم از کتاب. چون گفتند حیف کتاب میآوری، یکم ازش بخوان. کتاب "صدر" با نام "حوزه و بایستهها" که برادر خوبم آقای موذنی این کتاب را ترجمه کرده، یک بحثی دارد: "زمینههای پیدایش مشکلات" که این بلاهایی که سرمان میآید، یک بخشش دست خودمان است و تقصیر خودمان است. ایشان حوزه نجف را بهعنوان یک مقصر معرفی میکند. ابتلایی که ایرانیها را از نجف بیرون کردند و کمکاریهای حوزه را مطرح میکند. یک بخشی در مورد زمینه روحی بحث میکند که وضعیت ارتباطمان با خدا خیلی ضعیفیم. توکلمان ضعیف است. توحیدمان ضعیف است. خیلی جالب و قشنگ است. "نبود عامل اصلی مشکلات این دو تاست: نبود احساس ارتباط با خداوند به اندازه کافی و اخلاق انسان غیرعامل." یک، ارتباطمان با خدا مشکل دارد. یکی اینکه ما اخلاق انسان عامل نیستیم. همون بحث تحققگرایی. بعد در مورد "نبود احساس تفصیلی با خدا" بحث میکند که ما اینجا اخلاص و توکل و این ها اول که طلبه میاد خیلی خوبه از اینها صحبت میکند. بعد دیگه درگیر درس میشود و اینها را فراموش میکند. مفصلی فرصت بپردازد بحث "تعالی" و اینها را مطرح میکند. تعالی روحی و معنوی و اینها که نیاز به تغذیه و اینها دارد. مثالهای خیلی قشنگ و خوبی هم میزند. دو سه تا مثال فوقالعاده است. در یکی از زندگی امام سجاد مثال میزند. یکم از زندگی امیرالمغرب، یوسف ابنتاشف، مثال خیلی قشنگ بخش تاریخی میزند. "بعد بحث دومش: اخلاق انسان غیرعامل." "اخلاقی که ما تا به حال با آن زیستیم نشانههای متعددی دارد." "نشانهها بیشترین فاصله را از اخلاق انسان عاملی دارد که میخواهد دین خدا را حفظ کند و نماینده پیامبران بر روی زمین باشد." این اخلاق، اخلاق آن کسی نیست که میخواهد این را محقق کند؛ یک اخلاق مفتخور. محترمانهاش این است. شهید مطهری، آن را "لوتی" و "کوچهاش" را "جامعالاضداد" مینامیدند. همین که عرض کردم؛ این اخلاق یک سرباز نیست که میخواهد وایسد شلیک کند. یک اخلاق دورهمی تفریحی و خلقیات است.
بعد چند تا شاخصه: "ترجیح مصلحت شخصی بر مصلحت عمومی." مصلحت خودمان است. مصلحت همه؛ مصلحت خودمان: "من خراب نشوم. من آبرویم نرود. من ضایع نشوم. من حرفم جدا نشود." بعد شما به زندگی امام نگاه کنید و خصوصاً آقا که اصلاً ایشان که دیگر در طول تاریخ بینظیر است. در مورد ماجرای بنزین، فردا بنزین راننده تاکسی میآمد طلبه میآمد، درس خارج را خرج دولت میکرد. نشریه خط حزبالله منتشر میشود، کار رهبری این است که اصلاً رهبری خودش را فدا کند. بیکار به بنبست که میرسند، رهبری فدا کند که امور بچرخد و نظم زندگی مردم از هم نپاشد. اوج فداکاری این است. همون منطق اهلبیت است که "ما به رئیس مان برسیم که گنده بشویم، بعد یک دونه آنجا بتابانیمش به طرف. گنده بشویم یک دانه گنده فداکاری کند. گنده فداکاری کند. گنده بزند." "گندههایمان" همیشه گنده میمانند و احساس گندگی میکنند. تنهای میرزا به امام گفتند: "آقا این پیام قطعنامه را شما نده!" نماینده شما توی وزارت دفاع و نمیدانم مسئول عالی رهبر باید اینجا فدا بشود که همه قانع بشوند. رسولالله، "دو هفته ملت شریف ایرانی جام زهر من سرنوشتم." اوج شکستی که اسرای ما تو خاطرات اسرا آمده. میگوید: "دو بار اسرای ما فرو ریختند. اینها هرچی جنگ روانی میکردند که اسرای ما را نابود کنند توی آسایشگاه، نمیتوانستند. دفعه اولش وقتی بود که خبر قطعنامه را تو رادیو عراقیها برای اینها پخش کردند." اینها که هیچوقت نمیگذاشتند رادیو پخش بشود. اما نامه امام، قطعنامه را خود اینها پخش کردند. میگفت: "اینها ضجه میزدند، غش میکردند." این اسرای. دفعه دومش هم رحلت امام بود. هموزن رحلت امام بود برای اسرای ما.
و رزمندگان قهرمان بشود. "۴ نفر بفرستد جلو بعد همه به اینها فحش بدهند. ۱۰۰ تا جام زهر دیگر ریختند به خورد ملت." این به خاطر مصلحت شخصی است. نباید به خاطر مصلحت عمومی چنین بشود. طلبه را تربیت نکردیم برای فداکاری، برای رفتن روی مین. اگر گفتی: "میروی آقا؟ میشوی بزرگ میشوی، پرچم. گنده میشوی." ننشسته است بیا گنده بشوی. خونت ریخته بشود. کل ملت بیایند تو خیابان مثل قاسم سلیمانی. اون بابایی که رئیسجمهور قبلی بود پا شد رفت لبنان. تو خیابانها برایش قلقله کردند. بعد سرود میخوانند: "بهترین ناصر رزمندگان مقاومت خوشآمدی، خوشآمدی ناصر رزمندگان مقاومت." میشناختم. همه کارها قاسم سلیمانی داشت میکرد. این تو کف خیابان دست تکان میداد. قاسم سلیمانی ادای دینش شد با خونش و بدن پارهپارهاش که بیایند تو خیابان. حسابوکتاب کار خدا این شکلی است. یکی دیگر خونش را میدهد، یکی دیگر حالش را میبرد. بعداً این گندش را میزند، آبروی همه میرود. یکی دیگر دارد کف میدان کار میکند، یکی دیگر دارد دست تکان میدهد. فقط این نیست. این فرد دوم دارد کار اخلاص او را از بین میبرد. ببین که هیچی نمیگوید. در مورد جنگ ۳۳ روزه دیگر خاطرات این اواخر را گفتی چه کار داشتند. احمدینژاد ما را همه چیز را زد. نظام همه را با همدیگر لگد زد. "بهترین ناصر رزمندگان مقاومت" فداکاری آن هایی است که اینها را زنده نگه داشته. شرمنده شدم وقتی قاسم سلیمانی آمد کفنش را به من داد. تویی که حوزه را نگه داشتی با فداکاری بعد به من میدهی امضا کنم. یک فداکاریهایی میخواهد. اون زکات پنهانی که دیشب عرض کردم، اینهاست. این علما این شکلی نگه داشتند. خط به ما رسیده تا حالا آیتالله پهلوانی تهرانی که الان اساتید اخلاق اند. عم هایم اینها منشأ اثرند. این آدم به شاگرداش به جای آقاطهرانی که از دنیا رفته. "یک آمریکا" برگشتم، اومدم با ایشان ارتباط گرفتم. اینها اول به من گفت: "اگه آدرس من را به کسی، اسم من را به کسی بگویی، بگویی اینجا میآیی، کلهات را میشکنم." جلسه اینجوری میآید و اینها. خودش هم محروم میشود. دیگر هم از اینجا که میرویم بیرون چشاتون سرخ است. وسط بازار یک دو تا کوچه بعداً منزل که گرفتیم با ایشان. فاصله مجلس روضه بود و دروغ هم نگفتیم، اینجا ما روضه برای خدا میخوانیم و روضه غربت خدا را میخوانیم. با چه شاگردایی که اونجا تربیت نکرد. بهترین ها را کی توی خلوتی، توی خلئی، توی سکونی، توی آرامش. علامه طباطبایی ۶ صبح جمعه میآمد. میشود امروز الان با ۴۰ دقیقه تأخیر میآیند. خواب مانده بودیم. غزل مثلاً میخوانیم. ایشان شعر میگفت و یکی در میزد، میآمد بحث را عوض میکردی. یعنی ۲۰ سال این شاگردهای دیگر علامه که هیچکس نمیفهمد که ایشان برای خصوصیترین مطالب علامه به ایشان گفته است. بعد میفهمید که الان مثلاً من چشم سنگین شد، امام صادق را دیدم. حضرت فرمودند: "برای اینکه موقع ذکر گفتن خوابت نبرد، انگشت اشارهات را حرکت بده." این یک چیز عجیبی هم هست. از قواعد عجیب عالم یک چیزهایی است. علامه به ایشان میگفت که به احدی از شاگرداش نگفته. هیچکس. اگر یک تعداد شاگرد خیلی خاص. الان شلوغکاری میکنند. "آخ جون تحقق بچهها!" تحقق در کار جان شیرین بکنی. خون دلت از آن بغلها بیاید. و شل شود، و بیاید وسط. هیچکس هم تو را نبیند. وای، این حرف خیلی سنگین است. یعنی من اولین بار که شنیدم گفتم: "آقا خیلی به ما فحش داد." چرا ما نمیفهمیم؟ تو جلسه جام مدرسین بودم. علما جمع بودند. همه خودشان انقلابی اند و اینها. دیگر آدمهای در و پیت و اینها که نیستند. خودشان تو ماجرایند. ۸۹ بود. این آقایان جمع شدند. بعداً یک گوشههایی از متنش منتشر شد. متن اون صحبتها منتشر نشده. این یکی یک گوشههایش تو اون کتاب حوزه روحانیت آمده است. یکی از اشکالات جدی که اینها کردند، گفتند: "آقا ما نسبت به صداوسیما نقد داریم." موسیقیایی که پخش میکند، برنامههایی که پخش میکند، سریالهایش، جهت محتوایی، جهت فرم. علما و متدینین دلشان خون از برنامههای صداوسیما است. آقا فرمودند: "بهترین نیروهای حزباللهی مملکت بچههای عوامل صداوسیما هستند. ما از اینها مؤمنتر نداریم. بنده همه این انتقادات را متوجه حوزه و علما میدانم. شما به اینها چیزی نگفتی، این را انجام بده. اینها بچههای خوبیه ستند. نداشتند که اینها را دارند پخش میکنند." بعد یک چیز دیگر گفتم که این دیگر دیوانهکننده بود. گفتم: "ما که میگوییم علما بیایند به صداوسیما کمک کنند، دوربینی میخواهد بشود کارشناس برنامه، حرف بزند." ۱۰ تا آن پشت دارد که دارد فکر و تولید میکند، هیچکس نمیبیند. اون خط اصلی اونجا را بگیرد. اونجا خودش را فدا کند. هیچ اسمی هم ازش نباشد. خط و تولید کند، فکر را بدهد، ایده را بسازد. استاد حوزه و دانشگاه بزنید به تحقق اون بخشهای ناپیدا است که خیلی اینجا حرف دارم. خیلی حرف دارم. وقت نیست. اینها را بنشینیم صحبت کنیم. "اون عنصر فداکاری که باید بیاید وسط یک گوشه دیدن قاسم سلیمانی است." مجلسی اسمش را میآورد، مداح اسمش را میآورد، زارزار گریه میکند. بعد از شهادت، دو سه تا ویژگی گفت: "عظمت اون سرباز تو نگاه این فرمانده نشان میدهد که این فرمانده از اینها کسی است که یکیش این بود پیدایش میکردیم." طی هیئتی از غزه آمده، هیئتی از لبنان آمده. بحث سر این شده مثلاً کمک. پیدایش میکردیم. "این آثر تحقق مال این است: پیدایش در گشایش حمل ملت."
اثر دوم ترجمه میکردم: "مصلحت شخصی و مصلحت عمومی." دومیش "گرایش استصحابی در عمل." نباید فدای اصطلاح شود. ایشان میگویند که: "اخلاق فاسدی که حاکم شده بر ما این است که ما میل به نوآوری نداریم. فقط آمادهخواریم. هرچی قبلی ها چه کار کردند؟ همان را دنبال میکنیم." مال کتاب اینستاگرام که نوشته بودیم. یک تجربه فوقالعاده بود برایم که همه اینها که میخواهیم بگوییم برای خودمان در واقع محقق شد به لطف خدا. و مرحله چاپش رسیده است. اینستاگرام یک پدیدهای است که در موردش میشود حرف زد و عطش در مورد شنیدن در موردش هم زیاد است. گوشی ها بابیه است برای گفتوگو. یک اتفاقی است. این اتفاقات خیلی مهم است. بزنگاه فرهنگی است. یک سری اتفاقات، اتفاقاتی که با همه میشود در مورد اینها گفتوگو کرد. اینها خاطرات من است که گفتم تو بعضی کتاب ها چاپ شده. خاطره ای را میگویم. این پیمان ابدی بود که کارهای بدلکاری میکرد. اولی که او بنده امامزاده داود در سال ۱۳۹۰ از دنیا رفته بود. ما یک اردو داشتیم از یکی از بدترین هنرستانهای بدترین جاهای تهران. هنرستانهای قدیمی تهران مثلاً ۱۱۰ سال، ۱۱۵ سال قدمت دارند. بعد اینها را گروهبندی کردیم تو اون هنرستان. این البته را خود من گفتم. گفتم: "خوبهایشان را، بچههای خوب، مثبتها، نماز خوانها بیایند و بروند." خاطرات داریم. گفتوگو با اینها که از دلشان بدن طلبه درآمد، بسیجی درآمد. بچههایی شدند، اصلاً به من نداشت. هیچکس بهشان هیچی نگفته. بنده به خدا مترسک بودم. من فقط میدیدم اینها از همون شب اول که همه با شورتک تو زمستان با شلوارک نشسته بودند توی کوپه رکابی. اون گروه قبلیشان برای آشغالهای تخمشان دیده بودند که قاب مهتابی سقف را درآورده بودند. رئیس قطار میخواست پیاده کند اما من آنها را نگه داشتم. "تو چی میخواهی با اینها بگویی؟" اینها را در دیدار اول تو میخواهی بروی پیش اینها ارتباط بگیری. چه کار میخواهی بکنی؟ لپتاپ کوچولویی داشتم. فیلم های او منتشرشدهای نبود. بعضیها داشتند. بعضی سایتهای خبری منتشر کرده بودند. اون موقع مثلاً الان تلگرام. من یک فیلم از اون لحظهای که پیمان ابدی میافتد تو دره. فیلم افتادن پیمان ابدی تو دره را دیدین؟ همه صحبتها شد. رفتیم دیگر دو ساعت سه ساعت صحبت کردیم. یکی از آنها نشسته بود. خداییش فکرش را نمیکردم که از اینجا وارد بشویم. همه را بسته بودم: "اگه بگی خدا چه میشود، بزنم به امام رضا، بزنم." "چند بار مشهد اومدی؟" او گفت: "بزنم." تا آخرین لحظه رفاقت قطع نشد. چندین سال هنوز ارتباط دورادور برقرار است. باب گفتوگو با همه هست؛ میشود حرفهای جدی را زد. نیاز گفتمانسازی. مردم بفهمند چی دارند مصرف میکنند. بعد ما خودمان سوژه و ایده طراحی کنیم. اینستاگرام این جور تعریف میکنی یک فضای بینالمللی دارد. کار وسیعی شد. رفتیم تو فضای روانشناسی. بعد رفتیم تو فضای جامعهشناسی. بعد رفتیم تو فضای مدیولوژی. بعد آمدیم تو فضاهای فقهی و اخلاقی خودمان. علما در مورد مثلاً ریا چی میگویند؟ راهکارهای اخلاقی، مبانیش و ابعاد مختلفی از آن. تو حوزه اقتصادی چه کار کرد با اینستاگرام؟ تاریخچهاش را با کتابهایی که یک پدری درآمد ولی کتاب را داریم چاپ بکنند. یکی از دوستان کتاب را خواند و گفتند: "مگر چند درصد از مردم دغدغهشان از همه مسائلی است که مطرح کردی؟" بعد یکی از اشکالاتشان به کتاب این بود: "چرا این کتاب نظم واحد ندارد؟ بیانش یک جاهای خیلی علمی، انگار یک آیتاللهالعظمی دارد حرف میزند. یکجاهای آن انقدر کوچهبازاری، انگار مثلاً استندآپ کردی؟" خودم هم همینم. آخه همینم خودم سبک من است. قبلیها نیستی. کجا ببرد؟ "ماجرای حمامه میخواندند. ملا نصرالدین رفت حمام که خیلی کثیف بود. او ژولیده و بههمریخته و شپش و اینها بو میداد. از بدحالی قیافه او را گفت: "کجا میروی؟" گفت: "بشورم خودم را." ماجرای "ما" نشوم. "بنم کتاب چاپ کن. نشان بدهم تو را. خدا بدهد من چاپ کنم این را. سبک تان خیلی گرفته." آدم میماند واقعاً چقدر گرایش استصحابی است. همش طبق گوگل. "مگر تا دیروز این کار را نکرده بودند؟" اصلاً به نوآوری فکر نمیکنیم. آن هم به این دلیل که طعم چیز جدید بر ما خوش نمی آید. چون چیز جدید ریسک میخواهد، خطر میخواهد. خطرپذیری میخواهد. ممکن است بسوزی. ممکن است ببازی. ممکن است آبرویت برود. "انقلاب نکردن!" "نداشتم من حامله نبودم." چیزی نداشتم. اینجوری بود. الان به خاطر تکبرت بسته ای. مدرسه مجازی راه بندازیم. عظمت دارد، سرطان است. قالیباف گفت: "هرکی تو کار نکند، عزیز است. کار که میکند ۲۰۰ نفر پاسخگو باشی، کار نکنی عزیزی. هرچی نفهمتر، مقدستر. کار نکن به کسی کار نداشته باش." بعد خیلی برای من جالب بود. این حضراتی که این جور "دوربرمیدارند" که رهبر انقلاب ببین چی چی گفتند و اینها. پاسخهای قشنگش را ببینید. امام خمینی تو پیام تسلیت برای پدر رهبر انقلاب سنگ تمام گذاشته. خاطرات مورد اشاره سخنران است یعنی "همین خون دلی که لعل شد." این خون دلی که لعل شد. برخورد پدرش چیست؟ یعنی یک کلمه تایید در مورد پدر شما دیدی؟ "باباش را بزند." "من که سبک بابام را قبول نداشتم. منبر که نمیروم. ارتباط با مردم ندارم. چون منبر ارتباط نداشت. پاکتم نداشت. پولم نداشت. وضعیت اقتصادیمان هم که افتضاح بود. درس میداد. عصبانی بود. خشن بود." با داداشم همیشه دعوا داشتیم که عقبتر از دست بابام بنشینیم! ولی وقتی گفت: "باید پاشی بیای اینجا." پاشدم رفتم. تو خاطرات دیگهاش است که تو این کتاب از مادر چقدر تعریف میکند. گرمگیر، هم فارسی هم عربی، شعر حافظ میخواند برای ما. حرف تو حیات میخواند. "حبس برگشتن فقط برای واکنش مادرم مهم بود." "بارم میکند." "نشستم از زندان. خیلی ضایع. فضای فکریاش هم نبود." "من به تو افتخار میکنم زندان رفتهای." بعد امام چه تجلیلی میکند که مدل وقتی میخواهد تعریف کند، میگوید: "من بابام هستم." یک وقت فکر نکن چون بابای من است. تو از این الگو بگیری و این نوآوری است. این روحیه است. این ریسکپذیری است. خطرپذیری است. خیلی اینها قشنگ است. نایاب است. آدمها اینجوری قطعاً موفق میشوند. بزن به خطا. به درک! میترکوننت. بترکونم تا یک چیز جدیدی رو شود. ۴ نفر یک حرفی بزنند، یک کاری بکنند، جدید.
این مطالب برای چهارشنبه بود. چون مسجد فرصت نشد براتون بخوانم. خیلی قشنگ است. از روی کتاب بردارم و بخوانم. "این گرایش استثنایی باعث میشود که ما همیشه با امتی زندگی کنیم که دورانش گذشته است؛ امتی که مرده و اقتضائات و شرایطش هم دگرگون شده است. در واقع همواره با روشهایی زندگی میکنیم که با امتی هماهنگ و متناسب بوده که دیگر هیچکس از آن با آن شیوه ها باقی نمانده. دیگر با افکار، رویکردها، شرایط و اقتضائات دیگری پدید آمدهاند. پس کاملاً طبیعی است که ما موفق نشویم. چون مرده و در مقابل با این امت زنده، هیچ تعاملی نداریم. هر چقدر هم تاثیر داشته باشیم تاثیر ما سلبی و چون موضوع عمل ما الان اصلاً در خارج وجود ندارد، مرده. و از سوی دیگر آن چیزی هم که الان در خارج وجود دارد، ما کاری باهاش نداریم. باید بدانیم که ما باید با این انسان زنده موجود در جهان خارج متشکل از گوشت و خون، تعامل کنیم." این انسان زنده تغییر میکند. دگرگون میشود. فضای دانشجویی، دانشآموزی کار کردیم امسال. شما با دانشآموز میروی ارتباط میگیری. یک سال نیامدی، ۲ سال بعد آمدی، کلاً ادبیاتت را کلاً باید عوض کنی. تجربه یکی از رفقای ما که خیلی فعال است. میگفت: "من الان دهه فجر میروم تو دبستان و مدارس که اصلاً آدم تو ایران دو ماه هم کار نکند، بعد سال بعد میخواهم بروم ببینم هیچ ارتباطی با بچهها نمیتوانم برقرار کنم." میگوید "دو هفته فقط باید بروم دوباره اینها را بشناسم." سرعت این شکلی است که ما تو جامعه مواجهیم و هنوز داریم حرفهای ۶۰ سال پیش را میزنیم. حرف بزنم و با دانشجو حرف بزنم. تو فضای رسانه حرف بزنم. ببینم ادبیاتم چه باشد. دو هفته کلی اتفاق افتاده و باید عمل کنم که نباید مدل شهید اول عوض بشود. شهید اول میآمد مدل قبلی شیخ انصاری، شیخ شهید اول، شهید اول. نوآوری کرد. انصاری کلی از آن سود برد. قسمت اول کتاب قسمت دوازدهم آن کتاب را مطالعه کنیم. اگر این کار را نکنیم ۲۰ نفر هم نمی آیند. بعد میپرسیم "چه کارش کنم؟" مطالبی که شهید بیان کرده است. وقت نیست دیگر. وقتمان رو به اتمام است. چه کارش کنم؟ بهزودی نظریه او را میشنویم. میگوید "ثابت روشها عوض میشود." اصل حرف ما و اصل مبانیمان تغییر روش دائماً باید بهروز شود. دائماً باید ۲۴ ساعته بیدارباشیم. با شیوه ۵۰ سال پیش الان اگه بخواهی بجنگی، جنگ نمیدانم هیبریدی و جنگ نمیدانم چی چی و جنگ نمیدانم ادراکی شناختی، حالا جنگهای موزاییکی و فلان، هر روز دارد شیوه جدیدی ارائه میدهد. اگر تو با سلاح ۵۰ سال پیش میخواهی بجنگی، دشمن اگه مثلاً تأسیسات هستهای تو را این جور رخنه کرد و نهنگت را زد، چه کار میکنی؟ بعد میگویی: "شمشیرم را میکشم و میگویم الا ن میرویم تو دل دشمن." یا وقتی با جمال خونساری پیدا میشود، آقا! همه اینها را فکت داده. نمیدانم چرا ما فکتها را فک نمیزنیم! در مورد آنها میگوید: "طلبه این مدلی کار کن، ببین این مدل. همین مدل را راه بندازیم چه غوغایی میشود!" آخوندها این کار را بکنند. آقا جمال خونساری کسی است که از علمای درجه یک ماست. مرجع تقلید بوده. حاشیهاش بر لمعه هنوز که هنوز هم دارد درس داده میشود. ایشان یک کتاب نوشته به اسم کلثوم ننه، کتاب طنز است با رویکرد اجتماعی و سیاسی و نقد خرافات زمانه خودش. شخصیتپردازی کرده. ۴ تا زن آورده به اسم کلثوم ننه و بی بیشهربانو و کی و کی. اینها فقهای زنان که خرافات اینها را تولید میکند. بعد یک رساله عملیه نوشته که این اقوال این ۴ تا فقیه را دست گرفته. میگوید مثلاً اگه زن خواستگار برایش نمیآید چه کار کند؟ گفته: "احتوط بر این است که برود زیر شیر آب اول آب داغ بریزد ولی یکم سرد نباشد. این چیز است. این احتیاط مستحب بر این است." بعد انقدر قشنگ خرافات زمانش را بهش ادبیات داده. همین الان این کتاب جذاب است. بعد از دو قرن. این کارها را کرده. بعد طنز دکتر سلام که ساخته شده بود. طلبهها به قول بچههای ما تو دکتر سلام. ترامپ دکتر شده است. دانشگاه خوب است، ظرفیت بالاست. دانشگاه میفهمیم. یک چیزهایی از فضای مجازی را میگوید. "چرا باید پیجش تو اینستا فعال باشد." همین جور فیلمش در بیاید که دارد خودمان را ندیده بودیم. بعد به دوستانم گفتم: "پلیس تو رفتی پیجش ؟" یک گلآقا میتوانی راه بندازی تو فضای رسانهای. میخواهی چه کار کنی؟ جذاب بشود. عدالتخواهی شاسکولان را تو چرا بند کیفت را بستی؟ انقدر قیمت. چطور دیجیکالا زده "بند انداز عقد" به ما هدیه داد. دو سه میلیون پول. دانشجو بودند اینها. نابودشان کردند. تو تهران یک باشگاه نتوانستم بگیرم توش جشن بگیرم. ۱۰۰ بار اینها را جابهجا کردند. برنامهریزی کنی با همگروهی عملیات را تعریف کنیم، برویم کار کنیم. به زبان روز با شرایط الان. شهید صدر مثالهایی میزند. میگوید که: "من حیفم میآید آخه اینها را نمیتوانم بخوانم و توضیح بدهم. طلبه درباره آن صحبت کنیم. مثل حلقات میماند. باید خط به خط بخوانیم و توضیح بدهیم." حیفم هست. "چرا حوزهای که صدها سال در این شهر زیسته، حالا کارش در همین شهر به این بدبختی کشیده است؟" آمار بینوایی در نجف مثل. میگوید "که از همه شهرهای عراق بدتر است." هیچ جای دنیا قبر مسلمین این شکلی در نمیآورد. "تپه" درست کند. کراهت تبلیغ نمیکرد. تنها شهری که قبرها تپهای درآوردند، نجف بود. "تپه" کراهت دارد. "تخته"؟ تپه زدند. شبیه فوتبالی. قبر ۳ متر رفته پایین. مردهها را تو دیوار بغل زدند. من رفتم چند سال پیش که مثل چیز است. سردخانه ای است. مرده را تو دیوار کردهاند. سه دقیقه در قیامت. علما به جای شبهای چهارشنبه مسجد سعدی چهل بار میرفتند، یک بار میرفتند تو نجف تبلیغ میکردند در مسجد. یکم حرف بزنیم. "کار به جایی رسیده که امروز فرزندان همین شهر یا حداقل برخی از فرزندان این شهر دشمن و کینهتوز و بدخواه اند و در کمین نشسته اند برعلیه این حوزه." قدیم آخوندها تو کارهای سیاسی دخالت نمیکردند. خیلی انقلاب ما را درک نکرد. بنده خدا هم اول کشت آنها را بعد در مورد حوزه نجف که همین الانش هم توش کاری دخالت نکرده. ۶۰ سال پیشش هم است. این یک چیز توهمی فانتزی از دوران قبلی انقدر عظمت داشتند. از اول گفتم: "من نباید آخوند سوار کنم." شیخ عباس قمی بود، الان حلوا حلوا میکند. تشییع جنازهای شد تو همدان کار ندارم. اون که نمیفهمد که الان خیلی ما اصلاً اشتباه میکنیم. آیا به نظر شما این مسئله پیش از آنکه گناه آنها باشد گناه ما نیست؟ اینکه بچههای ما کینه نسبت به روحانیت و طلبه دارند، گناه آنها نباشد، بلکه گناهمان از حرامزادگی آن ها نیست. خودت. "آیا مسئولیت این اتفاق پیش از آنکه به عهده آنها باشد به عهده ما نیست؟" چون این ما بودیم که به آنها تعامل نکردیم. ما تا به حال با اجداد آنها در تعامل بودیم. انسداد آب چاه اگه توسط گوسفند نجس بشود. آقا اصلاً هیچکس چاه ندارد. نه. این مهم است. ثمره فقهی دارد. "این نسلهایی که امروز کینه ما را در دل دارند و منتظر نابودی ما هستند احساس میکنند که ما با مردگان تعامل داریم." بعضی هم خودت پرتی، هم ملت را پرت فرض میکنی. علم ادبیات فرق میکند. نمیفهمند. برای همین کینه ما را دارند و بد ما را میخواهند. چون ما آن چیزی چون ما چیزی به آنها ندادیم و به آنها کاری نداشتیم. من از یک سال پیش، بیش از یک سال پیش با برادران عزیز درباره این صحبت میکنم. سفر داشته باشید. تمامش کنم دیگر. خودش روضه است اصلاً. که: "اگر هر یک از اهل علم که توانایی دارد مجلسی تبلیغی در نجف اشرف راه بیندازد. مجلسی که فقط از ۵ نفر تشکیل شود. از همین بقالی که ازش شیر میخرد، خواربار فروشی که ازش شکر میخرد، همسایهای که وقتی از منزل بیرون میآید باهاش سلاماحوالپرسی میکند." در همین حد یک جلسه ۵ نفره. "اگه هزار طلبه هر یک به تنهایی ۵ نفر از اهالی نجف یک مجلس تبلیغی تشکیل دادند، الان ما یک پایگاه مردمی ۵۰۰۰ نفری داشتیم." "مردم تعامل میکنیم و به فکرشان هستیم." "سودی به حالشان داریم. وجود ما به وجود آنها پیوند خورده." "زندگی ما برای آنها مفید و با برکت بوده. اما ما با مردم تعامل نکردیم و بنابراین ما باید به فکر تغییر روشهای کار باشیم." "به این بیندیشیم که روشهای و صحیحتر چه روشی است؟" "برق نجف را قطع کنند که ساعت دفن هیچکس نتواند از خیابانها بیرون بیاید که بروم آنجا وسط خیابان بعداً بیایند آنجا بکنند اتوبان که این قبلش بیفتد زیر هیچکس. صدایش نمیرسد و میگویند "تقصیر شماهاست که صداوسیما را چنین کردید"." شماره ۵ نفر. تو خانهتان یک روضه ۵ نفره راه میانداختیم. این همه آدم داشتیم. تعالی با اینها محقق میشود. هر کس هرجا هست، آدم جمع کند. تو همون محل کارت، شاگرد، همسایهات، رفیق. همین دو نفر را بردار بیاور. اضافه بشویم بعد کار تعریف کنیم. باید برویم به سمت تحقق. واتساپ این را بگیر پخش کنید به ۵۰ نفر. همین یک کار است. اتفاق.
این عامل دوم بود. عامل سوم "نَبَوَت منطق اجتماعی" که ما اصلاً کلاً اجتماعی فکر نمیکنیم. "این سه تا عامل است که میگوید باعث شده که ما وضعمان این باشد. هرچی حرکت اجتماعی میخواهیم بزنیم شکست میخوریم." حفظ شدید؟ اول چی شد: "ترجیح مصلحت شخصی بر مصلحت عمومی." اولی بود. دومیش "گرایش استصحابی." سومیش "نبود منطق اجتماعی." این دردی میخواهد. این ها یک حسی میخواهد، یک شوری میخواهد. یک ارتباطی میخواهد. روضه امشبمان را نیت کردم. هدیه به روح شهید صدر. در ادامه از خاطرات ایشان است. خیلی جیگر سوز است. کلاً شهادت ایشان خیلی مظلومانه بود. واقعاً وقتی به یاد این شهید و مظلومیتهایش میافتم، واقعاً عمق جگر آدم میسوزد که چقدر این شهید مظلوم بود و حیف شد. اصلاً متن پیام امام هم برای حیف بودن اسلام را بیان میکند. "خیلی میتوانست از این استفاده بکند." خیلی زود بود. اول سن ۴۶ سالگی. در حالی که ۶۳ سالگی نهضت شروع کرد. آقا در سن ۴۹ سالگی بود. ایشان اول کار است. همچین شخصیتی را گرفتن. ۲۳ سال بعد دقیقاً روز شهادت صدام. دقیقاً روز شهادت و سالگرد ساقط شدن صدام. ۲۳ ساله. غربتش خیلی دلسوز و جانکاه است.
روزهای آخر "صدر" را براتون بخوانم. میگوید که: "روزهای آخرش در همین ایام، روزهای آخر عمر آیتالله صدر، انقطاع کامل به سوی خداوند پیدا کرد و دائماً یا قرآن میخواند یا تسبیح و ذکر خدا. بیشترین ذکر او را تسبیحات اربعه شکل میداد. آخرین روزهای حصر را با روزهداری سپری و به هیچ چیز جز عبادت خدا فکر نمیکرد. من گاهی برخی از موضوعات مربوط به فعالیتها و مبارزات اسلامی را مطرح میکردم؛ اما او پاسخی نمیداد و تنها به تبسمی ملیح اکتفا میکرد." گویا نمیخواست درباره هیچ یک از این موضوعات و مسائل صحبتی بکند. چون فایده و امیدی در اینها نمیدید. میدانی متفکر وقتی دهن ببندد یعنی چی؟ این همه ایده و خلاق، این همه که از آثارش نوشته. روز های آخر حزن و اندوه چون خوره به جسم و جان او افتاده بود. طوری که از شدت ضعف به پیکری استخوانی تبدیل شده بود. "فکر میکنم اگه کسی او را میدید، نمیشناخت؛ اما خدا شاهد است که این غم و اندوه به خاطر ترس از کشته شدن یا دلبستگی به زندگی و دوست داشتن دنیا نبود." چون که زندگی مادی او هم چنین چیزی را نشان نمیداد. "چون در آن زمان و مکان نه از قصرهای سر به فلک کشیده و نه از کاخهای لوکس اثر یافته اثر لوکس نمیشد." وقتی به شهادت رسید حتی یک وجب زمین هم از خودش به جا نگذاشت. "او در زندگی هیچگاه سنگی را روی سنگی نگذاشت. هیچوقت نکوشید دنبال ذخارف و زرق و برق دنیا برود." آیتالله صدر عمر خودش را در میان چنگ و دندان بعثیهای "اُخُلی" سپری کرد. بعد میگوید: "به فکر بازداشت، ایجاد تنگنا و جاسوسی علیهش بودند. اون مرحوم صدام در این باره روزی به من فرمود: به خدا میترسم که فرزند و دستگاههای استراق سمع داخل خانه صدای بوسه را شنود کنند و رژیم از آن برای اهداف تبلیغی خود سوءاستفاده کنند. سوگند به خدا، من اگر به خاطر بیم متهم شدن به اغراق و مبالغه یا افراطگری نبود، نمینوشتم." نویسنده میکرد، حق.
بعد میگوید که: "اون لحظات آخر ۶ ساعت." براتون بخوانم که میگوید که: "روز پنجشنبه ۵ آوریل سال میلادی. آمدند دنبالش و ابوشیما گفت که: "مسئولان مایلاند تو را در بغداد دیدار کنند." شهید صدر فرمود: "اگه به تو دستور دادند منو بازداشت کنی، باشه. به هرجا که بخواهی برویم." او گفت: "بله، هدف همان بازداشت است." گفت که: "پس چند دقیقه منتظر باش تا با خانوادهام خداحافظی کنم." افسر بعثی پاسخ داد: "نیازی نیست. چون همین امروز یا فردا برمیگردی." شهید صدر گفت: "برای شما ضرر دارد که من با کودکان و خانوادهام خداحافظی کنم." گفت: "نه، اما نیازی بهش نداری." آنگاه آیتالله صدر به اندرونی رفت تا با خانواده و فرزندان خودش وداع کند. در جریان بازداشتهای متعدد، این اولین بار بود که میدیدم با خانوادهاش وداع میکند. وی پس از وداع و خداحافظی با آنها تبسم کنان به اتاق بازگشت. رئیس اداره امنیت بهش گفت: "آماده شو تا بغداد برویم." آماده شد برای شهادت و اینجا بود که فرموده بود: "من و ای فرزندانم اعلام میکنم که تصمیم خودم را برای..." میشنوید. "درهای بهشت برای استقبال از قافله شهدا گشوده شد." و اینها شهدا گفتن. اولین نشانههای اتفاق شوم همین بود که دیگر "حصر" را از دور خانه برداشتند و فهمیدیم که دیگر برای شهادت دارد میرود. من یک اتفاقی اینجا افتاده، من نمیتوانم نقل کنم براتون. یعنی این روضهای است که نمیشود تعریف کرد. خواهر ایشان به چه نحوی به شهادت رسید. شهید بنتالهدی. هتک حرمت کردند جلوی چشم شهید صدر. خیلی بدی هم کردند. این بیشرفهایی بودند که هر کاری. او آنجا میگوید: "میگوید به شهید صدر: فکر کردی ما تو را زنده میگذاریم که بعد از این، زینب این حاجی بشوی. خمینی دوم بشوی؟ زینب اینجا جلو حسین میکشیم." با یک وضع بدی که نمیتوانم براتون ترسیم کنم که چه نحوی بود. کشتنش که هیچ مسلمانی تصور نمیتواند آن را در مورد یک زن بکند. و فقط وقتی بنتالهدی میرفت، من دستهایش را به من نشان داد. گفت: "من میترسم این سر این ساق من یکم عقب بیاید." که نامحرم دستم را ندید. "چه کار کردم؟" چشم شهید صدر مایه گذاشتند. بعد میگوید: "اون روزهای آخر من فقط نوع نگاه شهید صدر به بچههایش را که میدیدم، دیدم یک نگاه ناامیدانه. با هر نگاه به بچههایش خداحافظی میکند." "جوکننده" است. خیلی خاصه اینو نگاه. میدانست دیگر آخرای کار است و آنها میآیند میبرند. نگاه عجیبی به این بچهها داشت. روضههای مجسمه. حضرت آقای بهجت فرمودند: "او نشسته." بابا اینها دروغ است. این جور هرچی دروغ بگویند، آنی که راست و واقعیت بوده از دروغش سنگینتر است. هرچی دروغ بگویم، آنی که واقعیت کربلا بوده، سنگین تر است. شوخی نیست امام سجاد بگوید ای کاش مادر من را به دنیا نمیآورد. اینها را نمیدیدم. اتفاقات را نمی دیدم. نه شوخی است. اینها واقعیت است. سلامهایی که به این زنها داده میشود تو زیارت ناحیه مقدسه، "الکسیاتالاَبیا" تعبیر این شکلی که حالا هم در مورد شهدا هست، هم در مورد زنهای قافله و خانواده. در اوج حیا و نجابت و عفت و دشمن بیاید. و من را بد صحبت میکند. داد میزند. تحقیر میکند. لگد میزند. راه میاندازد. نمیشود. خیلیها گفتند: "اصلاً نمیشود. فقط باید اینها را ما ببینیم." تصور نداریم.
شهید صدر که به دلیل مسمومیت شهید شد. یعنی تنهایی. شوخی نیست این تنهایی. یک نفر و یک لشکر دشمن. شوخی نبود. صدا کرد این شهدا را یکییکی: "یا حبیب، یا مسلم." چی بوده؟ امام حسین میخواست چی بگوید؟ چی میخواهد بگوید؟ بعد اینجا گفتند: "بچه تو گهواره شروع کرد گریه کردن!" که شاید پیامش این بود که "بابا هنوز فیلم سرباز داریم نمیفهمیم." این غربتها! قرار نگرفته تو این شرایط. شهید صدر فهمید تو مسلخ که بردند. اون روضهها را فهمیده. جلو چشمش آمد. محسن حججی فهمید. محسن حججی بعد مادر محسن حججی فهمید. روضه بخواهیم بخوانیم دیگر ها! مادر بعضی چیزها برایش حساس است. و این است. به مادر شهید حججی گفتند که: "شما فیلم بچهات را دیدی؟" "من هم فیلم دستگیریش را دیدم هم فیلم سر بریدن اینها را دیدم." گفتند که: "اذیتت نکرد؟" گفت: "به هر حال مادرم. میسوزاند من را ولی حس افتخار داشتم وقتی دیدم پسرم را گرفتند، این جور سرش بالا سربلند است. با این شهامت دارند میکشندش. ولی یک جا خیلی جیگرم سوخت. یک جایش جگر..." ببین مادر نگاهش فرق میکند. روضهها را تا تو عمقش نیفتی، تو ماجرا محقق نشوی، روضهها فهمیده نمیشود. این است. گفتند که: "کجایش بود که خیلی برایت دردناک بود؟" "من وقتی بچهام را تصویرش را از جلو نشان دادم، دیدم لبایش ترکترک شده. فهمیدم بچهام را با لب تشنه سر بریدهاند. از سربریدنش نسوختم. از اینکه بچهام تشنه بود خیلی سوختم. فقط هی با خودم میگویم ای کاش یک قطره آب بهت میدادند." حالا فهمیدی چرا هی مادر شبهای جمعه میآید داد میزند: "بنی تلوح الماء." "من الماء." میگوید "من ماجرا نیفتاده." روضههای قطعهقطعه کردن اینها برایمان سختتر است. برای اهلبیت روضه عطش از همه روضهها سختتر بود. در رواق امام سجاد هم که آمد روی قبر اباعبدالله، یک جمله بنویسد. از همه مظلومیتها و غربت اباعبدالله یک جمله را فقط گفت، نوشت. "هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب." این قبر حسین. آدم شناختهشده و آدم خاص و ویژه رو چی مینویسند روی قبرش؟ مهمترین ویژگی، شاخصترین ویژگیاش، آنی که دوست دارد بشناسنش. امام سجاد رو قبر ابی عبدالله چی نوشته؟ "الذی قتلوه عطشانا." یعنی آنی که با لب تشنه کشتنش. امام زمان هم که میآید میفرمایند: "ابن من قیل عطشانا." من امام زمان ۱۲ قرن آتیش تو وجودش است. تو را تشنه کشت. تشنگی دردی بود. روضههاست و نمیشود خیلیها را دیگر فرصت نیست. یک یکی دو تاشو بگویم و تمام کنم.
برخی علمای قم، من از این بزرگان شنیدم. خودم ندیدم جایی. وقتی مختار مأموری را به نهضت راه انداخت برای انتقام و اینها. ماجرای مختار یک طرف بود. ماجرای امام سجاد و برگرداندن این سر هم یک طرف. بخشی از این چیزهایی که به غارت رفته بود به دست مختار رسید. بخشش هم به دست امام سجاد. اول مختارش را بگویم بعد بیایم امام را عرض کنم. گفتند زره اباعبدالله به دست مختار رسید. زره رسید. انقدر این زره چاکچاک بود، مختار وقتی دید غش کرد و بیهوش شد. "بابا مختار زره دیدی زینب خودش شدی؟" چی میگویی تو؟ زره آنور ماجرا را بگویم. بگو نقلی که گفتم سر را برگرداندند و حالا به امام سجاد دادند. گفتند: "حضرت این را غسل دادند." این چون بقیه بدن که غسل نداده بودند. البته این هم دروغ استها. غسلش ندادند. بعد بگویم: "السلام علی المغسل به دم الجراحات." نه غسلش ندادند. انقدر تو خون خودش غلطید. کامل قرس شده بود. سر را غسل دادند. روضه میخوانم. گفتند که اینجا امام سجاد طبق نقلی که حضرت شستن خونابهها و خونها و این خاکها و اینها که روی زخمها بود. حضرت دست کشیدند و این خونها برطرف شد و این زخمها شسته شده. یک زخم بود هی ازت دست میکشیدند. خون شکاف پاک نمیشود. این ترکها شسته نمیشود. چی بگویم من؟ خدایا! گفتند: "این زخمها و ترکهای اینجاست که باید فدای آن لبهای تشنه و لبهای خشکیده بشود." شمر گفت: "لحظه آخر وقتی حسین آمد با من حرف بزند، گفتم: 'ما تقول یا ابن فاطمه؟'" "نمیفهمم چی میگویی؟ حرف بزن." گفتم: "جوهر ندارد صدایش." بعد دیدم اون آخر جانش را جمع کرد حرف بزند. "گفت من که نمیفهمیدم. فقط دیدم دو تا چوب خشک نوشیده و لبهای حسین بود. لبخونی کردم از لبهایش. وگرنه جوهر نداشت. خشک بود اینها. ترکترک بود." این روضه عطش است. زان تشنگان هنوز به ایوب فریاد العطش از بیابان کربلا آمده است. این یک بیت را ظاهراً به این شعر حضرت زهرا دوست دارند. اگه تو هم دوست داری یک بیت را بگو دیگر با هم زمزمه کنیم. "زان تشنگان هنوز به فریاد، از بیابان کربلا بودن غوغایی است." "دیو و دد همه سیراب و میمکی سلیمان حسین بودا" یعنی سلیمان حسین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنج
امام تعالی
جلسه شش
امام تعالی
جلسه هفت
امام تعالی
جلسه هشت
امام تعالی
جلسه نه
امام تعالی
جلسه یازده
امام تعالی
جلسه دوازده
امام تعالی
در حال بارگذاری نظرات...