تعالیخواهان، لشکریان امام حسین ع
خروجی تمدن غرب
معنای تمدن از نگاه تحققگرایانه
چرا آثار علامه جعفری ره را مطالعه نمیکنیم؟!
جنبش تعالی
ما دنبال عشق هستیم!
اصول دین تعالیخواهان
انتقال معارف کودکانه
حجاب، نهایت عدالتخواهی
برای انتقال معارف دین از کجا شروع کنیم؟
زکات علم یعنی چی؟!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل بهانه الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. وهله صدری و یسر لی امری، ولل عقدة من لسانی.
جلسات قبل، بحثی که طرح شد، اساسش بر پایه بحث تعالی بود که امام حسین (علیه السلام) حرکتشان، حرکت متعالیخواهانه بود. ما اگر بخواهیم یک اصطلاح جدید سیاسی و وزندار از این گرداب دوقطبی "اصولگرا، اصلاحطلب" دربیاوریم و از این اصطلاحات جعلی، بیخاصیت و بیبنیاد فاصله بگیریم، باید یک دستهبندی قشنگ بکنیم. در فضای سیاسی بگوییم: "اینها تعالیخواهند و اینها ضد تعالی." دو دستگی واقعی. و آنجا دیگر توی آن تعالیخواهان باید دایره وسیعی بگیریم و با همه اختلافات و شل و ولیها و اینها، آن دسته را به رسمیت بشناسیم. هر کسی که میل به تعالی دارد؛ همانجوری که در لشکر اباعبدالله هم اصلاحطلب و اصولگرا هر دو با هم بودند. باید زهیر و حر و اینها را مثلاً طائفهای دانست که از جهت سیاسی کوفی بودند، اصلاحطلب مثلاً. ولی اینها شهدای اصلاحطلب پای رکاب اباعبداللهاند. ما شهید مسیحی هم داریم. تازه مسلمان، آنهایی که پیشانیهایشان پینهبسته، آن طرف گرفتارند. این نشان میدهد که این دستهبندیها، دستهبندیهای جعلی و غلط است. "هرکه آماده ملاقات خداست، بیاید برویم." معنا. "هرکه آماده تعالی بسم الله." لشکر اباعبدالله، لشکر تعالیخواهان. "امام سارات الحسین، هرکه ادامه آن مسیر کربلاست بسم الله."
امام زمان که میآید، شروع کرد. "هرکه ادامهاش است بیاید برویم." امام زمان میشود تعالیخواه. از این به بعد، به جای واژه "منتظر"، به جای واژه "چه میدانم مهدوی"، از این جور اصطلاح، از آن واژه شکیل، بدیع، قشنگ، دستنخورده، سالم، شستهرفته، کامل، جامع، اصطلاح تعالی استفاده بکنیم. اصطلاح خیلی جامعه و خیلی اصطلاح نو و دلنشینی هم هست.
اگر از ما بپرسند شما حزب سیاسیتان چیست، ما میگوییم اهل تعالی هستیم و با هر کسی که ضد تعالی است، مخالفیم. به عقب برگرداندن؛ عقب برگرداندن یعنی برمیگردانند به چی؟ "وَ أَعْقَابَکُم" قرآن، "قَتَلْتُمْ انْقَلَبْتُمْ عَلَی اعقابکم." برگردانند به جاهلیت، به پرستش شیطان، به پرستش بت مُظلم نفس. تو را میخواهند به نفس برگردانند. اینها ضد تعالی است. ازل میکند و در زمانه حاضر، هرکه که به غرب دعوت میکند، میخواهد ما چشم ما را بزرگ میکند، غرب را خوب میداند؛ ضد تعالی است.
یک کلیپی امروز دیدم، خیلی برایم جالب بود. اینها را نمیدانم چرا توی مدارس ما نشان نمیدهند، یاد نمیدهند؟ چرا ما آدمهای نخبه و فهمیده نداریم در عرصه رسانه، به این نحو بیایند اینها را تفهیم بکنند، نشان بدهند با رسم شکل و حرف بزنند؟ به مردم بگویند: "آقا، این خط تعالی تهش این است." اینان تهش. یکی با یک چمدان پول دلار آمده، یکی از خیابانهایی که از کلیپ فهمیده میشود آمریکاست، حالا شما شاید دیده باشید، آمریکا. زن و شوهری از فروشگاه در میآیند بیرون، دوستدختر دوستپسر نباشند. خیلی وفاداری، وفادار باشند زن و شوهری. میگوید: "زنت؟" میگوید: "چند؟" میگوید: "صد دلار." میگوید: "خوب است. برو بابا." مسخره. هزار دلار، ده هزار دلار. زن و شوهر شروع میکنند شوخی کردن. شوهره به زنه میگوید که: "میخواهی بروی؟" زن صد هزار دلار معناداری به هم میکنند و مرده به آن مردی که ساعت میدهد، میگوید: "هشت همین جا وایمیایستم." این زن یکم به این نگاه میکند. صد هزار دلار است دیگر. همه آنهایی که هرچه میگویند از آنجا، تهش این است. "هرکه یک ذره خوب گفت بزن تو دهانش." ته تمدن، خروجی تمدن. خروجی تمدن، تمدنی. وقتی ندارد، حالیش نمیشود تمدن عصر جاهلیت. دخترهایشان زنده به گور میکردند. مگر همهشان زنده به گور میکردند؟
تو در مورد تمدنش کار دارم. تمدن یعنی اینکه زیرساخت فکری و فرهنگی یک جوری است که اینها اگر از تویش در آمد، هیچ کسی واکنش خاصی نشان نمیدهد. خوب، اینها طبیعی است. انجام بدهم. رخ میدهد. توی تحقق امام حسین (علیه السلام) ایستاد به اسم اسلام. چیزهایی دارد محقق میشود. کسی کار ندارد. این دیگر تمدن ما نیست. دو نفر انجام ۵ نفری که این تحققگرایانه است، یعنی از یک زیرساختی دارد آن خروجی در میآید. دیگر کسی به آن خروجی حساس نیست. پنجاه میلیون انجام بدهم. تمدن عصر جاهلیتمان که دخترهایشان زنده به گور میکردند. ۵ نفر هم که این را انجام داده باشند، مال این تمدن است. یعنی آن قساوت قلب، آن فساد فکری، آن عقبافتادگی، آن تحجر، آن جمود. اینها از آن در میآید. بقیه هم که زنده به گور نمیکنند، واکنشی نشان نمیدهند. آها.
به من میگفت. بعد مسابقه میسازد برای شبهای تفریحی پرمخاطب شبکههایشان. قبلاً سؤالها را با همدیگر ست کردهاند. با آن خانومه راستیآزمایی. بعد از خانم میپرسد که: "با یکی از دوستهای شوهرت مثلاً حالا رابطه داشتی؟" هیجان میزند بالا. مردم دلهره دارد. آره. بعد چراغ سبز میشود، میرود مرحله بعد. شوهره خوشحال که رفت مرحله بعد. پول وقتی ماده اصل است، به قول علامه جعفری میفرمایند: "غیرت مال عالم معناست. تو غلط میکنی." تویی که عالم معناست. علم، عزت، افتخار. هر واژهای که شما به کار ببری، این مال عالم مافوق حیوانیت است. "تویی که در سطح حیوانی زندگی میکنی، غلط میکنی." هیچ کسی بنده ندیدم مثل علامه جعفری این جور تمدن غرب را به لجن کشیده باشد. لجنهایش را نشان داد. خیلی حیف از این علامه جعفری که اینقدر ناشناس بین ما به دلیل شاگرد قوی نداشته. اینهایی که نوشته، آقا این ۲۷ جلد، آن ۱۸ جلد. اینها را بخوانید. این ۲۷ مثنوی را بخوانید. اینها را بخوانید. این این هنجارها، اینها را میخواهند. اینها را میخواهند. دعاتان هم باید اینها را بدهند. دانشگاه دنیا صحبت میکند. اینها را به فحش میکشد. پا میشود همه کف میزنند. علامه جعفری این جور.
حیات حیوانی، حیات انسانی. انسان دنبال یک حیاتی مافوق اینجا میگردد و این تعالی یکی از شخصیتهای برند تعالی علامه جعفری است. البته قلم، قلم سختی است. یعنی قشنگ قلم را دارد میکشد روی مغزت. دارد میرود. سردرد میشوی. وقتی من خودم میخوانم، گاهی فشار میآید. آخه این جوری است. آخه اینقدر با فشار. یکم آروم. جزء دست خودم نیست. حجم زیاد مطلب که میآید، دیگر میپاشم. من کاغذ نمیتوانم جمعش کنم. پیش از عنایتی که امیرالمؤمنین بهش کرد، چیز عجیبی شد. مخصوصاً در مورد امیرالمؤمنین وقتی مینویسد که اصلاً هر یک کلمهاش یک دریایی. خصوصاً در تفسیر نهجالبلاغه. این نگاهها را خیلی دارد. این نگاه، رویکرد انسانی گمشده عالم بشریت. این حرفهای امیرالمؤمنین است. این زاویه دید علامه جعفری به دنیا که میدهی، مبهوت میشوی. همه گم کردهاند. این تعالی، این جنبش تعالی. توضیح میدهیم.
"ما باید چیو محقق کنیم؟" بود. انسانیت. تعالی را محقق کنیم. تعالی در واقع چیست؟ تعالی واقعی و اصلی عشق است. حُب. در خودم چی را باید محقق کنم؟ حُب. در جامعه چی باید محقق کنم؟ حُب. عشق. نه این عشقهای توهمی که یک دانه عشق میگوید، صد تا فحش زیرش میدهد که به اسم عشق بیشترین حجم نفرتپراکنی دارد توی جامعه. بعد جالب است که اینهایی که به اسم عشق و عاشقی رفتند، بابا را فالو کردهاند. کامنتها را بخوانید. وقتی پیجهای عشقولانهای که در مورد خدا و اینها هستند. "خدا جهنم ندارد اگر ببرد." داعش و اینها استاد بزرگوار حوزه را میزند به خاک و خون میکشد. از شش تیکه قطعهقطعه میکند. "پیرمرد فلان فلان شده! تو چی میفهمی؟" تو عاشقی بیابان خیابان هم نه. در و پیکر ندارد. بعد ۲۰۰۰ تا کامنت گذاشتهاند. همه فحش دادهاند طرفدار "نفرتیم. لجن نمیکشیم." عذرخواهی کرد. بعد این بابا مناظره خودش گفت: "این استاد من را میتوانست به لجن ببندد، نبست." بابای این است. قد این کتاب دارد با تواضع حرفش هم درست است. کارشناسی تأیید میکنند حرفش را. تواضع میکند. گفت: "اقرار میکند." همه هم عاشق. منکر. عشق واقعی باشد. عشق کدام عشق؟ عشق اباعبدالله. عشق اباعبدالله با تعالی توهمی نیست. میگوید: "امام حسین دشمنانشان را دوست داشتند." چه جوری دوست داشتند؟ یعنی مثلاً از آن عالم. "چی میفهمی تو که از این سطح این خورد و خوراک و شهوات، موسیقی، زن، زنده، لایو، فلان اینها از اینها در نیامدی؟" چی میفهمی عشق امام حسین این بود؟ پذیرفت. "شما غلط میکنید." عشق امام حسین چی بود؟ به عبیدالله بن حرّ فرمود: "میآیی کمک؟ تو جزء اشراف کوفه هستی. اگر بیایی، خیلیها نظرشان عوض میشود." گفت: "نه. من اصلاً آمدم قصر بنی مقاتل از کوفه در آمدم که تو را نبینم دیگر."
نمیآید. "از اینجا بردار برو. اینجا نزدیک کربلا یک منزل فاصله دارد." یعنی چی "اینجا نزدیک کربلا یک منزل فاصله دارد؟" "من چند روز دیگر تنها میشوم. داد میزنم هل من ناصر ینصرنی. ممکن است به گوشت برسد. بعد آنجا صدایم به گوشت برسد، تو استجابت نکنی، لعن و خلود ابدی داری توی جهنم." برو یک جای دور که صدا نرسد. من بتوانم بعداً شفاعت احمق. نمیگویم من آمدم اینجا که همه شما به رفاه برسید. راحت همه حق و باطل، قره قاطی قروت کردهاند. همه را با هم. یزید نپیچد برای صلح قیام کردهاند. قیام اصلاً خودش ضد صلح است. وقتی میخواهند صلح بکنند، کلاً قیام نمیکنند. صلح بود قبلش. قیام کردیم که صلح برقرار بشود. به کشتن لشکر یزید هم کم کشته نشد. لشکرت. عمر سعد. "شما توی مدینه خودتان را تک و تنها میکشتند." مسالمتآمیز کشته میشدند. کشته میشدند دیگر. این همه از لشکر کوفه برای چی به کشتن داده. بچه شیرخواره به کشتن بدهم. چی خوب. صلح. نحوه کشته شدن انتخاب کرد. قشنگتر، بهتر. کسی اذیت. تعالی وقتی برمیداری، کل دین بیهویت است. یک مشت اراجیف دور هم همین جور بافتنی کلمات اراجیف. تعالی از دین بگیری هیچی نداری. نخ اسکناسش است، فامیل بودن. بستر ماده طبیعت وردارد ببرد بالا. خلیفهالله و این اصل دین است. "محقق بشود یک مشت آدم ضد تعالی مقابلشان وایسی، میزننت. فحش میدهند. تو که فحش نخوری که آدم نیستی." منافقی که فحش نمیخورد. منافق همه را دارد. مهم آموزش روشن است.
"یا حسرتا علی العباد. یا سین." کی بلد است؟ "ما یأتیهم الا كانوا به یست." یا حسرت. یک بار قرآن اظهار حسرت کرده برای بنده. "هر پیغمبری را مسخره." پیغمبر. "بابا آدم شرم دارد، حیثیت دارد، بچه، خانواده دارد." پیغمبر که پیغمبر تعالی. پیدا کند یک مشت منگل. "نشستم این دارد میرود بالا." وقتی راه میافتاد، بچهها سنگ پرت میکردند. یکی از ماست. "حرکت زدن، رفتن است." حرکت که میکنید. "میروی، میزننت." اغوا. حرکت میکنید دیگر. نوع اصول دین برای آدم تعالیخواه و جالب است که بعضی خط قرمزهایشان اینها است. گرفتم. واکنشهای بدی دیدم. دیگر سعی کردم از این فصل نه موضوع گرفتم. "وسط بیابانش کشتی میساخت. کشتی میساخت." منطقه کوفه امکانات است. میگوید: "آقا، اصلاً بفرستد، برویم آنور مثلاً لندنی جایی." هر وقت رد شدند، یک چیزی به اینها انداختند. "آقا، صبح رد میشد."
خیلیها ۹۵۰ سال هر وقت. نماد عزم حضرت نوح. اراده نم اس ۹. به این میگویند اراده. "سلام علی نوح فی العالمین." همه عوالم برای سل ایجاد یک سرزمینی که اقتصادی سوره حضرت نوح است. کلاً درد و دلهای این بنده خداست. "دعوت کردم." زادهٔ نفوران. "نفرتشان فقط بیشتر. هر پستی که گذاشتم، چهار نفر بیشتر آنفالو کردم." فقط امروزش این میشود. ۹۵۰ سال. ۸۰ نفر. کسب بود از سن اصول دین توی مسیر تعالی درست شد. این از آن طرف. ولی این طرف هم یک جمعیت مشتاق و عاشقاند. اینها را میخواهیم چهکار کنیم؟
پس ما وظیفهمان تحقق است. برای تحقق باید برنامهریزی داشته باشیم. چی را قراره محقق کنیم؟ تعالی. تعالی چیست؟ عشق. عشق چیست؟ عشق این توهمات نیست. عشق یک برچسبی نیست. یک چوبی دستت نیست که عدهای را بزنی لت و پار کنی. عشق یعنی عشق فطری. ذات آن انسان برای حرکت، برای تعالی. نه یک شعار برای تور کردنش که بیاید طرفدار ما بشود که سرش را شیره بمالیم. رایش را داشته باشیم. نظرش را داشته باشیم. فالویش را داشته باشیم. کامنتش را داشته. عشق. عشق واقعی است. یک دلسوزی واقعی است. آن که پیغمبر سنگ میزدند، "الله، این عشق واقعی است. این رحمت للعالمین." خط و خطوطش هم مشخص است. قاطی بشود یک سر سوزن. کسی آن وری میرود، آن وری. این وری میآید، این وری. خطا روشن است.
در عین حال، وسط جنگ "اِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ." فوقالعاده. وسط جنگ بودی. ببین چقدر همه چی ضابطه دارد. حساب و کتاب دارد. آمده به اینها گفته: "آقا، من پیغمبرم. این حرف من است." ماجرا. اینها که قبول نکردند، وایسادند. زیر بار نمیرود. بعد لجاجت میکنند. خصومت میکنند. سنگ لای چرخ میزند. بعد میخواهند بیایند حمله کنند. این جنگلی. "حالا که خواسته حمله کند، لشکر کشیده. اینها هم وایسادند دفاع کنند." چون هیچ کدام از جنگهای پیغمبر که جنگ ابتدایی نبود. اینها آمدهاند حمله کنند. پیغمبر آمده وایساده دفاع کند. یکی از اینها برمیگردد میگوید: "بگذار حالا آخرش یک باز یک ۵ دقیقه دیگر با هم صحبت کنیم." میگوید: "بایکوت. تحت الحفظ. بشین اینجا. راحت صحبتهایش را بکند." تو فشار نمیگذاری. یا میگوید: "قبول میکنم که اینجا میماند." یا میگوید: "نیاز به فکر بیشتر دارم." یا میگوید: "قبول ندارم. میخواهم بروم بجنگم." میگوید: "تحت الحفظ. همان جایی که سوارش کردی، برمیگردی. نه، جنگ حسابی." سو. این الان میخواست بررسی کند. بررسی. "بررسی. من باید بشوم رانندهاش. از آنجا گرفتم آوردم اینجا. من اسنپم الان." "دشمن نیست. پیادهاش میکنم." این عشق و این رحمت و این تعالی و این خطکشی و این صفبندی. همه چی سر جای خودش میزان.
پس دوباره قراره چی محقق بشود؟ در من عشق. آقا، ما توی عالم وجود دیوار دورمان کشیدهاند. من در صورت دین، همه آمده برای اینکه این در و دیوار را بزنی، بشکونی، بریزی. در و دیوار که ریخت، میفهمی که اصلاً منی نیست. هرچه از حق. این دیوار میریزد، میبینی تو به پهنا و وسعت عالم حضور داری. به حضور حق. به نور اسم و افعال حق. همه دستورات دین سختیهایش هم همه بزرگان فرمودهاند. آقای بهجت هم منتشر کرده بود که سختی دارد. بعد دیگر از آن تحملهای اول این مسیر شریعت که تحمل میکنیم، دروازه عشق الهی که برسی، همه اینها میشود مسیر. اولش پشت این دیوار باغ است. تو وسط یک باغی، تیغه کشیدهاند دورت. از بچگی اینجا بزرگ شدی. فکر کردی زندان است. تو زندان بزرگ ۸۰ ساله توی این زندان. یک در، دو. کسی توی تاریکی باغ است. تو وسط باغی. واقعیش هست. پف فیلم گرفته. بستهبند. خود فیل آنجا. تو از این در بیا. دستورات دین برای اینکه این در و دیوار خراب کنیم، یکم سخت است. عرق هم بریزیم. پف فیلم نخوریم. تق و توق هم بکوبیم به این در و دیوار. روزنههایی میزند. برگ سبزی داریم میبینیم. مثل اینکه یک خبرهایی آن پشت مشتها هست.
یک مثال ما در این دنیا. مثال. خیلی مثال. مثال ما در این دنیا، مثال یک طوطی که توی قفس گذاشتهاند. یک پارچه روکش انداختهاند روی قفس. وسط یک باغ درنده است. این قفس را گذاشتهاند. یک مقدار آب خوراک برایش گذاشتهاند. چهار تا دونه هم گذاشتهاند. این با همینها مشغوله. خوش است. صبح پا میشوی. یکم آب میخورد. یکم بو میخورد. گوشیش را چک میکند. دوباره خسته میشود. فضولات پاساژی. آنجا که آنجا میچرخد. دارد میآید. کم آب میخورد. یکم تند میخورد. یک کمی از این روپوش پاره بشود. یکی بیاید روپوش را و رد بکند. این ببیند توی قفس وسط این باغ، اینقدر خودش را به این در و دیوار میکوباند تا درش بیاورند. دیگه بند نمیشود. این را حس اصحاب امام حسین که شب عاشورا زد به اینها. بهشان نشان داد. میگوید از آنجا دیگر. اینها دیگر نشستند. متن مقتل وقتی به پشت حضرت. دیگر نشست. بعد شوخی بورک. ۹۵ سالش بود. تا صبح شوخی میکرد، میخندید. "عبادت کنیم." گفت: "من اصلاً اهل شوخی نبودم. امشب نطقم وا شده. فردا آنجاییم."
تعالی امتحان آخر میآورد. به اینها میگوید: "پاشید بروید." نمیروند. دیوار میریزد. دیگر چه خبر است؟ دیوار اَه. نه، اصول دین است که باید توی مدرسه ما درس میدادند و توی دانشگاه ما میگفتند و توی حوزه ما بگویند. هیچ جا خبری از این. اینها اصل حرف دین. اینها است که هیچ جا از این خبری نیست. همان ماجرای "اوشین." فیلم اصلی یک جور دیگر سانسور کردهاند به ما دادهاند که خود ژاپن الان از ما میخرد. خود پیغمبر این دروس را از ما میگیرد. به عنوان اینکه چه جور. شما چجوری به ذهن شما رسید. اینها را خیلی خلاقانه است. این جور تعریف از دین. یک ذره جذابیت ندارد. خشک، زمخت، بیرون. اصل حرف دین، این تحققش در من.
ما الان اصل نیازی که داریم برای این معارف. چیها است؟ شب بچهها یاد دهیم. بله، شریعت را باید یاد دهیم. ببین الان دیگر کلاً رویکرد عوض شد. میگوید: "ما باید اول احکام یاد دهیم." دیوار دیگر، دیواره را توضیح دهی. "وسط یک باغ است." مسخرهبازی. سوسولبازیها را در نیاور. ادعای نبوت کرد. بهش گفتند که: "انبیا همه کتاب داشتند. شما کتابت چیست؟" گفت: "ببین، من اهل این سوسولبازیها نیستم. جزوه میگویم بنویسید." بهش میگویی: "ببین، تو الان میخواهی این بردار. این تیغه را بزن." کلنگ برداری. انرژی واسه چی باید بزن؟ کلنگ با کلنگ بزند دیوار. اگر حلالزاده باشد، میزند. از اثر لقمههای حروم حساب نکرد. به هیچی نگرفت. اثر بانکها، پولهای بانکی. همه را آلود. پیازداغش را زیاد کن. شر و ور بنداز تویش. به قول شهید مطهری: "از آن زهرماریا بریز." درخت میآمد، روضه میخواند. همین جور میبافت. حضرت لیلا از آنور میدوید میآمد. توی نمیدانم قتلگاه از اینور میرفت. باز حضرت لیلا تا کربلا نبوده. حضرت عباس. ۸۰ هزار نفر ظهر عاشورا. ۸۰ هزار نفر حساب کنی میشود ثانیه ۲۵۰ نفر. ۸۰ هزار نفر را کشته. تهران تازه یک کلیپی در آمده بود. اصلاً شاخ درمیآوردم.
میکرد جلسات معروف. جلسات اصلی تهران. "خدا نشسته یک گوشه دارد نگاه میکند. امیرالمؤمنین همه کاره عالم خلقت است. علی جان برو جلو. جانم علی." جیغ میزنند، گریه میکنند. میبافت و اینها. جمعیت گریه میکرد. من بهش گفتم: "آقا، من بانیام. من راضیام. این کارها را نکن." مقتل درست میکنی. از روح گفتم. "یکم زهرماری بریزم، مجلس گرفت." حالا میشود تبلیغ کرد بدون آن زهرماریا. آدم زاویه را عوض کن. بخوانم برایتان. خیلی عالی. در مورد اینکه اصولمان ثابت است. باید دوره به دوره یک بیان جدید برایش پیدا کنیم. زمان هرچه جلو میرود، تو باید هی این را به روزش کنی. باید بروزرسانی بشود. آقا، یک زمانی زناکار دبیرستان میرود روایت مثلاً پیغمبر از کجا میگیرند، آویزان میکنند. در برزخ. بچه نشسته. دو تا را میریزی بیرون از آنجا. مامانم که این است. خواهرم که آن است. زن داداشم که وسط یک مشت آویزون داری زندگی میکنی. ولی میماند الان بین تو و ننش. کدام را انتخاب کنم؟ قطعاً مادرش را انتخاب میکند. چرا میرود سراغ محبت؟
حرف زدنی. چه زاویهای است. یکقدر جای تمیز قشنگ نامحسوس وارد. "مادر من لابد به این مسئله اینورش توجه نداشته. برم باهاش طرح کنم." بعد به مادرش میگوید. بعد مادر ارتباط برقرار میشود. ولی حرف جا دارد. اسرائیل اسد میگفت که رفته اسکاتلند یک جای دیگر. گفتم بعضی جاها. "علل قیام سیدالشهدا (علیه السلام)." یزید خیلی با معاویه تفاوت. ولی سه تا ویژگی خیلی. یکی اینکه سگبازی. یکی اینکه عرقخوری. یکی اینکه زنبازی. یزید ولی خیلی بد بود. ولی شوهر. نمیدانم. پاس کرده. خوانده بود که: "علل قیام فساد دربار و نمیدانم چی چی." تاریخ قبلاً میخواندیم. از اینها. بیکفایتی، هرج و مرج در فلان. ادبیاتی ندارد. اثرش که میآید توی فضا. جامعه بین حجاب و عدالت دوگانه میشود. بعد تو از حجاب بگویی، میشوی طرفدار بیعدالتی. حجاب خودش فوقالعاده یک حرکت عدالتمدارانه، دیوانهکننده. توی مدرسه دفترها را. این دفترش خیلی خوشگل است. خیلی گران است. صد برگ مرغوب. آن دفتر چهل برگ ارزان از این تعاونیها است. کوپنی بوده. آن توی این مهم است. آن که تویش مینویسی. آن نمرهای که میگیری. آن کاری که داری با این میکنی. همش درگیر کل کلاس شده. همین صاف کن. عدالتمدارانه. میگویند یا نمیگویند. حجاب عین عدالتخواهی است. هوای عدالتخواهی ضد حجاب وایسد. طلبه، آن مبلغ، آن کنشگر، آن رسانهای که تربیت نشده. نه مبنا دارد، نه ادبیات دارد، نه مردم را میشناسد. زاویای دستنخورده فکر مردم را میشناسد که از کجا میشود چهکار کرد. یک ارتباط قوی میخواهد. ارتباط با بدنه جامعه. اینها است. ادبیات میگیرد ازش. مثال میگیرد ازش. چیز یاد میگیرد ازش.
فوقالعاده یاد گرفتیم. به ما چسبید. به دردمان خورد. اینکه مثلاً درختهای بهشت پیغام داده بود. "از درخت بهشت یک چیزی درمیآید. دستمال کاغذی." را شما یک فایلی که بارگذاری شده. صد هزار نفر دانلود میکند. هیچی ازش کم نمیشود. تا ابد هم دانلود کن. جایش درنمیآید. ندارد. هست دیگر. این فقط ورمیداد. چقدر قشنگ یک دیدگاهی به ما داد که بابا اصلاً عالم مثال به کامپیوتر. آن هم مثالی است. پرداختهایم. نصب. جوان، دانشجوم را گرفتیم. ارتباط کلاس. قلقل میرز زمان. دستمال. نه، نمیشود. بعد تو را امامزاده میداند. حق هم دارد. ضد منطقه. یک چالش جدی است که ما داریم. مسیر تحقق باید به لسان قومه باشد. رسان مردم باشد. خودش را وردارد بیارد. اصلاً خودش را وردارد بیارد. معارف را در اختیارش قرار بدهد. او به زبان خودش برود بگوید. دانلود. آن دیوار است که باید خراب کند. که ما از احکام نباید شروع کنیم. یک پرانتز من باز کنم اینجا را توضیح بدهم. برگردیم. این دیواره را بگوییم به زبان خودش.
آقای سهیل اسد. آن وقتی که ما کلاسش را میرفتیم، وقتی بود که این بحث دعوتنامه کانادا مطرح بود. فشار بودیم برای رفتن. چهار در پنج نبود. خیلی دیگر، ماجراهای کانادا رفتن و خیلی جدی شده بود. اینها خیل درخواست داشتند. به لطف خدا هم کنسل شده. بعدش هم دیگر ماجرای مشهد و الح... عرض کنم که خیلی مشورتها کمک کرد به ما که کلاً نروید. آن اشتباهات ما این بود که برای چی مبلغ فرستادیم آنجا. بعد به جای اینکه اینها بروند، آنها اثر بگذارند. اینها خودشان اروپا کارمند شدند. اما اینقدر خودشان توضیح. مثلاً میخواهد ناهار بدهد به غیرمسلمان. مثلاً اتریشی. یک آبگوشتی بار میگذارد. دعوتش میکند. "حاجی، امروز ناهار خانه ما." دعوت به چی داری میکنی؟ الان کلهپاچه اگر بدهی که هیچی. حاضر. غذای سوم منفور دنیاست دیگر کلهپاچه. میدانند. بعد از دو تا غذایی که مال چینیها و اینها است، منفورترین غذای دنیا کلهپاچه ایرانی. توی خود عراقش میریزند دور کلهپاچه. فرهنگی دیگر. بزرگ شده این. اصلاً فضا و فرهنگ اتریشی. از این پذیر. عود ایرانی روشن کرده و عطر گل محمدی بهش میزند و گوشت کوبیدن. در نیفتادید. اولش این است و آخرش. "من کجا میخواهی بفهمی چهکار میخواهی بکنی؟" اصل کاری که باید بکنیم توی عرصه تبلیغ معارف. حالا خودش بگوید. مونترال کانادا. پاشده ول کرده. زندگی دکتر، مشک، دکترا آنجا داشته. چقدر درآمد داشته. مثلاً مهندس نفت بوده توی کانادا. که آنجا مهندس نفت را هوا لیس میزنند. اینجا طلبه شده. امتحان سیره پیشوایان. آن بخش دومش حذفیات این پروژههایی که داشت. یعنی حذفیات.
بچهها با استعدادند. ذهنیت و خلاقیتی که دارند، اینور که میآیند بالا است. اینها که جهاد میکنند. اینها خیلی ارزش پشت پاک. اینها به دنیا هزار برابر. آن پشت، که من مثلاً به دنیا زدم. ۱۵ سالگی آمدم. متاهل بودند. بچه داشتند. بعد با همه این حساب و کتابها آمدند. طلبشان خیلی مرد. و حوزه هیچ فرقی بین آن بچه ۱۵ ساله قائل نیست. به این هم میگوید: "باید درس بخوانی." این هم یک. "باید بیفتد. بیرونش میکنم." آن هم باید یک چیز دیگر میخواهد. یک چیز دیگر باید بهش بدهی.
برگردیم به آن ساختمانی که باید خراب کنیم. این چی میخواهد؟ هماهنگ داریم. بکشم بیرون. درس بدهی. یک منطق در حد هماهنگ به من یاد دهی. بعد یک ادبیات در حد هماهنگ به من یاد دهی که من روایت بخوانم. بتوانم فقط اعرابگذاری کنم. بعد یک فلسفه در حد هماهنگ به من یاد دهی. بعد یک کلام در حد هماهنگ به من یاد دهی. اول یک چیزی از دین فهمیده باشم. کی به آن عشق به آن احکام پیدا کنم که بیایم بزنم در و دیوار خراب کنم. بعد میخواهم مثلاً برم مجتهد. تو این احکام خوردش کردی. بعد یک کسی توی همه این لایه هماهنگ رغبت نشان داد. همه نوع را خوب بلد بود. آفرین. بریم یک لایه بالاتر. تو استعدادش را داری. لایه روایات. یک منطق روایات. ادبیات عرب روایات. فلسفه روایات. کلام روایات.
به مردم برسانم. انرژی، استعداد. اینها. میرویم برایشان منطق دعا. ادبیات عرب دوات. سال اول طلبه را اینقدر میسازیم. میتواند سال اول برود توی دانشگاه مناظره. "زمین خاکی شروع کن." مثلاً پیام نور برو. رفع اشکال میآیند. فقط آخر هفته. این همین رفع اشکالش خطرناک است. رفع اشکالش را چهکار کنم؟ دیگر باید دبستان اینها باید شروع کند دیگر. خاک صحنه باید بخورد. اینکه ما میگوییم اجتهاد نباید هدفگذاری بشود. میگوییم کتاب نوشتن نباید معیار باشد. با همین حرف، تحققگرایانه است. تو هنوز قدم اول را در این محقق نکردی. قدمهای بعدی فقط زده میشود. بعد آخر دستت خالی میماند. "میشود کتاب نوشتن. میشود. باید کتاب نوشت." فقیر میخواهم. اصولی میخواهیم. ملا میخواهیم. مجتهد میخواهد. از یک خانواده غیرمذهبی. در خانواده غیرمذهبی متولد شده. ضد مذهب. آمدم اینجا پناه آوردم که آن وقتی توهین کرد، من لااقل دینم را به باد ندهد. خوب، چهکار کنم؟ میگوید: "سیره پیشوا." بخش از پدرسوختگی. "بابا لامصب! یک چیزهایی میگوید اینجا." نیامده هماتم. "چرا من را در به در میکنی؟" یاد بگیرد. منطقش چیست؟ رفتی سراغ من خودم. این دیوارها را صاف میکنم. با دست خودم. "شب نشده. همه." تو بگو آدم چیست.
قاسم سلیمانی. "شما من اگر بمیرم، شهادت میدهید؟ شهادت شرعی در نگاه شما آدم خوبی هستم؟" همه با هم تصدیق میکنید. امضا کرده. باور خبری. و دیوارها زده و خراب کرده. برخی آقایان امام زمان که میآیند، اینها میگویند که ما بودیم. متن روایت آن سیستم در میآید. هستیشناسی و انسان. "ولی هستی چیست؟" حالا اینجا کلی ما حرف داریم.
"آقا، اینی که این الان این وضعیتی که داریم. این مرضیه امام زمان نیست قطعاً و یقیناً ما مسئولیم." آقا جان! حالا یک ظرفیتی توی فضای مجازی. یک کارهایی میشود کرد که در مورد انشاءالله صحبت میکنیم. همین رفقای ما که توی کانادا بودند. پسر من دوست دارد بیاید طلبه بشود. فارسی خوب نمیتواند حرف بزند. سربازی فارسی بلد نیست. بعدش هم دوره این همه راه. مدرسه مجازی کنی. حجم وسیعی از رفقای خارج از کشور ما استقبال کردند از این بحث. "اول یاد بدهیم به طرف اصل مرکزش. همان دیوار است. را باید بکوبد." اول میخواهم هستی. آثار علامه طباطبایی. اصلاً نمیخواهیم تولید بکنیم اجتهاد. اینجا شده الحمدلله تولید. "برسانیم آثار علامه طباطبایی. هرچیزی که شما از معارف این شکلی میخواهید، دارد. هستیشناسی، انسانشناسی، فلسفه. همه چی دارد." لبریز این معارف. این ۲۰ جلد المیزان ۲۰ ساله تو کفایت میکند. یکی بهتان المیزان یاد بدهد. درس اینها. سالهای اول طلبه باید مسائل خودش را حل کند. منبعشناسی یاد بگیرد. منبعیابی که فلان سؤال داشتم، به کجا باید مراجعه کنم. دوره اول. هما. دوره هما. دوره دها. ما میخواهیم آن فرد رسانهای که دارد کار میکند. آن پزشک. آن الی ماشاءالله. ما از این آدمها داریم که دوست دارند کنار این درسهایش، این معارف هم بلد باشد. یک چیزی دستش باشد.
بعد میآید. ۶۰ سالش است. یک سرهنگی بود که خلبان. ۶۰ سالش بود. اولی که مطلع شدیم، ایشان یک پایه از ما جلوتر. ایشان گفت که: "خیلی دوست داشتم یک عالم توی خانهمان باشد. بچههایم قبول نکردند. گفتم بروید طلبگی. نیامدند. گفتم خودم میروم." ۶۰ سالگی. توی دو سال حافظ کل قرآن شد. سال بعدش هم تصادف کرد. به رحمت خدا رفت. خیلی انرژی. پنج شش بار گوش میداد. بعد یکی از شاگردان بکر علامه طباطبایی. آن درس میداد. استاد دهشیری که چند روز پیش از دنیا رفت. لمعه درس این استاد. آنجا بود. میدانی اگر این سیستم را راه میانداختند. سیستم هما اول ساخته بودند. آن همه طلبهای که مخصوصاً سال بعد از ما، یک ۴۰۰، ۵۰۰. بعد دیگر رفت به سمت هزار، دو هزار تا طلبه که کرج تولید کرد. همین هم آواره شدند. نمیخواست. "عالم چیست و تو کی؟" "اصلیترین سؤالی که امیرالمؤمنین باید جواب بدهی من عین الا عین فی عین معلومه اختلاف." افتراقیترین مسئله است. "زانوم درد میکند. چهکار کنم؟" اضافه وزنت است؟ میگوید: "نه، ببین اینجا ۸۰ تا قول ما داریم. باید بیایی ۲۳ سال شرکت کنی. آخرش خودت میفهمی." چرا ما که دردمان اینها است. نمیدانم شما اینها دردتان است یا نه. چیزی که دارم میگویم، منتقل میشوید یا نه. محقق کنیم وقتی تلف میکنی. لولی میخواهد. یک سطحبندی میخواهد. یک پایهای میخواهد. یک پایه فکری میخواهد. یک چیزی به دست. طرف را بگیرد. کلام را یک دو سال کلام گفتیم. از خدا شروع کردیم تا امام زمان. حسابی بچهها تکان خوردند. بعد گفتند: "آقا، توی نظرسنجیهایی که آمده بود که حالا به لطف خدا. نمیدانم نمره اساتید. بعد همه اینها نوشته بودند که ما زبانمان وا شده توی جمع. ف بخوانی." درست است.
اینها که میگویند خیلی حرفهای منطقی است. ولی نماز را باید بخوانیم. یکی از این بچهها بود. "آقا، این اصلاً چپ کامل. چپ قوی." نه فقط اصلاحاتی و فلان جهت سیاسی. این مثلاً کتابهای سروش را خوانده. همهش فلسفه اینها. من رفتم کتابفروشی. "کجا است اینجا؟" همین کتاب آنوریا را میفروشم. یک بنیه که به ما داد. امام. "آره، دکتر این اصلاً میآمد. آقا، زیر آب همه چی را میزد." آنها چون روی معرفتشناسی کار میکنند دیگر. فلسفه غرب اصلاً به هستیشناسی کار ندارد. معرفتشناسی از همه چی. بر اثبات. گفتیم آن زد معرفتشناسی. صاف کرد. زدیم صافش کردیم. این وایساد. نگاه کرد. دو سه جلسه بعدش که آمد. "آقا، جلسه سوم و چهارم بود. استاد، یک چیزی بگویم." قید دانشگاه را میزند. شکست عشقی میخورد. بنده خدا. دو کلمه هستیشناسی، معرفتشناسی. اینها را اگر به طرف یاد داده بودیم، خوابیم. ۲۰۰ سال. فضای روز.
متن خیلی حرف زیاد دارم. درد. زکات علم. شبیه زکات مال، دارایی. بعد ماها خیلی از این زکات علم خوشمان میآید. علم علم. "نوشتم برای زکات علم." این نمیداند. ببین مثل زکات. زکات که گفتند زکات. اصل زکات، زکات سری. صدقة السر. یک کوچولو گذاشتهاند. صدقه علنی. آن از. برو گفتمانسازی. امیرالمؤمنین هزار تا صدقه مخفی از باب رفع اتهام که نگویند این اهل صدقه نیست. وجوب علنیش مال این جا است. یک علنی بده. زکات علم این است. یعنی زکات سر است. نه زکات علن. "دو کلمه نطق بفرمایید. کتابش کن." زکات سری مثل اهل بیت که مخفیانه میرفتند نان میدادند. تو میروی مخفیانه به یکی یاد میدهی. همه جات میسوزد. این جا. تو رفتی. آن پشت این را ساختیم. بیان بهتر دارد. مثلاً قشنگتر و جذابتر و فلان و اینها. یک ویژگی خودش دارد. خراب میشود. بعد باید ادامه بدهی زکاتت را. بعد زکات. بعد زکات هم اگر نکنیم که اختلاس علمی که شهید. صبر کن از همه اختلاسها بدتر. توی این جمعهایی که کسی نمیشناسدت. بعد باید چوب بخوری. بخوری. اذیت بشوی. با بچهها باید دو ساعت سر و کله بزنی که دو کلمه حرف بزنیم. آنجا زکات. بعد ۲۰ زکات. زکات سر. این زکات سر. آقا، چیزی است توی اهل بیت. زکات سر. همه اهل بیت زکات سر را داشتهاند. زکات مخفیانه از علمت بدهی، خیلی چیز عجیبی میشود. بشکوند. فاضل کوه. قشنگ مثل زکات مال که ۱۰۰ برابر برمیگردد. زکات. یک زکات سری که میکنیم از علم. برعکس زکات علنیش که همش گندهگندهکردن است.
زکات. "پیرزن محلت میآید میگوید که ما چهار تا پیرزن روضه بخوانیم." نه فالوور زیاد میشود، نه عکس برای اینستا میتوانی بگیری. نه صوت سخنگو منتشر میشود، نه فلان میشود، نه بنر میخورد. هیچ آثاری میبینی از این. الان این بخش از روضه از خودش. یکی از بزرگان جلسه دعوت کرده بودند توی محل ما. چند تا از خانمهای مسن که خانمهای محترم و خیلی عزیزی هستند. این استاد را دعوت کردند. فضای ذهنی بندرعبادی خودم. ایشان آمد نشست و حسابی هم استاد بزرگوار صحبت کرد و قرار شد برسانیم. یک پاکتی جمع کرده بودند. پول. "من اگر پول داشتم، به تکتک اینها پاکت میدادم که امام حسین گرم." بعد گفت: "این جور مجالس من را بیاور. آن جلسه شلوغ از تو چیزی در نمیآید. اینها خوب است." حالی داشت خودش. این زکات سر. یک چیزی است. اصل ماجرا است.
امشب وقتی که امام سجاد را دفن کردیم. امروز امام باقر (علیه السلام). امام سجاد وقتی دفن میکردند. بخشهای معروفی که زیاد شنیدهاید. وقتی بدن نازنین این نحیف، بدن تکیدهشده امام سجاد علیه السلام شروع کردند غسل دادن. وقتی این بدن را برگرداند. اهل مدینه بودند. تعدادی در این غسل دیدند. "پشت عزت یک ردی افتاده. این رپ زخم." یک زخم کهنهای هم هست توی شانه و پشت امام سجاد (علیه السلام). زخمی از جنگ. سانحه پیش آمده برای امام سجاد. چون زخمهای روی دست و اینها احتمالاً بوده دیگر. آن جراحتهایی که در اثر بستن دست در آن کوفه و شام و اینها رقم خورد و تا آخر عمر بوده با امام سجاد. دستهای نازنین. شانههای مبارک. همه زخم شده. ۴۰ روز این دستها بسته بود. این دستها به هم بسته بودند. به پا بسته بودند. "زخم پشت پدرتان برای چیست؟" توی ذهنم از روایت حضرت بغض کردند، گریه کردند. فرمود: "۴۰ سال پدرم شبها گونی را پشتش گذاشت. نان تویش گذاشت. غذا را تویش گذاشت. برای این مردم مدینه برد. شبها پشت در خانهها گذاشت. هیچ کسی نفهمید. از امشب میفهمند. از امشب که هیچ کسی نمیآید، میفهمند این پدر من بوده." مردم مدینه کیها بودند؟ نامردهایی بودند که رها کردند هم پدرش را هم خودش را. "شیعه اعتقادی نبود. شب به شب امام سجاد نان میذاشتی قرص در خانه اینها؟ برای اینها؟" این زکات سر ماجرا دارد. بین اهل بیت کاری بوده. اهل بیت مقید به "این زکات سری" بودهاند. این زکات هم توی همه شعاع و دامنهاش. علنیش را شنیدید. اینها مخفیانش هم توی این زکاتهایی که داشتند، این ماجرا را باید داشته باشد.
حالا یک چیزی میخواهم بگویم. امشب عزیز دلمان این روضه را پیشنهاد دادند. از همین جا میخواهم بروم توی این زکات سری بود که از امام سجاد منتشر شد. اباعبدالله زکات سر داشت و خیلی کسی از این زکات سر خبر ندارد. نمیدانم اگر حال دارید، این روضه را امسال نخواندم. میخواهم امسال روضه را بخوانم. روضه سنگینی است. شاید روزی شب عاشورایی باشد. آمادهایم؟ بسم الله.
من احساس میکنم اباعبدالله ظهر عاشورا ماجرایی که درست کرد، میخواست زکات سر بدهد. کدام ماجرا؟ قنداقه را برداشت. دست گرفت. این زکات سر در ابی عبدالله. همه را علنی آمده و زکات داده بود. "لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ." علیاکبر علنی دادم. عباس را علنی دادم. "یک دانه زکات داشته باشم. میخواهم زیر عبا بگیرم. برگردم. زکات من باشد." خیمه. نشان نداد که این چیست. "صاف را پشت خیمه. با قناعت شمشیر شروع کرد." کف زمین بیفتد. سه روز آفتاب بخورد بهشان. "گوشه موشههای گوشه خیمهگاه ببرم. این را دفنش کنم." آقا، زکات سر نده. اینجا چی میخواهم بگویم؟ "ایران خیلی پست است." یا صاحب الزمان! شما فقط با این روضه گریه کنید. "من بارم را بستم." یا صاحب! "اینها یک مشت حرومیاند." رصد میکردند دیگر. روایت وقتی کردم. گفتند: "ما دیدیم حسین بچه را برد پشت خیمه. جایش را معلوم نکرده. دیگر یک پشت مشتها قایم شده." شب یازدهم. یعنی شام غریبان. چی میخواهم بگویم؟ "خدایا، این روضه خیلی سنگین است. من از محضر همه معصومین عذرخواهی میکنم بابت خواندن این روضه." این روضه را من خیلی سال از برخی اساتید خوانده و شنیده و اینها بودم. ولی نقل نمیکردم. چون تویش خدشه داشتم. میگفتم: "انشاءالله این جوری نیست." یعنی واقعاً باورم نمیآمد. دیدم آقای بهجت این روضه را نقل کردند. تازگی دیدم. دیگر خیلی سوختم.
شب یازدهم، این قبایل. هفت هشت تا قبیله. قبیله هوازن و بنی اسد و چی و چی و چی. اینها نشستهاند تفاخر کردهاند که هر کدام از ما چند تا سر داریم. "امشب ۱۲ تا داریم." چون هر. شروع کردهاند تفاخر کردن. یکی از این قبیلهها دید هر سری قیمت دارد. "بگذار ما یک سر اضافه کنیم به این سر مردم." یکی از اینها گفت: "من پیدایش کنم." این جا گفتم: "جایش را نمیدانستم. چی بگویم من؟" یا صاحب الزمان. "گفتند: "اینقدر نیزه..."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهار
امام تعالی
جلسه پنج
امام تعالی
جلسه شش
امام تعالی
جلسه هفت
امام تعالی
جلسه هشت
امام تعالی
جلسه ده
امام تعالی
جلسه یازده
امام تعالی
جلسه دوازده
امام تعالی
در حال بارگذاری نظرات...