دو وصف مهم حضرت زهرا(س)
توسل اهل بیت به فاطمه زهرا
انتخاب افراد برای رسالت ویژه
خونی که داعش را نابود کرد
تعیین نقش شهدا با فاطمه زهرا(س)
نابود شدن شاه با خون شهید
رسیدن رزق توسط امام زمان (عج)
رسیدن نقشها توسط حضرت فاطمه زهرا (س)
عجایب شگفت انگیز حدیث کساء
رضایت مادر در شهادت امام حسین(ع)
جایگاه اختصاصی شهدای گمنام
وظیفه اصلی کشف استعداد نیست!
ارتباط جهاد با تعیین نقشها
نقش زبیر دفاع بود یا حمله؟
سرآمد همه گمنامها حضرت فاطمه زهرا(س)
علم به شکستن حکومت نظامی
سرمایهی عظیم امام خمینی(ره)
اصل جهاد با فاطمه زهرا(س)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دو اسم بسیار مهم و دو عنوان و وصف بسیار مهمی که برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) در روایات فرمودهاند، یکی «لیلة القدر» بودن ایشان بود و یکی «فاطمه» بودن ایشان. این دو را اگر بخواهیم کنار هم بگذاریم، نکته شگفتآوری که برای ما حاصل میشود این است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) ظرف تقدیرات عالم هستند. همانجور که شب قدر ظرف تقدیرات است، حضرت زهرا هم ظرف تقدیرات هستند.
اگر به کسی قرار است استعدادی داده شود، نقشی داده شود، جایگاهی داده شود، همه را حضرت زهرا (سلام الله علیها) باید تعیین کنند. همانجور که از روایات و تاریخ هم همین برمیآید که بعد از پیامبر اکرم، جبرائیل امین بر حضرت زهرا نازل میشد و تا قیامت را عرضه کرد بر حضرت زهرا؛ چه کسانی حاکم بشوند، چه کسانی بیایند، چه کسانی بروند و همه را حضرت زهرا (سلام الله علیها) امضا کردند. همهاش با عنایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است.
پس حضرت زهرا «لیلة القدر»اند، ولی در کنارش «فاطمه» هم هستند؛ یعنی اول برای ما نقش تعیین میکنند، بعد ما را برای این نقش جدا میکنند. «فاطمه» است، جدا میبرَد، میکند، سوا میکند. روایاتش را دیشب ملاحظه فرمودید، مثل پرندهای که از بین دانهها، از بین سنگریزهها جدا میکند. حضرت زهرا اینطورند. استعدادها را، ظرفیتها را جدا میکند برای نقشها و برای کارها. ولی خب نامحسوس است، مثل لیلة القدر. لیلة القدر یک شب است بین همه شبها، آدمها نمیفهمند تو این شب تقدیرات برایشان نوشته شد، این تقدیرات مال امشب بود. یک شبی میآید و میرود، جایگاهش فهمیده نمیشود، محسوس نیست، ملموس نیست. آنی که اهل فن است، اهل کار است، او میفهمد. خیلی باید انسان رشد بکند، معرفتش بالا بیاید تا بفهمد کار دست حضرت زهرا (سلام الله علیها) است.
مثل آیتالله شاهآبادی (رضوان الله علیه) که حضرت امام (رضوان الله علیه) از مرحوم آیتالله شاهآبادی نقل فرمودند، (رحمت الله شاملش) میفرمودند که عرفان، معرفت، درجات، مقامات، همه را فاطمه (سلام الله علیها) اهلش میفهمند کجا باید بروند، اهلش میفهمند آخر سیر و سلوک، آخر توسلات کجاست، به کی باید متوسل بشوند. اینکه اهل بیت به حضرت زهرا متوسل میشدند، سرش این بوده. اینکه مرحوم آیتالله مستنبط در کتاب شریف "القطره" نقل میکند، کتاب بسیار شریفی است. مرحوم آیتالله قاضی به این کتاب عنایت داشتند. کتاب "القطره" دو جلد است در فضائل اهل بیت. در هر جلدی به هر معصومی که رسیده، فضایل ویژهای را نقل کرده است.
ماجراهای عجیب و غریب در فضائل امام صادق (علیه السلام) نقل میکند که راوی میگوید: دیدم حضرت تب و سردرد دارند، سر مبارک را با دستمال بستهاند و هی زیر لب ذکر توسل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دارند. روایت میگوید: همه مردم تو گرفتاریها به ما متوسل میشوند، ما تو گرفتاریها به مادرمان فاطمه زهرا (سلام الله علیها)... خیلی حرف است. خیلی تویش حرف است. او خودش قطب عالم است، همه به او پناه میآورند، او به حضرت زهرا پناه میآورد. اسراری در این هست، حقایقی در این هست. جایگاه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جایگاهی نیست که ما بتوانیم به این راحتی بفهمیم. فقط کاری که باید بکنیم این است که دست بندازیم به این دامن کمک و اوج کرم، اوج کرم، اوج عنایت، اوج محبت، اوج رأفت. اصلاً این رأفتی که در اهل بیت میبینیم، بروزی از رأفت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. رأفتی که در امام رضا میبینیم، یک رشّهای، یک نشئهای، یک بروزی از رأفت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. یک رنگی دارد از مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
اینجور غوغا میکند. اگر میخواهیم کاری بکنیم تو این عالم، کار ویژهای بکنیم که وقتی رفتیم ما را به آن کار ویژه بشناسند. خیلیها میآیند و میروند ولی آب از آب تکان نمیخورد. خیلیها هم میآیند یک تکانی میدهند عالم را و میروند. حالا اینکه "یک تکانی میدهند" نه یعنی حتماً یک آدم ویژهای ثروتی دارد، قدرتی دارد، انقلابی میکند. نه. شهید محسن حججی مگر چیکاره بود؟ انتخاب کرده بودند برای رسالت ویژه. شوخی نیست. خون این شهید داعش را تمام کرد. بنشینیم رویش فکر بکنیم. یک جوان ۲۵ساله به شهادت رسید، داعش تمام شد. داعش با قدرت عجیب و غریب و با آن همه جنایت... . خون این شهید آن را نابود کرد. این چه رسالتی داشته؟ کی برای این نوشته بوده؟ کی میشناخت محسن حججی را؟ یک جوانی مال روستایی... چه سر و سری داشته با اهل بیت؟ چه جور گرفته بوده این را از حضرت زهرا (سلام الله علیها)؟ کی برایش نوشته بودند اینجور کشته بشود؟ تو دست دشمن، بدون سلاح، بدون امکانات. دشمن یک همچین حماقتی بکند، فیلمبرداری کند، فیلم منتشر کند. بعد خب، بدن این شهید را یک مقداریش را خبر ندادند، رسانهای نشد. بدن این شهید متلاشی شده بود، قطعهقطعه کرده بودند، قطعات را سوزانده بودند. سر مبارکش هم آخر برنگشت. بخشی از بدنش برگشت، بخش هم که برگشت جزغاله بود. با دیانای و اینها توانستند کشف بکنند که این بدن شهید حججی است.
آمدنش دیدید چه انقلابی کرد؟ تو همین تهران دیدید دیگه. من تهران بودم ایام. چه انقلابی شد! این شهید که ما کم نداریم. امیرالمؤمنین به معاویه مینویسند، میگویند: عالم اسلام شهید زیاد داشت، ولی یکیش سیدالشهدا. آن هم حمزه عموی ما بود. شهدا بینشان اسراری است، عوالمی است، حقایقی است، خبرهایی است. یکی میشود ابراهیم هادی. همه شهیدند، همه مقامات دارند. بعضی رسالتی دارند، یک کاری دارند، دارند کار میکنند. شهدا اینطورند. شهدا در عالم برزخ کار تعیینشده دارند؛ هرکدام یک حیطه دارند، یک بخشی دارند، مسئولیت دارند، نظارت دارند، رفت و آمد دارند، پیگیری دارند، آدمهای خودشان را دارند، جدا میکنند. یکی دارد برای جبهه فرهنگی آدم جدا میکند، یکی دارد برای جبهه سیاسی آدم جدا میکند، یکی دارد راهیان نور کار میکند، یکی دارد اربعین کار میکند. حالا زبان تمثیل استها. هرکدام یک عالمی دارند، یک کاری دارند میکنند شهدا. کی تعیین میکند آنور کارها را؟ فاطمه زهرا (سلام الله علیها). نقشی دارند ایفا میکنند. زلفشان گره خورده با فاطمه زهرا.
اثر دارد. شهید کم نیست. سر بریده هم کم نیست. من همان ایامی که فیلم شهید حججی درآمده بود، یک طلبهای که آفریقا رفته بود، فیلمی فرستاد از سربریدن مسلمانهای آفریقا توسط گروه تروریستی، حالا گروه بوکوحرام و اینها که در نیجریه خیلی جنایت کردند و از مانند اینها زیاد است.الآن داعش هم حالا تو نیجریه آفریقا نفوذ کرده. فیلمی بود نیم ساعت بود. من واقعاً بدن تکتک آوردن، یک چاله بزرگی درست کرده بودند. یکییکی مسلمان آفریقایی را سرشان را جدا میکردند، پرت میکردند تو این چاله. سی چهل نفر بودند. خب اینها هم سرشان جدا شد، ولی آب از آب تکان نخورد. مگر فقط مال سر از تن جداشدن است که آب از آب تکان میخورد؟ مگر شهید کم است؟ یک حقیقتی در وجود اوست، یک کاری برایش تعریف کردهاند، خونش قرار است یک کاری بکند. دست خودش هم نیستها. خودش هم نمیداند. چه بسا اگر به حججی میگفتند آقا تو شهید بشوی، خونت داعش را نابود میکند، باورش نمیشد. چه بسا، شاید ... نمیدانم. از اینها بعید نیست رفته باشند، گرفته باشند. بعضیها اینجوری است: من میخواهم وقتی شهید شدم فلان اتفاق بیفتد.
شهید اندرزگو (رضوان الله علیه)، مرد هزارچهره انقلاب، که امام فرمود اگر ما ده تا مثل اندرزگو داشتیم... . انسان بسیار عجیب و غریبی بود ایشان. به همسرش گفته بود که پای تلویزیون نشسته بودند، اخبار میدیدند قبل از انقلاب. همسر شهید میگوید که تصویر شاه را میدیدند و اینها. گفتش که "این که رفتنی است." حالا آن موقع قدیمیترها یادشان است، سال ۵۶ و ۵۷ شوخی بود کسی بگوید شاه رفتنی است. شاه تازه قدرتش رفته بود بالاتر، وضعیت رفاه خوب شده بود و قرارداد الجزایر را نوشته بودند، نفت را گران... . وضعیت امنیتی رفته بود بالاتر، سلاح و تجهیزات بیشتر وارد کرده بودند، همه مخالفینش را قلع و قمع کرده بود، همه را زندان کرده بود، امام را فرستاده بود تبعید. امام هم دیگر تو نجف هم نمیتوانستند نگه دارند.
به حسب ظاهر خیلی وضع شاه خوب بود. بچههای اندرزگو پای تلویزیون نشسته بود، نگاه میکرد. گفت: "این که رفتنی است." میرود، حکومت اسلامی میآید. "هر سیدعلی نامی رئیس جمهور شد..." جدید گفته بود به خانمش. همسر ایشان فرمودند، فیلمش موجود است: "هر وقت سیدعلی نامی رئیس جمهور شد، منتظر ظهور باشید." خانم ایشان میگوید بهش گفتم که به شوخی و کنایه و اینها، گفتم: نکنه خودت میخواهی رئیس جمهور شوی؟ تو هم سیدعلی. گفت: "نه من نیستم. آن موقع شاه با خون من نابود میشود." یعنی چی؟ این را کی برایش نوشته؟ از کجا میداند قرار است شاه با خون او نابود شود؟ همین هم میشود: ۱۶ شهریور ۵۷ شهادت، ۱۷ شهریور غوغا شد. میدان منطقه خیابان محله سقاخانه که محله پدربزرگ ماست. تو همین محله کوچه روبهرویی، کوچه پدربزرگ ما ترور کردند شهید اندرزگو را. بعد ۱۷ شهریور هم که آن طرفتر است، فرداپسفردا به هم میریزد و دیگر تمام میشود کار. میدان شهدا... . از کجا میداند قرار است خونش کار شاه را تمام کند؟ رفته گرفته دیگر. نشسته با حضرت زهرا، با هم بستهاند که یک همچین نقشی میخواهم، یک همچین نقشی به ما بدهید. اینجوری است دیگر. نقشش را گرفته، دارد کار میکند. شهدا اینجوریاند.
حالا یک وقتی آدم توجه ندارد نقشش چیست. این منافاتی ندارد با اینکه آن نقشی که ما داریم میگیریم، حضرت زهرا دارند به ما میدهند. نکته مهمی استها. ببینید الآن ما رزقی که داریم میگیریم، به واسطه امام زمان داریم میگیریم؛ چه حواسمان باشد، چه حواسمان نباشد. "و بوجوده ثبت الارض و السماء". رزقی که به ما میرسد به واسطه امام زمان میرسد. هر رزق. حواسمان باشد، حواسمان نباشد. حواسمان باشد کیفیت میرود بالاتر، توجه میرود بالاتر، اُنس میرود بالاتر. این نقشهایی هم که آدمها پیدا میکنند، به واسطه حضرت زهرا بهشان میرسد.
حالا یا توجه دارند یا توجه ندارند. توجه داشته باشند این ارتباط عمیقتر میشود، شدیدتر میشود، اُنس بیشتر میشود، توسل و این ارادت، این عشق یکجور دیگر دلبستگی پیدا میکند به حضرت زهرا (سلام الله علیها). قطب دیگر! این حدیث کسا را شما... . حدیث کسا وقتی خدا میخواهد معرفی کند، خب، آمدند جمع شدهاند. اول پیغمبر اکرم است، گل سرسبد عالم هم هست، عبا گرفتند، عبای یمانی را از فاطمه زهرا گرفتند، روی دوش انداختند، روی بدن مبارک انداختند. امام حسن مجتبی وارد میشوند، میگویند بوی رسول الله میآید. میفرماید: "أی پسر، ان جدک تحت الکسا." "جدت زیر عبا است." امام حسن اجازه میگیرند، میآیند. امام حسین میآید. امیرالمؤمنین میآید. اینها که جمع میشوند فاطمه زهرا میآید. فاطمه زهرا که میآید، جبرئیل تو عرش سؤال میکند. بعد فاطمه زهرا دارند روایت را نقل میکنند به قول مرحوم آیتالله العظمی بهجت. میفرمایند از عجایب حدیث کسا این است. از عجایب اجزای کسا اعجاز میکند. خود آیتالله العظمی بهجت میفرمود این حدیث وقتی جایی خوانده میشود، امام عصر یا در مجلس حضور پیدا میکنند، یا از جلوی مجلس رد میشوند، یا به مجلس نظر میکنند. دیگر غیر از این نداریم. مجلسی که تویش حدیث کسا خوانده میشود، یا حضور پیدا میکنند، یا از جلوی مجلس رد میشوند، یا نظر میکنند. حتماً مورد توجه قرار میگیرد مجلسی که تویش خوانده بشود. نتیجه کسا. از عجایب.
بعد تو حدیث کسا فاطمه زهرا که آن حدیث را نقل میکنند، میفرمایند: "الآن قال الله لملائکته." "الآن خدا به ملائکه اینجور فرمود." شوخی نیست. نمیگوید جبرئیل آمد دارد به من میگوید. میگوید "الآن خدا به جبرئیل دارد این را میفرماید." اینجا فاطمه زهرا نشسته، دارد نقل میکند تو عرش چه خبر است. بعد میفرماید: "الآن جبرئیل پرسید: "من هم تحت الکسا؟" "خدایا اینهایی که زیر کسا هستند کیانند؟" خدای متعال میخواهد معرفی کند. چطور معرفی میکند؟ "هُمْ فاطمه و أَبوهَا و بَعلُهَا و بَنوُهَا." نقشها را با فاطمه دارد تعریف میکند. پیغمبر، "پیغمبر و دختر و داماد و نوههاش." علی خوب، پیغمبر. امیرالمؤمنین، "برادر پیغمبر." علی و برادرش و همسرش و فرزندانش. یا امام حسن، امام حسین، امام حسن، امام حسین "پدر و مادر و جدشون." یکی دو جا نیست، همه جا اینجوری تعریف کرده. فاطمه. فقط اسم حضرت زهرا را آورده: بقیه پدر و همسر و فرزندان. کی نقشها را تعریف کرده تو اهل بیت؟ تو همین پنج تن؟ کی نقش را تعریف کرده؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها). او تعیین کرده این را چیکار کند.
دوستان حرف قشنگی میزنند. امام حسن عسکری. فکر میکنیم خب چرا به ایشان میگویند عسکری؟ ایشان توی مثلاً پادگان بودند، دشمن او را برد تو پادگان. خب این ظاهر قضیه است. تو ادعیه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) وقتی که میخواهند سلام بدهند به امام حسن عسکری، با اسم عسکری سلام میدهند. خب هنوز که دشمنی نیامده، هنوز که تو پادگان نبردهاند، هنوز که اتفاقی نیفتاده. معلوم میشود که خود حضرت زهرا تعیین کردهاند که ایشان آن دوره را طی کنند و آن برکات و اتفاقات را داشته باشند. او تعیین کرده. حالا به حسب ظاهرش فکر میکنیم که دشمن. خب بله، دشمن تو حسب ظاهر دشمن دارد کار میکند، ولی کی تقدیر کرده این را؟ کی تعیین کرده این را؟
امام حسین (علیه السلام) اینکه دیگر خیلی عجیب است. "ولدته أمه کرهاً و وضعته کرهاً." در روایت فرمود که کسی که باید رضایت میداد امام حسین به این نحو شهید بشود، فاطمه زهرا بود. خدا رضایت او را گرفت که کار تمام شد. کی ماجرا این بود؟ البته پیغمبر راضی کرد او را. وقتی باردار شد فاطمه زهرا، این آیه در سوره مبارکه لقمان به نظرم: "حملته أمه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً." بارداری و تولد امام حسین سی ماه شد. دیگر ۲۴ ماه شیرخوردن، بارداری و شیرخوردنشان... . ۲۴ ماه شیرخوردن، ۶ ماه هم به دنیا آمدند. مجموع شد سی ماه. حضرت زهرا با حالت نارضایتی او را به دنیا آورد.
یعنی چی؟ تو تفاسیر نوشته وقتی میخواست به دنیا بیاورد، پیامبر اکرم فرمودند: "دخترم، این پسری که به دنیا میآوری یک همچین وضعی پیدا میکند، اینطور شهید میشود." حضرت زهرا حالا ناراحت شدند، یعنی از تقدیر خدا ناراحت شدند. او میخواهد آنجا تقدیر را تقدیر کند، میخواهد به تقدیر برسد. گفتند که: "یا رسول الله، نمیشود این اتفاق نیفتد؟" فرمود: "تو نمیخواهی سیده نساء عالمین باشی؟ تو نمیخواهی پسرت شفیع همه مردم و خلایق باشد؟" بعد شروع کردند یکییکی این اتفاقات را گفتند. برکات این شهادت را گفتند. فاطمه زهرا که راضی شد، امام حسین شد سیدالشهدا. رضایت او باید بدهد، او باید تقدیر کند.
یکی از بزرگان چله گرفته بود که مشرف بشود خدمت امام زمان. دعای عاقبت بخیری داشت. بعد از مدتها که مشرف میشود خدمت امام زمان، عرض میکند که: "آقا جان، من حاجتم عاقبت بخیری است. چیکار کنم؟" حضرت بهش میفهمانند که این حاجت را از مادرم فاطمه زهرا بخواه. "تقدیر عاقبت بخیری با مادرم فاطمه زهراست." او باید تعیین کند. خب بعد یک نشانههایی میبینیم دیگر. یکی مثل حُر پیدا میشود. یک رگهای نشان میدهد، یک محبتی نشان میدهد، یک نمه، یک سر سوزن. یا حتی ظهیر هم همین بود دیگر. ظهیر وقتی سر سفره نشسته بود، پیک امام حسین که آمد، همسر ظهیر چی گفت؟ که ظهیر ریخت به هم. ظهیر برگشت، گفت که: "برو برگرد به مولات بگو که ما با هم کاری نداریم. من هر جا خیمه زدند، با فاصله زدم که با هم چشم تو چشم نشویم." همسر ظهیر چی گفت؟ "گفتپسر فاطمه برایت پیک فرستاده! داری پس میزنی؟" این "پسر فاطمه" ریخت به هم. این تو وجودش، این علاقه به حضرت زهرا، یکدفعه زد بیرون. دستش را گرفت، عاقبتبهخیر شد.
یک سرّ عجیبی است. شهدا اسراری دارند با حضرت زهرا. ای کاش میشد همه اینها را بنویسند، بگویند. کاش یکی سیر میکرد تو عالم ملکوت و عالم برزخ، کشف میکرد. بعضیها رفتهاند، دیدهاند، گفتهاند. همین شهید ابراهیم هادی را گفتند وقتی که بعد از سالیان سال پیکرش پیدا شد، آن کسی که تفحص کرده بود، خواب دید شهید هادی ایشان را نهیب زده و بهش گفت: "تو به چه حقی بدن من را تفحص کردی و پیدا کردی؟" "وظیفهام را انجام دادم." گفت: "تو مگر تو نمیدانی ما شهدای گمنام جایگاه اختصاصی داریم تو عالم برزخ کنار حضرت زهرا (سلام الله علیها)؟ از وقتی تو من را پیدا کردی، من از آن جایگاه خارج شدهام." میگویند: "تو دیگر گمنام نیستی. جای من را عوض کردهای." چه خبر است تو عالم برزخ؟ فاطمه زهرا تو عالم دارد چیکار میکند؟ این دست دارد کار میکند. حالا اگر حواسمان باشد، ارتباط پیدا کنیم، خیلی بیشتر گیرمان میآید. گرههایی باز میکند، موانعی برمیدارد.
یکیش دیشب بود، همین ماجرای حضرت امام که دیشب عرض کردم. ازدواج حضرت امام با این همسرشان خیلی برکات داشت، خیلی اتفاقات برایشان افتاد. همسر خیلی مهم است تو زندگی. یک رکن. یک همچین سختیهایی را همسر ایشان تحمل کرد. یک همچین زندگی را سالیان سال دور، تو تبعید. اوست که باید تقدیر کند. این میخواهد یک همچین کاری بکند، یک همچین همسری میخواهد، یک همچین بچهای میخواهد، شرایطی میخواهد، یک همچین زندگیای. فاطمه زهرا باید بنویسد. ولی، ولی اصل حرف اینجاست. ما توسل که کردیم خودمان هم باید دست به کار بشویم. خب دست به کار شدنمان به چیست؟ اینی که خیلی مهم است برای اینکه ما بیاییم تو نقشمان، تو جایگاهمان. حالا یک عده میگویند آقا بگرد ببین استعدادت چیست. بله، استعداد را باید بگردیم، ولی یک حرف مهمتری قبلش داریم. در مورد اینکه باید بگردیم استعدادمان را پیدا کنیم صحبت میکنیم، ولی یک نکته ویژه این وسط هست که گاهی ازش غافل میشویم.
ببینید ما همه کارمان این نیست که وظیفه بگردیم استعدادمان را پیدا کنیم. یک وقتهایی استعداد آدم را جهنمی میکند. خیلی از اینها بااستعدادند. اصلاً گشتند، استعدادشان را کشف کردند، هی دارند فعالش میکنند. با همان هم دارند میروند جهنم. صدام مگر استعدادش کم بود؟ هیتلر مگر استعدادش کم بود؟ اینهایی که حق حضرت زهرا را غصب کردند مگر بااستعداد نبودند؟ خیلی بااستعداد بودند. استعدادشان را میشناختند، بلد بودند از این استعداد چهشکلی استفاده کنند. معلوم میشود فقط استعداد خالی که به درد آدم نمیخورد. یک چیز دیگر قبل استعداد ما لازم داریم. آن این آیه قرآن است: "والذین جاهدوا فی سفینة، لنهدینهم سبلنا."
میخواهی نقش خودت را خدا بهت بگوید کجا باید باشی، چیکار باید بکنی؟ یک کاری باید انجام بدهی. آن چیست؟ جهاد است. جهاد یعنی چی؟ یعنی برود میدان جنگ؟ نه. یعنی هر چی داری باید بگذاری. اول باید خلع سلاح کنی خودت را. هرچی داری بگذاری وسط. هرچی مایه داری بیاوری وسط، بعد بهت پست بدهند. وگرنه سر پست رفتنی که آدم هرچی مایه داشته نگذاشته، آن سر پست رفتن خطرناک است.
ببینید زبیر. بعضیها این را باورشون نمیشود. اولین کسی که به دفاع از خانه حضرت زهرا شمشیر کشید. اولین کسی که رو امیرالمؤمنین شمشیر کشید کی بود؟ اولین کسی که برای دفاع از امیرالمؤمنین شمشیر کشید، زبیر بود. همین که آمدند پشت در، خواستند آتش بزنند. در را باز کرد. تحصن کرده بودند در خانه امیرالمؤمنین، آنهایی که معترض بودند به نتیجه سقیفه، تو منزل امیرالمؤمنین تحصن کرده بودند. اینها آمدند بیعت بگیرند، آمدند با سر و صدا، هیزم آوردند، آتش زدند. اولین کسی که آمد بیرون، سر و صدا کرد، شمشیر کشید، زبیر بود. گرفتند، زدند، بینیاش هم زخمی کردند. دست... . معلوم میشود یک استعدادی دارد، ولی این استعداد خالی به درد نمیخورد. حالا بهش میگویند: سیف الاسلام. خوب هم شمشیر میزند، استعداد شمشیر کشیدنش خوب است. ولی یک چیزی، یک مایه دیگری را ندارد این. این شمشیری که خوب میزند، یک روزی به نفع علی میزند، یک... .
تو مملکت خودمان مگر اینجور آدمها کماند؟ یک نفر باهوش است، بااستعداد. بین مسئولینمان الحمدلله زیاد بودند. باهوش، بااستعداد، فن بیان دارد، خوب حرف میزند. این اصلاً باید بفرستیمش سازمان ملل، برود از حقوقمان دفاع کند. این استعداد را دارد. تا یک جایی استعدادش به نفع انقلاب است، از یک جایی به بعد کج میکند. این میشود علیه انقلاب. استعدادش را خوب کشف کرده، خوب میداند این فن بیانش خیلی خوب است، خوب میداند باید چطور حرف بزند، نظر مردم را جلب کند. استعدادش را میداند. مشکلش تو استعداد نیست. مشکل تو چیست؟ مشکلش تو این است که خلع سلاح نکرده خودت را. خطر اینجاست. هنوز جهاد نکرده. یک چیزی قبلش لازم داریم آن هم این جهاد است. بعد نقشمان را برایمان تعریف کنند. اول آدم هرچی مایه دارد باید بگذارد.
ویژگی شهدا اینجوری بوده دیگر. تکتکشان را میشود آورد، بحث کرد. دانلود شهید پلارک. حالا اینها که معروفترند و بیشتر باهاشون رفاقت و اُنس هست. بروید ببینید ویژگیهای شهید چطور بوده. شهدا واقعاً عجیب و غریب بودهاند. کربلا یک طور، شهدای جنگمان یک طور، شهدای مدافع حرم ویژگی ممتاز همهشان این است: قید همهچیز را زده. دستنوشتهها، پیامهای ارسالی شهید حججی توی تلگرام دیدم برای رفقایش فرستاده بود که: "عملگی برای خدا تا نفس آخر." کتابفروشی اینها میکردند. "من کتابها را میبرم فلان جا میفروشم." حالا این همان جایی که هست، کار ویژه که نمیخواهد انجام. ما فکر میکنیم یک کار ویژه اول باید انجام بدهیم. نه. همان جایی که هستی، هرچی داری. آقا من تو همین هیأت دارم چایی میریزم. خیلی خوب. "نه من دوست دارم چایریز بیت امام زمان باشد." میشود آدم به آنجا میرسد، ولی شرطش چیست؟ همینجا که هستی، همین را عالی انجام بده، میبرندت. یکی دیگر، یک دست دیگر باید بیاید ببرد. دیگر آنجوری میبرد.
دنبال اسم و رسم و عنوان و سر و صدا و اینها نباید بود. کتاب میفروخت شهید حججی. خبر نداشت. وقتی از دنیا رفتید گفتم حججی کیست؟ تا یک هفته همه گفتند حججی کیست؟ الآن این اسم را ببینید. شخصیت سال ماست دیگر. امسال یکی از بیشترین اسمهایی که در گوگل سرچ شده به فارسی به نظرم اسم اول و دوم باشد، اسم شهید حججی. یکدفعه مثل بمبی بود منفجر شد. خدا این را کار گذاشته بود آن زیر. خود فاطمه زهرا اینطور است دیگر. رأس همه گمنامها اوست دیگر. بیسروصدا دارد کار میکند. نه قبری ازش هست، نه روز شهادتی ازش معلوم است. همهچیز مخفی، مخفی، مخفی. دارد کار میکند. تو باطن عالم غوغا دارد. "عملگی برای خدا تا آخرین نفس." همین کتابی که من باید پخش کنم، همین را از من خواسته. این قبل از اینکه استعدادش را بخواهد پیدا کند، نقشش را بخواهد پیدا کند، جهاد را کرده. بعد نقشش را بهش نشان دادند. بعد نقشش را که نشان دادند، همسرش چی میگفت؟ میگفت: "به من گفت پاشو بیا بریم بازار انگشتر بخریم. من میدانم من آخر دست این داعشیها اسیر میشوم. اسیر که شدم، میخواهم یک انگشتر داشته باشم، روی انگشتر یک چیزی نوشته باشم، لج اینها دربیاید." رفتیم بازار انگشتر خریدیم. گفتم: "حالا چی میخواهی بنویسی؟" گفت: "میخواهم بنویسم: یا فاطمه الزهرا. من را که گرفت، خواست سرم را ببرد، انگشتر را نگاه کند، کفرش دربیاید." همسر ایشان میگفت: "وقتی جنازه را عکسها دیدم، هی چشمم دنبال انگشتم. دیدم اول دست را قطع کردند." خیلی بهش فشار آمد. تو از کجا میدانی قرار است همچین کاری بکنی؟ هرچی داشتم گذاشتم، فهمیدم بعدش کجا باید بروم. "عملگی برای خدا تا آخرین نفس."
بعد دیگر رفته تو ملکوت عالم. تو باطن عالم دارد کار میکند. آدم از این شهدا چیزهای عجیب و غریب میشنود. شهدای مدافع حرم بروید ببینید باهاشون اُنس، با خانوادههاشون. من تو مازندران یکی دو تا از این خانوادههای شهدای مدافع حرم، بچههای خانطومان. پدر یکیشان میگفتش که: "این پسر من برگشته بوده به یک کسی گفته بوده: ببین من فلان تاریخ جنازهام میآید، فلان جا دفن میکنند. حاجت داشتی بیا بگیر." از کجا میدانی قبرش را؟ بعضی از اینها فراوان. بروید ببینید بابا اینها دارند زندگی میکنند. چهار روز دیگر شهید میشوند. میگوید میآید فلان قبرستان، مثلاً اصفهان، هی فلان قبر مینشیند، میگوید: "من بعداً میآیم اینجا دفن میکنم." یک چارت شهید مشهدی که این چهار تا با هم قرار گذاشته بودند. چهار تا قبرشان شده با هم بغل. خیلی از اینجوری ماجراها داریم. از کجا خبر داری؟ ماجرا این است: نقشت این است. هرچی داشتم گذاشتم، چیزی برای خودم نماند. "من رفتم تو آسمان، از آنجا دارم میبینم عالم را." نقشش را پیدا کردی، میدانی دارد چیکار میکند.
یکی هم مثل حضرت امام بود. حضرت امام این شکلی بود. میدانست کارش چیست، چیکار میکنی. شب ۲۲ بهمن حکومت نظامی اعلام شد. گفتند: "آقا فردا هر کی بیاید تو خیابان، هر ساعتی بیاید، ما حکم تیر داریم. به گلوله میبندیم." امام خمینی اعلام کرد. فرمود که: "فردا حکومت نظامی را میشکنید، قرق را میشکنید. همه میآیند تو خیابان." مرحوم آیتالله طالقانی تماس میگیرد به حضرت امام. میگوید: "آقا اینی که شما فرمودید خیلی حکم عجیب و غریبی است. شما میتوانی خون مردم را به عهده بگیری؟ اینها فردا درو میکنند مردم را. شوخی ندارم. قلع و قمع میکنند." امام دیگر. حالا طالقانی میتواند بگوید. یک گوشهای دعای طالقانی... امام فرموده بودند که: "آیا طالقانی، اگر امر از جای دیگری باشد، چه کنیم؟" طالقانی گریه کرد، گوشی را قطع کرد. گفت: "این آقا به یک جای دیگر بند است. بریم شما اینجا جای ما نیست." دیگر دارد کار میکند. از همهجا کنده، دیگر چسبیده یک حقیقت دیگری، بنده نقشش را گرفته از فاطمه زهرا. عرض کردم میفرمود: "نمیدانم شاید ما هم در مصحف فاطمه ناممان آمده باشد. بشارت ظهور انقلاب را به مادر ما فاطمه زهرا داده باشد." اینها حرفهای امام خمینی تو سخنرانی است. بفرمایید. یعنی انگار رفته، پرسیده، گفته: "خانم جان، در مورد من به شما چه اطلاعاتی دادند؟" پرسید. انگار هم خانم فرمودهاند که: "گفتند شما انقلاب میکنید." خب فهمیدم. تمام شد. میروم دنبال کار. "والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا." این شرطش چیست؟ جهاد است. هرچی دارد باید بگذاردها. شوخی نیست. امام خداوکیلی هرچی داشت گذاشت. اینها کمتر هم گفته میشود، کمتر هم بهش پرداخته میشود.
یکی از سرمایههای بزرگ حضرت امام، آقازادهاش بود؛ حاج آقا مصطفی خمینی. خیلی سرمایه عظیمالقدری بود. حالا امام هیچوقت اسم نیاورد از حاج آقا مصطفی. گمنام هم هست حاج آقا مصطفی. تا حدی علامه بوده. تفسیر کتاب تفسیری ایشان را کار میکردیم. پنج جلد تفسیر مانده از حاج آقا مصطفی خمینی. این تفسیر بینظیر است در عالم اسلام. تقریباً چیزی حدود چهل علم را تو این تفسیر آورده: صرف و نحو، بلاغت، لغت، عرفان، فلسفه، جفر، رمل، اعداد، اوفاق، موسیقی، فیزیک، شیمی. ۵۰ تا آیه قرآن بیشتر تفسیر نکرده تو ۵. امام فرموده بود: "او اگر میماند آینده مرجعیت بود. اصلاً قطبی میشد." باید سپرده دیگر، خود را رها کرده. جهاد است دیگر. سپرده دست اهل بیت.
وقتی شهید میکنند، میآیند خبر بدهند به امام. حاج احمد آقا گریه میکرد و خیلی حالش بد بوده. امام تا یک نگاهی به حاج احمد آقا، چشمهای پفکرده و اینها. میگویند: "چی شده؟" او شروع میکند حرف زدن و اینها. از عجایب... اینها کمتر هم میگویم. امام چشمهای ورمکرده. میگوید: "بگو ببینم مصطفی حالش بد شده، بردندش بغداد، بیمارستان؟" امام میگوید: "بگو کشتنش." "از دنیا رفته." میزند زیر گریه حاج احمد تو خاطرات امام گفتند. میگوید حاج احمد آقا میگوید من فقط نگران حال امام بودم که امام سکته نکند، چون خیلی مص... . میگوید دیدم امام دستش را اینجوری گرفت سمت قلبش، اینجوری دستش را جمع کرد، آورد رها کرد. گفت: "دیگر ندیدم گریه کند."
امام آمد خبر را داد به خانمش. کسی جرأت نداشت به مادر حاج آقا مصطفی خبر را بدهد. امام آمدند، در زدند. یعنی امام آمدند در اتاق را زدند. خانم امام آمدند دم در. حالا امام میخواهد خبر را بدهد. نه گریه، نه بغض، نه حال فلان برود کنار حوض بنشیند گریه کند، قدم بزند. هیچ علامه از دست دادی. همچین پسری. همچین جایگاهی. امام در اتاق خانم. زن خانم دم. امام فرمودند: "ببین من هیچی نمیگویم. تسلیمم. تو هم تسلیم باش." گفت: "آقا بگو چی شده؟ مصطفی رفت. جایی که باید برود." "گریه نکنیا. ناشکری نکنیا. شکوه نکنیا. من ببین من حرف نمیزنم." آنقدر گریه نکرد، دکترا گفتند ایشان شاید دچار بحران شده، دچار شوک شده، نمیتواند گریه کند. این ممکن است سکته کند. "بروید یک کسی را بیاورید او را به گریه بیاورد." من حاج آقای کوثری میگوید که شنیدید من معروف است. میگوید: "من گفتم فقط سعی کن اشک امام را در بیاوری." من نشستم هی از حاج آقا مصطفی گفتم: "این علمش اینطور بود، شخصیتش..." نگاه میکند. گفتم: "من دیگر ازم کاری برنمیآید. بگذار روضهام را بخوانم." گفتم: "دلها بسوزد برای علیاکبر حسین." دیدم امام مثل ابر بهار شروع کرد گریه کردن. این شانه بالا و پایین میشد. فهمیدم بابا این جای دیگر بند است. این بچه من کیست؟ پسر حسین. بچه حسین من دیگر است. خب باید بهش بگویند کارش چیست دیگر. آدمی که آنجا است.
مرحوم آیتالله اراکی فرموده است. از تو خیابان ارم رد میشد. دیدی جلو در عکاسیها عکس میزنم؟ آیتالله اراکی آن شخصیت بزرگ عکس امام را دیده و جلو در عکاسی فرموده بود: "این آقا روح الله اگر کربلا بود، میشد شهید هفتاد و سوم." تو خیمه امام حسین آن زندگی کرده. این نقشش را بهش نمیگویند؟ امام حسین شب عاشورا جایگاه همه اصحاب را از بین دو انگشت نشان داد. حالا حاج آقا روح الله که نفر هفتاد و سوم امام حسین. از بین دو انگشت نشانش نمیدهد. جایگاهش را نمیداند؟ کارش چیست؟ نمیداند چیکار باید بکند؟ همه را میدانست، تا روز رفتنش را میدانست، تا ماه آخر کارهایی که باید میکرد را کرد. عزل و نصبهایی که باید انجام میداد را انجام داد. میدانست کارش چیست، نقشش را میدانست. چرا؟ چون مجاهد بود. جهاد کرد. جهاد اصل ماجراست. هرچی داشت را گذاشته.
حالا کی بالاتر از فاطمه زهرا تو جهاد؟ اصلاً اصل جهاد اونی بود که فاطمه زهرا انجام داد. میگویند جهاد از زن برداشته شده. مردش نمیتوانست اینجور جهاد کند که فاطمه زهرا جهاد کرد. چی را باید تو راه خدا میگذاشت؟ چی را باید برای امیرالمؤمنین میگذاشت که نگذاشت؟ انگار زبان حالش این بود: "علی جان ببین من یک مقدار آبرویی دارم. این را برات. کف دست. سلامتی دارم. کف دست. جوانی دارم. کف دست. یک بچهای در حمل دارم. کف دست. دست و بازو و پهلو و چشم و تن." و بعد از کف دست میگیرد. "مال تو نیست." سهم، سهم جهاد. مردانه وایسا تا آخر. کم نیاورد. نه تنها کم نیاورد، برای کسی چیزی را فدا کرده دوست دارد به او نشان بدهد، سر به چشمش بیاورد. فاطمه زهرا برعکس بود. هرچی هم که داده بود، هرچی هم که فدا کرده بود، مخفی کرد. نمیگذاشت امیرالمؤمنین باخبر شود، فاطمه دارد چیکار میکند؟ چه جور دارد فداکاری. همه را مخفی کرد. اینی که تو روضهها میشنوی موقع غسل دادن یکدفعه صدای گریه امیرالمؤمنین بلند شد. تازه یکییکی امیرالمؤمنین باخبر میشد فاطمه چیکار که نکرده، شرمنده کردم. امیرالمؤمنین تازه بین در و دیوار هم علی را که صدا نزد. امیرالمؤمنین نمیآورد. لحظه آخرم وقتی شروع کرد گریه کردن تو بستر بود، امیرالمؤمنین آمدند بالا سرش. امیرالمؤمنین حالت فاطمه زهرا را دیدند، اشک تو چشمهایشان جمع شد. فرمودند: "یا بنت رسول الله، لمَ تبکین؟" "چرا گریه میکنی؟" این لحظه آخر. این هرچی دارد گذاشته. یعنی این چی؟ فرمود نگفت: "علی جان وضع پهلویم این است، وضع بازویم این است، وضع صورتم این است، وضع بچهام این است." یک جمله گفت: "أبکی لما تلقاه من بعدی." "علی جان، دارم گریه میکنم من بروم تو میخواهی... تو دیگر کسی را نداری."
اللهم صل علی فاطمه و أبیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک.
آدم میماند کدام روضه را از کجا بگوید. یکی دو تا نیست. الله اکبر. الله اکبر. حضرت علامه حسنزاده آملی این روضه را میخواندند. خدا شاهده من خودم این روضه باورش برایم سخت بود. اگر ایشان میخواند، باورم نمیآمد. گفتنش سخت است. هنگام غسل امیرالمؤمنین فرمود: "بچهها آرام گریه کنید." همه آستینها را به دهان گرفتند. پشت در امیرالمؤمنین دستور داد کسی داخل نیاید. "فقط اسماء وارد شود، کمک کند برای غسل دادن." لا اله الا الله. میگوید: "یک وقت دیدند از دهان امام مجتبی کنده شد، شروع کرد نعره فریاد زدن." امیرالمؤمنین سراسیمه آمدند، آقازاده را عمل کردند: "حسن جان، تو پسر بزرگی. تو پسر رشید منی. تو باید بقیه بچهها را آرام کنی. تو باید به بقیه دلداری بدهی. چرا خودت اینطور گریه میکنی؟" علامه حسنزاده میفرمود: امام مجتبی یک جمله داشتند، عرض کردند: "بابا جان آخه تنها کسی که در کوچه با مادر بود من بودم. ایستادم به پنجه پا. اما ایستادم به نوک پنجه پا. اما دستش از روی سرم رد شد و بر مادر..." یا زهرا.