جلسه چهار : معنای حقیقی ثروت در کلام علما
در این سلسله جلسات، نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه کوثر ارائه شده است؛ از تفسیر فلسفی خیر و شر و مراتب وجودی انسان تا توضیح کوثر بهعنوان «خیر کثیر» و موقعیت نورانی انسان مؤمن. در این سخنرانیها، نمونههای تاریخی و معاصر همچون رهبر انقلاب و شهید حاج قاسم سلیمانی بهعنوان مصادیق کوثر معرفی میشوند و در کنار آن، جایگاه نماز، عمل صالح و بریدن از تعلقات دنیایی بهعنوان کلید کوثر شدن تبیین میگردد
تعریف امیرالمؤمنین علی ع از خیر چیست؟
ثروت آیت الله بهجت ره
ارزش انسانیت را با فرهنگ ابترانه پایین نیاوریم!
حال خوب نصیب چه کسی میشود!؟
چه جامعهای ذلیل میشود!؟
معنای صحیح علم
آیا ثروت همان پول است؟
ویژگیهای افراد ابتر
با جنبهها به خیر نزدیکتر اند
از کجا متوجه بشویم که توسعه یافتهایم؟
حساسیتهای فرهنگی امیرالمؤمنین علی ع
دزدیهای دوران امام زمان عج
فقط دو نفر خیر میبینند!
تقوا عمل را زیاد میکند
ظاهر زندگی ما را فریب میدهد
خانههایی که در آن شر هست
نشانهی بندهی خوب خدا
نیازهای کوثرانه
چرا دچار بلا میشویم؟
چند خطی از شهید سلیمانی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ صَلِّ اللهُ عَلی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا اَبِیالقَاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّد وَ الآلِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ وَ لَعنَتُ اللهِ عَلی القَومِ الظَّالِمینَ مِنَ اَلآنَ اِلی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ. رَبِّ اشرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی.
عرض کردیم تعریف رایجی که درباره کوثر فرمودهاند «خیر کثیر» است و این تعریف دو رکن دارد: یکی خیر و یکی کثیر. این دو واژه را اول باید بفهمیم تا معلوم شود چه کسانی کوثرند، چه کسی اَبتر. گفتیم آدمها از این دو مدل و دو فرم و دو قاعده خارج نیستند. تکتک افرادی که توی عالَمند، بنده، شما، مردم، یا کوثریم یا اَبتر، البته با مراتب خودش. صفر تا صد مراتب و درجات متفاوت کوثرند که در خیر کثیرند. توی وضعیت خوبیاند، اوضاعشان و موقعیتشان موقعیت خوبی است و گفتیم موقعیت مهمتر از امکانات است. دیدید بعضیها پولِ موقعیتشان را میخورند، نانِ موقعیت و جایگاهشان را. این چیزهای ظاهری هم هست؛ مثلاً یک زمین خالی در بهترین نقطه شهر، از یک خانه با همه امکانات در بدترین موقعیت شهر قیمتش بیشتر است، درست است؟ یک زمین خالی باشد در بهترین موقعیت شهر، یک خانه با همه امکانات هم داریم در بدترین موقعیت شهر، ارزش کدامش بیشتر است؟ زمین خالیه. ارزشش به آن موقعیتش است، به آن جایگاهش است.
حالا ارزش موقعیت و موقعیت وقتی خودش خوب بود، امکانات باشد یا نباشد، دیگر آن اصل مسئله است، امکانات دیگر فرع ماجراست. خیر چیست؟ خیر کثیر وقتی میگوییم، منظور از خیر چیست؟ روایتی را دیشب وعده دادم امشب محضرش باشیم. از نهجالبلاغه امیرالمؤمنین، حکمت ۹۱ یا حکمت ۹۴. هر دو شماره هست، من چون نهجالبلاغه بالاخره چاپها متفاوت است، بعضی چاپها حکمت ۹۱، بعضی چاپها حکمت ۹۴. خیلی هم این حکمت پرمطلب است و حقش با یک جلسه واقعاً ادا نمیشود. حالا دیگر ما بعد مطالب بیشتری را این شبها با هم مرور کنیم، زود میگوییم و رد میشویم، ولی خب میدانید و میدانیم که این به همین سادگی، این مطلب و با این سرعت نباید از روش رد شد.
«سُئِلَ عَنِ الخَیر»؛ از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسیدند آقا خیر چیست؟ همین سؤالی که ما اول مطرح کردیم، خیر چیست؟ آقا خوبی چیست؟ به چه کسانی باید بگوییم خوب؟ به چه کسی بگوییم وضعش خوب است؟ طرف وضعش خیلی خوب است. به چه کسانی میگوییم وضعش خیلی خوب است؟ به پولدارها! دیگر این حکمت امیرالمؤمنین توی همین فضاست. حالا میبینید خیلی جالب است؛ یعنی انگار آن موقع هم همینجوری بوده، به همینها میگفتند وضعشان خوب است. «با فلانی که وضعش خیلی خوب است». وضعش خیلی خوب است یعنی پول دارد.
قبل از اینکه وارد حکمت شوم، دوستان را بگویم، بعد برویم تو حکمت. آیتالله بهاءالدینی رضواناللهعلیه درمورد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت ایشان میفرمود که: "بعد از امام زمان روی کره زمین، ثروتمندتر از آیتاللهالعظمی بهجت ما کسی را نداریم." خب مثلاً آقای بهجت خیلی ثروتمند بودند؛ یعنی چی؟ آزاد، ایشان فرمود که "خودش و خوراکش و لباسهایش و اینها را پدرم آقای بهجت را اگه سرجمع بزنی به پنجاه هزار تومان نمیرسد." این بود، مثلاً وضعشان خیلی خوب است! ثروتمندترین! یعنی این لباسش، ماشینش، خانهاش، ساعتش مثلاً انقدر میارزد، ارزشهاشان به اینهاست.
دیگر میگفت: "توی حمام پولدار اشرافی، به آن حکیم نادار که آدم عاقلی بود، بهش گفت فلان، در نگاه تو من چقدر میارزم؟" یک دست به لنگ این زد. گفت: "پنج تومان!" فلان فلانشده! "فقط لنگم میارزد؟" گفت: "بنده هم همین را عرض کردم. قیمت لنگ!" خیلی بد است آدم خودش ارزش نداشته باشد، ارزش آدم به لنگش باشد، ارزش آدم به ماشینش باشد. یک فرهنگهایی گاهی باب میشود و به نظرم اینها باید نهی از منکر بشود و خیلی بد است ما حساسیت نسبت بهش نداریم.
اگر از تلویزیون ما مثلاً صحنههایی پخش شود، مرد و زن مثلاً با هم گفتگوی غیرمتعارفی داشته باشند، خیلی واکنشها از طرف مؤمنین ما میبینیم. درست است؟ طبیعی هم هست، حق هم هست. آقا ما بچه جوان داریم. آقا دختر داریم، پسر داریم. اصلاً زشت است، برای چی اینها را پخش میکنی؟ این دیالوگها چیست؟ یک فیلم سانسورنشده، مثلاً آباژور سرجایش نباشد. توی آن فیلم متخصص آبجو گذاشتن و اینها، آباژورش نباشد، بالاخره بعضیها صدایشان درمیآید نسبت به اینها. من چرا کسی صدایش درنمیآید؟ مثلاً شما برنامه ورزشی مینشینی نگاه میکنی، بعد میگوید که "فلان باشگاه فلانی را خریده یک میلیارد. برای اینکه بتوانند این را بخرند، فلانی و فلانی را فروختند به فلان باشگاه، در ازایش این را خریدند." این خیلی ادبیات زشتی است. سفیداب داری صحبت میکنی. "این را خریدند، آن را!" درمورد انسان داری صحبت میکنی، درمورد آدمیزاد داری صحبت میکنی. این خیلی زشت است، این ادبیات منکر است. چرا کسی صدایش درنمیآید؟ همه آن ماجراهای جنسی و فلان و اینها، بدیش یک دیالوگ جنسی نامتعارفی توی فیلمی دارد پخش میشود، بدیش به خاطر این است که دارد انسانها را میبرد توی مسیر حیوانیت، غیر از این است؟ درست است؟ "فلانی پانصد تومان، فلانی یک میلیارد!" این چیزی غیر از این است. قیمت میگذارند روی اسب و کره الاغ و گوسفند و گاو. گاو هم که ارزشش به شیری است که میدهد، گوسفند هم که ارزشش به پشم و گوشت و اینهاش است. "این هم ارزشش به توپهای چند تا پاس و فلان! خراب کرد این قیمتش کم شد." یک چند تا پاس گل داده، گل زده، دوره، ارزشش رفته بالا. خیلی زشت است. زشت نیست آقا؟ بعد ما تازه میگوییم "این وضعش خوب است." اینها زشت است. توی این فرهنگمان، فرهنگمان باید فرهنگ کوثری بشود، نه فرهنگ اَبْتری. چیزهایی که برای اَبترها خوب است را در بین خودمان دیگر خوب معرفی نکنیم. این با رنگ زندگی حضرت زهرا سلاماللهعلیها جور درنمیآید. با مردم فاطمیهایم، فرزندان فاطمهایم، محبین فاطمهایم، ادبیات فرق کند. توی جامعه از این به بعد قرار است بزنیم، چیزهایی را خوب بدانیم که علی علیهالسلام خوب دانست و کوثر ها خوب میدانند، نه اَبتر ها.
از امیرالمؤمنین میپرسند خوب چیست؟ وضع خوب مال کیست؟ حال خوب مال کیست؟ چقدر این روایت فوقالعاده و شریف است. حضرت فرمود: «لَیسَ الخَیرُ اَن کَثُرَ مَالُک وَ وَلَدُک». اول بهت بگویم چی خیر نیست، قاطی نکنی، بعد بگویم چی خیر است. این را بهت بگویم خیر این نیست که پول و بچهات زیاد باشد. یک سوره، همان کثیری هم که ما دنبالشیم که حالا ادامه خیر کثیر، بخش کثیر توی این روایت بخش اعظمی از بحث کثیر را هم توضیح داده. یعنی هم خیر را گفته هم کثیر را گفته، یعنی کوثر در واقع توی این حکمت نهجالبلاغه دقیق معرفی شده. اگر دقت و نگاه خیر به این نیست که پول و مالک و ولد تو و اینها زیاد باشد، یعنی مادیات! هر آنچه که از جنس ماده است که حالا انشاءالله توضیح بیشتر میدهم، این خیر نیست. آقا فلانی که وضعش خوب است و دو تا خانه دارد، سه تا ماشین دارد، چهار تا بچه دارد، اول قرار بگذاریم دیگر درمورد اینها نگوییم وضعشان خوب است. اینها نه. این توی فرهنگ اهلبیت این وضع خوب نیست.
از این به بعد به چه کسانی بگوییم وضعشان خوب است؟ به اینها: «وَلَکِنَّ الخَیرُ»؛ خیر چیست؟ «أَن یَعظُمَ عِلمُک»؛ اول از همه باید علمت زیاد بشود. کسی وضعش خوب است که داناییش زیاد است. فرهنگ وضعیت جامعه ما. طرف فیلم بازی میکند هم مشهور میشود هم پولدار میشود، بعد شاخص رسانهای میشود و توی انتخابات میگوید به این رأی بده، به آن رأی نده. بعد همه هم از یک موضع پایینی بهش نگاه میکنند که "خوش به حالت". بدون کامنتهایی که میگذارند برای بعضی از این سلبریتیهای عجقوجق. دیدیم با بعضی از اینها زندگی کردیم، میتوانیم دیگر وضع زندگی اینها چیست؟ حالا حد سوادشان، معلوماتشان، وضعیت زندگیهایشان که خودشان گاهی یکدیگر را دست میاندازند. یک مجری معروفی، یک مجری معروفتر از خودش را دعوت کرده بود، روی برنامه، توی برنامه زنده تلویزیونی. "برنامهات چیست برای آینده میخواهی چکار کنی؟" آن هم میگوید: "میخواهم مثلاً یکی به اعضای خانوادهام اضافه کنم." این دیگر چون معروف شده و پخش شده دارم میگویم، تلویزیون پخش شد. "اضافه کنم." سه بار طلاق گرفته تا حالا! بعد آن مجریه این را دست میاندازد روی آنتن زنده تلویزیون، "میخواهی یکی به اعضای خانوادهام اضافه کنی، یعنی میخواهی دوباره زن بگیری؟" خودشان، خودشان را مسخره میکنند. بعد اونی که گفت من میخواهم یکی به اعضای خانوادهام اضافه کنم شاید الان در ایران نفر اول باشد از حیث شهرت و معروفیت و محبوبیت و این حرفها. برتر اول باشد. نسبت به اینها از یک موضعی به اینها نگاه میکنیم. اینها درد است، اینها بیماری فرهنگی است. بعد نسبت به کسی که علم زیاد دارد. معلمی داشتیم توی بچگی به ما میگفتش که: "برای جامعه بیمار همینقدر بس که به آدمی که زیاد مطالعه میکند میگویند چی؟ خَرخون!" برای جامعه بیمار همینقدر بس است. خر. نقاط فرهنگی است که کسی نسبت بهش حساسیت نشان نمیدهد. خیلی بد است.
منکرها! صحبت بکنیم دیگر، نهی از منکر هم بکنیم. "آها یعنی حجاب، بیرون باشد." اینها خیلی دیگر مثلاً میخواهد بالا بپرد میگوید: "حجابم را بگو ولی اختلاس را هم بگو." آقا جان! مادر همه دردها و بدبختیها، الم، فرهنگ است، شعور است، علم است. توی جامعهای، توی روایت دارد: خدا وقتی میخواهد یک جامعهای را ذلیل بکند، علم را توی این جامعه حقیر میکند، علما را حقیر میکند. مسابقه تلویزیونی میگذارند، آنلاین نظرسنجی توی همین صداوسیمای مملکت خودمان. همین سؤال معروف: علم بهتر است یا ثروت؟ میدانید نظرسنجی جواب شیمیا، تلویزیون جمهوری اسلامی نگاه میکردند، جواب به نظرتان چی بوده؟ ۷۰ درصد ثروت، ۳۰ درصد علم. منظورم از علم هم همین بود که بشود با آن ثروت بیشتر درآورد. دکتر بشود که بتوانیم بیشتر پول درآورد. این علامت بیماری توی جامعه است. ما از کوثر فاصله گرفتیم. برای همین دشمنمان اَبتر نمیشود. اگه اینطور نباشیم دشمنمان هم اَبتر نمیشود. اگر کوثر بشویم دشمنمان هم اَبتر میشود. دو سر میسوزیم. دو سر بلا سرمان میآید. دو سر بدبخت میشویم.
فرمود خیر به این است که علمت زیاد بشود. سواد ظاهری، معلومات ذهنیات. این هم باز بگویم اینجا. این هم این خیر نیست. امکانات ظاهری، یعنی ارتقای وجودی، یعنی قلب. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت میفرمودند: "درس خواندنش، این را با یک واسطه دارم نقل میکنم. یکی از اساتید ما ازشان نقل میکرد. ندیدم، نقل شده یعنی چاپ شده و مکتوب و اینهاش را ندیدم که آیتالله... درس خواندن." درس خواندن این است که وقتی بعد از یک ماه به آسمان نگاه میکنی آسمان را چیز دیگری ببینی، به طور دیگری. کمکم آدم همیشه دارد علم گیرش میآید، چیزهای دیگری میفهمد. آیتالله بهاءالدینی، این هم الان یادم آمد بگویم، قشنگ است. طرف ادعای دکترایش میشود، جان مطلب، توی این دو خط فرموده. طرف ادعای دکترا و سوادش میشود، میرود تو رستورانهای بین راهی جوجه کباب و مرغ و اینها بخورد. کلاغ را میگذارند جلویش. گوشت حرام کلاغ را میخورد، نمیفهمد. پا میشود میرود. این چه علمی بود که خوندی نفهمیدی کلاغ جلویت گذاشتند؟ اگه علم، علم باشد، بو میکشد.
شیخ انصاری نمیخوردم. گفتند: "آقا برای چی؟ اشتهای نداریم؟" گفت: "چرا." میگفت: "یک خانمی توی وقت خاصی که غذا پختن برای کراهت دارد. آن هم حالا یک مسئلهای است نمیخواهم وارد آن بحث بشوم. برای یک خانمی توی وقت خاصی بنا به شرایطی که غذا پختن برایش کراهت دارد، این نون را آن خانم پخته، من نمیخورم." الان ما وقتی این را از شیخ انصاری میشنویم دلمان پر میزند بگوییم: "خوش به حالش." اگر اینجوریایم داریم به کوثر وصل میشویم. اینجا خدا به من و شما میگوید: «اِنَّآ اَعطَینَاکَ الکَوثَر»! روشن است؟ اگر این حس را در خودمان دیدیم، خدا دارد به من و شما میگوید: «اِنَّآ آتَینَاکَ الکَوثَر». اقدام فضیلت یک عالم میشنویم. هوایی میشویم، دوست داریم هی یاد بگیریم. آی بهجت که در قله بود، العلم و عملاً. ثروتمندترین مرد بود به قول آقای بهاءالدینی، صبح جمعه میآمد دو ساعت مجلس روضه مینشست. آن مرجع بزرگوار با آن همه مشغله و آن وقت شریفی که یک ثانیهاش هدر نمیرفت. میآمد مینشست تو مجلس روضه. آزادشان میگفت که: "من به حاج آقا میگفتم که بابا اینها شاگردهای شاگردهای شما به مردم هی به ما میگویند آقا وقتشان را تلف نکنند، حالا روضه میخواهند بیایند پنج دقیقه ده دقیقه بنشینند بروند." دو ساعت آقای بهجت مینشست از اول میآمدیم کل سخنرانی، کل روضه، کل سینهزنی، تا دعای آخر. بعد پا میشدند میرفت. هر هفته. بعد تازه وصیت هم کرد: "بعد از مرگ من ادامه پیدا کند." مقداری از ماترک ارثشان برای همین ماجرا رفت که مجلس روضهها اداره بشود. "بعد از من هر هفته، بعد از بعد از مرگ ایشون، خواب دیده بودم. هنوزم هر هفته جمعهها میآیند." به ایشان گفته بود که: "من میآیم به این نیت که هر هفته یک مطلب جدید یاد بگیرم. این هم یاد بگیرم بس است." البته خیلی مطلب یاد میگیرم ولی یک دانه هم یاد بگیرم بس است. ثروتمندترین مرد دنیا. نگاهش را ببین.
پول هم درمیآید. "حاج آقا، خوبش یک چیزهای دیگر." آدم میشنود که واقعاً در عقل آن کسی که حرف میزند شک میکند. توهین است و نمیخواهم بالامنبر بگویم. "دانشگاه آدم تحصیلکردهایم." یک سؤالی، چیزی پرسید من خیلی بدم، یعنی تند باهاش برخورد کردم. تحصیلکردهای، تحصیل کردی؟ این چه سطحی از شعور است با این سؤال؟ روحانیت و معیشت روحانیت و مثلاً نحوه درآمدی روحانیت و اینها، با یک حقارتی که متناسب با ذات خودش بود یک سؤالی پرسید. مراجع در شأن خودش بهش جواب داد. نگاه او نسبت به کسی که دنبال علم رفته، نسبت به عالم حقیر است. این علامت حقارت آدم است. به یک پولدار و شاسیبلند و اینها که میرسد خوب دم تکان میدهد.
روایت بزرگان میفرمایند این مسئله [آنکه] چهره باطنی بعضیها شبیه سگ است. یکی از ویژگیهای سگ این است که تفاوت پولدار از فقیر را تشخیص. لباس اتوکشیده و نو را میفهمد با لباس پارهپور. و پاچه فقیر را میگیرد. برای پولدار دم تکان میدهد. اینها بزرگان میفهمیدند که اینها صورت ملکوتیشان سگ! خوب عالم که پول و پلهای ندارد. که "سلبریتی معروف، بریم فقط ما را یک گوشه تلویزیون راه بدهند، توی فریمام، توی فیلمی بیفتیم بس است. یک عکسیم، فقط یک عکسی ما با این بگیریم." خیر را نفهمیده چیست. این اَبتر است. از کوثر بهره نبرده.
فرمود خیر به این است که علمت را کثیر کنی. «وَ أَن یَعظُمَ حِلمُک». حلمت را عظیم کنی. حلم. تعبیر فارسی قشنگ و معادل فارسی قشنگش میشود «جنبه»، «ظرفیت». بنده گفتم از این واکنشی که نشان دادم نسبت به این شخص، البته واکنش توهینآمیزی نبود، واکنش با صلابتی بود. این یکی از هزاران است که آدم صبح تا شب میشنود و مواجه میشود.
دعا کنم برایتان مثلاً یک وقتی در جایگاه ما قرار بگیرید. دعا نکنم برایتان که ببینید. البته از دو سر واکنشها فوقالعاده است. هم محبتهایی که آدم میبیند خیلی عجیب غریب است. هم بعضی نفرتهایی که میبیند خیلی عجیب غریب است. چرا من دیگر وقت نیست برایتان بگویم. ما از دوسر اینها، چیها که ندیدیم از محبتها و نفرتها و جنبه خیلی خیلی قوی میخواهد این مسیر طلبگی و چهمیدانم کارهای این شکلی. خیلی جنبه میخواهد. خیلی واکنشهای خاصی آدم میبیند. من خیلی باید تحمل بکند. خیلی باید حوصله به خرج بدهد. این خیر، این خیر است. اگر کسی توی موقعیتی قرار گرفت که خدا هی جنبه او را افزایش داد، سرِ اتفاقاتی افتاد که هی دارد حوصله و ظرفیتش بیشتر میشود، این خیر است. اشتباه نکن.
خیر به این که آدم باجنبه بشود. جنبه شوخی مثلاً ندارد یا مثلاً یک کلمه سر تند صحبت بکنی ده تا جوابت را میدهد. اینها حلم ندارند دیگر. این از خیر محروم است. اینها کوثر نیستند. اگر کسی کوثر شد دریا میشود. توهینش میکنند، بدش میگویند، واکنش دریا. شما بروید سر دریا داد بزنید، چکار میکند؟ اصلاً توی خودش میبلعد این صوت شما را. مثل کوه نیست که زمخت باشد، برگرداند صدا را با حجم دو برابر. دریا توی خودش میبلعد.
مرحوم کاشفالغطاء از علمای بزرگ ماست. ایشان هم علمش فوقالعاده بود هم حلمش. جفتش را داشت. کوثر بود. از علمش همینقدر بگویم فرموده بود: "اگر کتابهای فقهی شیعه، کتابخانهای داشت، همه آثار فقهی شیعه توش بود، چند صد جلد کتاب. ایشان فرموده بود که اگر این آثار فقهی شیعه توی آب ریخته بشود، سوزانده بشود، از بین برود همهش، همه اینها را از حفظ و از نو مینویسم، از بای بسمالله تا تای تمت، بدون اینکه یک کلمهاش جابهجا بشود." بهجت هم تأیید میکرده. "این مرد اینها را داشت." شیخ انصاری هر وقت در مکاسب ازشان یاد بکند میگوید: «بعضُ الأَسَاتین». اساتین، استوانههای فقه. استوانه فقه بود. مرجع تقلید بود. میآمدند وجوهات میدادند، ایشان هم توزیع میکرد. سیدی آمد بین دو نماز. سید عربی. گفت: "همان پولهای جدم که پیش توست، یک مقدار بهم بده، لازم دارم." ایشان گفت: "آقا جان، عزیزم ما پخش..." آب دهان پرت کرد توی صورتش. خیلی گزینهها، همه گزینهها روی میز است. گزینه زیاد داشت. میگوید: "ایشون پا شد، رو کرد به جمعیت. دست به محاسن گرفت." «أَعْوَارُهم». یک دست گرفت. "مردم! به حرمت این محاسن این شیخ که روبهروی شما ایستاده، یک کمکی برای، یک کمکی برای کسی که نیاز دارد." آمد صف به صف دست گرفت پول جمع. عزت و احترام تحویل سید. قیمت صدقه نبردی به عنوان هدیه. تو صدقه را که نمیشود به سا...
خیر، خوبی چیست؟ اینهاست. خوب این است که در درون توسعه پیدا کنی نه از بیرون. "ماشینش میشود دو تا." احساس میکند توسعه پیدا کرده. "خانهاش پنجاه متر افزایش پیدا میکند." احساس میکند توسعه پیدا کرده. خیلی عجیب است. خودت هم پنجاه متر افزایش پیدا کردی یا فقط خانهات افزایش پیدا کرد؟ حالا بد نیست کسی دنبال خانه بزرگتر باشد. روایت هم داریم مستحبم است. ولی قبل از خانه بزرگ چی لازم است؟ دل بزرگ. در نهجالبلاغه به شریح قاضی نامه نوشت. فرمود: "تو که رفتی خانه بزرگ خریدی؟" تو جز مسئولین هم بود. حسابش فرق میکرد. با پول بیتالمال هم نرفته بود. با پول بیتالمال بود که امیرالمؤمنین پدرش را درمیآورد. با پول شخصیاش رفته بود خانه بزرگ خریده بود. حضرت نامه نوشتند، توی نهجالبلاغه است. "تو مگر سفرهداری که همچین خانه بزرگی خریدی؟ فقرا، پهنه! آدمی خانه بزرگ میخرد که میخواهد سفره پهن کند برای فقرا، میخواهد مهمانی بدهد. تو برای چی خانه بزرگ گرفتی؟" این کوثر، حساسیتهای امیرالمؤمنین به چیهاست؟ این حساسیت فرهنگی را معمولاً نداریم دیگر.
کسی از کوثر نره به سمت اَبتر. این هم همینجا بگویم. گریز سیاسی ایاممان را هم بزنیم. دو سه هفته دیگر انتخابات داریم دیگر. دوم اسفند انتخابات است. البته به لطف خدا اصلاً فضای مملکت انتخاباتی نیست. اولین بار است که اصلاً دو هفته تا انتخابات مانده اصلاً فضا انتخاباتی نیست. خیلی خوب است. انشاءالله همه انتخابات همین شکلی بشود. دو سه هفته دیگر انتخابات است. حالا بعضی حضرات که خودشان کاندیدا [هستند] که ما را بفرستند جلو، میگویند: "تو حالا مثلاً تصوراتی نسبت به ما دارند. بیا از ما حمایت کن و چهمیدانم مثلاً موضع بگیر و اینها." ما هم اعلام میکنیم ما از هیچ کاندیدا هیچ حمایتی نداریم. اسم هم نمیآوریم. لیست، لیست ارزشش را نداریم که بخواهیم بدهیم. از لیستی هم حمایت نمیکنیم. یک رأی حالا بدهیم، ندهیم. البته یک بزرگوار، یک بزرگواری که حق استادی سنگینی به گردن ما دارد، هم به ایشان رأی میدهیم هم حمایت و هر کاری از دستمان برآید انجام میدهیم که آن بزرگوار که از مشهد هم کاندیدا میشوند حضرت آیتالله مصباح یزدی که حق سنگینی به گردن ما دارند، ایشان با افتخار بل... همراه بودیم. سفارش میکنیم که رأی بدهند. حضرت آقا فرمودند: "مجلس خبرگانی که ایشان توش نباشد، خسارت بر مجلس خبرگان." همه با افتخار. بقیه نه. شاخصش هم این است. به چه کسانی باید رأی بدهیم؟ به کسی که کوثر باشد، اَبتر نباشد. شاخص اینکه کوثر باشد، اَبتر باشد، امیرالمؤمنین توی این کلام فرمود. ۷۰ یا ۹۰ تا نماینده این دوره را به خاطر مشکلات اقتصادی رد صلاحیت کرد. یعنی شما ببین دیگر آن چه طویل است این مجلس. آنجا دیگر چی؟ یک سوره مالک و ولد. بعد بیایی بروی چهار سال مسئول بشوی که بخور بخور کنی. آن دیگر چیست؟ آن چه بدبختی است. ۷۰ یا ۹۰ تا. ۹۰ تا ۹۲ تا کلاً. ۲۰۰ تا کلاً. کل حقوق نماینده توی چهار سال ۵۰۰ میلیون نمیشود. ۵ میلیارد هزینه میکند که برود توی مجلس. یک دانه بس است. ۵ میلیارد هزینه کنی که بروی آخر ۵۰۰ میلیون حقوق گیرت آید. حالا شاید باید بگردیم ببینیم کسی واقعاً دنبال فرهنگ و دلسوز و دغدغه کَمَم هستند واقعاً ولی اینها اگر هستند، اینها هر یک دانهشان کار ستار را میکنند. توی مجلس هم البته داشتیم از اینها. مرحوم ابوترابی نماینده مجلس بود، حاج آقا ابوترابی که آزاده بود. اینها افتخار، یعنی حس آدم این است که آن مجلس شورای اسلامی افتخار میکند که این آقا میآید توش. خیلی افتخار میکنند به اینکه میروند تو مجلس. مجلس افتخار میکند که اینها میآیند توش. همچین شخصیتهایی، وقتی شهید دیالمهها وقتی میآیند توی مجلس که نماینده همین مشهد بوده. یک انسان اعجوبههای بوده همین علم و ولد تو. البته بنده سخنرانی درمورد مفصل داشتم، درمورد ایشان مفصل صحبت کردم. توی دانشگاه فردوسی. یک شخصیت استثنایی است. ۲۵ سال. در ۲۵ سالگی ایشان یک نبوغ استثنایی عجیب غریبی داشته. اولین کسی که درمورد بنیصدر حرف زد، او را شناخت. و درمورد خیلیهای دیگر که ۳۰ سال بعد پّتشان را آب آمد. و توی مجلس عزل بنیصدر هم دو نفر سخنران کل مجلس بودن. یک رهبر معظم انقلاب بود، یکی باز ۲۵ ساله جز هیئت سِنی مجلس بود. یعنی کمترین عضو سّنی مجلس شورای اسلامی بود و با حرفهایش قانع کرد همه نمایندهها را. و قبل از ریاست جمهوری بنیصدر توی مشهد دعوت به مناظره گرد و بنیصدر: "بیا با هم مناظره کنیم، من پَت تو را برای مردم بریزم روی آب." بو میکشید میفهمیدیم چکار است. اینها. اینها کوثرند. از اینها بگردیم پیدا کنیم. علم و باجنبه هم هستند. هرچی تیر و ترکش سمتشان میآید وایمیستند. اینها کوثراند. اینها خیر کثیرند.
بعضیها میآیند سر توی آخور کنند، مشغول خوردن میشوند. اولین صدای سوت تیری که از ۵۰ کیلومتری هم میآید این در رفته است. اینجا برف میآید. زلزله آمده، استاندار آنورا. برف آمده، شهردار آنورا. سیل آمده، فلان مسئول کنار آب. آن هم میگوید: "آنجا همه را دور تا دور آب گرفته است." «وَ یُبَاهِ النَّاسُ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ». چقدر این کلمات قشنگ است. مباهاتت و با مردم باید به عبادتت باشد. مسابقه رقابت با مردم سر چیست؟ چشم و هم چشمی سر چیست؟ البته عبادت نفسانیات. "من پنج بار کربلا رفتم، تو چهار بار رفتی." حس اینکه میخواهد جا نماند. حس اینکه باجناق من برود مثلاً یک ماشین، یک مدل از ماشین من بالاتر بخرد. احساس میکنم جا ماندم. درست است؟ علامت اینکه من اَبتر هستم، کوثر نیستم. کوثر آن است که میبیند فلانی، فلان فامیل، فلان رفیق مثلاً یک یتیمی تحت پوشش دارد. "این رفته یتیم تحت پوشش دارد. وضعش هم خیلی با هم فرق نمیکند. من دو تا یتیم تحت پوشش داشته باشم." رقابت کند. پیدا کردیم تا حالا این شکلی؟ شهدا نه کوثر دیگر. حالا از باب نمونه فقط میگویم آن بخش مربوط به ماشین شما فاکتور کنید.
دکتری، یک کودک عزیزی که مریضی داشت و دارد و دعا هم بکنید که خدا سلامتی بدهد. بچه مریضیهای مختلف، هم قلبش، هم لگنش، هم کلیهاش، هم ریهاش. از همه جا. بچه یک ساله، دختربچه. بعد فقط حول و حوش مثلاً شاید ۲۰ میلیون هزینه قلبش شد. عمل قلبش و اینها. هزینههای دیگرش که باز از یک پدری که پاکبان شهرداری [بود]. هرچی هم که داشته، تا کف خانه، اساس، آنجا نمیبینیم. همه را فروختم برای این بچه. یکی از متمولین مشهد. میخواهم نمونه برای کوثر بهتون بگویم. یکی از این خوبهایی که انسان صالحی است و دست به خیر، رفتیم. خلاصه وضعیت را دید و این دنبال مدارک پزشکی آن بچه بود که همه هزینههای بیمارستانش را حساب کند. بچهام چند روز ترخیص نمیکردند به خاطر هزینهها. اینها رفتند سفته گذاشتند، کلی ماجرا. این زنگ زده بود چون یکی از دوستانش جز هیئت مدیره آن بیمارستان بودند. زنگ زده بود که مثلاً جزئیاتی بپرسد و اینها. گفته بود که آقا مثلاً فلان بچه که توی بیمارستان شما بود و اینها جا دارد مثلاً یک تخفیف بیشتری بدهید، من میخواهم هزینههایش را حساب کنم. فردایش زنگ زد گفتش که: "آن حساب صاف شد. شما میخواهی بروی چی کنی؟ برو برای یک بچه دیگر اقدام کن." و دست این دزدیده بود ۱۴ ۱۵ میلیون آنجا هزینه فقط همین بخش بود. "چکار کنم؟" این از ما دزدید. جلسه آمدم اعلام کردم، گفتم: "آقا اگه کسی میتواند کمکی بکند و اینها." گفتش که: "بگو نمیخواهد کسی کمک کند. به کسی هم نگو من میخواهم کمک کنم. همین الان اعلام کن کسی کمک نکند." اعلام کردیم، این اول از همه دزدید. گفتم: "دوران امام زمان این شکلیها است. اینها. این چیزها را از هم میدزدند." الان دنبال اینکه وزارت این چیزهای بهدردنخور که فقط وزر و بال و جهنم آدمها را گود میکند. اینها را از هم بدزدند. دوران امام زمان این شکلی میشود. بچه نیاز دارد آن پول بیمارستان اینها، من از این دزدیدم، آن باز از این دزدید. کوثر است. گ... بعضیها خوب بلدند پاس بدهند. همان چیزی هم که مربوط به خودشان هم که باز پاس میدهند به یکی دیگر. تصمیماتی هم که خودشان میگیرند توی این فضای کثیف سیاست. الی ماشاءالله. «مَن یُعظِمْ حِلمَکَ وَ تَباهِی النَّاسِ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ».
بعد فرمود که بعد اگه کار را خوب کردی خدا را حمد کنی اگه کار بد کردی استغفار کنیم. «وَلَا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلَّا لِرَجُلَینِ». توی دنیا فقط دو نفر خیر میبینند. امیرالمؤمنین، خیر توی دنیا فقط مال دو نفر است. «رَجُلٌ أَذْنَبَ ذَنّاً فَهُوَ یَتَدَارَکُها بِتَوْبَةٍ وَ رَجُلٌ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ».
دو نفر آقا، خیر توی دنیا فقط برای دو نفر است. یکی کسی که گناهی انجام میدهد، سریع اقدام میکند به توبه. این خیر است. یکم که نسبت به خیرات سرعت دارد با همین خیراتی که تعریف کردیم، همین خوبیهایی که گفتیم. بعد فرمود این بخش کثیرش. حالا خیر را داشتید.
«وَلَا یُقَلُّ عَمَلٌ بِتَقْوَی وَ کَیفَ یُقَلُّ مَا یُتَّقٰی». هیچ کاری کنار تقوا کم نیست. کم چیست؟ آنی که تقوا توش نیست. حالا من فردا شب انشاءالله درمورد بیشتر صحبت میکنم. این کم. پس خیر کثیر، آن کثیر چیست؟ فرمود چیزی که تقوا باهاش است زیاد است. چه جور کم باشد چیزی که تقوا توش است؟ چه جوری میشود کم باشد؟ بعد استدلال حضرت فرمود چه شکلی کم است؟ چیزی که قبول میشود. وقتی تقوا باشد قبول میشود. قبول شد دیگر. کم نیست. وصل به خداست. به خدا کم است. منی که خدا یک چیزی را بپذیرد کم است؟ منی که خدا یک چیزی خوشش بیاید کم است؟ خودش بزرگ است. دیگر هیچ چیزی که مورد نظر خداست، مورد توجه خداست، کم نیست، کوچک نیست. میشود خیر کثیر. حالا مؤمن توی این شرایط قرار گرفت، هر اتفاقی برایش بیفتد خیر است. میخواهم اینجا خدمت شما عرض کنم. آقا ما توی اتفاقاتی که برای زندگیمان میافتد، لااقل یک چیزی که یاد میگیریم توی زندگیمان، درست است؟ پس هیچ اتفاقی دیگر برای ما شر نمیشود.
امروز ما ماشین آورده بودیم تعمیرگاه. دو سه روز پیش بزرگواری خلاصه این را شسته بود و سوزانده بود. یک سری قطعاتش را موتورشویی و اینها. دیروز رفتیم تعمیرگاه نشان دادیم، ما راه بیاندازد که جلسه برسیم. دستی زد و گفت مثلاً ۱۰۰ تومان مثلاً شاید هزینه. رفتیم امروز دیدیم مثلاً سه چهار برابرش هزینه شد، نظریه موتورشویی فقط. بعد که خب خیر است. قطعاً خیر است. خیلی هزینههای دیگری که باید جای دیگر خرج بشود و اینها. یک چیزی یاد گرفتم. دیدم که آقا این مثلاً این هزینه انقدر که شد ارزشش را داشت ما این را یاد بگیریم علم. حضرت فرمود خیر به این است که علمت زیاد بشود. دیگر پول برود، علم زیاد بشود، چه اشکال دارد؟ این خیر است. این بنده خدا روح باتری یک چیزی به ما نشان داد و توضیح میداد و اینها. دور این سر باتری ما یک پلاستیکی داشت ماشین، پلاستیک. گفتش که: "حاج آقا این پلاستیک دور سر باتری خوب نیست." آن لاستیک دورش. گفتم: "چطور؟" گفت: "این مثلاً آبی اگه بیاید، میرود آن تو، این زنگ میزند، سولفاته میکند." البته به خیلیها که میگوییم قبول نمیکنند، میگویند: "این خوشگل است. این را وقتی بکنی خوشگلیش از بین میرود. من چکار کنم برایت؟" گفتم: "بکن." آمد کند و بعد دید قشنگ دورش زنگ زده بود. این تیکهاش خیلی جالب بود. گفت: "خیلیها قبول نمیکنند، میگویند خوشگل است." من گفتم: "آقا من دستم را کردم. توی این تعمیرگاه من همه ماجرا، خدا چیده بود برای اینکه اینجا این نکته را به من یاد بدهد." آخه وقتی سخنرانی داشتیم واقعیت یا جذابیت که خیلی چیزهای جذابیت دارد ولی پشتش خبری نیست. این الان آدم ظاهر بین جذابیتی که میبیند آن فساد پشتش، خرابی پشتش را نمیبیند. گفت: "خیلیها میگویند که این لاستیکی که دورش است قشنگ است." نمیفهمم آن پشت زنگ میزند. این قشنگی ظاهریش را ترجیح میدهد. بدن هم باید بیاید برویم آن را عوض کن! توی دردسر میافتد. به ظاهر این ظاهر گولش میزند. همین ماجرای کوثر ما هم همین است دیگر. ظلم ظیمبو دارد، ظاهر دارد ولی پشتش هم آن سولفات را دارد، آن زنگ زدگی را دارد. میخواهد بگوید: "آقا به این ظواهر اینها گولت نزند. پشت را ببین. لاستیک را ندارند ولی آن سر باتری هم سالم است. بعضیها هم آن لاستیک را دارند، سر باتری هم خراب است." آن سر باتری مهم است. آن پشت. این دل مهم است. این قلب متصل با خدا هست یا نیست؟ ظاهر زندگی را نگاه میکنی سرتاپا بلا میبارد. بعضیها هم توی زندگی میبینی آب از آب تکان نمیخورد ولی شر است.
پیامبر اکرم خانه یکی از اصحاب شدند. این روایت خیلی زیباست این را بگویم. آنی که از اصحاب مهمان شدند با چند تا دیگر از اصحاب نشستن. خیلی خانه مرتب و شکیل و همه چیز روبهراه و همه چیز سالم و همه چیز آخرین سیستم. خیلی. یک مرغی توی حیاط داشت روی دیوار میرفت. بعد این مرغ روی دیوار تخم گذاشت. تخم بالا افتاد پایین، نشکست. از خواب خیلی تعجب کردم. ارتفاع. تخم افتاد پایین. این صحابه پیغمبر که صاحبخانه بود برگشت گفت: "آقا تعجب کردید؟" همه گفتند: "بله." "نه من خانهام این شکلی است. کلاً بلا، اینها هیچی نمیآید." خیلی هم خوشحال بود. سر سفره بودن. حضرت به اصحاب فرمودند: "پاشیم از این سفره بریم. خدا نظر رحمت را از این منزل و از این اهلش برداشته." خانه که بلا نمیرود شر این! این همان لاستیک است دور آن سر باتریه. پشتش سولفات است. گرد بدبخت. خبر ندارد. هی به آن لاستیک نگاه کن ببین چقدر خوشگل است. هر چه آبی میرود آنجا جمع میشود زنگ میزند. این شر است برایتان. کی گفته این خیر است؟ خدا اتفاقاً اولیای خودش را زود میزند. اینها زود حواسشان را جمع کنند. زود چیز یاد بگیرند. زود چیز یاد بگیرند. توی این بلاها اتفاقاً آدم خیلی چیز یاد میگیرد. خیلی چیزها گیرش میآید. اینها خیلی خیر است.
چند تا روایت بخوانم برایتان. خیلی روایات زیباست. به همه بگویید بشنوند. باید نگاه ما نسبت به این مسائل عوض بشود.
روایت اول از امام صادق علیهالسلام: «إنَّ العَبدَ الوَلِیَّ لِلهِ». بندهای که ولی خداست. میخواهم عربیاش را بخوانم باورتان بشود این روایت از معصوم است. جای فارسی بگویم میترسم شما فکر کنید من هم از خودم کلمه به کلمهاش را میخواهم بخوانم ترجمه کنم. «یدْعُو فِی الْأَمْرِ یَنُوبُهُ». بندهای که ولی خداست دعا میکند و چیزی به او میرسد. «فَیَقُولُ اللهُ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِذَلِکَ الْأَمْرِ اقْضِ حَاجَةَ عَبْدِی وَ لَا تُعَجِّلَ عَنَّاهُ». پشیمانی میکند. خدا به ملک میگوید که حاجت این بنده من را بده ولی زود نه، لفتش بده، عقب بینداز. «فَإِنِّی أَشْتَهِی أَنْ أَسمعَ صَوْتَهُ». من دوست دارم صدای این بنده من را بشنوم و دعا. دوست دارم صدای دعایش را بشنوم.
«مُخَالِفٌ». حالا یک بنده ناجور. «لِیَدْعُو فِی الْأَمْرِ یُرِیدُ». میآید دعا میکند. یک چیزی را میخواهد. «فَیَقُولُ اللهُ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِذَلِکَ». خدا به آن ملکی که مسئول این کار است میفرماید که: «اقضِ حَاجَتِهِ وَ عَجِّلْ حَاجَتِهِ». حاجت این بنده من را بده، زود هم بده. «فَإنِّی أُبْغِضُ أَنْ أَسْمَعَ نِدَاءَهُ وَ صَوْتَهُ». من خوشم نمیآید صدای این را بشنوم و صوتش.
حضرت فرمود: «فَیَقُولُ النَّاسُ». ادامه. مردم چی میگویند؟ «مَا أُوتِیَ هَذَا حَاجَتُهُ وَ حُرِمَ هَذَا إِلَّا لِکَرَامَةِ هَذَا عَلَی اللهِ وَ هَوَانِ هَذَا عِنْدَهُ». آنی که زود حاجت گرفته میگویند چیست؟ خدا دوستش داشت. آنی که دیر حاجت گرفته میگویند چیست؟ خدا بدش میآمد. محاسبات مردم چقدر غلط است. کوثرانه فکر نمیکنند، اَبْترانه فکر میکنند.
پیامبر غنائم را تقسیم کردند. یک عده غریبه آمدند غنائم را بردند. یک عده خصوصی هم بودند، اینها هم باید مثلاً ناراحتی. گفتند: "یا رسولالله! اینکه همه غنائم را دادید به اینها رفتند که غنائم! برای آنها رسولالله، برای شما." چقدر قشنگ است. چقدر قشنگ است. کوثر این است. آن بزرگ، حاج اسماعیل دولابی میفرمود که: "حرم امام رضا میروی، از امام رضا دست خالی آقا." چقدر لطیف. "دست خالی یعنی چی؟ بنده یک چیزی توی دستم بود به سمت شما دراز کردم معناش چیست؟ شما بفرمایید. یک سیب توی دستم بود به سمت شما دراز کردم یعنی چی؟ یعنی بردار. دست خالی وقتی سمت [شما] دراز کردم یعنی چی؟ یعنی دستت را بده بگیرمت بیاورمت. درست است؟" بله. ایشان فرمود: "از امام رضا دست خالی بخواه. سیب که میدهند یعنی بگیر برو. دست خالی که میآورند یعنی بده بیا. این ک..."
بعضیها میروند در خانه خدا نمیگویند خدا این را بده، آن را بده. "خدایا همینم که دارم از من بگیر خودت را بده." بگو. به طرف گفتند: "سه تا حاجت مستجاب داری." "توی اولین زیارت میروم میگویم: تو را خواهم، تو را خواهم، تو را خواهم." سه تا حاجت مستجاب. مؤمن خیر یعنی این. اینجوری وصل. این یک روایت. داشته باشید.
روایت بعدی. فرمود چقدر این روایت زیبا! آقا لذت میبرید از این روایات؟ توی شرمندگی یا واقعاً دارید لذت میبرید؟
باز هم از امام صادق علیهالسلام. اینها همه توی همان کتاب التنقیص است که دیشب معرفی کردم که کتاب معتبری. «اَحَبُّ عَبداً اِبتَلاء». "خدا وقتی یک بنده را دوست داشته باشد، مبتلایش میکند." توی گرفتاری میاندازد. «وَ تَعَهَّی بِالْبَلَا». بلا میدهد. «کَمَا یَتَعَهَّدُ الْمَرِیضُ أَهْلُهُ». "به طرف." «وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکَیْنِ». دو تا ملک مسئولش میکند. بعد به آن دو تا ملک میگوید: «اَصِقْ مَا بَدَنَهُ». "بدن این بیمار را مریض کنید. بدنش را دچار مریضی کنید." «وَضَیِّقْ مَعِیشَتَهُ». "زندگیش را تنگ کنید." «وَ عَمِّقُوا عَلَیهِ مَطلَبَهُ». "آنی هم که میخواهد عقب بیندازید." «حَتّٰی یَدْعُونِی». "میخواهم من را صدا بزند." میگیرد. "خودش را بدهد." یک وقتهایی هم میدهد. رفیق فابریک. زیر پایش برود مشغول بازی شود توی حیاط. مهمان که میآید، بابایه. بابای بچهها که دوست صمیمی شماست. میخواهیم با هم بنشینیم پنج دقیقه اختلاط کنیم. درست است؟ بچهها هم که مزاحمند. بله. یک توپ میدهیم به بچهها بروند توی حیاط بازی کنند. حالا اگه توپ آورد، دادیم به این بابا. آوردیم دادیم برود توی حیاط بازی کند. این فحش نیست. توهین نیست. بعضیها اینها را از امام رضا اینها را میخواهند. از اهلبیت اینها را میخواهند. از خدا اینها را. اینها اَبترند. بدبختها. «مَا أَنَا أَحَبُّ أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَهُ عِنْدَ کُلِّ دُعَاءٍ یَدْعُو بِهِ». "من صدای این را دوست دارم وقتی دعا میکند." گرفتار میشود، دعا میکند. خدا میفرماید: «اکتُبْ لِعَبْدِی ثَوَابَ مَا سَألَنِی». "اینها که میگوید را برایش بنویسید. ثوابش را بنویسید." «فَضَاعِفُوا مُضَاعَفَةً». "مضاعفش کنید." «حَتَّی یَتَنَفَّسَ». یعنی «وَ مَا عِنْدِی خَیْرٌ لَهُ». خیر چیست؟ «مَا خَیْرُ اللهِ». آنی که پیش من است خوب است برایش. من خوبم برایش.
وقتی بدش میآید از کسی، خداحافظ، بدش میآید به خاطر اینکه خودمان آدم بدیم، خدا که ال... «وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکَیْنِ». داشته باش این روایت را. وقتی یکی بدش میآید، به دو تا ملک مسئولیت میگوید: «اصْحَابَ بَدَنِهِ». "بدن این را سالم نگه دارید." «وَ وَسِّعُوا عَلَیهِ فِی رِزْقِهِ». "رزقش را توسعه بدهید." «وَ سَهِّلُوا لَهُ مَطالِبَ». "هرچی هم میخواهد برایش راه بیندازید." «وَ انْسَهُ ذِکْرِیَةُ». "کار کنید اصلاً به یاد من نیفتد." حواسش به سمت من نیاید. «وَ لَا یَأْتِینِی أَنَا أَکرَهُ أَنْ أَسْمَعَ صَوتَهُ». "نیاید از صدای بدم میآید." «وَ مَا عِنْدِی شَرٌ لَهُ». "خوشم نمیآید بیاید پیش من."
یک روایت. روایت بعدی را بخوانم و کمکم تمام میکنیم. اگه یک کسی صبح کنی یکهو ببینی که حکومت شرق و غرب را دادهاند به این، مؤمن باشد این خیر است برایش. اگر یک روز صبح از خواب بیدار شود تکهتکه کردن. «لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ خَیْرٌ لهُ». باز هم برایش خیر است. «لِأَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَا یَصْنَعُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَّا مَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ». "چون خدا اصلاً هیچ کاری با مؤمن نمیکند مگر آنی که برایش خیر باشد."
خیر چیست؟ بسپاری خودت را دست خدا. این میشود خیر. این میشود کوثر. فاطمه زهرا این زندگی کوثرانه است، محض در اختیار اوست. تو چی میخواهی؟ من چکار؟ تو چی میگویی؟ من چکار کنم؟ همان! به هر که وصله به او بشود کوثر میشود. هرکی وصل او بشود خیر میبیند.
امشب میخواهم یک یادگاری بهتون بدهم. قبل از اینکه وارد روضه بشویم، با همینم وارد روضه بشویم. این شهید عزیز ما که دلمان تنگ است برایش. واقعاً این شهید قلب این ملت را سوزاند. حاج قاسم سلیمانی. و خوش به حالش که امشب شب حضرت زهرا، مهمان حضرت زهراست. گفته بود: "فاطمیه سال بعد نیستم." خوب جایی هم هست امسال. یک چند خطی از حاج قاسم میخواهم امشب برایتان بخوانم. صفا پیدا کنیم با حاج قاسم سلیمانی. این کتاب حاج قاسم که ازشان چاپ شده، خاطراتی از ایشان، چند خطی درمورد عملیات والفجر و ماجرای خاصی که توی آن عملیات پیش میآید. ببینید اینها. این رزمندههای ما کوثر بودن. عملیات والفجر و عبور از اروند و فتح فاو و اینها چیزهای کمی نبود. صدام گفته بود: "اگه شما فاو فتح کردین، من کلید بغداد را میدهم دست شما. نمیتوانید فاو فتح کنید." فتح کرد! چه شکلی؟ با توسل به حضرت زهرا. میخوانم برایت. وصل به کوثر بودن، کوثرانه عمل کردن. یادتان است مصاحبه تصویری حاج قاسم از تلویزیون پخش شد درمورد بچههای حزبالله لبنان، گفت که: "اینها خیلی توی استیصال قرار گرفتند. یکی از این فرماندهها متوسل شد به حضرت زهرا. شب خواب دید." یادتان است این را؟ "حضرت زهرا دستمالی از جیب درآوردند پرت کردند که حاج قاسم وقتی این را نقل میکرد گریه میکرد." آنجا تصویربرداری قطع شد. حاج قاسم گریه کرده بود که: "توی عالم رؤیا گفت مادر جان اینها دارند ما را نابود میکنند." میگوید: "حضرت زهرا دستمال زردی از توی جیب اینجور کردن." "همان سلاحهای مهم صهیونیستها توی آسمان منفجر شده بود." ماجرایش مفصل بوده. یک رزمنده پا شده بوده این را زده بودی با خمپاره. اسرائیلیا فکر کردند که اینها سلاحی پیدا کردند که میتوانند اینجور پرندههایی را بزنند. دیگر آنها آمدند پای میز مذاکره. گفتند که: "ما تمامش میکنیم." تا قبلش فکر هیچی نبودند. بیا توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. کوثر است دیگر. متصل به کوثر میشوی، همهکار میتوانی بکنی. همهکار از چند خط را از حاج قاسم بخوانیم امشب مجلس گرمکن ما ایشان باشد و انشاءالله کنار حضرت زهرا به یاد ما باشد.
البته این مطلب طولانی است. من چند خطش را میخواهم. میگوید: "حیف است اینجا این نکته را نگویم. درکنار آموزشهایی که من به بخشی از آن اشاره کردم، واقعاً به دلیل اینکه بچهها با جذر سروکار داشتند یا با آب شور دریا، جاهای حساس بدن بچهها تاول زده بود. توی فصل زمستان بود. در دل زمستان، توی آب سرد و سخت، توی این باتلاقها، شب تا صبح تمرین میکردند." شهید یزدانی: "۵۰ بار آب رفته بود و آمده بود توی آن سرما." اینکه تنها دریای دنیام که دو بار جذر و مد دارد اروند است عجیب غریبی است. "اول من فکر نکنم غواصهایی که از والفجر هشت در کربلای پنج و چهار باقیمانده باشند، ولو اینکه هیچ مجروحیتی نداشته باشند، کمتر از ۵۰ درصد جانبازی داشته باشد." حاج قاسم: "همین غواصهایی که آن شب رفتند لااقل ۵۰ درصد جانبازی را داشتند." غواص عملیات والفجر. "تمام سیستم بدن اینها مختل میشد. جنگی با مد و با آب. توی این وادی حمل مهمات و تیراندازی." "غیر آن چیزی که هرکس را تحت تأثیر قرار میداد و خود من بیشتر تحت تأثیر این بودم، بیش از آمادگی بچهها بود که واقعاً به آن آمادگی خودش را از نظر نظامی رسانده بودند، معنویت بچهها بود." "تکتک این نیروهای غواص که عموماً هم جوان و نوجوان بودند، مثل عارف واقعی و عامل هفتاد ساله بودند در بحث اعتقادات و توجه به نافلهها." "عمق نالههایی که در دل شب بلند بود واقعاً هر آدمی را که آنجا پا میگذاشت دگرگون میکرد." "حالت روحی بچهها، نالههای بچهها، دعای بچهها را که میدیدی یک گوشه نخلستان، بچههایی که توی لباس غواصیشان پر از آب بود، مثل یک مشک آب انگار در درون مشک آب زندگی میکردند." "مشکی که پر از آب بود لباس غواصیشان بود." "این غواص را دیدم در یک نخلستان کنار یک نخلی افتاده روی زمین و دارد طوری ناله میکند که اصلاً هیچ آدم مضطری را اینگونه ندیده بودند."
"شب عملیات والفجر ۸ شد. طبق محاسباتمان بهترین شب و زمان را برای اجرای این عملیات در نظر گرفته بودیم که ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ بود. و ۴ من بردم به سمت لب آب. خوب لباسهای غواصیشان را کنار نیزارها پوشیدند. هوا که تاریک شد رفتند به سمت لب رودخانه. سنگر من همین لب رودخانه بود. آخرین نقطهای که دیگر باتلاق شروع میشد." که آن فیلمی که بدن هم میروند نهر آب مینشیند اواخر منتشر شده بود که حاج قاسم به یاد شهدا میکرد همه گریه میکنند مال همانجاست. "بچههای اطلاعات همراه گردانهای غواص بودند که آنها را وارد آب میکردند. کنار بچهها سیم کشیده بودیم. آن شب شب عجیبی. از عصر هوا کاملاً دگرگون شد."
حالا شب عملیات ببین چی شد. ببینید این اگه مؤمن اینجوری باشد هیچ مانعی برایش پیش نمیآید. اگه وصل به خدا باشد، ببین چه شبی شد و چه بلایی اینها توش گرفتار شدند و چه جور رد شدند. قاسم سلیمانی اینجور بودند که خدا آنجور بهشان داد. اینها وصل به کوثر بودن. رمزشان این است. "هوا طوفانی شد تا آن روز که سه ماه در آن کار میکردیم، آشنا بودیم و همه جای اروند را شناخته بودیم، امواج اروند را اینطور ندید." "یک امواج وحشتناکی که این امواج آب را کنار ساحل میکوباندند. یک صدای مهیبی از خودش بلند میکرد. اصلاً بین امواج کشتی گم میشد. قایقهای بزرگ گم میشدند. طبیعتاً نیروی غواص بین این امواج اصلاً دیده نمیشد." "تلاطمات امواج. من وقتی این وضع را دیدم کلی ناامید شدم از تمام تدابیری که انجام داده بودیم. واقعاً احساس کردم که هیچ تدبیر نظامی دیگر، نظامی دیگر کارایی ندارد." "با بچههای اطلاعات که صحبت کردم، با بچههای غواصی که از اروند عبور کرده بودند به من صراحتاً گفتند: «امکان ندارد از اروند بتوانیم عبور کنیم. این امواج آب اصلاً اجازه نمیدهد ما جلو برویم. همه را برمیگرداند.»" خب طبیعتاً یک کار هماهنگی شده بود بد انجام میگرفت. "من آنجا به برادرهای عزیزی که خودشان هم اعتقاد داشتند، تنها نقطه امید ما فقط همین بود." یعنی تنها چیزی که به من قوت قلب میداد و به آن امید داشتم همین حرف بود. "هیچ چیز دیگری نمیتوانست تسکینم بدهد. اضطرابم را برطرف کند." "به بچهها گفتم که متوسل به حضرت زهرا. شهید! اینجا جایی است که دیگر ما باید او را صدا بزنیم." و همینطورم شد. "واقعاً اصلاً عجیب بود. همه بچهها سرشان را گذاشتن کنار باتلاق اروند و شروع کردن این توسل حضرت زهرا را خواندن. فریاد «یا وَجِیهَهُ عِندَاللهِ اِشفَعِی لَنَا عِندَاللهِ» با امواج اروند اصلاً یکی."
"من با تمام وجود حس کردم که حضرت زهرا را دارم میبینم و اصلاً این حرکت، این چیزی که خدا به ذهنم داد آنجا به بچهها گفتم، این یک ایمان عجیب، یک قدرت عجیب، این اطمینان عجیبی از پیروزی." خب بچهها وارد آب شدند و رفتند فتح کردند. این توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. حضرت زهرا بچههایش را تنها نمیگذارد. اینها حسشان حس فرزندیه برای حضرت زهرا. توسل کردن به حضرت زهرا توی آن وضعیت، توی آن تلاطم، توی آن امواج. دست اینها را گرفت. فاطمه زهرا از این آب اینها را عبور داد. مادر ماست. این بچهها را دوست دارد. خدا میداند حضرت زهرا برای تکتک ما دعا کرده، گریه کرده، غصهدار بوده. حالا این خانم که برای این بچهها اینجور دلسوزی میکند برای بچههای خودش چه حسی دارد؟ بچههای خودش را چه جور دوست دارد؟
امشب شب آخر این بانوست. امشب شب آخرین. امشب به امیرالمؤمنین حسابی سفارشهایش را کرد. مخصوصاً توی وصیت حضرت زهرا که مرحوم مجلسی در بحار نقل کرده، سفارش ویژه نسبت به بچههایش. عرض کرد: "علی جان! بعد از من زیاد مجرد نمان. زود ازدواج کن. یک هفته بعد از من ازدواج و معرفی هم کرد کسی را." این تیکه عجیب بود. این تیکه عجیب بود. عرض کرد: "علی جان! بعد از من زود ازدواج کن ولی یک روز برای همسرت بگذار، یک روز هم برای یتیمهای من بگذار." نکند بچههای من یادت برود. حالا آن میداند امیرالمؤمنین یتیمهای غریبهها یادش میآمد. میخواهد بگوید من مادرم، دل ندارم، طاقت ندارم، ندارم. حرفهای مادرانه. مادر ماست. در این روز آخر: "علی جان! «لَا تُسَهِ عَلَى وُجُوهِهِمَا»." یک وقت سر بچههایم داد نزنیها. تندی صحبت به حالت یتیمها. "من اینها را تازه یتیم شدند از پیغمبر، فردا هم یتیم میشوند از [من]. نکند با بچههای من بد صحبت کنی. اخم." این سفارش را هیچ مادری در طول تاریخ نکرده. نهایت: "علی جان! برای من دعا کن. به یاد من باش." فاطمه زهرا یک چیز عجیبی فرمود: «أَبْکِنِی یَا أَبَا الْحَسَنِ». "علی جان! برای من گریه کن بعد از من." "من گریه مدینه." چقدر خوب است شما اینجا نشستید، گریه میکنید. گریهکن نداشت مادر حسن. "برای یتیمم هم گریه کن." "یک وقتهایی هم بنشین برای حسن و حسینم گریه کن. بچهها بیکس شدند." یک سفارش خاص کرد. بگویم روضهام تمام بشود. "عزیزم! «وَ فِی صیقَلِ الْیَتَامَا»." یک سفارش ویژه: «وَ لَا تَنسَ قَتِیلَ الْعَرَی بِاَرْضِ الْعِرَاقِ بَیْنَ بَنِی عَمُّ.» "بین همه بچهها سفارش یک نفر را ویژه بهت میکنم. علی جان! یادت نرود. قتیل العرا. یادت نرود آنی که سر از تنش جدا میشود. این بچهام تشنه کشته میشود. این بچهام «لَا مَرْوَاحِیَّةُ»." این بچهام بدن عری زیر آفتاب میماند. این بدنش زیر سم اسب میرود.
**الّا لَعنَتُ اللهِ...**
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...