جلسه پنج : کوثر حقیقی؛ وسعت وجودی انسان
در این سلسله جلسات، نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه کوثر ارائه شده است؛ از تفسیر فلسفی خیر و شر و مراتب وجودی انسان تا توضیح کوثر بهعنوان «خیر کثیر» و موقعیت نورانی انسان مؤمن. در این سخنرانیها، نمونههای تاریخی و معاصر همچون رهبر انقلاب و شهید حاج قاسم سلیمانی بهعنوان مصادیق کوثر معرفی میشوند و در کنار آن، جایگاه نماز، عمل صالح و بریدن از تعلقات دنیایی بهعنوان کلید کوثر شدن تبیین میگردد
خیر و شر از دیدگاه فلسفه
ارتقا یافتن زندگی
ارزش عالم ماده به چیست؟
مسالهی اصلی که خیلیها گم کردیم!
ریشهی افسردگی چیست؟
نماز راه بهشتی شدن
رمز کوثر شدن
لطفا در ربوبیت خدا دخالت نکن!
چه نمازی ما را تربیت میکند؟
کجای قرآن گفته شده که نماز بخوانیم؟
راهکارهای عمومی که به آنها بیاعتنا هستیم!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی
حکما و فلاسفه تعبیری در مورد خیر و خوبی دارند؛ میگویند: «خیر و وجود، ملازم همند؛ هرآنچه که از جنس وجود باشد خیر است و هرآنچه که از جنس عدم باشد شر. هرچه آن وجود قویتر و بالاتر باشد، خیر شدیدتر است و مرتبه وجودی هرچه بالاتر برود، فایده وجودی بیشتر میشود.» میزان خیر به این برمیگردد.
حالا، مثال سادهای که همهگیر و همهفهم باشد، مثل پول میماند. پول، بر فرض، چه مقداری از آن خوب است؟ هرچه افزایش پیدا کند، در فرضم این بهتر میشود. مثلاً اگر بنده «پنجاه هزار تومان» در جیب دارم و میخواهم یخچالی «پنج میلیونی» بخرم، الان وضعیت من وضعیت خوبی نیست؛ وضعیت من وضعیت شری است؛ چون این دارایی من کم است. شر بودن وضعیت به این است: کی وضعیتش بد است؟ کوثر یعنی کسی که وضعیتش خوب است.
کی وضعیتش بد است؟ کی وضعیتش خوب است؟ اونی که داراییاش کم است، با داراییاش کاری نمیتواند بکند. الان یک نفر پنجاه هزار تومان دارد؛ پنجاه هزار تومان خودش خوب است. خود پنجاه هزار تومان که خوب است، ولی با پنجاه تومان چون یخچال نمیدهند و این معادل آن نمیشود، این میشود وضعیت بد؛ یعنی پولش نمیرسد به خریدن یخچال. عدم برابری [درست است]. پول او برابری نمیکند با قیمت یخچال؛ این میشود عدم، این میشود شر. اگر برابری میکرد، میشد وجود. اگر وجود بود، میشد خیر، میشد خوب.
پس همیشه خیر تابع هستی است، شر تابع نیستی است. هرجایی که بودن قویتر باشد، این خیر قویتر میشود. دارایی انسان بیشتر میشود. کوثر شدن یعنی انسان رتبه وجودیش بالا برود، نه امکاناتش بیشتر بشود. این [را] شب اول تو این پنج شب با هم تکرار کردیم و زیاد گفتیم و یادآوری کردیم. خود انسان وسعت پیدا بکند و به «انسان» وسعت پیدا میکند. مرتبه وجودی انسان بالا برود. بعضیها مرتبه وجودیشان از ملائکه بالاتر است، بعضی مراتب وجودیشان از حیوانات پایینتر است. بعضی مرتبه وجودیشان مثل گیاه و سنگ و اینهاست، در حد جمادات و در حد نباتات.
آدمی که همه زندگیاش خلاصه میشود در خوردوخوراک و ازدواج، این حتی در حد حیوان هم نیست، چرا؟ چون در حد گیاه است. مراتب حیات را، مراتب وجود را چه شکلی دستهبندی میکنند؟ میگویند: اول جماداتاند، بعد نباتاتاند، بعد حیوان، بعد انسان، بعد ملکها. اینجوری میگویند، دیگر. حالا تغذیه و جفتگیری از شما میپرسم: حیوان که مرتبهاش از انسان پایینتر بود، حالا نباتات (گیاهان) که از حیوان پایینترند، تغذیه و جفتگیری در گیاهان هم هست یا نیست؟ شما بگویید: هم تغذیه دارند، هم جفتگیری دارند. زندگی انسان اگر خلاصه بشود در تغذیه و جفتگیری، این تازه مرتبه وجودش میشود در حد چی؟ در حد گیاه، در حد حیوان هم نیست حتی. چون حیوان باز یک خاصیتی [دارد، مثلاً] بدبخت علف میخورد، شیر میدهد. یک انسانی که یک مصرفکننده خالی است، هیچ خاصیتی برای این کره زمین و موجودات روی کره زمین ندارد، او در حد گاو هم نیست. قرآن هم همین [را میگوید]: «اولائک کل انعام بلم اضل». این از چهارپا هم پایینتر است؛ مرتبه وجودیش پایین است.
این حالا هرچه هم نعمت برایش توسعه پیدا کند، امکاناتش بیشتر شود، این برایش کوثر نمیشود. کوثر کسی است که خودش وسعت وجودی پیدا کند. عالم ماده... امشب دیگر یکم بحثهایمان حالوهوایش به سمت بحثهای عقلی هم رفت. اشکالی هم ندارد؛ بنده چون میدانستم امشب جلسه خصوصیتر میشود، بحثهای عقلیترش را گذاشتم که امشب با هم مطرح بکنیم؛ چون جمع خالصتر است.
عالم ماده: ما یک عالم ماده داریم، عالم مجردات داریم. اینها بحثهایی است که، خلاصه، خود ما هم جاهایی مطرح کردیم و عزیزان هم البته این بحثها را شنیدهاند و پیگیری کردهاند و اینها، در مورد بعد از مرگ و چه میدانم، بعد از مرگ و برزخ و اینها که صحبتهایی داشتیم. عرض کنم خدمتتان که: عالم ماده، عالمی است که همهچیز در حال تبدیل و نابود شدن است. اگر زندگی انسان بخواهد در حد ماده باشد، آدم در عالم ماده هیچوقت کوثر نمیشود، به خیر کثیر نمیرسد. اصلاً در این عالم ماده نه خیری هست، نه کثیری هست. اگر ماده را تبدیل کردی، این میشود خیر کثیر. چون ماده همهاش در حال تبدیل شدن [است].
این لقمهای که من و شما خوردیم، ناهار خوردیم، دیگر؟ همه ناهار که خوردیم، چی شد؟ یککم موقع خوردنش لذت بردیم، قاعدتاً خوشطعم بود، در دهانمان آمد. آن لذت الان کجاست؟ رفت. لقمه کجاست؟ لقمه را شما جویدید، اول اینجا با دندان خردش کردید، بعد بلعیدید، درست است؟ از توی گلو رفت پایین و تحویل معده داد. از [شما] ... جویدید، بلعیدید، [بعد] هضم دید. دیگر برایش بسازیم دیگر. هضمش کردید. اونی که هضم شد، یک بخشش رفت خون شد و انرژی شد و اینها شد؛ یک بخش هم رفت فضولات شد. و باز فضولات را هم انسان تخلیه کرد و انرژی هم مصرف شد. دیگر الان احتمالاً گرسنهاید، دیگر؟ منتظر شام امید! قاعدتاً میخواهم یک روضهای بخوانم که در هیچ مقتلی نیامده، ولی دلتان را میسوزانم: «امشب هیئت شام نمیدهد.»
شما آن انرژیتان مصرف شد. مثلاً شما ظهر قیمه خوردید، مثلاً نمیدانم دیگر، حالا امروزم چون روز جهانی قیمه که روز عاشوراست، روز جهانی شعله هم که بیستوهشت صفر است و شهادت امام رضا. نمیدانم حالا امروز ترکیبی زدهاند، مثلاً هم شعله دادهاند هم قیمه دادهاند. اینها دیگر من خبر خیلی ندارم، دستم نیست. عرض کنم که آن شله مثلاً از ظهر مانده، بر فرض، شما دوباره گرمش میکنید، شب دوباره شعله میخورید، درست است؟ شما ممکن است پنجاههزار بار در زندگیتان شله بخورید، ولی هر شلهای میآید و تمام میشود؛ هیچ شلهای که میخورید نمیماند؛ بقا ندارد. اصلاً عالم ماده عالم بقا نیست؛ همهچیز فناست. همهچیز از بین میرود و همهچیز دارد تبدیل میشود. شما میخورید، انرژی میشود؛ انرژی مصرف میشود، تمام میشود؛ دوباره یک چیز دیگر. این ویژگی عالم ماده است؛ عالم دنیا، قلم دنیا این است.
اونی که مهم است چیست؟ آن چیزی است که شما در مصرف ماده، تبدیلی که میکنی، چیزی که تولید میکنی، آن مهم است. انرژی که گرفتی، انرژی را چکارش کردی؟ ارزشگذاری از آنجاست. یکی انرژی غذا خورد، انرژی گرفت؛ با انرژی مطالعه کرد، چیزی یاد گرفت، درست است؟ این آن لقمه تبدیل شد به یک چیز درستحسابی. یک کسی هم انرژی گرفت، رفت یک نفر را کشت، درست است؟ این هم انرژی بود، دیگر. انرژیاش تبدیل شد به قتل. الان این چی دارد؟ لقمهها را دارد؟ شلهای که خورده دارد؟ قیمهها را دارد؟ قورمهسبزیها را دارد؟ نه! آنچه تولید کرده با انرژیهایش را دارد، درست است؟ علمی که تولید کرده را دارد؟ قتلی که تولید کرده را دارد؟ حرفی که زده: دو نفر را با هم جوش داده، دو نفر را از هم جدا کرده. اینها را دارد.
این الان داراییاش... کوثر کیه؟ اونی که داراییهایش خیر است. خیر کثیر هم هست؛ خیلی خیر است، همهاش خیر است. هرچه از او تولید میشود، خیر است. کی اینجوری است؟ مؤمن. کافر چی؟ کافر هرچه ازش تولید میشود، شر است. چون کافر ماده میدهد، چیزی در برابرش نمیگیرد. انرژیاش تولید میشود، نه تنها چیز مثبت نمیگیرد، وزروبال میگیرد؛ بدبختی و هلاکت میگیرد. مؤمن چی؟ مؤمن انرژی میگیرد. حتی در روایت دارد: «مؤمن خواب هم باشد، باز هم ثواب.» خواب مؤمن عبادت است.
این خوابش از آن بالاتر، از آن جلوتر است. خواب این شرافت دارد به کار او. مرتبه وجودیاش دارد میرود؛ مرتبه وجودیاش بالاست. این در نور دارد، در نور حرکت میکند؛ او در ظلمت. خب! اینها که گفتم، آیه قرآنش را بخوانم برایتان. همه هم بلدید: «والعصر»... بقیهاش: «ان الانسان»... اصل با این است که انسان دارد چی میشود؟ خسارت میکند. اصل با خسارت. چرا در خسارت میکند؟ چون دارد ماده را میدهد، امکاناتش دارد میرود. الان جوانی من و شما دارد میرود، دیگر، درست است؟ قواممان دارد تحلیل میرود. چشم من دارد کار میکند. هر کدام از اینها هم که زمان دارد، دیگر. در عالم ماده همهچیز اجل دارد. همهچیز به قول این کاسبها چی میگویند؟ گارانتی... نه! آن زمانی که مصرف میشود و اینها، «تاریخ انقضا». آفرین! تاریخ انقضا دارد. جنس میفروشند، دیگر.
مصرفکننده تاریخ انقضا دارد. الان ما همه اینها که خدا به ما داده، تاریخ انقضا دارد. چشممان، گوشمان، اینها تاریخ انقضایش تمام میشود، دیگر. دست و پا و دیگر یک سنی به بعد دیگر این پا کار نمیکند، دست کار نمیکند، کمکم کمر صاف نمیشود. میبینید، دیگر آدم سنوسال میرود بالا و اول از همه میگویند: «پیرچشمی». دکتر میگفت: «آدم اول میخواهد پیر بشود، اول پیرچشمی میگیرد تا خدا پیری را بیاورد جلو چشمش.» پیرچشمی اینجوری [است]. این چشم تاریخ انقضایش تمام میشود، گوشت تمام میشود. همین بدن این شکلی [است]. آدمیزاد دارد خسارت میکند. اینها تاریخ انقضا [یشان] تمام میشود. دارد میرود به سمت تاریخ تمام شدن. تاریخ انقضا! چیزی هم در ازایش گیرش نمیآید، مگر کیان؟ بقیه آیه را شما بخوانید: «الا الذین آمنو و عملو الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر.»
اینها خسارت نمیکنند؛ اینها سود میکنند؛ اینها به خیر میرسند؛ اینها یک چیزی گیرشان میآید؛ اینها به کوثر بندند. بقیه چی؟ بقیه ابتر. «ان الانسان لفی خص»؛ یعنی قاعده اولی در آدمیزاد چیست؟ کوثر بودن یا ابتر بودن؟ ابتر بودن. کیان کوثر میشوند؟ اول ایمان، بعد عمل صالح. بعد باید از او بجوشد، ازش بجوشد حق و صبر. باید ازش بجوشد؛ باید همه را هل بدهد به سمت حق و صبر. هم خودش در آن کانال دارد میرود، پرفشار دارد میرود، هم بقیه را در آن کانال انداخته، دارد هل میدهد. اینها اگر باشد، میشود کوثر. خیری میرسد.
عالم ماده... اصلاً اینجا، آقا جان، عزیز من، ما اصلاً اینجا کثیر نداریم. گفتیم: «خیر کثیر». کوثر از دو تا کلمه تشکیل شده: خیر کثیر. در مورد خیرش یکم صحبت کردی. گفتیم باید کثیر هم باشد. امشب میخواهم بگویم اصلاً ما «خیر غیر کثیر» نداریم. و در این دنیا هم کثیر نداریم، هم خیر نداریم، هم هست و دارد از بین میرود. الان من مثلاً غذا بخورم، لذت ببرم، این خیر است؟ کثیر؟ نه! نه خیر، نه کثیر. اگر خیر بود که میماند، دوزار میارزید. این همه خوردیم، لذت بردیم، تمام شد و رفت.
الان من لذت غذاهایی که خوردم با من است؟ میتوانم الان دکمه بزنم، به قول امروزیها «ریویو» کنم، دوباره بیاید؟ نه! اگر دوباره میخواهی، باید بروی پول خرج کنی، عزیزم. زحمت بکشی، عرق بریزی. اول پول خرج کنی، با این هزینههای کمرشکن هم یک لقمه نان گیرت بیاید. یک زمانی یارانه بچهام را خرج پوشک خودش میکردم، الان یارانه همه را خرج پوشک یکی میکند؛ وضعیت این است. خوب! این شما برای هر کدامش باید زحمت بکشی.
یک لقمه نان باید زحمت بکشی. دوباره میخواهی لذت ببری فلان غذا، چه میدانم، مثلاً کباب بناب... غذای خوبی است. ما که نخوردیم. پیتزای کجا؟ مثلاً الحمدلله دستتان در کار است. گفتم ببینم کجا میگویی. دیدم: نه، الحمدلله دستتان در کار است. همین پیتزایی که حالا شما گفتی، من تبلیغاتش را نکنم، مثلاً آدم میخورد و بعد میرود. خوشمزه هم هست و خوشش میآید. و الان مزهاش با شماست؟ الان شما یادآوری کردید، مزهاش هم آمد زیر زبانتان. خاطرهاش آمد. مزهاش کجاست؟ تمام شد و رفت، مرد. همه خوبیهای دنیا، همه لذتها و شیرینیهای دنیا مردنی است؛ همهاش رفت. همه لذتهایش تکراری میشود، از یکجایی دیگر خستهکننده میشود. بعد بعضیها هی میخواهند بروند تنوع بهش بدهند، چون خودش که مفت نمیارزد. کباب خوردن که خب دیگر عادی است، دیگر. مثلاً کباب و پیتزا را مثلاً چجوری بخوریم که جدید بشود؟ میرویم در یک رستوران گردون، مثلاً بالای یک برجی همینجور بچرخد، ما پیتزا بخوریم. پیتزا که همان پیتزا است، دیگر. بخوری، مزهاش که عوض نمیشود. هی تنوعی به یک گوشهاش باید بدهد. کثیر نیست، این خودش علامت قلیل بودن است. نه خیر است، نه کثیر.
همه خیر کثیر کجاست؟ در بهشت. خیلی مهم است. همهچیز در آخرت است و اینجا هیچ خبری نیست. ببینید، اینجا مسئله قاطی میشود. مسئله به این نیست که تو باید از دنیا بروی تا لذت ببری. مسئله به این است که تو باید قلبت را ببری در بهشت. الان دلت در بهشت باشد، تنت در دنیا باشد. دلت همین الان در بهشت، لذتش را ببرد و به این تنت هم سرایت کند. معلوم است چه میگویم؟ سخت بود؟ آسان بود؟ دوباره بگویم؟ تکرار کنم؟ سخت بود؟ سنگین بود؟ بعضیها دلشان همین الان بهشتی است. لازم نیست که آدم بمیرد، ببرندش در بهشت.
به امام صادق علیهالسلام گفتند که آقا ما [آیا] بعداً انشاءالله از دنیا برویم بهشت میرویم؟ [فرمودند:] «شما همین الان ولایت ما را دارین، در بهشت هستید. سعی کن کاری نکنی [که] بهش بیندازندت بیرون.» دل یک آدم بهشتی خودش بهشتی است. دیدهاید پیش بعضیها مینشینیم، دلت باز میشود. بعضیها را نگاه میکنی، خستگیات در میرود. آدمحسابیهای مؤمنی دیدهاید؟ خودتان که هستید، ولی غیر از خودتان، بعضی واقعاً اینجوری است. یعنی غم دنیا را دل آدم غمباد میکند. میروی پنج دقیقه میبینی، احساس میکنی سبک شد. البته یک شاهکلیدی هم دارد در مورد نماز که میخواهم الان وارد آن بحث نماز بشوم.
آنهایی که دلشان بهشتی است اصلاً در نماز پر میزنند، میروند. دیگر مرحوم آیتالله قاضی فرموده بود که: «همه گرفتاریها و همّوغم و دردسرها و غصه و مشکلات ما تا اللهاکبر نماز است. به نماز که میرسیم، اللهاکبر که میگوییم، تمام میشود. همهاش صفر میشود، یک دور همهاش صفر میشود.» خاصیت دلی است که در بهشت است. بهشتی که میشود آدم... آدم در ماده اگر باشد، دلش در ماده باشد، دلش به مادیات بند باشد، همین است. دائم گرفته. من اینها که دارم میگویم هر یک جملهاش ده تا روایت است. دارم همینجور MP3 بستهبندی شده مطلب تحویل میدهم. هر کدامش بخواهد باز بشود، باید ده جلسه صحبت بکنیم در مورد دلی که بند به ماده میشود.
غصه، گرفتاری، حسرت، افسوس، پژمردگی ذاتش است. باشد! ریشه افسردگی اینجاست. دلت را از ماده بکن، از افسردگی در میآید. حالا بروید برای افسردگی چقدر هزینه میکنند برای اینکه خوب بشود. راهش این است. زینب کبری در اوج مشکلات: «الا جمیل». بوی منطقیه... زندگی را یکجور دیگر میبیند. دلش یکجای دیگر است، خودش یکجای دیگر است. مرتبه وجودیش بالاست. اینها که میآید و میرود. ما ماشینمان گوشهاش خراش ورمیدارد، یک هفته درگیریم. چرا؟ برای اینکه من در ماشینم، من در بهشت نیستم. فیلمی که در بهشت است، نه اینکه تدبیر ندارد نسبت به اینجاها. عقل دارد، فکر میکند، کار میکند. دلش اینجا نیست. میدانی چه میگویم؟
اینها که عاشقند را دیدی؟ سر کلاس من بعضی از اینها را تجربه میکنم دیگر. حوزه، دانشگاه اینها. دانشگاهی عاشق نشسته سر کلاس، نگاهم میکند. نگاه میکرد. به مجنون گفتند که: «سر شب تا صبح علی بر حق است؟» او میگفت: «فلانی بر حق است.» ویندوز، نگاه میکرد. تا صبح نشسته بود نگاه میکرد. آخر بحث کردند. سر صبح شد، به مجنون گفتند که: «حق با کی بود؟ با من بود یا با او بود؟» [گفت:] «حق با لیلی است. حق با لیلی...» اینجا نیست. گوش میداد. دلش اینجا نیست. دانشمند گوش میداد. این الان داشت پیام تولید میکرد در ذهنش. یک لیستی آماده کرده بود که این کلاس تمام شد، همینجور رگباری بفرستد، آنلاین بشود، بفرستد. آنجاست. آدم عاشق این است؛ آزاده.
آقای بهجت میگفت: «من با پدرم وقتی صحبت میکردم...» اینجا را داشته باشین، جالب است. میگفت: «گاهی من احساس میکردم...» واقعاً آقای بهجت را ما از نزدیک دیده بودیم، ایشان به کرات. و اینکه شما در این فیلمها هم الان نگاه میکنید، این را میتوانید در بیاورید و بفهمید. مثلاً از آقای بهجت که سوال میکردند، احساس میکردی آقای بهجت دارد یک مسافت طولانی را برمیگردد به تو جواب بدهد. آزادهای وحشت میگفت: «من احساس میکردم از پدرم وقتی سوال میکردم، احساس میکردم از یک فاصله دوری میآید به من جواب میدهد، برمیگردد.» واقعاً این شکلی بود. نگاهم کرد. بعد مثل کسی که گیج و گنگ است، بعد کمکم دارد برایش یک چیزی معلوم میشود. اینجا نیست. این در خود خود بهشت است. این جای دیگر است، جای دیگر دارد لذت میبرد. و دیگر اصل لذتش هم چیست؟ پیغمبر فرمود: «قرة العین من» چیست؟ نماز.
بگویم که در این دنیا اصلاً لذتی نیست و خیری؟ آیات قرآنش را بخوانم که هرچه اینجا هست، هم کم است، هم خیر نیست؟ مگر اینکه تبدیلش کنی به یک جنس آنوری، بهشتیاش کنی. این را بگویم، بعد برویم در بحث نماز و دیگر شب آخرمان را باید سوره کوثری که با هم شروع کردیم، تمامش کنیم.
سوره آل عمران، آیه ۷۷: «قل متاع الدنیا قلیل والاخره خیر». چقدر قشنگ میگوید: دنیا کم است. خب باید بگوید: آخرت زیاد است، دیگر. میگوید: دنیا کم است، آخرت چیست؟ اینجا چی گفتی در این آیه؟ «والاخره خیر». متاع الدنیا قلیل و الاخره خیر. دنیا کم است، آخرت خوب است. هرچه خیر است، کثیر هم هست. آن کوثر است. مرتبه وجودیش بالاتره، دیگر. آخرت... مطالب جوش از دنیا بالاتر [و] بهتر. دنیا نداشته باشیم؟ پول نداشته باشیم؟ اتفاقاً پول خیر است. این را هم به شما بگویم. جالب است، در آیه قرآن در مورد پول یکجا تعبیر خیر کرده: «ان ترک خیرا»؛ در مورد وصیت و ارث و اینها صحبت کرده، میگوید: «اگر کسی یک خیری به جا گذاشت، مسابقه وصیتش را عمل کنید.» این خیر به جا گذاشت یعنی چه؟ یعنی پول به جا گذاشت. قرآن اینجا در مورد پول گفته خیر. چون آدم عاقلی که نسبت به بعد خودش نشسته وصیت کرده، معلوم میشود که مؤمن بوده، مرگ را قبول داشته، میداند صد دنیا میرود، به فکر بدیها بوده. پول دست یک همچین آدمی چیست؟ خیر. این دنیا همه [اش را] خواندم، دیگر.
مؤمن اگر باشی، حاکم کل دنیا بشوی، خیر است. بدنت را تکهتکه هم بکنند، خیر است. چون تو اصلاً اینجا چیزی از دست نمیدهی. آقا! مؤمن اینجا هرچه میدهد، بهتر میگیرد. کافر بدبخت هرچه میدهد، هیچی نمیگیرد. رقم میخورد. خیر است. هرچه برای کافر خاورمیانه داریم زحمت میکشیم، عرق میریزیم، کشته میدهیم. آمریکاییها هم همینطور. یک هواپیما در افغانستان زدند، یک نفر را هم باز امروز در عراق زدند. مصیبتی شده برایشان. بعد اینها کشته میشوند، میروند کجا؟ آن آیتالله «مایک»، ابرجاسوس شیطان عجیبی بود، معروف به آیتالله مایک، چون حوزه تخصصیاش ایران بود. اینجا کشتش. خب حالا کجا؟ ته جهنم. این همه فتنه کرده بود در این خاورمیانه.
مؤمن چی؟ هر عرقی میریزد. سر کوچه نان بخری، میگوید: «این عرقی که میریزی را خدا برایت در حکم چی قبول میکند؟ درد خون شهید.» عرقی که کسی میریزد برای اینکه برای خانوادهاش، مؤمن برای خانواده چیزی بیاورد، این معادل خون شهید است. لااقلش این است. شما در زندگی چیزی از دست میدهی، لااقلش این است که کفاره گناهایت است. مؤمن این است، دیگر. لااقلش این است. اگر هیچی دیگر غیر از این هم گیرش نیاید، لااقلش این است که کفاره گناهش است. مؤمن دائم دارد یک چیزی گیرش میآید. مؤمن دارد سود میکند. همه وقایع برای مؤمن سود است، خیر است. چون مؤمن بند به جای دیگر است. «و الاخره خیر لمن اتقا»؛ برای آن کسی که تقوا دارد. آدمی که تقوا دارد، همهچیز برایش هم خیر است، هم کثیر. آدمی که تقوا دارد، خودش کوثر است. در هر ماجرایی آخر به نفع او تمام میشود، آخر برایش خیر میشود، آخر سود میبیند. در هیچ واقعهای مؤمن آخر شکست نمیخورد. ته تهش به نفع این تمام میشود. آخر کار این برده است. کافر بدبخت هم آخر کار همیشه باخته است.
رمزش چیست؟ عزیز من، آقا جان، این ده دقیقه، یک ربع، بیست دقیقه که حالا هرچقدر داریم در این موضوع یکم صحبت میکنیم، بحثمان تمام [شود]. آیه وسط سوره مبارکه کوثر، این کلیدی است. اول و آخرش را با هم چند شب بحث کردیم. اول و آخرش. وسطش چی میگوید؟ «فصل». این چیست این وسط؟ «فصل لربک ونحر». دو تا چیز داریم که یکی اتصال به خداست: «فصل ل...» یکم. «و نحر»... نحر چیست؟ این شتر... نیزه را فرو میکردند در گلویش، چون شتر که نمیشود بخوابانی بخواهی سرش را ببری. گلویش را میکشتند. این شد قربانی شتر. این را بهش میگویند «نحر». اینی که قطع تعلق میکند. رمز کوثر شدن دو تا چیز است. یکی اتصال تعلق به خدا، یکی قطع تعلق از این پایین. دو تا: «فصل لربک و...» دو تایش اینها. کسی اگر داشته باشد، این کوثر است.
حاجقاسم سلیمانی دنبال پول نبود، دنبال نان نبود، دنبال نان الکی برای خودش جمع بکند، دیگر. زن و بچه کشته باشند. دنبال اسم و آبرو و ریاست و این حرفها نبود. کوثر بهش میگفتند: «آقا برای دوره بعدی ریاست جمهوری رویت میخواهیم کار بکنیم، بیایی رای...» کی جواب داده بود؟ «شهدا.» گفته بود: «من بیست سال است در این منطقه دنبال قاتلم میگردم. هر سفری که میروم دنبالش میگردم بیاید ببرد من را، بفرستد بروم.» «و نحر»... این نحر است. این نحر نفسش را کشته است، از این تعلقات درآمده است. وقتی هر کاری که کرد، برکاتش رسید. هر قدمی برداشت، خیر و برکتش به همه رسید. حالا وجودش خیر است. وجودش خیر میشود. کوثر.
یک شاهکلید که برای ما دارد چیست؟ نماز. صلات. «فصل لربک»... از اینجا که دیگر باید با دقت گوش بدهید. من تندتند باید حرفها را بزنم، دیگر تمام کنم. اولاً میگوید: «لربک». خود «رب» ماست. اینجایش را گوش بدهید. از نظر من، خدا همینجور خالیخالی مفتمفتکی، از اول، از بیخ اصلاً خدا دارد ما را تربیت میکند. رب ماست. یک بنده خدایی آمد برای مشاوره، گفت: «من خیلی از خودم احساس استعداد میکنم. این کارها به نظرم خوب است. این را میتوانم انجام بدهم، آن را میتوانم انجام بدهم. آن را میتوانم انجام بدهم. کدام را انجام بدهم؟ کجا بروم؟»
گفتم: «ببین ما در مورد استعداد و فعالیت و اینها دچار اشتباه شدیم.» بعد این را گفتم، چشمهایش اینجوری باز شد، دهانش باز شد، و خیلی به وجد آمد. با یک حس خاصی پشت [سرش]. گفتم: «ما یک کار فقط باید انجام بدهیم. اینی که تو آن ربوبیت خدا، که خود خدا دارد ما را رشد میدهد، بزرگمان میکند، تربیتمان میکند، دخیل است.» تنها کاری که ما باید انجام بدهیم... گیاه برگردد بگوید که: «من چکار کنم درخت بشوم؟ هیچی.» کارش را بکند. باغبان نداری تو؟ خرابکاری نکن. کار باغبان را به هم نریز. کارش را میکند: «انبتها ربها، انبتها ربها نباتاًحسناً.» آیه قرآن در مورد حضرت مریم، آیه محشر است: «انبتها ربها نباتاً حسناً». این درخت و این جوانه را، نهال را خدا گرفت. به اسم مریم. مریم سید نساء العالمین بود، دیگر. مریم هم کوثر بود، حضرت زهرا کوثرند، مریم کوثر است. چی شد کوثر شد؟ «انبتها ربها نباتا حسنا». «انبتها» یعنی جوانه زدن، رویاندن. این «رب»ش او را گرفت. مریم فقط خودش را تحویل خدا داد. در کار خدا دخالت نکرد، ریزی نکرد. خدا خودش این را تربیت کرد. آنی که باید بشود، شد. «حسنا»!
ما چکار باید بکنیم؟ ما یک کار فقط باید بکنیم: در کار خدا دخالت نکنیم. چه شکلی در کار خدا دخالت نکنیم؟ یکی «و نحر» میخواهد. بعد سر خودمان را ببریم. این هوا و هوسها و اینها را؛ اینها که میخواهیم الکیها که هی در ماده میخواهیم؛ اینها که در دنیا اضافیهایی که اینجا میخواهیم ببریم. یکی به او باید وصل بشویم: «فصل...» تربیت. نماز، آقا، آدم را تربیت میکند: «تنها عن الفحشا و المنکر.» این یک عاشورا است. اصلاً بدی در وجود آدم نمیماند. کدام نماز؟ نمازی که میسپاری دست او. ها! نه نماز الکی مثل من.
پرانتز بگویم: نمیخواستم وارد این بحث بشوم، دیدم در فضای مجازی منتشر شده. بعضی از عزیزان که این جلسه تشریف میآوردند، دو سه بار این سوال را از من پرسیدند و من هم گفتم: «بابا! این جواب نمیخواهد.» بعد دیدم که ظاهراً جواب لازم دارد. البته چند سال پیش هم این را از ما پرسیده بودند. در فضای مجازی منتشر شده، مثل اینکه دیگر خیلی همهجا پخش شده است. یک بنده خدایی، این فضای مجازی و اینها، فایلش منتشر شده در مورد نماز. نمیدانم حالا شما هم شنیدید یا نه. میگوید که: «آقا! اصلاً ما در قرآن در مورد نماز آیه نداریم که بگوید این کارها را بکن، نماز بخوان. نماز در قرآن به معنای توجه است.»
شنیدید این را؟ پس در این جلسه جوابش محکم است. بعد یک آیه از قرآن هم میخواند: «اما من صدق و صلا» یکی این است: «کذب و تولا». میگوید: «آقا! این صدقِه روبرو، کذب است. صلات روبروی تولّی»، تولّی یعنی بیاعتنایی کردن. «صلاه یعنی توجه کردن.» میگوید: «آقا! تو قرآن اصلاً ما هیچ آیهای نداریم در مورد اینکه نماز توجه کن. شما در یوگا هم که بنشینی و اینها، مدیتیشن و از این کارهایی که همه انجام میدهند، آن هم میشود نماز.» پخش شده و خیلیها مثل اینکه زمینگیر شدهاند.
اول من جوابش را بدهم، بعد شرمندگی آن بنده خدا در بیاید. با دو کلمه جوابش بینه. خب ما در قرآن نداریم در مورد نماز، نماز توجه؟ نماز یعنی کار انجام دادن نیست؟ من از شما اول بپرسم ببینم، خوب قشنگ شبهه را بیندازم، بچلانم. یکم اطلاعات شما را ببینم چکار میخواهیم بکنیم. جواب هم بدهید. نامسلمان از این جلسه نرم بیرون. آفرین! جواب قشنگی است. این هم جواب قشنگی است، جز جوابهای بنده است که میخواستم بگویم. «اقامه صلات» گفته. جواب دندانشکنی خودم دارم برای آن بنده خدا از خود قرآن. کلام وقتی بخوانم آیه را، همه تصدیق میکنیم. با هم اطلاعات شما را استفاده بکنم. جواب خوب دادن.
یکی آیه وضو برای نماز قبلش: «وضو بگیر». چشمهایم را ببندم، توجه کنم، بنشینم، باید وضو بگیرم؟ پس یک فعلی دارد، دیگر. یکی یکم «اقامه صلات» گفته. چون هرجا «اقامه صلات» گفته، «ایتای زکات» هم گفته. زکات هم معنای پاک بودن است. پاک باشی، دیگر کاری نمیخواهد انجام بدهی. «اقیم الصلا و ات الزکات».
یکی دو تا جواب دیگر هم دارد. میگویید یا بگویم؟ توجه بکنم از گناه... وقتی بنشینم توجه کنم، دیگر گناه نمیکنم؟ نماز نیست. بعدش هم معلوم نمیشود که نماز واجب باشد بر همهمان که باید این کار را انجام بدهیم. اولین پاسخها خوب است، میخواهم اونی که اون گفته را بگویم که شبهه چیست. چون خیلی مثل درگیر کرده جوانها و دانشجوها و اینها را. مردم خلاصه ضعیف میشوند، دیگر. دو تا از این حرفها آدم را ضعیف میکند. احسن، خوب! دو سه تا آیه دیگر من برایتان بخوانم. آیات سادهاش اول، بعد آیه محکمه را آخر میخوانم.
یکی اینکه آقا، آیه قرآن گفته: «حافظو علی ال...» نسبت به نمازها محافظت کن. خوب! محافظت نسبت به نمازها کن یعنی چی؟ وقتی قرار است یک وقتهایی بنشینی با خدا فکر کنی، دیگر محافظت نمیخواهد. محافظت نسبت به کار انجام میدهد. جواب محکم من نیست ها، فعلاً!
۱. یکی دیگرش این است که اصلاً آیه قرآن میگوید: «کتاب موقوتا». «ان الصلاه کانت علی المومنین کتاب موقوتا». من این نماز را برای مؤمنین نوشتم، یک واجبی است که وقتهای خاصی دارد. پس این یک وقت خاصی دارد. این یکی از اینجا دیگر جوابم محکمتر میشود. این آیه جواب یکم محکمم. آیه بعدی جواب خیلی محکم است، آن دیگر قرص است، اصلاً هیچ کاریش نمیشود کرد. آیه یکم محکم سوره هود آیه ۱۱۴: «اقم الصلاه النهار». دو طرف روز نماز را اقامه کن. «و زلفا من اللیل». اول شب هم اقامه کن. «ان الحسنات یذهبن سیات». کارهای حسنه سیئات را از بین میبرد. اصلاً نماز جزء حسنات است. کار! دو سر روز.
یکی جواب خیلی قرص و محکمم کدام است؟ همه بلدید: سوره مبارکه ماعون: «فویلون للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون». یعنی چی؟ توجه کنی به خدا، دیگر «فویلون للمصلین» معنا ندارد که! میگوید: «بدبخت آن کسی که ظاهر نماز را دارد، باطن نماز را ندارد.» نماز کلاً باطنیه؟ شما بگوئید نماز ظاهر ندارد؟ عمل ندارد؟ آیه دقیقاً میگوید: «بدبخت اونی که عمل نماز را انجام میدهد، روح نماز را ندارد.» از این واضحتر آیا میتواند بگوید نماز عمل است؟ بعد میگوید: «نماز للمصلین عن صلات هم». قشنگ توجه کنید به خدا! خب وقتی من توجه کنم، میشود هم توجه کنم، هم جزء «ساهون» باشم؟ شما بگوئید آقا، روشن است من چه دارم میگویم؟
عزیزان من، آیه قرآن چه میگوید؟ میگوید بعضیها نماز میخوانند، توجه ندارند. آن بنده خدا چه گفته بود؟ گفت: «کلاً نماز یعنی توجه. نماز خواندنی نیست که، نماز یعنی توجه.» میگوید: «نماز میخوانند، توجه ندارند.» یک فعلی است، یک توجه هم کنارش میخواهد. جا افتاد؟ مسئله! این پاسخش. از شرمندگی این بنده خدا بخواهم دربیایم این است: اول صحبتش تخصص درسی اینها که هیچی ندارد، بنده خدا. بعد میگوید که: «یک آیه برای من در قرآن پیدا کنید که بگوید نماز فعل است.» من ده تا آیه برایت خواندم.
میدانی مسئله و مشکل چیست؟ مشکل این است که آدم احمق، نادان، جاهل، اعتماد به نفسش بالا باشد. درد از اینجا شروع میشود. همیشه درد کلاً از اینجاست ها. آدمهای جاهل، نفهم، اعتماد به نفسشان وقتی زیاد میشود، این یک دردی است. این بحث بشوم چون دیدم این شبهه دارد پخش میشود و قاعدتاً این بحث ما بعداً در فضای مجازی، پاسخ ما پخش میشود. از این باب گفتم که حالا شما در این خوبش اگر ثوابی داشت، شریک باشید در پاسخ به این شبهه که همینجور دارند پخش میکنند و اینها که: «آقا نماز یعنی همین. بنشینم به خدا توجه کنیم، دیگر.» قرآن میگوید بعضیها هستند نماز میخوانند، «ساهون» هم هستند. پس یک وقتی بنشینی توجه کنی نیست، یک فعلی است که باید انجام بدهی. البته آیات و روایات... روایات که دیگر محشر است، دیگر. روایات که دیگر واضح است. باز اینها بهشان میگفتیم: «از قرآن دلیل بیار.» خب این دلیل از قرآنش. البته این هم بگویم: اگر کسی گفت ما فعل به اسم نماز نداریم، این مسئله فقهی هم دارد ها. مراجع در مورد این نظریه دادهاند. من نمیخواهم واردش بشوم. میشود انکار ضروریات دین. جوابش چیست؟ من جواب منطقی، جواب علمی دانشگاهی دادم به مسئله. جوابهای دیگری هم میشد همچین با یکم خون و خونریزی و اینها میشد پاسخ داد که وارد آن جوابها دیگر نشدم.
این جواب منطقیش بود. حالا نماز آن وقت کارکردش چیست؟ شما هم فعل نماز داری، هم یک روح نماز داری. روح نماز چکار میکند؟ روح نماز آدم را تربیت میکند، آدم کوثر میشود، آدم به یکجای دیگر بند میشود. چند تا آیه قرآن برایتان بخوانم. یک ماجرا از آقا سید علی آقای قاضی بگویم و دیگر برویم سمت روضه. آیه سوره مبارکه معارج. این آیات را مراجعه بفرمایید: سوره معارج، آیات ۱۹ تا ۳۵. خیلی این آیا زیباست. هی فرصت نیست. ای کاش خدای فرصتی بدهد، مثلاً یک ده شبی وقت داشته باشیم، ده شب بنشینیم این آیات را با همدیگر بخوانیم. آنقدر مطلب دارد. تازه با ده شب هم حل نمیشود. امشب در حد ترجمه و یک اشاره سریع میخواهم بهتان بگویم.
چون «فصل لربک» را بدانیم فقط چیست. پس قرار شد ما در کار خدا دخالت نکنیم. خدا ما را تربیت کند. یعنی چی باشیم؟ یعنی ما اهل صلات باشیم. نمازی باشیم. دل بند به خدا باشد. بدنمان هم در کارهای خدایی باشد. آدم خودش را سپرده در دست خدا. این خمیر در مشت خداست. خدا هرچه دلش بخواهد از تو این درمیآورد. این هم هیچ غصهاش نیست. روایتش هم که شبهای قبل خواندیم: مؤمن! خدا هر طرفش بکند، برایش خیر است. این یک خمیر است در مشت. هیچی، هیچ غصهای ندارد.
«ان الانسان خلق هلوعا». آدمیزاد «هلوع» آفریده شده است. با عین. آدمی که خیلی حرص میزند: «إذا مسه الشر جزوعا». یکم تلخی و سختی و اینها که میبیند، جیغ و دادش بلند میشود. «إذا مسه الخیر منوعا». یکم که خوشی بهش میرسد، دیگر به کسی دیگر نمیدهد. خوشی به کسی دیگر نمیرسد. الان این به عنوان یک بیماری هست یا نیست؟ بیماری اخلاقی است، دیگر. باعث روانپریشی آدم میشود یا نمیشود؟ از دست ندهد، غصهاش میشود. یک وقت در یک جلسهای میگفتم، میگفتم: «طرف پیکان دارد. با این پیکانش نصف ایران را رفته گشته. ما یک بار هم میرود شمال، سفرش هم رو به راه است. هفتهای یک بار هم میرود حاشیه شهر، یک جوجهکبابی چیزی هم با خانواده میزند.»
آن یکی هم پرادو دارد. از ترس اینکه خط نیفتد، سالبهسال از توی پارکینگ درش نمیآورد. کدامش خیر است؟ پیکان. بعضیها پرادو دارند ها. خیلی ازش نمیبینم. از ترس اینکه یک وقت یک چیزی بهش نرسد. ماشین آخرین سیستم خریده. مهمانی هم رفته، نیم ساعت نشستهاند مهمانی، میوهای بخورند چیزی... شصت بار میرود پشت پنجره. دیدی اینها را یا نه؟ شصت بار پشت پنجره. یک بعد، دقیقاً اتفاقاً این پنل ضبطش را میزنند همان وقتی که آمدی خیارش را دارد میخورد. شکسته است. پنل را زدهاند. دزد از این حرفهایتر بود. اینکه نشد خیر که تو میخواهی از یک چیزی لذت ببری، هزار تا غصه در دلت میشود.
خب، خدایا! ما با این مریض چکار کنیم؟ پاسخش، درمانش در سوره مبارکه معارج است. ما چکار کنیم؟ اگر خیر گیرمان آمد، اینجور نتابیم به خودمان. اگر در سختی افتادیم، باز نپیچیم به خودمان. میگوید: «یک راهحل دارد: «الا المصلین»» یک عده فقط این شکلی نیستند؛ آنهایی که اهل نمازند. من نماز الکیه که من پا میشوم، پنج دقیقه مانده به طلوع آفتاب میخوانم، طبقه میزنم به کمرم و آن نماز است. نه ها. آن نمازها که آدم همین که میگوید. همان که آقای قاضی فرمود: «اللهاکبر میگفتیم، یادمان میرفت مشکلاتمان.» زحمت دارد. یک راهش هم همین خواندن این نماز است.
به ایشان گفته بودند چکار کنیم به این نماز برسیم؟ «نماز اول وقت بخوان. نماز اول وقت کمکم حال نماز را در آدم قوی میکند، محکم میکند.» راه کوثر شدن چیست؟ نماز درست شد. «الا المصلین». آنهایی که اهل نمازند، دیگر این درگیریها، دغدغهها را ندارند. آقای قاضی فرموده بود که با همان لهجه شیرین آذریش فرموده بود که: «من نسبت به مرگ آمادهام. خیلی هم دوست دارم که از دنیا...» یک حالا لهجه شیرین آذری ایشان را من حیف که بلد نیستم ترکی و اینها، دوست داشتم این کلمات را با لهجه ایشان میگفتم. صفا گفته بودی که من یک نگرانی دارم نسبت به بعد مرگم بابت یک چیزی: «دوست ندارم از دنیا بروم، آن هم این است که ما وقتی از دنیا رفتیم، ما را بردند بهشت، نماز را چه کنیم؟ نماز بخوانیم.» این چکارش [است]؟ این کوثر است.
یعنی بعد بزرگان گفته بودند که ایشان وقتی از دنیا رفت، خوابش را دیده بودند. دیدم در بهشت این حوریها و اینها دور و برش میپرکند، ایشان ایستاده رو به یک قبله. حالا نمیدانم قبله بهشت کدام ورش میشود، کجایش میشود. یکجایی سجاده پهن کرده، مشغول عبادت. آنجا هم که هست، فصل جای دیگر است. آقا، این نماز را باید جدی گرفت ها. آیه قرآن بخوانم. با همین آیه برویم در روضه. چقدر این آیهها عجیب است: «استعینو بالصبر والصلات»... «نهال کبیرت الا علی الخاشعین.» از نماز و صبر کمک بگیر. خدا دارد راهکار به ما میدهد. اینها معمولاً در راهکارها کسی دنبال این چیزها نمیگردد، دیگر.
آقا! یک ذکری بگو مشکلمان حل بشود. من به عنوان یک طلبه بدبختی که خوشبختانه یا بدبختانه با چند هزار آدم و مراجع مواجهم در شبانهروز و از کشورهای مختلف و شهرهای مختلف و آدمهای مختلف، سطح تحصیلات مختلف، هشتاد درصد سوالات در این زمینه است که آقا یا مال جن گرفت و یا سحرمان کردهاند یا چشم [خوردهایم]، چکار کنیم؟ وقت شریف هی باید برود بابت این پاسخ.
آقا! پاسخ کلیش این است: آدم مؤمن را اولاً جن که با هرکسی کار ندارد. حالا آن که هیچی. هرکسی هم چشم نمیخورد. سحر نمیشود. به امام خمینی گفته بودند: «آقا شما را سحر کردهاند، فلان کار را انجام بدهید.» ایشان فرموده بودند: «بگوئید من کلاً ضد سحر هستم.» آدم قوی. آخر پایینتر که بالاتر نمیتواند در تور بیندازد، بالاتر پایینتر را در تور میاندازد. یکی مثل خودشان پایین باشد، بالاتر که نمیتوانند در تور بیندازند.
راه چیست؟ عزیز من! راه میگوید امیرالمؤمنین هر وقت برایش مشکل پیش میآمد، چند تا کار میکرد. یکی اینکه صدقه میداد زیاد. یکی اینکه سه روز روزه میگرفت. یکی اینکه نماز. این سه تا راهکارش مال همه هم هست. احساس میکنی چشم خوردهای؟ چه میدانم، سحر شدی؟ همهاش، همهاش راهکار. همهاش آیه قرآن. کمک بگیر از صبر و صلات. نکن! ارتباطت را با خدا یک کمی ضعیف شده. آن اتصاله کم شده. اینور روی زمین نویز دارند میاندازند. آسیب میبینی. اینها آن اتصاله را برقرار کن. غم و غصه و درد و اینها هم رفت میشود. استعانت به نماز.
آیا آمادهاید برویم در روضه؟ از امام صادق علیهالسلام پرسیدند: «آقا! نماز خواندن کنار آتش چه حکمی دارد؟» نماز خواندن کنار آتش چه حکمی [دارد]؟ الان این سوال، به نظر شما، سوال خاصی است؟ کسی از این سوال گریهاش میآید؟ ولی امام صادق وقتی این سوال را شنیدند، زدند زیر گریه. میگوید: «پرسیدم که آقا من چیز بدی پرسیدم؟ حرف بدی زدم؟ ناراحت شدی؟» گفت: «خب پس چرا داری گریه میکنی؟» فرمود: «تو در مورد نماز کنار آتش پرسیدی، من یاد یک نمازی افتادم. پدرم امیرالمؤمنین، شبی که مادرم فاطمه زهرا را غسل میداد، آتشی درست کرد. آب را روی این آتش گرم کرد که بتواند فاطمهاش را غسل بدهد. آنجا پدرم امیرالمؤمنین کنار آن آتش به نماز ایستاد. من یاد آن نماز افتادم. سوال پرسیدی، بابت آن گریه کردم.»
میدانی آن چه نمازی بود که پدرم نصف شب که نماز واجب نداشتیم، نماز در دل شب غسل میداد؟ چه نمازی بود؟ امیرالمؤمنین امشب کنار آتش آموزش آب گرم میکرد. یکهو به نماز ایستاد. گفتند: «این نماز استعانت بود، نماز صبر بود.» منظورش همین بود: «خدایا! علی دیگر دارد کم میآورد، کمکش کن.» علی امشب، امیرالمؤمنین، نماز صبر خواند. استعانت به نماز کرد. کوثر دست داده. امشب امیرالمؤمنین به نماز ایستاد. از نماز کمک گرفت. امیرالمؤمنین امشب داشت کم میآورد. تکوتنها. آن هم فاطمه! همه عالم معادل یک موی او نمیشود. این خانم را بخواهد زیر خاک کند، روی این خانم خاک بریزد. این یک بخش مصیبت.
آن هم با دست تنها. امشب امیرالمؤمنین، آقایان، عزیزان، خانومها، هرکه این صحبت من را میشنود، امشب بیاین برویم امیرالمؤمنین تو مدینه، آقا دست تنهاست. امشب نه محرمی، نه آدم بزرگی هست. آن هم که محرمند بچهاند، سنوسالی ندارند، کوچک. امشب امیرالمؤمنین تکوتنها هم باید غسل بدهد، هم باید کفن کند، هم باید دفن کند. «لا اله الا الله». فاطمه را کفن کرد. میخواهند دفن بکنند. بین ما هم همین است، اصلاً قاعدهاش هم همین است. یکی میرود داخل قبر، این سر این جسد را از توی قبر تحویل میگیرد. اولاً که محرمی نبود. ثانیاً آنها هم بچه بودند: حسن و حسین. امیرالمؤمنین کسی نیست برود در قبر این بدن را حضرت بخواهند... از سمت قبر دو تا دست شبیه دستهای پیغمبر بیرون آمد: «علی جان! بده به من، کمکت کنم.» «لا اله الا الله».
گفتند این جلسه رسم دارد. حالا مریض هم بزرگوار، بیمارستان. خدا سلامتی بدهد به همه مریضها. گفتند اینجا رسم این شب آخر روضه حضرت رقیه میخوانند. از غسل و کفن گفتم، برویم این روضه را هم امشب بخوانیم. دیگر از این دختر سه ساله که خیلی شبیه فاطمه زهرا بود. شباهتهایش زیاد بود. این هم بابا را از دست داد. این هم این دختر هم زود به بابایش ملحق شد. اولین کسی [که] بابایش ملحق شد. این بچه هم سیلی خورد. این بچه هم دست به دیوار گرفت. راه این بچه هم همه تنش کبود بود، مثل مادرش زهرا. مرحوم مازندرانی و برخی دیگر از ارباب مقاتل این روضه را نقل کردهاند. گفتهاند که: «در شام وقتی خواستند این بچه را دفن بکنند، صدا زدند غساله.» یک زنی که غسل میداد. ناشناس هم بود. نمیشناخت این خانواده را. اهل شام بود. آوردند بهش گفتند که: «این بچه را غسل بده.» گفت: «یک تختهای برای من بگذارید و خودتان هم بروید کنار. من این بچه را غسل...» یا صاحب الزمان! شب روضه آخرمان هم هست، دیگر جلسه آخرمان است. ما به این دستهای این دختربچه چشم داریم. این دستهای کوچک خیلی کارها میکند. چشم داریم امشب انشاءالله این دست از دست مادرش فاطمه زهرا روزی ما را میگیرد، صله ما را میگیرد.
به این زن خلوت کرد. یک کمی لباسهای بچه را کم کرد برای اینکه بخواهد غسلش بدهد، یکهو دیدند دارد بزرگ این قافله... کیه؟ بگویید بیاید. زینب کبری آمد. حضرت فرمودند: «چیست؟» [غساله گفت:] «من این بچه را غسل نمیدهم.» حضرت [فرمودند:] «اول به من بگوئید این بچه چه بیماری [دارد]؟» مگر میشود یک آدم سالم اینقدر کبود باشد؟ فرمودند: «ماجرا دارد. نمیدانی!» «چهل [روز] من این بچه را آوردم از کربلا تا شام، آنقدر زدند. هرکسی از راه رسید روی بچه دست بلند کرد.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...