ماه رجب آغاز سال نو معنوی است
آرزوی افرادی که از دنیا رفتهاند چیست؟
همه اخبار اعمال در این دنیاست و برزخ نتیجه اعمال است
چه زمانی قیمت وقت را میدانیم؟
چقدر مقدار نفس تغییر و رشد معنوی کرده است؟
جراحت روح چگونه است؟
رمز موفقیت آیت الله بهجت ره چه بود؟
چرا حال عبادت نداریم ولی از غفلت خسته نمیشویم؟
هر عملی باید برای رضای خدا باشد نه هوای نفس
چهار شب مهم در ماه رجب کداماند؟
شب لیله الرغائب به چه معناست؟
مکاشفه تأمل برانگیز حضرت عیسی ع
سه شب اصلی در طول سال کداماند؟
چه کسانی نام شب لیله الرغائب را گذاشتهاند؟
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری.
اینستاگرام، دربارهٔ ماه رجب نکاتی را عرض کردیم. همهی این جایگاهی دارد و چه فرصت خوبی است برای اینکه انسان شروع کند، برنامهای از نو بنویسد. خوب سال هم، سال نویِ از نو شروع شده و خوبیش این است که هم سال معنوی شروع شده، هم سال ظاهری. مرحوم شیخ عباس قمی اعمال عبادی را در مفاتیح از ماه رجب شروع میکند؛ انگار ماه رجب که شروع میشود، انسان سال جدید را شروع کرده در معنویت. ما اول سال عیدی میگیریم، لباس نو میپوشیم، تحولی انجام میدهیم. تو زندگیهامان شده فرشی بشوریم، شده بشقاب و استکان و اینها رو روش بکشیم، عوض بکنیم، جنس نو بخریم، یک تغییری، تحولی برای اینکه نشان بدهیم که سالمان عوض شده، تحولی در آن شکل گرفته، تحولی تو زندگیمان شکل گرفت. نسبت به سال جدید، نسبت به ماه رجب همینطور تحولی در ما محسوس است یا نه؟ همون آدم دیروزیم؟ همون آدم تو زندگیهامان اتفاق جدیدی افتاده یا نه؟ این را باید روش دقت کرد. ببینیم که واقعاً چیزی دستمان دارد میآید یا نه؟ خدایینکرده همینجور دارد اوقات میگذرد.
این وقتی که دست ماست، خیلی قیمتی است، خیلی قیمتی است. میگویند طلاست؛ طلا چیست؟ عمر قابل قیاس با هیچی نیست. آدم وقتی که از دنیا برود، آن لحظهای که دارد روح از بدن جدا میشود، آن لحظه انسان میفهمد که یک ثانیه زندگی چقدر قیمت دارد. یک ثانیه! یعنی آرزوی خیلیا – نگوییم خیلیا – آرزوی همهی آنهایی که از دنیا رفتند این است که یک ثانیه از دنیا استفاده بکنند. تو ماجرای معروفی که شاگرد استادش را در خواب دیده بود، خاطرم نیست شاگرد و استاد کی بودند؟ از بزرگان بودند هر دو. حالا باید باز بررسی بکنم، برگردم ببینم از بزرگان سیر و سلوک بودند. آن شاگرد به استاد میگوید که از آن طرف چه خبر؟ استاد از عالم برزخ میگوید که اینور خبری نیست. همهی خبرها همان جایی است که تو هستی. میگوید آقا همه میگویند که اینور خبری نیست، خبرها آنور است. میگوید بله، خبرها آنور است، خبر نتیجهی اعمال اینور است ولی خبر جمع اعمال، انجام دادن اعمال آن طرفه. همین جایی که الان ما توش هستیم، همین دنیا، همین ماه رجب. آرزوی بزرگان این بوده که ماه رجب را درک کنند. آنهایی هم که از دنیا رفتند، آرزوشونه که برگردند تو این دنیا. قبرستانها سرشار از کسانی است که دوست دارند برگردند، یک ثانیه تو ماه رجب نفس بکشند، یک لا اله الا اللهِ ماه رجب را بگویند، یک استغفار ماه رجب را بگویند. حالا الان استغفار دارد، صبح استغفار دارد. این اذکار قیمتی در احوال یکی از اولیای خدا تازگی میخواندم، سفری میکند، میرود شهر عبادان (آبادان را قدیم میگفتند اوبادان). عباد و زهّاد و اولیای خدا آنجا ساکن بودند برای ریاضت و چله و اینها میرفتند آنجا. این گندم آرد شده با خودش میبرد و بعد با خیال خودش میگوید: من مثلاً تو وقت خودم تصریح کردم اینها رو، مثلاً گندمها را خرد کردم و اینها. میبیند که ولیِ خدایی نشسته و مشغول غذا خوردن است. حالا او با جزئیات نقل میکند، میگوید: دیدم که لقمههایی که برمیدارد، لقمههای خاصی است. همه قورت دادنی است، جویدنی نیست. یک غذای خاصی دارد. همه قورت دادنی است. گفتم که آقا چرا غذای شما اینطوره؟ گفتش که: من محاسبه کردم، غذای جویدنی با غذای قورت دادنی، تو هر لقمهای هفتاد تا تسبیح جا میماند. اگر بخواهم لقمهی جویدنی بخورم، هفتاد تا تسبیح جا میمانم. من دیدم که صرف ندارد.
لقمهی جویدنی برای یک شیشلیک شاندیز چهها که نمیکند؟ چقدر حق و ناحق، دروغ، نفاق، ظلم برای اینکه دو سالی بیشتر بخورد، دو تا لقمه بیشتر گیرشان بیاید. همان دکتر منع میکند و چربی و قند، همان هم گیر آدم نمیآید. این همه معصیت و این همه گناه برای اینکه آدم دو لقمهی چرب و نرم گیرش بیاید، موقعیت بهتری پیدا کند، خانهاش چهار تا محل برود بالاتر! خودِ چهار محل برو بالاتر! خانه که خشت و گل است. خودمان چهار محل رفتیم بالا یا نه؟ مینشینیم حساب میکنیم از پارسال تا امسال پیشرفت کردیم؟ پارسال فلان محل مینشستیم، امسال آمدیم فلان. پارسال فلان ماشین را داشتم، امسال فلان ماشین. اینجوری نیست. نمیگوییم پیشرفت. نمیدانیم اینها را. خودمان پارسال چی بودیم؟ امسال چی؟ اینها که خشت و گل است. تازه خودمان هم نگوییم این جسم، این هم که سهم خاک است. استادمان میفرمود: جسم سالم، تهش میشود یک لقمهی سالم تحویل قبر دادن. آخرش این است دیگر. هشتاد سال مراقبت کنیم سالم بمانیم، یک جسم سالمی، یک کبد سالمی تحویل خاک بدهیم. حالا خاک برای چه فرقی میکند که کلیه خوب کار میکرد یا بد کار میکرد؟ آن کرم و موش و سوسکی که دارد توی خاک میخورد، برای چه فرقی میکند که این سالم بود یا خراب بود؟ چشم میدید یا نمیدید؟ ضعیف بود یا قوی بود؟ آخر همهی اینها همین است.
حالا آنی که مال ماست چیست؟ همین ماه رجب، همین دقایق. این مال ماست. این مال خود ماست، مال خود واقعی ماست. این است که باید مراقبت کرد. چقدر ما مراقبیم که این بدن آسیب نبیند؟ حق هم هست، باید هم همینطور باشد. انسان مواظب، مراقب. یک خار تو این بدن نرود. نه بدن. نسبت به پارچهای که ربطی اصلاً به من ندارد، من چقدر مراقبم این به میخی گیر نکند، به جایی گیر نکند، لای در نرود. نسبت به این چادرها چقدر حساسیم؟ پاره نشود، نسوزد، آب نشود، سوراخ نشود. حالا اینکه نسبت به آن پارچهای که اصلاً ربطی به ما ندارد. بعدش نسبت به جسم ما چقدر حساسیم؟ این پوست تیره نشود، لک نیفتد. این چین و چروکهایی که میافتد روی صورت چقدر حساساند، مخصوصاً خانمها. چقدر عمل جراحی. الان کشور ما کشور دوم دنیاست در عمل جراحی زیبایی. همه بینی عمل میکنند، پوست میکشند، این کارهای مختلفی که میکنند. یک خورده این پوست شادابتر، چهره جذابتر، اندام دلرباتر باشد. نمیگوییم نباشد، باشد. ولی همهاش همین؟ آمدیم برای همین؟ آمدیم که این صورته را بوتاکس کنیم و تحویل خاک بدهیم؟ بریم آن پوسته را بکشیم، پوست قشنگ و جذابی تحویل خاک بدهیم، تحویل غسالخانه بدهیم؟
تازه عرض میکردم جایی خوزستان، برای عزیزان خوزستانی میگفتم. حالا ما اینجا که مینشینیم یکسری حرفها را اجمالاً تو ذهن هست که بگوییم ولی خب بیشتر واگذار کردیم به خدا، هر چه رزقمان باشد بیاید. آن هم برای خودمان. هر چه که به درد خودمان میخورد، تذکری برای خودمان. یکی از آقایان نقل میفرمود در قم، اهل یزد بود. از علما بود. ایشان فرمود که ما توی قبرستان کجای یزد، فلان نامی بود. یک غسال قبرستان بود، گورکن بود و اینها. بهش گفتم که: حاجی فلانی، تو این همه میت را غسل دادی، جایی هم شد که ناراحت بشوی، اشک بریزی؟ گفت: آره، یک میت را که غسل دادم، خودم گریه کردم. گفت چی بود؟ گفت: دامادی بود که با رخت دامادی آوردندش. این کراواتش را من با قیچی وقتی بریدم، چهرهی زیبا، گریم کرده و موهای آنچنانی و صورت آنچنانی. این را که دیدم گریه کردم. یعنی تو مسیر خانه بوده، حالا یا مراسم عروسی بوده، تصادف کرده. این را گریه کردم. یا در مورد آن خانم میگفت که مراسم عروسی، ورودی در، گوسفندی که جلو پا سر بریده، پایش تو این خونه میغلتد. عروسی که دارد میرود تو حجله، سرش خورد به تیغهی در. جابهجا از دنیا رفت.
زندگیها این است. آخرش این است. واقعاً معلوم نیست. الان امروز باز یکی از این هنرمندان، چهار روز قبل عید. چهل روز بوده تازه عقد کردهاند. سمت کرج سوار ماشین بودند. ماشین چپ میکند. شوهر در دم میمیرد. زن هم الان چه روزی است که توی بستر بوده. زن و شوهری که تازه عقد کرده بودند، شاید ماه عسل داشتند میرفتند، نمیدانم. اینها وضع ماست. باید قدر ماه رجب را دانست. معلوم نیست چند تا ماه رجب دیگر داشته باشیم. هنوز چند ساعت دیگر از این ماه رجب بهرهمند بشویم. همین ماه رجب بود، نه سال پیش، واژه صبر، آمدم مدرسه فیضیه بودم. ایشان به ما درس میدادند. غروب بود. من، آیت الله شیخ علیپناه اِشتهاردی از علمای معروف و بزرگ. ایشان پیشنماز فیضیه بود. روز سوم یا چهارم، یادم نیست، شاید هم پنجم ماه رجب بود. نماز مغرب را پشت ایشان خواندیم. دعای «یا من ارجوه» خواند. نافلهها را خواند. دیدیم افتاد. رفتیم. دست و پا میزد. تمام شد. به نماز عشا نرسید. نماز مغرب را خواند به عشا نرسید. از دنیا رفت. حمه الله. ما به چشم دیدیم. معلوم نیست که حالا ما نماز ظهر و عصر را خواندیم به مغرب هم برسیم. مغرب را خواندیم به عشا هم برسیم. امروز را دیدیم، فردا هم باشیم. فردا مال ما نیست. الان مال ماست. خب چه باید کرد؟ حساسیت را باید برد بالا نسبت به خودمان، نسبت به نفسمان، نسبت به روحمان، نسبت به حقیقتی که قرار است ببریم. این حقیقت را ما ملاقات خواهیم کرد در هنگام مرگ. خودِ واقعی را به ما نشان میدهند. خیلیا که از مرگ میترسند به خاطر اینکه از خودشان میترسند. میدانند خود واقعیشان چیست. نمیتوانند آن را ببینند. از خودشان میترسند. میدانند چی ساختهاند؟ میدانند از خودشان چی ساختهاند؟ در ملکوت خودشان چه کردهاند؟ آنها نمیتوانند ببینند آن را. سخت است دیدنش. ترس از دیدن اوست. «ذالک بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالم». آدم به خودش ظلم کرده. نفس گرانمایهای که خدا به ما داد برای اینکه بسازیمش، چه کردی؟ مشغول چی کردیم؟ مشغول چی؟ شکم، ما تحتها؟ چهل سال، پنجاه سال، شصت سال، همهی دغدغه همین. همهی دغدغه. تو این کانالهای تلگرامی برید ببینید آن کانالی که دارد خود واقعی ما را میسازد چقدر عضو دارد؟ آن کانالی که دارد تبلیغ شهوات و آرایش و تزیین و یک سفرهای که یک لقمهای که آدم میخواهد بخورد دیگر این همه دنگ و فنگ ندارد. پنج ساعت سفره آرایی کنیم! خب بله یک وقتی حالا همسر آدم حساس است، آدم از باب تکلیف بلد باشد، چه اشکال دارد؟ فرق میکند. ولی یک وقت آدم دغدغهاش این است. حالا این خیاری که قرار است برود تو معدهی من، همین که از گلو رفت پایین تبدیل به نجاست میشود. این است دیگر! لقمهی حلال طیب از گلو که رفت پایین تبدیل به نجاست میشود. این است دیگر! این همه دنگ و فنگ ندارد. سفرهآرایی و مقدمه و مؤخره و اینورش را آنجور کنم، آنورش را. بابا این عمر گرانمایه است. چقدر مگر ما وقت داریم؟ این دقایق را داریم صرف این کارها میکنیم. آن هم یک همچین ماههایی! داریم از الان میگوییم که دیگر توی ماه رمضان حواسمان باشد. ماه رمضان که نباید این حرفها را زد. الان باید برایش محاسبه کرد. وگرنه ماه رمضان هم میشود همین سریال دیدن و مهمانی رفتن، درگیر افطار و سحر بودن.
اینها برای ما خوبهاست. ما خوبهایی که اهل خدا و پیغمبر و نماز و طاعتیم. یک عده بدبخت هم هستند که شرابخواریشان تو همان ماه رمضان ترک نمیشود. انواع فسق و فجور و گناه. اینها را هم دارند تو ماه رمضان. با آنها کاری نداریم. این جسمی که اینقدر به جراحتش حساسیم، توی ماه مبارک رجب دیه دوبرابر است. میدانید شما؟ اگر جراحتی به کسی وارد کنید، دوبرابر باید دیه بدهید. دیه (جراحت به جسم) دوبرابر است. حالا من سوالم این است: جراحت به روح چقدر دیهاش سنگینتر است؟ به روح دیگران، به روح خودمان. جراحت به روح هم مگر داریم؟ بله. دو جای قرآن دربارهی جراحت روح قرآن فرموده. یکی سورهی مبارکهی انعام آیهی 60، یکی هم سورهی مبارکهی جاثیه آیهی 21. تو سورهی انعام میفرماید که: «هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ». خدا شبها جان شما را میگیرد. وقتی ما میخوابیم، از دنیا میرویم دیگر. خدا لطف میکند دوباره برمیگردیم. صبح بیدار که میشویم، دوباره برگشتیم. فرصت مجدد. وگرنه خواب از دنیا رفتن است. «یتوفاکم». ما متوفی میشویم وقتی میخوابیم. متوفی به رحمت خدا میرویم. فرمود که: خدا شما را، جانهایتان را شبها میگیرد و میداند که چه جراحتهایی در روز به این جان وارد کردید. «یعلم». ببینید ما شب به شب داریم محضر خدا میرویم با این جراحتهایی که روز به روز داریم حاصل میکنیم. پناه بر خدا. یک لحظه تصور کنید آدم هر شب پیش دکتر برود. بعد دکتر هم بداند که او ناپرهیزی کرده. شب به شب معاینه بشویم با ناپرهیزی! بیا، آبرویی نمیماند برای آدم.
آدم هر سری برود خدمت امام رضا (علیه السلام). استاد ما میفرمود که آن شخص امام رضا (علیه السلام) را در خواب در مکاشفه آنها دیده بود. حضرت فرموده بودند که: اینهایی که میآیند زیارت من، این توشهی اعمالشان را من خالی میکنم. این توشهها پر است از سنگ و سفال و خاک و خاکروبه و گرد و غبار و اینهاست دیگر. ما تو زندگیها معمولاً اینها. حضرت فرموده بودند: اینها را خالی میکنم که بروند با طلا و نقره بیایند. سری بعد هم که میآیند، با همینها میآیند. هشتاد سال زیارتها همین است. خاکروبه میبریم، خاکروبه تخلیه نمیشود. زیارت، هشتاد سال نماز خواندن همین! رشدی نیست. پله به پله نمیرویم جلو. خودم را عرض میکنم. از نماز قبل تا نماز بعد رشدی نیامد، فرقی نکرد. نماز بعدی با نماز قبلی فرقی نکرد. بلکه چه بسا، چه بسا، چه بسا بدتر هم دارد میشود. آدم میبیند نماز قبلی که بهتر بود. نماز بیستسالگی که بهتر از نماز سیسالگی بود. نماز سیسالگی بهتر از چهلسالگی. پسرفت داریم میکنیم. باید فکری کرد، باید کاری کرد. «یعلم ما جرحتم بالنهار». جراحتی که در روز بر خودتان وارد کردید، خدا میداند. ما خودمان را زخمی میکنیم. گناه زخم است. با گناه، آدم خودش را زخمی میکند، آلوده. ما به عمد حاضریم دستمان را روی تیغ فرو کنیم؟ حاضریم یک میلگرد را برداریم دستمان را فرو کنیم تو میلگرد؟ حاضریم دو ثانیه آتش نگه داریم دست خودمان را بسوزانیم؟ حالا اینکه دسته، عرض کردم اینکه طعمهی خاک است. آن حقیقت اصلی ما، آن روح ما چقدر داریم میسوزانیم؟ چقدر میسوزانیم با همین زخمزبانها، با همین طعنهها، با همین دل شکستنها. دل شکستنها، دل شکستن. اینهاست. اینها مراقبات است. این دل شکستنها. زبانی که رهاست. حواسش نیست چی دارد میکند. میزند نیش. بهش پرسید: آقا چرا بعضیها روز قیامت میآیند زبانشان از شرق تا غرب دراز است؟ گفتش که چون تو این دنیا که بود، شرق عالم نشسته بود، آن دوستش را که تو غرب عالم بود داشت نیش میزد! روز قیامت که میآید زبانش از شرق عالم تا غرب عالم دراز است. نیش زدنها، دل شکستنها. خیلی دل شکستن. خدا روش حساس است. خیلی خدا حساس است. یک کلمهای میگوییم، یک چیزی ناراحت میشود، میرنجد. موقعیت طرف را درک نمیکنیم، شرایط طرف را درک نمیکنیم. توقعات الکی که داریم، خیلیاش همینهاست دیگر. توقعات بیهوده، بیفایده، الکی. حساسیتهای بیهوده. سر همین طعنه میزنیم، کنایه میزنیم. اول رفتی خانهی مادرت بد، آمدی خانهی من ایام عید دیدنی. اینهاست دیگر! توقعات. همین. به بچه فلانی فلانقدر عیدی دادی، به بچهی من اینقدر عیدی میدهی؟! فلانی آمد خانهتان عید دیدنی، بهش فلان غذا را دادید، ما آمدیم این غذا را میدهید! بابت اینها یک تکه کاهی که باید برود تو این معده. به قول استاد فرمود که آن عارف میفرمود: من غذا که میخورم احساسم این است دارم کاه میریزم تو گونی. حسم این است دارم یک گونی را پر از کاه میکنم. اینها از اینها که لذت نمیبردند. لذتشان از عبادت بود. اینها وقتی حرم میرفتند لذت میبردند. آنجا زنده بودند. ماها خیلی وقتها سر سفره لذت میبریم بعد حرم که میرویم حالمان، حس و حالمان سر سفره است. خراب کردیم خودمان را.
واقعیت خودم در آیهی بعد در سورهی جاثیه فرمود: «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَّحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ». کسانی که با گناه به خودشان جراحت وارد کردند فکر میکنند مثل کسانیاند که ایمان و عمل صالح دارند؟ نه. اینها حیات و مماتشان با هم یکی نیست. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان شریف اینجا نکتهای میفرمایند. میفرمایند که اینها نه زندگیشان شبیه هم است، نه مرگشان. زندگیشان چرا شبیه هم نیست؟ چون یکی با سلامت زندگی کرده این نفس را، این گوهر گرانمایه حقیقت الهی، این هدیهی الهی، این امانت الهی این را سالم نگه داشته، سالم تحویل خدا داده. آن بزرگ در مورد مرحوم آیت الله العظمی بهجت گفته بود: میدانی رمز موفقیت ایشان چی بود؟ این بود که کودکی خودش را حفظ کرد. همانی که خدا بهش داده بود، امانت، همان را تحویل خدا داد. خرابش نکرد. جنس امانتی را تحویل خدا داد سالم. حالا من چه کردم خودم با نفس خودم؟ نفس طغیان کرده! به عبادت که میرسد حال ندارد، خسته نمیشود، فراری. به غفلت که میرسد، صدها ساعت میگذرد، عین خیالش نیست. اصلاً نمیفهمد، اصلاً خسته نمیشود. یک مجلسی باشد و یک فیلمی باشد، یک حرف قِری باشد، دو هفته هم که طول بکشد خسته نمیشود. مجلسی باشد یاد خدا باشد، یاد قبر باشد، یاد قیامت، ده دقیقهاش هم نمیتواند تحمل کند. نفس فراری از ملکوت. اِشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخره. دل فراری است. دل دنبال این است که ببیند کی دارد حرفهای بیسر و ته و لغو میزند، کجاست؟ تو این کانالهای تلگرامی مشغول لغویات و لهویات، ده سال ده ساعت اصلاً نمیفهمد وقت گذشت. دو خط مطالعهی کتاب درست، اذیت میشود، خسته میشود، حوصلهاش سر میرود. حسین، بچههایی که ده ساعت هم بازی بکنند خسته نمیشوند ولی دو دقیقه تو مجلس علم بنشینند اذیت میشوند. گاهی وقتها نفس ما اینطوری است دیگر. بچه است دیگر. بچگی میکند. بچگی نفس تربیتنشده. خسته میشود، حوصلهاش سر میرود. «اجترحوا السیئات». این زندگی، این دوتا با همدیگر یکی نیست. آنی که انسش، لذتش، عشقش با تلاوت قرآن است. البته اینها نباید هیچکدام افراط کرد. ببینید این نکته را خوب توجه داشته باشید. اینهایی که میگوییم به معنای افراط نیست. گاهی بعضیها سر از افراط در میآورند. حق همسر ندیده گرفته میشود، حق فرزند ندیده گرفته میشود، حق دوست، رفیق، آشنا ندیده گرفته میشود. جایی میرود نه با کسی حرف میزند، نه انسی میگیرد. بله آدم اهل غفلت و لغو نباید باشد خب! چرا مجالسمان باید به لغو بگذرد؟ مجالسی که ما تو ایام عید داریم، دید و بازدید داریم. به قول استاد ما میفرمود که صله رحم این نیستش که بنشینیم حال همدیگر را بپرسیم. حالا بعضیها باز حال همدیگر را میپرسند. این هم خوب است. صله رحم به این نیستش که بریم دور هم بنشینیم بخندیم، دور هم باشیم. صله رحم این است که دردی را دوا کنیم از هم، گرهی را از همدیگر باز کنیم. دید و بازدید برای این است. آدم میرود خانهی دوستش، رفیقش، مریضی جسمانی. خب من میتوانم راهکاری بهش نشان بدهم، طبیبی معرفی کنم. وقتی گرهی تو زندگی، البته نه با تجسس. بروم تجسس کنم؟ نه. آدم همین که میرود تو زندگی سر در میآورد. میبیند یک سال است که این آقا مثلاً نگذاشته که خانم مادرش را ببیند. صله رحم برای این است که اینها را برطرف کنیم. نه اینکه خیالمون به اینها نباشد. بگوییم فقط لقمه را دور هم بنشینیم بخوریم. به چه درد میخورد این؟ که صله رحم این است که مصیبت است این! ایام عید که میشود مصیبت. ایام عزا. همه باید درگیر این باشند که ما چه جور از مخارج این مهمانیها بربیاییم؟ هر چی تو این سال جمع کرده بعد تو این ده روز عید خرج بکند؟ اینکه میشود مصیبت. گره باید از هم باز کنیم. اینجا الان خانمها همدیگر را دیدن بازی؟ این که صله رحم نشد. این ساعت تا آن ساعت اینجا، آن ساعت تا آن ساعت آنجا، آن ساعت تا آن ساعت آنجا. رقابت المپیک مگر؟ از اینور به آنور، از آنور به اینور. بازی مگر؟ دنبال دنبال بازی مگر؟ دنبال هم مگر داریم میکنیم؟ مشکلی را میخواهیم حل بکنیم. دردی را باید دوا کنیم. چقدر تو این دید و بازدیدها میفهمیم؟ از درد هم، از غصهی هم سر در میآوریم؟ گرهی را باز میکنیم گرهی را باز میکنیم. اینهاست. اینهاست که بله، باید مجلس لغو نباشد. یعنی اینها باشد. خب نه یعنی من اینقدر مشغول قرآن بشوم که دیگر کاری به بقیه نداشته باشم. نه دردی را دوا کنم، نه گرهای را باز کنم، نه خبر دارم دور و برم چه میگذرد. این حرفها نیست. نسبت به خانواده، آدم مگر آیهی قرآن نفرمود: «هم خودتان را نگه دارید هم اهلیکم خانوادهتان را». خودتان و خانوادهتان تنهایی! نه! هم خودم، هم بچهها. صرف اینکه من مسجد بروم هنر نیست. بچه نه. بهزور هنر میخواهد. مهارت میخواهد. یک مادری وقتی مهارت داشته باشد با مهارت بچه را مسجدی میکند. با مهارت و چرا هیئتی؟ با هنر به بچه حرف یاد میدهد، با هنر زده نمیکند، بیزار نمیکند. چقدر تو این خانوادههای مذهبی آدم میبیند بچهها زده میشوند، بیزار. مادر پدر یک طرف دین را گرفته، رفته. به هیچی دیگر کار نداشته. زده میکند.
من علامه طباطبایی با آن همه مشغله، بیست جلد فقط تفسیر المیزان ایشان شد. تقریباً توی سی سال طول کشید نوشتنش. با این همه مشغله. کتاب را میبست. دختر ایشان میفرمایند که وقتی کتابها را میبست، رو میکرد به بچهها، میگفت که: بیاین بشینیم دور هم، میخواهیم چند دقیقه با هم حرف بزنیم، گپ بزنیم. کما با بچهها بنشینیم گپ بزنیم، بازی بکنیم، دور هم باشیم، تفریحی بکنیم، چه اشکالی دارد؟ حالا آقایان بیرون ببرند خانواده را، گردشی بکنند، دور هم باشند. مادرها جور دیگر. تو این مسائل هم باز مادرهایند که مدیریت میکنند. یک فضای شاد با نشاط. خانهی یکی از دوستان از مؤمنین که الحمدلله بچههای خوبی هم تربیت کرد. این بچههایش که کوچک بودند یادم است وقتی ما رفته بودیم منزل ایشان دیدیم خونه را برداشتهاند. وسط خونه تور کشیدهاند. گفتم که این چیست اینجا؟ گفتش که: ما با بچهها تو خونه والیبال بازی میکنیم. والیبال نشسته. ریخت، خونه را به هم ریختین. گفت: فدای سر این بچهها. پدر خسته و کوفته از بیرون میآمد با بچهها والیبال بازی میکردند. مثلاً حالا هرکی در آن حدی که میتواند میداند اینها. پس عبادت فقط آنها نیست. فکر کنیم اگر میخواهیم خود واقعیمان را بسازیم، همین بریم یک گوشهی حرم بنشینیم و صبح بریم غروب بیایم بقیه هم دیگر خیالمون نباشد. هرچی جای خودش ولی با توجه، با ذکر، به خاطر خدا. نکته مهم، اصل اصل اصل همهی حرفهایی که همهی این بزرگان گفتند این است: آدم کاری که میکند به خاطر هوای نفس نباشد، به خاطر رضای خدا باشد.
ولای شوخی دارد با کسی. یک گپی دارد با کسی میزند. میخواهد بیرون رفته تفریحی کنند. کبابی را آتش گذاشتند. از هوای نفس، از هوای نفس. نماز شب هم که باشد آدم را عقب میاندازد ولی به خاطر رضای خدا چلوکباب کوبیده هم که باشد آدم را جلو میاندازد. ببینید فرق این است. دین را باید فهمید، دین را باید فهمید. جاهل مُتَنَسِک نباید باشیم. خداینکرده همین که یک چیزی مثل خوارج. یک چیزی از دین شنیدن و شروع کردند همینجور عمل کردن. بیدر و پیکر، بیقاعده، بیضابطه. خب امشب شب لیله الرغائب. ساعتی دیگر انشاءلله آغاز میشود. بین نماز مغرب و عشا، نمازهایی دارد که حالا خود عزیزان حتماً اهلش هستند و باخبر هستند انشاءلله انجام خواهند داد. اینی که میگوییم بین نماز مغرب و عشا توی مساجد خب معمولاً پشت سر هم میخوانند. کاری که میشود کرد این است؛ استاد ما میفرمود که تو مسجد نماز مغرب را به جماعت بخوانید. نماز عشا را به جماعت بخوانیم ولی نماز قضا توی آن ساعت بین اذان مغرب تا اذان عشا وقتش هم همین تا اذان عشا. تقریباً میشود ساعت هشت و ربع شب به وقت مشهد. از ساعت هفت، شاید هم زودتر. قبل از هشت ساعت اذان عشا! از ساعت هفت که حالا اذان مغرب و ده دقیقه فکر کنم رد میشود. اذان مغرب! هشت و خردهای. هشت رکعت نمازی که هشت رکعت یا بیشتر بود، یادم نیست. حالا دوازده رکعت، دوازده رکعت، دوازده رکعت نمازی که دارد را توی این انجام بدهیم. خیلی اثر اعمال اینجوری گشایش ایجاد میکند. فتح باب.
شب اول، شب جمعهی اول ماه رجب. به قول آن استاد عزیز میفرمود که خدا تو ماه رمضان آخر کار مزد میدهد، شب عید فطر. ولی تو ماه رجب اول کار مزد میدهد. لیله الرغائب. خیلی حرف است. یعنی میخواهد بگوید که این ماه چقدر عظمت دارد. همان اولی که آدم وارد میشود، شروع به کار میکند. همه همان اول کار. لیله الرغائب را از این تلویزیون و اینها نباید یاد گرفت که گفتند شب آرزوهاست. نه، شب آرزوها نیست. بعد بیایند تو خیابان سؤال کنند شما آرزویت چیست؟ بگوید من آرزویم این است که ماشین پورشه داشته باشم. بعد میشود لیل تو میگوید برو شب از خدا بخواه، بگیر. بازی.
لیله الرغائب، اول از همه رغبت بخواهیم. رغبت. رغبت به خدا. این ما رغبت داشته باشیم به عالم آخرت. رغبت ضد چیست؟ ضد زهد. زهد و رغبت. آدم نسبت به هر چیزی که رغبت داشته باشد، نسبت به ضدش زهد دارد. یعنی رغبت به آخرت میشود زهد به دنیا. رغبت به دنیا میشود زهد به آخرت. کسی به دنیا متمایل بشود یعنی از آخرت روگردانده. به آخرت متمایل بشود یعنی از دنیا روگردانده. از دنیا روگرداندن یعنی یعنی چی؟ یعنی دل آدم متوجه به این حرفها نیست. برایش بازی است اینها. اینی که مردم سر دست بازی دیدید. مردم به یکی بگویند که فلانی شما را رایگان میبرد کانادا مثلاً، دنبالش راه میافتند. خودشان را بهش میچسبانند، نزدیک میکنند، جلب توجه میکنند. نه. من دیدهام که بگویند خب. فلانی هم مفتی شما را میبرد بهشت. کسی کاری به کارش ندارد. بهشت میخواهیم چیکار؟ کانادا ببرد ما را. غیر از این است؟ بفهم! یک نفر ما را میبرد خارج از کشور مجانی. همین که احساس بکند میتواند کاری بکند و اینها، دستش به جایی بند است. چه جوری خودمان را بهش میچسبانیم. حالا احساس بکنیم کسی دستش به آخرت بند است، آنجا میتواند برای آدم کاری بکند، رغبت نداریم دیگر. رغبت به آخرت نیست، رغبت به دنیاست. میخواهیم به این دنیای بیسر و ته برسیم.
مرحوم رجبعلی خیاط فرموده بود که خدا این عنایتی که به من کرد، چشم برزخی من باز شده. مشکلات را میفهمم از کجاست؟ گرهها را تشخیص میدهم، درمانش هم دارم ولی مردم که میآیند پیش من، مردم که میآیند پیش من آدرس پیرزنه را از من میگیرند. پیرزنه چیست؟ ایشان گفته بود که حضرت عیسی (علیه السلام) تو مکاشفه دنیا را وقتی دید به شکل پیرزنی دید. پیرزنی که پیر دختر بود. بهش گفتش که شما اسمت چیست؟ گفت: من دنیا. گفت: شوهر داری؟ گفت: شوهر ندارم ولی خواستگار تا دلت بخواهد داشتم. چهره چهرهی کریه. حضرت عیسی دید چهرهی این پیرزن چهرهی کریه، چروکیده ولی طلا و جواهرات از سر و رویش انداخته بیرون، بزک کرده، سرخاب و سفیداب. گفت: این همه خواستگار داشتی چطور شوهر نکردی؟ گفت: خواستگارها را میآورم تا لب گور پرت میکنم تو قبر. هیشکی به وصال من نمیرسد. بعد مرحوم رجبعلی خیاط فرموده بود که اینهایی که میآیند پیش ما سراغ این پیرزنه را میگیرند. سراغ آخرت را نمیگیرند. کسی نمیآید بپرسد آقا چیکار کنم که راه هشتاد سال را تو یک روز طی کنم. محمود کربلایی کاظم ساروقی هم فرموده بود که خدا به من عنایتی کرده، خواص آیات را تشخیص میدهم. آیهی قرآن وقتی نگاه میکنم میفهمیم آیه به درد چی میخورد. ولی مردم وقتی میآیند پیش من همه دنبال دوا و درمان جسمشاناند. کدام آیه برای سردرد خوب است؟ کدام آیه برای دلدرد خوب است؟ کدام آیه برای پادرد خوب است؟ هیشکی سراغ آخرت را از ما نمیگیرد.
لیله الرغائب وقت چیست؟ وقت رغبت است. از خدا رغبت بخواهیم. لیله الرغائب رغبت به آخرت بخواهیم. زهد از این دنیا بخواهیم. چقدر مگر هستیم؟ چقدر دیگر مگر هست؟ سر و تهش چقدر فرق میکند؟ ما وقتی که همین مشهد آمدیم برای خواستگاری و ازدواج، به خدمت استادمان رسیدم برای مشاوره. ایشان عرض کردم که آقا نگرانیهایی بالاخره هر کسی دارد. بهشان گفتم آقا من یکسری نگرانیهایی دارم، اینجور نشود، آنطور نشود. جملهی ایشان گفت اصلاً هک شد به دل من. هنوز که هنوز است به گوش من زنگش هست. خیلی عجیب. ایشان به من فرمود که شصت سال زندگی این همه دنگ و فنگ ندارد. شصت سال میخواهی سر تهش میخواهی شصت سال زندگی کنی؟ چقدر سخت میگیری؟ شصت سال زندگی اینقدر دنگ و فنگ دارد؟ شصت سال که خیلی است شصت سال که خیلی است؟ تا شش سالش آدم خبر ندارد. ایشان فرمود: شصت سال به حساب قیامت چیزی به حساب نمیآید. به حساب برزخ و بهشت و انشاءلله آدم میخواهد میلیاردها میلیارد میلیارد سال زندگی بکند. شصت سال دیگر این همه دنگ و فنگ ندارد. اینجور نشود، آنجور نشود. اینورش آنطور است، آنورش اینطور است. این همه سختگیری. این همه بعضیها دیدهام خواستگاری میروند از این خانه به آن خانه. این دماغش کج بود. آن چشم آنورش آنجور بود. این موهایش. چقدر دل شکسته میشود تو این خواستگاریها که یکی را پیدا بکنند. معمولاً هم اینها تو زندگیشان همهی یک گیر و گوری دارد. اینها که سخت میگیرند، بعداً به هزار و یک مشکل برمیخورند. این همه دنگ و فنگ ندارد. شصت سال زندگی. تهش میخواهد بیست سال، سی سال آدم زندگی بکند. خوب باشد. بد. نه اینکه چشممان را ببندیم ها! این حرفها را گه عرض میکنم باید با دقت. الحمدلله همه عاقلید و متوجه میشوید عرض بنده را. نه اینکه حالا به همه بگوییم هر کی را رفتید پیدا کردید ازدواج کنید. نه آدم عاقلانه باید تصمیم بگیرد. ولی مته به خشخاش نزنیم برای دنیا. مته به خشخاش را برای آخرت بگذار. حساسیتمان برای آنجا باشد. سختگیریها برای آنجا باشد. وسواس برای آنجا باشد. وسواس اینکه بعضیها نسبت به این گوشهی فرش وسواس دارند. این الان تا خورده. این اذ یک دانه برنج روی فرش افتاده این دارد به خودش میپیچد. یک گوشه نمیدانم کابینت گرد و غبار گرفته، این مریض شده. خوب نسبت به اینها حساس نمازها قضا بشود. این وقتها برود. این اعمال برود. لیله الرغائبها برود. شب جمعهها برود. عین خیال آدم. بیماری است دیگر. تو دل آدم یک مشکلی است. آدم نسبت به حضور قلب در نماز وسواس نداشته باشد. نسبت به جانماز وسواس داشته. این بیماری نیست؟ نسبت به این مهرش که یک خورده چرک گرفته حساس است. نسبت به این دلی که تو نماز چرک دارد حساسیت نیست؟ وسواس. این دل چرک دارد تو نماز. این را حساسیت وسواس ندارد. لیله الرغائب وقت رغبت است. یک همچین رغبتی را باید از خدا خواست. اینطور عنایت بکند که بتوانیم انشاءلله یک همچین رغبتی داشته باشیم.
خوب یکی از سه شب مهم سال، شب اول شب جمعهی اول ماه رجب، لیله الرغائب. تو ماه رجب دو تا شب، سه تا شب خیلی مهم در واقع داریم. یکیش امشب است. در واقع بخواهیم حساب بکنیم چهار تا شب مهم. یکی دیشب بود که گذشت، شب اول ماه رجب. یکی شب جمعهی اول ماه رجب، لیله الرغائب. یکی شب نصفه ماه رجب، شب نیمهی ماه رجب خیلی مهم است. یکم شب بیست و هفتم. این چهار تا شب، شبهای مهم در طول سال هم که سه تا شب اصلی داریم. یکی لیله الرغائب که امشب است. یکی لیله البرات، شب نیمهی شعبان. یکی هم لیله القدر. این سه تا شب، شبهای اصلی زندگی ماست. تعیین کننده است، تعیین کننده است. چطور به ما بگویند یک قرعه کشی، چه میدانم فلان برنج را شما برید بخرید رمزش را بفرستید. بعد نمیدانم فلان ماشین را به آدم میدهند. آدم میرفت طرف میگفت من برای این قرعهکشی چای رفتم پنجاه بسته چای خریدم. منی که تو این مسابقهها شرکت کنم برنده مسابقهای که قرعهکشی به یک نفر میافتد به هزار نفر نمیافتد. بعد به آن یک نفر هم که بیفتد، چی میافتد؟ یک ماشین تندرو میافتد که با همان میرود تو جاده میمیرد. معلوم نیست خیرش باشد. ولی لیله الرغائب شبی است که به همه میدهند. به همه هم که بدهند خیر میدهند. شر نمیدهند. «یا من ارجوه لکل و آمن و سخطه عند کل شر». ما به همه خیرها امید داریم. خیلی این دعا، دعای بلندی است. ما نسبت به خدای متعال امیدواریم به همه خیرها. من از شما سؤال میکنم. دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خیر هست یا نیست؟ ملا با امام زمان آدم مشرف بشود خدمت حضرت خیر است. میتوانیم برسیم؟ اگر لیله الرغائب سفت از خدا بخواهیم بله. چرا؟ چون «یا من ارجوه لکل خیر» همه خیرها را میدهد. ما نمیتوانیم جزء اصحاب خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بشویم؟ ما نمیتوانیم جز کسانی باشیم که هر وقت رفتیم زیارت امام رضا سلام دادیم، جواب بشنویم؟ این خیر است یا نیست؟ میدهند یا نمیدهند؟ کی باید آدم بخواهد؟ کجا بگیرد؟ لیله الرغائب. امشب وقتش است. این یک ساعت دیگر که وقتش وارد میشود، انسان قدر بداند. تازه شبی هم هست که ملائکهی آسمان هفتم اسمش را گذاشتهاند لیله الرغائب. و خود اینها دست به دعا برمیدارند. ملائکه بالا، میکائیل، اسرافیل. نه. ملائکه زمین دست برمیدارند و خدای متعال به ملائکه میفرماید: هر که امشب هر دعایی دارد بگیرید، بیاورید، اجابتش را ببرید. دعایی که خیر باشد. معلوم نیست بچه برای ما خیر باشد. معلوم نیست پول خیر باشد. معلوم نیست خانه خیر باشد. اینها معلوم نیست ولی ایمان خیر است. ایمان بخواهیم. عمل صالح خیر است. عقل، فهم. عقل. عقل چقدر نعمت است؟ چقدر نعمت است؟ این را بخواهیم. آن طرف میگفتش که به نظرم تنها چیزی که تو این عالم عادلانه تقسیم شده عقل است. گفتند چرا؟ گفت: چون هیشکی از خدا عقل نمیخواهد. همه با همان مقداری که دارند راضیند. همهی مشکلات عالم هم از عقل است. این مشکلات خانوادگی را ببینید. همه مشکلات از بیعقلیهاست. از کمعقلیهاست. عقل وقتی زیاد باشد آدم سر این چیزها مَته به خشخاش نمیگذارد. حساسیت نشان نمیدهد. عقل وقتی زیاد باشد آدم حلیم میشود، تحمل میکند، صبور میشود، مهربان میشود، خوش اخلاق میشود، دانا میشود. زندگیها را خراب نمیکند. زندگیها را آباد میکند. آسیبی به کسی نمیزند. حواسش به حرفش هست. حواسش به چشمش هست. مال عقل است. امشب آنی که خیر اساسی است عقل است. از خدا عقل بخواهیم. هیشکی هم نگوید که من دارم. الحمدلله همهمان نسبت به معصوم خیلی فاصله داریم. عقل ما کجا، عقل معصوم کجا. بخواهیم اینها را از خدا. اینها خیر است. امشب شب استجابت و امروز هم که روز میلاد آقا امام باقر (علیه السلام). واسطه کنیم این امام مظلوم را. آقا امام باقر (علیه السلام). قبرستان مظلوم و غریب بقیع. امام باقر (علیه السلام) را واسطه کنیم. حضرت عنایتی بکنند، توجهی بکنند، دستی بگیرند. این امامی که کربلا را دیدند. امام کربلایی ماست. امام باقر (علیه السلام) شام را دیده. امام باقر (علیه السلام) چه صحنههایی که دید؟ امام باقر چه مصیبتهایی دید؟ امام باقر (علیه السلام) به آن دل سوختهی امام باقر، خدا را قسم بدهیم دست ما را بگیرد. توجهی به ما بکند برای این شب، شب اول، شب جمعهی اول ماه رجب. ما آمادهی ماه رمضان بشویم. انشاءلله. هشت شب جمعه دیگر داریم تا ماه رمضان. چیزی نمانده. وقتی نیست. فرصت استثنایی. ماه رمضان در پیش.
خود من که کاری نکردم با یک کولهباری از گناه و غفلت. آدم میخواهد برود مهمانی خدا. آدم مهمانی خانهی دوست قدیمیاش که میرود چقدر آدم. یک عروسی را بدون آمادگی نمیرود. از یک هفته دو هفته خودش را مهیا کرده. یک دوست قدیمی، کسی که آدم باهاش رودرواسی دارد، چقدر آدم خودش را مهیا میکند، آماده میکند. مهمانی خدا میخواهیم برویم با دست خالی، با لباس چروکیده و یک روح پر جراحت و محضر. این اولیا باید بیاییم از امام باقر باید بخواهیم اینها توجه بکنند، نظر عنایت بکنند. روز میلادشان است. روز میلاد جد امام رضا (علیه السلام) است. امام باقر (علیه السلام) جد امام رضا. آقازادهشان. بخواهیم از امام رضا بخواهیم. معمولاً اینجوری است دیگر. توی جشن آدم کاری ندارد که آن جشن مال کیست؟ اگر مثلاً یک بچهای از خانوادهای داماد شده آدم میرود به برادرش تبریک میگوید، به پدرش تبریک میگوید، پسر عمویش تبریک میگوید. جشن انگار مال همهی اینهاست. ما اینجا میرویم محضر امام رضا (علیه السلام) از آقا میخواهیم توجه. حالا اینها که حقیقت واحدند. اینها به ما عیدی بدهند تو این لیله الرغائب. امام رضا (علیه السلام) به ما عیدی بدهد، عنایت بکند. عرض توسلی داشته باشیم خدمت امام باقر (علیه السلام تو این روز میلاد. عنایتی بکنند، توجهی بکنند، دستگیری بکنند. دلها به هم، لب به هم، سرها به هم خوردن. خیل ملک از قسمت به هم خوردن. بر دیدن ماهی که نور فاطمه دارد در کهکشان انگار اختر به هم خوردن. نور حسین آمیخ. نور حسن در تو. بالاخره نور برادرها به هم خوردن. امام باقر از طریق مادر نوهی امام حسن مجتبی میشوند. هم حسنی است، هم حسینی است. یک مرتبه در اکثر میخانهی شهر در وقت میلاد تو ساغرها خورد. در مکتب است علم قطعاً بهتر از ثروت. غیر از ابوذرها، اباذرها به غیر از ابوذرها و سلمانها در این در کثرت خدا غم به هم خوردن. در رفت و آمدها به یاد مادر افتادم. آقا جان یا امام باقر. بریم مدینه با این دبی در رفت و آمده به یاد مادر افتادم در رفت و آمدی که حیدرها به هم خوردن. لا اله الا الله. ای وای از آن کوچههای تنگ. وقتی که بر روی نیچون جام به هم خوردن. لا اله الا الله. جا که دید امام این آقازاده چهارساله. بچههاکه ندید. اول از همه بلا بدنهای پاره پاره روی زمین. گودی قتلگاه. دست و پای بستهی امام سجاد. اسارتم به جانش زینب. مجلس عبیدالله. سرها روی نیزه. شهر. این کاروان را بردن چهل منزل. ز کبری فرمود: چهل منزل ما را تو این چرخوندید. همه مردم جمع شدند. ناموس را دیدند. آخر از همه مجلس یزید. لا اله الا الله. شب جمعه برویم کربلا. لیله الرغائب. خدایا رغبت ما به کربلا، ما را به کربلا برسون. ما را به زیارت رجبیه کربلا برسون. یک وقت همه دیدن تشت طلا وارد مجلس. این بچههای کوچک از جا بلند شدند. طبق نقل سید بن طاووس همه را کنار زدند ببینند تو این ته چه خبر است؟ لا اله الا الله. راوی میگوید: یزید وقتی دیدم بچهها دارند سرک میکشند ببینند تو این تشته چه. یا صاحب الزمان. یا امام رضا. عذر میخواهم. میگوید: یک یزید با پشت پا آتش تو داد. زیر تخت آتش تو بیرون. چوب خیزران را دست گرفت. دست خبره. سر عزیز دل فاطمه. شروع کرد با چوب خیزران به این لب و دندان. یکی از وسط مجلس شد. نزن نامه. خودم با چشمهای خودم دیدم پیغمبر لب و دندان را میبوسید. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ». الا لعنت الله علی القوم الظالمین.
در حال بارگذاری نظرات...