تفاوت کار رسانهای جبهه باطل و حق
تبیین؛ دشواری کار حضرت زهرا (س)
سخنرانی حضرت زهرا (س) در مسجد
عدم استفاده از شگرد رسانهای در سیره امام علی ع و امام حسین (ع)
آن کس که نمک داده است، فدک میخواهد!
نوع مظلومیت در جبهه حق
ماجرای تبلیغ و نمادسازی حضرت زهرا س با شخصیت حضرت حمزه (ع)
نقطعه ضعف کار رسانهای ما با جبهه باطل
باید درد بکشیم!
شهید حججی، شهید حججی شد چون درد کشید.
ماجرای حشر حضرت زهرا (س) در روز قیامت
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و سؤال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی.
یک نکته خیلی مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم، در مورد تفاوت کار رسانهای جبهه حق و جبهه باطل است. گاهی بعضیها سؤال میکنند و میگویند: «طیف مقابل چقدر زود مشتری جمع میکند؟ چقدر مشتری زیاد جمع میکند؟ راحت مشتری جمع میکند، راحت میتواند جریانسازی کند. چرا ماها مثلاً از این کارها نمیکنیم؟ چرا عرضهاش را نداریم؟»
پاسخ این است که خب البته ما عرضه نداریم که برایش بحثی نیست، هنر نداریم، آن که هیچی، ولی اصلاً مدل و سبک فرق میکند. دو نفری را با هم مقایسه میکنند که توی شرایط برابر دارند مسابقه میدهند و رقابت میکنند. اگر مثلاً یک نفر با اسکوتر میخواهد راهی را برود، یکی هم با واکر، خب این الان رقابت اسکوتر و واکر اصلاً مشخص است دیگر، کی توش برنده است. یکی اسکوتر دارد، این اصلاً راه نمیرود، ایستاده، پایه دارد، این واکر بلندش کند بگذارد جلو، خودش ایمانش است. آن آدمی که یک وقتی هم گفتیم روایت پیغمبر را که به ابوذر فرمودند: «یا اباذر! ان الباطل خفیف حلوا» باطل سبک است، شیرین است، وزن ندارد. چون نیست دیگر، روی هوا است. مثل همان سوار اسکوتر بودن، وزنی نداری، فشاری روی تو نیست، وزنی را قرار نیست تحمل بکنی، در مسیر رفتن فشاری به تو نمیآید، اذیت نمیشوی.
خب، تهمت زدن، فحش دادن، مسخره کردن، خراب کردن کسی خیلی راحت است. طرف چادری شده، همه همکارانش میافتند به جانش. فضای مجازی، بازیگر بوده، تا وقتی با هم بودند چقدر همه خوب و خوش بودند. یکمی فازش عوض شده، افتادند به جان او. تهمت زدن و فحش دادن و خراب کردن کسی که زحمت ندارد، کاری ندارد. حرف بیهوده زدن که سختی ندارد. حرف منطقی و حسابی زدن است که پدر آدم را در میآورد.
من وقتی این تشبیه را، اصلاً کلاً همهچیز مجازی به معنای غیر واقعیاش راحتتر و سبکتر و سادهتر است. این بازی «پو» بود، یادتان است؟ (خطاب به بازیگر) بعد تو این بازی یک شخصیتی است دیگر، بعد گرسنهاش میشود، بعد بهش غذا بدهی، کثیف میشد و میشستیش، حمامش میکردی، خوابش میآمد، ۱۲ میخواباندیش، ۷ بیدار میشد. خوب یک وقتی شما میخواهی بچهداری کنی، پولداری کنی، پسردار یا پودری؟! پو الان زحمت دارد، هزینه دارد. مثلاً درد زایمان دارد. یکی بگوید من سر پو اول خیلی اذیت شدم، دیگر پو نمیآورد. یا مثلاً دکترها گفتند پو را اگر میخواهی نمیرد باید سزارین کنیم. خب یکچیز توهمی است که آزار ندارد که، سختی ندارد، فشار ندارد.
حالا بچه واقعی وقتی میخواهی بیاوری، یک اپلیکیشن شیر میکند بهت میدهد، نصب، تمام. هیچ شرایط محدودیت، اذیت و آزار. ولی بچه، حالا این بچهدار نمیشود، آن اسپرمها نمیدانم ضعیف است، نمیدانم چی چی فلانه. بعد تازه بارداری، مسمومیتهای بارداری خودش ماجرای مجزا است. خانم هم رفت و آمدی که دارد، مشغلههایی که دارد، خانهای که توش زندگی میکند، آلودگی هوا، فرکانسهایی که رفت و آمد دارد، همه اینها تشعشعات، همه اینها برای بچه ضرر دارد. باید نسبت به همه اینها مراقب باشد. بهش میگویند مراقبتهای بارداری.
وقتی پای واقعیت میآید وسط، پای مراقبت میآید وسط. مراقبت توهم که مراقبت نمیخواهد. صنعتی و سنتی، زدن به توهم. توی توهم سیر کردن، زحمت، حرف بیخود زدن، هرچه به هرکه نسبت دادن، کاری ندارد، هنر نمیخواهد. تهمت زدن، بد و بیراه گفتن. اونی که سخت است، منطق، برهان، قانع کردن، استدلال، عقل را به کار انداختن، عقل خودت، عقل بقیه. عقلت را به کار بندازی، توجیه بشوی، حالا بنشینی فکر کنی چه شکلی عقل بقیه را به کار بندازی.
فاز رسانهایمان برای اقناع افکار عمومی دو مدل است، دو فضای کاملاً متفاوت. به تعبیر رهبر انقلاب که این تعبیر خیلی تعبیر قشنگ و دقیقی است: «تبیین اساس کار ماست.» من دوران مبارزه با یک جوان مارکسیست صحبت میکردم، ما توی کارهای تبلیغاتی مارکسیستیمان نیاز به تبیین نداریم. شما آخوندها همهاش کارتان تبیینی است. ایشان گفتند که راست، برای اینکه فضاهای دیگر طبیعی نیست. نمیخواهد، مردم باید یک کمی به شور بیارند، دیگر به کار نبردم با انگشتم بعضی به توابین رسوند، باید به شور بیارند.
مدل کارهای بقیه، گول زدن است. بلد باشی سر ملت کلاه بگذاری، هیجان مردم را تحریک کنید. خاصیت ندارد، الان داغ میشوند، میآیند. کار واقعی طرف جوگیر بشود، دیگر میخواهم بروم بچه بیاورم، واقعاً درد و مرض و صد تا بدبختی دارد. بعد تازه بچه به دنیا بیاید، شب بیخوابی دارد، جایش را کثیف میکند، پوشکش را باید عوض کنیم، عرقسوز میشود، شیر میخواهد، پوشک نود هزار تومان. چهکار میکنی با رویش ناگزیر جوانه؟ چهکار میکنید؟ پوشک ۹۰ هزارتایی چه میکنید با گوشت ۱۲۰ تومانی؟ چه میکنید؟
واقعیت که میآید وسط، کار سخت میشود. اصلاً نمیشود کسی را جوگیر کرد. جوگیر؟ «جوگیر شدم بچهام را بزرگ کردم.» مگر میشود؟ قدمبهقدم بدبختی و آسیب و مصیبت و ضربه دارد توی واقعیت. توهم میخواهی بروی الان، توی توهم همه با همدیگر برویم کالیفرنیا، به موجهای آبی امشب آبی برویم. خب الان خودت را در موجهای آبی احساس کن. در آن صفحه دایپ کجا پریدی آخه؟ شل کن حالا واقعی برویم، همان ذهنی میشود، بروم همان ذهنی برو دیگر. توهمیش با واقعی چقدر فرق میکند؟
واقعیش بعد تازه واقعی وقتی میخواهی مردم را بیاوری، باید توجیه، باید استدلال بیاوری، باید قانعش کنیم. بعد تازه باید با پای خودش هم راهش بندازی. گول زدن نداریم. «قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی.» چشمبندی نداریم. طیف مقابل چشمبندی میکند، جریان مقابل حقهای که با چشمبندی میبرد. چشمهایت را میبندد، میبرد. اصلاً عقل را باید تعطیل کنی تا بروی. اصلاً عقلت را تعطیل میکند و میبرد. اصلاً میترساندت، عقلت از کار میافتد، دیگر فکر نمیکنی که میشود یا نمیشود. چهکار کنم؟ میگوید بیا برویم اینجوری که نمیشود. مگر میشود؟ دایناسور میخورتت. اینها که چند هزار سال است منقرض شدند دیگر. من حالم نبود آنجا، فقط ترسیدم، دویدم، راه افتادم.
سختی کار از جنس حضرت زهرا این است؛ تبیین کند، باید جا بیندازد، باید حرف بزند، باید استدلال کند، باید بفهماند. فهماندن سخت است، فهمیدن سخت است. شیادی که کاری ندارد. کلاهبرداری، چشمبندی، شعبدهبازی، سرگرمی که کاری ندارد. همه طرفدارش هستند. کی از سرگرمی بدش میآید؟ الان مردم توی تلگرام بیشتر توی کانالهای فان هستند یا مثلاً دارند از دکتر کیک مثلاً روشهای نمیدانم مدیتیشن یاد میگیرند به روشهای مثلاً نمیدانم ژاپنی یا مثلاً بودایی؟ مسئله نیست. درسی هم که میخوانند، خیلی از باب کاسبی و پول و اینها. درس «علم بهتر است یا ثروت؟» علم مقدمه ثروت است. خندهدار است، میگوید مگر علم و ثروت داریم؟ علم مقدمه ثروت است. با علم به ثروت میرسند.
تحصیل علمش هم فان است. سرگرمی. صبح تا شب توی تلویزیون و ماهواره و تلگرام و اینستا. و پیام فان که میآید توی چند ثانیه سین میخورد. استدلال دو دو تا چهار تا توی یک سال چقدر سین میخورد؟ حوصله ندارد اینها را گوش بدهد، بخواند. حوصله میخواهد و فسفر بسوزانی. زحمت دارد، سختی دارد. گوش بدهیم، فکر کنیم. سخنرانی آخرش هم میخواهد بگوید باید آدم خوبی باشی، بعد آخر میخواهد بگوید این کارها را نکن. اول نمیآیم دیگر. سختی کار انبیا اینجوری است دیگر. آخه سرگرم کنی که کار ندارد، همه دور جمع میشوند. سرگرمی باشد.
پیغمبران این کار را بلد نبودند. حضرت موسی بلد نبود. ما بودیم گفتیم ببین حضرت موسی اصلاً سامری را باید خودت میزدی. ملت جذب خودت باشند. آن گوساله مجازی رسانهای میکرد. یک مجموعه خیلی معتبر و قدرتمندی، بعد الان مردد شدم ادامه بدهم حرفهایم را یا نه. آدمهای بسیار مؤمن و موجه و اینها. بعد میگفت که ما میخواهیم اینجا کار فرهنگی بکنیم توی تلگرام. بعد مثلاً روزی چهار پنج تا آهنگ از فلان فلان خواننده لسآنجلسی میگذاریم. داستان وارد داریم با یک تم حزباللهی که اصلاً دیده نمیشود. روزی ۱۰۰ تومان کانال مهم این است که ملت. (دو تا جملهی آخوندی را) بزرگوارمان روحانی بود. «فلان خوانندهی لسآنجلسیه، میدونی کیه که ضد انقلاب نیست؟ بخون، جالبه.» حماسه حسینیه، انتقاد هم بهش میشود کرد به نوع بیان و اینها، ولی نوع نگاه خیلی جالب است.
هیئتی رفتم دیدم یک کارهای ویژهای میکنند و اینها. گفتم که چرا این کارها را میکنی؟ گفت که میخواهیم جذب بشوند. هیئت شهید مطهری، یکچیز عجیبغریب. روضهخوانی بوده، روضه میخوانده، خیلی دروغ میبست و اینها. بعد صاحب جلسه گفت آقا نگو دروغ است. امشب دروغهایش را میاندازم، شما بنشین گوش بده ببینیم چی میشود. اصلاً میگیرد یا نه. واقعی خواندن، مجلس نمیگیرد. در مورد کارهای معصیتی که انجام میدهند که مثلاً هیئت بگیرد و اینها، یک جمله خیلی تندی دارد: «اگر اینجوری همجنسبازی، بالاخره اینجا عرقخوری کند بهتر است یا بیرون؟ بالاخره عرقخور امام حسین، همجنسباز امام حسین.» چه معیاری است خب؟
بعد مثلاً پیغمبر اکرم بلد نبودند از این کارها؟ فاطمه زهرا بلد نبودند جذب علی کنیم؟ پول بپاشیم بین ملت، ملت را بیاوریم، رأی بخریم، سرکار بگذاریم، چه خاصیتی داشته؟ دیشب برایتان گفتم: در خانه مهاجرین و انصار میزد، خواندم برایتان متن روایت شد. میفرمودند که: «فردا اگر آماده شهید شدن هستی، بیا میدان.» به نظر شما میآید؟ «فردا شله میدهند. شمشیرت را هم آوردهای. ممکنه درگیری بشود.» همان اول بسم الله. علی را میشناسی؟ «بله.» طلا شده میآیی کمک؟ «بله.» شهید میشویا.
امام حسین هم که قبل کربلا توی منزل زباله، کیک منازل راه بود، چطور شد؟ بالاخره امام حسین آخر اصحاب را گذاشتند رفتند یا همه ماندند؟ دو تا روایت است. بعضیها فکر کردند شب عاشورا هر دو تا اتفاق افتاده. نه. منزل زباله که خیلی فاصله داشت با کوفه. به امام حسین خبر دادند که آقا مسلم را کشتند در کوفه. گریه کردن و التجا، تضرع کردن. آمدند سخنرانی کردن. حالا جمعیت هم کیپ تا کیپ نشسته. میگوید: هر منزلی که امام حسین وارد میشدند، منزلها نزدیک نزدیک، هر منزلی که مثلاً ۷۰ تا منزل تو راه آمدند، هر منزلی که حضرت وارد میشدند، ۵۰۰ نفر به جمعیت اضافه میشد. رئیس بشود وزارتخانهای دیگر، بالاخره امور دامپزشکی، هلال احمری، سوانح سوختگی، یکچیزی گیرمان میآید. آن بغل از یمن چقدر اضافه شدند؟ از بصره و اینور و آنور سخنرانی کرده، «و اما من کان باذلاً فینا مهجته و موطّنا نفسه علی لقاء الله.» جمعیت اینقدری با ازدحام داشتند فرار میکردند، اشتباهی سوار اسبهای همدیگر میشدند، به هم میخورده. فریب ندارد. اینجا امام حسین امشب عاشورا دوباره به همه هم گفت: «برخلاف ابوالفضل من فریب شگرد رسانهای...»
مثلاً چند تا آدم جمع میشوند با این مدل حرف زدن جذب بشوند، عاشق ملاقات خدا باشند. من دیگر بهش چی بگویم؟ مشکل امیرالمؤمنین بود دیگر. نمیفهمیدند حرف حضرت را. حضرت شگردهای مختلف استفاده نمیکرد اینها را راه بیندازد. نمیترساند، فریب نمیداد. سر یک وعده فقط: «بده من به سیره خلفای قبلی عمل میکنم.» حله. جواب پس بدهم مردم، جواب خدا را پس بدهند. «به سینه پیغمبر حکومت، حکومت استخوان خوک توی دست جذامی برای من بیارزشتر است.» سر فدک همانی که داشتیم و دادیم رفت. سر سفره افطار بودیم، نمک میخواستیم بخوریم، نمکمان زدیم رفت. بعد بروم دنبال فدک؟ نمک را دادم رفت. فدک میخواهم، نمک داده، فدک میخواهد. چه خبر است؟
چی دارد میشود؟ تبیین به سختی. کاری ندارد توجیه کنی، حرف بزنی، جا بیندازی. شایعه انداختن چقدر زحمت دارد؟ «فلانی فرزند فلانی اینقدر خورده برده.» (اشاره به سورهی بزرگان علما و اینها.) خیلی ماجرای جالبی است. یک کتابی در مورد شهید بهشتی چاپ شده. «جفای دوستان» کتاب یادم نیست، صد و خردهای صفحه، ۲۰۰ صفحه بود. خیلی من را اذیت کرد این کتاب، اعصاب من. تقریباً ۲۰۰ صفحه تهمتهایی که به شهید بهشتی زدند، جمع کرد، فهرست که: «ایشان (شهید بهشتی) یک سگی دارد توی خانهاش. این سگ گوشتهای ایرانی نمیخورد، از فرانسه اختصاصی برایش گوشت میآورند.» خانواده شهدا و اینها توی پایگاه بسیج به شهید بهشتی توهین میکردند. (نه، پایگاه بسیج اسم نیاوردم امشب.) دیگر زدم به سیم آخر.
عمق فاجعه فهمیده نمیشود. یکی از شهدای ۷۲ تن که کمر دست شهید بهشتی شهید شد، شهید محمد منتظری. محمد منتظری تا سه چهار روز قبل از شهادت داشته مقاله مینوشته، اشرافیت بهشتی. «علیه…» کجای دلم بگذارم این مظلومیت را؟ چهکار بکنیم که بهشتی هم سمت راستیش را نمیتواند توجیه کند. با هم توی حزب جمهوری میبینندها. شهید منتظری هم در علاءالدین با شهدا، دکتر وظیفهاش عمل میکرد. چیزی که احساس کرده اشتباه است را داشته موضع میگرفته. میخواهم بگویم این مظلومیت جبهه حق جواب. چقدر بنشیند جواب بدهد؟ یکی دو تا؟ مگر تهمت زدن و دروغ هزینه کنتور دارد؟ من ۱۰ تایش را جواب بدهم، ۵۰ تا دیگر میسازند. یک روز وقت بگذارم، دو روز وقت بگذارم، یک هفته، یک ماه، یک سال، تمام میشود؟ مگر جواب داد؟ بالاخره یکی باید لنگش بیفتد، معلوم بشود این چهکاره است. با یکی دو تا جواب حل نمیشود. دروغ میگوید، کلاً دروغ میگوید. این دروغگویی هم دروغ میگویی، میگیری سختیهای ماجرا را؟ پدر آدم در میآید.
مظلومیت نرخ شاه عباسی برای کسی که میخواهد توی این جبهه اثرگذار باشد دیگر. از فاطمه زهرا که بالاتر نداریم. از فاطمه زهرا که پاکتر نداریم. سیده نساء العالمین است. پیغمبر اسمش را گذاشته صدیقه. بعد بهش میگویند دلیل بیار. میدانی یعنی چی؟ به صدیقه میگویند دلیل بیار. من خودم دلیل همه عالمم. به هرکی من پشتش باشم، بود، حرفش معتبر میشود. بعد تو به من میگویی دلیل بیار، قبول نیست؟ مردم، رأی بدین. بازیها نکن. سیاست هم که پدر مادر ندارد کلاً. مظلومیت و تنهایی و غربت و نقدی نوشته بودم.
یک شبی «مسابقه ادابازی خندوانه»، شب اولش بود. دو تا تیم بودند. یک تیمی دو تا بازیگر مشهور و محبوب و اینها. یک تیمی هم دو تا بدلکارها و اینها. مثلاً خوبی بازیگران محبوبتر بودند دیگر، مردم به اینها بیشتر علاقه داشتند. توی کارشان هم واردتر بودند. سری قبلی یکیشان توی دوره قبلی هم بود و کدگذاری میکردند و اینها. این سری خیلی سفت کدگذاری بود. از مردم بپرسیم کدگذاری بود یا نبود؟ با تو بودیم گفتی «ویدیئ و چک کنم.» رفت توی ویدیئ و چک. به این نتیجه رسید که کدگذاری بود. آمد پایین جو که دیدید همه با اینها، گفت کدگذاری بود ولی بازم تذکر میدهم بهت. گفتش که: «خب، چرا تذکر بدهی؟ شما دوباره از مردم رأیگیری کن، خودم نظر میدهم.» مهندسی افکار عمومی دیگر. کافی است بتوانی یک سری از حب و بغضها... انشاءالله فردا شب صحبت میکنم. یک سری از حب و بغضهای مردم را فعال کنیم، نسبت به یکی حساس بشوند کلاً، چه مثبت چه منفی. چه حس حساسیتی نسبت به همدردی و اینکه یک وقت مظلوم واقع نشود. جنس نفرت دیگر. «اینقدر نان بخوری از قبل این حرف.» از جنس حرف فلانی، ملت هم بدشان میآید. تا اسم او میآید یک رنگ و بوی و یک لعابی از آن داشته باشد، دیگر تمام است.
مدل حضرت زهرایی اینکه خامفروشی، ژلاتانبازی، مدل معاویهای است. معاویه که کاری ندارد، حقهبازی، ملت را گول زده. مدل حضرت زهرایی پدر آدم را در میآورد؛ حرف بزنی، جا بیندازی، دو دو تا چهار تا. حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند توی مسجد سخنرانی کردن. من خطبه فدکیه را توی چند تا محور برایتان امشب بگویم. این باشد خود دوستان، خطبه طولانی را مطالعه بکنید. چند تا محور دارد خطبه حضرت زهرا که من به ذهنم رسید، بیشتر از به ذهن رسیده اینها است: بعضی چیزها را میخواهد جا بیندازد برای مردم. مدلی هم که استفاده میکند خیلی مهم است. مدل حضرت زهرا خیلی جا بیندازد این است. تفاوتهای خیلی جالب است. ببین، مردم یکچیزی بهتان بگویم. ایام دهه فجر هم هست بین خودمان بماند. ماجرای سقیفه نشان داد که انقلاب پیغمبر شکست خورد. مردم از انقلاب پیغمبر برگشتند رسماً. یعنی به مو بند شد، دیگر هیچی نمانده. فقط اسمش بود که همه مظلومیت و اینها را تحمل کردند، اسمش لااقل بماند. همین اذان، صدای اذان که میشنوی، فاطمه زهرا، پیغمبر مانده. از قبل اسم پیغمبر دارم میخورم، دعوا درگیر بشود، دیگر اسم پیغمبر هم میرود. فقط میخورند. کدامش بهتر است؟ یک اسمی بماند دیگر لااقل بعد ۱۰۰ سال دوباره میشود زندهاش کرد.
تفاوتهای قبل انقلاب پیغمبر و بعد انقلاب پیغمبر خیلی جالب است ها. مردم دارند زندگی میکنند، میبینند. عجیب است واقعاً. تجربه کرده، میبیند این شرایط با آن شرایط خیلی فرق میکند. اینقدر ذهنها را پمپاژ کردن. با همه حسی که دارد باز نمیتواند قبول بکند. «پدر من حاکم بشود وضعیتتان چی بود؟ شما از آب برکهای میخوردید که گرگها ازش میخوردند. شما پسمانده گرگها را میخوردید. آب خوردن نداشتید، امنیت نداشتید. هرکی هرجا نقشه میکشد شما را بدزدد، میدزدید، هیچکی هم نمیتواند صدایش در بیاید. پوست دباغیشده میخوردید. گوشت نداشتید برای خوردن، پوست سوسمار میخوردید. الان هرکدام حالا به تعبیر امروزی یک شاسی بلند انداختند زیر پایتان و رفتیم بالا شهر و وضع خوب شده، شکمها سیر شده. این از کجا آمده؟ ملت اگر شمشیرهای علی نبود، شمشیر علی، علی که پیشرفت کنیم تا حالا رفتی با کی رفتی؟»
خطبه گفتن از همه نظر مثبت. «بدبخت میشوید، میبینم مثل روز روشن میبینم، تکه تکهتان میکند، بدبختتان میکند. پولهایتان را بالا میکشند، امنیتتان از دست میرود.» که همینم شد دیگر. بعد ۲۵ سال تبیین است دیگر. دروغ که کاری ندارد. نقش امیرالمؤمنین را خیلی ویژه اشارهای هم کردم دوباره تعریف کردن. بخش مفصلی توی خطبه فدکیه این است: «حج برای چی میرفتیم؟ همهاش مانده، عوض شده. ملت نماز اصلاً برای چی بود؟ فحشا و المنکر. روزه برای چی بود؟ امر به معروف چی بود؟ از منکر چی بود؟» شروع میکند همه را بازتولید کردن. چون اتفاقی که میافتد توی فضای رسانه آن مفاهیم، اینها را داشته باشید که میگویم ها، دقت کنید رویش. آن مفاهیم بنیادینی که یک انقلاب با آن مفاهیم شکل میگیرد را عوضش میکنند.
واژه میماند. الان سعودیها نماز میخوانند، حفظ قرآن. من توی مکه دیدم جشنواره حفظ قرآن دوران ملک عبدالله. جایزه را از دست مبارک خود ملک عبدالله میگیرد. جشنواره حفظ قرآن. کدام قرآن؟ آیات جهاد ندارد؟ «والله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» ندارد؟ «قاتل المشرکین» ندارد؟ قرآن هست. حجت است. نماز است. اول وقتم است. خیلی مرتب و تر و تمیزم است. اصل ماجرا است؟ نیست. دست نزده.
حضرت زهرا یک کار ویژهای حضرت زهرا کردند. خیلی جالب است. به این میگویند کار تمیز. ببین، آتش به اختیار. رهبری فرمودند که کار خودجوش و تمیز. کار تمیز، یک عملیات آتش به اختیار از طرف حضرت زهرا. کولاک. خیلی این کار تمیز. ملت دیگر کم کم فرهنگ شهادت و اینها داشت میرفت. چون دیگر وضع خوب شده بود و امنیت هم نسبتاً حاکم. حضرت زهرا چهکار کردند؟ پیادهروی به سمت مزار حمزه. شنبه صبح هر هفته. هفتهای دوبار. توی روز روشن جلوی چشم ملت. این چهکاری است؟ این چقدر جالب است. دیگر حق و فریب و اینها نیست ها. کار تر و تمیز است. هم مردم میبینند، میفهمند. هم استدلال و منطق پشتش. شنبه صبح که میشود ملت میبینند یک جماعتی دارند پیادهروی میکنند. آقا آنها کجا میروند؟ احد. چهخبر است؟ زیارت مزار حمزه.
بعد حضرت زهرا از خاک مزار حمزه تسبیح درست کردند، همه توی دستشان است. هرچی میخواهد زنده بماند، هر مکتبی، هر سیستمی، باید توی نمادسازی قوی باشد. نمادسازی کن. ما یکی از فاجعههایی که داریم نمادسازیمان است. انقلاب داریم، پرچم جمهوری اسلامی، خیلی توی نمادسازی ضعیفیم. فاجعه است. سالی ۱۰ تا نماز تولید میکند، من یک نماد بماند. منتظر خدا برایم نماد میسازد. بلد نیستیم، پاس گلی که خدا میداند استفاده کنیم. ۱۰ تا مثل حججی درست میکنم. کیف مدرسهها یکچیز خز و خیل. نابود میکنیم سوژه به این قشنگی را. هالیوود چهکار میکند؟ نمادسازی میکند. بعد میآید تازه فیلم را که ساختی از شخصیتهای خیالی. بعد تازه کیفش را میزند، جامداتش را میزند. حالا اثرش را دارد. بتمن را که گرفتی، مرد عنکبوتی را که گرفتی، کوفت را که گرفتی، زهرمار را که گرفتی، شناختی قشنگ. همهجا را میگیری، بازار هم قبضه میکنی. اول سوژه را خوب پرورش میدهد. حضرت زهرا با سوژه، حالا تعبیر سوژه تعبیر قشنگی نیست دیگر. ما رسانهایاش را دارم میگویم. حضرت حمزه، چه برخوردی میکند؟ هرچی ظرفیت دارد حمزه دارد استفاده میکند برای تبلیغ. کاروان راه میاندازد، میرود کنار مزار حمزه. اینش خیلی جالب است ها. داشته باشید اینها را. لابد نشنیدهاید. بخشهای زوایای پنهان زندگی حضرت زهرا است.
کاروان قبر حمزه، روایتگری میکند جنگ احد را برای اینها. «اینجا فلان طایفه ایستاده بودند.» قشنگ با دست نشان میداد حضرت زهرا مثل راوی دفاع مقدس. «ما از اینجا، آنها حمله کردند. اینها این کار را کردند. حمزه اینجا کشته شد. فلانی از آنجا. تیراندازی از اینجا. اینجوری شد.» هر هفته کاروان میبرد. بابا کجای کاریم کلاً؟ حالا رفقای دانشگاه فردوسیمان (در جلسه دانشگاه) را بزنم. دانشگاه گفتیم آقا دو تا شهیدی که دفن هستند در دانشگاه، شهدای ماجرایی درست بکنید. ظرفیت شهدا را استفاده کنید. پیادهروی راه بیندازیم از مثلاً فلان میدان دانشگاه، یا فلان مسجد دانشگاه به سمت مزار شهدا هفتهای یک بار. شکم چند سال پیش به رفقایی که دستشان میرسید گفتم. گفتم شما، تهران گفتم. اولش هم خیلی استقبال کردند، خوششان آمد. بعد الحمدالله مثل همه طرحها، هیچی به هیچی. بهشت زهرا را فعال کنیم. این چه ظرفیتی؟ بهشت زهرا قطعه شهدایش که اولاً بهشت زهرا بیشترین تعداد شهید را دارد در سطح کشور. گلزاری که به چه افرادی را که هیچجایی نه توی منبر نه توی روضه گیرت نمیآید، توی بهشت زهرا گیرت میآید. شهید. یک قبرش بو میدهد. پلاک توریست خارجی آمده، یعنی چهره زن و مرد این بود. فکر کردم اینها... «توی کجاست تهاستفادهمان از شهید پلاک؟» این است که: «آقایان لطفاً صف بایستید، دستمالیدی، برو برو بغل به همه برسد، دست بمالند.» چقدر ما فاجعهای. چقدر ما فاجعه؛ چقدر ما بیعرضهایم. اصلاً فوقالعاده از اعجاز اسلام با حضور و وجود ما تا حالا مانده. «بهترین دلیل برای ما بودیم و تا حالا مانده.»
نداشتهها چی میسازند؟ شخصیتپردازی، گرفتنش، نگرفتنش. چه ماجرایی درست کردند. عملیات دستگیری بن، هیچ تصویری هم از دستگیریش نبود، از جنازهاش تصویری نبود. اتاق جنگ و فرماندهی و رصد و فلان، چهبازی کردند روی این. تا فلان مولوی فلان جای ایران آمد از آمریکاییها تشکر کرد. ببخشید آمد سخنرانی کرد به دفاع از بن لادن. «شهید مظلوم ما را شما گرفتید کشتید و فلان و...» قشنگ جریانسازی فوقالعاده است.
حضرت زهرا به امیرالمؤمنین فرمودند: «من را ببر قبرستان بقیع.» آدمی که درد دارد، فعال میشود. بعضی میگویند آقا ما سوژه نداریم. مگر درد کدام که درد دارد، سوژه ازش تولید میشود. دردت نیامده بخواهی دفاع کنی از حق. بابایمان یک شب بیفتد زندان، ۱۰۰ تا سوژه میرسد به ذهنمان برای آزادیاش. غیر از این است؟ توی درد بیفتیم. «تکراری مدل فاطمیههامون تکراری.» الان فاطمیه دهه فجر میخورد، بمب محرم بخورد یا به عید بخورد، هیچ فرقی نمیکند. خورده که خورده. چهکارش کنم؟ سوژه نداریم، طرح نداریم. نه برای دهه فجر درد داریم، نه برای فاطمیهاش درد داریم. حرم امام رضا طرح داریم. مشکل بیسوژهگی دارد ما را نابود میکند.
فاطمه زهرا، مردم مدینه دیگر حرفش را گوش نمیدهند. بعد میبیند بقیع محل رفت و آمد کاروانهای تجاری از غیر مدینه است. به امیرالمؤمنین عرض میکند که: «علی جان، برای من یک جایی را توی بقیع درست کن. من بروم توی بقیع بنشینم گریه کنم. گریه من جلب توجه کند از کاروانهایی که رد میشوند. بیایند بنشینند بگویند این کیست؟ بعد بگویند دختر پیغمبر است. بعد بگویند چرا گریه میکنی؟ من بنشینم برایشان توضیح بدهم.» آدم جمع کرده. تک تک اینجوری. موفق بسته شده، دستش به اینجا بند نیست. این را که دیگر ازم برمیآید.
کوثری هست، روضهخوان امام. دیدید مرحوم کوثری پیرمردی بود. ایشان که روضهخوان امام بود، پدرش هم فقید حیات بود. خودش پیرمرد بود، پدرش که چند سالش بوده، اوایل دوران جنگ. یک روزی آقای کوثری من را برد خانه پدرش. خیلی ماجرا. ببین این همین یک دانه بس است برای اینکه ما راه بیفتیم ها. پدرش اینها. دیدم یک پیرمردی که افتاده، مطلقاً کاری ازش برنمیآید. مطلقاً. (خطاب به قرائتی) «به نظرت من چهشکلی میتوانم به جبهه الان کمک کنم با این وضعی که دارم؟» توی بستر افتاده بود، تکان نمیتوانست بخورد. گفتم: «حاج آقا تنها کاری که از شما برمیآید دعاست.» همون هم فکر کنم خدا ازت نخواهد. گفت که: «نه پولی داری، نه جانی داری.» گفتم: «چیست؟» گفت: «من شبها دارو که میخورم بیخواب میشوم. رادیو بغداد نصف شب به وقت ایران، اسیرانی که آن روز دستگیر شده بودند را میگرفتند. اینها اسمشان و فامیلیشان و گردانشان و اینها را توی رادیو اعلام میکردند. میخواست مانور بدهد صدام اینکه من این تعداد اسیر کردهام.» «اسیر واقعی» این تعداد اسیر کرده. «من شبها مینشینم اسم اینها را یادداشت میکنم. بعد بعضیهایشان مثلاً شماره تلفن خانه میدهند. زنگ میزنم خانه اینها به پدر مادرشان خبر میدهم که پسرت اسیر است، غصه نخور که مثلاً این شهید شده یا مفقود شده، چی شده. خبر داشته که اگر انجام ندهم روز قیامت خدا یقه من را میگیرد.»
درد است. نیست دیگر؟ درد، درد، درد. مادر نیستی بفهمی چی میگوید. درد نکش، درد. یادم بکشی اصلاً فضایش عوض میشود. درد بده خدا نسبت به حضرت زهرا، مظلومیت و مصیبت حضرت زهرا. مادر خدا نسبت به مصیبت و مظلومیت امیرالمؤمنین. به ما درد کدام؟ نسبت به غربت اباعبدالله. به ما درد. دردش آمده بود. آنجور التماس و اصراری معمولی نیست. پسرش با بچه شیرخوارهاش. آدم ویس برایش بفرستد یادگاری بماند. بعد بگوید بابا من اگر نمیرفتم روز قیامت شرمنده حضرت زینب. «بچه چی میفهمد؟» چه دردی است. نتوانسته تحمل بکند. از جنس درد عبدالله بن حسن که روضهاش را توی محرم زیاد خواندید و شنیدید. دردش وقتی میآید دیگر نمیتواند تحمل کند. برای روضه اباعبدالله هم دردمان بیاید.
فاطمه زهرا دو جا خیلی آمده نسبت به دو تا چیز. عالم را هم به هم ریخته. یکی نسبت به غربت امیرالمؤمنین در دوران حیاتش غوغا کرده. یک هم نسبت به مظلومیت اباعبدالله که بعد از شهادتش غوغا کرده. در هر شب جمعه که میشود، میدهد به زیارت فرزندش، یکجوری ولوله به پا میکند فاطمه زهرا. ملائکه عرش به ضجه میافتند. پیغمبر فاطمه زهرا را آرام. «دردش آمد از مصیص. دردم آرام نمیشود.» من امشب برایتان روایت آوردم محرمیه. ولی خب توی محرم نمیشود ما توی فاطمیه میخوانیم. همه از فاطمیه گریز میزنند به کربلا. من امشب میخواهم اول بروم کربلا، از کربلا گریز مدینه و فاطمه. امشب را به نیت محرم. محرم بشود این شب جمعه. ببین دردش آمده چطور شده.
تفسیر فرات کوفی، ابن عباس از امیرالمؤمنین نقل میکند. یک روزی پیغمبر (متن عربیش طولانی است. من سعی میکنم بیشتر فارسی و ترجمهاش را بگویم. یک جاهایی عربیش را) یک روزی پیغمبر بر فاطمه وارد شدن و «هی هزین (غصه دار بودن).» فاطمه زهرا غصهدار بودن. فرمودند که: «دخترم چرا ناراحتی؟» گفت: «پدر جان، به یاد محشر افتادم و روزی که مردم عریان محشور میشوند.» «دخترم راست میگویی، روز بزرگی است. ولی جبرائیل یک خبری به من داده از خدا. گفته که اولین کسی که روز قیامت زمین برایش شکاف برمیدارد و از زمین خارج میشود منم. بعد پدرم ابراهیم است. بعد شوهر تو علی بن ابیطالب است. این سه تا از زمین بیرون میآیند. بعد نوبت عملیات بیرون آمدن فاطمه زهرا و حشر حضرت.» (معرفتمان برود بالا. هم توی روضه انشاءالله با این بیشتر میفهمیم.) اینها از زمین در میآیند معمولی. میآیند در صحنه محشر. ولی فاطمه زهرا اینطور نیست. او چطور وارد میشود؟ گفتند که: «ثم یبعث الله الیک جبرائیل» خدا جبرائیل را میفرستد «فی سبعین الف ملک» با ۷۰ هزار فرشته. «فیضرب علی قبرک سبع قباب من نور.» میآیند ۷ تا قبه نور میزنند به قبرت. تشریفات فاطمه. «اسرافیل بثلاث حلل من نور.» بعد اسرافیل، غصه حله از نور، میآید کنار سر تو میایستد. صدا میزند: «یا فاطمه بنت محمد! قومی الی محشرک.» بفرمایید، بفرمایید محشر. بعد شما فاطمه جان با امنیت کامل و با پوشش کامل (من با این کار دارم) وارد صحرای محشر میشوی. اسرافیل لباسها را بهت میدهد میپوشی. بعد ملکی به اسم روفائیل میآید به استقبال تو. با نور تو را سوار بر مرکب میکند. روفائیل افسار این مرکب را میگیرد. ۷۰ هزار ملک دور مرکب تو را میگیرند. بعد ۷۰ هزار حوری به استقبالت میآیند که هرکدامشان توی دستشان بخوردانی از نور. یک تعدادی سمت راستت را میگیرند. مریم به استقبالت میآید با تعدادی از حوریا. مادرت خدیجه به استقبالت میآید با ۷۰ هزار ملک. حوا به استقبالت میآید با ۷۰ هزار ملک. آسیه به استقبالت میآید.
بعد خدا همه خلایق را روی زمین جمع میکند. اینجا توی روایت دیگر دارد که وقتی فاطمه زهرا میخواهد مواجه بشود با خلایق، بهشان خطاب میشود که چشمها را ببندید، سرها را بیندازید پایین. قیامت اینجا هم کسی حق ندارد. فاطمه دیگر، روضهاش را نخوانم، خودت حواست باشد. ناموس خدا است دیگر. قیامت هم خدا اجازه نمیدهد چشم کسی به کوچه و نامحرمان و نامرد و اینها. دیگر من کار ندارم. منبری میگذارند برایش. منادی از زیر عرش میگوید: «غضوا ابصارکم حتی تجوز فاطمه.» چشمها را ببندید فاطمه رد بشود. نمیدانم چرا پیغمبر این را به امیرالمؤمنین گفتند. نمیدانم. فوق تخصص روضه باشید دیگر، خودتان بفهمید چی دارد. گفت: «فاطمه جان، فلا ینظر الیک یوم اذن الا ابراهیم و علی.» آنجا فقط ابراهیم و علی بهت نگاه میکنند روز قیامت.
بعد فاطمه زهرا را میفرستم بالای منبر. قبل از اینکه به حساب کتاب خلایق رسیده بشود، جبرائیل میآید، میگوید: «یا فاطمه سلی حاجتک.» محشر به پا میشود. قبل از اینکه هیچ اتفاقی، اولین اتفاق محشر این است. خدا فاطمه زهرا را میآورد میگوید: «خب بگو چی میخواهی؟ همه را خلق کردم به خاطر تو دیگر. سلی حاجت.» «فتقولین» فاطمه زهرا چی میگوید به نظر شما؟ حاجتش چیست؟ ببین دردش آمده یعنی دردش آمد. فاطمه زهرا میگوید: «یا رب ان الحسن و الحسین.» حسن و حسین را به من نشان بده. حسن و حسین میآیند و «اوداج الحسین ما» از رگهای گردن اباعبدالله خون جاری در صحرای محشر. «و هو یقول یا رب!» حسین دارد میگوید خدایا حق من از کسایی که من را ظلم کردن. اینجا خدای متعال غضب میکند. از غضب خدا جهنم غضب میکند. ملائکه و آتش جهنم میآید قاتلان اباعبدالله را میگیرد. فرزندان و فرزندان و فرزندان. «شما هم شریک بودید در این خون. دستتان نرسید به حسین.» حسین نمیرسد. اینجای روضه میفرماید که، اینجای ماجرا «ثم یقول جبرائیل یا فاطمه سلیا حاجتک.» خب دیگر چی میخواهی؟ این را داشته باش، هم اشک بریز، هم لذت ببر، اشک شوق بریز. این تکهاش میفرماید عرض میکند: «یا رب شیعیتی.» خدایا شیعیانم. خدا میفرماید: «قد غفرت.» تمام شد. «یا رب شیعیته ولی شیعه بچهها.» خدا میفرماید: «شیعه تو، شیعیتی، شیعیان، شیعیانم.» «فیقول الله ان طلقی.» اینجاش را داشته باش. فاطمه جان راه بیفت، هر کی را میخواهی دستش را بگیر. فاطمه علی فاطمه مثل مرغی که دانه را از بین سنگها جدا میکند، اینجا جدا میکند. اینها را اینجا توی قیامت همه خلایق میگویند ای کاش ما هم فاطمی بودیم. «فصیرین و معک شیعتک و شیعه...» همه.
آخ، واسه مادرانه بخوانیم. روضه کربلا مادرانه بخوانیم. من نمیدانم، من سوالم این است: از کجا شروع کنم؟ خدایا اگر بفهمیم خیلی آتش میگیریم. انشاءالله که نفهمیم. ولی خب چنان بفهمیم... نمیدانم چی بگویم. مگر امام حسین چند سالش بود وقتی مادر شهید شد؟ چهار سال؟ پنج سال؟ هفت؟ خب برای بچه هفت ساله کسی لباس آدم ۶۰ ساله نمیدوزد. چرا باید زهره عاشورا اباعبدالله لباس دستدوز مادرش را بر تنش کند؟ برایتان سؤال نیست واقعاً؟ فاطمه زهرا برای عاشورای پسرش لباس دوخته. میدانی یعنی چی؟ دردش آمده از چی؟ «بچهام را میگیرند عریان...» روزش. لا اله الا الله. ببینیم چهخبر است توی مجلس یزید. بعد همه ماجراها وقتی قرار شد که این خانواده را آزاد (دلشکستهام، طرح عظیم) اگر طبق نقل سید بن طاووس در لهوف به امام سجاد گفت: «اذکر اذکر حاجاتک الصلاه التی و اتک به.» یزید ملعون به امام سجاد (داشته باشید روضه آتشت میزند. شب جمعه است. بیا با هم برویم.) سه تا حاجتت را بخواهم من برآورده کنم. امام سجاد فرمودند که: «من نیازی به تو ندارم. ولی حالا تو اصرار داری من میگویم. حاجت اولم این است که انتری یعنی سیدی و مولای و ابی.» اول بگذار یک بار دیگر من روی پدرم را ببینم. سر نازنین پدر گرامی. هرچی از ما به غارت رفته برگردد. سومیش همین. اگر میخواهی من را بکشی یک مرد با این کاروان بفرست که با هم برگردیم مدینه. این نامرد گفتش که: «سر پدرت را که دیگر نمیتوانی ببینی. تو را هم نمیخواهم بکشم. اما در مورد آن غارت بردهتان برگرداندن آنها را قیدش را بزن. من چند برابر بهت میدهم.» اینجا را داشته باش. با من باش. امام سجاد چی فرمود؟ فرمود: «انما طلبتما اخذ منا اسم.» امام سجاد علی دیگر غیرت دارد. فرمود: «آنها از جهت ارزش مادیش نبود که من گفتم برگردان. دلیل اینکه بهت گفتم هر چی غارت برده برگردان این است: لعن فیه مغز فاطمه بنت محمد و مقنعتها و قلاطها و قمیصها.» به خاطر اینکه گردنبند مادرم فاطمه زهرا، پیراهن مادرم فاطمه زهرا توی اینها است. گردنبند مادرم دست نامحرم حسین. میگویم برگردیم امشب مدینه. حس و حال دارید آقا؟ طاقت. بعد ۵۰ سال گردنبند مادرت فاطمه زهرا. شما اصلاً ندیدی مادرت فاطمه زهرا. گردنبندش دست نامحرم است. خب حق بده به عموت امام حسن جوانمرگ بشود، دق کند. گردنبند دست نامحرم افتاده. نامحرم که جلوی چشم دست روی مادرت راه رفت، دور مادرت نایستاده. لا اله الا الله. عزیز دلمان آمد. اذیت نکنم. یک تکه برایت روضه بخوانم. این روضه را یکی از علما میخواندند، علامه حسنزاده میخواندند. این روضه را. روض هی عجیبی است. آتش میزند آدم را. امیرالمؤمنین یکی دو شب دیگر که موقع غسل شد به این بچهها فرمود: «توی این اتاق آستین به دهن بگیرید کسی نفهمد.» خودش هم مشغول غسل شد و هی دیگر سر به دیوار میکوبید و اینها را دیگر من کار (ندارم). یکهو وسطها دید صدای ضجه بلند شده. یک بچه دارد. امام حسن: «یا صاحب الزمان، حسنم! تو پسر بزرگی. کسی گریه میکند شما باید آرامش کنی، نه اینکه خودت.» بابا فقط همینقدر بگویم، فقط: «من توی کوچه بودم. ندیدند، نمیدانند چی شده.» «زهرا یا بنت محمد رسول یا مولانا. توجه و توسلنا الی الله و قدمناک حاجات. یا وجیها»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...