دلیل اهمیت حضرت زهرا (س) به افکار عمومی
قدرت با کسی است که افکار عمومی را پیش میبرد.
شیطان و افکار عمومی
به کار انداختن عقل نه به کار انداختن ترس
نبود متولی؛ مشکل افکار پمپاژ شده در بین مردم در فضای رسانه
سختیهای بودن با امام علی (ع)
دفاع از نقش یا دفاع از نفس؟!
رمز غربت حضرت زهرا (س)
مد، محکمترین استدلال!!
مثال مدیریت افکار عمومی در فضای فوتبالی
خاطرهای از معجزه بودن انقلاب
فهماندن ظلم منافقین، بسیار کار سختی است.
باریک بودن مرز بین حق و باطل
شباهت تشخیص حق و باطل با بازی مافیا
افکار عمومی کجا فریب میخورد؟
راههای حضرت زهرا (س) برای نشان دادن مظلومیت خودشان
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و سؤال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی.
وقتی که ماجرای شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و وقایع رحلت رسولالله را بررسی میکنیم، یک نکته خیلی به چشم میخورد در سیره حضرت زهرا (سلام الله علیها)؛ آن هم این است که حضرت خیلی برایشان افکار عمومی مهم است. خیلی روی افکار عمومی حساب باز میکنند؛ خیلی اهمیت میدهند. این اهمیت افکار عمومی از چه جهت است؟ برای چه؟
این اهمیت از این جهت است که جبهه حق اگر میخواهد پیش برود، مردم باید پای کار باشند. مردم باید پشتش باشند. مردم باید بار را دوش بکشند. هیچ رهبری، هیچ حاکمی نمیتواند تنهایی کار را پیش ببرد؛ ولو علی بن ابیطالب، ولو پیغمبر اکرم. "نصرٌ مِنَ الله و فتحٌ قریب" اینکه مردم پای کار باشند نصرت است. همه باید بیایند؛ باید همه بار را دوش بکشند. تنهایی نمیشود.
لذا روایات مختلفی در مورد اینکه اهلبیت چقدر نیرو لازم دارند، آمده است. برخی روایات از بعضی معصومین داریم که مثلاً اگر ما 5 نفر یار داشته باشیم، قیام میکنیم. یا امام صادق (علیه السلام) فرمودند: "من به تعداد این گوسفندها اگر یار داشته باشم قیام میکنم." (راوی رفت شمرد، دید 17 نفرند). بین 4000 شاگرد! برو تو تنور، هیچی نپرسید! چند نفر داشته باشم من قیام میکنم؟ "اگر یار میداشتم، به شما مهلت نمیدادم." در بعضی دیگر هست 30 نفر، در بعضی دیگر هست 70 نفر. انقلاب جهانی هم 300 نفر میخواهد؛ دیگر امام زمان 300 نفر جدی میخواهد. بالاخره یار لازم است؛ یار باید بار بردارد. آدم لازم است؛ کار امیرالمؤمنین بدون آدم پیش نمیرود. افکار عمومی لازم است. قدرت با کسی است که افکار عمومی را داشته باشد.
خب البته افکار عمومی را یک وقتی دروغ و دغل و فریب دست میگیرند. فردا شب کمی بیشتر صحبت میکنم در فضای افکار عمومی و اینها که "پدر روابط عمومی" به حساب میآیند، در فضای غرب که خواهرزاده فروید بوده و "پروپاگاندا" بوده و روشهای مهندسی افکار عمومی را ابداع کرده که الان سالیان سال قلب در جاهای مختلف دنیا روشهایش دارد پیاده میشود، تدریس میشود. در انتخابات هم با این روشها رأی میگیرند. اما شاید امشب بگویم و انشاءالله فردا شب تعدادیش را عرض میکنم.
البته اینی که گفته میشود "این بابا مبدعش است" نه؛ یعنی نبود قبل از او؟ چرا! از زمان حضرت آدم بوده. شیطان از آن استفاده کرده. پدرجد مهندسی افکار عمومی شیطان است، ابلیس. از آنجا بوده دعوا. از بین حضرت آدم و ابلیس تا جلوتر، موسی و فرعون. خودِ دعوای موسی و فرعون خیلی تویش نکات و شگردهای عجیب و غریبی را پیاده میکند فرعون؛ مهندسی افکار عمومی. روشهای مختلفی که الان دارد تدریس میشود تو دنیا، تو علوم ارتباطات و تو فضای رسانه؛ مدلهایی که فرعون پیاده کرد. سواد این کارها را نداشته. آن خباثت باطنیاش کشیده به این سمت و انبیا هم خیلی مدلهای مقابل را پیاده کردند.
بعد شما میبینید حضرت امام (رضوان الله علیه) خیلی از مدلها را پیاده کرده. من با خودم واقعاً فکر میکردم، گفتم: امام که علوم ارتباطات نخوانده، رسانه نخوانده. واقعاً امام این شیوهها را از کجا بلد بود؟ بعد دیدم رهبر انقلاب فرمودند که حضرت امام علم کلاسیک سیاست بلد نبود؛ ولی آن لطافت باطنیش یک نور ایجاد کرد. آن لطافت باطنی یک نوری تو وجودش بود از جنس مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که همان روشها و مدلهایی که فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین در اغنای افکار عمومی استفاده میکنند، شما در سیره حضرت امام میبینید. البته رهبر انقلاب به نظر میرسد که ایشان واردند نسبت به این علوم، ورود کردند و تخصصی بعضیهایش را کار کردند. حضرت امام خیلی بعید است که به صورت کلاسیک بعضی از اینها را که چه مدلهایی بوده که پیاده کردند.
پس افکار عمومی خیلی مهم است. مهم است که شما مردم را داشته باشید؛ مهم است که فضای ذهنی مردم با شما همراهی بکند؛ مخالفت نداشته باشد. مردم یک چیزی را قبول کنند. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود: "من بعضی از سنتهایی که خلفای قبل از من ایجاد کردند (خیلی این حرف، حرف عجیبی است؛ رویش دقت بکنید. بسیاری از شبهات سیاسی روز ما با اینها جواب پیدا میکند) امیرالمؤمنین فرمود: در این دورانی که خلافت دست من نبود، خیلی بدعتها گذاشته شد؛ خیلی کارها. من میتوانم برگردانم به سنت پیغمبر، در کافی شریف مرحوم کلینی. میتوانم برگردانم؛ ولی اگر برگردانم، "لَأَبْقَوا وهدَی أو قلیل" یا تک و تنها میمانم؛ همه بر میگردند ازم. تعداد شیعیان خالص... .
یک نمونهاش هم در ماجرای نماز تراویح بود. بعضی از خلفا بدعت گذاشتند؛ یک نماز درست کردند، نماز جماعت. میدانی نماز مستحبی را نمیشود جماعت خواند. (اگر نماز عید فطر و اینها که حالا در مورد آن بحث مستحبی نیست؛ در واقع واجب است؛ الان هم که میخوانند رجاءً میخوانند.) نماز مستحبی نافله را نمیشود جماعت خواند. آمدند بدعت گذاشتند؛ شب ماه رمضان، نماز شبهای ماه رمضان، شبهای قدر؛ خیابان را میبندند، نماز جماعت نافله مستحبی به جماعت! امیرالمؤمنین حاکم شد در مسجد کوفه، نه جای دیگر؛ مسجد خودش، مسجد کوفه. به امام حسن فرمود: "آن گوشه مسجد دارند نماز تراویح میخوانند. برو نماز را تعطیل کن." تعداد زیادی هم قاعدتاً نبودند؛ چون اصلاً کوفه خیلی شهری نبود که غیر از شیعیان تویش باشند. شهر نوبنیادی بود؛ بیشتر هم با امیرالمؤمنین آمده بودند تو آن شهر. لشکر نظامی بودند. امام حسن مجتبی آمدند به اینها گفتند: "تعطیل کنند." همه شروع کردند داد و بیداد کردن: "وا اسلاما! وا اماما! خدایا به داد ما برس! اسلام را از ما گرفتند! نماز را از ما گرفتند! خلیفه شدی که بیایی نماز مردم را تعطیل کنی؟!" امام حسن مجتبی آمد به امیرالمؤمنین عرض کرد: "آقا این جوری! اقتدارت را نشان بده! این حرکت غیرقانونی است. زهر چشمشان بده." "من این جوری برخورد نمیکنم. من با زهر چشم مردم را... . من باید مردم را قانع کنم. با استدلال باید بپذیرند. من عقل میخواهم کار بیندازم. با یک لشکری از حیوانات من طرفم که با تازیانه بزنم یا راه بندازم ببرم؟" قبلیها اگر بودند با تازیانه میزدند، میبردند.
به پسر خلیفه دوم رسید امیرالمؤمنین، بعد از اینکه مردم باهاش بیعت کردند، جاهای تاریخ، جاهای عجیب و غریب تاریخ است؛ هم شیرین است، هم تلخ. شیرینیش به خاطر عظمت امیرالمؤمنین است؛ تلخیش به خاطر مظلومیت امیرالمؤمنین. به پسر خلیفه دوم رسید. حضرت فرمودند که: "میدانی که مردم با من بیعت کردند؟" گفت: "آره." حضرت فرمودند که: "شما بیعت نکردی هنوز؟" "من به نتیجه نرسیدم." حضرت فرمودند که: "اگر پدرت خلیفه بود، کسی باهاش بیعت نمیکرد، چکار میکرد؟ دستت به دست او اگر نخورد، میزنمت." با اکراه، با مشت بسته بیعت کردند. به زور! مدل کار امیرالمؤمنین، افکار عمومی باید بیایند. مردم باید توجیه شوند. مردم باید قانع شوند. مردم با دلشان باید بپذیرند. مسئله روشن شود و واضح شود. نمیشود بگویی: "من به جای تو فکر میکنم. تو همین قدر به من بله." فرعون این را میگفت. میگفت: "مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَىٰ." عمل کنید! تعطیل! سؤال داری؟ یک پیک عرق بخور! سؤال تعطیل میشود. راندمان میرود بالا. سؤال مزاحم کسب است. حتی شما دوست عزیز، سؤال نداریم.
امیرالمؤمنین وسط جنگ، خیلی عجیب است؛ ببین اصلاً چقدر مدل فرق میکند. وسط جنگ جمل، طوفان جنگ، تو نهجالبلاغه، فرمانده نظامی وسط جنگ، دارد جنگ را اداره میکند. یکی آمد گفت: "آقا من سؤال دارم درباره توحید." سؤال دارد! کلاس فلسفه است مگر؟ من بعد نماز یکی بیاید بهم بگوید آقا سؤال دارم، میگویم اینجا کلاس فلسفه است؟ سؤال داری تو کلاس نماز! وسط جنگ دارد مدیریت میکند جنگ را. یکی از این فرماندهان ارشد کنار امیرالمؤمنین رو کرد به این آقا، گفت: "وسط جنگ سؤال از توحید؟!" جواب طولانی دادم که همه فلاسفه، متکلم تویش ماندند. چی فرمود؟ "وسط جنگ کشوگشایی کنم؟ بگیرم برم؟ چی فرض کردی؟ اشتباه گرفتی!" توجیه شوند. افکار عمومی نمیکشد بعضی حرفها را. فرصت بفهمد. قرآن زدند به نیزه. افکار عمومی. "قرآن درگیری نداریم." به خاطر قرآن. "قرآن حکم باشد بینمان." مالک یک گام فاصله داشت. میدانید دیگر! اینها را شما بهتر میدانید. مالک همین جوری زده بود، داشت میرفت. یک پرش اسب تا خیمه معاویه فاصله داشت. میپرید، معاویه را کشته بود؛ جنگ تمام بود. حضرت فرستادند دنبال مالک. "به مالک بگویید هر جا هست، برمیگردد." تا بهش خبر دادند. این چقدر مطیع! اجتهاد ندارد از خودش. برگشت.
حضرت فرمودند: "میگویند مذاکره، حکم، حکمیت." بعد مالک را به عنوان مذاکرهکننده قبول نداشتند. گفتند: "این تندرو است." میروند مذاکره و حالا بهتر میدانید ماجرا. نمیخواهم بگویم؛ چون تا کمی وارد این فضاها میشویم، همه سریع شروع میکنند تحلیل سیاسی و شبیهسازی سیاسی به روز و اینها. کلاه گذاشتن و رسماً نماینده امیرالمؤمنین و رفت امضا کرد که امیرالمؤمنین از خلافت عزل شود. مذاکره، معاویه را تثبیت کرد. آمدند همه بیعت کردند. خوارج آمدند وایستادند. به امیرالمؤمنین میگویند که: "حکمیت چرا قبول کردی؟ قرآن باید حکم باشد؛ چرا این دو تا حکم بودند؟ توبه کن! استغفرالله ربی." شورش کردند. کوفه را به هم ریختند و جمعیتی شدند و جنگ نهروان را راه انداختند.
افکار عمومی پس مهم است برای اهلبیت، برای فاطمه زهرا. افکار عمومی مهم بود. سه شب قبل که نکاتی را عرض کردم، مسجد میآید، سخنرانی میکند. قبرستان بقیع میرود، استدلال میآورد. خانه مهاجرین و انصار میرود، در میزند، خطبه میخواند، حرف میزند. هر کی را هر جا گیر میآورد باهاش صحبت میکند. مدل کار اینها جوری است که با تبیین کار پیش میرود. دیشب عرض کردم حقهبازی ندارد. یک موج الکی دروغ نمیتوانند تو جامعه بیندازند. توجیه کنند. اقلاب را کار بیندازند، راه میاندازند. خب کار سخت میشود. باید دفاع بکند. وقتی حرف بیخودی زده میشود، میآید دفاع میکند. ببین یکی از 100 کانال دارد دروغ و شایعه و تهمت و حرف مفت پمپاژ میشود. بعد متولی ندارد جواب دادن به این. یعنی امنیت مردم کف خیابان متولی دارد. شما یک ترقه بزنی، باید به 70 جا جواب پس بدهی. آمبولانس 10 بار بگیری، مزاحم بشوی، میگیرند میبرندت. سر راه راه کسی را ببندی. ماشینت را بد پارک بکنی. بد جایی پارک کنی. ماشین پارکینگ نمایش است این هیج جلو در پارکینگ کسی نباید پارک کند. متولی امنیت روانی جامعه کیست؟ یکی دارد دروغ میگوید. یکی دارد شایعه میکند. کی باید جواب بدهد؟ متولی، صاحب ندارد! یک موجی میافتد، هیچکی هم نیست جواب بدهد. شایعه و تهمت میافتد. یک فاطمه زهرا میآید جواب بدهد. بعد میزنند محوش میکنند. اینجا کلاً این شکلی است. یک مطهری در میآید جواب میدهد، ترورش میکنند. مطهری هم هر جایی بخواهد سبز بشود، میزنند. اینجا این جوری است. متولی پیدا نمیکند؛ چون خیلی اخلاص میخواهد؛ خیلی مجاهدت میخواهد. پلیس بودن حالا خیلی مجاهدتی نمیخواهد دیگر. حقوقت را میگیریم، ماشین جریمهاش میکنی؛ بکشنت و نمیدانم بهت هجوم بیاورند و این ماجراها خیلی ندارد.
موج بسازند و تهمت بهت بزنند. هر کی میخواهد با امیرالمؤمنین باشد، باید پی همه چیز را به تنش بمالد. سختیهای بودن با علی اینهاست. تهمت دارد، حرف شنیدن، "وَلَتَسْمَعُنَّ كَثِيرًا". قرآن میگوید میخواهیم اینجا وایستی؟ با پیغمبر میخواهی باشی؟ فحش زیاد میشنوی. اول بهت بگویم دفاع کنی باید از چی دفاع کنی؟ ببین دو تا چیز داریم: یک دفاع از نفس، یک دفاع از نقش. دو تا است. دفاع از نفس، از خودت دفاع کنی؛ دفاع از نقش، از آن جایگاه دفاع کنی. امیرالمؤمنین هیچ وقت از خودش دفاع نکرد؛ از نقشش چرا. از خودش نه.
من اول یک آیه از قرآن را بگویم، بعد بیاییم سراغ امیرالمؤمنین، بعد برویم سراغ حضرت زهرا (سلام الله علیها). حضرت یوسف (علیه السلام)، انداختنش زندان به خاطر یک تهمت. جالب است دیگر. اینجا میخواهی پاک باشی، تهمت میخوری. علامه طباطبایی در المیزان میگویند: "حضرت یوسف اگر تن میداد به زلیخا، نه تنها زندان نمیافتاد، رئیس میشد." تو یک خلوتی بود. احدی اصلاً دسترسی نداشت به آنجا. بعد جالب است به خاطر خدا خودش را پاک نگه داشته، 10 سال افتاده زندان. اینجا این جوری است کلاً سیستم خدا. "خوب باشی میاندازدت زندان. خیلی خوشم آمد. 10 سال برایت بریدم. خیلی خوشم آمد. خیلی خوب وایستادی. یک 10 سال برو زندان." امام، امام خمینی را 15 سال فرستادش تبعید. "خیلی خوشم آمد. واکنش خیلی خوبی داشتی. چند سال از این کشور به آن کشور ص."
انداختنش زندان. حالا بعد 10 سال یا 15 سال، 15 سال فاصله شد. بعد 15 سال ماجرای خواب پیش آمد دیگر. حالا همه احتمالاً فیلم را دیدید؛ سوره را کسی نخوانده باشد، فیلم که دیده. وقتی خواست بیاید بیرون، خوابی که دید و برای پادشاه فرستاده گفتش که "خواب و تعریف کن." و اینها. آن پادشاه گفتش که: "این آقا را بیاورید پیش من." وقتی که آمدند ببرندش، حضرت یوسف از زندان گفت: "من از زندان در نمیآیم. اول باید بروی از آن خانمهایی که تو آن جلسه بریدند بپرسی که ماجرای دست بریدن چیست؟" بعد من بیایم بیرون. پادشاه جمع کرد اینها را. از اینها پرسید و حضرت یوسف تبرئه شد. بعد آمد بیرون. 15 سال، شما زندانیش میکنی! یوسف میخواهد بیاید حاکم باشد. حاکم الهی باشد. جایگاه، جایگاه طهارت است. آدم پاک میخواهد بیاید عدالت را اجرا بکند. الان یک لکهای بهش چسبیده. وقتی میآید بیرون، میگویند آقا که "از تو زندان برش داشته آوردی." "زندانی بوده این 15 سال حبس بوده." ببین از نفسش نمیخواهد دفاع کند ها. اصلاً خودش هم میگوید: "و ما ابری نفسی". خیلی جالب است. "وقتی میخواهم آزادش کنم، خودم دفاع کنم؟" بحث من خودم نبود ها، بحث من جایگاه من بود. نفس من نبود، نقش من بود. من از نقشم وایستادم، دفاع کرد. نقش یکی دیگر است.
امروز دیدم تو فضای مجازی بازیگری علیه یکی از این کارشناسهای محترم برنامه "سمت خدا" موضع گرفته بود. یکی از این کارشناسان محترم برنامه "سمت خدا". بنده نزدیک میشناسم؛ انسان بسیار مؤمن موجهی است ایشان. برنامه گفته بودند که: "آقا این چه وضع پوشش بعضی بازیگران توی جشنواره فجر و اینها؟" غلظت انتقاد نشان دادم. بالاخره یک آدمی حق دارد. بازیگران. امروز آمده گفته که: "شما به تیپ ما اعتراض میکنی؟ شما خودتان آخوندها باید جواب بدهید که این وضع مملکت." توهین کرده. بعد خب طبیعتاً باید همه الان جواب بدهند دیگر. وقتی یک نفر به یکی از این طیف یک چیزی میگوید، چه موجی راه میافتد! همه عکس پروفایلها این میشود و هشتگش را ترند میکنند و چند هزار نفر حمایت میکنند. چند هزار توییت در میآید و... ولی این ور وقتی یک کسی بهش توهین میشود، معمولاً ماها چی میگوییم؟ "ایشون احتمالاً یک جایی پا را کج گذاشته. این عقوبت الهی بوده. خواست خدا بزنتش." "یک کمی نگاه این است؛ چون هزینه دارد من میخواهم ازش دفاع کنم." "برای چی من الان باید پشت مثلاً یک طلبه، یک روحانی در بیایم ازش دفاع کنم؟" مداحی میآید توی مراسم عمومی یک شعری میخواند. یک موجی علیهش راه میافتد. از این ور و آن ور همه میگیرندش به باد و طوفان و فحش و... خیلی کسی حمایت و دفاع و همین جوری نیروها میسوزند دیگر.
به همین راحتی برمیگردد. رمز غربت فاطمه زهرا همین است! تو میگویی گوشت علی دنبال حقی؛ بعد جالب است این همه آدم! همه آقا 12 هزار نفر بیعت کردند. دو ماه پیش فضایی است که هیچ کس امیرالمؤمنین نمیشناسد. همه بیعت کردند. افکار عمومی را قشنگ تو این دو ماه مدیریت کردند. بعد دو ماه همه برگشتند. مساعد نیست. مدگرایی سیاسی. مد دیدی تو جامعه میآید؟ یکهو یک چیزی مد میشود. الان رنگ امسال چی مد است؟ من خیلی دستم تو بازار نیست. خبر دارید؟ ندارید؟ "مرجانی." حالا بریم ما هم یک هوای مرجانی بخریم. یک تشبیه قشنگ. الان این رنگ مد است. الان این فرم عینک مد است. الان این فرم کفش مد است. الان این مدل شلوار مد است. الان مد شده که لامپهای خانه را این جوری میزنند. الان مد شده که سرویس بهداشتی را این جوری طراحی میکنند. الان مد شده موهاشان را این جوری میکنند. الان مد شده این جوری ازدواج میکنند، طلاق میگیرند. مد یعنی چی؟ یک موج نامرئی که نمیدانی از کجا آمده؛ ولی باید باهاش بروی وگرنه میکشنت، میخورننت. درست است؟ خوب تعریف کردم مد را؟ احساس میکنی تو جامعه تحقیر میشوی اگر همراه مد نباشی. تو دانشگاه اگر این جوری نپوشیده باشی، یک نگاه دیگر بهت نگاه میکنند. بهت میگویند: "اُمُل! مال دهه چندی؟" "از تو دل تاریخ." محکمترین استدلال فضای فرهنگی تو سبک زندگی میافتد دیگر. کسی فکر نمیکند برای چی باید این رفتار را انجام دهد. تو فضای سیاسی هم همین است. یکهو یک چیزی مد میشود. یک چیزی دمده میشود. یک کسی مد میشود، یک کسی دمده میشود. دستهایی در کار است. دستها با هم صحبت میکنیم. چه دستهایی در کار است که یک دفعه یک چیزی را مد میکند؟ مثلاً تو فضای فوتبال و اینها کلاً رسانه خیلی مهم است و شخصیتهایی که رسانه دستشان است خیلی مهم است و پشت پرده زد و بندهایی که میشود. من دیگر حالا وارد بحث فوتبال و اینها یک کم میترسم بشوم ولی خب چون تازه است، داغ داغ است. میشود یک کمی یک چیزهایی گفت. مثلاً یک مربی که بود و الان کشور دیگر و اینها. آقا! چقدر عالی است! چقدر خوب است این! چقدر فوقالعاده است! چقدر از این حرفها! نگاه میکنی میبینی خب ما آنجا که هیچ افتخاری نصیبمان نشد. این ور هم که هیچ افتخاری نصیبمان نشد. کلاً قبل این 8 سال به بعد این 8 سال نکرد. یک کمی حالا به قول امروزیها انضباط تیمی پیدا کردیم. بازیکنان تکروی زیاد داشتند، الان فضا، فضای تیمی شده. بازیکن توی سیستم خودش را حل میداند. خب یک چیز خوبی است. اروپاییها خیلی واردند تو این مسائل. آنها کلاً مدل زندگیشان، سبک رفتاری و زیستیشان، سبک اجتماعی است. یک موفقیتی بود. یک بازیکنی بود که تکرو بود و خیلی تکنیکی بود. خیلی فوتبالیاش نکنم امشب سخنرانی را.
فضای افکار عمومی که نگاه میکنیم، نظر نسبت به مربی چیست؟ با اینکه هیچکی هیچ رزومه موفقیتی از او سراغ ندارد. "فلانی خوب است." "بله درست است." مربیها بودند؛ خیلی موفق بودند. رزومه او هم رزومه او. "من نمیدانم از این خوشم نمیآید." نمیدانم چرا خوششان نمیآید. بعد یک زد و بندهایی آن پشت پرده هست که مثلاً فلان برنامه ورزشی تلویزیونی که هی مربی را "بولدش" میکند، پشت ماجرا دیگر با هم چه زد و بندی، قاب بندی دارند. آنجا باید رفتید. یک مربی را برجسته میکنند. یک داور را برجسته میکنند. یک مربی را ریخت میاندازند. با یکی حال میکنند. یک کسی خوب "شیتیل" میدهد. پشت پرده این خوب هوایش را دارند. یک کسی نم ازش پس نمیدهد، این دیگر میزند حذفش میکنند. این ماجرا توی فوتبال و اینهاست؛ تو عرصه سیاست و دیانت و اینها هم هست. دیگر شما مثلاً اگر پولدارهای جامعه را بتوانی با خودت همراه کنی.
خاطرهای بگویم از رهبر انقلاب در مورد امام. مال دهه فجر سال 57. انقلاب معجزه است. خیلی زوایا دارد؛ یکیاش این است. با همه دنیا فرق میکند سیستم و ساختارش. رهبری میفرمودند که امام وقتی 12 بهمن آمدند، آمدند مدرسه علوی. خیابان ایران بود. اصل و نصب مال همان منطقه. فضای خیلی خاصی دارد آن منطقه. امام آنجا مستقر شدند، مدرسه رفاه و مدرسه... . مردم همین جور پشت سر هم روزی 10 ساعت 12 ساعت میآمدند با امام دیدار میکردند. امام هم تو آن بالکن همش وایستاده بودند. رهبری میفرمودند که یکی از این رفقای ما که از این سیاستمداران و اینها بود، دست من را کشید، برد. "بیا پشتی ببندیم. میشود نخبهها را، اعصاب وکلا، پولدارها، اینها را جمع بکند. با همدیگر بنشینیم تقسیم کار بکنیم. ببندند امام 15 سالهای که تبعید رفت، محصول همین بود که تو گفتی. همین آقای انقلاب را مردم پیروز کردند. امام نظرش این است که مردم باید اداره کنند انقلاب." "نگاه ما فرق میکند. مردم میآیند رأی را میدهند. مصر چی شد؟ مردم کف میدان بودند. کار تحویل رئیس دادند. بعد چی شد؟ همان آدمهای حسنی مبارک آمدند تو دولت جدید. فقط اسمش این بود که الان دوره بعد از انقلاب است. آن دوره، دوره قبل از انقلاب بود. فرقی نکرد. همان آدمها. یک مشت نخبه این که تو آمریکا و انگلیس و کانادا اینها تحصیل کردند. "دیتاهام" هم همه مال آنجا. سبک زندگی هم همه آنجایی. دولت حسنی مبارک بود، الان دولت سیسی است. دوره بعد انقلاب. بعد افکار عمومی را هم هی پمپاژ. "بعد انقلاب! بعد انقلاب! بعد انقلاب!" 10 سال بعد انقلاب، سالهای بعد انقلاب! انقلابش چیست؟ مردم الان کار را دست گرفتند یا نگرفتند؟ امام این کار را نکرد. بسیاری از شکستهای جمهوری اسلامی و عدم موفقیتها به خاطر همین بوده.
میدانستی امام میتواند زد و بند بکند؟ یک مشت دم کلفت، "خیلی فضا خوب است؛ خیلی خوب است! چقدر خوبیم ما! چقدر خوشبختیم! همه چی خوب است! حالیتان نیست! خوب است!" کار سختی است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمیتوانستند بروند 4 تا پولدار مدینه و شخصیتهای موجه را بخرند، جذب بکنند. بعد اینها بیایند رأی بسازند برای امیرالمؤمنین؟ پیغمبر اکرم وقتی از دنیا رفتند، خودمان بماند بین خودمان! هست. پیغمبر اکرم از دنیا رفتند. ابوسفیان، ابوسفیان آمد به امیرالمؤمنین گفتش که: "اینهایی که روبرویت وایستادند، این کاره نیستند. مال این حرفها نیستند. حکومت مال قریش است. من پشتت وایمیستم. پول بهت میدهم. آدم بهت میدهم. وایستا! ازت حمایت آ..." کی میشد؟ همه را میخورد ابوسفیان. چه قدرتی است. با آنها بست. ملک شام را دادند به ابوسفیان و بچههاش. بعد میدانی بعد هم همین ماجرا از همین جا شروع شد که ابوسفیان آنجا را گرفت و بعد اباعبدالله کشته شد و اینها. به راحتی میتوانستند امیرالمؤمنین یکیو بیارند با این مهره بازی کند. حضرت چی جواب دادند؟ "عزاءَلا!" هیچ وقت حق با پایه باطل راه نمیرود. باطل نمیتواند پایه خوبی باشد برای حق. یعنی ما همه کشته میشویم. ما خانواده اشکال ندارد. مردم توجیه شوند. مردم ارزش دارد همه ما کشته بشویم، مردم بیایند سر کار. کیا بازی را دست گرفتند؟ منافقین! اینهایی که تو دوره پیغمبر چه اعتقادی به هیچی! رسماً قرآن سوره آل عمران فرموده اینها، اینها که بعداً مسئولیت پیدا کردند، رئیس، روسا شدند. تو جنگهای استراتژیک پیغمبر شب تو خیمه مینشستند؛ شبی که شب عملیات صبح ملت میخواهند بیایند عملیات کنند. شب تو دل رزمندهها را خالی میکردند! "بجنگید. دیدید جواب نمیدهد؟ دیدید این جوری شد؟" تا یک پیروزی حاصل میشد. مقابل بود. گفتند بعضی از این حضرات تو بعضی جنگها مثل جنگ احد وقتی پیغمبر را محاصره کردند، میخواستند پیغمبر را بکشند مشرکین، بعضی از این آقایان دیگر من با انگشت بهتون میرسانم شما بگیرید که مثلاً یک تعدادی بودن بعد اینها داشتن در میرفتند. از رو بلندی داشتن فرار میکردند. پیغمبر با در میرفتیم. پیغمبر با اسم صدایش را زد. برخی مورخین گفتند: "بعضی از این حضرات در تمام این جنگهای دوران پیغمبر به قول یکی از اساتید خیلی قشنگی به کار برد، یک نفر از جبهه مقابل نکشتهاند." یکی از اساتید ما میفرمود که: "نه یک نفر هم غلط است. باید بگوییم حتی یک الاغ از سپاه دشمن نکشتن!"
رحلت پیغمبر، اینها خیلی شجاع شدند. اولین کسی که کشتن، فاطمه زهرا. دردها رو کجا ببریم با کی میشه گفت؟ موجه رز. علامه امینی نقل کرده؛ فرموده که هم روضه است، هم تحلیل. دیگر شما همه را با هم بگیرید. دیگر ببخشید اگر روضههامو قاطی تحلیلامون... بعضی از این آقایون تنها حرفه و هنری که داشتند این بود وقتی که جزء مشرکین بودند تو مکه وایمیستادن ببینن کی مسلمان میشه. تقسیم کار کرده بودند. بعضی از اینها که بعد پیغمبر خیلی میدون داری کردند، اینها مسئول شکنجه زنهایی بودند که مسلمان میشدند. مسئول شکنجه زنهایی بودند که مسلمان بعد پیغمبر شدند. رئیس. به اسم پیغمبر خانهی پیغمبر را آتیش عشقم صداش در منافقین کار کردن خیلی سخت است. جا انداختن ظلم اینها خیلی سخت است. تا میخواهی بگویی این ظالم است، چون همیشه نامحسوس کار میکند، هیچ رد پایی نمیگذارد. تا میخواهی بگویی ظالم است، مظلوم میشود. فحش دادند. حالا اگر خواستید هم بخندید اشکال ندارد؛ ولی مطلب باهاش جا میافتد. یک بازی این جوانها و نوجوانها با هم بازی. بازی فکری و استدلالی. بازی مافیا. نمیدانم بازیگر، کیا بازیگران تو این جمع؟ (همه الحمدالله رده سنی هم مشخص است چه تیپ و گروهی.) بازی، بازی که دغل و دروغ و اینها زیاد دارد؛ ولی خیلی بازی جالبی است. یک جایی بودیم با دوستان و اینها، اینها بازی میکردند. ما میدیدیم، شاهد بودیم. بعد خیلی چیزها برای آدم باز میشود. بزرگترهایی که احتمالاً خبر ندارند بگویم: نگویید آقا چرا بحث فرعی رفت. بحث اصلاً فرعی کامل ماجرای مدینه حل میشود تو بازی مافیا. قرعه میاندازند. چند تا شخصیت دارند. یک عده شخصیتهای منفیاند؛ به اینها میگویند: "مافیا." یک عده شخصیتهای خاکستریاند؛ مثلاً خنثیاند؛ به اینها میگویند: "شهروند." یک سری شخصیتها مثبتند؛ مثل مثلاً دکتر و نمیدانم چی چی شخصیت مثبتند. شهروند ماجرایی دارد. بعد همه در قالب حرف زدن بقیه باید کشف بکنند که این شهروند است یا مافیا. شهروندان نمیشناسند نه شهروندهای دیگر را، نه مافیاها را. تعداد شهروندان زیاد است. 15 نفر: 3 نفر مافیا هستند، 10 نفر شهروند. همدیگر را نمیشناسند. بین اینها قروقاطی است و بگردد پیدا بکند کی شهروند است؟ کی مافیا؟ خیلی جالب است. دکتر را نمیشناسد یا مثلاً شخص دیگری. کل اختلاف بین علما اختلاف مسابقه. من میدیدم خیلی جالب بود. یکی از این مافیاها سوخت. مافیا وقتی میسوزد، یک وصیتی. یکی از مافیاها سوخت. بهش گفتم: "وصیت آخرت را بکن." یک مافیا دیگر مانده بود با مثلاً هفت هشت تا شهروند. این برگشت گفت: "وصیت من این است که فلانی مافیا است. بزنیدش." آقا! کل بازی ریخت به هم. آن فلانی که گفتند مافیا است، همه 8 تا شهروند را سوزاندند. آخر پیروز اختلاف میشد. مظلوم شده، بهش تهمت زده. آن نامرد چون خودش سوخته بود، میخواست این را از ما بسوزاند. دقیقاً تشخیص حق و باطل این شکلی است. مرز بین مافیا و شهروند خیلی باریک است. مرز بین ظالم و مظلوم خیلی باریک است. مرز بین مؤمن و منافق خیلی باریک است. اینجایی که افکار عمومی گل میخورد. یک سطر ظالم را سطر مظلوم میداند. اگر سطر مظلوم، یک سطر ظالم علی میشود. سطر ظالم این معرکه، دشمنان علی میشوند. سطر مظلوم. یک مشت آدم حقیقتخواه، مظلومین. چقدر پشت سر اینها حرف؟
ماجرا را فاطمه زهرا برای اینکه مظلومیتش را نشان بدهد، چکار کرد؟ چند تا ترفند را استفاده کرد. ترفندهای آخر فاطمه زهرا. یکی این بود که اشک مدار. این گریه. بعد افکار عمومی که مریض است، چکار میکند؟ مظلوم و ظالم را قاطی میکند. چی میشود؟ به علی میگویند: "علی! فاطمه را تحمل کنید. تا کی قرار است ما این صدا را تحمل کنیم؟ خسته شدیم دیگر. صبح گریه، عصر گریه، شب گریه." مظلوم میشود ظالم. "صدایت دارد اذیتم." "فاطمه زهرا عرض کردی جان بیرون شهر گریه کنم." "اختلاف میاندازی بین امت. دودستگی داری درست میکنی. داری جناییبازی در میآوری. خاندان پیغمبر جناحی میکند." ببین مظلوم میشود ظالم. "غصه نخورید، من خیلی تو این دنیا نمیمانم. به زودی خلاص میشوید ازم."
آخرین ترفندی که زد فاطمه زهرا برای اینکه مظلومیتش را نشان بدهد این بود: "علی جان! من را مخفیانه شبانه غسل بده. کسی از مرگ من باخبر نشود. از قبر من هم باخبر نشود. از این مردم مدینه که من ناامیدم؛ ولی در طول تاریخ یک تعداد آدم منصف میآیند پیغمبر دختر نداشت؟ قبلش معلوم بشه. یعنی ارزش نداشتم؟ چرا خودش وصیت کرد قبلش معلوم باشه. یک تعدادی ناراضی بود. آینده و میآیند میفهمند من مظلوم. مظلومیتم را به تاریخ نشان میدهم؛ به عالم نشان میدهم."
امشب شب شهادت بیبی یکم خانم حضرت زهرا. امشب میتوانم راحت صحبت کنم. من یک سؤالی را از زبان شما از حضرت زهرا بپرسم، بعد با روضه جوابش را. "خانم جان! شما الان میخواهی مظلومیتت را نشان بدهی. درست است؟ مظلومیت میخواهی به مردم نشان بدهی. بفهمند مظلومی. مردم که نمیفهمند مظلومیتی که نشان میدهی، فقط دل علی را خون میکنی ها!" تنها کسی که مظلومیت را میفهمد، علی است. هر چی بیشتر مظلومیت را نشان بدهی، علی بیشتر شرمنده میشود. "بالاخره بعضیهایش را که ناگزیرم، چکار کنم؟ ولی بعضیهایش طرح دارد." مثل چی؟ "خانم به علی میگوید: علی جان! موقع غسلم خودم پیراهن تنم میکنم. پیراهن تمیزم میپوشم. تو من را از روی پیراهن غسل بده." نبین، کنار این دردها را، این رنجها را. و مظلومیت میخواستم به مردم بگویم. "از تو باید بپوشانم مظلومیتها را." لا اله الا الله.
یک گریز بزنم به یک روایتی برگردم روضه را ادامه بدهیم. امام صادق به یکی از اصحابشون (سکونی بود) حضرت فرمودند: "چند وقت است نیستی؟ چرا این قدر ناراحتی؟ یک مدتم نبودی." "بچهدار شدم." حضرت فرمودند: "خیره. چی هست؟" "گفت: دختر." "خیلی خوب. رحمت خداست. اسمش را چی گذاشتی؟" حالا ناراحت بود. حضرت هی با خوشحالی جواب میداد. "فاطمه گذاشتم." "تو ازش شنیدی؟" فرمودند: "آه! آه!" حضرت ناراحت شدند. "فاطمه! فاطمه!" به حضرت فرمودند: "حالا که اسمش را فاطمه گذاشتی، "اذا سمیتها فاطمه فلا تصبها ولا تلعنها ولا تضربها." حالا که اسمش را فاطمه یک وقتی سرش داد نزنی. یک وقتی دست روش بلند نکنی ها! این اسمش حرمت دارد. خدا به این اسم حساس است. فاطمه سیلی خورد. بس است دیگر. تو عالم بس است. فاطمه برایمان بس است. سیلی خورده. لا اله الا الله.
حالا این حس را داشته باش به نام فاطمه زهرا. امام صادق به این نام چه حساسیتی نشان میدهد! غیرت را ببین به اسم فاطمه چه! حالا تو "ضرب در بینهایت" کن بشود غیرت امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین همین که تو مسجد بهش خبر دادند: "حسن و بابا! بیا! مادر حالش بد است." میگویند: "سه بار غش کرد." امیرالمؤمنین فقط! خانه فاطمه فردا شب که میخواهد غسلت بدهد. امیرالمؤمنین فکر یک جا را نکردی. بگویم و اشک بریزیم. عزیز! کبودیها را پوشاندی. خونابهها را پوشاندی. "بازو یارم!" چکار میکنی امیرالمؤمنین؟ دارد ضربت دیوار. "چی شده آقا؟" "از ما دستم رسیده. بازوی ورم." "یا الزهرا!" "یا محمد! یا سیدی و مولای!" "إنا توجهنا وقدمناک یا وجیهة!
در حال بارگذاری نظرات...