!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام.
بحثی که قرار است خدمت عزیزان باشیم، یک مرور سریع -انشاءالله- به نامۀ پنجاه و سوم نهجالبلاغه است که فرمان مدیریتی امیرالمؤمنین -صلوات الله علیه- به مالک اشتر است. خب، این نامه خیلی نکته دارد و مطالب زیادی دارد. اگر بخواهیم دقیق شویم، شاید بیش از سیصد جلسه وقت لازم باشد که روی این نامه گفتوگو کنیم؛ ولی حالا ما یکسری نکات را -نکات خیلی مهمی که از این نامه میشود استنباط کرد و دستمان (متمرکز) روی آن باشد- یک دقتی بکنیم و یک چند جلسه -انشاءالله- این بحث را با هم داشته باشیم.
در ابتدای نامه حضرت میفرمایند که: "هذا ما امر بهه عبدالله علی امیرالمؤمنین مالک بن حارث الاشتر فی عهدی الیه." این همان نامۀ از طرف خودمونه و حضرت هم با همان از طرف شروع میکنند. نکتهاش این است که مقامی که دارد این فرمان را صادر میکند، حضرت دارند معرفی میکنند که مثلاً این چه جایگاهی است، چه پستی است، چه مصدری دارم این حکم را برای تو صادر میکنم. مدیرکل فلان، ریاست فلان جا، حراست فلان جا... امیرالمؤمنین عنوانی که برای خودشان مطرح میکنند، "عبدالله"؛ از بنده خدا به مالک اشتر. خیلی در این نکته است. خیلی ظریف است. کأنه تمام این مسائل تفریغ بحث عبودیت است. اینکه ما داریم مدیریت میکنیم، ریاست میکنیم، نگاه ما فرق میکند. جهانبینی ما فرق میکند، گیتیشناسی ما فرق میکند؛ اصلاً نگاهمان به کل عالم یک نگاه دیگری است.
جلوتر امیرالمؤمنین توصیههایی که دارند این است که این رویکرد و این موقعیت را خلاصه یک طعمه ندان که احساس کنی که (مثل) جاهای دیگر است؛ در برخی نامههای دیگر میفرمایند که این یک طعمه نیست که احساس کنی یک دورهای را بالاخره (فرصت داری) دوره خوبی برای بردن، برای خوردن، برای اینکه آدم یک چیزی گیرش بیاید؛ نه. این طوقی است به گردن تو؛ یک مسئولیت است. اصلاً نگاه، نگاه مسئولیت است. واژهای که ما برای آن به کار میبریم، "مسئولیت"، خیلی واژۀ خوبی است. واژۀ نظام، معنایی دارد با خودش. ما مسئولیم، نه رئیس. ما مسئولیم؛ مسئول هستیم. یعنی چه؟ یعنی مورد سؤالیم. از ما سؤال میکنند. مسئولیتش بیشتر است. فلانی از فلانی مسئولیتش بیشتر است. بیشتر باید سؤال و جواب بدهد.
حالا الان دیگر در فضای ریاستی روز دنیا اینجور نیست. دیگر هرچه که رتبه بالاتر میآید، درواقع فعالیت اجرایی طرف کمتر میشود. یعنی کارگر معمولی که دارد کار میکند، روزی مثلاً هشت ساعت دارد کار میکند و کارش هم کار یدی و مباشر است. آن کسی که رئیس شده و خیلی بالا است، دیگر آن رتبۀ اولی که در آن مجموعه است، او از دور دارد مدیریت میکند و از این سفر به آن سفر برای خودش دارد میگردد و میچرخد و هفتهای دو سه ساعت وقت میگذارد. حالا فقط بیاید مجموعه را ببیند و یک سری بزند و گزارشی بشنود.
این نگاه امیرالمؤمنین نیست. در منطق امیرالمؤمنین و منطق دین، آن کسی که مسئولیت دارد، کارش از همه بیشتر است. بیشتر از همه باید مایه بگذارد. بیشتر از همه باید کار بکند. امیرالمؤمنین نگاهش اساساً به حکومت، به عالم، نگاه متفاوتی است. چیزی که برای ما لازم است، این است که منطق ما، منطق مدیریتیمان، یک منطق دیگری است. این اولین نکته است که (باید) تراز شود با منطق مدیریتی اهل بیت. خیلی وقتها میبینیم یک آدم خوبی هم دارد کار میکند، کارش هم بلد است، (اما) منطق مدیریتیاش، منطق مدیریتی الهی نیست؛ یعنی این جایگاه برایش در آن هندسۀ الهی برایش تعریف نشده. این نگاه را ندارد. به آن هندسه توجهی بهش نیست. ما نگاه انسانشناسانه، نگاه هستیشناسانه و درست روی این مبنا باید تکتک حرکاتمان را انجام دهیم. "فیها محتاجٌ الی المعرفه"؛ هر حرکتی که میخواهی انجام دهی، محتاج به معرفت است. چه معرفتی؟ باید بدانی که در کل این هستی، در کل این چهارچوب هستی، در کل این هندسۀ خلقت، این کار تو کجای این منظومه به حساب است و تو کجای این منظومه قرار داری؟ مختصات خودمان با عالم را باید تعریف کنیم. بعد مختصات آن مجموعهمان با عالم را باید تعریف کنیم.
حالا با کشور تعریف میکنیم، میگوییم آقا این جایی که ما هستیم، (جایگاهش) با کشور این است. ما میخواهیم فلان کار را برای سطح کلان انجام دهیم. ما نه اینیم نه آنیم. این یک چیزی این وسط هست. کارمان این است. ورودیمان این است، خروجیمان این است. نفی و اثباتمان اینهاست. خب، در فضای کلان جایگاهمان معلوم است. کلان اجرایی و سیاسی نسبت به کلان عالم چی؟ با کجای کار (هستی)؟ کارهای ما چه نقشی در عالم دارد؟
خیلی بحث مهمی است. به نظرم بحث مثلاً اندیشۀ اسلامی در دانشگاه را که رفتیم و اینها را که خواندیم، (میگوییم) اینها که به درد ما نمیخورد. نه، اینها اصل ماجراست. این اصلاً همۀ حرفها از تو دل این درمیآید که ما نگاهمان نسبت به این ماجرا چیست. وگرنه امیرالمؤمنین مدیر موفق کم نداشته، ولی آدم همراه کم داشته. یک تعبیری در نهجالبلاغه دارد. این تعبیر قیمت ندارد؛ یعنی اینقدر که ارزشمند است. میفرماید: "لیس امری و امرکم واحده." مشکل من علی با شما چیست؟ مشکل من و شما این است که "امر" من و شما یکی نیست. "امر" اینجا منظور هدف، انگیزه، قصد و مقصود است. "اُریدُکُم لِلّهِ وَ تُریدونَنی لِاَنفُسِکُم." من شما را به خاطر خدا میخواهم. از اینجا ریشه پیدا کرد. ما مشکلمان با شما بنیادین است. معاویه! نمیتوانم شما را به کار بگیرم، به کار بیاورم. من توان مدیریتیام پایین است؟ توان اجراییام پایین است؟ توان نظامیام پایین است؟ من وقتی که ده سالم بود، جنگجو بودم، میجنگیدم! الان شصت و خردهای سالمه. مهارتم کم است؟ تجربهام کم است؟ فکر میکنید بلد نیستم؟ "لَو لَم اَکُن عَدلَ العَرَبِ" (اگر (به قید و بند) یک سری ارزشها نبودم) که از همه حرفهایتر بودم، که ادهم بودم. خیلی بلد بودم چیکار کنم! مارموزتر از همه بودم. بلد بودم نیرو را چه شکلی به کار بگیرم، چه شکلی ازش کار بگیرم، چه جور بترسانم، تشویقش بکنم! مسئله من این است که میخواهم شما بنده بشوید. میخواهم با جریان عبودیت همراه باشید. میخواهم در منظومه عبودیت بگنجید. شما آنجا باید تعریف بشوید. جایگاه آن مختصات خودت را باید بیابی. اصل حرف من این است.
فرمودند: من میتوانم شما را با شمشیر به راه بیاورم، ولی من "لا اَری اِصلاحَکُم بِاِفسادِ نَفسی." من قائل به این نیستم که شما اصلاح بشوید که من افساد بشوم. منظور مدیریتی ما که جا ندارد این حرفها. ازتان کار بکشم، میگویم آقا این باید کار پیش برود. من به قیمت خراب شدن خودم کسی را آباد نمیکنم. خیلی درش حرف است. به قیمت جهنم رفتن خودم، کسی را به بهشت نمیبرم. کار پیش میرود؛ به درک! حالا یک معصیتی هم شد، یک ظلمی هم شد. مجموعه باید پیش برود. مقصود برسیم. مقصود چیست؟ مقصود آخر چیست که ما یک خروجی داشته باشیم؟ یک چیزی باید تولید بکنیم. برای حیثیت نمونه، برای آبرو نمونه. دل این بشکند، گسست عاطفی ایجاد بشود نسبت به هم، سوءظن پیدا بکنند.
حرفهای خط قرمزی: فارغ از فضای مدیریتی، حضرت میفرمایند که من اینجوری نیستم که عملگرا باشم؛ به آن معنا که بگویم آقا من این را میخواهم، این چشم باید حاصل شود. این نگاه ماکیاولیستی که در فضای مدیریتی ما خیلی رایج است، همین است دیگر که (فکر میکند) خروجی باشد، باید دربیاید. ابزار (هرچه خواست باشد)، چه کار (دارم) به مسیر؟ چه کار (دارم) به این؟ فشار آوردم. این را از خانواده جدا کردم. عاطفه را در آن خشکاندم. از چه راههایی بهش انگیزه دادم؟ با دروغ بهش انگیزه دادم؟ با وعدۀ دروغ بهش انگیزه دادم؟ تو اینجا بحث غربشناسی که داریم، یک بخش عمدهاش همینجاست که تمدن غرب یکی از مشکلات جدیاش همین است که نگاهش ناظر به خروجیهاست؛ دیگر به این مسیر خیلی عنایتی ندارد. انسانی که قرار است برایت این تولید را داشته باشد، اگر هدفگذاری کردهای که من فلان خروجی را میخواهم، این به چه قیمتی است؟ چی هدف، چی وسیله است؟ اینجا الان برای شما انسان وسیله است. پیشرفت هدف است، انسان وسیله است. نظم هدف است، انسان وسیله است. تکنولوژی هدف است. در حالی که اینها برعکس است. انسان هدف، تکنولوژی وسیله است. انسان هدف، پیشرفت وسیله است. چی را پای چی داریم ضبط میکنیم؟ چی را فدای چی داریم میکنیم؟ آن معیار اصلی در ماجرا، عبودیت است. از این نباید کوتاه آمد. این نباید آسیب ببیند. اگر قرار است مدیریت بکنیم، من علی که مدیر توام، دارم فرمان به تو صادر میکنم. من خودم مقامی که برای من تعریف شده، مقام عبودیت است. تمام فعالیتهای سیاسی من ذیل این میگنجد.
ما یک وقتی چند تا از دوستان، بچههای دانشگاه امام صادق، بحث میکردیم. بحث خوبی بود، مفصل هم بود. گفتم آقا مشکل اصلی نیروهای فرهنگی ما که وارد کار سیاسی و اینها میشوند، (و) راحت کار اجرایی انجام میدهند، این است که این نگاه ارز شی (ندارد)؛ یعنی این تعریف الهی از خود این کار را ندارد. حزباللهیام. حزباللهیگری من مال نمازخانه و مسجد و اینهاست. این میز من الان تعریف نشده است در فضای حزبالله. حزباللهیگری من درست است. فعالیت میکنم. اینجا دارم کار میکنم. (اما) اینکه دیگر ربطی به آن آرمان و ایدئولوژی من ندارد. حالا امیرالمؤمنین دقیقاً در فراز اول به این نظر (توجه دارند): "اَحَبُّ الاعمالِ اِلیه، اَحَبُّ الذَخائِرِ اِلَیکَ، اَلعَمَلُ الصّالِحُ." دنبال یک چیز باش در دورۀ مدیریتیات؛ دنبال این باش که "عمل صالح" کسب کنی. یک نگاه دیگر است، یک منطق دیگر است. پیشرفت کنیم! نه خودت. خودت پیش رفتیها! جاوندی! تو در این پنج سال مدیریت خودت چقدر رشد کردی؟ خودت چقدر جا موندی؟ ما همش گزارشها و خروجیهایی که نگاه میکنیم، ما اینها را ساختیم. این کارخانه را راه انداختیم، این مجموعه را فعال کردیم. نیروی متخصص تربیت کردیم. خودت چی شدی؟
آن خانم آمد پیش حضرت امام. امام نگاهش این است دیگر. برگشت گفتش که وقتی هدف و وسیله گم میشود، همۀ مشکلات از اینجا درست میشود. حالا من یک مثال از امام بگویم. سلام امیرالمؤمنین بگویم. آمد پیش امام خمینی، جامع الزهرا اولی که راه افتاده بود در قم. امام (با) برق امید در چشمش که میدرخشید، گفتَش که: آقا ما اینجا کار کردیم و اینها. من سیصد تا نیروی طلبۀ خواهر تربیت کردم. متأهل هستی؟ گفت: نه، من مجرد. "شما اگر متأهل بودی و یک بچه از خودت تربیت کرده بودی، من بیشتر خوشحال میشدم." سیصدتایی را که (تربیت) میکنیم دیگر. یعنی آن مسیر خودم را فدا کردم در مسیر تکاملی خودم. مسیر رشد خودم را فدا کردم برای اینکه یک سیستمی رشد بکند. اصل ماجرا خودت هستی؛ خود واقعیات. خود واقعی، نه خود توهمی. خود واقعی، همان خود حقیقی که ابدیت در پیش دارد. این باید رشد بکند. در کار مدیریتی ما این باید پروار بشود. این باید اعتلا پیدا کند. این باید سرحال باشد. این باید سرحال باشد. انگیزه داشته باشد. تعریف شده باشد. کار برایش تعریف شده باشد.
بخش عمدهای از بیانگیزگیهای نیروهای مذهبی مال همین است. (در) مشاورهای که داریم، یکی از دغدغههای اصلیشان (این است که) میگوید آقا این کجای اصول دین من است؟ این پیچ و مهره و انگلیسی کاریها کجای آن ایدئولوژی است؟ کجای منظومۀ امام زمانی است؟ (این) همیشگی است. این دانشجویانی که میآیند مشاورۀ دفتر ما که میآید در دانشگاه، یک بخشی از مشکلات اینهاست. امام زمانی که من دنبالش هستم، این پیچ و مهره و میز و نیمکت و تخته و این چوب و سنگفرز و این کجای آن امام زمان است؟ دینم غلط بوده که اینها را در بر نمیگیرد؟ ما امام زمانمان در مسجد است. مسجد جمکران، امام زمان آنجاست. مالک اشتر! امیرالمؤمنین از خودش دور کرده، فرستاده مصر. بعد میگوید خدایی که با علی هستم، آنجا هستم. خدا، خدایی که رئیس علی است، رئیس تو است، آنجا "فوق ایدیهم" (فوق بالاتر) است. خدا همانجاست. این خدا الان همین میز مدیریتی است. به خدا همینجاست. همین پشت این میز است. در همین امضا است. خدا همینجاست. خدا که آقا مال نمازخانه و عقیدتی-سیاسی و شب قدر و مسجد و اینها نیست. اینجا را دیگر ایدئولوژیزده نکنید! اصلاً تکنوکراسی از همینجاها درمیآید. ایدئولوژی را ببر در مسجد، آن فضا. اینجا فضای کار. مدیریت فضای فن است. چه کاری بلد هستی؟ پیچ و مهره و اینها را باید تولید کنی دیگر. حالا خدا و پیغمبر قبول داری یا نداری، آخر (کار) را باید تحویل بدهی. این کجای کار است؟
این بحث فراموشی هدف و وسیله در جنگ ... یکی از جنگها، به نظرم صفین بوده. در روایت دارد که در نهجالبلاغه هست. وسط جنگ، فرض کن که داری مثلاً موشک را میخواهی بفرستی هوا. رفتی آنجا، خلاصه همهچیز آماده است و طرف آمده پیش امیرالمؤمنین، وسط جنگ سؤال در مورد توحید میپرسد. سلام، توحید، صفات خدا چه شکلی است؟ مثلاً چگونه است؟ صفات خدا را برای من وصف آزادش بکنی (توضیح بدهی). یکی آمده بود... (قبل اینکه این را توضیح بدهد) در مورد توحید، (میگفتند) دانلود درس اندیشۀ معارف و اینهاست دیگر. این ربطی به اینجا ندارد. چند نفر تشر زدند به آن "بابا" که سؤال کرده بود. "الان وقت این حرفهاست؟ تو حالیات نمیشود چهسالی (چیزی) کجا بپرسی؟" یک دنیا حرف! حضرت برگشتند به اینها که تشر زدند، فرمودند که: "اصلاً مگر ما برای چیزی غیر از توحید میجنگیم؟" وسط کار حضرت کشیدند کنار، با این "بابا" رفتند کنار، یک خطبه خواندند، به این آموزش توحید دادند. خیلی حرفها گم نکرده، فراموش نکرده.
الان من اینجا دارم ... بسیاری از نیروهای مذهبی و خوب ما که میآیند درگیر میشوند، چون کار برایش تعریف نشده است و کار اصالت پیدا کرده است. اینها خیلی مهم است. آن خلوص ایمانی ما، آن خلوص توحیدی ما، آن حال ما، حال معنوی ما. در دوران دانشجویی آدم حال خوشی دارد، حال خوبی دارد. کمکم که میآید در فضای اجرا و مدیریت، درگیر چک و چه میدانم چک باز کردن حساب و این ور و آن ور و از این بگیر و به او بده و تأمین بودجه و همینطور دارد میرود. و شب قدر و حس و حال نه، قرائت قرآنی و...
در سورۀ مبارکۀ مزمل به پیغمبر اکرم میفرمایند: تو بهخاطر کار اجرایی که داری، بیش از دیگران باید معنویتت را قوی کنی. "الا قلیلا." میفرماید که شب را اصل برای تو قرار میدهم؛ در "شب قیام" اصل برای تو در "شب قیام" (است). "فَقیلاً اِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبحًا طَویلاً." تو در روز درگیریات زیاد است. "سبح طویل" داری. در روز "سبح" (به حال درگیری می گویند) وقتی یک چیزی میخواهد یک مزاحمی را پس بزند. تسبیح هم که گفته میشود همین... یک صفتی را از خدا پس... "اِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبحًا طَویلاً." تو در روز درگیریات زیاد است. "سبح طویل" داری. چون خیلی درگیری. باید "اِنّا ناشئةَ اللَّیلِ هِیَ اَشَدُّ وَطئًا وَ اَقوَمُ قیلاً." از شب باید استفاده کنی. شب، صبح زنده. در شب قرائت قرآن. در شب نماز شب داشته باشی. تویی که باید نیرو داشته باشی، بخواهی کار کنی.
مدیر باید شیشلیک بخورد که انگیزه داشته باشد؟ مدیر (باید) ویلا داشته باشد؟ شما که دیگر مازندرانی هستید، دیگر ویلا برای شما طبعاً محسوب نمیشود. حالا نمیدانم برای شما چی باید لحاظ کرد. ویلای شمال باید داشته باشی. یکی از این مسئولین کارهایی که انجام داده بود که آخرش هم به بنبست و شکست منجر شد، متأسفانه خیلی از (من) زمان برد. یک سالی ما درگیر این کار بودیم و اینها. "اینقدر این کار از من زمان برد که من یک سال ویلای شمالم (هم) نتونستم برم. خیلی به من فشار اومد و اینها. ما یک سال ویلای شمالم (مان را) نتونستیم." ویلای شمالت را نگیری و از تفریحت نگیری و از خوراک خوبت نگیری. استخر هفتهای دو بارت (را) نگیری. البته ما نمیخواهیم اینها را نفی بکنیم. طبعاً لازم است، قطعاً لازم است. (نه،) طبعاً لازم نیست، قطعاً لازم است. ولی آن کسی که میخواهد در یک مجموعهای که قرار است این مجموعه برای خود من خروجیاش عبودیت باشد، برای جامعهام خروجیاش عبودیت باشد، این مجموعه با اینها (به قول معروف) منِ مدیر را نمیتواند سرپا نگه دارد. من را باید با قرائت قرآن و نماز شب، زیارت و توسل، با اینها باید آدم... با ذکر. ذکر، تذکر، توجه، ذکر، اساس کار یک مدیر در یک منظومۀ مدیریت اسلامی و الهی است. تذکر و توجه، مراقبه. این خیلی رکن اولیه است که امیرالمؤمنین به آن اشاره میکنند. اولین چیزی که مدیر لازم دارد، توجه است. اتفاقاً کار اجرایی هم دقیقاً ضد توجه است. خاصیتش این است که آدم را از فضای ذکر و توجه جدا میکند. آدم را غافل (میکند). اینجا باید آدم دوبله کار بکند، سوبله.
رهبر معظم انقلاب میفرمودند که: من وقتی که رهبر شدم، نیاز به معنویت در خودم چند برابر دیدم به نسبت آن وقتی که رئیس جمهور شدم. ضربالمثل معروف که "آنان که غنیترند، محتاجترند." فلانی (میگفت): "من گفتم که شما برای من یک وقت خاصی از آقای بهجت بگیرید، من زیاد (و) زیاد خدمت ایشان برسم." من در خودم بیشترین احساس نیاز را دارم. برقرار شد و به ایشان هم میرفتند و استفاده میکردند. غرض اینکه این نیاز او، در خودش نیاز بیشتر میبیند. اگر نباشد، بالاخره انحراف او انحرافی است که چند صد برابر ضریب دارد به نسبت انحراف منی که یک گوشهای دارم کار میکنم. پس توجه او هم صد برابر اهمیت پیدا میکند.
امیرالمؤمنین اولین نکتهای که اینجا تذکر میدهند همین عبودیت است. بگوید تو در کار اجرایی، طرف درگیری زیاد است. نیاز به یک فرصت مجزایی برای معنویت دارد. (این) مشترک لفظی اشتباه است. اینجا درست. بله، درست. اصل این کار عبادت است. معنویت به معنای خاصه، تذکر معنای خاص است. اصل این کار هم ذکر است. اگر تو در این کار هم آدم توجه داشته باشد، بالاخره خدمت به مردم، رفع نیاز جامعه اسلامی، باز کردن یک گره، یک مشکلی را آدم دارد حل میکند. یک سنگی (را) دارد برمیدارد. (میفهمد) آقا سنگ را از جلوی پای مردم (برداریم). کسی یک خاری تو را... تو بیای در جاده یک خار را (ببینی)، پیاده میشوی و برمیداری. در روایت داریم پیامبر فرمودند که: طرف داشت رد میشد در تصفیه جادهای. از اسبش پیاده شد، خار را برداشت. این واجب کمیته امداد نه. ما که هر کدام کمیته امداد. یک بخش خاصی از مشکلات مردم را دارد حل میکند. کار نفع دارد یا ندارد؟ وقتی نفع دارد یعنی چه؟ همه کارها اینجوری است. امضایی که من دارم میزنم برای اینکه فلان کس برود فلان جا مثلاً هماهنگی را بکند، این هم در نگاه کلان که نگاه میکنی، یک خلایی در یک سیستمی دارد حل میشود. این هم به میزان خودش صدقه است، به میزان خودش عبادت است. ولی ما نباید خودمان را دلگرم به این جور عبادات بکنیم. یک تذکر خاصی هم یک توجه خاصی هم. باید در عین حالی که عبادت هم باشد و اینها، آن انرژی را (داشته باشد). مثل اینکه گوشی در برق باشد. آدم استفاده دارد، شارژ هم میشود؛ ولی همزمان که دارد شارژ میشود، هم دارد مصرف میشود. یک وقتی هم لازم است که آدم گوشی را بگذارد، ولش کند، این در شارژ باشد، دستش نزنی. آن ساعت خاص این است.
امیرالمؤمنین میفرماید: تو من را به عنوان رئیس نگاه نکن. اداریه ... اصل ۱۱۰ قانون اساسی. شما رئیسی و بالاخره حالا امضا کردی، باید پیاده بشود. معضلات ما در کشور هم همین است. نگاه، نگاه به رهبری، نگاه به بالاتر همین است. یک نگاهی غلط که آن وقت این علاقه و شوق و اینها نیست. حالا مدیریت، مدیریت باید از درون باشد. مردم عاشقت باشند. آن کارگر، تو، کارگزار تو، عاشقت باشد. دستوری نباش. نگو "مأمورم و معذور." نگو "دستور از بالا رسیده." نگو "بخشنامه است." برخورد نکن. توجیهاش کن. قانعش کن. (میگویند:) "گفتند دیگر، باید بریم پیاده کنیم، اجرا کنیم." مرحم و رمق (مرجع) ضمیر زیاد قاطعیت لازم است. جامعه عادت ندارد، دوست ندارد. قانعش کن. راهکار... الان من و شما، من و شما ببین، نگاه رحمت پدر و مادر یک الگوی خیلی خوب است. حضرت میفرمایند که باید تو نگاهت به مجموعه، نگاه پدرانه باشد.
ما نگاهمان به بالاتر باید باشد. ها! پدر باشد، احساس پدرانه که ولی یک جامعه مدیر یک مجموعه پدر (است)، مجموعه متشکل از پدر و مجموعه است. نگاه پدرانه. پدر در عین حال که قاطعیت لازم دارد، دولت قاطعیت. به یک جایش رفاقت. به جایش. ترکیبش با هم. قوانین در خانه آدم مقرراتی دارد، بالاخره یک هارمونی هستی (وجود دارد). تشکیلاتی هست. با بچه (مدرسه). حالا برای شما پیش نیامده است؟ بچه صبح پا میشود، میگوید: "من مدرسه نمیروم." (میگویی:) "مدرسه نمیروم. اینقدر پول دادم، که یک راه است. یک راه دیگر چیست؟ میخواهی نروی؟ بابا قانونش مهم است." آدم با او بحث میکند، صحبت میکند. ببین الان آن رفیق تو، آن یکی فلانی، آن مدرسه میرود. تو نمیروی. تو امروز که نروی، فردا میروی. مشکلات (پیش) مانده، درس عقب افتادی. بعد باید بروی دو برابر کار بکنی. او الان امروز رفته، دستش را گرفته. بعد شب رفته خوابیده. آره طمع دنیویاش را میشود تحریک کرد که خطرناک هم هست. او رئیس میشود، مدیر میشود، دکتر میشود. (باید) جایگزین پیدا کرد که با چه ادبیاتی با او حرف بزنیم. موفق میشود، یاد میگیرد. حالا من مثلاً با بچه آخر سال میتواند یک کتاب را بخواند. هرچی جمله را در و دیوار روزنامه و اینها میبیند، میخواند. تو مثلاً بلد نیستی. چقدر بد است! با همان چشم و چال خوابآلود و بیحال و اینها راه میافتد. قانع شده، درست شد. مزه کرد دیگر. فردا هم نمیروم و مثل که این بابا...
حالا من یک مثال خوب برایتان میخواهم بزنم که چه جور محبت و با این صلابت میشود ترکیب کرد. حالا مثال بزنم. مرحوم آیتالله گلپایگانی، سید محمدرضا گلپایگانی، مرجع تقلید معروف. ایام موالید و وفیات، ایام مناسبتی. من در بیتشان -به قول علما- جلوس داشتم. مداحی میآمد و میخواند و مردم هم میآمدند. یک دیداری میشد. این ماجرا مال مثلاً سیزده رجب بوده. بر فرض، یک بابایی میآید و میگوید که من بروم، حاج آقا، بگویم که این پیرمرد را (بگو). خیلی هم در جریان نیست و در ماجرا نیست. "من تازگی بچهدار شدم. یک کمکی به ما بکن." حالا عیدی هم لابهلا میدهد خدا. "تازگی به ما یک پسری داده. این را اگر نشان دهی. (در) مناسبت بعدی مثلاً کی بوده؟ بیست و هفت رجب. پیرمرد ماجرا نیست. آدما چشم ضعیف است. حافظهاش (هم) احتمالاً ضعیف است. نه من را دیده، نه میشناسد.
"خدا تازگی یک پسری به ما داده." اگر پول درمیآورد بهش میدهد. "در گوشش میگوید که: قدر زنت را بدانم. تو در شش ماه ده بار برات زائیده!" این یعنی چه؟ این قشنگ است. الگو برای اینکه این رأفت و مدارا و محبت و صلابت. حواسم هست. اصل اولیه در برخورد با دیگران باید بر اساس عفو باشد. اصل بر گذشته (است). ندیدهگرفتن از همۀ لغزشها است. ما بخواهیم بابت یک لغزش، بابت یک کوتاهی، سفت بشویم، محکم بشویم، تشر بزنیم، دلها رمیده میشود. کار انجام میدهد طرف، ولی دیگر شما را دوست ندارد، بیزار میشود. گسست عاطفی را آدم میبیند. دوستش ندارم.
شما دیدید پارسال، پیرارسال بود، شهردار خلخال بود به نظرم. شورای شهر جدید که آمد، مردم زجه میزدند، این را که عوض کرده بودم! یا مسئول شهری بودم! آقا زجه میزدند. این فیلمش را بروید ببینید. تودیع، به نظرم شهردار خلخال بوده. سرچ بکنید. گریه میکردند. اصلاً یک چیز عجیب و غریب. باباش مرده. آره آره. (فحشها) نباشه. از چه جهت؟ نمیگوییم خوبه. متفاوت با آن بحثه. حرف من چیز دیگر است. میخواهم عرض بکنم که گاهی یک مدیر را در عین حالی که دارد دستور میدهد، کار میکند، میزند، ولی دوستش دارم. خود امام، شما ببینید امام صلابتش کم بود؟ رابطۀ امام (و) رهبری را شما ببینید. دو بزرگوار. شدیدترین نامهای که امام، نامهای که منتشر بشود سرگشاده باشد، علیه یکی از مسئولین جمهوری اسلامی، علیه کی نوشتند؟ منتظری نوشتند. ولی منتشر نشد.
بعد محافظ آقا تعریف میکرد دیگر. میگفتش که ما این نامه را کجا شنیدیم؟ قم زدیم، اخبار هشت شب. بعد میگفت که صدا و سیمای با معرفتمون هم گفت: "نامۀ سرگشاده امام خمینی به رئیسجمهور، حجتالاسلام خامنهای. بسم الله الرحمن الرحیم." امام شروع کرد: "شما اسلام را نفهمیدهاید. شما ولایت فقیه را نفهمیدهاید." خیلی رگباری. "در نماز جمعه این جور گفتی، آن جور گفتی. نه، حرف من این است، این است." امام نرفت در خلوت بگوید "به خدا هر روز، هر هفته سه بار دیدار دارید." خودش گفت. صاف از صدا و سیما. بحث دستشان و اینها بود. میگفت: "خیلی حالش بد شد. عصبانی هم که میشوند این رگهای دستشان مسدود میشود و اینها." میگفت: "سه چهار تا آمپول زدیم، کنار زیر سرم رفت." یک کلمه علیه ما حرف نزد. امام آقا چی نوشت؟ "من کاملاً معتقدم به اینکه شما میفهمی. حرف من هم همین است. شاید من خوب نتوانستم حرفم را بزنم." امام فرداش چی نوشت؟ "شما در بین اطرافیان مثل ماه میدرخشید. کسی به اندازۀ شما مسلط به مبانی نیست." فرمودند که امام چون میخواست ایشان را برای رهبری بفرستد جلو، میخواست هیچی ازش نمانَد. "یک محک جدی بزند چقدر مرد کار است." بعضیها را امام حفظ میکرد. هر جور بود هوای نفس و کدورت و اینها بریزد بیرون.
آقایی که از امام این جور ضربه خورده. خیلی ضربه دست سنگینی است دیگر. که بعد سال ۸۸ شما دیدید که هادی غفاری که میخواست علیه آقا صحبت بکند، آن فایل صوتی که توهینهای متعددی کرد. در آن فایل صوتی منتشر شد. یکی از چیزها، یعنی یک زخمی شد برای کسانی که با ایشان حسادت و کینه و کدورت داشتند. "آقای خامنهای! کی علیه امام، علیه کی نامه نوشت؟ از بین مسئولین جمهوری اسلامی فقط تو بودی." امام به کی این جور گفت؟ بعد گفت: "من و فلانی که الان فلانی مسئولیت بسیار بالایی دارد در جمهوری اسلامی، من و فلانی با هم فلان جا بودیم که صدا و سیما نامۀ امام را به طور کامل منتشر کرد. به هم چپچپ نگاه کردیم. گفتیم که آقای خامنهای پیش امام اینقدر بیارزش است." کینه و کدورتها خیلی فعال شد. خلوت به خودم میگفتی امام اینها را داشت، ولی علاقه را شما ببینید. آقا چه حالی پیدا کرد؟ "در من باورم نمیآمد که بتوانم در دنیایی زندگی کنم که خمینی در آن دنیا نباشد." عین جملۀ رهبری. "من اصلاً تصور این را نمیکردم که زنده باشم در دنیایی که خمینی درش نیست." ارادت و علاقه ایشان به امام. پس میشود آن صلابت را داشت، در عین حال آن عشق و علاقه هم باشد. اینها قابل جمع است. وابسته به این است که من خودم اگر دارم تشر میزنم، صد برابر این تشر را به خودم زدهام. زیردست من احساس میکند، احساس میکنی که من خودم این حرف، حرف من نیست. این یک حرفی است که من خودم هم خودم را مطیع کردهام برایش. به خودم زدهام در خلوت. قبلاً تحمیل را به خودم داشتم و من بابت خودم نیست که دارم میگویم. بابت آن سند بالادستی است. او باید اجرا بشود. در این حال با رأفتم، با مدارا اجرا میکنم. آرام آرام.
بعد آقا این خیلی مهم است. باید نیروی تحت امر ما توجیه بشود. یک اصلی میشود با بگیر و ببند و فشار و ضرب و زور و چه میدانم عزل و انفصال از خدمت و جریمه و با صد تا ابزار میشود این را چپاند به سمت اینکه کار بکند. قدیم حوزه علمیه، قدیم نظام آموزشی چه مدلی بوده؟ نمره بوده؟ مدرک بوده؟ امتحان بوده؟ هیچی. این همه آدم سر درس میرفتند، درس میخواندند. تعطیلش بکنیم یا مثلاً سازوکار اداری اینها را کلاً جمع کنیم؟ لازم است. سازمان لازم است. میخواهم بگویم ما بار روی فرامین سازمانی نگذاریم. این نباشد که کار میخواهد پیش ببرد، ولی آن نیروی محرک ما، آن کسی که دارد سوق میدهد، این نباشد. اگر این بود، "ادغال فی القلوب"؛ نفاق زیاد میشود. جلو حرفت را گوش میدهد، اجرا میکند. پشت سرت دارد حرف میزند. فضا، فضای منسجمی نیست. فضای منسجم (زمانی است که) مدیر حرف بزند، همه چشمها چهار تا بشود. این مدیر عشق ماست. نمیدانم، اسطوره است. یک کششی، به قول امروزیها چی میگویند؟ یک کاریزمایی. یک کاریزمایی هست. نه کاریزما از سر آن دیکتاتوری و اهرم فشار، از سر علاقه است. یک شخصیت جذاب. این دوستداشتنی است. با همۀ اختلاف نظر، با همۀ اختلاف متد در این کار، من دوستش دارم. عشق به استاد هیچ هیچ اهرمی هم بهتر از این نداریم برای اینکه میگوید چی؟ "چوب معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل." آن کسی که میآورد، درس و نمره و این حرفها نیست. کسی با اینها درسخوان نمیشود. این طلبهها که درس نمیخوانند، وقتی مشورت میگیرند چیکار کنیم که درس بخوانیم، انگیزه برای درس خواندن (میگویند:) "استاد! برو سر درس." استادی که دوستش دارید، استادی که عاشقش باشی. درس خوب بخوانی، نمره بیاوری و مدرک و فلان و آنجا استخدام نمیشوی و اینجا آخر بعد میلنگی و آنجا کار ما پیش نمیرود. نه اینکه نمیشود، یعنی اصلاً نمیشود. چرا میشود. کار ما پیش نمیرود. کاری مدیریت مجموعه مؤمنانه پیش نمیرود. مجموعه خالصانه پیش نمیرود. عشق سرایت بکند از مدیر.
بعد عشق شما به بالادستی، این خیلی مهم است. یعنی من خودم یک مدیرم که نیروهای تحت امر دارم. خودم بالادستی دارم. این عشق من به بالادست وقتی دیده بشود، آن هم به خود من (نمیرسد)، منافقانه برخورد کردم به آن بالادستی. پاییندستیام با من منافقانه برخورد میکند. وقتی من علیه بالادستی دارم میزنم، پاییندستیام از من یاد میگیرد.
اشاره خدا است. انشاءالله ما را توفیق بدهد اهل تقوا و عبودیت باشیم، انشاءالله. و صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه سوم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه چهارم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه پنجم
مدیر مطلوب علی(ع)
جلسه ششم
مدیر مطلوب علی(ع)
در حال بارگذاری نظرات...