!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله و صلی الله... آیتالله... نامه ۵۳ نهج البلاغه... کلمات استثنایی امیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر را با هم مرور میکردیم. مرور بند به بند. مخاطب اصلی خودمم. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت به من فرمودند که: "منبر برو بالا، از روی منبر خودت را موعظه کن. فقط بلندبلند موعظه کن که بقیه هم بشنوند." بلندبلند میخوانیم. به هر حال ممکن است که هر جای... بزرگوار... از اینجا دیگر حضرت وارد خطوط اجرایی میشوند. خیلی ظرافتها و ریزهکاریها تویش هست و آن منطق امیرالمؤمنین و نگاه امیرالمؤمنین، نگاه ویژهای است؛ نگاه توحیدی و مدیریت توحیدی مبتنی بر و اساس ایمان، بنیان ایمان. تعبیر آیتالله جوادی آملی: "صدرالساقش را ایمان تشکیل میدهد." بنیانی که امیرالمؤمنین داشته باشد. وگرنه اگر قرار باشد که با اهرمهای دیگر، حضرت کار را پیش ببرند، خب کار پیش نمیرود.
خود حضرت میفرمایند که: "من میدانم با شمشیر شما به کار میآیید." میشود با شمشیر شما را به کار گرفت ولی من نمیخواهم. "لا اَرا اِصلاحَکُم بِاِفسادی"؛ من نمیخواهم به قیمت بهشت رفتن شما، به قیمت جهنم رفتن من باشد. خیلی نکته مهمی است، یک اصل واقعی است در مدیریت.
یک جوان در مشهد، یک وقت جایی بود؛ آمد پیش من و گفتش که: "با یک خانمی آشنا شدم، جوان، زیبا. با یک خانمی آشنا شدم و خلاصه ازدواج موقت با او داشتیم و منزلش رفتم و فلان و اینها. بعد فهمیدم که شوهر دارد. حالا چکار بکنم؟ دلبستهاش هم هستم و خیلی هم دوستش دارم. او هم خیلی من را دوست دارد." گفتم: "حرام ابدی هستید به هم، تا ابد. طلاق هم بگیرد باز ارتباط مشروع نیست." بعد گفت: "خب من الان این را رها کنم، این میرود خیابانی میشود. بهتر نیست من خودم این را داشته باشم، خیابانی نشود؟" گفتم: "ببین! اینکه خیابانی نشود یعنی میخواهی بهشتی شود، درست است؟" گفت: "آره." گفتم: "امیرالمؤمنین فرمود: من حاضر نیستم به قیمت جهنم رفتن من، کسی بهشت برود."
چند وقت بعد دوباره من را دید. گفت: "این جمله عجیب روی من اثر گذاشت. بعد خیلی وسوسه شدم که بروم سمت او. این جمله هر وقت یادم میافتاد، خلاصه کنار میکشیدم تا اینکه کلاً از سرم افتاد."
خیلی جمله مهمی است. "من به قیمت جهنم رفتن خودم نمیخواهم کسی را به بهشت بفرستم." یک اصلی در مدیریت. این موفقیتی که بخواهد تهش، خب بله، دل شکسته شود، ظلم شود، جرم واقعی مرتکب شود... ایشان میفرماید: "اگر هفت اقلیم را به من بدهند، تا یک کاهی از دهان مورچه بگیرم، نمیگیرم." ظلم خیلی سخت است.
انسان مدیریت داشته باشد، کار بکند، کسانی زیردست او باشند، امر و نهی بکند، مؤاخذه هم بکند. مؤاخذه باید باشد. مدیریت که با بوس و ناز و نوازش و با اینها که کار پیش نمیرود. مؤاخذه میخواهد، کسر حقوق میخواهد، اخراج میخواهد. خلاصه بله، همه اینها لازم است. در عین حال، این است که آدم ظلم نکند، سر سوزنی. یک کسی که واقعاً شایسته است اخراج نشود. یک کسی که واقعاً شایسته نیست به کار گرفته نشود. همانقدر که به کار گرفتن آدمهای ناشایسته بد است، اخراج آدمهای شایسته هم بد است. آدم اهلش نیست، جایی که گذاشتهایم. آنی هم که اهل بوده، بیرون شده. این به همان میزان بد است. اهلی اگر بیرون رفت... این را خیلی تو فرهنگ ما، فرهنگ عمومیمان، خیلی به این توجه نمیکنند. فقط این طرف ۵ کلاس سواد دارد، رئیس فلان جا گذاشتهاند. آنی هم که سواد دارد، نگذاشتهاند. این هم به همان میزان بد است.
معمولاً آدمهای صالح اینجورند که خودشان را جلو نمیفرستند تا پیدا شوند. معمولاً آدمهای ناسالم هستند که خودشان را جلو میفرستند. به زور جوراب شان این را میزنند و با شما حرف میزنند. برای خودش رزومه میسازند از این کارهای فراوانی که آدم میبیند. آنی هم که اهل است، هی کنار میکشد. تقوا دارد، نمیخواهد خودش را عرضه کند، مطرح کند. بعد میترسد. میترسم مسئولیت برنیاید، میترسم کار از دستش در برود. این پرهیزهایی که دارد، اتفاقاً یک آدم به درد بخور است.
مرحوم آیتالله خوشبخت فرموده: "برید بگردید کسی که فرار میکند از مسئولیت، او را رئیس کنید." فرار از مسئولیت نه به معنای مسئولیتگریزی؛ یعنی مسئولیتپذیر نیست اما صلاحیت دارد، دنبال ریاست نیست، رئیس نمیشود. یک کاری هم میخواهد پیش برود، به اسم این میزند، به اسم آن میزند. من دیدهام اینها را. کتاب منتشر میکند، به اسم فلانی. بیشتر مردم میخرند و میخوانند. میگویم: "شما چاپ کنم؟ اشکال ندارد؟" میگوید: "نه، بزن به اسم خودت." اینکه رزومه نمیشود. جایی به کار نمیگیرندت. بعد آن کتاب پرفروش هم به اسم آن یکی است. این را خدا که میبیند. این منطق امیرالمؤمنین است. این منطق مدیریتی امیرالمؤمنین است. تو سیستم علی اینجور آدمها به درد میخورند. اینجور آدمها را میخواهد. اینجور آدمها به کار میآیند.
آدمی که دنبال گزارشنویسی نیست. خیلی کارها میکند که اصلاً کسی خبر ندارد. انقدر اضافه سازمان و تو وقتهایی که اصلاً وقت اداری نیست، وقت کار نیست، چیزی به حساب نمیآید. اضافه خدمت به حساب نمیآید. حتی تا یک حدش خوب است، تا یک حدش هم بد است. گاهی کار اداره را میبرد خانه. اگر بخواهد به یک نحوی باشد که یعنی اداره و خانه یکی بشود، این بد است. خانه باید خانه باشد، اداره باید اداره باشد. ولی به این معنا که گاهی همسر آدم موافق است، کمکش میکند، مشورت میدهد. اصلاً آن هم خوب است. آن هم تو سیستم وارد میشود. احساس میکند که او هم کار من هم دخیل است. یک مدیر اگر میخواهد موفق باشد، خانواده سهم دارند. این احساس را به آنها منتقل کند. زن احساس نکند که کار شوهر من حوّیِ اوست، بلکه احساس کند که کار من اتفاقاً محصول اوست.
دو تا نگاه: کاری که من دارم انجام میدهم، این محصول من است، محصول زحمت من است. من سهم دارم تو این کار. نه که بگوید: این بین من و این احساس رقابت میکند. با کار من احساس شراکت در کار من بکند، خیلی خوب است. در کار با من شریک باشد. خانه ایشان، حتی آن خانم دارد کمکش میکند. یک بخشهایی از کاری که او میتواند انجام بدهد، به او سپرده شود. بازرسی انجام دهد. بسپار به خانواده. خانواده ایشان هم قاعدتاً برمیآید. یک همچین چیزی شما انجام بده. اینها را مثلاً ببین، این فاکتورها را ببین. خودش بخواهد و موافق باشد. نه اینکه باز بگوید: "وقتهای دیگه که نیستی، از صبح تا حالا بچهداری بکنم، پخت و پز بکنم، شستوشو بکنم." خیلی نامردی است.
به منطق امیرالمؤمنین، توی این نامه ویژه و نگاه و با این نگاه مدیریتی رایج خیلی متفاوت است. اینجا اذیتش میفرمایند که: "یک کاری جدی که باید کرد، این است که باید نفس و کنترل نفس، الاعمّ نفس... و مدیر، مدیر بیشتر در معرض این افسار گسیختگی است." هرجا که آدم مبسوطالید است، دست و بالش بازتر است، محیط برای جولان نفس او بیشتر است. خطر برای طبیعتاً نفس جولان بیشتری میدهد.
منی که تریبون دارم، احساس میکنم که حرفم خریدار دارد. طبعاً در خودم یک حس قدرتی میبینم برای اینکه یک کسی را با خاک یکسان کنم، یک کسی را آباد کنم، به کسی حمله کنم، کسی هم بخواهد مقاومت بکند، از اهرمهای دیگری که دارم استفاده میکنم. ببین من چقدر مخاطب دارم. ببین چقدر... اینها را به رخ میکشم برای اینکه این اهرمی باشد برای اینکه حرفم را بزنم، انتقادم را بکنم. خب اینجا اگر آن تقوا نباشد، آن محارّ نفس نباشد، کار به کجا میرسد؟ کار به اینجا میرسد که آدم هیچ حد و مرزی ندارد تو هر حریمی که بخواهد وارد میشود، تو هر محدودهای که بخواهد وارد شود. رضا، مراقب... هرچی آدم رتبه... این تعبیری که سیدالشهدا در دعای عرفه دارد که: "اگر یک قدم من را بین مردم بالا میبری، یک قدم من را پیش نفسم پایین بیاور." خیلی این تعبیر، تعبیر فوق العادهای است. یک قدم اگر آدم دارد جایگاهش افزایش پیدا میکند، قدرتش افزایش پیدا میکند، اعتبارش افزایش پیدا میکند، یک قدم باید تو نفس پایین بیاید. یک قدم پیش خودش یک حدی پیدا کند. یک درجه بیاید پایینتر. یک ذلت بیشتری پیدا شود. شهوتش بیشتر مهار شده: شهوت قدرت، شهوت شهرت.
حضرت میفرمایند که کسی نفسش را نمیتواند مهار کند مگر اینکه خدا بهش کمکش کند. امیرالمؤمنین دارند که: "الولایات مضامیرُ الرجالِ." خیلی این تعبیر فوقالعاده جزء حکمتهای نه جمله "الولایاتُ مضامیرُ الرجالِ"؛ ولایت، مدیریت، ممیر، مزمر، جاهایی که محل بروز ضمیر است. اسم، اسم مکان، معمار، اسم آب است. ابزار بروز ضمیر، میدان مسابقه. رم، بهش میگویند مزمار چون جایی که آدم هرچی که توانایی دارد و بروز تواناییهایش را بروز میدهد، عیوبش بروز پیدا میکند.
حالا تو ترجمه شما ببینید. "مدیریت مثلاً رقابتگاه مردان است." مدیریت عرصههای مدیریت، رقابتگاه مردان. فقط بحث رقابت نیست. ترجمه، ترجمه دقیقی نیست. مزمار محل بروز ضمیر است. ما وقتی رئیس میشویم، ضمیرمان را نشان میدهیم. وقتی مدیر میشویم، اصلاً مدیریت یکی از جاهایی است که آدم خوب میتواند خودش را بشناسد، نقاط ضعف خودش را بشناسد. من زود عصبی میشوم، زود ناراحت میشوم، زود هیجانزده میشوم. هیچ چیزی هم تو مدیریت به اندازه هیجانزده شدن آسیب بیشتر ندارد؛ چه به سمت مثبت، چه به سمت منفی. به محض اینکه هیجانزده شدم، یک واکنش مثبت؛ به محض اینکه هیجانزده شدم، واکنش منفی. هیجانزده شدم، ببا تشویقی، یک ارتقا، یک مثلاً موقعیت ویژه، امکان ویژه. هیجانزده شدم، یک توبیخ، یک تنبیه. به محض اینکه یک حرفی آدم میشنود، خلاصه ترتیب اثر... این خیلی بحث مهمی است. اصلاً میگویند که امام نقدشان با منتظری همین بود. نقد امام باید به منتظر بود که میفرمود: "شما صلاحیت این جایگاه را ندارید به خاطر اینکه به محض اینکه حرفی را میشنوید، ترتیب اثر غلبه میکند. این حرف سریع موضع میگیرید." بالاخره عواطفی دارد. عواطفش سریع به جوش میآید. یکم بررسی کن، یکم تحقیق کن. خوشش میآید. داشته باشید. بعد باز این توسعه پیدا میکند دیگر.
این آدمی که دوست دارم، یکم نسبت به او یک واکنش منفی باشد، سریع با او... اینکه دوست دارم یکم نسبت بهش، واکنش مثبت باشد، باز آنی که واکنش مثبت نشان داده، باز سریع به او یک عنایت و تلطفی دارم. این حالتی که انسان کنترل نفس نسبت به هیجان ندارد. نه فقط نسبت به غضب، نسبت به هیجان شنیدهها. حتی ظلمی هم شده. ابن ملجم آن وقتی دچار آسیب شد، حضرت فرمود: "وقتی دچار آسیب شد که آمد توی خیابانهای کوفه راه رفت، صدای گریه از بیوهزنهای لشکر علی آمد." این صدای بیوهزنها، عواطف آدم را به جوش میآورد دیگر. آقا این همه آدم را بیسرپرست کردی. جواب بدی. لشکر مهاجم بودند. خب لشکر مهاجم باید باهاش برخورد کرد. حالا شاید این زنها، زنهایی بودند که یک طایفهشان از لشکر امیرالمؤمنین، لشکر مهاجم، چون خوارج در کوفه بودند.
تو صدای گریه این زنهای خوارج و اینها مثلاً بلند شو. خب این همه آدم من و شما تحمل میکنیم. اینهایی که مثلاً جمهوری اسلامی اعدامشان میکند، یک بار برویم تو جمع زنها و بچههاشان، صدای گریه اینها را بشنو. اگر نظام را برنگشتیم. شوهر ما محاله فلان خطا را کرد، ما از نان خوردن افتادیم، بچه من دانشگاه میرود، فلان... اینجا آدم به هیجان میآید. منطق دیگر از دست میرود. این احساسات غلبه میکند. این هم نکته خیلی مهمی است. "مضامیرُ الرجالِ." مدیریت مزمار است، جایی است که آدم ضمیرش را نشان میدهد. رانندگی هم اینجوری شخصیتشناسی میکند. حالا برای گزینش یک کار خوبی که میشود کرد، یک پنج دقیقه تو ماشین آدم بنشیند کنار او، رانندگی کند. برای گزینش خیلی خوب است. عجول است، با تو درگیر میشود. منطقی، احساسی، هیجانی، قانونپذیر، قانونگریز، عصبی است. روحیت چگونه است؟ چون آنجا دیگر طرف ضمیر ناخودآگاهش است که دارد کار میکند. در واقع طرف نمیتواند بازی دربیاورد. ضمیر ناخودآگاهش دارد کار میکند. تشخیص داد طرف این هم همین است. "الولایاتُ مضامیرُ الرجالِ."
یک کاری که به طرف میسپاری، خودش را نشان میدهد. آدمی که تو مدیریت صلاحیت و تقوا داشته باشد، این واقعاً تقوا تو مدیریت... من تو خانه و تو مسجد و اینها، آن نماز شب و آن نمیدانم اطعام و انفاق و افطاری دادن و اینها همه چیز دارند. اگر من تو اداره خدا را لحاظ کردم، تو مدیریتم نفسم را کنترل کردم، این نشانم است. واقعاً نفسم را کنترل کردم. اصل ماجرا اینجاست. کسی هم نمیتواند نفسش را کنترل کند، "الا مَن رَحِمَ الله." من که خدا به آدم کمک کند. تنها عاملی که باعث میشود انسان بر نفسش غلبه کند، این هیجانات و احساسات بر آدم چیره نشود، رحمت الهی است. رحمت که باید سایه بیندازد بر انسان. حقی بر حقیقت.
من زیاد میبینم آدمهایی که با پدر و مادر رابطه گرم و گیرایی دارند، اینها تو مدیریت هم موفقترند، چون رحمت بر او جاری شده به واسطه احسان به والدین. مدیریت موفقتر است. اصلاً توی مسیر معنویت هم موفق ترند. یک عنایت، یک مسیر همواری همیشه برایش هست. آسیبهایی که میبیند و میزند، خیلی کم است. تلاطم، بحران، شرایط طبیعی به سمتی نبود که بخواهد بحران ایجاد شود، تبدیل به بحران میشود. اینها همانی که خدا مدیریت دستش باشد، نصرت الهی که جلسه قبل عرض کردم. همین که وقتی خدا مدیریت و نصرت را دارد، این بحرانهایی که اصلاً گاهی بحران مثل یک آبی بر آتش، میخوابد، میرود. ترقه است، انفجار ایجاد میکند یا ساختمان را نابود میکند. گاهی یک موشک است، هیچ... هیچ کاری نمیکند. اینها است که تو مدیریت خیلی اثر دارد.
ما بخواهیم یا نخواهیم، پشت سرمان حرف هست. پیغمبر پشت سرش... حضرت موسی به خدا عرض کرد که: "خدایا! چقدر پشت سر من حرف میزنند. چرا؟ چرا به من تهمت میزنند؟ من چکار کردم مگر؟" خدای متعال فرمود که: "به من میگویند ظالم، به من میگویند دیکتاتور، به من میگویند چیچی؟ برای چی خلق کردی، برای چی به این میدهی؟" از این نباید ترسید که آقا! پشت سر ما حرف زدن و صفحه گذاشتن و انتقاد کردن و حتی تهمت زدن، این طبیعی است. پشت سر امیرالمؤمنین... بالاتر از امیرالمؤمنین، به پیغمبر حرف میزدند. حضرت فرمود که: "پیش من از علی شکایت نکنید." با عصبانیت فرمود: "فی ذاتِ اللهِ." "علی در ذات خدا غرق است." چیه شکایت از علی؟ حالا شکایت چی بود؟ چرا علی تو همه نمازها "قل هو الله" میخواند؟ تو همه رکعتها. سوره دیگه بلد نیست بخونه. لج است دیگر! این چون لجش میآید، یکجوری این زهرش را بزند. موقعیت امیرالمؤمنین، موقعیت ویژهای است. علم و علم ویژهای است. همه به حسادت درمیآیند. هر که هر سؤالی میکند، جواب میدهی، بلد است. تو میدان وارد میشود، قلع و قمع میکند لشکر دشمن را. تو مدیریت فوقالعاده. شجاعت فوقالعاده. اخلاق فوقالعاده. مردمداری، مردمدوستی. محبوبیت بین مردم. همه فوقالعاده. لج همه در میآید، حسادت میکنند، پشت سرش حرف میزنند. از این نباید ترسید.
اونی که آدم باید ازش بترسد، نفس است، طغیان نفس. این است که عنایت خدا را برمیدارد. اینکه نصرت خدا را... این ترس دارد. مخالفین حرف بزنند، بقیه حرف بزنند، انتقاد کنند، اعتراض کنند، پرونده بسازند برای آدم، فرمانده قطور. خود بنده جاهای مختلف کارها دارند میکنند. کارها میگویند. همان اولی که ما معمم شده بودیم، ۱۸ سالمان بود، معمم شده بودیم، دو ماه بعد، جماعت جوان بسیار زیادی خلاصه توئی منطقهای پای منبر میآمدند. حالا توانسته بودیم ارتباط بگیریم و اینها. برخی از این... چیزی نداریم که کسی بخواهد حسودی کند. از هرچی به هر دلیلی، برای ما پروندهها درست کردند. دو ماه از معمم شدن ما تو سن ۱۸ سالگی گذشته بود. میخواستم لباس را عوض کنم. کجاست؟ کجای تاریخ است؟ کجاند؟ اگر عنایت خدا باشد، اینها مثل مین گوجهای که تانک از روش رد میشود، پتپت صدا میدهد و تمام. هیچ اثر و کارایی ندارد. ولی اگر عنایت خدا نباشد، همین کل این ساختار را به هم میریزد. یک کلمه حرفی که یک کسی میزند، جریانساز میشود و میآید، اینها به خاطر طغیان نفس است. اینها خیلی نکته مهم است. اینی که خدا اجازه میدهد آن دشمن من، کارش بر من کارگر بیفتد، به خاطر اینکه حمایت و رحمتش را از من برداشته است. اگر حمایت و رحمت بر من باشد، از همه اینها حفظ میشوم.
بعد میفرماید که چند تا قاعده مهم مدیریتی را میفهمند: "ثُمَّ اِعْلَمْ یا مالِک!" علیها دو قبل. من تو را جایی فرستادم، قبل از تو مدیران او رؤسا، خب حالا بعضی جاها مثل این مجموعه از بدو تأسیس مدیری دارد، خب این دیگر حالا خیلی مشکل تقابل با مدیریت سابق تویش نیست. ولی یکی از جاهایی که مشکل جدی در مدیریت است، مشکل متقابل، تقابل با مدیریت سابق. یک مشکل جدی در مدیریت. آدم یک جایی میآید وارد میشود. نفر قبلی عیبهایی داشته، خوبیهایی داشته. خب حالا دائم شما را میسنجند، اولاً با خوبیهای او. مثل دانشگاه که آمدیم، آقا! امام جماعت قبلی تو قنوتها هر روز یک دعای جدید میخواند. تو چرا؟ قبلی چی داشته؟ این جدید چی دارد؟
بعد میآید حسادت برانگیزد. نکته مهمی است. حضرت فرمود: "که سنتهای خوبی که قبلی گذاشته، خراب نکنی، ادامه بده." نه! چون مدیریت من، قبول ندارم، آن مجموعه را قبول ندارم، دیگر هرچی بود تمام. هرچی مجموعه صفر. افکار آن قبلی را گرفته یا کلاً باید برود. هرچی از خوبیها که بود، تأیید کن. هرچه از بدیها هم که بود، باهاش دوقطبیسازی نکن. این خیلی... اینجوری نباشد که بخواهی برای برجستهکردن حُسنهای خودت، عیوب قبلیها را بر طرف کنی. این چکار میکند؟ چقدر امیرالمؤمنین دقیق میفرماید که تو وقتی ضریب میدهی به عیوب قبلیها، مردم نمیگویند: "عیوب قبلیها." میگویند: "عیوب مسئولین." اینها با هم فرق میکند. مردم به خودت حساستر میشوند. مردم نسبت به عیوب مسئولین حساس نباشند. نکن! به این معنا... به این مسئول به این معنا که ضریب فوقالعادهای بخواهد پیدا بکند. یک چیز ویژهای میشود، بیش از اهمیت، اهمیت پیدا بکند.
حالا این مسئول مثلاً شب وقتی میخوابد، به آن آقا گفته بود که: "شب که میخوابی، ریشها را روی پتو میاندازی یا زیر پتو؟ شنیدی دیگر. آیتاللهالعظمی کاشانی. این محاسن شما شب که میخوابید، زیر پتو میرود یا روی پتو؟ سرخه شده چه خبر؟ گفت: "خدا لعنتت نکند، حساسیت فوقالعاده است." پتو! خیلی وقتها ما مردم را نسبت به اینها حساس میکنیم. اهمیت ندارد. مردم تو یکچیزهایی از اخلاق و رفتار مدیران حساس میشوند که اصلاً اهمیت ندارد. این آقا خانه که میرود، یا اول کاملاً بیاهمیت است. این بچه کدام دانشگاه درس میخواند؟ مثلاً این مسائل که اصلاً اهمیت ندارد. بعضی وقتها اینها ضریب پیدا میکند تو ذهن مردم. چرا من ضریب میدهم؟ به خاطر اینکه میخواهم نقاط قوت من دیده بشود یا نقاط قوت قبلی دیده نشود. مجبورم بیایم عیوب را برجسته کنم. این میشود دوقطبی سازی. دوقطبیسازی یکی از چیزهایی است که نابود میکند هم مدیریت، هم مردم را. ما اینجوریایم، اونها اونجوریاند. قبلیها، دولت قبل، مدیریت قبل، حکومت قبل. این دوقطبیسازیها، مردم حساسند نسبت به خود شما میکند.
حضرت فرمودند که: "قبلیها، مَن عَدلَ وَ جارَ." کارهای بد قبلیها. همانجور که تو در مورد قبلی حرف میزنی، مردم در مورد تو حرف میزنند. به مردم یاد بده چه شکلی حرف بزنند در مورد مسئولین. چه شکلی نقد کنند. از نقد تو نقد را یاد بگیرند. وقتی من مدیر، نیروی زیردستم را نقد دقیق نکردم و خود من را نقد غیر بیانصافی در مورد خود من زیاد میشود. حرف الکی. چون من حرف الکی در مورد بقیه زیاد زدم، او از من یاد گرفته. خیلی نکته مهمی است. از من یاد میگیری! پس به اینها باید اهمیت داد. پس این مسائل را باید بهش پرداخت. پس به این چیزها باید ضریب داد. خود من، اولین کسی که این وسط گیر میافتد، خود منم. تو فضای سیاسی هم میبینید دیگر. الا ما شاء الله. وقتی بیانصافی نسبت به یک جریانی میشود، دامن آن... دامنه بیانصافی اول خودمان را میگیرد.
دوقطبیسازی میبینید دیگر. دولت قبلی آمد با دولت قبلترش دوقطبیسازی کرد. بعد چی شد؟ بعد این شد که آن دولت قبلتر، همه اعوان و انصارش، به اضافه مضاعف، رای مضاعفی گرفتند تو انتخاباتهای فلان. هرچی انتخابات بعدش شد، همه اینها را آورد اثر دوقطبیسازی است. "ما و اونها"، "ما و اونها" ندارد. یک منطقی داریم، یک گفتمانی داریم، یک سری چیزها داریم. اینها باید پیاده بشود. شما اگر میتوانی بیا پیاده کن. من هم سعی میکنم تا حدی که میتوانم پیاده کنم. همه را باید با این شاخصها سنجید. نه با اینکه این مال این جریان است، آن مال آن جریان است. خیلی اینها خیلی بحثهای مهم است. یک سری کد اتیکت میزنی به این آدمها. اینوریها، آنوریها.
بعد تو جریان مدیریتمان هم همین میشود. بدترین چیز مدیریت این است. این فضاهایی که جناحسازی. حالا گاهی یک جناحی هست واقعاً، دو تا جریانند. گاهی ما داریم میسازیم. داریم ضریب میدهیم. مثلاً من بیایم بگویم که تجربه خود من داشتم و خیلی آسیب دیدم. ما یک وقتی میخواستیم یک هیئتی داشتیم کرج. یک تعداد از این بچهها مال خود کرج بودند. پایینمان، استانمان جدا میشد. استان البرز تمام شد. میشود استان تهران. هیئت ما آن پایینی بود که استان تهران محسوب میشد. ارشدها که مسئول هیئت بودند از خیابان بالایی بودند که استان البرز بود. منطقه، منطقه کرج بود و ملارد. منطقه کرج هم جنوب کرج، فردیس کرج. بعد ما آمدیم بچههایی که مال ملارد بودند را میخواستیم تقویت کنیم که اینها بیشتر کار کنند. گفتیم: "بابا! از این فردیسیها یاد بگیرید." دوقطبی افتاد. کلاً متلاشی شد. مجموعه فردیسیها و ملاردیها. حالا دیگر اصلاً خود من ایجاد کردم این را. ضرورتی نداشت. فردیسیها میخواستند این کار را نکنند. اعتماد به نفسش را بدبخت از دست داد. کلاً هم ملاردی همه تعریف شدند. توی فضای شکستخوردهای اینها دچار عجب و تکبر شدند. بعد اینها دیگر کار نمیکردند. کلاً متلاشی شد. انشعابی ایجاد میکند. یک انشعابی تو این مجموعه ایجاد میکند. توی مدیریت انشعابهای به ناحق.
بله، یک وقت روی مبنا آدم کار میکند. میگوید: "آدمهایی که از ۸ ساعتی که باید کار کنند، تمام ۸ ساعت را کار میکنند، و آدمهایی هم که ۷ ساعت کار میکنند." بله، یک دوقطبی واقعی است. ضریب میدهم، این هم راه میافتد دنبالش. این حضرت به مالک هم میفرماید: "اگر میخواهی تنبیه کنی، نیرویی که کار نکرده... نمیخواهد مستقیم خودمان را توبیخ کنیم." این آدمی که دارد کارش را درست انجام میدهد، هی به آن ضریب بده، هی تشویقش کن، هی برجستهاش کن. "ببینندش، جلو چشم بیا." خودش بزرگترین عامل برای اینکه او هم راه بیفتد و از این یاد بگیرد. نه آقا! یک مناسبت دیگر است، باز میخواهم به این جایزه بدهم. اصلاً ربط ندارد. روز آزادسازی خرمشهر مثلاً چه میدانم به جانبازان جایزه دادن؛ به چه کسانی جایزه دادن، به اسرا مثلاً جایزه بدهیم. نفر اول بود. البته باز به نحوی نباشد که حسادت ایجاد کند. این تحریکهای غیرضروری نباید انجام شود.
توضیح میدهند که احساس بکنند من از سر عشقی که به او دارم، دارم هی تحویلش میگیرم. این دل از من برده. این فضا پیش بیاید، باز همان انشعاب است. عاشق این است، عاشق این طیفه است، عاشق آن آدم است. این بچهمحلش است، همدانشگاهیاش است. او نمیدانم چیچیاش است. فضاها پیش میآید. این هم اگر پیش آمد، دوباره آسیب وارد میشود. مرّ حقّی که دارد پیاده میشود، فقط او برای من ملاک است. شما مگر انجام بدهی؟ من به شما... حتی طیف مقابل، حتی آدمی که با خود من سرشاخ است. این کاری که انجام داده حق است، بابت این من تشویقش میکنم. بابت این مدحش میکنم. امیرالمؤمنین، معاویه را مدح میکرد. ویژگیش خوب است. جریان طرفدار معاویه فلان ویژگیش خوب است. من با این ویژگیها کار دارم، به افراد که کار ندارم که اینها کوفیاند، آنوقت بسیجیاند. اینها پایین شهریند، بالای شهریند، اندام فلان... گاهی اگر احساس نیروی ما این شد که معیارمان این چیزهاست، یا معیارمان این است که مثلاً بابلی باشد یا بابلسری. بابلیها را تحویل میگیرد. این خیلی کار خوبی است. معیار این است که کار را تمیز تحویل میدهد یا نه. تمیز کاری برای من مهم است. وجدان کاری برای من مهم است. هرکی باشد این فلان هم یک بار وجدان کاری نشان داد، بابت همان تشویق شد. مقابل پس ضابطه و وجدان کاری.
اگر احساس بر این شد که نه، ضابطه مثل اینکه میل شخصی من است، خوشایند من است. یک کار این انجام داد، آن هم انجام داد. این را تو فضای تربیتی برایتان زیاد پیش آمده. خودم زیاد میبینم. آب میآورد، اندازه دوست ندارد. دیگر طبیعی است، آدم یکی را بیشتر از من که الان بچه آخریم، و بیشتر از همه دوست دارم. بله، عرض کنم خدمتتان که نیمه دهه ۶۰ یکی رفت تو اتاق گریه کرد. "من نیم ساعت پیش آب آوردم، تو چرا من را نگرفتی بوس کنی؟" راست میگوید بچه. یعنی میفهمد آن ضابطه، بوسیدن آب آوردن نیست. این خیلی چیز بدی است. میگوید: "اگر تو ضابطت آب آوردن بود و مرا بوسیدی." اینجا حسادت، اینجا تحریکها میآید. آدمی که تحت امر ما، تحت کنترل ماست، تحریک میشود. برای چی؟ او چه مزیت نسبی نسبت به من دارد؟ خوش آمد توئه. خب من چکار کنم خوش آمد تو را داشته باشم؟ بدبین میشود. این خیلی بد است. این وقتی بدبین شد، آن مدیریت از درون که یک وقتی بحث شد که باید بر دل حکومت کند، بر دل مدیر باشد. مدیر این را دلبستگیه نکند. نیست آن عشق است. نیست آن عشق وقتی باشد، علامتش چیست؟ من برایم زیاد پیش آمده. یک نیرویی آمده، افطاریه. آقا! این از مدیرش انقدر تعریف میکند. انقدر خوب میگوید: "آقای مدیر ما را باید ببینی، آقا! باید کنارش باشی، آب مسافرت بری." بعضی وقتها برعکس، با هرکی تو خلوت که مینشینی بد و بیراه و فحش و ناسزا میگوید.
اگر کارم خوب باشد و بالاخره آن مجموعه هماهنگ باشد، دلها با هم... یعنی مدیر دل نشده بود. البته میدانم بالاخره عرض کردم هرچقدرم که آدم خوب باشد، بالاخره یک عدهای هستند که دلشان با آدم صاف نمیشود. آدم عدالت بخواهد داشته باشد، حق را بخواهد پیاده کند، بالاخره یک عدهای ناراضیاند. این طبیعی است.ها! نمیگوید ما از دل همه را باید به دست آورد. این نفاق است. نمیشود. بالاخره من آقا! مبنایی که دارم برای حقوق دادن، معیاری که دارم، بالاخره چهار نفر ناراضی میشوند. بالاخره این بابا یک بار حقوقش کم میشود، یک بار توبیخ میشود. طبیعتاً ناراضی میشود، ناراحت میشود. ولی همین جا هم گاهی میشود، یک علاقه برتری هست. با همه دلخوریهای معلم پیش نمیآید شاگرد را تنبیه کند. برایم کلمه فراموش شده. یک برخوردی از طرف استاد آدم میبینید، آقا! بعضی وقتها بعضی موارد بوده، استاد ما، ما را خاک به معنای واقعی کلمه یکسان کرده. وسط کلاس رگبار را میبندد روی آدم. من نفرت نسبت به او پیدا نمیکنم. چرا؟ میدانم حقم بوده. یک علاقه برتریست که هنوز سر جایش است. اهل بیت داشتیم. این جالب است. روایت داشتیم. زراره... نه، ببخشید. هشام. تو ذهن هشام سر یک موضعی که امام صادق در مورد او گرفته بودند، یک مدت قهر کرد. حالا هشام. امام صادق فرمود که: "وقتی وارد میشد، ۱۶ سالگی جلو پاش بلند میشدم." این تشرد امام صادق. قهر کردیم.
دیگر از رابطه اینها گرمتر میشود پیدا کرد. امام حسن خالص. همین حج بن عدی که جسدش پیدا شد. امام حسن داد میزد: "یا مُعَضَّلَ الْمُؤْمِنُونَ!" او جسدش سالم است. سالم است. نکته اینجاست: از سر عواطفش بوده و گسست ایجاد نشده بوده. اینجوری نبود که از تشیع خارج بشود، نسبت به عصمت امام شک کرده باشد، هیجانی برای آن مساله غلبه کرده ایم. این طبیعی است. تو فضای مدیریت ما هم پیش میآید. ممکن است وابستهترین نیروها، دلبستهترین نیروها به ما، اصلاً به فحش ببندند. طبیعی است. نامه شهید چمران به امام خمینی را بخوانید. این نامه را حتماً بخوانید امروز. یک نامه شهید چمران به امام خمینی دارد. حالا امام خمینی کیست؟ شهید چمران کیست؟ چمران کسی است که امام، امام که کسی را تحویل نمیگرفت، امام میفرمود: "چمران کجاست؟ بگویید بیاید. یک سر دیدم، دلم برای چمران تنگ شده است." این جمله بوده که امام در مورد چمران میگفته. این جمله از امام که هست. نامه چمران به امام خمینی. رگباری بسته امام را. "این انقلاب چی شد؟ مردم همه دودل شدند. اینکه نشد. آنکه نشد." خود امام رگبار... البته ظاهراً نامه به دست امام نرسیده، مثل اینکه چکنویسی بوده که منتشر نشده. ولی خود این چکنویس الان تو اینترنت سرچ بکنی میآید: "نامه شهید چمران به امام خمینی." کلمات بسیار تند. ولی خودش میگوید: "اینها از غلیان عاطفه است. من سر سوزنی نسبت به شما و حقانیت شما و ولایت و انقلاب و جمهوری اسلامی سر سوزنی تردید ندارم." غلیان عاطفه. اتفاقاً باید یک جوری باشد، انقدر ما صمیمی باشیم که نیروی ما اگر دلش از ما پر است، بیاید پشت سر خود ما حرف بده. این علامت موفقیت مدیر است که نیروی امام حسن را فحشش میآید به خود امام حسن میدهد. نمیرود پشت سر حضرت بگوید. آنجا ادغال است، آنجا نفاق است. اگر آن رفاقت باشد، میگوید: "آقا! من دلم از تو پر است. میخواهم به خودت بگویم. به کی بهتر بگویم؟" بعد وقتی همه فحشهایش را داد، من قشنگ بغلش گرفتم، نوازش کردم. هایهای گریه کرد، سبک شد. عذرخواهی میکند. "ببخشید، من خیلی تند حرف زدم." خیلی دلم... برخی اساتید، همین چند وقت پیش یکی از اساتید، خیلی به ایشان علاقه دارم. چند تا پیام تند و تیز، صفر و صد. ایشان یکی کردم. "فلانی فلانی بهم گفته." من پیام فلانی را شنیدم. من سبک شدم. هم رابطهمان به هم نخورد. اصلاً پدری همینه. رفاقت نشد دیگر، آن ابهت نشد، آن پدری نیست، آن مدیریت نیست. خودش بپذیرد، آرامم کند. و من را آرام کند. اپوزیسیون بشوم. من بروم پیش دشمن و آرام بشوم، اینجا فضا ایجاد میشود.
اتفاقاً وقتی کسی با شما رقیبی است، به شما حسودی میکند، از این ظرفیتها خیلی استفاده میکند. بعد از اینکه گاهی یک زمینههایی در طرف... یعنی یک کسی هست که قشنگ جریان را میخواست سیستم و ساختار من را به هم بریزد. خود من یک زمینههایی ایجاد میکنم برای اینکه این را بپیوندم به آدمهای خودمان و من که به مرّ حق عمل نکردم. بله شما عمل میکنید. بالاخره امیرالمؤمنین هم یک طایفهای از او رفتند و به معاویه پیوستند. اینها را هم داشتیم. ولی بحث این است که من نباید الکی دشمنسازی بکنم. یعنی تا جایی که میشود، او بیاید پیش من، دادهاش را بزند. داد میزدند. نحوه برخورد اطرافیان پیغمبر، آیاتی که نازل میشد. رسولالله درست. غصهها، درد و دلها، اینها را پیش ایشان. مثلاً واسه مسائل صدوقی. اگر بخواهیم واقعاً چند تا مدیر موفق تو جمهوری اسلامی بگوییم، یکیش شهید صدوقی است. ایشان کسی که رضاشاه تو دوران حکومتش آمده بود، سیلی زده بود بهش. کجا؟ "صدوقی، رضاشاه را بیرون کرد." سابقه نداشته. تو همه علما را به رگبار میبست. کسی جرأت نداشته با صدوقی درگیر شود. خواب کوتاه داشته. بعد ببین مسئول دفتر ایشان و اینها گفته بود که: "آقا! هر کسی، بابابزرگ منم که آمد اینجا، بهش بگید که آقا! یک ساعت میخوابد ظهرها. همه کارشم به بنده متکی است به آن یک ساعت. ولی خب سخت نگیرید، اگر کار ضروری بود، بگذارید بیاید." یک خانمی میآید، پیرزنی میآید، میگوید که: "آقا! من یک کار فوری دارم با حاج آقا." ایشان بیدار نمیشود یا خودش بیدار میشود از سر و صدا میآید. حالا خسته کوفته، پیرمرد، آدم سنش هم میرود بالا، کمحوصله میشود، عصبی ساخته. این است. بعد لهجه یزدی: "یک کار خیلی واجبی با شما دارم." "خدا یک نوهای به من داده، میخواهیم اسم روش بگذاریم. شک داریم حمید بگذاریم یا مجید؟ حمید بگذارید بهتر است." حالا مثلاً یکی از این دو تا به این دلیل. مشی این بود که یک جوری انقدر احساس پدری منتقل شده، احساس میکند من برای همچین مسئلهای میتوانم بروم پیش این. خیلی نکته مهمی است. خیلی نکته مهمی است. یعنی این حس منتقل بشود. دشمن اگر انتقاد دارد، میتواند بیاید به خودم بگوید. دشمن من میگوید که: "حالا دشمن منم این را آتش شعلهور کند." راهکارم بگوید؛ چهار تا راهکارم بگوید که این کار را بکن، آن کار را بکن. قهرمان! قهرمان! خلاصه همه میریزد به هم.
حضرت میفرمایند که: "وَ یَقُولُونَ فیکَ ما کُنْتَ تَقُولُ فِیهم." همانجور که تو در مورد قبلی حرف میزنی، بعداً در مورد تو حرف میزنند. "وَ اِنَّما یُسْتَدَلُّ عَلَى الصّالِحینَ بِما یُجْرِی اللهُ لَهُمْ عَلَى اَلْسُنِ عِبادِهِ." اگر کسی میخواهد ببیند چقدر یک مسئول صالح بوده، باید ببیند زبان مردم در مورد او چگونه است. خدا وقتی میخواهد صلاحیت یک مسئول را نشان بدهد، هر تأیید آن مسئول به زبان مردم جاری. همه از او راضیاند، همه دوستش دارند. اینکه مردم در مورد کسی چه قضاوتی دارند، البته مردم کوتاهمدت نه ها! مردم بلندمدت. مردم کوتاهمدت سریع حرفی میافتد، یک جریانی میافتد، یک گفتمانی میافتد. ولی این ۶ ماه، ۵ ماه، یک سال، دو سال میرود. آنی که میماند برای درازمدت برای همیشه، آن هم "عباد". منظور طایفه حق و طایفه مؤمنین و مردم مستضعف، نه عباد یعنی مثلاً آنهایی که الان تو خزرسگبازی و دختربازی و همه همینجور بازی میکنند، مثلاً اینها الان در مورد من چی، در مورد آخوندها چی میگویند؟ خب مردم چی میگویند در مورد شما؟ ولی خیلی معیار نیست. معیار عموم مردم. عموم مردم من روحانی، من اهل روحانیت را از خودشان میدانند؟ نمیدانم سادهزیست میدانند؟ نمیدانم باصلاحیت میدانند؟ نمیدانم موفق میدانند؟ نمیدانم؟ این فضای گفتمان عمومی امر مهمی است. خیلی تو یک مجموعه مدیریتی وقتی اگر کسی هم ناظر است و بازرس است، باید روی اینها نظر داشته باشد. یک کسی یک جایی میرود، آن فضای قالب را ببیند. واژههایی که توی آن، حالا به قول ماها ارتکازات ذهنی. حالا تملق و واژهسازی زیاد میشود کرد. تصنع راحت است. یک وقت ته ذهن طرف یک حرفی است. از لابلای کلماتش میشود آن را کشید بیرون. مدیر میگوید: "حالا گفتم به شما."
یکی از دوستان میگفت: "رفتیم باغهای آستان قدس، به آن خادمی که داشت آنجا کار میکرد، گفتیم که آقا! دوره تولیت جدید بهتر است یا تولیت قبلی؟" خدا رحمت کند. توسل. بعد خادم گفتش که: "معلوم است، تولیت قبلی. رضایت عمومی را ببین! همه راضیاند. تولیت قبلی برای چی؟" گفت: "بابا! آنها موقوفات حالیشان میشد. این الانیا موقوفات حالیشان نمیشود." گفتم: "برای چی؟" گفت: "آن قبلیها کسی جز خدا، تولیت و فلانی نمیآمدند تو موقوفه. الان همه در را وا کرده. مردم میآیند، جوانها میآیند، دانشآموزها میآیند." نمیدانی تهش چه تأییدیهای است. خودش که متوجه نمیشود. او به ظاهر دارد از آن قبلی تعریف میکند. این من و شما باید زرنگ باشیم. ته حرفی که تو ذهن خوب میگوید. اینکه بر زبان او چی جاری میشود، نه آن بخش روبنایی که خودش تحلیل ندارد. آن بخش زیربنایی. اینی که دارد میگوید، در واقع همان خوبه است. طرف اصلیاش عین عدالت است. این بدبخت تبعیض را حق میداند. آنی که بوده، خوبه. تبعیض خاصی ندارد. کار نمیخواهد. زحمت ندارد. مفتخوری دارد. لایی کشیدن دارد. گزارش دروغ بهش بدهی، حالیش نمیشود. این زرنگ است. سریع میفهمد، در میآورد. پس خوب است. اینکه دارد میگوید خوبه. تمام شد.
خیلی نتوانستیم از این نامه بخوانیم ولی خب سعی کردیم چیزهایی که گفته میشود، بحثهای اساسی و مهمی و نیروهای ایدهآلی باشیم انشاءالله برای امام زمان. به حق صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...